جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ اردیبهشت ۸, جمعه

عبدالله ابن مقفع

از: دانشنامه‌ی آریانا

عبدالله ابن مقفع


فهرست مندرجات
تاریخ فلسفه در ایراننویسندگان ادبیات پارسی

ابومحمد عبدالله روزبه پور دادویه (به انگلیسی: Abū Muhammad ʿAbd Allāh Rūzbih ibn Dādūya؛ به عربی: ابومحمد عبدالله روزبه ابن دادويه)، معروف به ابن‌مقفع (Ibn al-Muqaffa) (زاده‌ی ۱۰٦ هـ.ق در فیروزآباد پارس – درگذشته‌ی ۱۴۲ هـ.ق در بغداد) نویسنده و مترجم آثار پهلوی به عربی اهل فارس و ساکن بصره بود. عباس اقبال آشتیانی، که کتابی در «شرح حال ابن‌مقفع» نگاشته، در وصف او می‌گوید: «یکی از ایرانیان ملت‌پرستی است که اسلام آورده و به‌عنوان کاتب و منشی در خدمت بنی‌عباس داخل شده است». او، که با کنیه‌ی «أبی محمد» نیز شناخته می‌شد، از برجسته‌ترین نمایندگان تفکر علمی در قرن دوم هجری است و کتاب‌های زیادی از پارسی میانه به عربی برگرداند. هم‌چنین، او اولین کسی بود که حکمت پارسی، هندی و منطق یونانی را وارد ادبیات عربی کرد و نیز نخستین کسی بود که به تألیف و ترجمه پرداخت و در آثارش نثر عربی را به بالاترین درجه ارتقأ داد. از میان کتاب‌هایی که روزبه ترجمه کرد می‌توان از کلیله و دمنه، تاج‌نامه انوشیروان، آیین‌نامه، سخنوری بزرگ (الأدب الکبیر) و سخنوری خُرد (الأدب الصغیر) نام برد.


زندگی‌نامه
عبدالله ابن‌مقفع

ابومحمد عبدالله روزبه پور دادویه (ابن‌مقفع)، به‌سال ۱۰٦ هجری قمری (٧۲۴ میلادی)، در شهر جور یا گور (فیروزآباد کنونی) از استان فارس در کشور ایران یا در عراق به‌دنیا آمد. به‌نوشته ابن‌ندیم در الفهرست، «نامش در فارسی روزبه بود و پیش از مسلمان‌شدنش ابوعمرو کنیه داشت، و همین‌که اسلام آورد، ابومحمد را کنیه‌ی خود قرار داد.» به نوشته‌ی عباس اقبال آشتیانی، «اسم او را غالب مورخین «روزبه» و اسم پدرش را «داذویه» نقل کرده‌اند، ولی صاحب تاج‌العروس او را «داذبه» و اسم پدرش را «داذجشنس» می‌گوید و درست معلوم نیست که حق با کدام است.»

با این حال، از خانواده‌ی او فقط پدرش شناخته شده است. پدر عبدالله «از اهل دیوان و دفتر مالیه و خراج بوده»، از طرف حجاج بن یوسف ثقفی، در زمانی‌که والی عراق و بلاد فارس بود، تصدی خراج فارس را به او سپرد، وی برای گرفتن خراج بیش‌تر به مردم فشار آورد. حجاج او را بازخواست و شکنجه کرد و به‌خاطر همین شکنجه‌ها دستش برگشت و کج شد. از این‌رو، به او مقفع گفته شد. اما عباس اقبال می‌نویسد: «چون در ضبط مال و نگاهداری خراج توجهی چندان به خرج نداده و در صرف و خرج زیاده‌رویی کرده، مورد سخط و ضرب حجاج قرار گرفته و بر اثر صدمات چند، دستش شکسته و کج‌شده و از آن سبب در میان عرب به مقفع ملقب گردیده است» و در الفهرست ابن ندیم آمده است: «مقفع پسر مبارک است و سبب تقفع او این است که حجاج وی‌را برای تصرف در اموال دولتی در بصره، تازیانه سختی زده و از این جهت، دستش خشکیدگی پیدا کرد.» هم‌چنین برخی سبب را آن دانسته‌اند که او به مقفع معروف است، چرا که او نوعی زنبیل به‌نام قفعه می‌ساخته و می‌فروخته است.

