|
بررسی سیاستهای استعماری انگلیس
در افغانستان
فهرست مندرجات
◉ نگاهی به سیاستهای استعماری انگلستان در افغانستان
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
نگاهی به سیاستهای استعماری انگلستان در افغانستان
از آنجا که بسیاری از نویسندگان خارجی، در مورد «رقابت روس و انگلیس در افغانستان»، کتابها و مقالهها نوشتهاند که هر کدام با توجه به منافع کشور متبوع خود سخن گفته و نتیجه گرفتهاند و حتی در همسایگی ما برخی از نویسندگان ایرانی هم از هیچ نوع دروغنگاری و تحقیر افغانها دریغ نکردهاند. بهویژه این دسته از وقایعنگاران در تلاشاند تا تجاوزات توسعهطلبانه دولت ترکتبار قاجار را حق جلوه دهند و گویی به دسیسهی انگلیسیها «هرات از ایران جدا شده است». در حالیکه از زمان تأسیس افغانستان، در عهد احمدشاه درانی تاکنون، هیچگاهی هرات ضمیمه خاک ایران کنونی نبوده است تا از آن جدا شود! از این گذشته، آنان شکست حمله به هرات را صرفاً به ارادهی انگلیسیها جلوه میدهد و نقش و جایگاه مردم هرات را در مقاومت در برابر اشغالگران قاجاری کمرنگ مینمایند. این در حالی است که خود انگلیسیها اعتراف دارند که مقاومت مردم هرات آنان را به دفاع از این مردم واداشت. کپتین هنت انگلیسی، در کتاب «جنگ انگلیس و ایران» مینویسد: «لشکر هرات با رشادت هرچه تمامتر در مقابل سپاهیان ایران مقاومت نمود و حملات مهاجمین را دفع کرد.»
مستر مکنیل، در ۲۳ فوریه ۱۸۳۸ راجع به موضوع فوق چنین مینویسد: «مردم هرات مردانه از شهر خود دفاع نمودهاند و اگر تجهیزات شاه ایران و تعداد نفرات لشکر و سهولت ایجاد وسایل لازمه در نظر گرفته شود، رشادت این مردم بیشتر مورد نظر قرار میگیرد. شاه چهلهزار تن جنگی و هشتاد عراده توپ تحت فرمان دارد و با اینکه روحیهی هراتیها بهواسطهی سقوط غوریان رو بهضعف نهاده و توپهای هراتیها با توپهای سپاه ایران قابل مقایسه نمیباشد، و متفقین و همدستان حکمران هرات از ابراز مساعدت مضایقه نمودهاند، باز لشکریان هراتی حدود و ثغور شهر را حفظ کردهاند. اینجانب باید اعتراف کند که این پیشآمد، بهعقیدهی من نسبت به اهمیت هرات یک بر هزار افزوده است. موقفعیت هرات از لحاظ نظم و آرامش هندوستان در نظر من پیشتر اهمیت خاص داشت، ولی هیچگاه تصور نمیکردم که آنجا یک چنین سنگر محکم و حصن غیرقابل گشایش باشد. پیشآمد اخیر اینجانب را وادار میکند که معتقد شوم که اگر هرات در مقابل هر دولتی مهاجمی تسلیم شود، زیان آن بهمراتب پیش از آن است، که سابقاً نوشته و در آن باب اظهار عقیده کرده بودم!»
بههر حال، در این میان، هرچند مقالهی دکتر یوسف متولی حقیقی از تعصب و پیشداوری بیشتر نویسندگان ایرانی بهدور است. اما در قسمت اختلافات مذهبی سنی و شیعه نتوانسته یا نخواسته از جانبداری به کنار ماند و در ضمن چند اشتباه تاریخی هم در متن مشاهده میشود که در یادداشتها بدان پرداخته خواهد شد.
ِکشور افغانستان، بهرغم دارا بودن موقعیت استراتژیک و برخورداری از برخی منابع غنی شناخته شده و همچنین دارا بودن توانمندیهای توسعه، هنوز نتوانسته از رشد لازم در عرصههای مختلف اجتماعی، اقتصادی و صنعتی برخوردار باشد. این امر - توسعهنیافتگی - میتواند چند علت داشته باشد:
-
۱- طبیعت سخت و کوهستانی افغانستان و كمبود جلگههای هموار؛
۲- راه نداشتن به آبهای جهانی؛
۳- فقدان و یا شناسائینشدن منابع شاخص انرژی چون نفت و گاز؛
۴- تنوع قومی و نژادی، و در نتیجه، رقابتهای زیانمند و درگیریهای متعدد بین گروههای مذهبی و زبانی.
شاید عوامل بالا در کُند کردن روند توسعه مؤثر بوده باشند؛ اما با توجه به اینکه کشورهایی با دارا بودن همین ویژگیها مسیر توسعه را طی کردهاند، امروزه این عوامل را نمیتوان عوامل اصلی توسعهنیافتگی بهشمار آورد. قدر مسلم این است كه آنچه این وضعیت را تشدید نموده و به افغانها فرصت استفاده بهینه از منابع موجود را نداده و در مجموع، زمینههای شکوفایی و بالندگی را در عرصههای مختلف از آنها گرفته، مسئله عملکرد قدرتهای استعماری در افغانستان بوده است. این کشور در طی سه قرن اخیر شاهد حضور مستقیم سیاسی و نظامی سه قدرت بزرگ جهانی در خاک خود بوده است. در سده ۱۹ و تا نیمهی قرن ۲۰ انگلستان، در نیمهی دوم قرن بیستم شوروی و در سالهای نخستین قرن بیستم و بیستویکم آمریكا، مستقیماً در افغانستان حضور نظامی داشتهاند. امری که در کمتر کشور دیگری میتوان نمونهی آن را پیدا کرد. در این میان، رقابت دو قدرت استعماری انگلیس و روس (اعم از روسیه تزاری و یا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) در افغانستان، بزرگترین ضربهها را به استقلال و حاکمیت ملی و در نتیجه، سیاست، اقتصاد و فرهنگ افغانستان وارد نموده است. بررسی تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهد که عامل خارجی بهمراتب مؤثرتر از مجموعه عوامل داخلی در روند توسعهنیافتگی این کشور بوده است.
از میان قدرتهای استعمارگر اروپایی، اولین کشوری که به سیاست خارجی افغانستان توجه داشت و در نتیجه، زودتر از دیگران در امور داخلی افغانستان دخالت کرد و بیشترین تأثیر را در عقبماندگی افغانستان داشت، حکومت انگلستان بود. کمپانی هند شرقی انگلیس، که در آغاز قرن هفدهم میلادی به فرمان الیزابت پادشاه وقت انگلستان و بهمنظور گسترش بازرگانی در مشرقزمین تأسیس شده بود[۱]، در راستای تأمین منافع سهامداران خود تا اواخر سده هجدهم توانسته بود نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی خود را در سطح گستردهای از سرزمین هند توسعه دهد. کارگزاران این شرکت، که در واقع نمایندگان دربار انگلیس بودند، در راستای دستیابی به منافع هرچه بیشتر بر آن بودند تا ضمن دستنشانده ساختن حکام مغولی هند، حکومتهای مقتدر محلی و قبایل مخالف خود را نابود كنند. مسدود نمودن راهها و محورهای نفوذ به هند مهمترین سیاست آسیایی انگلستان در قرن ۱۹ بود. ایران و افغانستان هم راههای نفوذ به هند را در اختیار داشتند و هم خود میتوانستند بهیک رقیب برای انگلستان در هند تبدیل شوند؛ اما تهدیدی که از جانب افغانستان در مورد منافع انگلیسیها در هندوستان وجود داشت به مراتب جدیتر بود. قدرتیابی زمانشاه در آغاز قرن نوزدهم در افغانستان، مقارن با اوج تلاشها و اقدامات انگلیسیها برای سلطهی کامل بر اقوام و مناطق مختلف هندوستان بود.[٢] تلاشهای آشکار زمانشاه برای حمله به هندوستان از یکسو و کمک خواستن قبایل و حکومتهای مسلمان و غیرمسلمان شمال هند از او، از سوی دیگر، خواب انگلیسیها را آشفته کرد. همزمان با تکاپوهای زمانشاه، ناپلئون بناپارت نیز تلاشهایی را برای حمله به هند از طریق ایران در پیش گرفت.
انگلیسیها برای رویارویی با این تهدیدات سیاستهای چند لایهای را در افغانستان در پیش گرفتند. سیاستهای که تاریخ، سیاست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ افغانستان را تا سالیان سال تحت تأثیر خود قرار داد. مهمترین رئوس این سیاستها عبارت بود از:
- ۱- تشکیل دولت حائلی بین متصرفات انگلستان در هند و دولت ایران که، با توجه به شکلگیری دولت جانشینان احمدشاه درانی، افغانستان میتوانست این منظور را تأمین کند.
۲- تشکیل دولت حائلی بین متصرفات انگلستان در هند و دولت افغانستان که حمایت انگلیسیها از حکومت سیکها در پنجاب و بهویژه، حکومت رنجیت سینگ در سر هند تا حدی میتوانست به این سیاست جامهی عمل بپوشاند.
