جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

مقاومت در حوزه‌ی تشیع

از: امرالله صالح (رئیس پیشین امنیت ملی اداره اطلاعاتی افغانستان)

پس از مسعود

يادداشت‌های امرالله صالح


فهرست مندرجات

.



مقاومت در حوزه‌ی تشیع

محمد محقق، معاون دوم عبدالله عبدالله، رئیس هیئت اجرایی افغانستان و محمدکریم خلیلی، رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان و معاون دوم ریاست جمهوری اسلامی افغانستان در زمان ریاست جمهوری حامد کرزی

باری احمدشاه مسعود گفته بود: «فکر نکنم که نزد کسی شک وجود داشته باشد که [عبدالعلی] مزاری وابسته به ایران نیست و یا مزاری وابسته به ایران نبوده. به همه معلوم است که مزاری وابسته به ایران بوده و ایران خواسته‌های خاص خود را در کشور ما دارد.»

البته از آغاز جهاد و پیدایش قارچ‌گونه‌ای احزاب هشتگانه اهل تشیع در ایران، این گروه‌ها، با حمایت همه‌جانبه‌ی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران در افغانستان به جهاد و فعالیت‌های سیاسی-نظامی پرداختند. اما در این میان، برخی از رهبرانی هستند که کاملاً مزدور و جیره‌خوار ایران تلقی می‌شوند و افراد سرسپرده هستند. از جمله یکی محمد محقق، از رهبران حزب وحدت اسلامی افغانستان است. امراالله صالح باری او را چنین توصیف کرده است:

«جناب استاد محقق! من مانند شما لقب تقلبی استادی ندارم. من مانند شما تلویزیونی که مصارف آنتن‌هایش را یک سازمان استخباراتی و معاش مامورین‌اش را سازمان استخباراتی دیگر بدهد ندارم. من قبل از گرفتن تصمیم‌های سیاسی به سه کشور همسایه سفر نمی‌کنم. من پیمان‌هایم را با متحدین‌ام در سفارت خانه‌ها و مهمانخانه‌های استخباراتی در کشورهای همسایه نه بلکه در شهر کابل می‌بندم. از ذکر ملاقات‌های تاریک با خارجی‌های شرقی و غربی به‌خاطر چانه‌زنی بر سرنوشت کشورم پرهیز و شرم می‌کنم. برخلاف شما که آن‌را معیار اساس و معیار بلی و نخیر در انتخاب‌تان قرار می‌دهید.»

جناب محترم یادتان رفته وقتی من راجع به سیاست جمهوری اسلامی ایران مقاله‌یی نوشتم شما در مجلس به من گفتید : او برادر با کسی‌که آب و نان و خرچی ما را می‌دهد چه غرض داری! شما بر من تهمت بسته‌اید که من تنها تهمت‌بستن را یاد دارم. حالا اگر این حرف‌ها نیز تهمت است پس ستره محکمه (دیوان عالی کشور، عالی‌ترین مرجع قضایی افغانستان) از خانه هردوی ما زیاد دور نیست.

در تصویر بزرگ سیاسی، جامعه شیعه افغانستان به چهار بخش سادات، «احزاب و گروه‌های اسلام‌گرا»، خوانین سنتی هزاره و چپی‌های ملی‌گرا تقسیم می‌شود. در دهه‌ی هشتاد میلادی، خوانین مردم شریف هزاره، تحت فشار و سرکوب شدید دولت افغانستان و گروه‌های مورد حمایت ایران قرار گرفتند و جایگاه خود را در سیاست قومی تا حد بسیار زیادی از دست دادند. چپی‌های ملی‌گرا، با وصف‌داشتن استعداد‌های سرشار، نقش بزرگی در خیزش‌های مردمی و یا شکل‌دهی اوضاع در مناطق مرکزی، تا امروز، نداشته‌اند. نقش این گروه‌ها در ایجاد عقبه‌ی فرهنگی برای مقاومت مردم هزاره و جذب کمک‌های موسسات خیریه به مناطق دورافتاده، قابل ملاحظه است، اما در مقاومت مسلحانه نقشی نداشته‌اند.

در رهبری خیزش و مقاومت مسلحانه‌ی جامعه‌ی شیعه، بیشتر احزاب اسلام‌گرا و شخصیت‌های متعلق به قوم سادات نقش داشتند. هنوز هم همین دو نیرو، توانایی بسیج مردمی را - بیش‌تر از دیگران - دارند. در جبهه‌ی مقاومت، عمده‌ترین نیرو به نمایندگی از این بخش، حزب وحدت اسلامی بود که در نبود شهید عبدالعلی مزاری رهبر این حزب، در محور حاجی محمدمحقق و عبدالکریم خلیلی می‌چرخید.

شماری از شخصیت‌های کلیدی سادات، مانند شهید کاظمی و سیدحسین انوری و شمار معدودی از شخصیت‌های بانفوذ هزاره، مانند آقای محمد اکبری از ورس و قربان‌علی عرفانی، متحدان و هم‌پیمانان اصلی احمدشاه مسعود به‌شمار می‌رفتند. اما در تحولات پس از ایجاد «جبهه‌ی متحد ملی و اسلامی برای نجات افغانستان» که مزارشریف مرکز سیاسی آن به‌شمار می‌رفت، حزب وحدت نقش بزرگی داشت.

برای حزب وحدت که ریشه‌ی مردمی‌اش به افغانستان مرکزی پیوند دارد، این یک فرصت بزرگ بود تا بتواند خود را از زندان طبیعی و انزوای جغرافیایی مناطق مرکزی خارج سازد و در شهر مرزی و تجارتی مزارشریف، به گسترش نفوذ‌ش بپردازد. در این راستا حزب وحدت توانست با جابه‌جایی تعدادی از مردم مناطق مرکزی در شهر مزارشریف، موقعیت نظامی و سیاسی خود را مستحکم کند. بعد‌ها طالبان با خشن‌ترین شیوه، با این نفوذ مقابله کردند و حتا، آرامگاه عبدالعلی مزاری را در مزارشریف - با بی‌حرمتی تمام - از بین بردند. با آن‌که تسلط حزب وحدت و جنبش اسلامی در مزارشریف، در آن سال‌ها، محوری بود، اما استاد ربانی هم‌چنان به‌حیث رییس دولت باقی ماند. تشکیلات دولتی تحت نفوذ گروه‌های مسلط شکل گرفت. کرسی افغانستان در سازمان ملل متحد حفظ شد و مشروعیت بیرونی دولت اسلامی، پابرجا ماند.

در همین مقطع بسیار بحرانی و پرجنجال برای بهبود امور، همه جناح‌ها توافق کردند که عبدالرحیم غفورزی - که تا آن‌ زمان مسوولیت وزارت خارجه را داشت - به‌حیث صدراعظم تعیین شود.

او، یکی از ملی‌گرایان متعلق به قوم محمدزایی بود که با کودتای هفت ثور از سمتش به‌حیث دیپلومات در سازمان ملل متحد استعفا داده و در ظرفیت‌های مختلف، داعیه جهاد افغانستان را حمایت کرده بود؛ در حکومت استاد ربانی، معین وزارت امور خارجه بود. عبدالرحیم غفورزی، شخصیتی پرتوان و تخنیکی بود و باور داشت که جبهه‌ی مقاومت می‌تواند با ارائه‌ی دیدگاه روشن و آوردن اصلاحات، طالبان را از دید تفکر شکست دهد. او هم‌چنین رابطه‌ی بسیار نزدیک کاری و دوستانه با احمدشاه مسعود داشت. در سفری به بامیان که می‌خواست نظر عبدالکریم خلیلی را به برنامه‌های خود جلب کند، طیاره‌ی حامل او به‌تاریخ ۲۱ اگست ۱۹۹۷ سقوط کرد و شهید شد. آرامگاه غفورزی در حومه‌ی شرقی مزارشریف قرار دارد.

در سال‌های ۹۷ و ۹۸ کنترول نظامی مزارشریف سه‌بار دست‌به‌دست شد. عبدالملک پهلوان از جنبش اسلامی، با اسیرساختن امیر اسماعیل‌خان در فاریاب، با طالبان یکجا شد و در می ‌سال ۱۹۹۷ طالبان وارد شهر مزارشریف شدند. جنرال دوستم، وادار به ترک افغانستان شد و با خانواده‌اش به ترکیه متواری شد. وقتی طالبان می‌خواستند جنرال ملک را خلع سلاح کنند، ایتلاف آن‌ها از هم گسست و مزارشریف این‌بار به حمایت جنبش اسلامی شاخه‌ی ملک پهلوان، حزب وحدت اسلامی و جمعیت اسلامی دوباره از وجود طالبان تصفیه شد. در اگست ۱۹۹۸ طالبان قوی‌تر و مصمم‌تر از گذشته به مزار هجوم آوردند و شهر را تسخیر کردند. یکی از مهم‌ترین عوامل سقوط مجدد مزارشریف به‌دست طالبان، دودستگی در رهبری و صفوف حزب جنبش بود. این حزب به‌عنوان یکی از شرکای نظام امنیتی در شمال، نتوانست از خطوط فاریاب و جوزجان دفاع کند، همان بود که طالبان با هجوم منظم به دروازه‌های مزار رسیدند.

در این تحول، حزب وحدت اسلامی تمامی پایگاه‌هایش را در شمال و در مناطق مرکزی از دست داد. عبدالکریم خلیلی با چرخبالی که احمدشاه مسعود برایش تهیه دیده بود، از یکاولنگ به پنجشیر پرواز کرد و از آن‌جا به ایران رفت. حاجی محمدمحقق نیز با پرواز طیاره‌ی «ان۳۲» از میدان خامه و ناساخته‌ی «شبر تو» در غرب بامیان، به مشهد رفت. این تحولات سریع، طالبان را بر تمامی شمال افغانستان مسلط ساخت.

با سقوط مناطق مرکزی و شمال به‌دست طالبان، فشار بر شمال‌شرق و حوزه‌ی شمال کابل به‌شدت افزایش یافت. اما احمدشاه مسعود توانست از این پایگاه‌ها دفاع کند و فرصت یافت جنگ را علیه طالبان در سایر مناطق گسترش دهد. او ایجاد «جزایر مقاومت» را بهترین شیوه برای زمین‌گیرسازی نیروی جنگی طالبان تلقی می‌کرد.

اولین شخصی که برگشت و اولین جزیره‌ی مقاومت را بنا نهاد، حاجی محمدمحقق بود. او در اوایل سال ۱۹۹۹ توسط چرخبال از پنجشیر به بلخاب انتقال داده شد و در آن‌جا، پایگاه مقاومت را از صفر آغاز کرد. وقتی آقای محقق به این ساحه برگشت، باور به پیروزی بسیار کم بود. او خودش را هم‌سرنوشت با مردم ساخت و این یکی از اساسی‌ترین دلایلی است که، با وصف نداشتن موقف دولتی در دولت آقای کرزی، نفوذ‌ش را در بین مردم از دست نداده است.

پایگاه او چندین مرحله‌ی دفاع و ضد حمله را در یک سال تجربه کرد. آقای محقق بعد از اطمینان یافتن از وضعیت، جهت تداوی از ساحه خارج شد. در همین مقطع، چندین تن از فرماندهان مطرح مناطق مرکزی به‌خاطر فشار طاقت‌فرسای نظامی، کمبود مواد غذایی و اقلیم زشت، به طالبان تسلیم شدند. اما دیری نگذشت که این خلا با برگشت عبدالکریم خلیلی از ایران به کوه‌های یکاولنگ بامیان، پر شد.

جبهات آقای محقق و استاد خلیلی، از دید امکانات، کم‌ترین سازوبرگ نظامی را در اختیار داشتند؛ در محاصره طبیعت خشن و دشمن بی‌رحم قرار داشتند. حضور آقای محقق و استاد خلیلی در میان مردم، جبهه‌ی یکاولنگ و بلخاب را مستحکم ساخت، تا آن حد که آقای محقق یکی از چرخبال‌های طالبان را سالم به‌دست آورد و آن را به جبهه‌ی تخار فرستاد.

والی طالبان در بامیان، مولوی اسلام محمدی نام داشت که پس از سقوط طالبان، به نمایندگی از حوزه سمنگان، به مجلس نمایندگان راه یافت و در کابل ترور شد. او در خفا متحد احمدشاه مسعود بود و با ارائه‌ی اطلاعات مرتبط به سلاح‌ها و ترتیبات ضدهوایی طالبان، جبهه را کمک می‌کرد. اطلاعات او در مصوونیت پرواز‌ها از پنجشیر به جزایر مقاومت، بسیار موثر و مهم بود. من، به پاس همین خدماتش، وقتی او را در انتخابات پارلمانی ۲۰۰۵ در فهرست سیاه شامل کردند، مقاومت کردم و نگذاشتم به‌عنوان طالب از فهرست حذف شود. پسر او به‌نام ابدال‌الله از دره‌صوف، عضو کنونی مجلس نمایندگان است.

مقاومت نیرو‌هایی که در اطراف شخصیت‌های سادات، چون آقای سیدحسین انوری و سیدمصطفی کاظمی قرار داشتند، بیشترینه در ولایت پروان بود. انوری قسمت عمده‌ی وقت خود را در کنار احمدشاه مسعود و در داخل افغانستان سپری می‌کرد و کاظمی شهید در رفت‌وآمد بین ایران و جبهه می‌بود. سیدحسین انوری، در پهلوی مسوولیت‌های نظامی، گاه‌گاهی سهمی بارز در حل منازعات داخلی ساحات مقاومت و مذاکرات بیرونی می‌داشت.

پس از مسعود، در تحولات شمال، جبهات حزب وحدت تحت رهبری آقای محقق بیش‌ترین هماهنگی نظامی-سیاسی را با جنبش ملی اسلامی جنرال دوستم ایجاد کردند که این پیمان تا حال پابرجاست.

پس از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، امریکایی‌ها برای جبهه‌ی بامیان که در راس آن آقای خلیلی قرار داشت، کمک‌های مالی و تسلیحاتی اندکی انجام دادند. نیرو‌های وفادار به حزب وحدت، با جنگی اندک، بامیان را از طالبان تصرف کردند. تنها چند نفر از ماموران استخباراتی امریکا با چند افسر قوای خاص آن کشور، الی ایجاد اداره‌ی موقت با آقای خلیلی یکجا بودند.

آقای خلیلی، به‌خاطر توسعه نفوذ خود، به یکی از فرماندهان طالبان به‌نام غلام‌محمد از میدان‌وردک پناه داد و نگذاشت او زندانی شود. صد‌ها و شاید هزاران فرمانده طالبان مورد عفو قرار گرفتند، اما غلام‌محمد در قتل عام مردم در استالف و در کشتار هدفمند چندین شخصیت جبهه‌ی مقاومت از جمله داکتر خالد از شکردره نقش داشت. داکتر خالد به دعوت انور دنگر، قوماندان طالبان در شکردره، به‌خاطر مذاکره به کابل رفته بود و برخلاف هر نوع عرف، او را بی‌رحمانه کشتند.

در حوزه‌ی سادات، آقای انوری و کاظمی کمک‌های نه‌چندان بزرگ نقدی از امریکایی‌ها به‌صورت مستقیم به‌دست آوردند. مردم خوشی لوگر و قسمتی از فارسی‌زبانان گردیز، اهل‌ تشیع‌اند و انوری در میان آنان، نفوذ قابل ملاحظه دارد. با استفاده از این نفوذ، او در پی‌گرد القاعده و سران طالبان دست‌آورد‌های خوبی داشت. سیدحسین انوری بعد‌ها به‌عنوان وزیر زراعت و والی هرات کار کرد. او اکنون نماینده‌ی مردم در مجلس نمایندگان است. کاظمی در حکومت موقت، وزیر تجارت بود و بعد‌ها نماینده‌ی مردم در مجلس نمایندگان بود تا‌ این‌که در یک سفر کاری در بغلان، به اثر یک حمله انتحاری شهید شد. او از چهر‌های بارز سیاسی افغانستان بود که از توانایی‌های مدیریتی‌اش در دوران وزارت و وکالت خاطرات ماندگاری باقی مانده است.

گاهی تبصره می‌شود که اگر یازدهم سپتامبر اتفاق نمی‌افتاد، طالبان بر تمام بخش‌های افغانستان مسلط می‌شدند، اما واقعیت چنین نیست. وقتی اوضاع نظامی در سال‌های ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹ به بن‌بست رسید، طالبان حاضر شدند به مذاکرات تن دهند. با آن‌که بعد‌ها ثابت شد این مذاکرات فریبنده بود و هدفش کمایی وقت برای تهاجم بعدی. به‌هر حال، نماینده‌ی طالبان، امیرخان متقی وزیر اطلاعات و فرهنگ، از جانب کنفرانس شش به علاوه دو به تاشکند در ازبکستان دعوت شد و با هیات جبهه‌ی مقاومت مذاکره کرد.

هم‌زمان احمدشاه مسعود نیز جهت اشتراک در کنفرانش شش به علاوه دو (همسایه‌های افغانستان بر علاوه روسیه و امریکا) در سال ۱۹۹۹ به تاشکند سفر کرد و با اسلام کریموف، رییس‌جمهور ازبکستان، ملاقات کرد. در حاشیه‌ی این کنفرانس، داکتر عبدالله عبدالله با هیات طالبان مذاکره کرد که من هم شامل هیات بودم. به تعقیب آن مذاکرات، میان نمایندگان جبهه‌ی مقاومت و طالبان در کشور سویس، به ریاست حاجی عبدالقدیر و در عشق‌آباد ترکمنستان به ریاست محمدیونس قانونی مذاکره صورت گرفت که در این مذاکرات باز هم من عضو هیات بودم.

چهار عامل بزرگ باعث شده بود که وضعیت به بن‌بست نظامی-سیاسی برسد و امکانات پیروزی کامل طالبان را نفی کند:

اول: طالبان، با برخورد بسیار زشت به‌خصوص با مردم شهری و بخش‌هایی از کشور، عملاً زمینه‌ی سربازگیری و بسیج را به جبهه‌ی مقاومت فراهم ساخته بودند.

دوم: اتحاد فکری و استراتژیک طالبان با القاعده و ارتش پاکستان، حمایت آن‌ها از گروه‌های دهشت‌افگن در منطقه و فراتر از آن مانند جنبش اسلامی ازبکستان، به‌رسمیت شناختن حکومت شورشی چچن و گشایش سفارت آن‌ها در کابل، تبعیض و رفتار خشن علیه پیروان مذهب تشیع، کشتار دیپلومات‌های ایرانی در مزار، ربودن طیاره‌ی هندی و تبادله آن در برابر رهایی جدایی‌طلبان کشمیری از زندان‌های هند، کشور‌های منطقه را نگران ساخته بود. نماینده‌های استخباراتی، نظامی و دیپلوماتیک این کشورها چند بار در دوشنبه، تهران، دهلی و مسکو جمع شدند تا یک استراتژی مشترک سیاسی در ارتباط به وضعیت افغانستان تدوین کنند. با این کار، طالبان در انزوای منطقه‌ای قرار گرفتند.

سوم: از دید اقتصادی افغانستان تحت سلطه‌ی طالبان، در حالت بسیار بدی قرار داشت و شمار بی‌جا‌شدگان داخلی و پناه‌جویان افغانی بیش‌تر از دهه‌ی ۸۰ میلادی بود. خشک‌سالی‌های پی‌هم، انزوای بین‌المللی و فقدان فعالیت اقتصادی وضعیت را به بدترین حالت آن رسانیده بود.

چهارم: حضور رهبران با ریشه در جبهه‌ی مقاومت در محور رهبری نظامی احمدشاه مسعود که توانسته بود از فرصت‌های کوچک استفاده‌ای بزرگ کند و با ایجاد و تحیکم «جبهه‌ی متحد اسلامی برای نجات افغانستان» بی‌اتفاقی‌ها و خلا‌های سال‌های ۱۹۹۲-۱۹۹۶ را جبران کند.

کشور‌هایی که مقاومت را حمایت می‌کردند، بیش‌ترین هدف‌‌شان تحکیم بن‌بست بود. آن‌ها باور به پیروزی نظامی نداشتند و آن را پرهزینه می‌دانستند. هر یک از این کشور‌ها تلاش کرده بودند که با طالبان رابطه ایجاد کنند و حتا مذاکراتی در سطح وزرای خارجه انجام دهند؛ مانند سفر وزرای خارجه ازبکستان و ترکمنستان، کاملوف و شیخ مرادوف به قندهار به‌صورت جداگانه. این مراودات هیچ تاثیر قابل دیدی در سیاست خارجی طالبان ایجاد نکرده بود. به‌همین دلیل، حمایت از جبهه‌ی مقاومت بیشتر یک ناگزیری بود تا یک تصمیم حساب شده.

پیشروی‌های سریع نظامی به کمک پاکستان، حمایت مالی از جانب سعودی و امارات متحده عرب، تکبر و غرور سلطه‌طلبی کامل از دلایلی بود که برای طالبان اطمینان پیروزی کامل ایجاد کرده بود. طالبان باور داشتند که واقعیتی انکارناپذیر‌اند و دیر یا زود، منطقه و دنیا مجبور خواهند بود این واقعیت را بپذیرند. بعد از یازدهم سپتامبر، تمامی عوامل سقوط و انحلال طالبان پابرجا بود، اما مسعود نبود. از استراتژی تدوین‌شده‌ی او استفاده شد و امریکا از تمامی عوامل ذکر شده، بهره گرفت، اما خلای رهبری نظامی-‌سیاسی به مفهوم عمیق آن تا امروز ادامه دارد. بودجه سالانه جبهه‌ی مقاومت به اساس شواهد و معلوماتی که در اختیار دارم، در حدود ۴۰میلیون دالر بود. مصارف فعلی امریکا به تنهایی خود حالا ماهانه بیش‌تر از ده‌میلیارد دالر است.[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- امرالله صالح، پس از مسعود (٦)، روزنامه‌ی ۸صبح، ۱ میزان ۱۳۹۱.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

روزنامه‌ی هشت صبح