جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

منابع قومی ناسیونالیسم

از: آنتونی اسمیت (واحد ترجمه‌ی فصلنامه‌ی مطالعات راهبردی)

منابع قومی ناسیونالیسم


فهرست مندرجات

.



منابع قومی ناسیونالیسم

آنتونی اسمیت

مؤلف در این نوشتار، در خصوص یک پدیده سیاسی بس مهم سخن گفته است که از آن به «خیزش ناگهانی قومیت» تعبیر می‌کند. او بر این باور است که حتی در عصر حاضر، معضل «قومیت» به‌عنوان مشکلی بس بزرگ بر سر راه بسیاری از کشور‌‌ها خودنمایی می‌کند. ناسیونالیسم قومی شکل تازه‌ای از قومیت و ملیت است، که امروزه در سطح جهانی نقش‌آفرینی می‌کند. حقیقت این است که تصور جهانی فارغ از ناسیونالیسم قومی غیرممکن است چرا که انسان‌‌ها در جوامعی زندگی می‌کنند که ذاتاً گوناگون هستند و همین گوناگونی است که به تنوع در مقام هویت منجر می‌شود، به‌گونه‌ای که تنوع هویت‌‌‌ها امری معمولی و بدایی می‌نماید.

در همین ارتباط، مؤلف از اشکال مختلف تبلور قومیت در دو برهه زمانی متفاوت سخن می‌گویند: یکی عصر جدید که در آن عوامل مؤثر بسیار متنوع است و طیف گسترده‌ای را شامل می‌شود و دیگری در عصر ماقبل عصر مدرن که به‌طور مشخص جهار عامل اصلی را در بر می‌گیرد: ١) قلمرو ارضی که تعلق خاصی بین آن و صاحبان آن وجود دارد ٢) مبارزان مستمر و پیگیر با دشمنان ٣) بروز اشکال سازمان یافته از دین ۴) اقسام قوم برتر. مؤلف در انتهای مقاله، نگاهی گذرا به سازوکار تغییر در سطح ملی - قومی دارد.


مقدمه
منشای قومی ملت‌ها

با گذشت بیش از ۴۰ سال از جنگ جهانی دوم، کشور‌های معدود جدیدی در اثر جدایی قومی به‌وجود آمدند. از استقلال ایسلند تا جدایی کشور‌های بالتیک، تنها دو کشور جدید قومی ظهور کردند: سنگاپور و بنگلادش. البته جهان شاهد پیدایش کشور‌های جدید متعددی در دوره‌ی استعمارزدایی در آسیا و آفریقا بود که قومیت [عموماً] عامل مؤثر در شکل‌گیری آن‌‌ها نبود. در عین حال در دو سال گذشته بیش از ده کشور تعریف‌شده از لحاظ قومی پدیدار شده‌اند. کشور‌های دیگری هم ممکن است بدین‌گونه پدید آیند. آیا چیزی غریب و نامعمولی درباره‌ی خیزش ناگهانی قومیت[۱] و استفاده از آن به‌عنوان یک پدیده برای شرط کشور بودن وجود دارد؟ آیا این به‌راحتی می‌تواند به‌عنوان نتیجه‌ی از میان برداشته شدن ناگهانی یک سرپوش تمامت خواهانه[٢] که تنش ملی‌گرایانه موجود را کنترل می‌کرد، توضیح داده شود؟ آیا چنین پدیده‌ی مشابهی در جای دیگر - این‌بار در زمینه توانایی کشور‌‌ها برای جلوگیری کردن و فرونشاندن اشتیاق تقاضا‌های قومی گروه‌‌‌ها و جمعیت گوناگون و نامتجانس[٣] در مناطق دیگر - رخ نخواهد داد؟ آیا قیام کرد‌‌ها و شیعیان در عراق، از فروپاشی ساختار قدرت آن کشور خبر نمی‌داد؟ آیا این به‌خاطر جلوگیری از جداشدن فرقه‌‌های سیک، ناگاو کشمیری و گروه‌‌های تامیل از قدرت برتر و مطلق حکومت‌های سریلانکا و هند ناشی نمی‌شود؟ آیا همین مسئله در مورد مورو‌‌ها در فیلیپین و ایغور‌‌ها و تبتی‌‌ها در چین مصداق ندارد؟ آیا در آفریقا - گذشته از اتیوپی، سودان و آنگولا - نامزد‌های قومی دیگری برای خودمختاری و جدایی وجود ندارند؟

از آن‌جا که تعداد معدودی از جوامع قومی، از میان جوامع متعددی که می‌توانستند یا احتمال داشت که تقاضای خودمختاری و استقلال کنند، به حکومت‌‌هایی از خودشان دست یافته‌اند، یک تجریه و تحلیل واضح‌تر، در مورد علل جدایی قومی مورد نیاز است. این تجریه و تحلیل باید تنوعات ژئوپلتیکی، اقتصادی و اجتماعی، تاریخی - فرهنگی را مدنظر قرار دهد. این مقاله بر روی عوامل تاریخی و فرهنگی در پیدایش ملی‌گرایی تأکید خواهد داشت. این امر نباید به منزله‌ی نفی عوامل استراتژیک اقتصادی و سیاسی در فراهم کردن شرایط برای درگیری‌های قومی و تفکیک و جدایی و استفاده‌‌هایی که نخبگان با زیرکی تمام از طرح چنین درگیری‌‌‌ها و اصطکاک‌‌هایی می‌کنند، تلقی شود. به‌هرحال، این درگیری‌‌‌ها نیز حاصل تقاضا‌‌ها و تمایلات برای به رسمیت شناخته شدن سیاسی هستند که تا حد زیادی مدیون ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی است. در مقابل، ناسیونالیسم نیز به نوبه‌ی خود نیرو و توان خویش را نه تنها از تأثیر آشکار[۴] دیگر نمونه‌‌های موفق بلکه از منابع داخلی جوامع قومی معین، همراه با عواطف و احساساتی که این منابع داخلی القأ می‌کنند، کسب می‌نماید. تاریخ و فرهنگ سرچشمه‌‌های این منابع داخلی هستند چرا که می‌توانند تا انداره‌ی زیادی احتمال توسعه و تکامل آگاهی و بیداری قومی به سمت ناسیونالیسم قومی و در نتیجه به سمت یک جنبش و حرکت جدایی‌خواهانه تبیین کنند.


ماهیت تعلقات قومی

بنیان‌‌‌ها و پایه‌‌های ناسیونالیسم قومی چه چیز‌هایی هستند؟ اگر بنا باشد تقاضا‌‌ها و خواسته‌‌هایی برای شناسایی ملی پدید بیایند، بستگی‌‌‌ها و احساسات جمعی[۵] که باید توسط نیرو‌های سیاسی، اقتصادی و دیگر نیرو‌‌ها تحریک شوند، کدامند؟ انسان‌‌‌ها همواره در هر طیفی از جوامع گوناگون[٦] زندگی کرده‌اند و از تنوع و گوناگونی هویت‌‌‌ها[٧] برخوردار بوده‌اند. معمولاً این ویژگی‌‌‌ها (گوناگونی جوامع و تنوع هویت‌ها) بدون اشکال و دشواری زیادی، همزمان حفظ شده‌اند. افراد توسط خامواده‌‌ها، روستا‌ها، شهر‌ها، مناطق و نواحی، سن و گروه‌‌های جنسی، طبقات، گروه‌‌های مذهبی، قومی و ملی و همچنین توسط انسانیت به‌عنوان یک کل مشخص (و تعیین هویت) شده‌اند. از این وابستگی‌‌‌ها و پیوستگی‌‌‌ها برای مقاصد مختلف و در موقعیت‌های متفاوتی استفاده می‌شود. عوامل مذکور به ندرت دچار درگیری و کشمکش می‌شوند و تنها در مواردی خاص (مثلاً در زمان جنگ) وفاداری به یکی، موجب کنار گذاشتن دیگر عوامل می‌شود. به عبارت دیگر، هویت امری موقعیتی[٨] است.[۹]

البته چنین تجزیه و تحلیلی بر روی فرد متمرکز می‌شود و هویت‌‌های جمعی و اجتماعی را (به‌عنوان) ترکیبی از اجتماع هویت‌های فردی یا ابعاد متعلق به آن تلقی می‌کند. به هر جهت، اگر تمرگز و توجه به سمت سطح اجتماعی تغییر داده شود، ابعاد مختلفی هویت‌‌های جمعی و جوامع از خواست‌‌ها و تمایلات اعضای خاص آن اهمیت بیشتری می‏یابند هرچند افراد مهم هستند، اما دیگر به‌عنوان کلیدی برای تعریف و توضیح طبیعت و ذات و ثبات و پایداری اجتماعات، تلقی نمی‌شوند. در عوض توانمندی‌‌های هویت فرهنگی جمعی به کانون توجه تبدیل می‌شوند.