۳- سیاستهای تدافعی بهعنوان یک سیاست کوتاه مدت به جهت حذف رقبایی چون زمانشاه و رفع خطر ناپلئون از طرق مختلف؛ ایجاد درگیری میان ایران و افغانستان و انعقاد قراردادهای ضد فرانسوی با هر یک از این دو کشور از مهمترین نمودهای این سیاست بود.
۴- سیاستهای تهاجمی بهعنوان یک سیاست دراز مدت که منجر به حضور نظامی انگلستان در افغانستان و در اختیار گرفتن سیاست خارجی این کشور در طی دهههای مختلف شد؛ مطابق این سیاست، افغانستان میباید، چه بهطریق نظامی و چه از طریق رویکار آوردن دولتهای دستنشانده، در اختیار انگلستان قرار میگرفت و افغانیان بدون نظر انگلیس حق ایجاد رابطهی سیاسی با دولتهای دیگر را نمییافتند. این سیاست، بهویژه پس از نزدیکشدن روسیه به مرزهای افغانستان، بیشتر مورد توجه قرار گرفت. جنگهای سهگانه انگلستان و افغانستان را در راستای دستیابی به این سیاست میتوان مورد توجه قرار داد.
۵- تفرقهاندازی میان گروهها و اقوام ساکن در افغانستان و بهویژه بین اهل سنت و شیعیان، پشتونها و غیرپشتونها، هزارهها و غیر هزارهها از دیگر سیاستهای استعماری انگلستان در افغانستان بود، سیاستی که در دراز مدت و حتی تا روزگار کنونی تأثیر خود را آشکارا نشان داده است.
۶- ایجاد اختلاف بین افغانستان و همسایگان مسلمان.
مجموع این موارد، سیاست اصلی انگلستان در افغانستان را، که به سیاست «افغانستان سپر بلا و مهمترین وسیله دفاع از هندوستان»[٣] معروف شده بود، تشکیل میداد. از میان موارد ششگانه فوق موارد ۴ و ۵ بیشترین نتایج را برای انگلستان و تلخترین ثمرات را برای مردم افغانستان در پی داشته است.
همانگونه که در صفحات پیشین به آن اشاره شد، زمانشاه مقارن با اوجگیری تلاشهای انگلیسیها برای سلطهی کامل بر هندوستان بهقدرت رسید. انگلیسیها چند سال بعد از قدرتیابی زمانشاه، ارتش بزرگی برای تسخیر تمام هندوستان بهوجود آوردند. این ارتش دولتهای هندی مهراته، نظام دکن و میسور را هدف قرار داده بود.[۴] حکومتهای محلی هند، ضمن مقاومت سرسختانه در برابر نیروهای انگلیسی، بر آن بودند تا از حکومتهای مسلمان و همسایه و حتی از قدرتهای استعماری دیگر بر ضد انگلیسیها کمک بگیرند. در این میان گروهی از راجههای هندی به این فکر افتادند که با کمک گرفتن از زمانشاه افغان، دست انگلیسیها را از سرزمین خود کوتاه کنند. این راجهها ضمن برقراری روابط با زمانشاه و تقاضای کمک از او، پرداخت هزینههای لشکرکشی او به هندوستان را نیز متقبل شدند.[۵]
زمانشاه، در راستای دستیابی به اهداف توسعهطلبانه خود و از سوی دیگر آزادسازی جماعت مسلمان از زیر سیطره انگلیسیهای مسیحی، بر آن شد تا با قبایل مهراته، از نیرومندترین قبایل هند و از مخالفان سرسخت کمپانی هند شرقی و سیاستهای استعماری انگلستان، متحد شود. آگاهی مارکیز ولزلی[٦] فرمانروای انگلیسی هند از این تصمیم در موقعیتی که نیروهای انگلیسی از یکسو با مهراتیها و از سوی دیگر با تیپو سلطان حاکم میسور - که مورد حمایت فرانسه، عثمانی و حکومت عمان بود - درگیر بودند، موجب نگرانی شدید انگلیسیها گردید.[٧] آنها در این موقعیت به چند علت - از جمله درگیربودن در سرکوب مقاومت حکام و قبایل مختلف هندوستان، دشواری موقعیت طبیعی افغانستان که لشکرکشی به آنجا را مشکل میکرد - حمله به قلمرو زمانشاه را صلاح کار خود نمیدیدند. بحران ناشی از تهدیدات زمانشاه، سردمداران سیاست خارجی انگلستان را از وجود یک خطر بالقوه نسبت به منافع درازمدت آنها در شبه قارهی هند - یعنی افغانستان - آگاه کرد. آنها در همین راستا دو سیاست تدافعی و تهاجمی خود را - که قبلاً به آن اشاره شد - در مورد افغانستان در پیش گرفتند. اجرای این سیاستها مستلزم اجرای مجموعهبرنامههایی بود که آنها مورد توجه قرار دادند. غبار، مورخ معاصر افغان، این برنامهها را در قبال سیاستهای انگلستان در افغانستان چنین بیان میکند:
- سیاست انگلیس در افغانستان این بود که خواه به جنگ و خواه به سیستم ولسلی و خواه با تجزیه و تقسیم و خواه کنترل توسط حکومات افغانی، مملکت را بهشکل پارچه پارچهشده و ضعیف و مجزا از جهان و متروک و منزوی نگهدارد. استقلال سیاسی و ارتباط او را با دول جهان معدوم نماید. از نشر تمدن و فرهنگ جدید جلوگیری کند، ملت را در نفاق و خانهجنگی نگهدارد، دولتها را طرف تنفر مردم قرار داده مجبور به توسل بهخود نماید... مخربترین سیاست انگلیس در افغانستان همانا کنترل کشور بهواسطهی امرای آن بود؛ زیرا در صورت استیلای مستقیم مردم کشور دشمن خارجی را تشخیص کرده و خط سیر خود را در برابر او معین کرده میتوانستند در حالیکه نفوذ دشمن، در زیر نقاب داخلی، این خط سیر را مغشوش می ساخت و تخریبات دوامدار راه خود را در بین جامعه افغانستان گشاده میرفت. این طرح انگلیس از اواخر قرن هیجدهم (دوره زمانشاه) تا اواسط قرن بیستم (ختم جنگ بینالمللی دوم) چه در عمل نظامی و چه روش سیاسی و پروپاگندی و بالاخره با اعمال نفوذ مخفی، قدم به قدم در افغانستان تطبیق و تعقیب گردید. البته با یک گراف پُر از نشیب و فراز.[٨]
زمانیکه شایع شد ناپلئون نمایندهای را به کابل فرستاده تا زمانشاه را در حمله به هند تحریک کند و آگاهی انگلیسیها از تصمیم ناپلئون در اتحاد با افغانها و بهویژه مردم قندهار در حمله به هند، آنها بر آن شدند تا از هر طریق ممکن به زمانشاه فشار وارد سازند.[۹] تحریک دولت ایران و فتحعلیشاه که بر سر مناطقی از خراسان بزرگ با زمانشاه ستیزه و ناسازگاری داشتند یکی از راهحلهای دولت انگلستان برای کاستن از خطر زمانشاه بود.
به همین دلیل مسئله خراسان از دیدگاه برخی از انگلیسیها به صورت امری حساس و حیاتی در آمده بود؛ زیرا آنها بر این باور بودند که حاکمیت هر یک از دو قدرت قاجار و زمانشاه بر خراسان منجر به در خطر افتادن تاجوتخت دیگری خواهد شد، و بنابراین، ترجیح میدادند که خراسان در درازمدت صحنهی رقابتهای ایران و افغانستان باشد و خود آنها بهعنوان عنصر ثالث میان این دو کشور همنژاد و همزبان و همفرهنگ واسطه صلح حکم باشند. کمبپل[۱٠]، یکی از مأموران انگلیسی حاضر در ایران، در نامهای به مقامهای بالادست خود نوشته بود که «از نظر مصالح بریتانیا» شاید «صلاح در آن باشد که خراسان مستقل بماند» و اختلاف ایران و افغانستان در مورد آن ادامه یابد.[۱۱] اختلافی که نزدیك به یک قرنونیم روابط سیاسی ایران و افغانستان را تحت شعاع خود قرار داد. انگلیسیها، بر اساس این سیاست، نهتنها تضعیف افغانستان بلکه تضعیف ایران را نیز از طریق اختلاف و درگیری با همسایگان دنبال میکردند. آنها بهخوبی میدانستند که حکام ایرانی، در درازنای تاریخ، لشکرکشیهای موفقیتآمیزی را از مسیر افغانستان بهعنوان طبیعیترین راه به هندوستان داشته و در صورت مساعد بودن موقعیت میتوانند آنها را تکرار کنند. از بین بردن موقعیت مساعد حمله افغانها و یا ایرانیها تنها از طریق تضعیف و یا وابستهکردن این دو حکومت ممکن بوده است.[۱٢] انگلیسیها برای دستیابی به اهداف خود هر دوی این سیاست را مطلوب نظر خود یافته، تلاش گستردهای را برای نیل به آنها در پیش گرفتند. چشم داشتن دو رقیب بزرگ استعماری آنها - فرانسه و روسیه - به هندوستان و تدارکات آنها برای حمله به این سرزمین از مسیر ایران و یا افغانستان و همچنین تقاضای کمک تیپوسلطان از حکومت ایران از طریق اعزام سفیری به تهران نیز بر پیچیدگی اوضاع و پریشانخاطری انگلیسیها افزوده بود.[۱٣] در این اوضاع و احوال انگلیسیها با سه خطر عمده: ۱- حمله زمانشاه به هندوستان؛ ۲- قیام تیپوسلطان و ۳- تلاشهای روسیه و فرانسه برای دستیابی به هند، روبهرو بودند. انگلیسیها پس از سرکوب جنبش تیپوسلطان در میسور، اولویت را به مقابله با زمانخان دادند. آنها برای مقابله با زمانشاه دو راه در پیشرو داشتند: یكی اعزام قوا به دهلی و پنجاب برای جلوگیری از پیشرفت زمانشاه در داخل هند و دیگری تهدید دولت زمانشاه از جانب یك دولت ثالث.[۱۴] از آنجایی که راه دوم آسانتر و کمهزینهتر بود انگلیسیها راه دوم را انتخاب کردند و با دولت نوپای قاجار، که بر سر مناطقی از شرق خراسان با افغانها اختلاف داشتند، ارتباط برقرار کردند. هدف از ایجاد این رابطه، تشویق ایران برای حمله به افغانستان بهمنظور جلوگیری از حمله زمانشاه به هند بود.
