جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ آذر ۲۵, شنبه

لشکر بی‌فرمانده

از: امرالله صالح (رئیس پیشین امنیت ملی اداره اطلاعاتی افغانستان)

پس از مسعود

يادداشت‌های امرالله صالح


فهرست مندرجات

.



لشکر بی‌فرمانده

پیکر احمدشاه مسعود، پس از انفجار انتحاری دو مرد تروریست عرب

احمدشاه مسعود روز ۱۸ شهریور ۱۳۸۰ (۹ سپتامبر ۲۰۰۱)، بر اثر انفجار انتحاری دو تروریست مظنون به ارتباط با شبکه‌ی القاعده که خود را خبرنگار معرفی کرده بودند، در خواجه بهاءالدین ولایت تخار افغانستان کشته شد. خبر کشته‌شدن او، از آن‌جا که می‌توانست به کاهش روحیه هم‌رزمانش در جبهه ضد طالبان بینجامد، با چند روز تأخیر اعلام گردید.

حوالی ساعت یک پس از چاشت ۹ سپتامبر ۲۰۰۱ مطابق به ۱۸ سنبله ۱۳۸۰، به محلی اعزام شدم که جسد مسعود در آن، جابه‌جا شده بود. چون هدف از این نوشته، ترسیم احساسات شخصی‌ام نیست، نمی‌خواهم به‌حالت خودم بپردازم. اشک‌هایم بعد از چند لحظه خشکیدند. درد و فاجعه، آن‌قدر بزرگ بود که گریه تسلی‌اش نمی‌کرد. یکی دوتا فرمانده محلی و دوسه تا مامو ارشد لوژستیکی عقب جبهه و محافظان و حاضرباش‌های احمدشاه مسعود شهید، همه جمع بودند. کسی مدیریت حالت و آن صحنه را به‌دست نداشت. فکر می‌شد دنیای ما پایان یافته است. گاهی، با خود حرف می‌زدیم و گاهی هم با یک‌دیگر.

بعد از نیم ساعت یا شاید بیش‌تر، آقای ریگستانی مدیریت صحنه را به‌عهده گرفت. روایتی از حضرت عمر را بیان داشت که به سوگوران رحلت پیامبر اکرم گفته بود، هر کس محمد را می‌پرستید، او نیست و هر کس مسلمان است و خدا را می‌پرستد، هم خدا است و هم اسلام و هم راه پیامبر. ریگستانی گفت احمدشاه مسعود نیست، اما هدف پابرجاست؛ دشمن هنوز است، با این حالت حتماْ تحرک بیش‌تر را آغاز می‌کنند. بیایید این موضوع را درست مدیریت کرده، جمع‌اش کنیم.

یک ساعت، بعد سه نفر دیگر به این جمع پیوستند که یکی آن‌ها فهیم‌خان بود. او را کسی به رتبه و وظیفه‌اش صدا نمی‌زد؛ پسوند خان در آخر اسمش نشانه احترام برایش بود. مسوولیتش سرپرستی جبهه کشم بود. او به‌خاطر سوق و اداره بهتر قوت‌ها در خنثا‌سازی و شکست نیرو‌های طالبان در اندراب در سال ۱۹۹۸ شهرت خوبی پیدا کرده بود. القاب وظیفوی و مسوولیت‌هایی که فرماندهان، قبل از سقوط کابل داشتند، دیگر اهمیتی نداشت و فراموش شده بود.

تصمیم این چند نفر، چنین شد که از افشای مرگ احمدشاه مسعود ابا ورزیده و به اعلان زخمی شدنش اکتفا شود. تصمیم گرفته شد که فهیم‌خان به محل مرکزی سوق و اداره برگردد و فرماندهان را از زخمی شدن احمد‌شاه مسعود خبر سازد و آمادگی برای دفاع در برابر تهاجم طالبان گرفته شود؛ یعنی همین جمع چندنفری که من در میان آن‌ها در سطح رای‌دهی نبودم، به این مشوره رسیدند که سرپرست برای فعلا فهیم‌خان باشد.

قبل از حادثه شهادت احمدشاه مسعود، یک حمله از جانب نیرو‌های مقاومت علیه مواضع طالبان در خط ماورای کوکچه در ولایت تخار به شکست مواجه شده بود. اطلاعات نشان می‌داد که طالبان نیروی زیاد در ساحه آورده بودند و توقع یک ضدحمله بزرگ از جانب آنها می‌رفت. حالا با نبود مسعود، کسی تردید نداشت که شاید هر آن لحظه طالبان تهاجم خود را آغاز کنند.

به من وظیفه سپردند که دو کار را انجام بدهم؛ اول امریکا را از مرگ احمدشاه مسعود مطلع سازم. رابطه با امریکا قبلا ایجاد شده بود و من مسوولیت پیشبرد و مدیریت آن‌را در روشنایی هدایات و تصامیم رهبری داشتم. وظیفه دومی که به من سپرده شد، حفاظت از جسد احمدشاه مسعود در یک درمانگاه خاص بود.

به امریکایی‌ها احوال رساندم که این قصه از جانب آن‌ها در کتاب جنگ اشباح درج است. برای‌شان گفتم که احمدشاه مسعود در نیتجه یک حمله انتحاری از بین رفته است؛ جسدش را در یک جای محفوظ و سرد حفظ کرده‌ایم. وضعیت خوب نیست و من وظیفه دارم که شما را از این موضوع خبر سازم. به من صلاحیت داده شده است که از شما کمک بخواهم. در نبود احمدشاه مسعود، ما واقعا به کمک نیاز داریم. دشمن ما مشترک است. دقیق نمی‌دانیم، اما کسانی که او را از بین بردند، عرب‌هایی بودند که به بهانه انجام مصاحبه آمده بودند؛ به‌گمان قوی اعضای القاعده بودند.

کسی که در آن‌سوی خط با من صحبت می‌کرد «ریچارد» نام داشت. او قبلاْ با احمدشاه مسعود دیدار کرده بود. برایش گفتم پیام دوم من این است که تصمیم یک جمع از حلقه مرکزی که حالا مدیریت اوضاع را به‌عهده دارند، این شد که فهیم‌خان سرپرستی کل جبهه را به‌دوش داشته باشد. ریچارد پرسید که این کدام فهیم‌خان است. من گفتم کسی‌که در کابل وزیر امنیت بود. دیگر سوال نکرد.

جسد احمدشاه مسعود را با هلیکوپتری به پیلوتی واسع خان – یک پیلوت متعهد و شجاع که حالا در میان ما نیست و شهید شده است - به شفاخانه انتقال دادیم و من تا سردخانه بدرقه‌اش کردم.

هنوز چندساعتی را در کنار جسد احمدشاه مسعود نگذرانده بودم که هدایت آمد بروم به شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان و آقای ریگستانی را در کارهایش یاری رسانم. صالح‌محمد ریگستانی، مسوول دفتر نظامی در سفارت افغانستان در دوشنبه و مسوول ارشد اکمالات و لوژستیک عقب جبهه بود. در رسمیات من به او گزارشده بودم. تماس رسانه‌ها با او زیاد شده بود. خارجی‌‌ها زیاد تماس می‌گرفتند؛ چه از سفارت‌خانه‌ها و چه از رسانه‌ها. او نیاز به کمک داشت و من در مدیریت رسانه‌‌ها و تکرار داستان زخمی‌شدن احمدشاه مسعود و موضوعات دیگر، همکاری‌اش می‌کردم.

امریکایی‌ها خبر از بین رفتن احمدشاه مسعود را افشا کردند و برای ما پنهان‌نگاهداشتن این موضوع دشوارتر شد.

۱۱سپتامبر من مصروف خلاصه‌سازی انعکاسات شهادت احمدشاه مسعود در مطبوعات منطقه و جهان بودم که از حادثه نیویارک از طریق رسانه‌های ماهواره‌ای خبر شدم.

این حادثه برای ما زیاد اهمیت نداشت، نمی‌دانستیم که معنی‌اش چیست. تبصره‌های بسیار سطحی می‌کردیم. نمی‌دانستیم که چه دست‌هایی در آن دخیل‌اند. اما رسانه‌های غربی به‌شدت به القاعده به‌عنوان مظنون اصلی می‌پرداختند.

ما هنوز اطلاعی غیررسانه‌ای نداشتیم که «ریچارد» از امریکا برایم تلیفون کرد. او با لحن غیرمعمول و با اضطراب برایم گفت: «بالای امریکا حمله شده است. قراینی وجود دارد که کار القاعده است. تو با بزرگان جبهه‌تان حرف بزن ببین از امریکا چه توقع دارند. آیا این‌ها توانایی ترد حملات طالبان را تا این‌که ما کاری کنیم، دارند یا خیر. اگر ندارند چه کمک عاجل می‌تواند به شما این توانایی را بدهد.» من شروع کردم به پاسخ‌دهی. از صحبت‌ها، خاطرات و هدایاتی که از احمدشاه مسعود شهید به‌یاد داشتم، می‌دانستم که از امریکا چه توقع داشت. ریچارد حرفم را قطع کرد و گفت: گوش کن! احمدشاه مسعود حالا دیگر در بین شما نیست بر علاوه امریکا هم مورد حمله قرار گرفته است. موضوع پیچیده‌تر از آن است که تو از فکر خود به ما پاسخ‌بدهی. ما به پاسخی نیاز داریم که در نتیجه مشورت همه بزرگان‌تان باشد.

پیام را به ریگستانی رساندم. او ضمن این‌که پیام را به فهیم‌خان رسانید، برایش مشوره‌‌های بسیار دقیق و خوبی در راستای مدیریت بهتر این رابطه نیز ارائه کرد. منتظر بودم که پاسخ رسمی را به تاریخ ۱۳سپتامبر به امریکا ارسال کنم. باز هم از امریکا تماس تلیفونی آمد. این‌بار مأمور نسبتاْ پایین‌رتبه به اسم فل در خط بود. او گفت: «من برایت زنگ زدم که اول در قسمت تهیه پاسخ خودتان کمک‌ کنم و برعلاوه از شما طلب همکاری نمایم. حمله‌ علیه ما توسط القاعده سازماندهی شده است. امریکا در اضطراب است. ما هراس از حمله‌های بیش‌تر داریم. شاید حمله بعدی‌شان از همین نوع باشد، شاید هم به‌شکل دیگری. دولت امریکا از شما می‌خواهد هر نوع اطلاعی که در اختیار دارید - یا به‌دست می‌آورید - با ما شریک سازید. من تکرار می‌کنم هر نوع اطلاعی که دارید با ما شریک سازید. خواهش ما این است که از تحلیل اطلاعات ابا ورزید. هرچه را که می‌شنوید و به‌دست می‌آورید، به‌صورت خام و دست‌نخورده، با ما شریک سازید. دیگر در آن حالت عادی قرار نداریم که اطلاعات پروسس‌شده را ترجیح دهیم. حتاً تبصره‌هایی که توسط مردم عادی در افغانستان می‌شود یا در دفاتر طالبان یا در صفوف جنگی آن‌ها صورت می‌گيرد، برای ما اهمیت دارد. در عین حال من برایت موضوع مهمی را بیان می‌کنم. انتقال این موضوع به رهبری‌تان، شما را در ترتیب خواهشات و توقعات‌تان از امریکا کمک می‌کند.

پیام ما این است که امریکا امروز مورد حمله قرار گرفته است. این حمله در شکل و اندازه خود بزرگ‌تر از حمله‌ای است که جاپانی‌ها در آغاز جنگ دوم جهانی علیه ما انجام داده بودند. آن‌ها حداقل یک هدف نظامی را بمباردمان کردند. القاعده، مردم عادی و ملکی امریکا را هدف قرار داده است. برای ما یک اندوه بزرگ است. برای ما یک فاجعه است. اما این اندوه بزرگ امریکا برای افغانستان، یک خبر خوش و یک نوید بزرگ است. برای شما داستان سیاه طالبان دیگر خاتمه می‌یابد. شما به‌طرف یک آینده با سعادت می‌روید. دیگر تروریست‌ها در خاک‌تان نخواهند بود. برای بزرگان‌تان بگو که از قطی بیرون فکر کنند. وسیع فکر کنند و در این مرحله که بحث بر سر حمله امریکا علیه دشمن است، برنامه کلان مطرح سازند. حالا دشمن مشترک داریم. از روی تصادف یا هم از روی بخت نیک شما یاری و حمایت بزرگ‌ترین نیروی نظامی جهان را با خود دارید. از ما چه می‌خواهید. چه چیز می‌تواند کمک عاجل به‌شمار آید. ما منتظر احوال‌تان هستیم.»

معلوماتی که از صفوف و رهبری طالبان به گوش ما می‌رسید، نشان می‌داد که هم مصمم به حمله علیه جبهه مقاومت بودند و هم وضعیت امریکا برا‌ی‌شان نگرانی و «وارخطایی» ایجاد کرده بود. حملات خود را چند روز بعد، قبل از آن‌که کوچک‌‌ترین کمک از جانب امریکا برای جبهه مقاوت برسد، آغاز کردند.

در خط شمال کابل، فرمانده عمده بسم‌الله‌خان بود که حمله را به همت والا و اراده قوی نیرو‌های مردمی شمالی دفع کرد. در خط فرخار داوود داوود شهید نیز موفق شد که تهاجم بزرگ طالبان را دفع کند. در خط ماورای کوکچه، چون ساحه بزرگ بود بین فرماندهان نامدار تخار، چون عبدا‌لمطلب‌بیگ شهید، پیرامقل‌خان، پیرمحمدخان از تالقان، بشیرخان چاه‌آبی، قاضی عبدالکبیر و دیگران تقسیم شده بود. باید یادآور شد که تعدادی از نیرو‌های شمال کابل نیز در آن‌ زمان به تخار رفته بودند که شهید مولانا سیدخیلی در راس دو هزار نیروی تعلیم‌یافته در آن ساحه قرار داشت. قوماندان گدا‌محمد‌خان خالد از فرقه پنجشیر هم با تعدادی از نیرو‌های خود در همان خط قرار داشت.

جبهه مقاومت در کل خط دفاعی ماورای کوکچه، در تخار، نزدیک به ۲۰هزار نیروی منظم و چند هزار نیروی مردمی داشت. از سوی دیگر، طالبان صرفا به‌خاطر تهاجم، حدود ۴۰هزار نیرو را تمرکز داده بودند. در میان این ۴۰هزار نیروی تهاجمی، تعدادی مربوط به جنبش اسلامی ازبکستان به رهبری جمعه نمنگانی و طاهر یلداش می‌شدند. هزاران نفر از احزاب افراطی پاکستانی بودند. ده‌ها شاید هم صد‌ها نفر اعراب فدایی از القاعده بودند. مهم‌ترین واحد تهاجمی این نیرو قطعه «اس‌اس‌جی» پاکستان بود که در منطقه چرات مستقر‌اند. این قطعه که معنی‌اش گروه خدمات ویژه است، توسط طیاره به کندز انتقال داده شده بود و بعدا ملبس با پیراهن و تنبان‌های خیره‌رنگ خاکی و بیشتر‌شان با ریش‌های تراشیده به خط مقدم در ساحه دشت ارچی و خواجه‌غار مستقر شده بودند.

بعد از یازده سپتامبر و آغاز حملات امریکا علیه طالبان، این قطعه از راه هوا توسط طیارات نظامی ارتش پاکستان از کندز انتقال یافتند. تخلیه دوهزار نفر از نیروی‌های «اس‌اس‌جی» توسط قوای هوایی پاکستان، هرچند با واکنش جبهه مقاومت پس از مسعود روبه‌رو شد، اما انجام یافت. امریکا به این اعتراض وقعی نگذاشت.

امریکایی‌ها با جنرال مشرف، دیکتاتور وقت پاکستان، به توافقات بزرگ در ارتباط به کل وضعیت دست یافته بودند و تخیله محفوظ این قطعه جز امتیاز و رشوت‌دهی برای پاکستانی‌ها به‌شمار می‌رفت.

قطعه «اس‌اس‌جی» یکی از قطعات بسیار نخبه ارتش پاکستان است که شامل ده کندک تقویه می‌شود و از نیرو‌های استراتژیک و محرم به‌شمار می‌آید. بنیاد این قطعه در سال ۱۹۵۶ گذاشته شد و از بدو تاسیس تا سال‌های 90 میلادی به‌شکل دوامدار، امریکایی‌ها این قطعه را از دید مهارت‌ها جدید و تجهیزات همکاری می‌کردند. تاسیس این قطعه و قطعات مشابه در پاکستان به حمایت امریکا در دوران جنگ سرد، جزو برنامه‌های مقابله با شورش‌های بالقوه چپی و حرکت‌های جدایی‌طلب به حمایت شوروی وقت به‌شمار می‌رفت. به‌همین خاطر، این نیرو مهارت‌های زیاد در استحکام، تک‌تیر‌اندازی، عملیات‌های خاص عقب خط دشمن و ضد حمله را دارا هستند و افغانستان‌شناسی جزو درس‌های‌شان است. سربازان این قطعه از بقیه ارتش پاکستان فرق دارند. شماره کودی این قطعه در آن‌زمان ۷۸۸ بود و احمدشاه مسعود در بین آن‌ها و شاید هم در ماورای آن‌ها نفوذ اطلاعاتی داشت. از تمامی حرکت‌های این قطعه مرتبط به افغانستان، اطلاعات به‌دست می‌آورد.

به‌هر حال، قبل از آن‌که من پیام رهبری جبهه متحد را به امریکا وسیله شوم و برای آن‌ها فهرست نیاز‌ها و توقعات را برسانم، تماس‌های ارتش و سازمان مرکزی اطلاعات امریکا با جبهه مقاومت به‌شدت افزایش یافت. ابتکار استراتژیک را آن‌ها در اختیار گرفتند. روحیه طالبان تضعیف شد و سیر تحول در افغانستان سریع گردید که در بخش‌های بعدی به آن خواهم پرداخت.[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- امرالله صالح، پس از مسعود (۲)، روزنامه‌ی ۸صبح، ۱۸ سرطان ۱۳۹۱.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

روزنامه‌ی هشت صبح