بحث این است که امروزه برای درک طبیعت و قدرت ناسیونالیسم قومی، باید ابتدائاً بر روی سطح اجتماعی هویت و جامعه متمرکز شد. هویت فرهنگی اجتماعی ویژه و مخصوصی که در این‌جا مد نظر است قوم یا جامعه‌ی قومی[۱٠] است. این از ویژگی چنین جوامعی است که فرد می‌تواند با مطالعه‌ی آن‌‌ها کلید معمای قدرت انفجاری ناسیونالیسم و در نتیجه قدرت ویرانگر بسیاری از کشمکش‌‌‌ها و درگیری‌‌‌ها که امروزه نظام داخلی کشور‌‌ها را دچار اخلال می‌کنند بیابد.

یک تعریف کارآمد کوتاه از قوم عبارت است از یک جمعیت انسانی مشخص با یک افسانه‌ی اجدادی مشترک، عناصر فرهنگی، پیوند با یک سرزمین تاریخی و یا وطن و میزانی از حس منافع و مسئولیت. نکات مختلفی در این تعریف وجود دارد که به بسط و تفصیل احتیاج دارند. اول آنکه نام‌‌‌ها و اسامی نه تنها برای هویت خود یا دیگری، بلکه به‌عنوان علامات نشان دهنده‌ی شخصیت جمعی، حائز اهمیت هستند. تا زمانی که یک هویت فرهنگی جمعی نام مناسبی دریافت نکند، تا حدی زیادی از قابلیت شناسایی به‌عنوان اجتماع[۱۱] (هم توسط اعضا و هم توسط بیگانگان) محروم خواهد بود. تا همین اواخر، این وضع در مورد مسلمانان یوگسلاوی صادق بود. تنها در سال ۱۹٦٠ بود که اعضای این طبقه نام مسلمان به‌خود گرفتند. آنان برای همسایگانشان (واینک برای رقیبانشان)، اسلاو‌های به اسلام گرویده (صرب یا کروات) بودند. با این حال این افراد به شکل فزاینده‌ای خود را از دیگر اقشار جدا و متفاوت حس نمودند، جامعه‌ی متفاوتی که افسانه اجدادی مشترکش[۱٢] به لحظه تشرف به اسلام باز می‌گشت.

دوم، چیزی که مهم است نه میراث ژنتیکی، بلکه عقیده یا افسانه نیاکان و اجداد مشترک است. (این دو ممکن است که با هم تلاقی یابند یا نیابند، اما مهم اعتقاد به حیاتی بودن توارث مادی[۱٣] و نه واقعیت آن است). قومیت درباره‌ی خون یا ژن‌‌‌ها نیست بلکه افسانه‌‌‌ها و عقاید نژاد مشترک[۱۴] را شامل می‌شود. البته گاه به گاه ناسیونالیست‌های قوم‌گرا به خون مشترک[۱۵] برای تقویت و حمایت قضیه تکیه می‌کنند. استعاره‌‌های خانوادگی شایع و متداول هستند و این به سادگی یک حرکت زیرکانه در بازی زیرکانه نیست. اعضای چنین اجتماعات محترمی به درخواست‌هایی اینگونه، واکنش نشان می‌دهند و بیان آن (واکنش) در قالب کنترل صرف، نارسا و نامناسب خواهد بود. برای ناسیونالیست‌های قومی و پیروان آن‌ها، قوم در واقع یک خانواده‌ی ویژه گسترش یافته در زمان و مکان جهت دربرگرفتن خویشاوندان دور طی نسل‌های بیشمار - حتی آن‌هایی که هنوز متولد نشده‌اند - می‌باشند.[۱٦]

نکته سومی که باید مورد توجه قرار گیرد، اهمیت خاطرات تاریخی است. البته چنین خاطراتی، نتایج دقیقی که بتوان از منابع اسنادی آزمایش شده توسط مورخین بی غرض و بی طرف از بقایا و آثار بیرون کشیده شود، نیستند. آن‌‌ها خاطرات قومی - تاریخی اجتماع، منابع التزام اخلاقی[۱٧] اعضا، سنت‌های انتخابی (از جمله افسانه‌ها) مربوط به گذشته که از نسل‌های قبلی گرفته شده است، گذشته‌ای که در آن حوادث و وقایع معین و مشخصی به خاطر سپرده شده و قیه به فراموشی سپرده می‌شوند، هستند. این تاریخ، با افزودن بخش‌های مرکزی و اساسی تاریخی در کنار الگوی فضیلت[۱٨]، برای احساس درک و شعور تاریخ و مقصدی مشترک در جوامع قومی، یک منبع قوی خواهد بود.[۱۹]

ویژگی چهارم، فرهنگ مشترک است که نسبت به موارد فوق متنوع‌تر می‌باشد. این اجزأ فرهنگی شامل لباس، غذا، موسیقی، حرفه‌‌ها، معماری، هم‌چنین مقررات، آداب و رسوم و نهاد‌‌ها می‌شود. تاکنون معمول‌ترین اجزأ فرهنگ مشترک، زبان و مذهب بوده‌اند. در اروپا و بخش‌هایی از آسیا، زبان معمول‌ترین متمایز کننده‌ی اقوام می‌باشد. برای برخی دانشمندان در مکتب هردر[٢٠]، با عقیده‌اش مبنی بر تنوع فرهنگی و زبانی، زبان معیار اصلی و اساسی قومیت است. به‌هرحال همان‌طور که یک قرن قبل، ماکس مولر[٢۱] به تشخیص این مطلب رسید که یکسان پنداشتن زبان با ریشه‌‌های قومی (با کنار گذاشتن نژاد)، خطرناک و گمراه‌کننده خواهد بود دلیل و مدرکی دال بر مشارکت گروه‌های وابسته به یکدیگر از لحاظ زبان، در منشأ قومی مشترک وجود ندارد. برعکس مناطق پهناور زبانی (برای مثال اسپانیایی و فرانسوی) شامل بیش از یک جامعه‌ی قومی هستند (اسپانیایی‌ها، مکزیکی‌ها، فرانسوی‌‌‌ها و اهالی کبک[٢٢]).[٢٣]

مذهب نیز دیگر یک معیار کلیدی قومیت نیست. در دوران پیش از عصر نوین، بسیاری از اقوام خود را به‌وسیله معابد خدایان[٢۴] و مراسم عبادی[٢۵] مجزا و خاص خویش تعریف می‌کردند، و امروزه هنوز مذهب می‌تواند یک نیروی حیاتی بسیار مهم برای تفاوت قومی و کشمکش مانند مورد هند و خاورمیانه، باشد. آن‌جا که مذهب و زبان در رأس قرار داده شوند، جامعه مورد بحث به روشنی از دیگران متمایز می‌شود. نباید تصور کرد که جوامع قومی-مذهبی در حال کاهش هستند. امروزه مذهب، برای بسیاری از جوامع - اگر اصلاً مناسب باشد - تنها یکی از معیار‌های متعدد متمایزکننده است.[٢٦]

ویژگی پنجم، پیوند با یک سرزمین مشخص و معین است؛ در این‌جا مهم است که بر ماهیت ظاهری چنین ارتباطی تأکید شود. قوم مورد بحث - ممکن است حتی از سرزمین خویش، تبعید شوند اما به‌هر حال وابستگی خود با آن سرزمین را حفظ می‌کنند.

به‌هر تقدیر، آنچه که برای قومیت از اهمیت حیاتی برخوردار است، حس وابستگی به یک سرزمین مشخص و ویژه است. عقیده‌ی در مورد ارتباط تاریخی مردم یک سرزمین و اشتیاق به بازگشت به مراکز مقدس[٢٧]، آن اماکن مقدسه‌ای که تاریخ قومی با نقاط عطف مهم (مانند) تولد، آزادی، شکست یا پیروزی، رهایی، تقدیس، اجابت، یا اجزا و تکمیل در گذرگاه جامعه برخورد می‌کند، حفظ شده است. بنابراین، آنچه برای قومیت از اهمیتی بالا برخوردار است تملک سرزمین نیست بلکه حس پیوند دو جانبه (مردم و سرزمین)[٢٨]، حتی از مسافت و فاصله‌ی دور است.[٢۹]

بالاخره آخرین عنصر، همبستگی (وحدت منافع) است. واضح است که تمام افراد و اعضای یک قوم حس یکسانی از تعلق به جامعه ندارد. در واقع، در زمان‌های قبل از دوران مدرن اکثریت یک جمعیت قومی احساس ناچیز و یا هیچ احساسی از تعلق قومی داشت. این خارجیان و بیرونی‌‌ها بودند که آن‌‌ها را به‌عنوان اعضای یک جامعه‌ی معین طبقه‌بندی می‌کردند. غالباً تنها طبقات بالا - اعیان و اشراف زمین‌دار، مقامات و کارگزاران و کاهنان (مقامات مذهبی) - دارای حس منشأ و اصل مشترک قومی و ارثی بودند. در بیشتر مواقع این طبقات بالایی، صنعتگران و دهقانان را از جامعه مستثنی می‌کردند، همان کاری که اشراف و نجبای رومی و کشیشان تا اوایل قرن ۱۹ انجام دادند. در اغلب موارد دیگر (غالباً در جوامع قومی-مذهبی یا کشور-شهری)، طبقات پایین‌تر در حس و احساس قومیت مشترک، سهیم بودند.

بنابراین، بایستی به دقت بین طبقات قومی و جوامع قومی تفاوت قائل شد. طبقات قومی توسط خارجیان و بیرونی‌‌‌ها (معمولاً دانشمندان، مبلغین مذهبی، مسافران و تاجران و بازرگانان) به‌عنوان یک گروه فرهنگی مجزا (معمولاً از لحاظ زبان) که درکی ناچیز یا اندک از قومیت مشترک گروه‌‌ها دارند، طرح می‌شود. چنین قضیه‌ای در مورد افراد اقوام اُو[٣٠] در غنا و توگوی شمالی فعلی صادق بود تا این‌که توسط راهنمایانی از برمه، آلمان در قرن ۱۹ به‌زبان آن‌‌ها یک خط نوشتاری مشترک داد. هم‌چنین این مسأله در مورد قضیه دره نشینان اسلواک، تا زمانی که آنان یک زبان نوشتاری مشترک در اواخر قرن ۱۹ به‌دست آوردند، صادق بود. در مقابل، جوامع قومی وجود دارند که هیچ‌گاه حس قومیت مشترک و تعلق به یک قوم را در هر جا که باشند - علی‌رغم پراکندگی اعضایشان - از دست نداده‌اند. این قضیه در مورد دیاسپورای چینی، ارامنه، یونانی‌‌ها و جوامع یهودی صادق است. به‌هر حال، مفهوم قوم در میان بسیاری از سرزمین‌های پراکنده در جهان[٣۱] یافت می‌شود.[٣٢] تمایز بین طبقه‌ی قومی و جامعه‌ی قومی برای فهم پویائی ناسیونالیسم قومی مهم و با اهمیت است. یکی از وظایف خود تعیین شده‌ی ناسیونالیست‌ها، تبدیل طبقات قومی به جوامع قومی و تبدیل جوامع قومی به ملت‌های قومی است. اگر نگوئیم هزاران، صد‌‌ها طبقه‌ی قومی در جهان وجود دارد که با پدیده‌‌های خارجی فرهنگی مانند: آداب و سنن، زبان، مذهب و موارد دیگر، تمییز داده می‌شود. هنوز فقط برخی از این طبقات قومی، به‌طور اجتماعی خودآگاه[٣٣] نشان داده شده‌اند. تنها نسبتی از این طبقات، صفات دیگر و ویژگی‌های اقوام مانند: یک نام شایسته، یک افسانه‌ی نیاکانی و اجدادی مشترک، یک تاریخ قومی، عناصر و اجزای فرهنگی و رابطه و پیوند با یک وطن و میهن را دارا هستند. در طول تاریخ تعداد بی‌شماری از این طبقات قومی وجود داشته، اما تحت شرایط مشخصی اعضای آن‌‌ها در قالب جوامع قومی ادغام شده‌اند. علاوه بر این، تعداد معدودتری از این طبقات توانستند در طول قرن‌‌‌ها در مقابل فشار‌های جذب و حل شدن (در داخل دیگران) تاب آورده و به حیات خویش ادامه دهند. آنچه که اغلب مشاهده می‌شود یک الگوی تغییر سریع و فوری از واحد‌‌ها و روابط همیشه در حال تغییر قومی[٣۴] است که تنها بخشی از آن‌‌ها (روابط) با قاطعیت متبلور و پایدار گردیده است . منظور از این مطلب، آن حکم و دستور ژان ژاک روسو، مبنی بر اعطای یک شخصیت ملی به یک واحد و جمعیت که از داشتن شخصیت ملی محروم است، می‌باشد که وظیفه‌ی ساده‌ای نیست. به‌وجود آوردن و ابداع اقوام، مانند خلق امت‌ها، به عوامل از قبل موجود و شرایط مناسب احتیاج دارد؛ در غیر این‌صورت ابداعات از پاگرفتن در میان جمعیت‌های شناخته شده[٣۵]، عاجز و ناتوان خواهند بود. این مشکلی است که هر واحد ناسیونالیستی که از لحاظ فرهنگی در میدان و حوزه‌ی نامساعدی[٣٦] عمل می‌کند، با آن مواجه است.[٣٧]


شرایط تبلور قومی[٣٨]

شرایط تشکیل اقوام چیست؟ چگونه اعضای اقوام به‌طور اجتماعی و خودآگاه انجام وظیفه می‌کنند؟ در این‌جا ایجاد وجه تمایز و تفاوتی بین شرایط موسوم در قبل از عصر نوین و شرایط موسوم در عصر نوین و مفید است.

در اعصار قبل از عصر نوین، شرایط عمومی مساعد برای تبلور و بقأ قومی چهار مورد بود. آشکارترین این شروط، به‌دست آوردن یک تکه زمین مشخص (یا بعداً از دست دادن آن تکه زمین)، که احساس تعلق آن به یک عده مردم همان‌طور که آن مردم احساس تعلق به آن می‌کردند، وجود داشت. این تکه زمین، وطن این مردم بود. در این‌جا هماهنگی‌‌های (فصلی و) موسمی زندگی گروهی و فرهنگ - به موازات ورود جوامع روستایی در شبکه‌‌های وسیع‌تر و بزرگ‌تر فرهنگی و تجاری - از عرصه‌ی بازی خارج می‌شدند. اگر مردم یا بخش قابل توجهی از آن‌‌ها از وطن تبعید شوند، هنوز هم ممکن است عشق بازگشت (به وطن) در آن‌ها، محفوظ باشد. غالباً، آرمان استقلال مجدد (در سرزمین خویش) در مرکز اشتیاقات و آرزو‌های روحی مردم، مانند ارامنه دیاسپورا، و یهودیان، قرار می‌گیرد. وطن، سمبل نجات و ر‌هایی گردید چرا که به‌عنوان مهد و گهواره‌ی مردم تلقی می‌شد.[٣۹]

شرط دوم (از چهار شرط مذکور) توالی (و پیوستگی) نبرد[۴٠] با عده‌ای از دشمنان بود. معمولاً جنگ فرسایشی بین کشور‌ها، به حرکت سالانه جمعیت‌‌ها در فصل تابستان و تقویت و پرورش احساس جمعی منجر می‌شد. معمولاً آداب و سنت جنگ و درگیری به‌منظور القأ یک اعتقاد مبتنی بر سرنوشت مشترک به نسل‌‌های بعدی، و تعلیم این‌که شکست‌‌ها توسط پیروزی‌‌ها جبران می‌شود و این‌که متخصصان امر ارتباطات شفاهی و کتبی، برای ثبت سیر وقایع گذشته قومی پدید می‌آیند، حفظ و نگهداری می‌شد. افسانه‌‌‌ها و سمبل‌های قهرمانان، جنگ‌‌ها و مکان‌‌ها و شئون مقدس آنان، به یک بخش مهم در ساختمان قوم تبدبل می‌شدند.

سومین شرط، به‌گونه‌ای نزدیک به مورد قبل مربوط است. برخی اشکال مذهب سازمان‌یافته برای تربیت متخصصان و کارشناسانی در امر ارتباطات و وقایع‌نگاری، همانند پیدایش آداب و رسوم و مراسم عبادی که موجب استمرار و پیوستگی جوامع قومی می‌گردید، حیاتی و مهم بود. معمولاً کاهنان، متون مقدس و آداب و رسوم، حس قومیت مشترک را در میان مردم در کل جهان حفظ می‌کردند و امروزه این ظرافت‌های مذهب و دین سازمان‌یافته در بعضی جا‌‌ها و عرصه‌‌‌ها به‌عنوان نیرو‌های قدرتمندی باقی مانده‌اند. این موضوع که محافظه‌کاری مذهب و دین سازمان‌یافته، مؤثرترین عامل در حفظ و بقأ افسانه‌‌های قومی، سمبل‌‌ها و یادگاری‌‌های قومی بوده است، قابل بحث و بررسی است.[۴۱]

دلیل نهایی و پایانی که به دیگر دلائل مذکور متکی و وابسته است و علت مستقیم[۴٢] پایداری و بقای قومیت را تشکیل می‌دهد، پیدایش و تقویت افسانه‌ای (دال بر) برگزیدگی قومی[۴٣] است. هر جا که چنین افسانه‌ای پیدا شود، قوم مورد بحث در مورد جاودانگی خود، مطمئن به‌نظر می‌رسد. درک عامه از برگزیدگی، (از نوع) مذهبی در ذات و فطرت به‌عنوان یک منبع پایداری داخلی در تحمل عذاب‌‌ها و رنج‌هایی که بسیاری از اقوام - به‌ویژه اقلیت‌های قومی - با آن‌‌ها روبه‌رو بوده‌اند، اثبات شده است. از این جهت، افسانه برگزیدگی قوم، یک بعد حیاتی و مهم از تبلور قومیت و بقای آن است. از جهت دیگر، با این فرض که اقوام قابلیت پیدایش دارند و بدون وجود چنین افسانه‌ای زیاد دوام نمی‌آورند، باید چنین افسانه‌‌هایی را به‌عنوان عنصری که به‌طول عمر قومیت کمک می‌نماید، تلقی نمود.

در عصر نوین، تعداد شرایطی که می‌توانند حس قومیت مشترک را تشویق و ترویج کنند به مقدار زیاد افزایش یافته است. علاوه بر وجود یک وطن، جنگ و مذهب سازمان یافته، یک سری از عواملی که از فعالیت‌های کشور مدرن، طبقه‌ی روشنفکر آگاه دیرپای[۴۴] و (فعالیت) سازمان‌های خارجی[۴۵]، ناشی می‌شود در برگیرنده نمونه‌ای دیگر از قومیت باشد. شاید قوی‌ترین فعالیت‌ها، فعالیت‌های شهری و فرهنگی دولت نوین و ایدئولوژی‌های ناسیونالیسم قومی بوده است. به موازات گسترش پهنه‌ی فعالیت‌‌ها و وظایف دولت نوین تمایل به سوی ترکیب و یکی کردن جمعیت‌‌ها و اعطای احساس وحدت منافع و مسئولیت‌های شهری[۴٦] (مربوط به شهروندی) افزایش می‌یابد. در بعضی موارد، این فعالیت‌‌ها به از میان برداشتن موانع بین «طبقات قومی» و «جوامع قومی» و از بین بردن هرگونه احساسی از فرهنگ و نژاد جدا و متمایز، منجر شده‌اند. این، در مورد قضیه موریتانی، اریتره و اندونزی (با کمی استثنأ)، صدق می‌کند. در این‌جا کشوری استعماری، قوی‌تر بودن خویش از تمایزات قومی از قبل موجود[۴٧] را اثبات می‌نماید؛ بنابراین حکومت بعد از استعمار (یا حرکت و جنبش، در مورد اریتره)، در تقویت و حمایت از یک هویت ملی که در قلمرو حکومت استعماری پیشین مشخص گردیده، موفق شده است.[۴٨]

در مقابل، در مواردی که اعضا یک اجتماع قومی، علی‌رغم زجر و آزار و اذیت، و یا در مناطق تحت سلطه‌ی رژیم‌های امپراطوری و یا استعماری، احساسی روشن و درک واضح و زنده‌ای از حیات جمعی به‌دست آورند، مداخله‌ی فزاینده‌ی حکومت نوین، وحدت منافع و مسئولیت قومی را به سادگی تقویت نموده و تفاوت‌های قومی را تشدید می‌نماید. ایجاد سیستم‌های آموزشی شهری[۴۹] به‌ویژه در تحریک احساسات و نیات پنهان و نهان[۵٠] اقوام مختلف و یا حتی در القأ و تلقین حس هویت قومی در میان جمعیت‌هایی که توسط اکثرت به‌عنوان گونه‌ی متفاوت طبقه‌بندی می‌شدند، مؤثر است. این در مورد قضیه برتون‌‌ها[۵۱] در زمان جمهوری سوم فرانسه (و قبل از آن) و یهودیان روسیه تزاری یا سیک‌‌ها و تامیل‌‌ها در هند انگلیسی و سریلانکا صادق بود. حس تفاوت قومی موجود در بین جمعیت‌های اقلیت تشدید می‌شد: در مورد اول از طریق تجانس فرهنگی[۵٢] جمعیت‌‌ها در داخل سرزمین‌های یک کشور امپراطوری یا محلی و در مورد دوم از طریق طبقه‌بندی فرهنگی[۵٣] در بخشی از آن کشور. در هر دو مورد (یادشده) گسترش قوای حکومتی و مداخله در زندگی اجتماعی، جوامع قومی جدیدی را از میان طبقات قومی موجود خلق می‌کرد یا باعث رشد و تقویت تفاوت‌های قومی و هویت‌‌های قومی می‌شد.[۵۴] فعالیت‌های روشنفکران و طبقه‌ی آگاه و اندیشمند از اهمیت یکسانی برخوردار بوده است. اگر روشنفکران اقوام جدید و ملت‌های جدیدی را پیشنهاد می‌کردند، طبقه‌ی اندیشمند حرفه‌ای، مجرای اصلی و ذینفع اشاعه و انتشار این پیشنهاد بود. وکلا و حقوقدانان، اطبأ، آرشیتکت‌ها، مهندسان، تکنسین‌ها، خبرنگاران، مخصوصاً معلمان در ترویج و تشویق نظر امت قومی به‌ویژه در جوامع سازمان یافته در داخل یک کشور امپراطوری یا استعماری، فعال بودند.

فرهنگ، اقتصاد و فعالیت‌های اجتماعی، شبکه‌‌های جدیدی برای اعضای طبقات اقلیت‌های قومی یا جوامعی - که غالباً هدف جذب یا مورد تبعیض نیرو‌های معارض دولتی هستند - خلق و ایجاد می‌کرد. این شبکه‌‌‌ها مظهر جامعه جدید[۵۵] بود و به اعضای خود احساس فعالیت و خودنمایی را که به‌کلی با فرمانبری و تمکین خواسته شده از طرف مقامات کشور، متضاد و مخالف بود را اعطأ می‌کردند.[۵٦] شاید یکی از اصلی‌ترین عوامل جدید در خلق اقوام نوین، ایدئولوژی ناسیونالیسم یا ایدئولوژی ناسیونالیسم قومی باشد. برخلاف اشکال ناسیونالیسم مدنی و سرزمینی، ناسیونالیسم قومی از سوی ملت به‌عنوان یک جامعه‌ی فرهنگی شجره‌ای یا بومی تصور می‌شود. در حالی‌که مفاهیم مدنی و سرزمینی از ملت، آن را به‌عنوان اجتماعی دارای فرهنگی مشارکتی، قوانین مشترک و تابعیت سرزمینی[۵٧] تلقی می‌کند؛ دیدگاه‌‌های قومی نسبت به ملت بر روی شجره‌شناسی و نسب‌شناسی اعضای‌شان - هر چند فرضی و خیالی - و حرکت و تحرک عمومی مردم، تاریخ بومی و آداب و رسوم و فرهنگ بومی و محلی تنظیم می‌شود. به‌عنوان یک جامعه قومی (برخوردار از) اصل و نسب شجره‌ای (و سلسله‌ای)، امت قومی در جستجوی خلق خویش در قالب یک قوم نیابی و اجدادی است. در راه نیل به چنین هدفی، امت قومی به خلق و پدیدآوردن آن قوم کمک می‌رساند.

به‌عبارت دیگر، خیزش ناسیونالیسم قومی به‌معنای خلاصه‌کردن الگوی پیشین با عنایت به کمکی که نوسازی - و به‌طور قابل توجهی حکومت نوین - به خلق امت‌‌ها براساس اقوام از قبل موجود می‌رساند، بوده است. الگوی مدنی و سرزمینی تا حد زیادی در غرب - در بریتانیا، فرانسه، اسپانیا، هلند و سوئد - از برتری و توجه برخوردار است. به‌هرحال، در شرق، اروپای شرقی و روسیه، خاورمیانه و بیشتر آسیای جنوبی و شرقی، دیدگاه (و مفهوم) نسبی امت در اولویت قرار دارد و ناسیونالیسم قومی با تکیه بر اقوام از پیش موجود - آن‌گاه که معمولاً قومیت از میان طبقه‌بندی موجود قومی مانند اسلواک‌ها، اوکراینی‌ها، ترک‌‌ها، آذری‌‌ها، تاجیک‌‌ها، سیک‌ها، و تامیل‌‌ها متبلور و نمایان می‌شد - ملت‌های خارجی را هدف قرار می‌دهد.[۵٨]

ناسیونالیسم قومی که سازنده‌ی ملت براساس روابط قومی از پیش موجود است، بر ناسیونالیسم مدنی و سرزمینی[۵۹] برتری دارد. بنابراین ناسیونالیسم قومی، لزوماً مستلزم نوعی از انقلاب‌‌هایی که خیزش جوامع شهری[٦٠] در غرب پدید آورد، نیست. ملت از استمرار طبیعی یک قوم از قبل موجود، ظاهر می‌شود. با این حال هنوز هم این ظهور، فریب‌کارانه و گمراه‌کننده است. قوم از قبل موجود، حتی زمانی که با یک اجتماع بالنده و تمام عیار با احساس منافع و مسئولیت ترکیب شده باشد، فاقد بسیاری از صفات و مختصات یک ملت است. صفاتی مانند یک سرزمین محدود و مشخص و به‌رسمیت شناخته شده، فرهنگ توده‌ای و عمومی، اقتصادی متمرکز و با تحرک، حقوق و وظایف مشترک برای تمام ملیت‌ها. معمولاً به استثنای خارجی‌‌ها و بیگانگان، این‌‌ها صفات و مشخصاتی هستند که همراه با افسانه‌‌‌ها و خاطرات و یادگاری‌های مشترک، مفهوم ملت را تعریف و مشخص می‌کنند.[٦۱]

این مشخصات به‌نوبه‌ی خود، به یک مشارکت فردی فعالتر و جامع‌تر نسبت به مشارکتی که در بیشتر اقوام یافت می‌شوند، نیاز دارند. ناسیونالیسم قومی بر یک انقلاب در نظر اعضای قوم خود، اشاره و دلالت دارد. آنان در جایی که قبلاً بوده‌اند، خویشتن را که در پی سازش و انطباق با حاکمان بیگانه و اجنبی بودند گمنام و خاموش دیده‌اند، و لذا به شناختن خویش و مطالبه‌ی حقوقشان. مشارکت فعال در شکل‌دادن به هدف جمعی خود مبادرت نمودند. جایی که قبلاً قهرمانان آنان بردگان و غلامان خداوند[٦٢] و تابعان تدبیر او در عالم قومی[٦٣] بودند، به رهبران الهام‌بخش ملت تبدیل شدند و ترجمان اراده‌ی ملی گردیدند. اگر در گذشته جنگ‌های قدیمی و اعصار طلایی، حوادث و دوره‌‌هایی در شعر حماسی جامعه بودند، در عصر ناسیونالیسم به مثال‌‌ها و شواهد نیرو‌های پنهان تجدید حیات ملی[٦۴] تبدیل شدند.


بسیج بومی و تصفیه قومی

اقوام و جوامع قومی طی چه مراحلی تبلور می‌یابند؟ و آیا توسط ناسیونالیسم قومی بسیج می‌شوند؟ و چگونه به‌شکل امت‌های قومی تغییر شکل می‌یابند؟ اگر چه متغیر‌های متعددی وجود دارند، سه مرحله اساسی و اصلی (از مراحل) تغییر شکل قومی-ملی[٦۵] قابل مشاهده است. اولین موردی که در این‌جا از آن نام برده می‌شود، بسیج بومی است. این مورد مستلزم تفسیری مجدد از سنت‌‌های بومی، آداب و رسوم، یادگار‌‌ها و خاطرات، سمبل‌‌ها و مخصوصاً زبان‌‌ها و پخش و اشاعه‌ی آن‌‌ها به طبقات بزرگ‌تر و وسیع‌تری از گروه برگزیده توسط روشنفکران قوم می‌باشد. معمولاً این وظیفه‌ی طبقه آگاه و روشنفکران قوم است، اشخاص ماهری که شغل و موقعیت‌شان با موفقیت یک فرهنگ بومی در یک سرزمین تاریخی عجین شده است. این امر به‌خوبی در جنبش ناسیونالیستی کبکی‌‌‌ها[٦٦] به اثبات رسیده است. در این مورد، این طبقه‌ی آگاه و روشنفکر حرفه‌ای بوده است که فعال‌ترین اشاعه‌دهنده‌ی یک فرهنگ فرانسوی[٦٧]، در مخالفت یا اکثریت انگلیسی، در کانادا، بوده است. این مشاهدات و ادراکات طبقه‌ی آگاه و روشنفکر، نیاز‌های ناشی از موقعیت و اقتضای شغلی است که جمعیت و گروه فرانسوی را در کبک به‌سمت قبول و پذیرش زبان و فرهنگ بومی و مادری سوق داده است.[٦٨]

نمونه‌ی مشابهی نیز در اروپای شرقی و روسیه یافت می‌شود. یکبار دیگر این روشنفکران قوم و طبقه‌ی آگاه و روشنفکر مراتب جامعه بوده‌اند که خود را بسیج نمودند و سپس با بسیج طبقات دیگر - از طریق فرهنگ بومی و محلی-فرهنگی پایین‌رتبه و شفاهی و زبانی را به سطح و موقعیت یک فرهنگ ادبی والا و صاحب شأن، ارتقأ دادند. برجستگان قوم، از طریق تألیف و گردآوری فرهنگ‌های لغت، کتب مربوط به‌ دستور زبان و رسالات و مقالات زبان‌شناسی، زبان‌های روستایی را اصلاح نموده و به‌شکل نوینی در آورده‌اند. زبان‌‌ها و فرهنگ‌های چک، فنلاندی، و اوکراینی از جمله نمونه‌‌هایی هستند که ابتدائاً مورد غفلت واقع شدند و از اهمیت پایینی برخوردار بودند، در حالی که باید به‌طور کامل رشد یافته و در سطح جهانی مورد شناسایی واقع می‌شدند.[٦۹]

دومین فرآیند، سیاسی‌سازی فرهنگی[٧٠] میراث و اموال محلی و بومی است. در اعضار پیشین، آن میراث از طرف نسل‌های پیشین به‌عنوان انبار و مخزن خرد و عقل و فضیلت مورد احترام بود، اما چنین احترامی نتایج سیاسی معدودی را به‌دنبال داشت. زمانی که ناسیونالیسم قومی شروع به انتقال قوم به‌شکل یک ملت نمود، تلقی نمودن میراث فرهنگی جامعه به‌عنوان یک چشمه و منبع سیاسی از ضروریات و واجبات شمرده می‌شود. آنچه که قبلاً جزو آداب و سنت‌های مورد احترام بود حال به سلاح‌‌هایی در یک جنگ - هم بر علیه بیگانگان و هم بر علیه نگهبانان و اولیأ سنت - تبدیل شد. ناسیونالیست‌ها، وظیفه‌ی خویش دو پهلو می‌بینند، جنگ علیه دشمنان خارجی و همراه آن جنگ با پدران در داخل. جنگ و نبرد پسران عیه پدرانشان به‌اندازه تغییر شکل قوم، همانند نبرد در جهت استقلال سرزمینی، حیاتی و مهم است.

روشن‌ترین بروز و ظهور این تغییر شکل و انتقال، طرز عمل و رفتار گذشته است. در سنت قدیمی قومی، جنگ‌‌ها به‌عنوان نتیجه‌ی فضایل باشکوه و عالی و سیاست‌های سلسله‌ای ثبت می‌شدند. در نگارش تاریخ ملی، نبرد‌‌ها به نمونه‌‌‌ها و شواهد فضیلت و اراده‌ی ملی و وسیله‌ای برای سنجش و وضعیت ملت در دوره‌‌های موفقیت، تبدیل می‌شوند. به‌طور مشابهی، اشخاص بلند مرتبه گذشته، سربازان کهنه کار و مبارزان، اولیأ یا قانون‌گذاران که قبلاً به آن‌‌ها به‌عنوان نمونه‌‌های سنت اجتماعی یا مذهبی نگریسته می‌شد، به رهبران ملی، بنیان‌گذاران و پیامبران یک هدف ملی تبدیل شدند. موسی، محمد، بودا، هومر، دانته، لوتر و حتی عیسی مسیح، دیگر بردگان خداوندی و یا شاعران اشعار حماسی با شکوه نبودند، بلکه آنان به بنیان‌گذاران و ملهمان و الگوی اجتماعی ملی و اراده‌ی ملی تبدیل شدند.[٧۱]

جایی‌که سیاسی‌سازی فرهنگی به یک گذشته‌ی بومی یا قومی[٧٢] زنده مربوط می‌شود و جایی‌که به‌خوبی با سنتی قومی-تاریخی ترکیب می‌شود، انرژی بسیار قوی و قدرت ویران‌گر قومی-ملی که غالباً توسط ناسیونالیست‌های قومی روی آن دست گذاشته می‌شود، به‌وجود می‌آید. این درست همان‌چیزی است که تیلاک[٧٣] موفق به انجام آن در حسن استفاده‌اش از عقیده و ایمان شیواجی[٧۴]، قهرمان مراتی[٧۵] وکالی[٧٦] - الهه‌ی خرابی هند – در نبرد ملی هندوستان با بریتانیا در دهه‌ی اول قرن (حاضر) گردید. در هر دو مورد، تیلاک، نگرانی‌‌‌ها و روابط ناسیونالیستی موجود را به عواطف و نیات کلی و به سنت‌‌های قومی - تاریخی بخش‌های بزرگی از جمعیت هندو مربوط ساخت. بنابراین با تغییر سیر ناسیونالیسم طبقه‌ی متوسط شهری هندی به یک ناسیونالیسم طبقه‌ی پایین قومی هندو، قانونمندی که تابع امروز در سیاست‌های هندی به‌حیات خویش ادامه داده، به‌وجود آمد.[٧٧]

سومین فرآیند، تصفیه قومی است که نتیجه‌ی کاملاً آشنایی از دو فرآیند فوق می‌باشد. این فرآیند با بازگشت به یک فرهنگ عمومی و بومی که برای مقاصد سیاسی مورد استفاده قرار گرفته و اعتقادی که حرمت و تقدیس آن فرهنگ را القأ و تلقین می‌کند، شروع می‌شود. باور بر این است که فرهنگ قومی شامل ارزش‌های غیرقابل جایگزینی می‌باشد. برای حفظ و نگهداری فرهنگ و نگهبانی از آن در مقابل نفوذ و رخنه بیگانه، بایستی فرهنگ، خالص نگاه داشته شود و تصفیه و پاک‌سازی شود. پیروانش نیز بایستی از این نفوذ‌‌ها و رخنه‌‌های نامطلوب و ناخوشایند، از طریق جداسازی، طرد و بیرون راندن و حتی از طریق قلع‌وقمع غریبه‌‌‌ها و بیگانگان، مصون نگاه داشته شوند. تصفیه قومی، بخشی از ناسیونالیسم نسبی و شجره‌ای قومی[٧٨] است، حتی زمانی که مردم به دستور‌‌ها و احکام آن عمل نکنند[٧۹]. استنتاج این منطق از اهمیت خاصی برخوردار است، چرا که غالباً مفسران قضیه قومی را به‌عنوان یک پستی و حقارت قومی[٨٠] و دفاعی که در آن مبالغه شده، شرح و تفسیر می‌کنند. این روان‌شناسی منطق فرهنگی و اجتماعی، از فرآیند‌های مشخص شده در این‌جا غفلت می‌کند. این منطق در مورد تمام ناسیونالیسم‌‌های قومی، چه کوچک و چه جوامع در حال نبرد و چه بزرگ و امت‌های قومی مسلط و برتر، معمول و مشترک است. اقدام براساس این منطق به یک سری شرایط و اوضاع گوناگون نظیر اندازه‌ی نسبی اقوام مختلف، موقعیت استراتژیکی آن‌ها، مهارت‌های فرهنگی و نهاد‌های آن‌ها، (موقعیت) قومی - تاریخی و روابط قومی آن‌ها، نوع و طبیعت سازمان‌‌ها و تشکیلات که از ناسیونالیسم قومی حمایت و پشتیبانی می‌کنند و دیگر عوامل، بستگی دارد. این عوامل، نوع دقیق و شدت تصفیه‌سازی قومی را به‌همراه شدت اعمالی که براساس این قضایا (صغری، کبری‌ها) اعمال می‌شوند را روشن و مشخص می‌کند. آنچه ثابت و همیشگی است تمایل و سیر تمام ناسیونالیسم‌‌های قومی به‌سمت بعضی از اشکال و انواع تصفیه‌سازی است. قوت و نیرو برای اقدام تند و انفجاری جمعی از منابع آشکار شده، توسط سه فرآیند: بسیج بومی (محلی)، سیاسی‌سازی فرهنگی و تصفیه قومی، ناشی می‌شود.


خودمختاری ملی[٨۱] و نتایج آن

به‌طور خلاصه می‌توان گفت، اشکال مختلف ناسیونالیسم قومی در میان درگیری‌های قومی متعدد و گوناگون - در گذشته و حال - مهم‌ترین جایگاه را دارند. در مقابل، ناسیونالیسم قومی به‌نوبه‌ی خود، از عوامل متغیری ناشی می‏‌شود. اما دو عامل برجسته‌تر و ممتازتر می‌باشند. اولین عامل: ویژگی‌‌‌ها و خصایص قومیت و تبلور آن‌‌ها به شکل جوامع قومی و دومین عامل، برخورد ایدئولوژی ناسیونالیسم می‌باشد. هیچ‌کدام از این عوامل، به تن‌هایی و به‌نوبه‌ی خود نمی‌توانند پیدایش و ظهور درگیری قومی و ناسیونالیسم قومی را شرح و توضیح دهند. این اتصال و پیوستگی آنان (دو عامل مذکور) است که برای آتش افروزی‌های بزرگی که با چنان قوت و شدت و ظاهری غیر قابل پیش‌بینی رخ می‌دهند، جرقه فراهم می‌کند. به‌عنوان یک دکترین، تاریخ ناسیونالیسم می‌تواند به ریع آخر قرن ١٨، در ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، ایتالیا، و لهستان، یا ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی که بلافاصله پس از آن در اسپانیا، آلمان، سوئیس، یونان، صربستان و روسیه، مانند ناسیونالیسم در میان برجستگان کرئول[٨٢] آمریکای لاتین به‌وجود آمد، بازگردد.[٨٣]

روی‌هم‌رفته، اشکال اولیه ناسیونالیسم در قالب مفاهیم مدنی و سرزمینی مطرح بود، علی‌رغم این‌که یک عنصر قومی، اگرچه از طریق شناسایی ملت با ایده حاکمیت جمعی، همیشه حضور داشت. این به‌معنی جضور و مشارکت سیاسی در فرهنگ ملی و محلی در جهت مشخص کردن شهروندی و عضویت در ملت بود. به‌هر حال، با گذشت زمان در قرن ١٩، ناسیونالیسم قومی در آلمان و اروپای شرقی، ایرلند و اسکاندیناوی و بعداً در خاورمیانه و هند به پیش آمد. حتی در اوایل قرن ١٩، نظر و ایده‌ی خودمختاری ملی توسط جوامعی مانند یونانی‌ها، ایتالیائی‌ها، صرب‌ها، لهستانی‌‌‌ها و آلمان‌‌ها در مورد استفاده قرار گرفت. طبیعت مشکل آفرین اعمال خودمختاری از لحاظ تئوریک - حداقل در حد رضایت ناسیونالیست‌های قومی - با اسناد هویت جمعی به امت که در آن از ملت، به مردم تعبیر می‌شد و دادن هویت به مردم با طرح قوم برگزیده یا اجتماع تاریخی - قومی، حل گردید.[٨۴]

به‌هر حال، در عمل، این استناد هویت مشکلات بزرگ متعددی را به‌بار آورد. این مشکلات، مشخص ساختن در مرتبه‌ای که یک جمعیت در آن، یک قوم (مشخص) را تشکیل می‌دهد، و مشخص کردن محدوده هر قوم و تصمیم‌گیری در مورد چگونگی جدا ساختن و اسکان اقوامی که اعضای‌شان در مناطقی سکونت داشته‌اندکه از لحاظ قومی مختلط بوده‌اند، را شامل می‌شد. اگر گاهی اوقات، خودمختاری امت‌های مشخص از لحاظ سرزمینی مشکلاتی را برای نظم و ترتیب داخلی ایجاد کرده است مانند: بلژیک، هند، اندونزی و نیجریه، امت‌هایی که از لحاظ قومی، شجره‌ایی و نسبی تعریف شده‌اند، درگیری‌‌ها و مبارزات تلخ‌تر و پیچیده‌تری را باعث شده‌اند.[٨۵] برای تبدیل مناسبات قومی به دشمنی‌های طولانی قومی و ایجاد وضعیت بن‌بست، بایستی حداقل سه شرط داخلی برآورده شوند. اولین شرط این‌که بایستی یک طبقه‌ی قومی تکوین و ظاهر و یا به‌شکل یک جامعه‌ی قومی یا قوم درآید. دومین شرط این‌که بایستی تغییرات ناسیونالیسم قومی در منطقه‌ای مناسب از سطح کره‌ی زمین منتشر شود. سومین شرط این‌که قوم مورد بحث بایستی یک طبقه‌ی روشنفکر و آگاه را به‌وجود آورده باشد که ایده‌آل‌‌ها و کمالات مطلوب خودمختاری را در مورد آن قوم مورد لحاظ قرار داده و آن ایده‌آل‌‌ها را در میان اعضای قوم، منتشر و پخش سازند. از لحاظ تاریخی، این شرایط از راه‌‌های مختلفی مانند جنگ، انقلاب، مهاجرت، همراه با اقدامات حکومتی[٨٦]، با نمونه و یا بدون نمونه و الگوبرداری از دیگر اقوام، به‌وجود آمده‌اند. بهر حال، نکته‌ی اصلی در مورد این زمینه‌‌‌ها این است که این شرایط، فرآیند‌هایی را ارائه می‌دهند که در میان اقوامی که در زمان‌‌ها و مکان‌های مختلف پدیدار و ظاهر می‌شوند، وجود دارد. بنابراین، برای فهمیدن درگیری قومی، شخصی بایستی زمینه‌های (موجود) در هر قضیه را که به کند کردن یا شتاب‌دادن به این فرآیند‌‌ها کمک می‌کند، مورد مطالعه قرار دهد. دانشمندان و دیگران از تشخیص عواملی که می‏‌توانند به اختلافات قومی دامن بزنند و آن‌‌ها را به شکل درگیری‌هایی بین اقوام خودآگاه و خودهویتی مصمم برای خودمختاری، درآورند، به دور هستند.

معنایی که از این زمینه‌‌‌ها برای استراتژی‌های بین‌المللی و ابتکارات سیاسی، دریافت می‌شود از روشنی و وضوح به‌دور است. وسایل پیش‌بینی - در هر درجه‌ایی از تعیین که باشد - نسبت به موقعیت، حدود، شدت، پایداری و ثبات درگیری قومی، وجود ندارد، و سیاستمداران نیز نمی‌توانند در مورد این‌که راه حل‌هایی که برای درگیری‌های قبلی پیش‌بینی شده‌اند، باقی خواهد ماند یا نه، مطمئن باشند. حداقل، این درسی است که می‌تواند از تاریخ اخیر بالکان آموخته شود. بنابراین هر اقدامی برای استنباط نتایج سیاسی از تجزیه و تحلیل مذکور، بایستی بشدت (شکل) آزمایشی (داشته) باشد. به‌هر حال، دو موضوع قطعی است. اولین مورد، قدرت فراوان و عظیم و غیرقابل پیش‌بینی ناسیونالیسم قومی است. همیشه خطر شکل‌گیری ایدئولوژی‌‌ها و افسانه‌ای اجتماعی و عواطف و احساسات وجود دارد، اما به هر جهت، انکار جذابیت فراوان ناسیونالیسم قومی برای بسیاری از مردان و زنان، در بسیاری از سرزمین‌‌ها، مشکل و دشوار است. بعضی از دلایل که از منابع قومی ناشی می‌شوند، در این‌جا ارائه و پیشنهاد شده‌اند. منابع دیگر جذابیت ناسیونالیسم قومی، آشکار و نمایان هستند. این منابع آشکار شامل استفاده‌ی ناسیونالیسم قومی برای تدبیر نخبگان و درگیری ناسیونالیسم قومی در موقعیت‌‌های تهدید و دفاع، رابطه‌اش با محرومیت نسبی اقتصادی که از محل جدایی قومی در جهت اهداف خویش ارتزاق می‌کند، می‌شود. این حقیقت که تمام این منابع در یک رشته منفرد از ایدئولوژی‌‌‌ها و احساسات می‌گنجد، مرکزیت و قدرت ناسیونالیسم را در امروز، مشخص و نمایان می‌کند.[٨٧]

دومین مطلب روشن و واضح، محال بودن در نظر گرفتن یک جایگزین واقعی برای دنیایی از ملت‌‌ها - و به‌طور فزاینده - جهانی از ملت‌های قومی است. فروپاشی چکسلواکی، یوگسلاوی، اتحاد جماهیر شوروی، و اتیوپی، اگر چه بر سرنوشت چند کشور قومی مهر پایان نمی‌زند (اما) به‌طور یقین اقوام بیشتری را به امتحان شانس خویش در جهان سیاست‌های داخلی[٨٨] تشویق نموده‌اند. کشمیری‌ها، سیک‌ها، تامیلی‌ها، ناگا‌ها[٨۹]، مورو‌ها، ایگور‌ها[۹٠]، تبتی‌ها، کارن‌ها[۹۱]، شان‌ها[۹٢]، کرد‌ها، شیعیان، فلسطینی‌ها، مارونی‌‌ها، همراه با اهالی سرزمین‌‌های جنوبی، کی کویو[۹٣]، شونا[۹۴]، اویمبندو[۹۵]، زولو[۹٦]، و بسیاری از دیگران ممکن است یکبار دیگر، قدرت و توان خویش را برای مشارکت در یک جو و فضای بین‌المللی مطلوب‌تر، نشان دهند. حتی در غرب ثروتمند و دموکراتیک - با آن راه‌های خروجی و قانونی‌اش[۹٧] برای شکایات و تظلم‌‌های قومی و آرام بخش‌‌های اقتصادی برای نارضایتی قومی - قدرت و قوت گذشته‌ی قومی، نبایستی دست‌کم گرفته شود. اگرچه نشانه‌‌هایی از کاهش موانع قومی و احساس بیشتر نسبت به منافع اروپایی و غربی، به‌خصوص در میان نسل‌های جوان‌تر وجود دارد، خیزش نژادپرستی و یهودستیزی و آرزو‌های ملت‌های کوچک‌‌تر قومی در برابر هویت اروپایی، بایستی احتیاط و هوشیاری بیشتری نسبت به هرگونه غفلت از یک جهان بدون ناسیونالیسم[۹٨] را، به‌وجود آورد. آنانی که به‌اندازه کافی به محو ناسیونالیسم دلگرم هستند و بدان اعتقاد دارند باید بدانند که راهی طولانی در پیش است و جنگ‌های تلخ‌تر و شدیدتری نیز در راه است.

دلیل اساسی برای چنین بدبینی - یا واقع‌گرایی - به‌سادگی شوک حاصل‌خیزش درگیری قومی نیست. از همه گذشته، از آغاز قرن ١٩، حتی سطحی‌ترین بررسی‌‌‌ها و مطالعات تاریخی، عقب‌ماندگی ناسیونالیسم قومی[۹۹] را در هر بخش از جهان، از جمله ناتوانی ناسیونالیسم قومی برای طرح به‌عنوان پرچم نارضایتی اجتماعی و بیگانگی فرهنگی[۱٠٠]، را آشکار می‌سازد. حتی زمانی که حامیان ناسیونالیسم قومی از عمل به وعده‌های‌شان باز می‌مانند، ناسیونالیسم قومی دیدی نیرومندتر از دیگر ایدئولوژی‌‌ها را ارائه می‌دهد و بشدت بر آن‌هایی‌که به مرتبه انتخابی بودن و برگزید بودن عنایت دارند تکیه می‌کند. یک دلیل برای قدرت فزاینده این دیدگاه قومی، توانایی ناسیونالیسم برای به‌کار انداختن روابط ملی، افسانه‌‌ها، احساسات برجستگی قومی، که نسبت به سایر ایدئولوژی‌ها، قدیمی‌تر، عمیق‌تر، و بیشتر با ادراک و احتیاجات عمومی هماهنگ و مطابق هستند، می‌باشد.

بنابراین هرگاه که قومی خویشتن را - بر هر پایه و زمینه‌ایی که می‌خواهد باشد - شکل داده باشد، خواه این‌که روشنفکران و خبرگان و کارآزمودگانی در بسیج و حرکت دادن مردم به‌سوی یک ملت قومی، دخیل باشند (یا نه)، و خواه ناسیونالیسم قومی رهبری جمعیت‌‌ها و گروه‌‌ها را به‌دست گرفته باشد (یا نه)، باید احتمالاً انتظار داشت ادعا‌های قدرتمند (برای) خودمختاری ملی - که اگر برای مدت زمانی طولانی مورد مخالفت واقع شوند - تمام مناطق و سرزمین‌‌‌ها را در نبردی تلخ‌تر، شدیدتر و طولانی‌تر درگیر سازند. حتی اگر صلح و ثبات چنین مناطق و سرزمین‌هایی، در کوتاه مدت با اقداماتی نظیر حفظ و کنترل، فدراسیون، وساطت و یا حتی تقسیم بهتر حفظ شود، در بلندمدت از بسیاری از آتش‌‌هایی که احتمالاً آرزو‌‌ها و اشتیاقات ارضأ نشده‌ی ناسیونالیسم قومی برخواهند افروخت، اندک گریزی خواهد بود.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها
[۱]- Sudden resurgence of ethnicity
[٢]- Totalitarian lid
[٣]- Heterogeneous Populations
[۴]- Demonstration effect
[۵]- Collective tie
[٦]- Multiplicity of communities
[٧]- Variety of identification
[٨]- Situationa
[۹]- J. Okamura, “Situational”, Ethnic and Racial Studies, vol.4, No. 4, October 1981, pp. 425-65
[۱٠]- Ethnic community, ethnic
[۱۱]- Recognizable sense of community
[۱٢]- Myth of collective ancestry
[۱٣]- Physical descent
[۱۴]- Common Origin
[۱۵]- Common Bloo
[۱٦]- D. Horowitz, Ethnic Groups in Conflict, Berkely, CA: University of California Press, 1985, pp. 55-92.
[۱٧]- Moral inspiration
[۱٨]- Exempla virtutis
[۱۹]- E. Tonkin, M. McDonald and m. Chapman (eds), History And Ethnicity, USA Nibigraogs 27, London, Routiledge, 1989
[٢٠]- Tradition of Herder
[٢۱]- Max Muller
[٢٢]- Quebecois
[٢٣]- J. Ewards, Language, Society and Identity, Oxford, Basil Blackwell, 1985, pp. 23-46
[٢۴]- Pantheons
[٢۵]- Rituals
[٢٦]- D. E. Smith (ed.), Religion And Political Modernization, New Haven, CT: Yale University Press, 1974.
[٢٧]- Sacred centres
[٢٨]- Sense of mutual belonging
[٢۹]- J. Armstrong, Nations Before Nasionalism, Chapel Hill, NC: University of North Carolina Press, 1982, pp. 201-40
[٣٠]- EWE
[٣۱]- Expatriate enclaves
[٣٢]- G. Sheffer (ed.), Modern Diasporas in International Politics, London, Croom Helm, 1986.
[٣٣]- Self-aware
[٣۴]- A kaleidoscope of ever-shifting ethnict ies
[٣۵]- Designated populations
[٣٦]- Inhospitable terrain
[٣٧]- A. Cobban, Rousseau And The Modern State London, Allen and Unwin, 2nd ed., 1964, A.D. Smith, The nation: invented, imagined, reco nstructed?, Millennium: Journal of International Studies, vol, 20, NO.3, Winter 1991, pp. 353-68.
[٣٨]- Ethnic crystallization
[٣۹]- Armstrong, op. Cit. In ote 6, pp. 14-53, 201-40.
[۴٠]- Thevicissitudes of struggle
[۴۱]- Ibid., pp. 54-92, A. D. Smith, The Ethnic Origins of Nations, Oxford, Basil Blackwell, 1986, pp. 92-125.
[۴٢]- Proximate cause
[۴٣]- Ethnic chosenness
[۴۴]- Secular intelligentsia
[۴۵]- External agencies
[۴٦]- A sense of civic solidarity
[۴٧]- Prd-existing ethnic differences
[۴٨]- L. Cliffe, “Forgigng a Nation: The Eritrean Experience”, Third Word Quarterly, vol. 11, No.4 October 1989, pp. 131-47l; G. mct. Kahin, Nationalism And Revolution in Indonesia, Ithaca, NY: Cornell University Press, 1952.
[۴۹]- Civil education system
[۵٠]- Latent sentiments
[۵۱]- Bretons
[۵٢]- Cultural fomogenzation
[۵٣]- Cultural categorization
[۵۴]- K. M. de Silva, A History of Srilanka, London, . Hurst and Co., 1981); S. Citron, Le Mythe National, Paris, Presses Ourvieres, 1988.
[۵۵]- Microcosm of a new community
[۵٦]- See A. Gella (ed.), The Intelligentsia And The Intellectuals, Beverly Hills, CA: Stage Publications, 1976; A. Melucci, Nomads of The Present: Social Movement And Individual Needs in Contemporary Society, London, Hutchinson Radius, 1989, pp. 89-92.
[۵٧]- Territorial citizenship
[۵٨]- H. Kohn, The Idea of Nationalism, New York, Macmillan, 2nd ed., 1967; H. Seton-Watson, Nations and States London: Methuen, 1977, pp. 17-191.
[۵۹]- Territorial and civic nationalism
[٦٠]- Civic nations
[٦۱]- See K. Deutsch, Nationalism and Social Communication Combridge, MA: MIT Press, 2nd ed., 1966, Chapter 1; A. D. Smith, National Identity Harmondsworth, Penguin, 1991, p.14.
[٦٢]- Servants of God
[٦٣]- Nationalist cosmos
[٦۴]- National regeneration
[٦۵]- Ethno-batuibak trabsfirnatuib
[٦٦]- Quebecois movement (جنبشی در کبک، کانادا)
[٦٧]- Francophone culture
[٦٨]- M. Pinard and R. Hamliton, “The class bases of the Quebec independence movement: congectures and evidence”, Ethnic And Racial Studies, vol. 7, no.1, January 1984, pp. 19-54.
[٦۹]- E. Gellner, Nations and Nationalism, Oxford, Basil Blackwell, 1983; B. Anderson, Imagined Communitites: Reflection on The Origins And Spread of Nationalism London Verso Books, 1983, pp. 67-79; M. Horth, Social Preconditions of National Revial Cambridge Cambridge University Press, 1985.
[٧٠]- Cultural politicization
[٧۱]- E. Kedourie (ed.), Nationalism in Asia And Africa London Weidenfeld and Nicolison, 1971, pp. 1-146; J. Hutchinson, The Dynamics of Cultural Nationalism: The Gaelic Revial And The Creation of The Irish Nation State, London, allen and Unwin, 1987, pp. 74-150.
[٧٢]- Living ethnic past
[٧٣]- Tilak
[٧۴]- Shivaji
[٧۵]- Marathi hero
[٧٦]- Kali
[٧٧]- See R. L Crane, “Problems of Diverent Developments Within Induian Nationalism, 1895-1905”, and M. Adenwalla, “Hindu Concepts and the Gita in early Indian National Thought” in R.Sakai (ed.), Studies on Asia Lincoln, NE: University of Nebrasda Press, 1961.
[٧٨]- Geneological ethnic nationalism
[٧۹]- G. Mouse, The Crists of German Ideology, New York, Grosset and Dunlap, 1964; L.Poliakov, The Aryan Myth, New York, Basic Books, 1974.
[٨٠]- Ethnic inferiority
[٨۱]- National self-determination
[٨٢]- Creole elite
[٨٣]- Kohn, OP. Cit. (in note 14); A. D. Smith, Theories of Nationalism London, Duckworth, 2nd ed., 1983.
[٨۴]- J. Breuilly, Nationalism And The State, Manchester, Manchester University Press, 1982, pp. 1-41, 352-84.
[٨۵]- E. Kedourie, Nationalism, London, Hutchinson, 1960; B. Neuberger, National Self-Determination in Post-Colonial Africa, Boulder, CO: Lynne Rienner Publishern, 1986; E. Hobsbawm, Nationa and Nationalism Since 1780, Cambridge, Cambridge University Press, 1990.
[٨٦]- State action
[٨٧]- Gellner, Op. Cit. (in notr 17).
[٨٨]- World of interstate policies
[٨۹]- Nagas
[۹٠]- Uigurs
[۹۱]- Karen
[۹٢]- Shan
[۹٣]- Kykuyu
[۹۴]- Shona
[۹۵]- Oumbundu
[۹٦]- Zula
[۹٧]- Constitutional outlets
[۹٨]- World without nationalism
[۹۹]- Resilience of ethnic nationalism
[۱٠٠]- Cultural alientation


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

آنتونی اسمیت، منابع قومی ناسیونالیسم، فصل‌نامه‌ی مطالعات راهبردی، دوره ١، شماره -١، بهار ١٣٧٧، صفحه ١٨٣-٢۰٦؛ این مقاله ترجمه‌ی است از:
□ Anthony Smith, TheEthnic Sources of Nationallism, Survival, N. 1, Spring 1993, pp. 48-62