در سال ۱۷۹۸ ﻫ.ق/ ۱۲۱۴ م، که خبر ورود زمانشاه به لاهور منتشر شد، لرد ولزلی حاکم انگلیسی هند، مهدیعلیخان ملقب به بهادرجنگ، نمایندهی تجاری کمپانی هند شرقی در خلیج فارس، را با هدف برانگیختن دربار قاجار بر ضد زمانشاه به تهران فرستاد. ولزلی در نامهی خود به فتحعلیشاه از وی تقاضا کرده بود که:
- «دولت علیه ایران را با دولت بهیه انگلیس موافقتی باشد که افاغنه قصد تسخیر هندوستان ننمایند و سپاه ایرانشاه آن طایفه را [که زمانشاه باشد] فارغ و آسوده نگذارند که در فکر عزیمت هندوستان درافتند.»[۱۵]
مهدیعلیخان برای تحریک هرچه بیشتر دولت ایران بر ضد افغانستان، داستانهایی دربارهی سرنوشت غمانگیز هزاران شیعه افغانی، که از جور زمانشاه به هند گریخته بودند، تعریف کرد و کوشید شاه ایران را به حمایت سیاسی مالی و نظامی از شاهزادگان افغانی مخالف زمانشاه بهویژه محمود و فیروز، متقاعد سازد.[۱٦] زمانشاه، که از این تحریکات بهخوبی آگاهی داشت، در مکاتبات خود با دربار ایران بهجای تنشزدائی، ضمن تکرار ادعاهای خود نسبت به خراسان، اقدام به تهدید دولت قاجار نمود.[۱٧]
تا قبل از این تاریخ، هرگاه در دربار قاجار سخن از حمله به افغانستان به میان میآمد حاج ابراهیمخان کلانتر، صدراعظم فتحعلیشاه، به صراحت با آن مخالفت میکرد؛ اما اینگونه برخوردهای زمانشاه از یکسو و حضور یک سیاستباز کارکشته انگلیسی بهنام سرجان مالکوم[۱٨] در تهران از سوی دیگر باعث شد روند تصمیمگیریها بهگونهای دیگر رقم بخورد.[۱۹] مالکوم توانست در سال ۱۲۱۵ ق پیمانی سیاسی ـ تجاری با ایران به امضا برساند که در آن ایران متعهد شده بود هرگاه پادشاه افغانستان به هندوستان حمله کند، پادشاه ایران با «قشونی کوه پیکر» به افغانستان حمله و «آن مملکت را خراب و ویران و... به کلی مضمحل و پریشان» کند.[٢٠] این قرارداد نخستین سند رسمی دنیاست که در آن از افغانستان بهعنوان یک کشور مستقل نام برده شده است.[٢۱]
رفتارهای زمانشاه از یکسو و تحریکات انگلیسیها از سوی دیگر فتحعلیشاه را مصمم به حرکت بهسوی خراسان و هرات کرد؛ اما دوراندیشی دو وزیر ایرانی و افغانی - کلانتر و وفادارخان - و تعدیل ادعاهای زمانشاه در مورد خراسان مانع از درگیری ایران و افغانستان شد.[٢٢] پس از توافق غیررسمی ایران و افغانستان، عملیات تهاجمی زمانشاه بهسوی افغانستان آغاز شد. حمایت برخی از حکام سند و پنجاب و سایر حکام محلی هندوستان، از قبیل حاكمان کیگوهر، و دعوت آنها از زمانشاه بهجهت «زدودن زنگ کفر از مرآت حال عباد» باعث پیوستن این مناطق به قلمرو زمانشاه شده بود.[٢٣] پیشروی زمانشاه در شمال هندوستان انگلیسیها را ناگزیر از در پیش گرفتن سیاستی فعالانهتر در ایران کرد. حذف شخصیتی چون حاج ابراهیمخان کلانتر، که مخالف سیاستهای انگلستان مبنی بر حمله ایران به افغانستان بود، و نیز تحریک خانهای محلی افغانستان در زمره سرفصلهای این سیاست جدید بود.
زمانشاه در حمله به هندوستان با مخالفتهای برخی از گروههای افغافی مواجه بود. زمینداران مقتدر بهویژه خانهای ابدالی، که خواهان نظامی ملوکالطوایفی بودند، با زمانشاه مخالفت میكردند. او در مقابل توطئهی خانهای افغان، که زیر علم یک روحانی بهنام میا غلاممحمد گردآمده بودند، یازده تن از آنها را در ارگ قندهار اعدام کرد. بهرغم این اقدامات، زمانشاه در برابر مخالفان خارجی نتوانست اقدامی کند؛ زیرا به تحریک انگلیسیها، برادرش محمود و فتحعلیشاه خود را برای حمله به هرات آماده میکردند.[٢۴] همکاری سران و خانهای افغان با محمود، باعث متزلزلشدن موقعیت زمانشاه در داخل افغانستان شد و وی در جریان حرکت بهسمت پیشاور برای گردآوری نیرو در قلعه شنوار بهدست ملا عاشق شنواری دستگیر و بهدستور محمود از دو چشم نابینا شد و، بدینگونه، طرح سیاسی و استعماری انگلیس در حفظ منافع خود در هندوستان، با کمک خانهای افغان، دولت ایران و محمود به پیروزی رسید.[٢۵] بنا به ادعای یک مورخ افغانی، با شکست زمانشاه، پنجاب بهرهبری رنجیت سینگ ادعای استقلال کرد و در سالهای بعدی قلعهی اتک، مولتان، کشمیر، دیرهی غازی، دیرهی اسماعیل و پیشاور، یکی پس از دیگری، از افغانستان جدا شدند و سرانجام سیاست انگلیسیها افغانستان قدیم را در قالب کوچک و فشردهی کنونی درآورد.[٢٦] به اعتراف یک سیاستمدار انگلیسی نیز، عقبنشینی زمانشاه از پشت دروازههای هند و سپس اسارت و کور شدن او و بهقتل رسیدن وزیرش، وفادارخان، خیال انگلیس را از یک خطر بسیار جدی برای هندوستان آسوده کرد.[٢٧]
با شکست روسیه از ناپلئون و امضای پیمان صلح تیلسیت[٢٨] در سال ۱۲۲۲ق روسیه و فرانسه دشمنیهای گذشته را بهفراموشی سپردند و بر آن شدند که با همکاری یکدیگر از مسیر ایران و افغانستان به متصرفات انگلستان در هندوستان حملهور شوند. پیش آمدن این وضعیت بسیار خطرناک برای انگلیسیها کارگزاران سیاست خارجی این کشور را بر آن داشت تا برای حفظ منافع خود و مقابله با اوضاع نامساعد جدید دیپلماسی بسیار فعالانهای را در ایران و افغانستان در پیش بگیرند. اعزام مجدد سر جان مالکوم و سفرای دیگری چون سر هارد فورد جونز[٢۹] و امضای عهدنامهی مجمل با دولت ایران و اعزام سفیری بهنام مونت استوارت الفینستون[٣٠] به افغانستان برای امضای عهدنامهای با شاهشجاع - برادر محمود که توانسته بود موقتاً مقام او را تصاحب کند - در زمرهی این سیاستهای جدید بود. الفینستون عهدنامهای را با دولت افغانستان امضا کرد که بر اساس آن انگلیسیها از افغانستان در برابر تهدیدات ایران حمایت میکردند. جالب این است که در پیمان امضا شده بین ایران و انگلیس، انگلیسیها از دولت ایران تعهد گرفته بودند که در صورت حمله افغانها به هند، این کشور به افغانستان حمله کند و در مقابل، خود تعهد نموده بودند که در صورت حمله ایران به افغانستان آنها بیطرف بمانند.[٣۱]
یکی دیگر از نقشههای انگلستان برای کاستن از خطر افغانستان، ایجاد مناطق حائل در سرهند (هند شمالی) و بین متصرفات خود و قلمرو افغانستان بود. در راستای این سیاست حکام غیرمسلمان سیک در منطقهی پنجاب، که اسماً تحت حاکمیت افغانستان قرار داشتند، با حمایت انگلستان و بهعنوان یک منطقه حائل در برابر دولت افغانستان قرار گرفتند. انگلیسیها با عقد، پیمانهایی توانستند این حکام را تحت سلطهی خود درآورند.[٣٢] درگیری بین سیکها و افغانها را در زمانهای مختلف میتوان در چارچوب این سیاست انگلیسیها مورد توجه قرار داد.[٣٣]
بر همخوردن روابط فرانسه و روسیه و حملهی نافرجام ناپلئون به روسیه در سال ۱۲۲۷ ق و در نهایت، حذف ناپلئون از صحنهی سیاست اروپا اگرچه انگلیسیها را از جانب خطری بزرگ آسودهخاطر کرد اما شکستهای ایران از روسیه و نزدیکشدن این کشور به مرزهای افغانستان باعث ایجاد یک دوره رقابتهای طولانی بین روسیه و انگلیس در آسیا شد. روسها مصمم بودند خود را به هندوستان و نیز آبهای گرم برسانند و انگلیسیها تلاش میکردند تا از طریق نفوذ در سرزمینهای واقعشده بین متصرفات خود با روسیه، مانع از پیشرویهای رقیب گردند. این کشمکش، که بیش از یک قرن دوام داشت، بر سرنوشت کشورهای حایل بین متصرفات دو دولت استعمارگر، از جمله افغانستان، تأثیرات منفی و عمیقی داشت. تلاش انگلیسیها برای سلطه بر افغانستان جنبههای متعددی داشت. یکی از این جنبهها، که انگلیسیها سود فراوانی از اجرای آن میبردند، پاشیدن تخم تفرقه و نفاق بین گروههای مختلف مردم افغانستان بود. با اینکه پیش از این تفاوتهای قومی، زبانی و دینی در جامعهی افغانستان وجود داشت، اما این گروهها هیچگاه از این تفاوتها، و احیاناً اختلافات، بر ضد حاکمیت ملی خود استفاده نکرده بودند اما با اقدامات انگلیسیها تفاوتها مبدل به اختلافات شد، اختلافاتی که بعضاً در راستای لطمه خوردن به منافع ملی افغانستان قلمداد شده است . حکام سدوزایی، که تا این زمان حاکمیت افغانستان را در اختیار داشتند، از پیروان مذهب تشیع در افغانستان بهعنوان بزرگترین گروه مذهبی بعد از اهل سنت دلجویی چندانی نمیکردند و بعضاً سختگیریهایی نسبت به آنها روا میداشتند. شیعیان افغانستان، بهدلیل همین تعصبات مذهبی و سیاستهای ضد شیعی برخی از حکام افغانستان، آمادگی همکاری با آنها را در حفظ حکومت خود نمیدیدند. این نکته از دید انگلیسیها پنهان نمانده بود و آنها مصمم بودند در فرصت مناسب از این موضوع به نفع خود استفاده کنند.
همزمان با تحولات جهانی ناشی از حذف ناپلئون، در افغانستان نیر تحولات سیاسی عمدهای رخ داد و آن جانشینی حکومت بارکزائی بهجای حکومت سدوزائی بود. برادران فتحخان وزیر، که از کور شدن و سپس قتل برادر خود بهدست کامران میرزا و بهدستور محمودشاه ناراضی بودند، زمینهی سقوط خاندان سدوزائی و بهقدرت رسیدن سردار محمدعظیمخان از خانواده خود را فراهم ساختند.[٣۴] با مرگ محمدعظیمخان دورهای از درگیریها بین برادران او برای سلطه بر مناطق افغانستان شروع شد و هر گوشهای از افغانستان بهدست یکی از برادران و سرداران افغانی افتاد.[٣۵] از میان برادران، سرانجام، دوستمحمدخان توانست بعد از یک سلسله درگیریها کابل را تصرف کند. بعد از تصرف کابل عشایر درانی او را به سلطنت افغانستان برگزیدند. دوستمحمدخان، که مدعی قسمتی از متصرفات سیکها در نزدیکی پیشاور بود از انگلیسیها خواهان واگذاری این مناطق بهخود شد و تهدید کرد که اگر با این تقاضای او موافقت نشود در روابط خود با روسیه تجدید نظر خواهد کرد.[٣٦]
سیاست روس و انگلیس در منطقه اکنون بهروشنی آشکار بود. روسها میخواستند خود را به هندوستان نزدیک کنند و تسلط ایران بر شهرهای هرات و قندهار میتوانست آنها را در دستیابی به این هدف یاری کند و بههمین دلیل مشوق ایران در حمله به هرات و افغانستان بودند. انگلیسیها نیز، در مقابل، میخواستند از نزدیکشدن روسها به مرزهای هندوستان، بههر قیمت ممکن، جلوگیری کنند. تضعیف موقعیت ایران در افغانستان و رویکار آوردن یک دولت دستنشانده در افغانستان میتوانست انگلیسیها را در رسیدن به اهداف خود یاری کند.
آنها، بههمین دلیل، بر آن شدند تا ضمن حمایت از کامران میرزا - حاکم هرات - یکبار دیگر از شاه شجاع، که مأیوسانه در لودهیانه روزگار میگذرانید، برای دستیابی بهقدرت در افغانستان حمایت کنند.[٣٧]
دوستمحمدخان، که تا سال ۱۲۵۲ ق توانسته بود، علاوه بر کابل، حاکمیت خود را در مناطق غزنی، کوهستان، لوگر و جلالآباد نیز گسترش دهد، مدعی پیشاور هم شد و برای اینکه بتواند در مقابل پنجابیها و حامیان انگلیسی آنها اعلان جهاد کند از علمای افغانستان خواهان دریافت لقب امیرالمومنین برای خود شد. گروهی از علما با این خواسته او موافقت کردند.[٣٨] او در همین سال از شاه ایران و دولت روسیه نیز خواهان همکاری و حمایت شد. دولت روسیه، که درخواستهای دوستمحمدخان را در جریان سفارت حسینقلیخان به پایتخت خود جدی گرفته بود، ستوان یان ویکتورویچ ویتسهویچ[٣۹] را همراه با سفیر افغانستان به تهران فرستاد تا زیر نظر کنت سیمونوویچ[۴٠] طرح اتحادیه تهران کابل و قندهار را تحت حمایت دولت روسیه عملی کند.[۴۱] لرد اوکلند[۴٢]، فرمانروای انگلیسی هندوستان که از این اقدامات دیپلماتیک دوستمحمدخان آگاه شده بود، الکساندر بارنز[۴٣] را به نمایندگی از طرف خود و بهمنظور جلوگیری از اتحاد دوستمحمدخان با ایران و روسیه روانه کابل کرد.[۴۴] بارنز، علاوه بر این مأموریت داشت تا قرارداد بازرگانی میان انگلستان و افغانستان منعقد نماید و از رودخانه سند و راههای آن منطقه نیز نقشهبرداری کند.[۴۵]
دوستمحمدخان، بهعلت حضور بارنز در کابل و وعدههای او در مورد واگذاری پیشاور به افغانستان از طریق گفتوگو با رنجیت سینگ حکمران لاهور و بهرسمیت شناختن حکومتش از سوی انگلستان و همچنین دریافت کمک مالی از انگلستان، ابتدا به ویتکوویچ روی خوشی نشان نداد؛ اما وقتی که متوجه شد لرد اوکلند وعدههای بارنز را تأیید نکرده است بار دیگر متوجه سفیر روسیه شد و آمادگی خود را برای اتحاد با ایران و روسیه اعلام کرد.[۴٦] نیروهای ایران نیز با تحریک روسیه و به فرماندهی محمدشاه قاجار بهجانب هرات حرکت کردند و پس از تصرف قلعهی غوریان، هرات را به محاصره خود در آوردند.[۴٧] دولت انگلیس برخلاف عهدنامههای منعقده خود با دولت ایران و بهویژه پیمان سال ۱۲۲۹ ﻫ، که پذیرفته بود در جنگ بین ایران و افغانستان بیطرف بماند، راه اقدامات گستردهای را بر ضد ایران در پیش گرفت. حمایت از کامران میرزا حاکم هرات، اعزام الدرد پوتینجر[۴٨] به هرات، فرستادن مسترلینچ[۴۹] به قندهار و ترغیب قندهاریان برای دشمنی با ایران و بالاخره اشغال جزیرهی خارک و تهدید ایران به اعلام جنگ در صورت دست نکشیدن از محاصرهی هرات در زمرهی این اقدامات بود که منجر به عقبنشینی نیروهای ایران از هرات شد.[۵٠]
انگلیسیها، که از دوستمحمدخان ناامید شده بودند ویلیام مکناتن[۵۱] را مأمور امضای پیمانی با شاهشجاع کردند. این معاهده در سال ۱۲۵۴ ق. در شهر لاهور بین حکومت انگلیسی هند و شاهشجاع و رنجیت سینگ به امضا رسید. شاهشجاع در مقابل همکاری انگلیسیها در دستیابی دوبارهاش بهقدرت در بند هجدهم این عهدنامه تعهد کرده بود که بدون اجازهی دولت انگلستان هیچگونه رابطهی خارجی با سایر کشورها نداشته باشد.[۵٢] انگلیسیها در سال ۱۲۵۴ ق، با صدور اعلامیه، نخستین جنگ خود را با افغانستان و حاکم آن آغاز کردند.
انگلیسیها در آستانهی تجاوز نظامی خود به افغانستان و سپس دوران اشغال در صدد توطئهای برای ایجاد شکاف در صف مبارزان افغانی برآمدند و آن برقراری ارتباط با شیعیان و تطمیع آنها و تحریک آنها بر ضد حکام سنیمذهب بود. لیوتنان[۵٣] از ماموران انگلیسی حاضر در افغانستان در نامهای بهیکی از سران نظامی انگلیس در جنگ افغانستان به او چنین یادآور شد:
- شما میتوانید یک لک روپیه به شیرینخان وعده بدهید که تمام شیعه را علیه شورشیان مسلح کرده و اکنون بهترین موقعی است که میتوان از شیعه استفاده کرد. به آنها خاطرنشان کن که هرگاه در این موقع سنیها غلبه کنند، محلهی شیعیان را غارت خواهند کرد. هر قدر ممکن است به آنها وعده کن و به من اطلاع بده و جدیت کنید در میان شورشیان نفاق بیندازید.[۵۴]
البته شیعیان، بهرغم همه نامهربانیهایی که از حاکمان سنیمذهب و برخی از علمای متعصب آنها میدیدند، حاضر به همکاری با دشمن خارجی بر ضد هموطنان سنیمذهب خود نبودند. بهعنوان مثال، قاضی قندهاری از علمای شیعه وحدتطلب و استعمارستیز قندهار، با همه نارساییها و کاستیهایی که حکام افغانی برای شیعیان ایجاد کرده بودند برای حفظ دین و نجات مملکت و خنثی کردن دسیسههای نفاق، شیعیان را بههمکاری، وحدت و همدلی با مبارزان سنیمذهب افغانستان بهمنظور طرد استعمارگران دعوت کرد.[۵۵] اینگونه برخوردها باعث شد كه انگلیسیها دیگر بر روی همکاری شیعیان افغانستان حساب باز نکنند.
انگلیسیها در جریان حمله نظامی خود به افغانستان برای حمایت از شاهشجاع حاکم دستنشانده خود پادگانهایی در جیرسک کلات قیلزایی جلالآباد غزنی و چاریکار تأسیس کردند. بعد از پیروزیهای اولیه انگلیسیها در افغانستان شاهشجاع نیز وارد قندهار شد و خود را پادشاه افغانستان نامید. دوستمحمدخان نیز پس از شکست از نیروهای انگلیسی و شاهشجاع به بخارا گریخت. در سالهای ۵۶-۱۲۴۰ ﻫ. قسمت اعظم مناطق هندوستان به تصرف انگلیسیها در آمد و یکسال بعد آنها با دولت کابل قراردادی منعقدکردند که بر اساس آن اجازه مانور نظامی در افغانستان را یافتند. در این سال، تعداد نظامیان انگلیس در افغانستان بالغ بر ۵۰۰۰۰ نفر بود.[۵٦] دوستمحمدخان اگرچه پس از تجدید قوا و دریافت کمک توانست دوباره به افغانستان برگردد و نیروهای انگلیسی را در پروان شکست دهد؛ اما وی در تصمیمی عجیب خود را به نیروهای انگلیسی تسلیم کرد و سپس به هندوستان تبعید شد.[۵٧] در سالهای ۷۵-۱۲۴۱ ﻫ. شورشهای عمومی بر ضد انگلیسیها همه جای افغانستان را فرا گرفت. ارتش ۱۶۰۰۰ نفری انگلیس در کابل، که برای پیوستن به نیروی انگلیسی در جلالآباد بهسمت این شهر حرکت کرده بود، مورد هجوم مبارزان افغانی قرار گرفت و تمامی آنها بهجز یک نفر پزشک کشته شدند. این اقدام باعث شد انگلستان نیروهای بیشتری به افغانستان اعزام کند؛ اما افغانها در یک قیام عمومی بهرهبری غازیمحمداکبرخان، پسر دوستمحمدخان بعد از قتل الکساندر بارنز و سر ویلیام مکناتن و شاهشجاع، کار را بر انگلیسیها سخت نمودند.[۵٨]
انگلیسیها در جریان عقبنشینی از قندهار، بهمنظور رفع خطر از خود، دست به اقدام فتنهآمیزی زدند. یکی از عمال آنها پسربچهای حنفیمذهب را در منزل سید محمدنور شاهجهان، كه یکی از رهبران شیعیان قندهار بود در زیر کاه انداخت تا اهل سنت را از جنگ با انگلیس منحرف و بر ضد شیعیان بشوراند.[۵۹] ریاضی هروی نیز در خصوص این فتنهانگیزی انگلیسیها نوشته است که:
- «انگلیسیها هنگام عقبنشینی و فرار از افغانستان بهسوی هند از مسیر قندهار به اغوای طوایف اهل سنت و شیعیان پرداختند و نزاع سختی روی داد و طرفین جنگ و جدال زیاد باهم نمودند و قتل و غارت فراوانی شد. این فتنه را انگلیسیها برای آن برپا کردند که مجاهدان بهخود مشغول شوند و اردوی انگلیس از آن نواحی بهطرف قندهار بلاممانعت عبور کنند.»
انگلیسیها بعد از چهار سال اشغال افغانستان مجبور به ترک آن كشور شدند. اما قبل از رفتن پادشاهی افغانستان را به دوستمحمدخان سپردند. دوستمحمدخان، که در این دورهی جدید روابط خود را با انگلیسیها حسنه کرده بود، قصد داشت قلمرو حکومت خود را از پیشاور تا آمودریا و از بدخشان تا هرات و قندهار گسترش دهد.[٦٠] تلاش دوستمحمدخان برای تصرف هرات عكسالعمل محمدیوسف میرزا حاکم هرات را، که دستنشاندهی ایران بود برانگیخت و با تقاضای او نیروهای ایرانی هرات را تصرف کردند. تصرف هرات توسط نیروهای ایران در سالهای ۷۵-۱۲۷۳ ﻫ. منجر به دخالت انگلیسیها در جنوب ایران و سرانجام امضای عهدنامه پاریس شد. عهدنامه پاریس بههمان میزان که از نفوذ ایران در افغانستان کاست، به نفوذ انگلستان در افغانستان افزود. در دوران سلطنت دوستمحمدخان، انگلیسیها به این نتیجه رسیده بودند که وجود یک دولت نسبتاً قوی در افغانستان، که سرسپرده سیاستهای انگلیس باشد، میتواند برای حفاظت از متصرفات انگلیس در هند بسیار سودمند باشد. بههمین دلیل انگلیسیها از دولت دوستمحمدخان سخت حمایت میکردند. معاهدات سالهای ۵۱ و ۵۷ انگلستان با حکومت دوستمحمدخان مؤید این ادعاست.[٦۱] در این دوره سیاست نفاقافكنی بین اقوام مختلف افغانستان همچنان در دستور کار سیاستمداران انگلیسی بود. دوستمحمدخان نیز تا حد زیادی به اجرای این سیاست کمک کرد. او برای کاستن از قدرت نفوذ شیعیان افغانستان مصمم به انجام دادن برخی از اقدامات شد. متفرق ساختن شیعیان کابل و ایجاد درگیری بین قزلباشان و شیعیان هزاره از جملهی این اقدامات بود.[٦٢]
دوستمحمدخان سرانجام در سال ۱۲۷۹ ﻫ. درگذشت. بعد از مرگ دوستمحمدخان و پس از یک دوره جنگهای پراکنده جانشینی، سرانجام، شیرعلی فرزند سوم او به امارت افغانستان رسید. امیر شیرعلیخان که نقش انگلیسیها را در دورهی حکومت پدر بهروشنی درک کرده بود، برای تأیید حکومت خود دست نیاز بهسوی انگلیسیها دراز کرد.[٦٣] وی در سال ۱۲۸۵ ﻫ. به ملاقات لرد مایو[٦۴]، نایبالسلطنه هند رفت. در همین زمان بود که سید جمالالدین اسدآبادی معروف به افغانی، از چهرههای ضد انگلیسی جهان اسلام، در افغانستان ظاهر شد و به دربار شیرعلیخان راه یافت. برخی اصلاحات انجام شده بهدست شیرعلیخان را ناشی از تأثیر افکار سید جمالالدین بر او دانستهاند. اما مسلماً این اصلاحات با توصیههای سید جمال، که به مسائل کلیتر جهان اسلام مثل اتحاد مسلمانان جهان، بیداری مردم و مبارزه با استعمار انگلستان توجه داشت، منطبق نبود.[٦۵]
روسها در طی پیشرویهای خود در آسیای مرکزی در سالهای ۸۱-۱۲۶۵ ﻫ. بر تاشکند دست یافتند و متعاقب آن امیر بخارا را مغلوب و تحتالحمایه خود ساختند و دو سال بعد از آن یک واحد اداری بهنام ترکستان با هدف گسترش قلمرو خود بهوجود آوردند. این پیشرویها نگرانی شدید انگلیسیها را در پی داشت. در این راستا، دولت انگلستان در سال ۱۲۸۵ ﻫ. انجام داد، و در نتیجه، آندو دولت استعماری موافقت کردند که افغانستان بهعنوان یک منطقه بیطرف در بین متصرفات دو کشور وجود داشته باشد. این توافق توانست جلو پیشروی روسها را در افغانستان بگیرد؛ اما، از سوی دیگر، انگلیسیها حدود مرزهای شمالی افغانستان را با توجه به نظریات روسها تعیین کردند و در واقع، مرزهای شمالی افغانستان با روسیه نه از طریق مذاکرات دو کشور بلکه در لندن مشخص شد.[٦٦]
در دورهی حاکمیت شیرعلیخان و در عهدنامههایی که او با دولت انگلستان بسته بود، شرط قرار داشتن روابط خارجی افغانستان زیر نظر انگلستان همچنان وجود داشت.[٦٧] تخطی دولت شیرعلی از این تعهد و مذاکرات افغانستان با روسیه بدون توجه بهنظر انگلیسیها، زمینهی مخالفت انگلیسیها با دولت شیرعلی را فراهم ساخت. شیرعلی، با اتکای به روسها، از زیر بار تعهدات نسبت به انگلستان شانه خالی کرد و همین امر موجب شروع جنگ دوم انگلیس با افغانستان در سال ۱۸۷۸ م/۱۲۹۵ ﻫ. شد. در اولین مرحله چون مقابله جدیای از طرف اردوی نظامی شیرعلی صورت نگرفت و تقاضای کمک او از روسیه نیز بیپاسخ ماند نیروهای انگلیسی توانستند، بهرغم برخی از مقاومتهای محلی، افغانستان را اشغال و کابل را محاصره نمایند. مرگ ناگهانی شیرعلی در سال ۱۸۷۹ م/۱۲۹۶ ﻫ. باعث شد تا جانشین او، یعقوبخان، مذاکره را با انگلیسیها آغاز کند. مذاکرات منجر به امضای عهدنامهی گندمک شد که مطابق آن انگلیسیها، ضمن تحمیل سفارت خود در کابل و تسلط بر سیاست خارجی افغانستان، کنترل گردنههای خیبر، مشینی، سیبی، پیشین و کرم را در دست گرفتند و در مناطق سرحدی افغانستان با روسیه نیز مأموریتی گماشتند تا مراقب اقدامات روسیه باشند. بهدستآوردن امتیازاتی از قبیل احداث خط تلگراف از دیگر امتیازاتی بود که انگلیسیها مطابق عهدنامه گندمک بهدست آوردند.[٦٨] همچنین مطابق یکی از بندهای این عهدنامه قسمتی از اراضی افغانستان به هند ملحق شد.[٦۹] بعد از امضای این عهدنامه کوگنری[٧٠] بهعنوان نماینده انگلستان در کابل معرفی شد و بهدنبال آن نیروهای انگلیسی از کابل عقب نشستند؛ اما مردم کابل در یک قیام عمومی کوگنری و همراهانش را کشتند. پس از این حادثه انگلیسیها مجدداَ به فرماندهی سرفردریک رابرتس[٧۱] به کابل حمله نموده و یعقوبخان را، بهرغم عذرخواهیاش، از سلطنت افغانستان برکنار و به هندوستان تبعید کردند.[٧٢] آنها برای حاكمیت بهتر بر افغانستان، این کشور را به سه واحد مستقل کابل، قندهار و هرات تقسیم کردند و اداره آنها را به سرداران معروف به «كمناریزایی» و «لاتی» واگذاشتند.[٧٣]
قیام مردم افغانستان و از آن میان قیامی بهرهبری محمد ایوبخان، پسر دیگر شیرعلیخان، در سال ۱۲۹۸ ﻫ.ق باعث شکست انگلیسیها شد. در این درگیری یک تیپ از ارتش آنها در قندهار بهطور کامل نابود گردید.[٧۴] انگلیسیها که وضعیت خود را بسیار بحرانی میدیدند مذاکرات محرمانهای را با عبدالرحمن، برادرزاده شیرعلیخان، که در سمرقند بود، آغاز کردند. عبدالرحمن در این مذاکرات پذیرفت که قندهار از حکومت کابل مجزا باشد و موضوع هرات نیز بهوسیلهی وزارت خارجه بریتانیا حل شود. رابطهی انگلستان و افغانستان نیز بر پایهی پیمان گندمگ استوار گردید.[٧۵]
بعد از این توافق، عبدالرحمن که از طرف انگلستان حمایت میشد به افغانستان حمله کرد و نیروهای ایوبخان را شکست داد و خود به مقام امارت افغانستان رسید.[٧٦] با سلطهی عبدالرحمن بر افغانستان و بنیانگذاری حکومتی نیرومند و خودکامه و موافق با سیاست انگلیسیها، دورهی جدیدی در تاریخ افغانستان آغاز شد. حضور عبدالرحمنخان در صحنهی قدرت افغانستان و تأسیس حکومتی مرکزی، قدرتمند، همراه با دیکتاتوری با سیاستهای حکومت انگلیسی هند همخوانی داشت.
انگلیسیها، با توجه به رسیدن قلمرو روسیه به آمودریا، تمایل داشتند، در حد فاصل متصرفات روسیه و هندوستان، دولتی نیرومند و در عین حال دستنشانده بهوجود آید. عبدالرحمن، بدون توجه به مخالفتها و جنگهای مردم افغانستان با انگلیسیها، حاضر شد در قبال دریافت کمکهای مالی و نظامی از انگلستان برای سرکوبی مخالفان داخلی خود، تنظیم سیاست خارجی افغانستان را در اختیار این کشور بگذارد. روشن نگهداشتن آتش اختلاف بین ایران و افغانستان و حتی دامنزدن به اختلافات ناشی از مذهب و زبان بین مردم افغانستان یکی از اصول سیاست خارجی انگلیس در افغانستان بود که عبدالرحمن مجبور به پذیرش آن شده بود.[٧٧] انگلیسیها در طی دوران حضور نظامی خود در افغانستان بهخوبی فهمیده بودند که فعالیتهای سیاسی و تخریبی آنها در این کشور بهمراتب مؤثرتر از فعالیتهای نظامی آنهاست و بهتر نتیجه میدهد. دورهی عبدالرحمن، دورهی اوج این نوع فعالیتها بود.[٧٨] یکی از مهمترین نمودهای این سیاست ایجاد تفرقه بین پشتونها و تاجیکان بود. عبدالرحمن در سیاست داخلی خود بدعت خطرناکی را بنیاد نهاد و آن تاکید بر عنصر جمعیتی پشتون و نادیده انگاشتن حقوق سیاسی و اجتماعی دیگر گروههای قومی و زبانی افغانستان بود. در پیشگرفتن این سیاست، که در روزگاران بعدی نیز مورد توجه برخی از حاکمان افغانستان قرار گرفت، دو گروه بزرگ جمعیتی افغانستان را که اتفاقاً دارای ریشهی نژادی و زبانی مشترک نیز بودند، یعنی پشتونها و تاجیکان، را در برابر هم قرار داد. عبدالرحمن در تداوم سیاست پشتونگرایی، که با تشویق انگلیسیها همراه بود، مصمم به سرکوب قومیتهای غیرپشتون افغانستان شد. وی ابتدا مخالفتهای مناطق ترکنشین افغانستان را در هم کوبید و سپس به سراغ هزارهها رفت. هزارهها فارسیزبان و اکثریت قریب به اتفاق آنها شیعهمذهب بودند. البته تحریکات برخی از علمای متعصب اهل سنت بر ضد هزارههای شیعه نیز در این تصمیمگیریها مؤثر بود.[٧۹]
عبدالرحمن، بهرغم اطاعت امرای هزاره از او، در سال ۱۸۹۰ م/ ۱۳۰۸ ﻫ. به منطقه هزارهجات حمله کرد و این منطقه را با آتش خشم خود سوزانید. اگرچه قیام عمومی منطقهی هزارستان در فاصله سالهای ۱۸۹۱ م/۱۳۰۹ ﻫ. تا ۱۸۹۳ م/۱۳۱۱ ﻫ. مشکلاتی را برای او بهوجود آورد؛ اما حمایت کامل انگلیسیها از او باعث کامیابیاش در سرکوب این قیامها و در نتیجه قتلعام هزارهها شد. وی با شکست دادن هزارهها بازارهای بردهفروشی کابل و ورارود را از زنان و دختران هزاره پر کرد. اینگونه اقدامات باعث شد تا بسیاری از هزارههای جاغوری و ارزگان و سایر نقاط، که عرصه را از هر جهت بر خود تنگ میدیدند، جلای وطن کرده با همسر و فرزندان بهسوی مشهد در ایران و کویته در بلوچستان مهاجرت کنند.[٨٠] سختگیری عبدالرحمن به سادات کابل و شیعیان و حتی سادات سنی هرات نیز سرایت یافت.[٨۱]
برخیها توطئهی تکفیر شیعیان از طرف عبدالرحمن را به انگلیسیها نسبت دادهاند.[٨٢] عبدالرحمن در مخالفت با سیاستهای خود با حدود چهل قیام مردمی در افغانستان مواجه شد که همه این قیامها را با حمایت انگلیسیها بیرحمانه درهم شکست. وی، با تشكیل ارتشی نیرومند، امنیتی نسبی در افغانستان ایجاد کرد و بههمین دلیل گروهی از مورخان افغانی او و کارهایش را مورد ستایش قرار دادهاند و کوشیدهاند وابستگیهای او را به سیاستهای انگلستان کمرنگ جلوه دهند.[٨٣]
عبدالرحمنخان قندهار و هرات را با کمک انگلیسیها ضمیمه کابل کرد و تمام سران مقتدر ایلات افغانستان را، که با تشکیل یک حکومت مرکزی نیرومند مخالف بودند، از بین برد. وی سرانجام در سال ۱۹۰۱ م/۱۳۱۹ ﻫ. بعد از بیست سال پادشاهی درگذشت[٨۴] و پسرش حبیباللهخان بهجای او بر تخت پادشاهی افغانستان تکیه زد. حبیبالله نیز، همچون پدر، به سلطهی انگلیسیها بر سیاست خارجی افغانستان روی خوش نشان داد. او، در راستای حفظ روابط حسنه با انگلستان، در سال ۱۹۰۵ م/۱۳۲۳ ﻫ. عهدنامه نوروز معروف به عهدنامه خال را با انگلیسیها امضا کرد و دو سال بعد نیز مسافرتی به هند نمود.[٨۵]
بعد از قتل حبیبالله خان، فرزندش امانالله که مورد حمایت آزادیخواهان افغانی بود، قدرت را در افغانستان بهدست گرفت. اماناللهخان در همان آغاز سلطنتش پیمان ۱۹۰۵ م/۱۳۲۳ ﻫ. افغانستان و انگلیس را ملغی اعلام کرد. اینگونه اقدامات ضد انگلیسی او باعث لشکرکشی سوم انگلستان به افغانستان شد. بعد از مدتی که از شروع این جنگ میگذشت، سرانجام، اماناللهخان غازی حاضر به مذاکره با انگلیسیها شد و بعد پیمان صلح راولپندی در سال ۱۹۱۹ م/۱۳۳۸ ﻫ. بین دو طرف به امضا رسید. بر طبق این پیمان، انگلیسیها استقلال افغانستان را بهرسمیت شناختند.[٨٦] بدینگونه، اماناللهخان کشورش را از حوزه نفوذ انگلستان خارج کرد. وی این پیروزی را مدیون تحولات سیاسی جامعهی هندوستان بود. مردم هندوستان، بعد از چهارصد سال که از حضور انگلیسیها در کشورشان میگذشت، مبارزه با استعمار را شدت بخشیده بودند. فشار این درگیری تا آن اندازه بود که دولت انگلستان تمام توانش را صرف فرونشاندن شورشهای هندیان استقلالطلب میکرد. بنابراین، آنها توانایی کافی برای مقابله با افغانیان را نیافتند. موقعیت جهانی بهوجود آمده برای انگلیس پس از جنگ جهانی اول و بهخصوص وقوع انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ م/۱۳۳۶ ﻫ. روسیه آن دولت را واداشت که در مورد افغانستان بهجای رویارویی نظامی، در صدد یافتن راههای دیپلماتیک باشند. آنها پس از یکصد سال حضور نظامی متناوب در افغانستان بر آن شدند تا یکبار دیگر سیاست تدافعی را جایگزین سیاست تهاجمی کنند. تلاش رهبران روسیه برای صدور انقلاب کمونیسی و اقدام افغانستان، بهعنوان نخستین کشوری که دولت سوسیالیستی شوروی را بهرسمیت شناخت[٨٧]، نیز از دیگر عواملی بود که باعث شد انگلستان سیاست خشن خود را در افغانستان تعدیل کند. در زمان اماناللهخان دولت افغانستان مانند روزگار زمانشاه در برابر عملکرد انگلستان حالت تهاجمی بهخود گرفت. اماناللهخان، در سفرهای متعدد خارجیاش به کشورهای اسلامی، آنها را به اتحاد اسلامی بر ضد استعمارگران انگلیسی دعوت میکرد. وی در همین راستا از جنبش خلافت، که در هندوستان بر ضد انگلیسیها، بهوجود آمده بود، حمایت کرد. وی در مساجد مختلف مثل مسجد جامع بمبئی ضمن ایستادن بهعنوان امامت نماز و ایراد خطبه، مسلمانان را به وحدت و مبارزه با دشمنان و سیاست تفرقهافکنانهی انگلیسیها فرا میخواند.[٨٨] وی تلاش میکرد تا موازنهای بین سیاست روس و انگلیس در افغانستان ایجاد کند. انگلیسیها، بهرغم اقدامات ضد انگلیسی امانالله، برای اینكه بلشویکها نتوانند از طریق توسعه و صدور انقلاب خود به افغانستان و سپس هندوستان نفوذ کنند، سیاست مدارا با افغانستان را در پیش گرفتند و از اماناللهخان در راستای دستیابی به برخی از اهدافش حمایت کردند. اصلاحات داخلی اماناللهخان، بهخصوص پس از بازگشتش از سفر اروپا، او را با جامعهی سنتی افغانستان و سنتگرایان افغانی رویارو ساخت. این رویارویی منجر به سقوط حکومت او و پیدایی حکومت حبیبالله کلکانی مشهور به بچهی سقا شد. برخی از اسناد دولت انگلستان نشان میدهد که انگلیسها در روند این تحولات مؤثر بودند. ادعا شده که دو نفر از رجال دولت اماناللهخان، یعنی غلام صدیقخان کفیل وزارت خارجه و فیض محمدخان وزیرمعارف، بهدستور انگلیسیها دولت اماناللهخان را به سقوط کشاندند.[٨۹]
بهنظر میرسد انگلیسیها برای زمامداری افغانستان پس از اماناللهخان نظر مشخصی داشتند. حکومت بچهی سقا در نظر آنها بهمثابهی وسیلهای برای پُر کردن خلأ سیاسی افغانستان در مرحله انتقالی بود. فرد مورد نظر و حمایت آنها کسی جز محمدنادرخان، یکی از کارگزاران دولت امانی، نبود. نادرخان با حمایت انگلیسیها توانست بر بچهی سقا فائق آید و با عنوان نادرشاه بر تخت سلطنت افغانستان تکیه بزند. او بار دیگر دست انگلیسیها را در سیاست خارجی افغانستان باز گذاشت. نوشتهاند وی، در مدت چهار سال سلطنت خود، بسیاری از مخالفان آزادیخواه را از روی فهرست سیاهی که از سفارت انگلستان میگرفت بهقتل میرساند.[۹٠] وی، سرانجام، در سال ۱۹۳۳ م/۱۳۱۲ خ. بهدست مخالفان خود کشته شد و جای خود را به پسرش ظاهرشاه داد. در دورهی ظاهرشاه، و بهخصوص پس از استقلال هندوستان، افغانستان ارزش استراتژیک خود را برای انگلستان تا حد زیادی از دست داد. از سوی دیگر، ظهور دو ابرقدرت شوروی و آمریكا، پس از جنگ جهانی دوم، انگلستان را تبدیل بهیك قدرت درجه دوم کرد. پس از جنگ جهانی دوم، افغانستان تبدیل به صحنهی رقابت دو دولت استعماری شوروی و آمریكا گردید، رقابتی که در کاملکردن زمینههای عقبماندگی افغانستان مکمل سیاستهای استعماری انگلستان بود.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- غلامرضا ورهرام، «کمپانی انگلیسی هندشرقی در ایران»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، س ۱۸، ش ۳ (۱۳۶۴)، ص ۴۶۹.
[٢]- یوسف متولی حقیقی، «افغانستان و ایران»، پژوهشی پیرامون روابط سیاسی و چالشهای مرزی از احمدشاه درانی تا احمدشاه قاجار. مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۸۳. ص ۱۶۱.
[٣]- Rose Louise Greaves. Persia and the Defence of India ٍِA Study in the foreign policy of the third Marquis of Salisbury. London, University of London, the Atione Press 1959, 50.[۴]- میرغلاممحمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. قم، احسانی، ۱۳۷۵. ج ۲، ص ۶۳۰.
[۵]- محمود محمود. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن ۱۹. تهران، اقبال، ۱۳۶۲. ج ۱، ص ۱۱.
[٦]- M. Wellesley
[٧]- ابوالقاسم طاهری. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی انگلیس و ایران. تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۴، ج ۱، ص ۳۰۲.
[٨]- غبار، ص ۷۲۷.
[۹]- متولی حقیقی, ص ۱۶۳.
[۱٠]- R. Campbel
[۱۱]- عبدالهادی حائری. نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دورویهی تمدن بورژوازی غرب. تهران، امیركبیر، ۱۳۶۷. ص ۲۳۵.
[۱٢]- متولی حقیقی، ص ۱۶۳.
[۱٣]- میرزا محمدتقی لسانالملک سپهر. ناسخالتواریخ (سلاطین قاجاریه). به تصحیح و حواشی محمدباقر بهبودی. تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۵۳. ج ۱، ص ۱۰۷.
[۱۴]- صدیق فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. مشهد، درخشش، ۱۳۷۱. ج اول، ص ۱۹۰.
[۱۵]- عبدالحسین نوایی. ایران و جهان از قاجاریه تا پایان عهد ناصری. تهران، هما، ۱۳۶۹. ج ۲، ص ۳۱.
[۱٦]- رابرت گرانت واتسون. تاریخ قاجاریه. ترجمه عباسقلی آذری. تهران، بینا، ۱۳۴۰، ص ۸۶.
[۱٧]- برای اطلاع از متن مکاتبات رد و بدل شده میان زمانشاه و فتحعلیشاه ر.ک: عزیزالدین وکیلی فوفلزایی، درةالزمان فیتاریخ شاهزمان کابل، مطبعه دولتی دارالسلطنه کابل، ۱۳۳۷. صص ۱۳۷-۱۴۲.
[۱٨]- Sir John Malcolm
[۱۹]- سیاوش دانش. حاج ابراهیمخان کلانتر. بیجا، آناهیتا، ۱۳۷۱، ص ۱۲۰.
[٢٠]- متولی حقیقی، صص ۱۶۶-۱۶۷.
[٢۱]- فرهنگ، ص ۱۹۴.
[٢٢]- متولیحقیقی، صص ۱۶۷-۱۶۸.
[٢٣]- رایزاده دنی چند دیوان. کیگوهرنامه. به اهتمام محمد باقر. لاهور، انتشارات پنجابی ادبی آکادمی، ۱۹۶۵. ص ۲.
[٢۴]- غبار، ص ۶۳۴.
[٢۵]- متولیحقیقی، ص ۱۷۰.
[٢٦]- غبار، ص ۶۴۵.
[٢٧]- سر آرتورهاردینگ. خاطرات سیاسی سرآرتورهاردینگ. ترجمه جواد شیخالاسلامی. تهران، آگاه، ۱۳۶۳. ص ۴.
[٢٨]- Tilsit
[٢۹]- Sir Hardford Jones
[٣٠]- M. E. Elphinstone
[٣۱]- محمود، ص ۳.
[٣٢]- فرهنگ، ص ۲۲۴.
[٣٣]- همان، صص ۲۲۹-۲۲۸
[٣۴]- متولیحقیقی، ص ۶.
[٣۵]- ویلهلم دیتل. گذرگاه افغانستان. ترجمه محسن محسنیان. مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۵. ص ۳۱.
[٣٦]- فرهنگ، صص ۲۲۹-۲۲۸.
[٣٧]- متولیحقیقی، ص ۲۱۲.
[٣٨]- محمدحسن کاکر. افغان، افغانستان و افغانها و تشکیل دولت در هندوستان، فارس و افغانستان. پیشاور، اتحادیه نویسندگان افغانستان آزاد (وفا) ، ۱۳۶۷. ص ۱۱۱.
[٣۹]- Y. V. Vitcevitch
[۴٠]- Simonivitch
[۴۱]- ای. او. سیمونتیچ. خاطرات وزیر مختار. ترجمه یحیی آرینپور. تهران، پیام، ۱۳۵۳. ص ۱۳.
[۴٢]- W. Aukland
[۴٣]- Alexandre Burnes
[۴۴]- ملا فیضمحمد کاتب هزاره، سراجالتواریخ. تهران، انتشارات بلخ، ۱۳۷۲. ج ۱، صص ۱۹۰-۱۹۱.
[۴۵]- نوایی. ایران و جهان، ج ۲، ص ۳۴۵.
[۴٦]- سیمونیچ، صص ۱۳-۱۴.
[۴٧]- سپهر، صص ۲۶۸-۲۷۰.
[۴٨]- Eldred Pottinger
[۴۹]- Mr. Lynch
[۵٠]- علیاصغر شمیم. ایران در دوره سلطنت قاجار. تهران، علمی، ۱۳۷۱. صص ۱۴۵-۱۴۶.
[۵۱]- M. V. Mecknaten
[۵٢]- برای آگاهی از متن این قرارداد ر.ک: سید مهدی فرخ، تاریخ سیاسی افغانستان. نقد و تصحیح با همکاری کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی. قم، احسانی، ۱۳۷۱. صص ۱۶۷-۱۶۹.
[۵٣]- Lieutenan
[۵۴]- عبدالحمید ناصری داودی. زمینه و پیشینه جنبش اصلاحی در افغانستان. قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۷۸. ص ۸۳.
[۵۵]- همان، ص ۸۳.
[۵٦]- علیرضا علیآبادی. افغانستان. تهران، وزارت امور خارجه، ۱۳۷۲. ص ۱۳۲.
[۵٧]- بصیر احمد دولتآبادی. شناسنامه افغانستان. قم، مؤلف، ۱۳۷۱. ص ۲۱۴.
[۵٨]- دیتل، ص ۳۱.
[۵۹]- نجیب مایل هروی. تاریخ و زبان در افغانستان. تهران، بنیاد موقوفات افشار. ۱۳۶۲. صص ۵۷-۵۸.
[٦٠]- متولیحقیقی، ص ۲۲۶.
[٦۱]- فرهنگ، صص ۲۹۰-۳۰۱.
[٦٢]- ناصری داودی، ص ۵.
[٦٣]- فرهنگ، ص ۳.
[٦۴]- Lord Mayou
[٦۵]- فرهنگ، ص ۳۲۸.
[٦٦]- همان، صص ۳۲۹-۳۲۹.
[٦٧]- همان، صص ۳۲۷.
[٦٨]- پیوکارلوترنزیو. رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان. ترجمه عباس آذرین. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹. ص ۹۷.
[٦۹]- برای آگاهی از متن این عهدنامه ر.ک: غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۲، صص ۶۱۰-۶۱۱.
[٧٠]- Sir Louis Cavagnari
[٧۱]- فیروز کاظمزاده. روس و انگلیس در ایران. ترجمه منوچهر امیری. تهران، انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱. ص ۶۲.
[٧٢]- Sir Fredrick Roberts
[٧٣]- غبار، ص ۹۹۱.
[٧۴]- سید مهدی فرخ. کرسینشینان کابل. به کوشش محمدآصف فکرت تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۰. ص ۱۱.
[٧۵]- احمد توکلی. روابط سیاسی ایران و افغانستان. تهران: چاپخانه مهر، ۱۳۲۷. ص ۲۶.
[٧٦]- عبدالعظیم ولیان. افغانستان. تهران، زوار، ۱۳۴۰. ص ۱۷.
[٧٧]- متولیحقیقی، ص ۲۹۸.
[٧٨]- غبار، ص ۱۰۰۷.
[٧۹]- دولتآبادی، صص ۲۲۷-۲۳۰.
[٨٠]- برای آگاهی بیشتر از مهاجرتهای اجباری هزارهها در عهد عبدالرحمنخان ر.ک: حسینعلی یزدانی. (حاج کاظم). پژوهشی در تاریخ هزارهها. قم، احسانی، ۱۳۷۳.
[٨۱]- متولیحقیقی، ص ۳۱۱.
[٨٢]- ناصری داودی، ص ۱۱۰.
[٨٣]- محمدحسن کاکر مؤلف کتاب افغان افغانستان و افغان و تشكیل دولت در هندوستان و فارس و افغانستان در زمره این مورخان است.
[٨۴]- متولیحقیقی، ص ۳۱۳.
[٨۵]- فرهنگ، صص ۴۴۵-۴۴۶.
[٨٦]- حسن انوشه. دانشنامه ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان). تهران، مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه، ۱۳۷۵. ج ۳، صص۱۱۴-۱۱۶.
[٨٧]- علیآبادی، ص ۱۴۴.
[٨٨]- متولیحقیقی، ص ۳۲۶.
[٨۹]- فرخ، ص ۴۸۳.
[۹٠]- متولیحقیقی، ص ۳۳۲.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ دکتر یوسف متولی حقیقی، نگاهی به سیاستهای استعماری انگلستان در افغانستان، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران