|
تکخدایی و زبان خشونت
(بخش نخست)
تکخدایی و زبان خشونت
نویسندهی کتاب «تکخدایی و زبان خشونت»، یان آسمَن (Jan Assmann)، در ٧ ژوئیه ۱۹٣٨ میلادی، در شهر لانگلزهایم در ایالت نیدرزاکسن در کشور آلمان، با نام «یوهان کریستف آسمَن» (Johann Christoph Assmann)، به دنیا آمد. وی در رشتههای مصرشناسی، باستانشناسی کلاسیک و زبان و فرهنگ یونان باستان در مونیخ، هایدلبرگ، پاریس و گوتینگن تحصیل کرد و از سال ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۳ بهتدریس مصرشناسی اشتغال داشت. او که بازنشسته از دانشگاه هایدلبرگ است، همچنین در زمینه باستانشناسی نیز فعالیتهای میدانی داشته است. از یان آسمَن کتابها و مقالههای بسیاری در مورد تاریخ، فرهنگ، ادبیات و دین در مصر باستان منتشر شدهاند.
این کتاب، به بررسی زبان خشونتآمیز متون دینی با محوریت کتاب مقدس میپردازد که قرآن نیز زیر تاثیر آن بوده است. کانون توجه این درسگفتار، بیان روایی دین توحیدی با تمرکز بر زبان خشونتآمیز آن است.
ترجمه پیش رو در دو بخش منتشر میشود. در بخش دوم این ترجمه، با نمونههای فراوانی از متن کتاب مقدس، آسمن دامنه کاربرد زبان خشونت را نشان میدهد و میان دو نوع توحید، یعنی تکخدایی «انحصاری» و «انضمامی» تفکیک قائل میشود. او در این بخش به ریشه داشتن زبان خشونت تورات در قوانین پادشاهان آشوری و کاربرد یافتن عبارتهای آن قوانین در مورد خداوند یگانه ادیان توحیدی اشاره میکند: خواست فرمانبرداری و وفاداری مطلق پادشاهان آشوری، به رابطهی بنده و خداوند منتقل میشود.
موسی ده فرمان را دریافت میکند، اثر مارک شاگال
در دوران اعلام خلافت گروه تندرویی مانند «دولت اسلامی» در بخشهایی از عراق و سوریه به نام دین اسلام و درگیریهای موسمی میان اسرائیلیها و فلسطینیان، دینهای توحیدی اسلام و یهودیت همچنان نقش مهمی در شکلگیری تنشها در خاور میانه دارند.
بحران و خشونتی که در حال حاضر خاور میانه شاهد آن است، بدون فهم رگههایی از آن که به کتابهای مقدس و متون دینی میرسند، قابل پیگیری جامع نیست. آنچنان که تجربههای این منطقه و آسیای میانه نشان میدهند، خشونت دینی تهدیدی برای تمدنهای باستانی آنهاست. موضوع درسگفتار ارائه شده در این کتاب، با نگاهی به وضعیت خاور میانه روزآمد و قابل فهم است.
«تکخدایی و زبان خشونت» از یان آسمَن، به بررسی زبان خشونتآمیز متون دینی با محوریت کتاب مقدس میپردازد که قرآن نیز زیر تأثیر آن بوده است.
کانون توجه این درسگفتار، بیان روایی دین توحیدی با تمرکز بر زبان خشونتآمیز آن است. آسمن در آغاز به این موضوع اشاره میکند که در دوران معاصر، ظهور دین و جلب توجه آن، اغلب با کاربرد خشونت، تهدید، ترسافکنی، نفرت و دشمنسازی همراه بوده است. او خشونت دینی را یکی از انواع این پدیده میداند و آن را با ادیان توحیدی یهودیت، مسیحیت و اسلام پیوند میدهد که به یک خدای انحصاری باور دارند. انحصاری که ایمان و گاهی وجود خدایان رقیب و آیینهای دیگر را یا برنمیتابد یا به سختی تاب میآورد.
