|
آدونیس
اسلام و تراژدی نیندیشیدن
فهرست مندرجات
.
اسلام و تراژدی نیندیشیدن
علی احمد سعید إسبر (به انگلیسی: Ali Ahmad Said Esber) معروف به آدونیس (Adunis) در اول ژانویه ۱۹۳۰ میلادی، در روستای القصابین در نزدیکی شهر لاذقیه در خانوادهای علوی به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه را در ۱۹۴۹ پایان برد و در ۱۹۵۴ لیسانس فلسفه را از دانشگاه دمشق دریافت کرد. وی بهعلت فعالیتهای سیاسی ماههای بسیاری را در حبس سپری کرد و سرانجام در سال ۱۹۵٦ به بیروت رفت و در همانسال مجلهی شعر را بنیاد نهاد و خود سردبیری آن را بهعهده گرفت، همچنین او در سال ۱۹٦۸ مجلهی مواقف را تاسیس کرد. آدونیس در سال ۱۹۷۳ دکترا ادبیات عرب را از دانشگاه سن ژوزف بیروت دریافت کرد و در دانشگاههای لبنان شروع بهتدریس کرد. او بارها نامزد جایزه نوبل ادبی شده است و از سال ۱۹۸٦ بهعنوان نویسنده آزاد در پاریس در تبعید زندگی میکند.
آدونیس بهواسطه شناخت عمیق از فرهنگ و ادبیات عرب و همچنین آگاهیاش از ادبیات جهانی علیالخصوص ادبیات فرانسه و به مدد ذهنی فعال، پویا و نوآور در شاعری و نقد شعر جایگاهی ممتاز دارد و کمتر شاعر معاصری در جهان عرب مانند او در مباحث نظری شعر جستجو کرده و دغدغهی نوگرایی داشته باشد.
بررسی انتقادی و علمی اسلام در غرب، تاریخ صد و پنجاه ساله دارد. در برابر نظریه «اسلامشناسان» مسلمان، پژوهشگرانی پدید آمدند تا بهدور از آشیفتگی دینی و تبلیغ دینی، به بررسی نقادانه اسلام بپردازند. این پژوهشها، سرآغاز بررسیهای چشمگیر در سطح جهانی شد. بهدنبال انتقادهای علمی و بهدنبال تجربههای سیاسی و بهویژه انقلاب اسلامی ایران و بهدنبال تراژدیها و کشتارهای ناشی از اسلام، در سالهای اخیر، در جهان اسلام نیز نقد سنت و دین اسلام و قرآن، گسترش مییابد.
نقد آکادمیکی و تاریخی که از دیرباز در غرب آغاز شده بود، در ایران با برخورد انتقادی اندیشمندانی مانند آخوندزاده، آغاز شد و با علی دشتی، زرینکوب، مسعود انصاری، آرامش دوستدار، و چند تن دیگر دامنه پیدا کرد و بالاخره دنیای عرب نیز با نقد جدی اندیشورزانی مانند نویسنده و اندیشمند الجزایری «بوعلام صنصال»، منقد ادبی و متفکر تونسی «عبدالوهاب المدب»، شاعر و اندیشمند سوریتبار «علیاحمد سعید» معروف به «آدونیس» به پرسش کشیده شد. یکی از ویژگیهای اساسی این تلاشهای فکری، درک جنبه تاریخی اسلام در پژوهشهای علمی متفکران غرب از یکسو و از سوی دیگر در نوشتارهای ایرانیان و عربها، نشاندادن تاثیرهای منفی و ویرانگر ایدئولوژی اسلامی بر اجتماع و فکر و ذهنیت میباشد. ما برای تعمیق درک انتقادی خود نسبت به اسلام، باید تمام ابعاد این دگرگونیهای فکری و دیدگاههای انتقادی به اسلام را مطالعه کرده و از آن آگاه باشیم. در اینجا قصد ما فقط ارائه جنبهای از تلاش فکری آدونیس میباشد.
▲ | آدونیس کیست؟ |
آدونیس در ١٩٣۰ در سوریه متولد شد. او در مدرسه فرانسوی در سوریه درس خواند و سپس برای مطالعه فلسفه به دانشگاه دمشق رفته ولی سپس بهعلت سیاسی به بیروت مهاجرت کرد. در لبنان او به فعالیت شاعرانه پرداخت و آثار شاعرانی مانند بودلر، هانری میشو، سن ژان پرس، را بهعربی ترجمه کرد. در حال حاضر او بهعنوان یکی از شاعران بزرگ عرب زبان تلقی میشود. آدونیس همزمان با فعالیت ادبی، به تدوین نوشتارهای سیاسی در نقد بیعدالتی و دیکتاتوری و جنگ و فقر پرداخته و بهویژه کتاب «نیایش و شمشیر» او معروف است. علاوه بر انتشار کتابهای متعدد شعر مانند «الکتاب» در سه جلد و کتابهایش در تحلیل سیاسی، آدونیس به نقد اسلام نیز پرداخته و اثر معروف خود بهنام «خشونت و اسلام»[۱] را در سال 2015 به فرانسه منتشر ساخت.
هدف آدونیس در انتشار کتاب «خشونت و اسلام» چه بود؟ او میگوید با مرگ محمد پیامبر، دین اسلام به یک رژیم سیاسی تبدیل میگردد. از این پس به نظر او دین در مبارزه برای قدرت پیوسته مورد استفاده قرار گرفته و این روند به جنگ ایدئولوژیک تبدیل میگردد. آدونیس مینویسد: «من کشف کردم که تمام تاریخ ما تحریف شده، ساخته و پرداخته شده و تمام کسانی که تمدن عرب و عظمت آنرا بهوجود آوردند، مورد انکار، محکومیت و طرد قرار گرفته، به زندان افکنده شده و حتا به صلیب کشیده شدهاند. این تمدن را باید دوباره خواند و مورد بازنگری قرارداد: با نگاهی تازه و انسانیتی جدید.»
در واقع در این کتاب آدونیس بر روی یک بنبست بزرگ انگشت میگذارد: اسلام پایان اندیشیدن است. او میگوید اسلام ادعا میکند که آنچه قبل از آن است پست بوده و خود، آخرین حقیقت است. بهمعنای دیگر تاریخ با آمدن اسلام به پایان میرسد. از نظر او این چنین ادعایی و نتایج ناشی از آن، منجر به خشونت میگردد. در این کتاب او مینویسد قرآن اعلام میکند که الله جبار است و اطاعت از آن اجباری است. از نگاه آدونیس فلسفه و اندیشه جایی در این اعتقاد دینی ندارند و خشونت یک قاعده اساسی و ساختاری بوده و در گوهر دین اسلام قرار دارد.
در اینجا هدف، ارزیابی از همه کتاب نیست بلکه یادآوری موضوع اصلی نوشتار یعنی بنبست و پایان تفکر است. در پایان کتاب اخیر آدونیس، «خشونت و اسلام»، مطلبی وجود دارد بهنام «علیه گوهر باوری»[٢] که ترجمه آنرا در زیر میبینید. این مقاله پایانی در واقع چکیده کتاب را بیان میکند. آدونیس این مقاله را برای دنیای عرب مینویسد ولی محتوای مقاله نشان میدهد که ما ایرانیها مانند عربها و دیگر مسلمانان تجربه دردناک مشترکی داریم. این تجربه یعنی در اسلام زیستن و نیندیشیدن میباشد. تقلید و باز هم تقلید و خشکاندن اندیشه، یکی از تاثیرهای مخرب اسلام همین است. کانت میگوید: «روشنگری به در آمدن آدمی است از صغرات خود. نابالغی یعنی ناتوانی در بهکار بردن فهم خود بدون رهنمود دیگری.» در مقابل اندیشه کانت که برای بلوغ و خودمختاری انسان تلاش میکند، اسلام مانع بلوغ، عامل تخریب فهم و ادامه پسگرد میباشد. تراژدی تاریخ مسلمانان در همین سقوط است.[٣]
آدونیس: علیه گوهرباوری
▲ | مفهوم پیشرفت در دریافت اسلام از انسان و جهان |
بنیاد دریافتی از انسان و جهان که بر اسلام چیرگی دارد بر سه ستون نهاده است:
نخست: رسالت در اسلام، واپسین رسالت شمرده میشود و رسول اسلام مهر رسولان (خاتمالانبیأ) است. خود او گفته است: «پس از من رسولی نخواهد آمد.»
دوم: حقیقتهایی که رسالت اسلامی در بارهی آسمان و زمین و انسان، انتقال داده است حقیقتهایی هستند نهایی و حقیقت دیگری یافت نمیشود که بتواند آنها را نفی یا انکار کند. البته میتوان آن چیزهایی را پذیرفت که با این حقیقتها در تضاد نباشند یا سخنی خلاف آنها به میان نیاورند.
سوم: انسان نمیتواند آنچه را وحی الاهی میگوید دگرگون سازد و تغییر دهد. از این رو تنها وظیفهی انسان همانا باور به آنها، فرمانبرداری از آنها و کاربست آنهاست. باید توجه داشت که اگر این منطق را پیشتر برانیم، میتوان گفت که خود خدا نیز دیگر چیزی برای گفتن ندارد، زیرا آخرین سخن را به آخرین رسولش گفته است:«در واقع ، دین همانا اسلام است.». با توجه به این نکته میتوان بهتر فهمید:«اسلام هرآنچه را که پیش از او باشد از ریشه میکند، البته به جز آنچه با اسلام هم خوانی داشته باشد.». پس هرآنچه را که با آن ناهم خوان باشد طرد میکند. از آنجا که اسلام ریشه هر آنچه را که پیش از او باشد، در میآورد، پس هر آنچه را که پس از آن نیز بیاید ریشهکن میکند. دین (اسلام) معیار درستی هر آنچه پیش از آن آمده است و هر آنچه پس از آن خواهد آمد، بهشمار میرود.
از نظر خداوند، فرد مسلمان انسان به حد کمال است یعنی کسی که در درون دین اسلام زندگی میکند. برپایه این منطق اکنون میتوان فهمید که وحی ، عقل را اداره میکند. در واقع، عقل اسلامی، عقلهای پیشین را از میان میبرد. داوریها و معیارهای این عقل از وحی مایه میگیرند و بدین سان داوریها و معیارهای پیشین را نابود میکند. به روشنی میبینیم که در این دریافت، انسان گوهر انسانی خود را تنها از وحی اسلامی و بر پایه ِ آن میگیرد. در واقع اسلام گوهر انسانی را متعین میسازد، گوهری که نه از خود انسان بلکه از خدا و نه از فرهنگ، تجربیات و زندگی، بلکه از وحی و از این رو نه از گفتار انسان بلکه از گفتار خداوند ناشی میشود.
اگر چنانچه، به سراغ ایدهی رابطهی گوهر و وجود – به گونه ای که ژان پل سارتر فرمولبندی کرده است – برویم، یعنی «وجود بر گوهر مقدم است»، با دریافتی دقیقاً، خلاف دریافت اسلامی رو به رو میشویم که بر طبق آن، گوهر از این رو بر وجود مقدم است که از خدا ناشی میشود و سرشت انسان واقعی همانا اسلام است. بدین گونه روشن میشود که اسلام دینی است گوهرباور و با توجه به آن میتوان این نکته را توضیح داد که چرا در دریافت اسلامی، فرد غیر مسلمان تنها امکان گزینش میان دو هویت زیرین را دارد: یا ناباور و بی اعتقاد است پس باید او را طرد کرد و کشت و یا [اعتقادی غیراسلامی دارد] و زیر چتر رژیم اسلامی زندگی میکند پس باید جزیه (مالیات دینی) بپردازد. از این که گوهر انسان را مقدم بر وجودش بدانند چنین نتیجه میشود که انسان شخصیت خود را نمیآفریند و هیچ اثری بر نظم جهان نمیگذارد و بنابراین باید در زندگی و عمل خود، تنها بکوشد که از الگوی اولیهی «رسول خدا و نزدیک ترین همراهانش» تقلید کند. بدین سان آنچه زندگی فرد مسلمان را مشخص میکند تقلیدگری و تکرار است و نه آفرینندگی. برای انسان، نه آزادی بلکه تنها دعوت به تکرار وجود دارد. بنابراین، هر آفرینشی، ارتداد شمرده میشود و هر ارتدادی به دوزخ راه میبرد.
امام شافعی به روشنی میگوید:«کسی که بکوشد قرآن را با نظر فردی اش توضیح دهد به راه خطا میرود حتا اگر حق داشته باشد.». در این مورد، فرد نباید صاحب نظری از خود باشد، تنها امت است که باید نظر دهد. سارتر میگوید: انسان به ضرورت آزاد است زیرا گوهرش همانا آزادی است. برعکس، در بینش اسلامی، انسان در اساس مقلد شمرده میشود و باید سنت را رعایت کند و بدین سان از هیچ آزادیی برخوردار نیست. او مجبور است با بازنمود گوهر اسلامی خود، زندگی کند، بیاندیشد و دست به عمل بزند. بدون اسلام، انسان نمیتواند انسان به شمار آید. معنای مسلمان بودن همانا، رها کردن هرگونه فردیت و انحلال خود در امت است. بنابراین در اسلام سوبژکتیویته (سوژه بنیادی) یافت نمیشود.
در بارهی پیشرفت باید گفت که پیش از هر چیز پروژه و عملی از بنیاد انسانی است. در سنت اومانیستی که سارتر نمایندهی برجسته و مدرن به شمار میآید خود انسان یک پروژه است. در واقع پروژه، همانا برونرفت از گذشته و رفتن از اکنون به سوی آینده را مفروض میدارد. همه پروژهها، معنای صریح بینشی از آینده و به گرایش به آنچه زیباتر و انسانیتر است را در خود دارند. هم سخن با سارتر بگوئیم که «انسان پویشی است به سوی آینده». انسان بدون هیچ اجبار و فشاری، به ویژه اجبار و فشار دینی، گوهر خود را میآفریند و پروژه خود را به تحقق میرساند. در اسلام، پویش به ناگزیر روی به گذشته دارد. آینده بی معناست و تنها در پرتو گذشته وجود مییابد: آینده همانا گذشته است. آری، «پیشرفت» از نظر اسلام را این گونه باید فهمید: «پیشرفت» به معنای تقلید از آرمانی است که چیزی جز «گذشته» نیست. و این گذشته جایگاه حقیقت شمرده میشود. به دیگر سخن، پای نهادن در راه پیشرفت، اسلامی کردن آینده است بر مبنای گذشته. آری، پروژه پیشرفت در بینش اسلامی همانا اسلامی کردن جهان معنا میدهد.
اکنون میتوان فهمید که چرا اسلام دینی است که به گونه ای پایدار و فسخ ناپذیر به قدرت پیوند خورد است. این قدرت، اساسا دینی و در قطب مخالف زندگی مدنی و لائیک قرار دارد. اسلام جنبشی با هدف تبدیل همه چیز جهان خاکی به دین است. فرهنگ – شکلهای هنری، علمی و انسانیاش - هم چون ابزاری برای دفاع از این قدرت بهکار گرفته میشود. بدینسان، فرد مسلمان میپندارد که همواره در پرتو روشنایی سرآغازین اسلام زندگی میکند و از اینرو از زمان جدا میگردد تا به سوی جاودانگی بهشت رود.
اما تناقض اینجاست که مردمانی که زیر تسلط اسلام زیستند، به رغم فشارها و محدودیتهای دینی، آثار بزرگی را پدید آوردند. آنان توانستند در زندگی، در شعر، هنر، اندیشه، فلسفه و علم، پیشرفتهای مهمی را به تحقق رسانند بی آنکه کشاکش میان این گونه فشارها و محدودیتها و این تحقق بخشندگان به «پیشرفت» دمی بازایستد. در این تناقض آنچه به سرعت به چشم میآید این واقعیت است که در میان همه آین آفرینشگران – به ویژه در فلسفه و شعر- حتا یک پیرو اسلام سنتی یا اسلام قدرتمدار یافت نمیشود. در درازای چهارده سده، هیچ شاعر بزرگ یا فیلسوف برجسته ای پیدا نمیشود که به اسلام قدرتمدار یا شریعتمدار باور داشته باشد. همهی این فرزانگان به این شیوه با سخن شاعر بزرگ ابوالعلا معری هم آوا بودند که میگفت: «دو گونه انسان در روی زمین یافت میشود: کسانی که دین دارند و عقل ندارند و کسانی که عقل دارند و دین ندارند.»
باری، در چنین چشم اندازی، معنای گوهر انسان نه از انسانیتش بلکه از دینش – یعنی اسلام – ناشی میشود، و اگر مسلمانی از دین برگردد، گوهر انسانی خود را از دست میدهد و محکوم و کشته خواهد شد. انسان را برای مسلمان بودن و خدمت به اسلام آفریدهاند.
برای اینکه سخن خود را دقیق تر بگویم باید بیافزایم دریاقتی که هم اکنون بر جهان اسلام تسلط دارد به این اعتقاد تداوم میبخشد که اسلام تنها جایگاه همه حقیقتها است. باید به این نکته توجه داشت که اگر این حقیقتها جنبهی فردی داشتند و تنها خود فرد را متعهد میکردند شاید مشکل در خود این حقیقتها محدود میماند اما مشکل این است که این حقیقتهای فراگیرنده و بسته را به افراد از همه نظر – فرهنگی، اجتماعی و انسانی - تحمیل میکنند. این حقیقتها، معیارهای مطلقی برای ساختمان جامعه به شمار میآیند حتا اگر در جامعه، عناصری دیگر و دینهای دیگری نیز وجود داشته باشند.
حقیقت در اسلام، حقیقتی است امتی یا جمعی و از آفریدگار میآید و نه از آفریده. از این رو دگرگون نمیشود و کامل و قطعی مانند میراثی معنوی از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشود. معنای آن، رازوجود را بر پا میدارد و اگر رها شود وجود نیز پایان مییابد. در واقع بدون این گونه حقیقتها، وجود معنایی ندارد. با توجه به این نکتهها، میتوان مفهومهایی مانند جهاد یا شهادت را بهتر فهمید که نشانگر معنایی هستند که چنین حقیقتهایی نمود آناند. در واقع دفاع از این حقیقتها دفاع از خدا و دفاع از خدا و دفاع از وجود معنی میدهد حتا اگر علیه وجود باشد.
هر گاه حقیقت را مسئله ای فردی بشمرند که فقط فرد را متعهد میکند میتوان آن را هم چون نمود و بیان آزادی پذیرفت اما اگر آن را هم چون امری اجتماعی و تام وتمام تعریف کنند که سراسر جامعه را متعهد سازد در واقع قانون آن را میپذیراند و تحمیل میکند. به این سبب است که حقیقت تبدیل به خشونت میگردد. به این سبب است که باور به آن کار، به تسلیم و فرمانبرداری میکشاند. در این هنگام جامعه بر حقیقت تسلط نمییابد بلکه حقیقت بر جامعه مسلط میشود. متن مقدس فراتر از واقعیت دانسته میشود و تبدیل به ارباب واقعیت میگردد که بندهی آن است. این چنین است که حقیقت تبدیل به جنگ دائمی با اندیشه و با انسان و با حقیقتهای دیگر میگردد. در این چشم انداز، پیشرفت همان تقلید کامل از اصول آغازین است. میدانیم که در سنت غرب، از ارسطو تا هگل، تقلید اصولا معنایی ندارد مگر برای بهتر گردانی باشد. در این سنت اگر تقلید میکنند برای آنستکه آنچه را که از آن تقلید میکنند، بهتر گردانند و در غیر این صورت تقلید نمیتواند چیزی جز نسخه برداری سطحی و کژدیسی باشد. در روزگار کنونی، عربها با اینگونه تقلید و کژدیسی سر میکنند.
پیشرفت، عملی است انسانی که بنیادش بر آفرینشگری و نوآوری نهاده است و پیوندی تنگاتنگ با آینده دارد. فرهنگی که آینده را هم چون بازنوشت گذشته بشمارد، روی پیشرفت را نخواهد دید. شوربختانه تا هنگامی که چنین بینشی بر جامعههای عرب تسلط دارد میتوان گفت که تنها چیزی که پیش خواهد رفت همانا پس روی است. بنابه تعریف انسان موجودی است آفرینشگر و همواره در زندگی جامعه و حتا در زبان همواره گامی به پیش برمی دارد. آینده سپهری است که تواناییها و انرژیهای انسان در آن تحقق میپذیرد تا بر گیتی چیره شود و رازهایش را بهتر بفهمد.
دریافتی که اکنون چیرگی دارد نیازمند خوانشی نوین از اسلام و فرهنگهای مردمانی است که زیر چتر قدرت اسلام زیستهاند؛ افزون براین، وجود چنین دریافتی، خوانشی نوین از کل فرهنگ عرب و نگارش تاریخی نوین را لازم میگرداند و سرانجام ایجاد پیوندهای تازه میان واژهها و چیزها، انسان و جهان و انسان و پیشرفت را ضروری میسازد.[۴]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۴]- جلال ایجادی، آدونیس، اسلام و تراژدی نیندیشیدن، وبسایت رادیو زمانه (تربیون زمانه): پنجشنبه ۴ام شهریور ۱۳۹۵
[۱]- Adonis, «Violence et Islam», seuil, Paris, septembre 2015
[٢]- Chapitre «contre l’essentialisme », dans « violence et islam».
[٣]- L’auteur de l’introduction «Adonis, l’Islam et la tragédie de l’impossibilité de penser», Idjadi didier, sociologue.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت رادیو زمانه (تربیون زمانه)