به‌هر صورت، گفته می‌شود ابن‌مقفع، «در کودکی با پدر به بصره رفت و زیر نظر پدرش بزرگ شد و همراه او به مجالس ادبا و فصحا می‌رفت. علاوه بر دانش و علم که از زبان پهلوی ساسانی در فارس آموخته بود، توسط دو مرد بدوی فصیح عرب، در بصره، زبان عربی را به‌خوبی یاد گرفت» و چنان با «تازی شیوا» آشنا و مأنوس شد و آموزش دید که خود در رده‌ی شیوایان زبان تازی جای گرفت. عباس اقبال می‌نویسد:

    عبدالله ابن مقفع، [در کودکی]، در فارس پیش پدر خود می‌زیست و به تحصیل مقدمات معارف قدیم ایرانی و زبان پهلوی مشغول بود و به اقتضای زمان عربی و معلومات اسلامی را هم اضافه فرا می‌گرفت تا به‌زودی در دو زبان فارسی (پهلوی) و عربی استاد شد.

او پیش از آن‌که اسلام بیاورد، زرتشتی بود و از این‌رو، به زندقه متهم شد و ابن‌خلکان در این مورد می‌گوید: «یحیی بن زیاد حارثی و حماد راویه و ابن‌مقفع و الب بن حباب باهم دوست بودند و همگی متهم به زندقه شدند و نیز گفته‌ شده هیچ کتابی زندقه‌ای نیست مگر آن‌که اصل از ابن‌مقفع باشد.»

ابن‌مقفع هم با امویان و هم با عباسیان ارتباط داشته و در هر دو روزگار به دبیری پرداخته‌ است. او در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک (۹۶-۹۹ هـ.ق) از جانب صالح بن عبدالرحمان سیستانی که از طرف خلیفه سلیمان متولی خراج عراق بود متقبل خراج بعضی ولایات دجله و به‌قولی به‌قباد گردید. به‌قول صاحب فتوح‌البدان سلیمان بن عبدالملک، صالح عبدالرحمان سیستانی را در سال ۹۶ هجری قمری مأمور خراج عراقین کرد و در همین تاریخ بود که عبدالله بن‌مقفع از جانب او متولی خراج ناحیه‌ی دجله و به‌قباد شد. سپس، ابن‌مقفع، پیش از آن‌که به‌خدمت بنی‌عباس بپیوندد، مدتی را در بصره پیش عامل عراق از جانب مروان حمار، آخرین خلیفه‌ی اموی، یعنی پیش «یزید بن عمر بن هبیرة» که در سال ۱۲۸ هجری قمری، به حکومت منصوب شده بود، می‌زیست و دبیر پسر او «داوود بن یزید» بود.

چون داوود، در سال ۱۳۲ هجری قمری، که ابتدای خلافت بنی‌عباس و سال انقراض خلافت بنی‌امیه است، به‌دست عباسیان کشته شد، ابن‌مقفع پیش عیسی بن علی رفت و اسلام آورد و مدتی را هم در کرمان منشی عیسی بن علی بود. به‌نوشته‌ی ابن‌ندیم: «ابتدا برای داوود بن عمر بن هبیره کتابت می‌کرد و بعد عیسی بن علی کتابت کارهای کرمان را به‌عهده‌ی او گذاشت» و درباره‌ی اسلام‌آوردن او، عباس اقبال می‌نویسد:

    گویند: روزی در کوچه حرکت می‌کرد، کودکی از مکتبی به آواز بلند می‌خواند: «أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَادًا وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا» ایستاد تا کودک تمام سوره را بخواند و گفت الحق این سخن مخلوق نیست (تاریخ طبرستان، تألیف محمد بن حسن بن اسفندیار باب اول از قسم اول)؛ سپس پیش عیسی بن علی که عم منصور خلیفه‌ی دوم عباسی بود، رفت و گفت اسلام در قلب من راه یافته، عزم دارم به‌دست تو اسلام آورم. عیسی گفت باید این امر در محضر جمعی از سران قوم و وجوه ناس باشد تا به‌رسمیت شناخته شود.

    عیسی شب بعد ابن‌مقفع و جماعتی از بزرگان و وجها را به منزل خویش دعوت کرد، چون به‌صرف غذا نشستند، ابن‌مقفع چنان‌که عادت زردشتیان بود، در موقع غذا به زمزمه پرداخت. عیسی گفت آیا باز با آن‌که عزم اسلام داری زمزمه می‌کنی و بر سنت پارسیان می‌روی؟

    گفت بر من سخت ناگوار است که شبی را بدون دینی به‌سر برم. چون صبح شد، بر دست عیسی بن علی اسلام آورد. عیسی نام او را برگردانده عبدالله و کنیه‌اش را به‌جای ابوعمرو، ابومحمد قرار داد.

برخی ادعا می‌کنند که ابن‌مقفع فقط ظاهراً مسلمان شد و در واقع زرتشتی بود و عقاید زندیقی داشت. تفکر الحادی او از مطالعه باب برزویه طبیب که به‌نظر می‌رسد خود، آن‌را به کلیله و دمنه افزوده‌ است، به‌خوبی آشکار می‌شود: «... به‌هیچ تأویل درد خویش درمان نیافتم و روشن شد که پای سخن ایشان (اهل دین) بر هوا بود...»

ابن‌مقفع، در زمان توقف در بصره، پیش عیسی بن علی و برادرش سلیمان می‌زیست و به شغل دبیری و آموزگاری کودکان آن‌ها اشتغال داشت و از «ابوالجاموس ثور بن یزید اعرابی» که از بلغا و فصحای معتبر بود، و به بصره پیش افراد خاندان سلیمان می‌آمد و به منزل آن‌ها وارد می‌شد، اخذ فصاحت کرد. سرانجام خود به مقامی رسید که به‌نوشته‌ی الفهرست: «بی‌اندازه فصیح و بلیغ و از نویسندگان و شاعران فصیح به‌شمار می‌رفت.»

در سال ۱۳۷ عبدالله بن علی عم دیگر منصور خلیفه که برادر سلیمان و عیسی باشد، بر منصور خروج کرد و از مردم برای خلافت خود بیعت گرفت. منصور، ابومسلم خراسانی را با لشکری عظیم به جنگ او فرستاد و ابومسلم در نزدیکی نصیبین به انواع تدابیر بر عبدالله ظفر یافت و او با یارانش در جمادی‌الاخر سال ۱۳۷ فرار اختیار کردند.

عبدالله از نصیبین به بصره پیش دو برادر خود عیسی و سلیمان رفت و از ترس منصور در آن‌جا پنهان گردید. سلیمان که حکومت بصره را داشت، و از دو برادر دیگر نزد منصور وجیه‌تر بود، به‌همراهی عیسی پیش خلیفه به شفاعت پرداخت و منصور شفاعت آنان‌را پذیرفت و از مؤاخذه و آزار عبدالله درگذشت و قرار بر این شد که در آن باب تأمین‌نامه نوشته شود. دو برادر نگاشتن این چنین زنهارنامه را به کاتب و دبیر خود عبدالله بن مقفع واگذاشتند و دستور دادند که در خواستن امان مبالغه بسیار کند تا منصور از کشتن عبدالله بن علی درگذرد. ابن‌مقفع نیز چنان‌که امر رفته بود، زنهارنامه را نگاشت و راه افراط و تندی پیمود. در آن نوشت اگر امیرالمؤمنین بر عم خود عبدالله غدر کند، زنان او مطلقه، چارپایانش وقف و بندگانش آزاد و مسلمین از بیعت او خارج‌اند و از این قبیل تهدیدات.

این نامه را که برای توشیح نزد منصور بردند، سخت بر او گران آمد و گفت چه کسی آن‌را نوشته، گفتند مردی به‌نام ابن‌مقفع کاتب عم تو عیسی. منصور کینه‌ی ابن‌مقفع را در دل گرفت. بعد در رمضان سال ۱۳۹، سلیمان را از بصره معزل کرده «سفیان بن معاویه بن یزید بن مهلب بن ابی‌صفره» را به‌جای او برقرار نمود و به‌نوشته‌ی علی‌اکبر دهخدا «دستور کشتن ابن‌مقفع را برای او داد».

سفیان به‌واسطه استخفافی که بارها ابن‌مقفع در حق او روا داشته از او متنفر و دل‌آزرده در صدد آن بود که در موقع مقتضی انتقام خود را از او بکشد، بلکه قسم یاد کرده بود ابن‌مقفع را تکه تکه کند. عاقبت هم در حدود سال ۱۴۲ هجری قمری او را به‌بهانه‌ای زندقه و شک در دین و تعلق به کیش آبأ و اجدادی و باطناً به اشاره‌ی خلیفه و بر اثر کینه‌ و غرض شخصی بر سر تنوری آورد و ابتدا پای او را بریده پیش چشمش به تنور افکند و سوخت، سپس خود او را در آتش تنور فرو کرد و گفت در مثله‌کردن تو بر من بحثی نیست، چه تو زندیقی و مردم را به آرأ و عقاید فاسده کافر می‌نمایی.

خلیفه از قتل ابن‌مقفع به‌هیچ‌وجه متأثر نشد، بلکه این حرکت او را خوش آمد و از بیان بعضی از نویسندگان مطلع چنین برمی‌آید که قتل او اصلاً به امر خود منصور بوده است. ابن‌ندیم می‌نویسد:

    و [منصور] زمانی‌که سفیان بن معاویه او را سوزاند، روی موافقت نشان داده، و خون‌بهایی نخواست و خونش به‌هدر رفت.

و به‌قول ابن‌خلکان، بعد از قتل ابن‌مقفع، سلیمان و عیسی درصدد خون‌خواهی او برآمدند، و مصمم شدند به این عنوان و بهانه قیام کنند. لیکن چون سلیمان در همان آوان، یعنی در سال ۱۴۲ مُرد، این خیال صورت وقوع نگرفت و خون بیچاره ابن‌مقفع هدر رفت.


آثار

مجموعه آثار ابن‌مقفع، در موضوع ترجمه حكايات تاريخى و پندآميز و دست‌نوشته‌هايش، به زبان عربى مى‌باشد. او کتاب‌های زیادی از پارسی میانه به عربی برگرداند. ابن‌ندیم می‌نویسد: «وی یکی از ناقلان فارسی [میانه] به عربی بوده و در این دو زبان مهارت و فصاحت داشته و چندین کتاب از فارسی به عربی ترجمه کرده است». از این مجموعه، آثاری با عناوين كليله و دمنه، الادب الكبير، الادب الصغير، الدرّة‌اليتيمه، رسالة فی‌الصحابه و ساير آثار و حكمت‌هاى منسوب به وى را می‌توان نام برد.

نثر عربی ابن مقفع بسیار شیوا بوده و نثر وی سرمشق سخندانان و نویسندگان عربی‌نوِیس و عربی زبان بوده‌ است. ترجمه‌های او از بهترین آثار ادبی و اخلاقی زبان عربی شمرده می‌شوند. آثاری که ابن‌مقفع از زبان پارسی (پهلوی) به زبان عربی برگردانده است عبارتند از:

    نامه‌ی تنسر به گشنسپ، ترجمه‌ی ابن اسفندیار؛ ویرایش مجتبی مینوی، خوارزمی؛ انتشارات دانشگاه تهران - چاپ ۱۳۵۴؛ نوشته‌ی کوچکی است که آن‌را دانشمند فرزانه‌ی آغاز اسلام، روزبه‌ پارسی (عبدالله ابن مقفّع) از پهلوی به عربی ترجمه کرده بود. اکنون نوشته‌ی پهلوی و ترجمه‌ی عربی آن در دست نیست. در آغاز سده‌ی هفتم قمری، نوشته‌ی عربی این نامه را پور اسفندیار (بهاءالدین محمد پسر حسن پسر اسفندیار) به فارسی ترجمه کرده و آن‌را در تاریخ طبرستان خود گنجانیده است. از پیشگفتار این ترجمه‌ی فارسی روشن می‌شود که ترجمه‌ی ابن مقفّع بر پایه‌ی روایت بهرام پسر خورزاد بوده که از او خبری در دست نیست. به‌نگر می‌رسد که وی گردآورنده یا نسخه‌نویسِ اصل پهلوی این نامه بوده است.

    این نامه را تنسر (گونه‌ی درست آن توسر)، هیربدان هیربد اردشیر در پاسخ گُشنسپ، شاه طبرستان و پدشخوارگر و گیلان و دیلمان و رویان و دماوند نوشته است. وی گویا به برخی از کارهای اردشیر به دیده‌ی انتقاد می‌نگریسته و در نامه‌ای به تنسر از او خواسته است که چرایی این کارها را برای او بگوید.

    نامه با پیش‌گفتاری آغاز می‌شود که به نگر می‌رسد از گردآورنده‌ یا نسخه‌نویس پهلوی این نامه بوده است. در این پیش‌گفتار از آمدن اسکندر و مرگ دارا و بخش‌بندی ایران به شاهان محلی (ملوک‌الطوایف) و سرانجام روی کار آمدن اردشیر و پیروزی او بر ۹۰ تن از این شاهان، از جمله اردوان، آخرین پادشاه اشکانی، سخن رفته است. سپس آمده است که اردشیر، گُشنسپ، شاه طبرستان، را که پس از اردوان از همه نیرومندتر بود به‌سبب میهن‌دوستی و هواخواهی‌اش از شاهان پارس بر فرمانروایی آن‌جا ماندنی کرده است.

    خداینامگ، به‌نام عربی «سِیَر الملوک‌العجم» یعنی کردارهای پادشاهان ایران.

    تاج‌نامگ، به‌نام عربی «التاج فی سیرت انوشیروان» تاج در رفتار انوشیروان.

    آیین‌نامگ، به‌نام «کتاب الآیین» در آیین‌های گوناگون ایرانیان چون آیین دربار و جنگ و

    کلیلگ و دمنگ، با نام کلیله و دمنه

    مزدک‌نامگ، با نام عربی «کتاب مزدک»

    ریکی‌های سگستان، با نام عربی «عجائب سجستان» (شگفتی‌های سیستان)

    □ کتاب الادب الکبیر (سخنوری بزرگ)

    □ کتاب الادب الصغیر (سخنوری کوچک)

    □ کتاب «الدُرّة الیتیمة» (مروارید یکتا) در شیوه‌ی نگارش و نامه‌نگاری رسمی (به اصطلاح قدیم: فن رسائل). این کتاب گاه به اشتباه «الدُرّة الثمینه» (مروارید گرانبها) نوشته شده است. اصمعی گوید «الدرة الیتیمه» در فن خود نظیر ندارد.

قفطی هم در «اخبار الحکما» آورده است که ابن‌مقفع فاضلی کامل بود و نخستین کس است که میان مسلمانان به ترجمه‌ی کتاب‌های منطق پرداخت. کتاب‌هایی که ابن‌مقفع در زمینه‌ی منطق از پهلوی به عربی برگردانده عبارتند از:

    قاطیغوریاس (در یونانی: Kategorias در انگلیسی: Categories) به‌معنای زمره‌بندی یا رده‌بندی نوشته‌ی ارسطو

    ایساغوجی (Isagoge) نوشته‌ی فرفوریوس (Porphyry) اهل صور (Tyre – شهری در لبنان امروزی بر کرانه‌ی مدیترانه) که درآمدی است بر قاطیغوریاس ارسطو

    خلاصه‌ی «باری ارمینیاس» (در یونانی: Peri Herminias در انگلیسی: On Interpretation) به‌معنای «در تفسیر» نوشته‌ی ارسطو

    انالوطیقا (در یونانی: Analytika در انگلیسی: Analytics) به‌معنای «واکاوی» نوشته‌ی ارسطو


[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها


...


[] پی‌نوشت‌ها

...
اقبال آشتیانی، عباس، شرح حال عبدالله بن‌مقفع، ص ۳۰







ابن‌ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص ۱۹۵.
اقبال آشتیانی، عباس، پیشین، ص ۳۰.

اقبال آشتیانی، عباس، پیشین، ص ۳۰.
ابن‌ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص ۱۹۵.

در دائرةالمعارف طهور آمده است: «عبدالله بن مقفع، مذهب مجوسی داشت ولی بعد نزد «عیسی بن علی» که عموی سفاح و منصور دوانیقی، خلفای عباسی بود، اسلام آورد و از خاصان درگاه او شد و نامش عبدالله و کنیه او ابوعمرو شد. البته بعضی‌ها از جمله جاحظ در صحت اسلام او تردید کردند و گفتند که او زندیق است. خلیفه مهدی عباسی پسر منصور می‌گوید: آن‌چه که از کتابت «زندقه» به من رسید، از «ابن مقفع» بود.»



فتوح‌البدان، ص ۴۶۴.
اقبال آشتیانی، عباس، پیشین، پاورقی ص ۳۱.
ابن‌ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص ۱۹۵.
اقبال آشتیانی، عباس، پیشین، ص ۳۲؛ به نقل از: کتاب الفهرست، ص ۱۱۸.
کلیله و دمنه، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، ص ۴۸.
اقبال آشتیانی، عباس، پیشین، پاورقی ص ۳۳؛ به نقل از: کتاب الفهرست، ص ۴۵.
ابن‌ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص ۱۹۵.
اقبال آشتیانی، عباس، پیشین، پاورقی ص ۳۳؛ به نقل از: ابن‌الآثیر، حوادث همین سال.


[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها

اقبال آشتیانی، عباس، شرح حال عبدالله بن‌مقفع، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۸۲.
ابن‌ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمه‌ی محمدرضا تجدد، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۸۱.
کلیله و دمنه، ترجمه‌ی ابولمعالی نصرالله منشی، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۸.



[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها │ ...