|
خودزندگینامه فقیرنبی
فهرست مندرجات
.
زندهام که روایت کنم چگونه بازیگر شدم
فقیرنبی، هنرپیشه (بازیگر) و گارگردان سینما و تئاتر و تلویزیون افغانستان و هندوستان است، که اکنون در شهر کابل بهسر میبرد و از جو سیاسی حاکم بر کشور ناراض است. او اخیراً سرگذشت خود را بهدستِ خودِ (Autobiography) نوشته است. در این خودزندگینامه از افسردگیها و اندوههای برخاسته از ناهنجاریهای رژیم - بهویژه در عرصهی هنر و سینما - سخن میگوید.
من در روز یکشنبه، دهم حمل (فروردین) ۱٣٣۱ خورشیدی برابر با ٢۹ مارچ ۱۹۵٢ میلادی، در محل بالا کوهی دهافغانان شهر کابل، در یک خانوادهای روشنفکر زاده شدم. در آنزمان، پدرم محمدمهدیخان، لمړی بریدمن (ستوان یکم) اردوی ملی (ارتش) افغانستان - در دورهی سلطنت محمدظاهرشاه - بود. او فردی بود نویسنده، تاریخدان و عالم دین. مادم، عالیهخانم، بسیار مهربان و در تربیت فرزندان بسیار کوشا بود. آنها پیش از من، سه فرزند (دو دختر و یک پسر) خود را بهسبب بیماری واگیردار آنفلوانزا (گریپ) از دست داده بودند. من هم سه سال داشتم که یک روز - در زمستان بسیار سرد - آب داغ دیگ روی اجاق آتش بالایم ریخت. سوختگیام شدید بود. پدر و مادرم که سخت ترسیده و نگران شده بودند، بههر شکل ممکن تلاش کردند تا من زنده بمانم. دکتر و بیمارستان در آنزمان بسیار کم بود. آنها از هفتدکان برایم تعویض گرفتند تا خوب شوم! اما دکتر عبدالمجید طالبی به معالجه (درمان) من پرداخت، که پس از شش هفت ماه صحت یافتم. بههر حال، این حادثه بخیر گذشت.
در هفت سالگی به مکتب (دبستان) رفتم. پدرم که در آنزمان، درجهی تورنی (سروانی) داشت، مرا به مکتب سیدجمالالدین افغان فرستاد. دو سال را در آنجا درس خواندم، سپس، زمانیکه محل سکونت ما به دهمزنگ تغییر مکان کرد، از صنف (کلاس) سوم وارد مکتب شاهدوشمشیره (مکتب نمره ٦) شدم و دورهی ابتدایی را تا صنف (کلاس) ششم در آنجا به پایان بردم. دورهی متوسطه را از صنف هفتم تا دوازدهم در مکتب (دبیرستان) نادریه، که در کارتهپروان واقع است، ادامه دادم و در سال ۱٣۴۹ خورشیدی با مدرک بکلوریا (دیپلم) از آن فارغالتحصیل شدم.
در این سالها پدرم نیز به رتبههای نظامی جګړنی (سرگرد)، ډګرمنی (سرهنگ دوم) و ډګروالی (سرهنگ تمام) نائل آمد.
در دوران مکتب به دو چیز علاقهی فراوان داشتم: یکی خواندن کتابهای دینی، تاریخی و داستانی بود که بیشتر از ایران وارد افغانستان میشدند و دو دیگر، سینما و فیلمهای آمریکایی و بهخصوص فیلمهای هندی. در آن زمان در سینماهای کابل بیشتر فیلمهای هندی بهنمایش گذاشته میشد و من تمام این فیلمها را - حتی چندبار - تماشا میکردم. از طریق همین فیلمها با زبان هندی آشنا شدم و آنرا در حد گفتوگو فراگرفتم. رفتن به سینما و دیدن فیلمها سبب شد تا به هنر سینما و بهویژه هنر بازیگری سخت دلچسبی پیدا کنم. چنانکه باری - زمانیکه در صنف دهم درس میخواندم - تصمیم گرفتم به هندوستان بروم. از اینرو، با دو دوست دیگرم بهطرف مرز تورخم رفتیم تا از طریق پاکستان به هندوستان برویم تا در هند «بچهی فیلم» (بازیگر مرد نقش اول فیلم) شوم. البته این سفرم بدون اطلاع خانواده بود و از نطر آنها فرار محسوب میشد و از لحاظ دولت غیرقانونی. بنابراین، توسط قوای امنیتی سرحدی (نیروهای امنیتی مرزی) تورخم دستگیر و دوباره بهکابل فرستاده شدیم. از بخت خوش، چون پدرم افسر عالیرتبهی دولت بود، من و دوستانم زندانی نشدیم. اما پدرم متوجه شد که من سخت به هنر سینما علاقهمند هستم. از اینرو، تصمیم گرفت و به من وعده سپرد که پس از پایان دورهی دبیرستان، مرا برای ادامهی تحصیلات در رشتهی سینما به هندوستان بفرستد.
با این وضع، هنگامیکه دبیرستانم به پایان رسید، در ماه دلو (بهمنماه) ۱٣۴۹ خورشیدی، با هزینهی شخصی برای تحصیل به هندوستان رفتم. بهیاد دارم آنزمان، از شوق رفتن به هند در لباس خود نمیگنجیدم. از لحظهایکه گفتیم دارم میروم آنجا و «بچهی فیلم» میشوم، ذوق و شوق از تمام وجودم سرازیر شده بود. احساس میکردم یک هنرپیشه، یک بازیگر نقش اول در من وجود دارد. چنانکه در چند نمایش مدرسه هم بازی کرده بودم و بازیگر موفق بودم.
عشق هنرپیشهشدن در من وجود داشت، چون عشق دیدهشدن اصلاً در همه انسانها وجود دارد. اما تنها این عشق کافی نبود، باید سخت تلاش میورزیدم تا به مقصد ره یابم. وقتی به بمبئی (که نام جدید آن مومبای است)، رسیدم، به چند کمپانی و استودیوی فیلمبرداری سر زدم، اما پی بردم که راهیافتن به سینمای هند کار بسیار دشوار است، بهویژه برای یک خارجی که زبان را هم بهخوبی نمیداند حتی ناممکن است. بنابراین، در آغاز به کلاسهای زبان هندی و انگلیسی شرکت کردم. چند ماهی گذشت و دوستان زیاد پیدا کردم. آنها چون دلچسبی مرا به بازیگری متوجه شدند، مرا راهنمایی کردند تا پس از پایان کلاسهای زبان به شهر پونه رفته و وارد فیلم انستیتوت (انستیتوی) پونا (Film Institute Pune) شوم. اما یکی از شرایط ثبتنام این انستیتوت داشتن مدرک لیسانس بود. از این سبب، با موافقت پدرم، و همکاری دوستان هندیام وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه بمبئی شدم. در جریان تحصیل، در ۱۵ ماه حوت (اسفندماه) ۱٣۵۱ خورشیدی، پدرم که بزرگترین حامی و مشوق من بود، درگذشت (او در آنزمان درجهی نظامی برید جنرالی/سرتیپ داشت).
چند روزی از دانشگاه مرخصی گرفتم تا در مراسم خاکسپاری پدرم شرکت کنم. اما وقتی به کابل بازگشتم مراسم تدفین تمام شده بود. غم بزرگ از دستدادن پدر و حس مسئولیت مواظبت از خانواده دامنگیرم شد. من پسر بزرگ خانواده هستم و بهجز من چهار پسر و دو خواهر از پدرم بازماند که همه خردسال و مشغول دانشآموزی در مدرسه (شاگرد مکتب) بودند. از اینرو، پس از محفل سوگواری و فاتحهخوانی، میخواستم در کابل بمانم و تحصیل را ناتمام بگذارم و کار کنم تا معیشت خانواده و خرج تحصیل خواهران و برادرانم را فراهم آورم. اما مادرم مانع شد. او گفت: «نگران نباش. خداوند بزرگ است. مقداری پول از پدرت باقیمانده است، با آن روزگار ما میگذرد. تو برو به تحصیلات ادامه بده، چون این آرزوی پدرت بود.»
من به هندوستان رفتم. اما مادرم با اندک پولی که از پدرم بازمانده بود و پولی که خود از کار خیاطی بهدست میآورد، خرج تحصیل مرا میفرستاد و نیز امور زندگی را میچرخاند.
بههر حال، من در نهایت تحصیلات خود را در رشتههای ادبیات زبان هندی، تاریخ و روانشناسی بهانجام رساندم و بهسال ۱۹٧٣ میلادی (۱٣۵٢ خورشیدی)، پس از سپریکردن یک امتحان (آزمون) دشوار وارد انستیوت فیلم و تلویزیون پونا شدم و در رشتهی هنرپیشگی (بازیگری) بهتحصیل پرداختم. در جریان تحصیل، یکبار در نمایشنامهای عاشقانه و تراژیک «اُتِللو» اثر ویلیام شکسپیر نقش کاسیو را موفقانه بازی کردم و بار دیگر، برای پایاننامه خود، بازی در نقش اول یک جنایتکار فراری را بر عهده گرفتم. سپس در سال ۱۹٧۵ میلادی مدرک لیسانس رشتهی بازیگری خود را از پونا فیلم انستیتوت نیز بهدست آوردم. همدورههای من در پونا فیلم انستیتوت که اکنون از ستارههای موفق سینمای هندوستان هستند، عبارت بودند از: نصیرالدینشاه (Naseeruddin Shah)، شاکتی کاپور (Shakti Kapoor)، اومپوری (Om Puri)، وغیره.
پس از پایان تحصیل، فعالیت هنری خود را از سال ۱۹٧۵ میلادی، بهعنوان اسیستانت (دستیار) چهارم کارگردان در آر کی فیلم (R. K. Films یا R. K. Studio)، استودیوی راج کاپور (Raj Kapoor) و زیر نظر او آغاز کردم. پس از یکسال کار هنری در این استودیوی فیلم، در اواسط سال ۱٣۵٦ به افغانستان باز گشتم تا در کنار خانواده باشم و برای سینمای افغانستان خدمت کنم.
در همانسال، به وزارت اطلاعات و فرهنگ درخواست کار دادم و بهعنوان هنرپیشه در کابلننداری (تئاتر کابل) استخدام شدم و برای اولینبار روی صحنه تئاتر رفتم و نقش اول را در نمایش انتقادی-کمدی «شربت غیرت» به کارگردانی نعیم فرحان بازی کردم. نقشآفرینی من در این نمایشنامه مورد استقبال گرم ببینندگان و همکارنم قرار گرفت. همزمان با موسسهی آریانا فیلم که رئیس آن انجنیر لطیف احمدی بود، آغاز به همکاری کردم. نخستین فعالیت حرفهایم در سینمای افغانستان، بازی در فیلم «سیاهموی و جلالی» (اولین فیلم رنگی افغانستان)، در نقش جلالی به کارگردانی عباس شبان بود. در تئاتر، نقش دیگری را در نمایشنامهی «در اعماق اجتماع»، اثر ماکسیم گورکی، به کارگردانی روانشاد استاد بیسد ایفا کردم.
پس از هفتم ثور ۱٣۵٧، که کودتای حزب دمکراتیک خلق افغانستان رخ داد و محمدداوود خان شهید شد و دولت جمهوری او فرو پاشید، و حکومت نورمحمد ترهکی رویکار آمد، به درخواست عبدالله شادان و موافقت فریده انوری که مدیر عمومی هنر و ادبیات رادیو-تلویزیون ملی، که تلویزیون تازه کار خود را آغاز کرده بود، از کابلننداری (تئاتر کابل) به رادیو-تلویزیون ملی بهعنوان کارگردان فیلمهای تلویزیونی انتقال یافتم. از این زمان که در دفتر هنر و ادبیات شروع بهکار کردم، نخستین فیلم کوتاه را با نام «بهسوی خورشید» ساختم و سپس به ساخت فیلمهای بلند تلویزیونی پرداختم.
در سال ۱۳۵۸، به خدمت سربازی رفتم و به غند (هَنگ) ۱٦ ولایت (استان) گردیز اعزام شدم. آنجا صحنهی تئاتر یا سینما نبود، جنگ واقعی میان نیروهای نظامی ارتش دولت و مجاهدین مخالف دولت جریان داشت. من برای اولینبار جنگ واقعی را تجربه میکردم و برای اولینبار با جنگافزارهای، مانند: کلاشنیکف، هاوان، داشاکه و زیگویک آشنا میشدم و در میدانهای نبرد هر لحظه خطر مرگ را با گوشت و پوست خود حس میکردم. در جنگ تنها تباهی، ویرانی و کشتار بود. از همینجا نسبت به جنگ حس نفرت یافتم.
در ششم جدی ۱۳۵۸، حکومت حفیظالله امین پایان یافت و ببرک کارمل بهقدرت رسید. در این زمان، عزیز حساس قوماندان (فرمانده) گارد ملی شد. یکی از دوستانم بهنام الطاف حسین، پسر شادروان استاد سرآهنگ، نزد او رفت و یکی از پوسترهای فیلم سیاهموی و جلالی را با خود برد و از او خواهش کرد که مرا از گردیز به گارد ملی منتقل نماید و افزود که: «در غیر اینصورت، یکروز این هنرمند در میدان جنگ کشته خواهد شد.» عزیز حساس که خود فرد هنردوست و هنرمند بود، فوراً مرا از گردیز بهکابل خواست و در تولی (گروهان) مخابره گماشت.
فقیرنبی در فیلم «اختر مسخره»
سرانجام، پس از ششماه اضافهخدمت، ترخیص عسکری (کارت پایان خدمت سربازی) بهدست آوردم و دوباره در دفتر هنر و ادبیات رادیو و تلویزیون ملی، بهعنوان کارگردان مشغول بهکار شدم و کمافیالسابق (مانند گذشته) با موسسهی آریانا فیلم نیز همکاری داشتم. در آنزمان آریانا فیلم سناریوی «اختر مسخره»، نوشتهی رهنورد زریاب را رویدست گرفت. در این فیلم من نقش اختر مسخره و انجنیر لطیف کارگردانی آن را بر عهده داشتیم. پس از این فیلم، ریاست تلویزیون، نظر به پیشنهاد عبدالله شادان، رئیس نشرات تلویزیون ملی، مرا برای ششماه جهت کارآموزی به آلمان شرق فرستاد. در آنجا کاربرد کمرهی تلویزیون (دوربین ویدیویی حرفهای) را آموختم و یک فیلم مستند از زندگی در شهر برلین ساختم که در تلویزیون آلمان پخش شد.
پس از آنکه به افغانستان باز گشتم، فیلم بلند تلویزیونی «دختری با پیرآهن سفید» نوشتهی مختار ژوبین و سپس توسط دفتر هنر و ادبیات فیلم «سربلند» نوشتهی بشیر رویگر را تهیه کردم. همچنین در فیلم «گناه» ساختهی انجنیر لطیف نقش رسام را بازی نمودم و بعد از آن فیلم «دهکدهی من» را برای تلویزیون ملی ساختم. بهعلاوه در فیلم تلویزیونی «زن» به کارگردانی انجنیر لطیف، نقش اول یک نفر کارگز کابلی بهنام ستار را بازی کردم. سپس، به کارگردانی فیلم تلویزیونی «نقطهی نیزنگی»، نوشتهی دکتر اکرم عثمان پرداختم.
افزون بر این، دو مستند «جنگ» و «نفرت از جنگ» را ساختم و همچنین دو فیلم کوتاه دیگر را کارگردانی کردم.
در زمان حکومت دکتر نجیبالله نیز فیلمهای سینمایی چون: «رد پا»، «دستکش»، «شکست محاصره» و فیلم ناتمام «سقوط» را کارگردانی کردم و در فیلم جوانشیر حیدری نقش ایفا نمودم.
لازم به یادآوری است که دورههای حکومت ببرک کارمل و دکتر نجیبالله، یکی از درخشانترین دوران در تاریخ سینمای افغانستان بود. در این دورهها بهترین فیلمهای سینمایی و تلویزیونی با تشویق دولت و حمایت مالی افغانفیلم و تلویزیون ملی ساخته شد. اما مجاهدین در زمان حاکمیت خود هنر سینما را کشتند و طالبان آن را برای همیشه به خاک سپردند. در دولت کرزی و اکنون در حکومت وحدت ملی هیچگوته توجه قابل ملاحظهای برای بازسازی و بازآفرینی هنر سینما مبذول نشده است.
پس از سقوط دولت دکتر نجیبالله، در اوایل حاکمیت مجاهدین (حکومت مجددی) کابل را ترک کردم و به هندستان مهاجر شدم. ششماه در دهلی اقامت داشتم، سپس به بمبئی رفتم. در آنجا با همکاری دوستان قدیمی و همصنفانم (همکلاسیهایم) مانند: مکشکهنه، رضامراد، نصیرالدینشاه، شاکتیکاپور و ... وارد صنعت فیلمسازی بالیود (Bollywood) شدم و با ایفای نقش کوتاه یک وکیل در فیلم «پولیسوالا غنده» (Policewala Gunda) کار خود را با این شرکت فیلمسازی آغاز کردم. سپس در نقشهای کوتاه و بلند در فیلمهای همچون: «سلما په دل آگیا»، «او دارلنگ ئی اِندیا»، «همت بهایی»، «جی هند»، و چند فیلم دیگر ظاهر شدم.
فقیرنبی در نقش پلیس
از این گذشته، در سریالهای هندی، مانند: «مشکتیمان» (در نقش گیالا)، «آریمان» (در نقش پیرمرد)، «وانتت» (در نقش پولیس)، «اکبر بیربل» (در نقش شاه چین) «باب سی بٹرا روپیا» (در نقش قاچاقبر)، «آخرین جنگ پانیپت» (Third Battle of Panipat) (در نقش وزیر احمدشاه ابدالی) نقشهای اول و در سریالهای «زی هوررور شو» (Zee Horror Show) نقشهای ارواح و جادوگر را بازی و در چند سریال دیگر نیز نقشآفرینی کردم. بهعلاوه، ٢۵٠ بخش سریال «شاکتیمان» (Shaktimaan)، ۵٠ بخش سریال «آریمان» (Aryamaan) و «وانتت» و دو فیلم بوجپووی را کارگردانی نمودم.
فقیرنبی در سریالهای «زی هوررور شو» (شاکتیمان)
اینها ثمرهی فعالیتهای هنری دورهی دوم کارم در بمبئی بودند که از سال ۱۹۹٢ تا سال ٢٠۱۱ بهطول انجامید. بهطور کلی، چهل فیلم سینمایی و سریال هندی و افغانی از جمله آثار هنری من هستند.
در سال ٢٠۱۱، با همسر و دخترم به کابل باز گشتم. مدتی دنبال کار بودم اما جایگاه خود را نه در تلویزیون ملی و نه در تلویزیونهای شخصی یافتم. اتحادیهی سینماگران، افغانفیلم و وزارت اطلاعات و فرهنگ نیز مرا یاری نکردند.
با آنکه در هندوستان وضع اقتصادی و جایگاه هنری من بسیار خوب بود، به افغانستان بازگشتم، به این امید که برای کشورم و مردمم خدمت کنم. اما تاکنون بیکار و تنگدست و خانهنشین شدم. گویی چیزی که در این کشور بدان نیاز نیست، تجربه و دانش است!
بههر حال، در همین سالهای بیکاری (از ٢٠۱۱ تا ٢٠۱۵ میلادی)، نیز در یک فیلم بلند که توسط موسسهی دلتا فیلم - به کارگردانی دکتر مالک مهدی - تهیه شد، نقش اول را بازی کردم و در سریال کوچهی ما، نقش مرد مالیخولیایی که دو پسر جوان خود را در جنگ از دست داده است، را بر عهده گرفتم. در حال حاضر، روی سناریوی یک سریال انتقادی-کمدی بهنام «از نصرو تا ملا نصرالدین» با همکاری دکتر مالک مهدی و سناریوی فیلم جنایی بهنام «کیست؟» با همکاری بشیر رویگر، کار میکنم که مطمئنم روی کاغذ باقی خواهد ماند، چون هزینهی ساخت آن فراهم نیست!
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط محمدنبی مهدی از کابل ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□