ترجمه پیش رو در دو بخش منتشر میشود. در بخش نخست، که با مقدمهای در معرفی آن آغاز میشود، نویسنده به توصیف چرایی انتخاب موضوع زبان خشونت در متن مقدس و به طرح پرسش علت توصیفهای خشونتبار متون توحیدی از ایجاد و گسترش دین میپردازد. نویسنده قصد دارد بدون در افتادن به بحث و جدلهای بیهوده، داعیه حقیقت انحصاری ادیان توحیدی را بررسی کند. او در این بررسی معناآفرینی فرهنگی را مبنا قرار میدهد، یعنی به روایتهای کلان و تفاوتهای راهبردیای توجه و اشاره میکند که یک جامعه با کاربرد آنها در جهان و زمان، مسیر نظری و عملی خود را مییابد. جلوههای دیگر این معنابخشی فرهنگی اسطورهها، نمادها، تصویرها و متون ادبیای هستند که به کار، تفکر، خاطرات و طرحهای کسانی معنی میبخشند که در افق معنایی آنها زندگی میکنند. مولف سپس به این پرسش میرسد که چرا بیان گسترش و چیرگی تکخدایی در متن مقدس با زبان خشونت صورت میگیرد.
در بخش دوم این ترجمه، با نمونههای فراوانی از متن کتاب مقدس، آسمن دامنه کاربرد زبان خشونت را نشان میدهد و میان دو نوع توحید، یعنی تکخدایی «انحصاری» و «انضمامی» تفکیک قائل میشود. او در این بخش به ریشه داشتن زبان خشونت تورات در قوانین پادشاهان آشوری و کاربرد یافتن عبارتهای آن قوانین در مورد خداوند یگانه ادیان توحیدی اشاره میکند: خواست فرمانبرداری و وفاداری مطلق پادشاهان آشوری، به رابطهی بنده و خداوند منتقل میشود.
سپس از نقش خط در انتقال دین و دو نوع کارکرد نوشتار، یعنی اطلاعرسانی و اجرایی و الزامآور بحث میشود: زبان نوشتاری کتاب مقدس، از نوع دوم است. آسمن پیوند تنگاتنگی میان تغییر دین و توبه میبیند: هر دو ناشی از خودشناسی منفی هستند. رشتهی استدلالهای مولف در پایان به این گمانهزنی میرسد که ممکن است امروزه در میانهی جهشی فرهنگی باشیم: مانند انسان عصر باستان که از چندخدایی به تکخدایی رسید، شاید در روندی به سر میبریم که نتیجهاش رسیدن از تکخدایی به عرصهی تازه دیگری باشد. با این حساب، آسمن بر این باور است باید اصول یهودی فرهنگ غرب واکاوی شوند و خشونت، ابزار اعمال قدرت است، نه اعمال دین.
نوشته پیش رو فشردهای از بررسیهای نویسنده آن در باره خشونت در ادیان تکخدایی است. آسمن “کتاب مقدس” را آن گونه میخواند که خشونت نهفته در آن، که در طول تاریخ اثرگذار بوده است، خود را آشکار کند. چنین خوانشی آموزنده است، آن هم به ویژه در شرایطی که متون مقدس در عرصهی سیاست و اجتماع نقش تعیینکننده به خود گرفتهاند و میتوانند در مورد شکل زندگی و مرگ تصمیمسازی کنند.
▲ | خشونت در زبان و کردار و وظیفهی فرهنگی پسراندن آن |
طیف کاربرد خشونت از سوی انسان گسترده است و از نظر کمیت و پدیدههای موجود در تاریخ اجتماعی مدام شکل خود را تغییر میدهد. خشونت در گروههای پایهی اجتماعی مانند خانواده، خشونت اعمال شدهی اجتماعی در و از سوی نهادها، خشونت بزهکاران، خشونت فردی در اثر واکنشهای احساسی و نمایش خشونت در رسانهها تنها بعضی از مفهومهای پدیدارشناسی خشونت هستند. خشونت و کاربرد خشونت در تاریخ بشریت، در برهههای بسیار کوتاهتر زمانی آن و همچنین تاریخ معاصر معنایی یکسان دارند.
«کاربرد موفقیتآمیز خشونت» در موقعیت درست استراتژیک، در روند تکامل جامعهها مزیتهایی نیز داشته است. تا امروز موارد کاربرد خشونت در تاریخ سیاسی و همچنین تاریخ اجتماعی و فردی موفقیتهایی نیز به بار آوردهاند. هرچند جامعهها در عصر جدید در طی توسعهای آرام و پیوسته به صلح رسیدهاند، اما گرایشهای متضاد بسیار زیاد و ناهمزمانیها و در یک کلام وقفههای فرهنگی بسیاری نیز میان آنها وجود دارند. روابط اجتماعی و سیاسی عصر جدید در جریان تکقطبی شدن قدرت بهواسطهی حکومتهای ملی در کشورها و اختیارات و ابزارهای آنها به صلح رسیدند.
به همان اندازه که تمایز قدرت میان گروهها و بازیگران عرصهی اجتماعی، چه زن و چه مرد، کمتر و حق انحصاری اعمال خشونت به نهادهای حرفهای مانند ارتش و پلیس واگذار شد، کاربرد خشونت از محیط زندگی هرروزهی شهروندان رخت بست. تنبیه کودکان، دختران و پسران دانشآموز و کارآموزان و زنان متأهل از سوی همسرانشان منع و به نوعی بزهکاری تبدیل شد. چنین رفتارهایی هنوز بروز مییابند، اما خشونتورزان با انتقاد اجتماعی روبهرو میشوند. تحلیل یافتههای تاریخی در زمینهی خشونتزدایی، نوربرت الیاس، فیلسوف اجتماعی را به این نتیجه رساند که چنین دگرگونیهای اجتماعیای را به عنوان «فرایند تمدن» موضوع پژوهش قرار دهد.
«پوسته» رفتار متمدنانه، آنطور که قرن بیستم، یا به تعبیر اریک هابزبام، تاریخدان انگلیسی، «عصر افراطها» نشان داد، بسیار نازک و شکننده است. بربریت دو نظام فکری ناسیونال-سوسیالیسم در آلمان و استالینیسم در کشورهای کمونیستی، اعمال خشونت بهشیوهی شبهصنعتی و انبوه را علیه میلیونها انسان نشان داد. همچنین آستانهی بازدارندهای چون اعمال خشونت تنها به دستور مافوق، مانند گذشته آشکارا بسیار ضعیف است، موضوعی که نمونههای جدید خشونت در رفتار آمریکاییها در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو و گزارشهای نقض حقوق بشر آن را نشان میدهند.
از طرفی، زندگی نسبتاً آرام و متمدن شهروندان کشورهای اتحادیهی اروپا اعم از زنان و مردان نیز در برابر علاقهی بسیار شدید به اعمال خشونت هدایتشده قرار گرفته است: برای نمونه به دلیل شرکت رو به رشد شهروندان در دورههای انواع ورزش رزمی یا رشد آشکار تماشای محصولات رسانهای نمایشدهنده خشونت. ارزیابیهای روانشناسان، کارشناسان علوم تربیتی و انسانشناسان در مورد انسان میان یافتههایی معرف گونهای پرخاشگر و آمادهی اعمال خشونت از نسل نخستیان و دستاورد علم فرهنگشناسی روشنگریمحور در پیوند با تربیت انسان در نوسان است. دستاورد فرهنگشناسی نیز در مورد شناخت انسان به نوبهی خود میان علوم تربیتی مدرن و دیدگاههای رشتهی مطالعات فرهنگی در نوسان است که بیش از هر چیز به شرح مفهوم و توصیف اعمال خشونت گرایش دارند و از انسان به عنوان گونهای قادر به یادگیری یاد میکنند.
کاربست خشونت فیزیکی، چه در ردهی فردی، و چه جمعی یا سازمانی رخ بدهد، مشروط به فرایندهای تشدید تنش در شکلهای ارتباط و کاربرد زبان است. ممکن است افراد و گروههای درگیر، پیش از چنین روندی در تنگنا گرفتار، طرد و از دیگران تفکیک یا تحقیر شده باشند. در تاریخ هر گاه «شرارت» و محورهای آن در قالب مفهوم به میان آمدهاند، خطر کاربرد فیزیکی آن نیز علیه افراد یا گروهها وجود داشته است.
با توجه به موقعیت انسانی (conditio humana) ممکن است این امر باعث نگرانی شود که افراطهای زبانی و خطابی، کاربرد خشونت زمینهی اعمال خشونت را فراهم میکنند. تنها در موارد معدود خشونتورزی علیه افراد یا گروهها دارای بعد صرفاً هدفمند عقلانی و در راستای استراتژی قدرت توجیه شده و میشود. در مواردی تاریخی واعظان، نظریهپردازان، دانشمندان و روزنامهنویسها میبایست زمینه را برای چنین روندی آماده میکردند. یافتههای تاریخی در بارهی پیوند خشونت زبانی و خشونت عملی زنگ خطری برای ماست، زیرا در طول تاریخ خشونت زبانی تنها در موارد کمشماری بدون پیامدهای فیزیکی باقی مانده، بهویژه هنگامی که قدرتمندان عرصهی سیاست و نهادها آن را به کار بستهاند.
موضوع کتاب پیش رو درسگفتاری از یان آسمن، مصرشناس آلمانی، پس از قتل تئو فان خوخ، کارگردان هلندی، به دست مسلمانی تندرو، فعالیت واعظان نفرت و حملههای تروریستی، موضوعیت و روزآمدی فراوانی یافته است. از چندین سال قبل تا کنون شاهد رشد گرایش ادیان ابراهیمی به نوعی بنیادگرایی نوین هستیم که آگاهانه مخاطبان را میشوراند و به عصیان وامیدارد.
آسمن در این باره میگوید: «این دینها با حقیقتی که وعدهی آن را میدهند، همزمان هماوردی میآفرینند که به مبارزه با آن برمیخیزند. فقط همین ادیان هستند که با ملحد، کافر، بدعتکاری، فرقهسازی، خرافات، شرک، بتپرستی، سحر، جهل و گمراهی، بیایمانی، ارتداد و با همهی مصداقهای دیگری از این دست که برای اشکال پدیدههای باطل از دید خود به کار میبرند، برخورد و چنین پدیدههایی را از خود دور میکنند.»
تاریخدانان انواع قدیمی بنیادگرایی دینی و شکلهای بیان آن را در کنار رشد نهادهای دینی نیز میشناسند. از برگههای سیاه تاریخ اروپا که توسعه و تثبیت روشنگری نیز همزمان با آنها رخ داده، تفتیش عقاید از سوی کلیسا و مجازات بر اساس آن و تعقیب و کشتار افرادی بوده که باور متفاوتی داشتهاند.
مسیحیت در حقیقت، نخست در عصر سکولاریسم، در طی دوران روشنگری و پس از موافقتنامههایی میان کلیسا و دولتها به نرمخویی و انساندوستی گروید. این دین امروز به وضعی رسیده که آن را برای نمونه با فعالیت موسسههای وابسته به کلیسا در راستای برابری و رفتار عادلانه با زنان و مردان مهاجر یا بیسرپناه میشناسیم.
اگر در دنیای امروز غرب هر از گاهی در بارهی از دست رفتن ارزشها و افکار شکوه میکنند، باید به این موضوع هم توجه کنند که «از دست رفتن حقیقت» بود که بنیانهای مهم مدنیت جامعه را در دوران جدید پدید آورد.
جلوگیری از اعمال خشونت و خشونتورزی در گفتار و کردار، وظیفهای در ظاهر بی حد و مرز و همیشگی در پهنهی جامعه و فرهنگ است. تنها هنگامی که پیوستار روشنفکرانهای از فرهنگشناسی و نقد فرهنگ در عرصهی گستردهی افکار عمومی برقرار باشد، این بخت وجود دارد که بتوان «آب را از سرچشمه بست». از این رو کار دانشمندانی مانند یان آسمن و کتابهای آنها اهمیت خاص خود را دارند.
هوبرت کریستیان اهالت
▲ | تکخدایی و زبان خشونت |
«طبیعت جهش نمیکند»[۱]. این عقیدهی چارلز داروین، زیستشناس بریتانیایی را در اصل به لایبنیتس نسبت میدهند. هر چند پیشینهی این فکر به ارسطو میرسد، اما ابن میمون[٢]، فیلسوف بزرگ یهودی سده دوازدهم میلادی، آن را در پیوند با تکخدایی و وحی گسترش داده است[٣]. او میگوید اگر بخواهیم بدانیم خداوند در تاریخ چگونه تأثیر میگذارد، باید بنگریم او در طبیعت چگونه تأثیر میگذارد. در طبیعت، همه چیز طی فرایندهای ظریف و پویای گذار به وضع تازه پیش میرود. از کثرت در زمینهای طی زنجیرهای از فرایندهای بینهایت ظریف و بیراهههای دشوار میتوان به کثرت در زمینهای دیگر رسید. از دید ابن میمون، وحی را نیز باید همینگونه تصور کرد: فرایند دگرگونی ظریف و پویا و همچنین رشد طبیعی. گذشته از این فرگشت و تکامل و نه تحول آنی، قاعدهی تأثیرگذاری خداوند در طبیعت است.
اما همانطور که آلایدا آسمن[۴]، در کتاب زمان و سنت نشان داده، فرهنگ تابع قانونهای دیگری است[۵]. در این مورد میتوان گفت: «فرهنگ جهش میکند»[٦]. ممکن است چرخشها و دگرگونیهای فرهنگی طی فرایندهای پویای گذار به نحوی نامحسوس شکل گرفته باشند، اما در حافظهی فرهنگی ملتها به عنوان نوعی جهش، ادراک و تصویر و ثبت میشوند. ممکن است یگانهپرستی و تکخدایی نیز در واقع رفتهرفته از بطن چندخدایی رشد یافته باشد. اما در توصیف کتاب مقدس این روند نوعی جهش و گسستی انقلابی تصویر میشود که نمیتوان بنیادیتر از آن پدیدهای اندیشید. سکونت ۴۳۰ سالهی قوم بنی اسرائیل در مصر هر نوع پیوند مستمر با دوران نیاکان تاریخی این قوم را در آن دیار از بین میبرد و هجرت آن قوم از مصر گسستی با تمام سنتهای پذیرفته شده مصریان تا آن زمان بوده است. وحی شدن فرمانهای خداوند به موسی در کوه طور در منطقهی سینا یکسره آغازی دوباره و در تضاد با هر نوع تکامل تدریجی است، شکل معجزهآسا و از هر جهت خارقالعادهای از دخالت خداوند در تاریخ که از روند کند دورههای تاریخ و رشد طبیعی (در راستای توحید) جدا میشود و به نحوی قاطع دورهای جدید در آن پدید میآورد. تا آنجا که به ادراک، تصویر و بیش از هر چیز خاطره از خویش مربوط میشود، فرهنگ به همین ترتیب عمل میکند. فرهنگ جهش میکند.
شاید راه حل مشکلی که در بررسی پیش رو ما را به خود مشغول میکند نیز در همین تصویر توصیفی باشد: تکخدایی و زبان خشونت. چرا متنهای کتاب مقدس ایجاد و گسترش دین تکخدایی را با تصویرهایی آنچنان خشونتبار توصیف میکنند؟ آیا ایدهی یکتاپرستی، ستایش خدایی یگانه بهجای جمعی از خدایان یا تفکیک میان دین درست و نادرست و خدای برحق و خدایان باطل با امر خشونتبار در پیوند است؟
امروزینگی این پرسشها محسوس است، چون نه گذشته به خودی خود، بلکه شکل یادآوری ما از آن، محرکمان میشود و به عمل ما جهت میدهد. بازگشت دین به عرصهی عمومی که از چند دهه قبل آن را تجربه کردهایم، بهطرز وحشتناکی با خشونت، تهدید آگاهانه، نفرت، ترس، تولید تصورات خصمانه و دشمنسازی همراه بوده است. از این رو، گریزی از پرسش در بارهی پیوند احتمالی میان تکخدایی و خشونت نداریم.
اما با وجود این، نگارنده به خوبی میداند که با بحث در بارهی این موضوع به میدان مین پا گذاشته است. از دوران روشنگری در اروپا، یعنی دستکم از ۳۰۰ سال پیش ایراد کاربرد زبان خشونت بر کتاب مقدس و بهخصوص بر عهد عتیق (تورات) در آن وارد شده است. بعدها یهودیستیزان سدههای نوزدهم و بیستم بسیاری از استدلالها در نقدهای فلسفی دین را برگرفتند و به باورهای کلیشهای ضدیهودی برای نمونه با سخنان ناشایسته در بارهی «خداوند انتقامجوی عهد عتیق» تبدیل کردند. طوری شده که امروزه نمیتوان از بخشهایی از کتاب مقدس در مفهوم یادشده بدون ایجاد بدفهمی فوری و پیشداوری در مورد خشونتمحوری نقل قولی آورد. اما در بررسی پیش رو نگارنده به هیچوجه تمایلی به گرم کردن دوبارهی بازار طعنههای بیمعنی و بیثمر ندارد. از سوی دیگر مشکلی را که بخشهای پیشگفته از کتاب مقدس نشان میدهند، نمیتوان با تابوسازی از آن حل کرد. زبان خشونت در متنهای مقدس یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و بسیاری دیگر از دینهای استوار بر مفهومی انحصاری از حقیقت، پدیدهای است که نخست، ورای هر نوع نقد و طعنه و بحث، نیاز به فهم دارد. و این نیاز با توجه به آنچه پیشتر گفته شد، بیشتر نیز شده، زیرا جهان امروز در حد تاکنون بیسابقه و کاملاً پیشبینینشدهای تحت نفوذ خشونتی است که به خدا و کتابهای مقدس تکیه دارد. با توجه به وضع کنونی جهان نمیتوان چشمها را بر این پرسشها بست که آیا احتمالاً پیوندی میان مفهوم انحصاری حقیقت و زبان خشونت در ادیان وجود دارد و چگونه میتوان این پیوند را تحلیل کرد، البته اگر نپرسیم چگونه میتوان آن را درمان کرد. در واقع زیگموند فروید، روانکاو اتریشی، پیشتر، در آخرین کتابش، «موسی و دین تکخدایی»، در مفهوم خاص روانکاوانه، تکخدایی را بررسی کرده و تحقیق و کار تداعی تحلیلی-باستانشناسانهای در بارهی آن به دست داده است[٧].
در اینجا ضمن استناد به این اثر فروید، میکوشم زبان خشونت را در کتاب مقدس با تمام دقت و احتیاط لازم، موضوع تأملی فرهنگشناختی و تاریخی و نه الاهیاتی قرار دهم. در این حین به مقولهای استناد میکنم که آن را «معناشناسی فرهنگی» مینامم. مفهومی که در کتاب دیگرم «مصر از چشمانداز تاریخ معنا» به کار بردهام[٨]. منظور از این مفهوم روایتهای کلان و تفاوتهای عمدهای است که یک جامعه با کمک آنها در جهان و زمان مسیر خود را مییابد و اسطورهها، نمادها، تصویرها و متنهای ادبی استوار بر آنها را شکل میدهد. درونمایهها و معناشناسیهای فرهنگی تغییر میکنند و گاهی همگونی دارند. نباید معانی فرهنگی را قالبهایی یکدست و نفوذناپذیر تصور کرد. با وجود این، همین معانی فرهنگی کنش و تجربه، تفکر، خاطرات و برنامههای کسانی را که در افقهای این معناهای فرهنگی زیستهاند، بهنحوی تعیینکننده و بسیار ناخودآگاه مشخص میکنند. تکخدایی نیز معنا یا الگوی معناییای را نشان میدهد که در قالب روایتهای کلان و تمایزهای راهبردی بیان میشود.
بنابراین پرسش من این است: موضوع خشونت در متنهایی که یکتاپرستی موجود در کتاب مقدس پیدایش و رواج خود را با آنها روایت و یادآوری میکند، چه کارکردی داشته است؟ باید یادآوری کرد پرسش من این نیست که «چرا تکخدایی با خشونت رواج پیدا کرد؟»، بلکه میپرسم «چرا گسترش آن با زبان خشونت توصیف و یادآوری میشود؟». مشکلی که قصد طرح آن را دارم، نه خود خشونت، بلکه زبان خشونت است: صحنههای قتل عام، مجازاتها، خونریزیها، تبعیدها، طلاقهای اجباری در ازدواجهای بیناقومی و بینانژادی و موردهای دیگری که تکخدایی موجود در کتاب مقدس عبری، با آنها تاریخ پیدایش و رواج خود را شرح میدهد. پیش از این، کوچ اجباری قوم یهود از مصر با اعمال خشونت که عذاب خداوند نیز به شمار رفته و همچنین تصرف خشونتبار زمینهای کنعان و حتی نزول وحی در کوه صنعا، یعنی پیدایش تکخدایی که داستان «گوسالهی سامری» و پیامدهای گستردهاش نیز بخش جداییناپذیر آن هستند، موضوع پیدایش قوم بنی اسرائیل و سرآغاز یکتاپرستی را در روایت کتاب مقدس با تمامی نشانههای خشونتمندی در بر گرفتهاند و این دو روند در اصل واحد و یکسان هستند. دقیقاً اگر همین رویدادهای یادشده را نه تاریخ، بلکه افسانه و حماسه، و بر همین اساس داستانهای نمادین در نظر بگیریم، پرسش از معنای آنها با ضرورت خاصی مطرح میشود؛ افسانهها و حماسههایی که جامعه در آنها گذشتهای را میسازد یا بازمیسازد که به هدفها و مشکلات کنونی خود معنا و چشماندازی بدهد. بنا بر این من با ضرورت خاص، از مفهوم این تصاویر میپرسم. چرا کسی چنین داستانهایی را برای خود تعریف میکند؟ آنها چه اهمیتی برای خویشتنشناسی گروهی دارند که در زمان گذشته با و در آنها زندگی کرده است؟ داستانهای کتب مقدس امروز چه اهمیتی ممکن است برای ما داشته باشند؟ بر خلاف آنچه پیوسته به من نسبت میدهند، واقعاً ادعا نمیکنم که تکخدایی خشونت، نفرت و مفهوم گناه را وارد جهانی کرد که تا پیش از پیدایش آن صلحآمیز بود[۹].
همانطور که همه میدانند، طبعاً جهان پیش از پیدایش تکخدایی نیز بسیار شاهد خشونت، نفرت و گناه بود. من فقط به این نکته توجه میدهم که تکخدایی آیینی است که در متنهای محوری آن موضوعهای خشونت، نفرت و گناه نقش بسیار برجستهای ایفا میکنند و اهمیت خاص و در اصل اهمیت دینی دیگری نسبت به سایر ادیان سنتی «کفرآمیز» از دید آنها پیدا میکنند. در متنهای یادشده خشونت در پیوند با اصل سلطهی سیاسی مطرح است، نه در مورد مسألهی خدا. خشونت، مسألهی قدرت است، نه حقیقت.
اما از کجا باید آغاز کرد؟ بگذارید نخست در این باره به توافق برسیم که از تکخدایی چه تعریفی داریم. تکخدایی در طول تاریخ در دو پیکرهی متفاوت در برابر ما ظاهر میشود. یک بار میتوان آن را در این فرمول خلاصه کرد: «همهی خدایان یکی هستند.» و بار دیگر در فرمول «هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست.» فرمول اول را میتوان در متنهای مقدس مصر، بابل، هند و یونان و روم دوران باستان یافت. میخواهیم این نوع از یگانهپرستی را «تکخدایی انضمامی» بنامیم. این صورت تکخدایی، آنگونه که کلایو استیپلز لوئیس، نویسنده ایرلندی، زمانی بیان کرده، در تضاد با چندخدایی نیست، بلکه مرحله بلوغ و تکامل آن است[۱٠]. همهی ادیان چندخدایی سرانجام به این بینش میرسند که تمام خدایان یکی هستند. به دومین فرمول تکخدایی نخست حدود ۱۳۵۰ سال پیش از میلاد مسیح برمیخوریم، آن هم در متنهای فرعون آخناتون در منطقه آمارنا[۱۱] در مصر باستان و سپس طبعاً بهشکلی گسترده در ادیان تکخدایی یهودیت، مسیحیت و اسلام. میتوان این شکل تکخدایی را که لوئیس به آن فکر نکرده، «تکخدایی انحصاری» نامید. این نوع یکتاپرستی با مفهوم تکامل چندخدایی پدید نمیآید، بلکه به مفهوم نوعی انقلاب در برابر آن قرار میگیرد. در این چارچوب موضوع بررسیمان به این نوع تکخدایی انحصاری و انقلابی میپردازیم، چون این تنها صورت تکخدایی است که با زبان خشونت سخن میگوید. حس میکنم با این تعریف، خود را در برابر این ایراد هم مصون کردهام که مفهوم تکخدایی در کار من، شبحی غیرتاریخی است که در تاریخ هرگز وجود نداشته و به هیچ وجه در کتاب مقدس یافت نمیشود. با تعریف بالا دیگر کسی نمیکوشد به من تلقین کند که شعار «خدایان دیگری وجود ندارند» و همچنین «هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست»، هرگز موجود نبودهاند و در تاریخ نمایندهای نداشتهاند.
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
[۱]- Natura non facit saltus[٢]- Maimonide ابن میمون (۱۱۳۵–۱۲۰۴)، فیلسوف و عالم یهودی که در اسپانیا به دنیا آمد. آثار او تلاشی است برای آشتی دادن تلمود، کتاب آموزههای شفاهی و احکام دین یهود، با فلسفهی ارسطو. م.
[٣]- Moreh Nebuchim III, Kap. 32[۴]- Aleida Assmann: کارشناس آلمانی مصرشناسی و فرهنگشناسی. م.
[۵]- Aleida Assmann, Zeit und Tradition. Kulturelle Strategien der Dauer, Köln-Weimar-Wien 1999, 47-53.[۹]- رجوع کنید به نقدهای منتشر شده در پایان کتاب زیر:
[٦]- Cultura facit saltus
[٧]- Sigmund Freud, Der Mann Moses und die monotheistische Religion, Gesammelte Werke XVI, hg. v. Anna Freud, (1939; Frankfurt, Fischer, 1968) = Bibliothek Suhrkamp 132 (Frankfurt, 1964, im Folgenden abgekürzt als Der Mann Moses) = Kulturtheoretische Schriften, Frankfurt 1974
[٨]- Jan Assmann, Ägypten – eine Sinngeschichte, München 1996.
Die Mosaische Untersuchung oder der Preis des Monotheismus, München 2003.ترجمه: تکخدایی را نباید قطب مخالف چندخدایی در نظر گرفت، بلکه باید مرحلهی تکامل آن دانست. هر جا چندخدایی در پیوند با قوهی تخیل و هرگونه فراغت بال برای تأمل و گمانهپردازی قرار گیرد، تکخدایی دیر یا زود به مثابهی نوعی تکامل طبیعی از آن سر بر خواهد آورد. قاعدهای که من از این روند میفهم، به خوبی در تاریخ ادیان هند بروز یافته است. در پس خدایان متعدد خدای یگانهای سربرمیآورد، و آن خدایان و همچنین انسانها، تنها رویاهای خداوند یکتا هستند. البته این راهی برای پایان تعدد خدایان است. به این ترتیب خدایان متعدد سویهها، جلوهها و تجسمهای موقتی یا جزئی آن قدرت یگانه یا خداوند یگانه هستند. م.
[۱٠]- C. S. Lewis, The Allegory of Love, Oxford 1958, 57: “Monotheism should not be regarded as the rival of polytheism, but rather as its maturity. Where you find polytheism, combined with any speculative power and any leisure for speculation, monotheism will sooner or later arise as a natural development. The principle, I understand, is well illustrated in the history of Indian religion. Behind the gods arises the One, and the gods as well as the men are only his dreams. That is one way of disposing of the many ... the gods are to be aspects, manifestations, temporary or partial embodiments of the single power.”
[۱۱]- Erik Hornung, Echnaton. Die Religion des Lichts, Zürich 1995, 103f
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ این نوشتار برگردان فارسی اثر زیر است:
Jan Assmann: Monotheismus und die Sprache der Gewalt, Wien 2004.