جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

روابط خارجی ایران عصر صفوی

از: دکتر علی بیگدلی

روابط خارجی ایران عصر صفوی


فهرست مندرجات

.



روابط اروپاییان و ایران علیه امپراتوری عثمانی

...

در سال ۸۸۰ هجری شمسی (اوایل قرن شانزدهم) که نخستین دولت صفوی به‌وسیله‌ی شاه اسماعیل و حمایت «قزلباش‌ها» تشکیل شد، هنوز پایه‌های اساسی روابط بین‌الملل و سیستم کشوری مستقلّ تکوین نیافته بود. از نظر بسیاری از محقّقان، این قرن، به‌عنوان حدّ فاصل میان عصر جدید و دوران پیش از آن محسوب می‌شود. از این مقطع تاریخی است که اروپا، خود را برای تسلّط بر بقیه‌ی کره‌ی زمین آماده کرده و شالوده‌ی یک سیستم جدید در نظام بین‌الملل ریخته می‌شود. در این برهه از زمان، اروپای متحّد وجود نداشت، بلکه اروپا ترکیبی بود از پادشاهی‌ها و ایلات شاهزاده‌نشین، و نیز قلمروهایی با حکومت‌های ملوک‌الطوایفی و «دولت–شهرهای» کوچک.

یکی از بازیگران اصلی نظام بین‌الملل در این دوره، امپراتوری عثمانی بود که با اتّخاذ سیاست توسعه‌طلبانه، خطر عمده‌ای را متوجه اروپای مسیحی و غیر متحّد ساخت. این امپراتوری پس از تصرّف یونان، جزایر «ایونی»، «بوسنی»، آلبانی و سایر قسمت‌های بالکان در سال‌های پایانی قرن پانزدهم میلادی، به‌سوی «بوداپست» و «وین» پیشروی کرده و به‌خاطر خطر قریب‌القوع سقوط «رم» پاپ‌ها را در موجی از وحشت فرو برده و در سمت مرزهای شرقی، بخش‌هایی از اراضی ایران را به اشغال خود درآورده و با روس‌ها نیز درگیری مرزی داشت.

نظام بین‌الملل در این دوره تحت‌تأثیر عوامل متعدّدی از جمله: جهش‌های تکنولوژیکی، تحولات صنعتی، نظیر پیدایش کشتی‌های بادبانی مجهّز به توپ‌های دوربرد، ظهور بازرگانی و از همه مهم‌تر طغیان حسّ قدرت‌طلبی و ثروت‌اندوزی اروپاییان، و نیز تکوین دولت‌های استعمارگر قرار گرفت. مهم‌ترین این دولت‌ها عبارت بودند از: اسپانیا، پرتغال، انگلستان، فرانسه، هلند، بلژیک، ایتالیا، روسیه، آلمان و تنها کشور غیراروپایی یعنی ژاپن. امپراتوری‌های مینگ – در چین – و مغول نیز در زمره‌ی بازیگران عرصه‌ی بین‌الملل آن عصر به‌حساب می‌آمدند.

خطرات ناشی از برتری‌جویی و توسعه‌طلبی‌های دولت عُثمانی یکی از مسایل عمده و مشترک بین دولت صفوی و اغلب دولت‌های اروپایی بود که موجب نزدیکی آن‌ها به ایران و انعقاد پیمان‌های نظامی و اقتصادی علیه دشمن مشترک – عثمانی – می‌شد

به‌نظر دکتر علی شریعتی، حکومت صفوی از عقاید شیعی برای ایجاد وحدت ملی در برابر حکومت عثمانی بهره می‌گرفت و به گرایشات ضد سنی دامن می‌زد. بدین ترتیب به‌جای تمرکز بر شرح فضایل و برتری‌های امامان و مذهب تشیع، به کینه‌توزی‌ها و دشنام‌گویی علیه خلفا دامن می‌زد. در سوی دیگر، حکومت عثمانی نیز رفتار مشابهی داشت و به شیعه‌کشی دست می‌زد. به عقیده‌ی او این شیوه دفاع از تشیع یکی از ویژگی‌های تشیع صفوی است. او در فصلی از کتاب خود با عنوان «مونتاژ مذهب - ملیت»، به انتقاد از طرح صفویه در پیوندزدن مذهب تشیع با ملیت ایرانی پرداخته است و از نظر او پیوند ملیت ایرانی با مذهب تشیع با هدف جدا کردن ایرانیان از جهان اسلام و به دلیل رودرویی حکومت صفوی با حکومت عثمانی انجام شد. صفویان حتی برای نابودی عثمانی‌ها، با دول مسیحی که آن‌ها را «کافر و نجس» می‌خواند، رابطه‌ای دوستی برقرار کرد.

تاریخ روابط قدرت‌های تاثیرگذار در عرصه جهانی همواره عبرت‌آموز بوده است. ایران و عثمانی هرچند از دامنه‌ی نفوذ متفاوتی برخوردار بوده‌اند، بررسی روابط آن‌ها خصوصاً اگر وجه دینی ساختار قدرت سیاسی‌شان را در نظر بگیریم، می‌تواند برای جهان اسلام نکات و درس‌های مهمی را یادآور شود. مقاله‌ی پیش‌رو، روابط ایران و عثمانی را با در نظر گرفتن خصیصه پیش‌گفته، از زمان شاه اسماعیل تا پایان دوره‌ی شاه عباس اول بررسی کرده است.


مقدمه

پس از استیلای مغولان بر ایران، این سرزمین با امپراتوری بیزانس همسایه شد و دو امپراتوری بزرگ با یکدیگر روابط دوستانه و حتی خانوادگی برقرار کردند. این همسایگی موجب شد روابط ایران با اروپا تسهیل شود. مغولان با مردم ایران و برخی سرزمین‌های دیگر اسلامی به‌گونه‌ای خشن و گاه غیرانسانی رفتار می‌کردند و نیز با آیین و آداب و رسومی بر سرزمین‌های اسلامی حکومت می‌کردند که کاملاً با دین و فرهنگ مسلمانان تفاوت داشت. چنین رفتار‌هایی باعث شد این احساس در مغولان به‌وجود آید که در آینده نزدیک، قدرت و انسجام اولیه‌ی خود را از دست خواهند داد و به‌علاوه ناخشنودی مسلمانان از رفتار وحشیانه‌ی آنان ممکن است اتحاد و وحدت آنان را علیه مغولان موجب شود. بنابراین مغولان تشخیص دادند برای پیش‌گیری از یک‌پارچگی مسلمانان بهتر است با مسیحیان اروپا متحد شوند، زیرا هم مغولان رگه‌‌هایی از مسیحیت داشتند و هم مسیحیان، به‌دلیل ناکامی در جنگ‌های صلیبی، دشمنی خود را علیه مسلمانان هنوز حفظ کرده بودند.

کلیسای کاتولیک رم پس از دویست‌‌سال جنگ با مسلمانان، به‌دلیل تشنجات داخلی اروپا - که در پی اختلاف بین پاپ‌ها و امپراتوران مسیحی به‌وجود آمده بود - و نیز سرکشی‌‌های مردم علیه کلیسا - به‌جهت ثروت‌اندوزی روحانیت کاتولیک و روی‌گردانی توده‌‌های مسیحی از دیانت کلیسا که وعده‌ی قطعی پیروزی را به‌پیروان خود داده بود - در آن مقطع زمانی حاضر نبود یکبار دیگر اروپا را به‌جنگ و خونریزی جدیدی گرفتار کند؛ جنگی که به‌نفع مغولان بود. بنابراین پاپ پیشنهاد اتحاد مغولان و کلیسای کاتولیک علیه مسلمانان را رد کرد. در این زمان مغولان دو راه بیش‌تر نداشتند: یا بایستی در جامعه، دین و فرهنگ مسلمانان مستحیل می‌شدند یا شرق اسلامی را ترک می‌کردند که قطعاً برای ماندگاری بایستی گزینه‌ی اول را انتخاب می‌نمودند. به‌این ترتیب مغولان اسلام را پذیرفتند. این پذیرش به‌دلیل اعتقاد به‌جوهره دین نبود، بلکه آن‌ها برای هم‌رنگ‌‌شدن با مردم در جهت تداوم فرمانروایی خود به‌چنین کاری دست زدند. انتخاب اسلام برای مغولان یک تاکتیک سیاسی بود، زیرا گاهی به‌تسنّن روی می‌آوردند و زمانی به‌شیعه‌‌بودن تظاهر می‌کردند.

در سال ۷۶۳ ﻫ.ق با فتح ادرنه به‌دست مراد اول، ‌مقدمه ظهور امپراتوری عظیم عثمانی فراهم شد. این امپراتوری توانست قسمت‌های ی از اروپا را تصرف کند. اما زمانی‌که جهان مسیحیت در معرض خطر نابودی قرار گرفته بود، فردی به‌نام تیمور در آسیا ظاهر شد. وی پس از تسخیر ایران، هند، ارمنستان و قسمتی از روسیه و بین‌النهرین، در سال ۸۰۲ ﻫ.ق در آنکارا با بایزید عثمانی روبه‌رو شد و توانست کسی که سراسر اروپا را به‌وحشت انداخته بود، اسیر کند. تیمور، پس از این پیروزی، روابط خود را با اروپا ادامه داد و بدین‌ترتیب قرارداد‌هایی بین طرفین منعقد شد.

رفتار عثمانیان، نزدیکی ایران و اروپا و روابط میان آن‌دو را موجب شده بود، اما بعد از رفع خطر عثمانی و انقراض تیموریان، این روابط مدتی به‌سردی گرایید.[۱] پس از خروج تیمور از صحنه، خاندان‌های کهن سربرآوردند و حدود نیم‌قرن پس از تیمور، بر ایالات غربی تسلط یافتند، ولی این سلطه با قتل و غارت همراه بود. «بیک‌های» آناطولی که توسط تیمور پس از جنگ «آنقره» در سال ۸۰۵ ﻫ.ق جانی گرفته بودند، بار دیگر تحت سلطه‌ی عثمانیان درآمدند. سلطان محمد دوم نیز به‌نواحی واقع در شرق امپراتوری خود فشار آورد. ازسوی‌دیگر در قرن پانزدهم میلادی در ایران و عراق حدود یک قرن ترکمانان تحت اتحادیه قبایل ترکمان «قره‌قویونلو» و «آق‌قویونلو»[٢] سلطه داشتند.[٣]

در سال ۸۵۷.ق سلطان‌محمد فاتح، پادشاه عثمانی، قسطنطنیه را تصرف و امپراتوری روم شرقی را منقرض نمود و این امر دول اروپایی را متوجه کرد که خطر بزرگی حیات آنان را تهدید می‌کند. اروپاییان که قدرت مقابله با عثمانی را نداشتند، سعی کردند هرچه بیش‌تر دوستی باب‌عالی (دربار عثمانی) را به‌دست آورند و خود را از چنگ آنان نجات دهند.

سلطان‌محمد در سال ۸۶۶ ﻫ.ق موفق شد دولت مسیحی «طرابوزان» را براندازد. پس از آن توانست تراس، مقدونیه، بوسنی، آلبانی و... را تصرف کند.[۴]

سلطان‌محمد با پیروزی بر اوزون‌حسن آق‌قویونلو و تسخیر دیار بکر، توانست بر سراسر آسیای صغیر و آناطولی شرقی مسلط شود. این امر از گسترش دولت عثمانی به‌سوی شرق و ایران خبر می‌داد. ظاهراً مانعی معنوی و سیاسی برای این گسترش دیده نمی‌شد و حتی ترکان عثمانی، سراسر ایران را به‌عنوان ارث خلیفه بغداد مطالبه می‌کردند. ایرانیان نیز که اکثراً سنی بودند، مانعی در راه اطاعت از یک مرکز سیاسی که خود را پرچمدار اسلام و حامی حرمین شریفین می‌خواند، نمی‌دیدند و حکومت قوی یک دولت بزرگ اسلامی را بهتر از حکام قبیله‌ای می‌دانستند که اهداف‌شان از حد جمع مال و غصب اموال مردم تجاوز نمی‌کرد.

اما ظهور دولت صفوی این وضعیت را ناگهان تغییر داد و دولتی با آرمان‌ها و عقاید شیعی بر سر کار آمد.[۵] موسسان نخستین دولت صفوی از عقاید شیعی و علاقه‌ی مردم ایران به‌خاندان پیامبر و اهل بیت او زیرکانه استفاده کردند و در واقع می‌توان گفت برای حفظ ایران از خطر استیلای ترکان عثمانی و برانداختن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی دین را به‌خدمت گرفتند و حتی شیخ‌جنید و شیخ‌حیدر که بیش‌تر در پی کسب قدرت بودند، از مذهب تسنن که مذهب اجدادی آنان بود، دست برداشتند و شیعه شدند و این امر به‌رغم آن بود که نخستین حامی آنان «آق‌قویونلوها» اهل تسنن بودند.

شیخ‌جنید با نقشه‌‌های سیاسی ماهرانه‌ی خود توانست نظر اوزون‌حسن را که در آن‌موقع صاحب حکومت قدرتمندی بود، جلب کند و از حمایت او بهره‌مند شود. او با اقامت در قلمرو اوزون‌حسن، در نهان، به‌تبلیغ عقاید شیعی دست زد و توانست هزاران مرید را با خود همراه کند، البته در کنار تبلیغات در زمینه‌ی مادی و جمع‌آوری نیرو نیز فعالیت کرد. این اقدامات باعث شد پس از چندی شیخ‌جنید در نظر حامیان و خویشاوندان گذشته خود (آق‌قویونلوها)، به‌صورت دشمنی قدرتمند جلوه کند. شیخ‌‌جنید مقام ارشد معنوی را با رهبری سیاسی - نظامی درهم آمیخت و توانست میان شیعیان آسیای صغیر و اردبیل پیوستگی استواری برقرار کند.[٦]


اوضاع ایران در عصر آق‌قویونلوها

پس از مرگ تیمور و ضعیف‌شدن جانشینانش، قبایل ترکمن درصدد برآمدند از خود در برابر همسایگان حفاظت کنند. در این زمان در غرب منطقه‌ی آن‌ها، دولت عثمانی به‌سرعت در حال افزایش قدرت و نفوذ بود، در صورتی‌که در شرق، در سمرقند و هرات، تیموریان به‌سختی می‌توانستند قدرت خود را بر این قبایل اعمال کنند.

بین دو دولت عثمانی و تیموری، دو گروه از قبایل ترکمن به‌تدریج در حال قوی‌شدن بودند: قراقویونلوها در شمال دریاچه وان و آق‌قویونلوها در دیار بکر. مشهورترین فرمان‌روای سلسله‌ی قراقویونلو، جهان‌شاه قرایوسف[٧] بود که پس از تنفیذ قدرتش در عراق و آذربایجان، به‌مناطق تحت سلطه‌ی تیموریان تعرض کرد. قدرت و نفوذ ترکمانان آق‌قویونلو نیز از زمانی شروع شد که یکی از سرداران این طایفه به‌نام عثمان‌بیک توانست بعضی از سرزمین‌های قلمرو قراقویونلوها را تصرف کند و قلمرو خود را گسترش دهد. او در جنگ آنقره که بین تیمور و بایزید روی داد، به‌تیمور پیوست. در ازای این خدمت، تیمور دیار بکر را به‌او واگذار کرد و از همین مکان بود که آق‌قویونلوها قدرت و نفوذ خود را به‌اطراف افزایش دادند.

حکومت آق‌قویونلو را بزرگ‌‌ترین شخصیت این سلسله، یعنی اوزون‌حسن، پی‌ریزی کرد.[٨] اوزون‌حسن توانست با زیرکی برادرش، جهان‌گیر، را از ریاست آق‌قویونلوها برکنار کند و خود به‌فرمانروایی این طایفه برسد. شجاعت و تهور او در جنگ، اقبال بلند و گشاده‌دستی‌اش موجب شد که فرمانروایی قدرتمند و بانفوذ شود. درگیری‌های اوزون‌حسن در جبهه‌‌های محلی، شرقی، غربی و بین‌المللی، او را به‌شخصیتی مورد ‌اعتماد در محافل اروپایی، به‌ویژه در برابر عثمانی، تبدیل کرده بود.


روابط و منازعات اوزون‌حسن در جبهه‌‌های مختلف

۱- ارتباط اوزون‌حسن با طرابوزان

اوزون‌حسن در سطح محلی روابط حسنه‌ای با سلسله‌‌ی «طرا‌بوزان» برقرار کرده بود. با فتح قسطنطنیه و سقوط امپراتوری بیزانس به‌دست سلطان محمد فاتح، عثمانیان به‌فکر تصرف طرابوزان و براندازی سلسله‌ی حاکم بر این منطقه، یعنی کومنن‌ها، افتادند. در همان زمان، سلطان‌محمد فاتح به‌خضربیک، فرمانده عثمانی که در «آماسیه» اداره‌ی امور مرزی را به‌عهده داشت، فرمان داد که به‌طرابوزان حمله کند. خضربیک همراه سپاهیانش به‌این منطقه حمله کرد و چون حاکم طرابوزان، کالویوآنس،[۹] در نتیجه‌ی حمله شیخ‌جنید ضعیف شده بود، بدون قشون و آذوقه نمی‌توانست مقاومت کند، بنابراین کار به‌مذاکره کشید و قرار شد کالویوآنس هر سال سه‌هزار سکه طلا به‌عنوان باج به‌ سلطان عثمانی تقدیم کند. مدتی بعد امپراتور طرابوزان با برقراری پیوند‌های زناشویی با روسای ترکمان اطراف خود، آخرین و ضعیف‌‌ترین تلاش خود را برای حفظ موقعیت خویش آن‌جام داد. کالویوآنس همواره از این مساله نگران بود که سلطان‌محمد بلافاصله پس از اتمام نبرد‌های آلبانی و بلغار، متوجه سرزمین‌های شرقی شود و باجی هم که به‌عثمانی می‌پردازد، تنها بهای مدتی باشد که سلطان به‌جنگ مشغول است.[۱٠] وی در این اوضاع آشفته تنها می‌توانست به‌کمک اوزون‌حسن متکی باشد که در حال افزایش اقتدار خود بود و می‌توانست برای او متحد مناسبی باشد. امپراتور طرابوزان این مساله را نیز در نظر داشت که سرانجام تلاش دولت عثمانی، برای به‌دست‌آوردن سرزمین‌های آسیای صغیر، به‌درگیری او با اوزون‌حسن منجر خواهد شد، در صورتی‌که حکومت طرابوزان برای آق‌قویونلوها در شمال غرب به‌صورت حائل عمل می‌کرد. بنابراین در سال ۸۶۱ ﻫ.ق کالویوآنس نمایند‌های به‌دربار اوزون‌حسن فرستاد تا با دشمنِ دشمن خود دوست شود.

مذاکرات سیاسی با پیشنهاد ازدواج اوزون‌حسن با دختر امپراتور و واگذاری ایالت کاپادوکیه به‌عنوان جهیزیه خاتمه یافت و کالویوآنس با ازدواج دخترش با اوزون‌حسن موافقت کرد، زیرا به‌تنهایی قادر نبود با عثمانیان مقابله کند.

اوزون‌حسن به‌منظور یارگیری در مقابل سلطان عثمانی به‌خانواده شیخ‌صفی‌الدین اردبیلی نزدیک شد و با شیخ‌جنید پیمان دوستی بست.[۱۱] این پیمان در پیشرفت آینده‌ی خاندان صفوی موثر افتاد.

اوزون‌حسن در جبهه‌ی شرق نیز به‌تدریج با تیموریان درگیری پیدا کرد. در واقع او نیز مانند قراقویونلوها، به‌منظور گسترش قدرت خود در شرق، با تیموریان درگیر شد و ابوسعید، آخرین فرمان‌روای تیموری، که از جهان‌شاه قراقویونلو شکست خورده بود، این‌بار از اوزون‌حسن شکست خورد و کشته شد. به این‌ترتیب قلمرو حکومت اوزون‌حسن از خراسان و خلیج‌فارس، در شرق، تا آناطولی و متصرفات عثمانی، در غرب، کشیده شد.[۱٢]

۲- برخورد اوزون‌حسن با عثمانیان

تلاش‌های اوزون‌حسن در گسترش مرز‌های شمالی‌اش موجب شد او با ارمنیان و گرجیان در ناحیه‌ی قفقاز درگیر شود و از سویی در جهت غرب نیز اقدامات او سرانجام به‌جنگ با سلطان محمد فاتح منتهی گشت. علت به‌وجودآمدن این خصومت را می‌توان تلاش‌های امپراتور عثمانی برای مطیع‌کردن غرب اروپا و جمهوری ونیز دانست. فتح قسطنطنیه و سقوط امپراتوری روم به‌دست عثمانیان اروپاییان را وحشت‌زده کرده بود و امید دولت‌های مسیحی به‌این‌که بتوانند به‌تنهایی در برابر دشمن خطرناکی چون سلطان‌محمد فاتح مقاومت کنند، بیهوده بود. بنابراین در سال ۸۵۷ ﻫ.ق، پاپ کالیکست سوم (Calicast III) یکی از راهبان «فرانسیسکن» (Franciscain) به‌نام لودویکو دابولونیا (Ludovico da Boulognia) را به‌طرابوزان و گرجستان فرستاد تا امرای آن نواحی را علیه ترکان عثمانی تحریک کند. هدف پاپ ایجاد کانون‌های درگیری در شرق بود تا از این طریق از فشار ترکان بر اروپا (غرب) بکاهد. این راهب در بازگشت از ماموریت خود نزد اوزون‌حسن رفت و او را از نظر‌های داودشاه،[۱٣] نایب‌السلطنه طرابوزان، آگاه ساخت. داودشاه که فکر می‌کرد اوزون‌حسن به‌تنهایی قادر نیست با عثمانی مقابله کند، کوشید همه قبایل و ملل میان قفقاز و دجله را به‌مبارزه با عثمانیان تشویق کند.[۱۴]

اوزون‌حسن نیز به‌تشویق همسرش دسپیناخاتون، دختر کالویوانس امپراتور طرابوزان، که او را به‌کمک به‌هم‌کیشان خود و جنگ با عثمانی ترغیب می‌کرد، حاضر شد نمایند‌ه‌ای به‌شهر رم و دربار پاپ بفرستد. سرانجام در زمستان سال ۸۶۴ ﻫ.ق نمایندگانی از کلیه این متحدان آینده به‌دربار پاپ فرستاده شدند. این نمایندگان که مذاکرات متعددشان چندین‌بار و در چند نوبت در فاصله‌‌های مختلف انجام گرفت، در این تصمیم متحد شدند که همگی، به‌طور همزمان، با عثمانی که دشمن مسیحیت است، جنگ کنند؛ به‌این شرط که همزمان با لشکرکشی آن‌ها مغرب‌زمین نیز به‌این امر اقدام کند و عثمانی از دو سو درگیر جنگ شود.

از سوی‌دیگر، داودشاه با اعزام سفیری نزد اوزون‌حسن از وی خواست با توسل به‌اقدامات سیاسی، سلطان‌محمد فاتح را از مطالبه سالانه‌ی سه‌هزار سکه طلا منصرف کند. اوزون‌حسن این تقاضا را پذیرفت. علاوه‌ براین او خود خواهان آن بود که سلطان عثمانی کاپادوکیه را - که به‌عنوان جهیزیه‌ی همسرش از پادشاه طرابوزان گرفته بود - باز گرداند. اوزون‌حسن فکر می‌کرد به‌این ترتیب می‌توان به‌بخشی از خواسته‌‌های خود برسد، اما اشتباه می‌کرد و پاسخ سلطان‌محمد فاتح این بود که خود شخصاً خواهد آمد و موضوع باج را حل خواهد کرد.

سلطان‌محمد فاتح، سرانجام توانست «سینوب» را تصرف کند و آخرین سلسله‌ی امرای طرابوزان را در آسیای صغیر که آشکارا تحت حمایت اوزون‌حسن بودند، براندازد.[۱۵] اما اوزون‌حسن پس از درهم‌شکستن قراقویونلوها فرمانروای بزرگ شرق شد و تقریباً بر تمام ایران، ارمنستان و بین‌النهرین فرمان می‌راند (به‌جز خراسان).[۱٦]

۳- رابطه اوزون‌حسن با دولت بیزانس

با وجود پایان جنگ‌های صلیبی، در علاقه‌ی اروپاییان به‌داشتن روابط تجاری با مشرق‌زمین تغییری ایجاد نشد و حتی در این دوره بر فعالیت بازرگانی میان شهر‌های ایتالیایی و نیز جنوا و سواحل دریای مدیترانه و سیاه افزوده شد و سوریه، ایران و عراق هنوز راه‌های اصلی تجارت شرق محسوب می‌شد. اما با ظهور امپراتوری عثمانی خطری جدی در برابر فعالیت تجاری و هم‌چنین مسائل سیاسی اروپا به‌وجود آمد و از آن‌جاکه دولت‌های مسیحی به‌تنهایی نمی‌توانستند در برابر این خطر عظیم مقاومت کنند، برای مقابله با این تهدید در جستجوی متحدانی بودند.

در میان دولت‌های مسیحی اروپا، اهمیت دولت ونیز به‌دلیل روابط تجاری‌اش با شرق، با محوریت مدیترانه، بیش‌تر بود. ونیزی‌ها قبلاً تلاش کردند مجارستان و لهستان را که در مسیر تجاوزات بعدی عثمانی بودند، علیه عثمانیان با خود همراه کنند، ولی این دولت‌ها پیشنهاد ونیز را رد کردند. ونیزی‌ها پس از ناامیدی از دولت‌های اروپایی متوجه اوزون حسن شدند، زیرا اوزون‌حسن در نتیجه ازدواج با شاهزاده خانم دسپینا محبوبیتی در اروپا کسب کرده بود. بنابراین ونیزی‌ها سفرایی به‌دربار اوزون‌حسن اعزام کردند. اوزون‌حسن زمانی‌که سلطان‌محمد فاتح مشغول سرکوب شورش‌های داخلی بود، از فرصت استفاده کرد، به‌خاک عثمانی وارد شد، شهر‌های آماسیه و توقات را غارت کرد و شهر قویلو حصار، در مرز مشترک قلمرو خود و عثمانی، را فتح نمود. اما سلطان محمد پس از آن‌که شورش‌های داخلی را سرکوب کرد، به‌سراغ اوزون‌حسن رفت و او که توان مقابله با سلطان را نداشت، هیاتی تحت ریاست مادرش، ساراخاتون، برای مصالحه‌ی به‌خدمت سلطان‌محمد فرستاد.[۱٧]

در این زمان، ونیزی‌ها که خود قبلاً در جنگ با عثمانی‌ها، بر سر بندر «پلوپونز»،[۱٨] شکست خورده بودند،[۱۹] سفیری به‌نام کاترینو زنو (Cathrino Zeno) را به‌تبریز فرستادند تا با اوزون‌حسن مذاکره کند (۸۷۶ ﻫ.ق). اوزون‌حسن با اصل پیشنهاد که حمله به‌عثمانی بود، موافقت کرد و متقابلاً سفیری به‌نام حاج‌محمد را همراه کاترینو به‌ ونیز فرستاد تا حمایت دولت‌های اروپایی را در جنگ با عثمانی جلب نماید. اوزون‌حسن از ونیزی‌ها توپ و دیگر ادوات جنگی تقاضا کرد و هم‌چنین خواستار این بود که آن‌ها همزمان از طریق دریا به‌قسطنطنیه و مصر حمله کنند.

ونیزی‌ها دویست تفنگدار و افسر را با شش توپ بزرگ، ششصد طپانچه و مقدار زیادی تفنگ و مهمات از طریق دریا برای اوزون‌حسن فرستادند. اما این محموله‌ی تسلیحاتی فقط تا جزیره قبرس آمد، زیرا در این جزیره ونیزی‌ها با عثمانی درگیر جنگ بودند و به‌همین‌دلیل کشتی‌‌های عثمانی این محموله را توقیف کردند.[٢٠]

اندک زمانی بعد، عثمانی‌ها از روابط پنهان اوزون‌حسن و ونیزی‌ها آگاه شدند. به‌همین دلیل سلطان‌محمد در سال ۸۷۷ ﻫ.ق به‌قصد سرکوب‌کردن اوزون‌حسن به‌آسیای صغیر لشکرکشی کرد. در آغاز حمله، اوزون‌حسن توانست ترکان را شکست دهد. اما هنگامی‌که سپاه عثمانی به‌سوی طرابوزان عقب‌نشینی کرد، اوزون‌حسن آنان را تعقیب نمود، اما در ارزنجان با نظامیان بیش‌تر عثمانی روبه‌رو شد و این‌بار شکست خورد.

اوزون‌حسن که از بی‌اعتنایی دولت‌های اروپایی و حتی ونیزی‌ها شدیداً عصبانی بود، با سردی سفرای لهستان و مجارستان را از دربارش مرخص کرد. او کاترینو زنو را با نامه‌‌هایی به‌دربار‌های اروپایی فرستاد و با گله‌مندی اعلام کرد که وی به‌تحریک پادشاهان اروپا به‌جنگ با عثمانی اقدام کرده است. اوزون‌حسن بار دیگر از آنان خواست تا جنگی در اروپا علیه عثمانیان آغاز کنند، ولی هیچ‌گاه این آرزویش عملی نشد.[٢۱] (هم‌چنان‌که در زمان صفویان تحقق نیافت.)

پس از این شکست اوزون‌حسن گرفتار شورش‌های داخلی از جمله طغیان برادرش اویس شد و در سال ۸۸۲ ﻫ.ق فوت کرد.

پیروزی سلطان‌محمد بر اوزون‌حسن دو نتیجه داشت: اول این‌که ونیزی‌ها فهمیدند که قادر نیستند با باب‌عالی بجنگند و به‌صلحی با عثمانی تن دادند که چندان شرافتمندانه نبود، زیرا پایگاه‌های تجاری خود را، از جمله آلبانی، قبرس و سایر بنادر مدیترانه شرقی، به‌عثمانی واگذار کردند و این صلح پایان ماجراجویی‌‌های دریایی ونیزی‌ها بود. دوم این‌که پس از اوزون‌حسن قلمرو آق‌قویونلوها شدیداً دچار هرج و مرج شد و زمینه ظهور قدرت صفویان فراهم آمد.


تشکیل دولت صفوی

ظهور دولت صفوی یکی از وقایع مهم تاریخ ایران است، زیرا پس از اسلام نخستین دولت قدرتمند و متمرکزی که ترکیبی از دیانت و سیاست بود، در ایران تأسیس شد.

شاه‌اسماعیل به‌خوبی درک کرد که در ایران به‌دلیل تکثر قدرت‌های محلی و اقوام گوناگون و شکلی از نظام ملوک‌الطوایفی امکان تمرکز قدرت وجود ندارد، مگر این‌که با اعمال یک سیاست مذهبی بتوان به‌نوعی وحدت ملی دست یافت. این هدف بالاخره با یک رفتار سیاسی خشونت‌آمیز تحقق یافت.

صفویه مثل بمبی بود که منفجر شد و پیرامون خود را تخریب کرد تا فضا را برای استقرار دولتی جدید با مذهبی نو فراهم کند، ولی نقاط دورافتاده هم‌چنان دست‌‌نخورده باقی ماندند. صفویان در ایالات شمالی و مرکزی به‌هدف خود دست یافتند، ولی گروهی از قومیت‌ها در حاشیه مرز‌های ایران با مذهبی متفاوت از مذهب دولتی به‌حیات خود ادامه دادند و این میراثی بود که صفویان به‌عنوان کانون همیشه بحرانی برای دولت‌های آینده باقی گذاشتند. البته در آن‌زمان به‌دلیل غلبه‌ی دیانت بر علقه ملیت، تامین وحدت و استقلال سیاسی ایران جز از طریق ایجاد مذهبی مستقل امکان‌پذیر نبود. چه‌بسا اگر ایرانیان به‌ادامه‌ی مذهب غالب می‌پرداختند، کشورشان در زمره‌ی متصرفات عثمانی درمی‌آمد.

در طی فرمانروایی صفویان، تعرضات و تجاوز‌هایی که عثمانی علیه ایران مرتکب می‌شد، دلایل مذهبی داشت. در عصر صفویه ایران در کانون مثلث تحریک و تهدید قرار داشت. مثلثی از قدرت‌های مذهبی متفاوت از مذهب صفویان که عبارت بودند از عثمانیان، ازبکان و مغولان هند. این وضعیت هم برای اعمال قدرت صفویان سخت بود و هم هزینه‌ی سنگینی را بر این حکومت تحمیل می‌کرد.

آن‌چه اهمیت داشت این‌ بود که همه حکومت‌های منطقه (مثلث و کانونش) مسلمان بودند، اما نگرش‌های متفاوت به‌دین و تعصبات شدید، آنان را به‌جان هم انداخته بود و به‌جای آن‌که این قدرت در داخل صرف عمران و آبادی و در خارج موجب جهانی‌شدن اسلام شود، صرف سرکوب یکدیگر شد و مسلماً مسیحیان اروپا بودند که از کشت‌وکشتار مسلمانان به‌دست خود لذت می‌بردند، زیرا نتیجه این شد که هند به‌دست انگلیس، آسیای مرکزی (ازبکان) به‌تصرف روسیه و عثمانی دو قرن وجه‌المصالحه مرافعات و رقابت‌های اروپاییان قرار گرفت و بالاخره تجزیه شد. جنگ‌های متوالی و طولانی میان صفویان و عثمانیان غالباً با تحریک صفویان اتفاق می‌افتاد، زیرا صفویه با به‌راه‌انداختن جنگ با یک دشمن دینی مبانی مشروعیت خود را تحکیم می‌کرد، بر قدرت و افتخار خود برای ادامه‌ی حکومت می‌افزود و نیز در پناه جنگ سرکشی‌‌های داخل را سرکوب می‌کرد. شکست چالدران نتیجه‌ی تحریکات مذهبی شاه‌اسماعیل در داخل خاک عثمانی و ماحصل علائق نظامی قزلباش‌ها بود که بقا و حقانیت خود را در به‌راه‌انداختن جنگ احساس می‌کردند. عثمانی پس از گذشت مدت‌زمانی از تأسیس دولت صفوی، به‌خصوص بعد از جنگ چالدران، گویا سیاست تغییر مذهب در ایران را به‌نفع تصرف اهدافی بزرگ‌تر در اروپا رها کرد، هدف اصلی عثمانی ایران نبود، بلکه او به‌عنوان یکی از قدرت‌های بزرگ آن‌زمان، اهداف خود را در امپراتوری‌هایی مثل اتریش، فرانسه، روسیه در اروپا جستجو می‌کرد.

در جنگ میان اتریش (خانواده‌‌ی هابسبورگ) و فرانسه (فرانسوای اول) در سال ۱۵۳۵، فرانسه شکست خورد و فرانسوای اول اسیر گشت. متعاقب آن فرانسه علیه اتریش که دشمن سنتی و منطقه‌ای عثمانی بود، به‌ باب‌عالی نزدیک شد و اتحاد نظامی علیه اتریش بین دو کشور امضا گردید. ناوگان نظامی عثمانی برای کمک به‌فرانسه تا بندر مارسی پیش رفت. بعید است چنین دولتی اهداف خود را به‌ایران محدود کرده باشد؛ دولتی که بخش وسیعی از اروپای شرقی را به‌تصرف خود درآورده و کل اروپا را دچار وحشت کرده بود.

اما تأسیس حکومت شیعی در قلب امپراتوری اسلامی عثمانی به‌نفع اروپا نیز بود، زیرا جنگ میان صفویان و ترکان می‌توانست بخشی از فشار عثمانی بر اروپا را کاهش دهد. اروپا هیات‌های سیاسی، مذهبی و تجاری به‌ایران اعزام می‌کرد و وعده و وعید‌های توخالی به‌شاهان صفوی می‌داد. این اعمال ظاهراً از نزدیکی اروپا به‌ایران حکایت می‌کرد و به‌علاوه نوعی مانور قدرت در برابر عثمانی بود؛ اگر عثمانی اروپا را تهدید کند، اروپا نیز به‌تقویت ایران دست خواهد زد، در ضمن اروپا از این طریق از بازار تجاری ایران بهره‌مند می‌شد. اروپا به‌عنوان بازیگری ماهر کوشش می‌کرد بین ایران و عثمانی موازنه‌ی قدرت را برقرار کند؛ پیروزی شاه‌عباس بر عثمانی و بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست‌رفته از یک‌‌‌طرف و پیروزی شاه‌عباس با مساعدت انگلیسی‌ها بر پرتغالی‌ها و استقرار انگلیس به‌جای پرتغال در خلیج‌فارس از سوی‌دیگر، ایجاد نوعی تعادل قدرت بود.

اروپا حاضر نبود برای تحت فشار قرار دادن عثمانی، ایران را تقویت کند، زیرا در این صورت ایران در آینده به‌یک قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌شد. انگلیس از این سیاست حمایت می‌کرد، زیرا یک ایران قدرتمند می‌توانست تهدیدی برای هند باشد. به‌همین دلیل هیچ‌گاه هیچ کشور اروپایی حاضر نشد با ایران قرارداد نظامی جدی امضا کند. همین سیاست در دوره‌ی قاجار نیز تداوم یافت.

در سال ۹۱۶ ﻫ.ق شاه‌اسماعیل اندیشه‌ی نزدیکی و اتحاد با اروپا علیه عثمانی را در مذاکره با آلفونسو دو آلبوکرک در پیش گرفت. شکست شاه‌اسماعیل در جنگ چالدران باعث شد او از این سیاست ناامید شود. پس از شاه‌اسماعیل، با انعقاد قرارداد آماسیه در سال ۹۶۲ ﻫ.ق بین شاه‌طهماسب و سلطان سلیمان، ایران سیاست نزدیکی به‌اروپا را شکست‌خورده تلقی کرد و به‌نوعی اطاعت از عثمانی را پذیرفت. در زمان شاه‌عباس، یک‌بار دیگر این سیاست احیا و تعقیب شد، ولی بازهم نتیجه‌ای نداشت. احتمالاً شاه‌عباس پی برده بود که اروپا از مسلح‌کردن ایران طفره می‌رود، ولی دلیل آن‌را متوجه نمی‌شد.


سیاست خارجی شاه‌اسماعیل

تسلط عثمانی بر شهر بندری قسطنطنیه اهمیت بیش‌تری از سقوط امپراتوری روم شرقی داشت. زیرا از یک‌‌سو امپراتوری خشن اسلامی به‌عنوان حلقه واسطه‌ی شرق و غرب بر این شهر حاکم شد، به‌طوری‌که عثمانی در بالکان، غرب آسیا در سواحل مدیترانه، و شمال آفریقا دیوار‌های متشکل از متصرفات خود کشید و کلیه روابط میان اروپا و سرزمین‌‌های اسلامی را (به‌جز ایران) تحت کنترل خود درآورد.[٢٢]

در حقیقت عثمانی سرزمین‌های اسلامی را به‌‌نوعی ایزولاسیون سیاسی، تجاری و تعصب شدید مذهبی دچار کرد. این امر یکی از دلایلی بود که باعث شد رکود و فطرت بر سرزمین‌‌های اسلامی حاکم شود، زیرا جنگ‌های مذهبی و منازعات فرقه‌ای گسترش یافت، در حالی‌که قبلاً روابط تجاری میان سرزمین‌های اسلامی و اروپا از رونق برخوردار بود و مردمی که سرگرم تجارت بودند کم‌تر خود را اسیر تشنجات مذهبی و قومی می‌کردند. این عمل عثمانی خیانت بزرگی به‌جهان اسلام بود. مضافاً این‌که به‌دلیل ورود ترکان به‌اروپا و رفتار خشنی که با مسیحیان داشتند، اروپا مدت‌ها در مورد احکام و مبانی اسلام براساس رفتار ترکان با مسیحیان اروپای شرقی قضاوت می‌کرد. دشمنی اسلام و مسیحیت که از جنگ‌های صلیبی شکل گرفته بود، با اقدامات غیراسلامی عثمانیان در اروپا شدت گرفت.

هر دو دولت صفوی و عثمانی براساس مذهب تأسیس و تشکیل شده بودند، هرکدام بر حقانیت خود تأکید داشتند و از همان ابتدا خشم، نفرت و دشمنی بر روابط آنان حاکم بود. شاه‌اسماعیل دولت خود را به‌کمک قبایل قزلباش تشکیل داد. این قبایل از آسیای صغیر به‌ایران آمده بودند و از شاه به‌عنوان مرشد بزرگ و ظل‌الله اطاعت می‌کردند. دولت عثمانی که متعصبانه از مذهب حنفی حمایت می‌کرد، با علویان آسیای صغیر رفتاری ستمگرانه داشت و گروهی از آنان را مجبور کرد به‌ایران مهاجرت کنند. البته عد‌ه‌ای از علویان در آسیای صغیر باقی ماندند و رابطه‌ی خود را با دولت صفوی حفظ کردند. برای رهبری آنان در هر ناحیه، افرادی از ایران فرستاده می‌شدند که «خلیفه» نام داشتند. در سال‌های اولیه تشکیل دولت صفوی، صدها نفر از این خلیفه‌ها اوامر مرشد بزرگ را در درون امپراتوری عثمانی اجرا می‌کردند و خواب راحت را از چشم زمامداران آن دولت ربوده بودند.[٢٣]

شاه‌اسماعیل در ایران با اهل سنت رفتار خوشایندی نداشت. سلطان عثمانی، بایزید دوم، به‌منظور کاهش خصومت میان دو دولت، در سال ۹۱۰ ﻫ.ق، سفیری به‌نام محمد چاوش را برای عرض تبریک پیروزی‌های شاه‌اسماعیل و استقرار دولت صفوی به‌تبریز فرستاد. سفیر از شاه خواست از ظلم و ستم به‌اهل سنت بپرهیزد. شاه ظاهراً تقاضای محمد چاوش را پذیرفت. ولی به‌سیاست آزار سنیان ادامه داد. سلطان عثمانی نیز متقابلاً از سفر زائران ایرانی به‌عراق جلوگیری کرد. شاه‌اسماعیل با فرستادن سفرایی به‌استانبول (۹۱۲ ﻫ.ق) اجازه سفر مجدد زائران را اخذ کرد. اما زمانی‌که شاه، شیبک‌خان ازبک را کشت، بایزید به‌علت اشتراک مذهب و روابط دوستانه‌‌ای که با او داشت، از این عمل رنجیده‌خاطر شد. در همین‌حال، شاه‌اسماعیل صوفیان و مریدان خود را به‌قتل سنیان قلمروی عثمانی تحریک کرد.[٢۴] شیعیان آسیای صغیر به‌تشویق و هزینه شاه‌اسماعیل و تحت رهبری فردی به‌نام شاه‌قلی در این منطقه دست به‌شورش زدند. این در حالی بود که بایزید دوم در داخل با مشکلاتی روبه‌رو بود.[٢۵]

شاه‌اسماعیل، پس از گسترش دامنه تحریکات خود علیه عثمانی، چون جنگ با عثمانی را قریب‌الوقوع می‌دانست، سفرایی به‌دربار سلطان مصر و پادشاه گرجستان فرستاد و از آنان خواست با سپاهی مشترک به‌ترکان حمله کنند. از اقبال بد شاه‌اسماعیل، در این‌زمان، سلطان‌سلیم، یکی از سلاطین قدرتمند عثمانی، به‌جای بایزید به‌حکومت رسید. شاه‌اسماعیل ضمن ارسال هدایایی برای او اتمام حجت جنگ را کرد، ضمناً سفیری را نیز به‌دربار ونیز فرستاد تا خواستار این شود که دولت ونیز، همزمان با حمله‌ی زمینی صفویان به‌خاک عثمانی، از طریق دریا به‌عثمانیان حمله کند.

سلطان‌سلیم با صدور فرمان بسیج عمومی و انعقاد پیمان‌های صلح با دولت‌های اروپایی و اخذ فتوا از شیخ‌الاسلام استانبول برای قتل‌عام شیعیان آسیای صغیر و اعزام هیات‌هایی به‌ترکستان برای آماده‌سازی ازبکان و حمله همزمان به‌ایران، زمینه را برای جنگ علیه شاه‌اسماعیل کاملاً فراهم کرد.[٢٦]

البته شاه‌اسماعیل هم شورش‌های در خاک عثمانی ترتیب داد و ضمناً سفرایی به‌دربار‌های مجارستان و لهستان فرستاد تا همزمان به‌خاک عثمانی حمله کنند. اما هیچ‌کدام از تقاضا‌های همکاری برآورده نشد. زمان برای شاه بسیار تنگ و محدود بود و سلطان‌سلیم هم با تمام قوا می‌خواست یک‌بار و برای همیشه جلوی تحریکات شاه‌ ایران را بگیرد. آن‌چه سلطان‌ عثمانی و پیروان مذهب تسنن را خشمگین کرد، صدور فرمان شاه‌اسماعیل دایر بر لعن سه خلیفه اول راشدین در ملأعام بود که با روش خشونت‌آمیزی متاسفانه به‌صورت سنت در میان توده رواج یافت.

سرانجام سلطان‌سلیم در سال ۹۲۰ ﻫ.ق با سپاهی عظیم عازم ایران شد. بین راه پیام‌های میان دو سلطان ردوبدل شد که حاکی از تهدید و توهین و رجزخوانی بود. بالاخره در دشت چالدران،[٢٧] نزدیکی شهر خوی، جنگی بین طرفین اتفاق افتاد و به‌شکست شاه صفوی منجر شد. سلطان سلیم پس از هشت روز اقامت در تبریز، چون آثار شورش در سپاهش آشکار شده بود، به‌استانبول مراجعت کرد.[٢٨]


پرتغالی‌ها در خلیج‌فارس

در سال ۸۹۳ ﻫ.ق از سواحل خلیج‌فارس به‌شاه‌اسماعیل خبر رسید که گروهی پرتغالی با کشتی‌‌های جنگی به‌حدود لار و جزیره‌ی هرمز وارد شده و با حاکم هرمز پیمان بسته و آن‌جا را زیر نفوذ خود درآورده‌اند. هرمز بزرگ‌ترین مرکز تجارت بین‌ ایران، عراق، هند و آفریقا بود. شاه‌اسماعیل، به‌دلیل فقدان نیروی دریایی و درگیری با ازبکان، حضور پرتغالی‌ها را نادیده گرفت، ولی برای اثبات قدرت خود بر این منطقه باج و خراج سالانه را از حاکم مطالبه کرد که با مخالفت آلبوکرک روبه‌رو شد. در مقابل، این ماجراجوی خشن پرتغالی اظهار آمادگی کرد تا به‌شاه در جنگ با عثمانی کمک کند. در سال ۹۲۱ ﻫ.ق (یک‌‌سال پس از شکست چالدران) قراردادی میان شاه و آلبوکرک امضا شد تا سپاهیان ایران با مساعدت نیروی دریایی پرتغال به‌بحرین و قطیف لشکرکشی کنند و دو دولت مقدمات حمله به‌عثمانی را نیز فراهم آورند. در مقابل ایران از جزیره‌ی هرمز چشم پوشید و موافقت کرد امیر آن جزیره تابع پرتغال باشد.[٢۹]

چند‌ماه پس از این قرارداد، آلبوکرک درگذشت و اجرای قرارداد مسکوت ماند و پرتغالی‌ها حدود یک قرن در خلیج‌فارس باقی ماندند. یکی از نتایج قرارداد واگذاری تعدادی از وسایل جنگی جدید از سوی پرتغال به‌ایران بود. پرتغالی‌ها پذیرفته بودند که نحوه‌ی کاربرد آن‌ها را نیز به‌ایرانیان آموزش دهند. همین موضوع باعث شد عثمانیان با پرتغالی‌ها خصومت پیدا کنند.[٣٠]


روابط ایران و آلمان

در سال ۹۲۹ ﻫ.ق و در دوره‌ی شاه‌اسماعیل، نخستین تماس بین ایران و آلمان برقرار شد. شاه تمام تلاش خود را برای به‌دست آوردن متحد اروپایی و خرید اسلحه برای جنگ با عثمانی و جبران حیثیت از دست‌رفته به‌کار برد، ولی هیچ‌گاه به‌نتیجه نرسید.

یک‌‌سال پس از جنگ چالدران، پادشاه مجارستان، لودویک دوم (Loudevic II)، راهبی به‌نام پطروس دومونت لیبانو (Petros de Mont Libano) را با نامه‌ای روانه ایران کرد. وی پس از بازگشت نامه‌ای از طرف شاه برای امپراتور آلمان، شارل پنجم (شارل کن)، برد. شاه در این نامه، پیشنهاد حمله همزمان آلمان از شمال و ایران از جنوب به‌عثمانی را مطرح کرد. از آن‌جاکه در آن‌زمان شارل کن با فرانسه در حال جنگ بود، شاه‌اسماعیل به‌این نکته نیز اشاره کرد که جنگ میان امپراتوران اروپا موجب جسارت و قدرت بیش‌تر سلطان خواهد شد. شارل به‌شاه اعلام کرد که نقشه مسیر حمله به‌عثمانی را تهیه کند تا متفقاً جنگ علیه عثمانی را آغاز کنند.

پاسخ شارل‌کن زمانی به‌ایران رسید که شاه‌اسماعیل فوت کرده بود و شاه‌طهماسب نیز پاسخی به‌آن نداد.[٣۱]هیچ‌گونه امکانی وجود نداشت که اولاً شارل کن با شاه‌اسماعیل قرارداد امضا کند، ثانیا هیچ‌گاه شارل خود را اسیر آرزو‌های شاه نمی‌کرد، ثالثاً با توجه به‌مسدودبودن مسیر و قرارگرفتن عثمانی در وسط راه ارتباطی ایران و اروپا امکان کمک‌رسانی به‌ایران وجود نداشت و رابعاً شارل نمی‌خواست به‌خاطر ایران، عثمانی را به‌عنوان یک قدرت بزرگ علیه خود خشمگین کند. زیرا عثمانی از مجارستان گذشته و امپراتوری بزرگ شارل را تهدید کرده بود. شارل قصد داشت، با نمایش نزدیک‌‌‌شدن به‌ایران، عثمانی را تحت فشار قرار دهد که این اقدام نیز بی‌اثر بود. زیرا عثمانی به‌تنهایی قادر بود ایران را شکست دهد، ولی برای ایران پیروزی بر عثمانی مقدور نبود.


شاه‌طهماسب و عثمانی

پس از سلطان‌سلیم، سلطان‌سلیمان قانونی به‌امپراتوری رسید. وی موفق شد پیروزی‌های در اروپا به‌دست آورد. او سرانجام در سال ۹۴۰ ﻫ.ق پیمان صلحی با اتریش - مجارستان امضا کرد. در مدتی که سلیمان مشغول جنگ در اروپا بود، شیعیان آسیای صغیر به‌تحریک قزلباش‌ها شورش‌ها و ناآرامی‌‌های در خاک عثمانی ایجاد کردند. در پی این اقدام سلطان‌سلیمان تصمیم گرفت به‌ایران لشکرکشی کند. بنابراین او ابتدا جاسوسانی به‌ترکستان و ماوراءالنهر فرستاد تا از وضع ازبکان و ترکان ترکستان اطلاعاتی به‌دست آورند و آن‌ها را به‌حمله از سه طرف به‌ایران ترغیب کنند.

در سال ۹۴۰ ﻫ.ق عثمانیان به‌ ایران حمله کردند و بخش وسیعی از شمال غرب کشور را تصرف نمودند. القاص‌میرزا، برادر شاه‌طهماسب، به‌عثمانی پناهنده شد و بهانه‌ی جنگ دیگر را فراهم آورد. بالاخره سلیمان چهار بار به‌ایران لشکرکشی کرد. در این دوره، عثمانی در اوج پیروزی و قدرت در اروپا بود و مجارستان و بخشی از لهستان را تصرف کرده و تا پنجاه‌ کیلومتری دروازه شهر وین پیشرفته بود. در حمله‌‌های مکرر عثمانی، شاه‌طهماسب با آتش‌زدن مزارع، تخریب راه‌ها و منابع آب و غذا، دستور عقب‌نشینی می‌داد، چون توان مقابله با سلیمان را نداشت. سرانجام شاه ایران در سال ۹۶۲ ﻫ.ق به‌امضای قرارداد معروف «آماسیه» تن داد. در سال ۹۶۷ ﻫ.ق بایزید، پسر سلیمان، به‌ ایران پناهنده شد و یک‌بار دیگر خطر جنگ بالا گرفت. اما به‌دستور باب‌عالی و با حضور هیات اعزامی از استانبول شاهزاده عثمانی را در قزوین کشتند.

در این موقع سفیر ونیز برای ترغیب شاه‌طهماسب به‌حمله به‌ترکان وارد قزوین شد، ولی شاه پاسخ منفی داد. این در حالی بود که هم‌زمان ترکان در اروپا با شکست‌هایی روبه‌رو شده بودند، اما شاه از درگیرکردن خود در مخاصمات عثمانی و اروپا خودداری کرد. فرزند او، اسماعیل دوم که در آتش انتقام از ترکان می‌سوخت، بارها باعث تحریکاتی علیه عثمانی شد تا جنگی دیگر را به‌راه‌اندازد، اما به‌دستور شاه‌طهماسب، زندانی شد. صلح آماسیه بیست‌‌سال صلح را میان دو طرف برقرار کرد.


شاه‌طهماسب و انگلیس

در زمان حکومت شاه‌طهماسب برای نخستین‌بار روابط تجاری بین ایران و بریتانیا برقرار شد. نخستین سفیر انگلیس، آنتونی جینکینسون (Antonie Jinkinson) رئیس شرکت «مسکوی»،[٣٢] به‌ایران آمد. او از سوی ملکه الیزابت اول (Elizabet I)ماموریت داشت که راه تجارت با ایران را بگشاید. سفیر زمانی به‌قزوین رسید که طهماسب با سلیمان بر سر استرداد بایزید مشغول چانه‌زنی بود و توجهی به‌مسائل تجاری نداشت. آنتونی در این سفر موفقیتی به‌دست نیاورد، اما توانست مقدمات سفر هیات تجاری بعدی را فراهم آورد. در سفر بعدی، شرکت مسکو موفق شد فرمانی از شاه طهماسب بگیرد که به‌موجب آن کارگزاران شرکت می‌توانستند بدون دادن عوارض، کالا‌های خود را به‌ایران وارد و ابریشم خام را از آن‌جا صادر کنند، اما به‌دلیل رقابت شدید دلّال‌های عثمانی، ارمنی و ونیزی، انگلیس در زمینه تجارت با ایران موفقیت چندانی به‌دست نیاورد.[٣٣]

در زمان سلطان‌محمد خدابنده، به‌ویژه در روابط خارجی اتفاق مهمی رخ نداد. منتها عثمانی از آشفتگی اوضاع داخلی ایران که ناشی از بحران جانشینی بود، استفاده کرد؛ سلطان‌مراد در سال ۹۹۳ ﻫ.ق تبریز را تصرف کرد و بر شهر‌های شیروان، شماخی، بادکوبه و دربند نیز مسلط شد. خدابنده سفیری به‌نزد خلیفه فرستاد تا مفاد پیمان آماسیه را یادآوری کند. ازبکان نیز از درگیری عثمانی با ایران استفاده کردند و هرات را اشغال نمودند.[٣۴]

ضعف حکومت در ایران کاملاً به‌زیان اروپاییان بود، زیرا عثمانی با خاطری آسوده اروپا را تحت فشار قرار می‌داد. در این زمان پاپ به‌ «گراندوک مسکو» (Grand Duc Moscovich) و کاردینال لهستان نامه‌‌های رمزی نوشت و از آنان خواست در برابر عثمانی به‌ایران کمک کنند. میان دربار قزوین (پایتخت صفویان) و واتیکان سفرایی مبادله شد و پاپ تعهد کرد تا زمانی‌که شاه ایران با عثمانی در حال جنگ است، هرساله صدهزار سکه‌ی سلطانی به‌او کمک کند. سلطان‌محمد خدابنده حتی شش‌هزار قبضه تفنگ و پانزده تا بیست‌ عراده توپ صحرایی از پاپ تقاضا کرد، ولی شواهدی دال بر عملی‌شدن این تقاضا وجود ندارد. در این دوره مذاکرات ایران و دولت‌های اروپایی و اعزام سفیر از هر دو طرف نسبتاً وسعت پیدا کرد، ولی نتیجه عملی نداشت. این درحالی بود که عثمانی نیز هر روز اروپا را با تهدیدی جدید روبه‌رو می‌کرد.


شاه‌عباس اول و عثمانی

زمانی‌که استقلال و موجودیت ایران در معرض نابودی قرار داشت، شاه‌عباس کبیر قدرت را به‌دست گرفت. او پس از سرکوب مدعیان حکومت و ساماندهی اوضاع داخلی، روابط سیاسی ایران را با کشور‌های خارجی گسترش داد و تمام توان خود را در جهت نزدیکی سیاسی - نظامی با اروپا علیه عثمانی به‌کار برد تا این دشمن قدرتمند را شکست دهد. اما او نیز هیچ‌گاه به‌این آرزو نرسید.

شاه‌عباس در سیاست خارجی متوجه شد که به‌تنهایی قادر نیست همزمان با عثمانی و ازبکان جنگ کند، لذا به‌جانب مغول‌ها علیه ازبکان و به‌طرف روس‌ها در مقابل عثمانی رفت. شاه به‌خوبی این سیاست را طراحی کرد. اما از جانب هند پاسخ مساعد دریافت نکرد و روسیه نیز تاحدودی اظهار تمایل کرد، ولی چون خود در مثلث بحران بالکان (روسیه، اتریش، عثمانی) درگیر بود، نمی‌توانست با ظرفیت کامل در کنار صفویه باشد.

شاه‌عباس نخستین هیات دیپلماتیک ایران را به‌دربار تزار فرستاد. تزار استقرار دائمی سفیر را در دربار‌های دو کشور خواستار شد و از دولت ایران خواست که یک اتحاد سه‌جانبه میان ایران، روسیه و آلمان امضا شود، زیرا رودلف دوم (Rodolph II)، امپراتور آلمان، نیز از تهدید‌های عثمانی شدیداً نگران بود. در همین زمان نخستین هیات دیپلماتیک ایرانی عازم آلمان شد.[٣۵] این هیات تحت رهبری حسین‌ علی‌بیک در سال ۱۰۰۷ ﻫ.ق به‌دربار رودلف رفت.[٣٦]

در همین زمان که شاه‌عباس مشغول مذاکره با روسیه و آلمان بود، عثمانی از این مذاکرات اطلاع یافت و به‌منظور نمایش قدرت و متنبه‌کردن ایران به‌ایران حمله کرد و مناطقی از شمال غربی ایران را تصرف نمود. شاه‌عباس که از همکاری جدی اروپاییان مایوس شده بود و از طرفی تاکنون نتوانسته بود قزلباش‌ها را سروسامان دهد و قدرت‌شان را محدود کند، از عثمانی تقاضای صلح کرد. به این‌ترتیب قرارداد ۹۹۹ استانبول بین طرفین امضا شد و عثمانی هم‌چنان بر مناطق متصرفی تسلط داشت.

شاه‌عباس در سال ۱۰۰۴ ﻫ.ق با لشکری منظم عازم خراسان شد و ازبکان را که هم مناطق شرقی را تهدید می‌کردند و هم با عثمانی رابطه داشتند، شکست داد.[٣٧]

شاه‌عباس یا متوجه نشده بود که اروپاییان او را در مقابل عثمانی به‌بازی گرفته‌اند یا می‌دانست، ولی چار‌ه‌ای نداشت. اگر راه ارتباط اروپاییان با ایران سهل بود، امکان داشت اروپا جبهه‌ی جدیدی علیه عثمانی بگشاید، ولی تقریباً هیچ راه امنی میان ایران و اروپا وجود نداشت.

اروپا قصد نداشت خود را درگیر خصومت‌های بی‌ارزش ایران و عثمانی کند. هم‌چنان‌که عثمانی میل نداشت نیروی خود را به‌جنگ با ایران گرفتار کند، ولی از یک‌‌سو تحریکات قزلباش‌ها در عثمانی، سلطان را مجبور می‌کرد به‌ایران حمله کند و از سوی‌دیگر عثمانی می‌خواست به‌اروپا بفهماند که ایران کشور قدرتمندی نیست که شما بخواهید روی آن سرمایه‌گذاری کنید و ما هرگاه تصمیم گرفته‌ایم، توانسته‌ایم ایران را تنبیه کنیم. از جانب دیگر مسیحیان نسبت به‌کشور‌های اسلامی اطمینان سیاسی عمیقی نداشتند. در حمله مسلمانان به‌اروپا در سال ۷۱۱ م، در جنگ‌های صلیبی ۱۰۹۵ م و از همه مهم‌تر در ظلم و ستم ترکان مسلمان علیه مسیحیان بالکان، ثابت شد که نوعی خصومت عمیق میان مسیحیان و مسلمانان وجود دارد. بنابراین مسیحیان بر این اعتقاد بودند که کمک به‌ایران می‌تواند این کشور را در آینده به‌قدرتی علیه اروپا تبدیل کند. از سوی‌دیگر هرقدر جنگ و خون‌ریزی میان مسلمانان ترک و صفوی رخ می‌داد، به‌نفع اروپا بود، زیرا هر دو دشمنِ مسیحیان بودند. هرچند شاه‌عباس کوشش کرد با اعطای امتیازات تجاری، آزادی‌های مذهبی و معافیت‌های گمرکی به‌اروپاییان، نظر مثبت آنان را نسبت به‌ایران جلب کند، ولی فاید‌های نداشت.

اروپا اگر می‌توانست با عثمانی کنار آید، این کار را می‌کرد، زیرا به‌نفع او بود. به‌همین‌دلیل به‌رغم اعلام تمایل رودلف دوم، امپراتور آلمان، به‌برقراری روابط نزدیکی با ایران علیه عثمانی، به‌مجرد این‌که عثمانی پیشنهاد آتش‌بس به‌آلمان را داد، رودلف پذیرفت و صلح میان طرفین برقرار شد و امپراتوری آلمان ایران را فراموش کرد؛ دقیقاً همان عملی که ناپلئون با ایران عصر فتحعلی‌شاه کرد.

شاه عباس که از تاکتیک‌های سیاسی غافل بود، از آنتونیو دوگوا، سفیر اسپانیا در اصفهان، خواست با سفر به‌واتیکان از پاپ بخواهد که قرارداد صلح میان عثمانی و آلمان را لغو کند.


شاه‌عباس اول و انگلیس

شاه‌عباس از شکست مذاکرات با آلمان و پاپ ناامید نشد و جستجوی راه‌های اتحاد با سایر دولت‌های اروپایی را ادامه داد. این‌بار انگلستان به‌دلیل استقلال دینی از کلیسای رم و نزدیکی ایران به‌هند و به‌عنوان بازیگر جدید در خلیج‌فارس به‌ایران نزدیک شد.

در پی رفتار خشن و ظلم و ستم پرتغالیان در منطقه خلیج‌فارس و شکایت مردم به‌شاه‌عباس از استعمارگران، شاه به الله‌وردی‌خان دستور داد بندر گمبرون را از تصرف آنان خارج کند. با وجود رابطه‌ی صمیمانه‌ میان شاه‌عباس و فیلیپ سوم، پادشاه اسپانیا، شاه از وعده‌‌های دروغین او عصبانی بود و به‌رغم اصرار فیلیپ به‌اجازه در ماندگاری پرتغالی‌ها در گمبرون، بالاخره در سال ۱۰۲۲ ﻫ.ق این بندر به‌دست ایرانیان افتاد.

با تشدید رقابت‌های انگلیس و پرتغال در حوزه‌ی اقیانوس هند و نیز شکست نیروی دریایی اسپانیا در مقابل بریتانیا (نبرد آرمادای در سال ۱۵۸۸ م در زمان فیلیپ دوم) و هم‌چنین صلح شاه‌عباس با دولت عثمانی، دیگر زمان آن رسیده بود که ایران خود را از تسلط پرتغال برهاند. شاه‌عباس به‌ امام‌قلی‌خان، بیگلربیگی فارس، دستور داد با تمام قوا به‌سواحل خلیج‌فارس برود و کشتی‌‌های پرتغال را توقیف کند. سپاه ایران ابتدا به‌ راس‌الخیمه و قشم حمله کرد و سپس جزیره هرمز را محاصره نمود.

در اواخر سال ۱۰۲۹ ﻫ.ق ایران به‌انگلیسی‌ها پیشنهاد کرد علیه پرتغال متحد شوند. در سال بعد انگلیس به‌سواحل ایران رسید. بین ایران و هیات انگلیسی توافق شد که در صورت نبرد و پیروزی این تعهدات انجام شود: ۱- غنائم جنگی به‌طور تساوی بین ایران و انگلیس تقسیم شود ۲- قلعه‌ی هرمز با تمام تجهیزات به‌انگلیس واگذار شود ۳- درآمد گمرکی بین ایران و انگلیس تقسیم شود ۴- هزینه‌ی جنگ نیز به‌طور مساوی تامین شود.

سرانجام در سال ۱۰۳۱ ﻫ.ق کشتی‌‌های انگلیس به‌طرف هرمز حرکت کردند و سپاه امام‌قلی نیز از خشکی حمله کرد. پرتغال تقاضای صلح کرد و بالاخره جزیره‌ی هرمز و قلعه از تصرف پرتغال آزاد شد.[٣٨] انگلیس، به‌جای پرتغال، در قلعه‌ی هرمز پایگاه تجاری تأسیس کرد و تجارت خلیج‌فارس را در دست گرفت.

انگلیس به‌منظور تحکیم مبانی تجاری خود در ایران، دو تن از مستشاران نظامی خود را با نام‌های آنتولی شرلی (Antonie Sherlly) و رابرت شرلی (Robert Sherlly) با مقداری اسلحه سبک به‌خدمت شاه فرستاد. شاه‌عباس از این پیشامد برای نزدیکی به‌پادشاهان عیسوی استفاده کرد. ابتدا برای اعلام مراتب حق‌شناسی و اخلاص خود نسبت به‌این دو، آنتونی شرلی را با دست‌خطی از خود به‌دربار جیمز اول، پادشاه انگلستان، فرستاد تا راه‌های گسترش تجارت میان دو کشور را بررسی کنند. ایران تاکنون ابریشم خود را که کالای انحصاری در جهان بود، از طریق خاک عثمانی و به‌وسیله دلّال‌های ترک، ارمنی و ونیزی به‌اروپا می‌فروخت. در صورت انعقاد قرارداد تجاری با انگلیس می‌توانست از این زمان به‌بعد این کالای ارزشمند و پرمشتری را با کشتی‌‌های انگلیسی و از طریق خلیج‌فارس به‌اروپا بفرستد. در این صورت عمّال عثمانی از سود سرشاری محروم می‌شدند که از واسطگی تجارت ابریشم به‌دست می‌آوردند.

در واقع شاه‌عباس قصد داشت با دادن امتیازات سخاوتمندانه به‌انگلیس، سایر دولت‌های اروپایی را به‌نزدیکی به‌ایران در مقابل عثمانی تشویق کند که باز این سیاست هم موفقیت‌آمیز نبود. انگلیس تا آن‌جا ایران را تسلیح کرد که آرزو‌های شاه‌عباس را کنترل کند نه آن‌قدر که ایران به‌یک قدرت نظامی حتی در برابر عثمانی تبدیل شود.

انگلیس از این دوره تا جنگ جهانی اول دوگانگی نظامی خود را در مورد ایران و عثمانی هم‌چنان ادامه داد. بریتانیا از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم استراتژی مهار را در خصوص عثمانی به‌کار بست. این کشور از یک‌‌سو عثمانی را تقویت می‌کرد برای این‌که بتواند در مقابل روسیه - که رقیب اروپایی لندن در سرزمین‌های شرقی مثل ایران، افغانستان، چین و ترکستان بود - ایستادگی کند. به‌طوری‌که هرگاه روسیه در سرزمین‌های یادشده انگلیس را تحت فشار قرار می‌داد، این کشور نیز عثمانی را علیه روسیه وارد یک جنگ ساختگی می‌کرد. از سوی‌دیگر بریتانیا هم‌چنان نمی‌خواست عثمانی به‌یک قدرت منطقه‌ای به‌ویژه در خاورمیانه تبدیل شود، زیرا در این صورت، امکان دستیابی انگلیس به‌تجارت بصره و نفوذ در بازار‌های عرب مشکل می‌شد. بریتانیا در مورد ایران نیز همین استراتژی دوپهلوی را به‌کار بست. براساس سیاست کلی اروپا در دوره‌ی صفوی، اروپاییان نمی‌خواستند با نزدیک‌شدن به‌ایران خشم عثمانی را موجب شوند، زیرا ایران از جهت ژئواستراتژیک جایگاه مهمی نداشت و خلیج‌فارس به‌دلیل دوری به‌اروپا اهمیت بالایی به‌دست نیاورده بود. خلیج‌فارس در این دوره از بابت مروارید اهمیت داشت، ولی با شروع قرن بیستم و با فوران نفت، به‌یک منطقه فوق ژئواکونومیک تبدیل گردید.

استراتژی دوپهلوی انگلیس نیز در مورد ایران این بود که اولاً تمامیت ارضی و استقلال ایران را حفظ کند، به‌ویژه پس از استقرار کمپانی هند شرقی، انگلیس به‌هیچ‌وجه اجازه نمی‌داد ایران تجزیه شود، زیرا به‌دلیل نفوذ بیش‌تر روسیه در دربار و مناطق شمالی و میان نیرو‌های قزاق و احتمالاً آرزوی دستیابی روسیه به‌آب‌های گرم خلیج‌فارس، تجزیه‌ی ایران به‌نفع روسیه بود. ثانیاً تجزیه‌ی ایران و واگذاری بخش‌های جنوبی کشور به‌انگلیس به‌دلیل وجود منابع نفتی (در ماه مه ۱۹۰۸ م نخستین چاه نفت خاورمیانه در مسجدسلیمان فوران کرد. این حادثه ناشی از قرارداد دارسی در سال ۱۹۰۱ م بود و انگلیس از آن بهره‌برداری می‌کرد) و تجارت خلیج‌فارس و به‌خصوص وجود هند، ترجیح می‌داد یک دولت مستقل در واسطگی هند و اروپا (به‌ویژه روسیه) وجود داشته باشد. ثالثاً اگر ایران تجزیه می‌شد، انگلیس بایستی هزینه‌‌های نگه‌داری، امنیت و تامین نیاز‌های اقتصادی مردم را به‌عهده می‌گرفت. رابعاً یک ایران مستقل می‌توانست یک منطقه حائل میان انگلیس و روسیه باشد و هم‌چنین بریتانیا قادر بود برای فشارآوردن بر روسیه در لحظه‌‌های ناسازگاری در تقسیم منافع، ایران را به‌تحریکات نظامی علیه او وادار کند. بریتانیا در دو جنگ ایران و روس در دوره‌ی قاجار نقش واسطگی را در خاتمه جنگ به‌نفع روسیه بازی کرد و با انعقاد دو پیمان گلستان و ترکمن‌چای، بخش وسیعی از سرزمین‌های ارزشمند ایران نیز به‌عنوان مناطق حائل به‌روسیه واگذار شد. آن‌چه طی سلطنت صفویان تا پایان قاجار و حتی پس از آن بر سر ایران آمد، احتمالاً همگی ناشی از بی‌خیالی و نادانی پادشاهان نبود، بلکه نتیجه فقدان قدرت بود. این فقدان نیز قطعاً ناشی از جدایی دولت و ملت و بی‌تعهدی مردم نسبت به‌دولتمردان و عدم احساس وظیفه ملی مردم بود. در ایران همیشه دولت حکومت می‌کرد و مردم زندگی می‌نمودند. منتها چگونه زندگی‌کردن مهم نیست.

از آن‌جاکه قدرت هر دولتی به‌میزان دلبستگی ملت به‌دولت بستگی دارد، چنان‌چه دولت مردم را در تصمیم‌گیری‌های سیاسی - اقتصادی مشارکت می‌داد، قطعاً حس فداکاری و احساسات ملی می‌توانست مردم را به‌ساخت اسلحه تشویق کند، همان‌گونه که ژاپن در انقلاب مئیجی (۱۸۶۷ م) به‌تقلید از اروپا صاحب تسلیحات نظامی شد. این انقلاب از شخص امپراتور هیروهیتو شروع شد که خود را از پشت‌پرده‌‌های پندار و افسانه بیرون آورد و پیوند‌های همبستگی ملی را تقویت نمود. قبل از مئیجی، امپراتور فرزند خورشید و یگانه منشأ قدرت بود، اما پس از انقلاب مردم از کنج زندگی خصوصی به‌میدان اجتماعی آمدند و با تبلیغ حس ‌وطن‌پرستی روزبه‌روز سطح مسئولیت‌پذیری مردم افزایش یافت.

شاه عباس، نقدعلی بیک را به‌عنوان نخستین سفیر ایران روانه لندن کرد، ولی هیچ‌کدام از اقدامات شاه‌عباس حتی سفارت شرلی به‌نتیجه نرسید. شاه هیأت دیگری را با هدایا تحت سرپرستی آنتولی شرلی و حسین‌علی بیک روانه دربار دوک ونیز کرد. دوک اعلام کرد چون با هیأت دیپلماتیک ترک مشغول مذاکره و انعقاد پیمان صلح می‌باشد، از پذیرفتن هیأت ایرانی معذور است. طبیعی بود، زیرا وقتی ونیز می‌توانست مشکل خود را با عثمانی، یعنی عامل اصلی بحران، حل کند، دیگر نیازی به‌نزدیکی به‌ایران نداشت. هیأت ایرانی عازم دربار پاپ و سپس دربار فیلیپ سوم شدند. امپراتور اسپانیا از پیشنهاد هیأت ایرانی استقبال کرد و قرار شد خیلی ‌زود سفیرانی به‌اصفهان اعزام کند.

فیلیپ سوم هیأتی تحت رهبری آنتونیو دوگوآ، برای احیأ و تقویت روابط تجاری با ایران در خلیج‌فارس، به‌اصفهان فرستاد. منتها شرط فیلیپ قطع هرگونه ارتباط ایران با انگلیس بود. (همان شرطی که ناپلئون برای فتحعلی‌شاه گذاشت.) یکی دیگر از پیشنهاد‌های امپراتور اجازه آزادی عمل و تبلیغ دین به‌ کاتولیک‌ها بود. در مقابل، اسپانیا متعهد شد که با ایران علیه عثمانی همکاری نظامی داشته باشد. شاه تمام پیشنهادها را به‌عشق شکست عثمانی و بیرون‌کردن ترکان از ایران پذیرفت، ولی پس از مدتی امپراتور نیز تصمیم گرفت برای برقراری صلح با عثمانی مذاکره کند.[٣۹] شاه که کاملاً از این سیاست اروپاییان عصبانی و ناامید شده بود، تصمیم گرفت به‌تنهایی با عثمانی روبه‌رو شود.


صفویان و فرانسه

روابط میان ایران و فرانسه در این دوره با اعزام میسیون‌های کاتولیکی از دربار فرانسه به‌ایران آغاز می‌شود. زیرا پس از خاتمه جنگ‌های صلیبی فرانسه هم‌چنان از مسیحیان در شرق حمایت می‌کرد. فرانسه همیشه و حتی امروز خود را حامی مسیحیان جهان می‌داند، به‌طوری‌که با این ادعا به‌منافع بزرگی دست یافته است.

در سال ۱۰۳۶ ﻫ.ق و در زمان لویی سیزدهم، پادشاه فرانسه، نخستین هیأت میسیونی کاتولیک به‌رهبری پاسیفیک دوپروونس (Pacifique de Province) در اصفهان به‌حضور شاه‌عباس رسید. شاه که سیاست اغماض دینی‌اش در اروپا شهرت یافته بود، به‌این هیأت اجازه داد در اصفهان و برخی شهر‌های دیگر به‌ساخت کلیسا و تبلیغ مسیحیت اقدام کند.

در سال ۱۰۷۳ ﻫ.ق، هیات دیگری از روحانیون فرانسوی همراه یک هیات بازرگانی به‌امر لویی چهاردهم و به‌ریاست دو نفر به‌نام‌های لالن (Lalin) و لابولای (Labolay) به‌خدمت شاه‌صفی رسیدند. اما هیأت تجاری موفق نشد امتیاز بازرگانی اخذ کند. کمی بعد سفیری به‌نام ژون سر (Jean Ser) از طرف لویی چهاردهم به‌دربار شاه سلیمان آمد و اولین قرارداد متقابل تجاری میان طرفین امضا شد.[۴٠]

در سال ۱۱۱۳ ﻫ.ق، سفیر دیگری به‌نام ژان باپتیست فابر (Jean Baptiste fabre) همراه همسرش ماری پتی (Marie Pety)عازم ایران شد. فابر در ایروان فوت کرد، ولی همسرش با مدارک و هدایای لوی چهاردهم وارد اصفهان شد، اما پس از مدتی اقامت نتیجه مطلوب حاصل نشد و او به‌ فرانسه بازگشت. لویی چهاردهم کنسول خود در شهر حلب سوریه را به‌نام پیر ویکتور میشل (Pierre Victeur Michel) به‌اصفهان و به‌دربار شاه‌سلطان‌حسین فرستاد (۱۱۱۶ ﻫ.ق). میشل موفق شد قراردادی با سی‌ویک ماده بر سر تجارت بین دو کشور با دربار ایران منعقد کند (۱۷۰۷ م). ولی کارشکنی‌‌هایی انگلیس، هلند، تجار ارمنی، یهودی و ترک، اجرای قرارداد را به‌تاخیر انداخت. ضمناً شاه‌سلطان‌حسین در برابر تعهدات خود، شرطی گذارده بود مبنی بر این‌که فرانسه با نیروی دریایی خود در سرکوب شورش‌های مسقط، عمان و تصرف مجدد آن توسط ایران به‌ سپاهیان صفوی کمک کند. مذاکره در این مورد هم اجرای قرارداد را با تأخیر روبه‌رو کرد. تا این‌که لویی چهاردهم به‌تقاضای ایران پاسخ مثبت داد. یکی از مواد این قرارداد سی‌ویک ماد‌های مربوط به‌مناسبات قضایی بود. زیرا موافقت شد که ایران نیز در بندر مارسی در سواحل مدیترانه تجارتخانه‌ای تاسیس کند. بنابراین حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) متقابل میان دو کشور به‌امضا رسید. فرانسویان نخستین کشور اروپایی بودند که در ایران صاحب حق قضاوت کنسولی شدند.[۴۱] بعد از صفویه موضوع کاپیتولاسیون عملاً لغو شد، زیرا جنگ و درگیری‌هایی خارجی و داخلی تجارت را از رونق انداخت. اما در شکست دوم ایران از روس در دوره‌ی قاجار یکی از مواد مهم عهدنامه‌ی ترکمنچای اخذ امتیاز کاپیتولاسیون از طرف روسیه بود. با این تفاوت که امتیاز یک‌جانبه به‌نفع روسیه بود.


اخراج عثمانی از ایران

پس از آن‌که پانزده سال از سلطنت شاه‌عباس گذشت، شاه خود را آن‌قدر قوی دید که بتواند به‌تنهایی با سلطان‌ عثمانی جنگ کند. با روی‌کارآمدن سلطان‌محمد دوم، قدرت ترکان به‌علت جنگ‌هایی پی‌درپی با اتریش و درگیری‌های دیگر با اروپاییان و بالاگرفتن شورش‌های قومی - مذهبی در آسیای صغیر رو به‌ ضعف گذاشته بود، به‌همین‌دلیل شاه موقعیت ایران را برای حمله مناسب دید و در سال ۱۰۱۲ ﻫ.ق عازم تبریز شد و علی‌پاشا، فرمانده ترک مقیم تبریز، را غافل‌گیر کرد و توانست به‌سرعت این شهر را که هیجده‌سال در اشغال عثمانیان بود، آزاد کند. در همین زمان سلطان‌‌محمد دوم درگذشت و جانشین او سلطان‌احمد اول با سپاه عظیم عازم آذربایجان شد، ولی شکست خورد.

به این‌ترتیب سراسر آذربایجان، قفقاز، کردستان و شمال بین‌النهرین به‌دست ایرانیان افتاد. در این‌زمان، شاه به‌ سلطان عثمانی پیغام داد چون قصد تصرف خاک عثمانی را ندارد، در صورتی‌که دولت عثمانی از ادعای خود نسبت به‌ ایالات‌ ایران دست بردارد، حاضر به‌امضای قرارداد صلح می‌باشد. اما چون ترکان این پیشنهاد را که جنبه‌ی تهدید داشت، نپذیرفتند و به‌همین دلیل بار دیگر جنگ میان دو کشور درگرفت. این جنگ با شکست عثمانی خاتمه یافت و سرانجام عهدنامه دوم استانبول میان دو طرف منعقد شد.[۴٢]

با وجود این عهدنامه درگیری‌های پراکنده مرزی میان طرفین ادامه یافت تا این‌که جنگ دیگری در زمان سلطان عثمان دوم اتفاق افتاد که به‌امضای عهدنامه ایروان منتهی شد. تا پایان سلطنت شاه‌عباس در سال ۱۰۳۸ ﻫ.ق دیگر جنگی میان طرفین رخ نداد. اما فضای میان طرفین کاملاً متشنج بود و هر زمان احتمال درگیری وجود داشت. به‌طوری که پس از مرگ شاه‌عباس، جانشین او، شاه‌صفی، سفیری به‌نام مقصودبیک را به‌دربار عثمانی فرستاد و تقاضای ترک مخاصمه و برقراری صلح کرد، ولی اختلاف و درگیری هم‌چنان میان ترکان عثمانی و صفوی ادامه یافت.


نتیجه‌گیری

به‌عنوان نتیجه‌گیری می‌توان اظهار داشت که با تاسیس دولت صفوی دوران جدید تاریخی ایران آغاز شد، زیرا اولاً صفویه نخستین دولت متمرکز و قدرتمندی بود که پس از اسلام در ایران تاسیس شد؛ دولتی که به‌ هویت ایرانی جان تاز‌ه‌ای بخشید و بدین‌ترتیب برای اولین‌بار، پدیده‌ی مرز در مناسبات خارجی ایران شکل گرفت. ثانیاً پس از اسلام نخستین نظام سیاسی با ترکیب دین و دولت ایجاد شد و شاهان صفوی با رسمیت‌‌بخشیدن به‌مذهب شیعه به‌عنوان آیین دولتی، از آن برای تحکیم مبانی قدرت استفاده کردند، به‌طوری‌که در طی حیات سیاسی این سلسله قدرت سیاست بر دیانت مسلط بود. ثالثاً در این دوره ایران به‌عنوان یک بازیگر عمده‌ی سیاست منطقه‌ای ظاهر شد و اروپاییان ایران را به‌عنوان یک واحد سیاسی مستقل شناختند که البته در این خصوص وجود امپراتوری عثمانی موثر بود، زیرا هر قدر عثمانی دنیای مسیحیت را تحت فشار و تهدید قرار می‌داد، از یک‌سو اروپا به‌یاد ایران می‌افتاد، به‌طوری‌که برای اروپا نام عثمانی، ایران را تداعی می‌کرد و از سوی‌دیگر ایران عصر صفوی در‌های محبت خود را به‌سوی مسیحیان می‌گشود. به‌گونه‌ای که اغماض مذهبی ایران برای اروپاییان یک افسانه بود، زیرا در ایران مسلمان، مسیحی و کلیمی از شرایط نسبتاً برابری برخوردار بودند، به‌ویژه مسیحیان اروپا مورد لطف ویژه‌ی شاهانه قرار داشتند؛ امتیازی که نه در اروپا وجود داشت و نه در عثمانی.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- نجف‌قلی حسام مفرّی، تاریخ روابط سیاسی ایران با دنیا، تهران،‌ علم، ۱۳۶۶، صص ۱۵۴-۱۵۱
[٢]- اصطلاحات ترکی آق‌قویونلو و قراقویونلو را که به‌معنی ترکمن‌‌های سپید و سیاه گوسفند است، غالباً مأخوذ از نشان‌های ی می‌دانستند که بر بیرق‌های جنگی آن‌ها نقش بسته بود. اما مینورسکی می‌گوید وجه‌تسمیه‌ی این دو قبیله بر حسب نژاد احشام آنان بوده است.
[٣]- میشل فراوی، پیدایش دولت صفوی، ترجمه: یعقوب آژند، تهران، گسترده، ۱۳۶۸، صص ۴۵-۴۴
[۴]- عبدالرضا هوشنگ ‌مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۹، ص ۹
[۵]- والتر هینس، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه: کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۱، ص ۷
[٦]- نصرالله فلسفی، تاریخ روابط ایران و اروپا در دوره‌ی صفویه، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۱۶، مقدمه.
[٧]- قرایوسف قوی‌ترین و تواناترین فرمانروای سلسله قراقویونلو در عراق و آذربایجان بود که سرانجام به‌دست اوزون‌حسن در سال ۸۷۲ ﻫ.ق به‌قتل رسید.
[٨]- والتر هنیس، همان، صص ۳۲-۳۱
[۹]- برخی منابع نام او را کایوهانس‌، کالوجونز و کالویومنا نیز ذکر کرده‌اند.
[۱٠]- میشل فراوی، همان، ص ۴۹
[۱۱]- رحیم‌زاده صفوی، زندگی شاه‌اسماعیل، تهران، نشر خیام، ۱۳۴۱، ص ۱۰۴
[۱٢]- میشل فراوی، همان، ص ۴۷
[۱٣]- او در طرابوزان نیابت سلطنت را از طرف فرزند صغیر کالویوانس (الکسیس پنجم Alexis V) به‌عهده داشت.
[۱۴]- کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه:‌ هادی جزایری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶، ص ۳۹۸
[۱۵]- این حادثه در سال ۸۶۵ ﻫ.ق برابر با ۱۴۶۱ م اتفاق افتاد. (کارل بروکلمان، همان، ص ۳۹۸)
[۱٦]- حسن‌بیک روملو، همان، صص ۱۲۰-۱۱۰
[۱٧]- کنتارینی باربارو، همان، ص ۱۸۵
[۱٨]- پلوپونز (Péloponnèse)، یکی از بنادر تجاری مدیترانه بود که جنگ اسپارت و آتن در سال ۴۰۴-۴۳۱ قبل از میلاد بر سر تصرف آن رخ داد.
[۱۹]- این جنگ در سال ۱۴۷۰ م اتفاق افتاد (کارل بروکلمان، همان، ص ۳۹۹)
[٢٠]- این نخستین‌بار در تاریخ ایران بود که نوعی اعطای کمک نظامی میان ایران و اروپا انجام می‌شد.
[٢۱]- مجارستان، لهستان و سایر کشور‌های اروپایی نمی‌خواستند با نزدیک‌‌شدن به‌ایران، عثمانی را علیه خود تحریک کنند.
[٢٢]- عثمانی تا سال ۱۷۱۵ م سلطه‌ی خود را بر تمام کشور‌های عربی قطعی کرد و سلطان به‌عنوان خلیفه مورد احترام و اطاعت اهل سنت بود.
[٢٣]- محمدامین ریاحی، سفارتنامه‌‌های ایران، تهران، طوس، ۱۳۶۸، ص ۲۶
[٢۴]- رحیم‌زاده صفوی، همان، ص ۳۰۲
[٢۵]- پیگولوسکایا، تاریخ ایران، ترجمه: کریم کشاورز، تهران، پیام، ۱۳۵۴، ص ۴۷۵
[٢٦]- یدالله شکری (به کوشش)، عالم‌آرای صفوی، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۰، صص ۴۵۶-۴۵۴
[٢٧]- دشتی که حدود هشتاد کیلومترمربع است و در بیست فرسخی تبریز و شمال‌غربی شهر خوی قرار دارد و از توابع چغور سعد است.
[٢٨]- عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، صص ۲۵-۱۹
[٢۹]- هم‌چنین مقرر شد که نیروی دریایی پرتغال در فرونشاندن طغیان‌های سواحل بلوچستان و مکران به‌ایران کمک کند.
[٣٠]- منطقه خلیج‌فارس با توجه به‌اهمیت بازرگانی، چندان برای شاه مهم نبود. چون او فقط به‌جنگ با عثمانی فکر می‌کرد. نصرالله فلسفی، همان، ص ۲۰
[٣۱]- ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران، تهران، کتاب‌های جیبی، ۱۳۴۹، صص ۱۷۰-۱۶۹
[٣٢]- مرکز تجاری انگلیس در مسکو.
[٣٣]- ابوالقاسم طاهری، همان، ص ۴۸
[٣۴]- احمد تاجبخش، ایران در زمان صفویه، تبریز، ۱۳۴۰، ص ۹۵
[٣۵]- آدام اولئاریوس، سفرنامه، ترجمه: حسین کردبچه، نشر کتاب، ۱۳۶۹، ص ۸
[٣٦]- اسکندربیک ترکمان، همان، ج ۲، ص ۸۳۶
[٣٧]- پیگو لوسکایا، همان، ص ۵۱۴
[٣٨]- عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، همان، ص ۹۳
[٣۹]- شوستر واسل سیبلا، همان، ص ۸۴
[۴٠]- نخستین تماس‌های ایران و فرانسه مربوط به‌دوره‌ی ایلخانان مغول است. در این زمان دو نامه از طرف ایلخانان یکی به‌دربار فیلیپ لوبل (Philippe Le Bel) در سال ۱۲۸۹ م و دیگری در سال ۱۳۰۵ م به‌دربار فیلیپ آگوست (Philippe August)فرستاده شد. هدف از ارسال این نامه‌ها تقاضای ایلخانان نیمه‌مسیحی از پادشاه فرانسه متحد‌شدن با یکدیگر علیه مسلمانان بود. زیرا جنگ‌های صلیبی با ناکامی مسیحیان به‌پایان رسیده بود. اما فرانسویان به‌این نامه‌ها پاسخ ندادند. برای مطالعه بیش‌تر رک: «مقاله فرایند شکل‌گیری کاپیتولاسیون و لغو آن در ایران»، مجله‌ی روابط خارجی وزارت امورخارجه، شماره ۱۸، مهر ۱۳۸۳
[۴۱]- فرانسویان در سال ۱۵۳۵ م برای نخستین‌بار کاپیتولاسیون را به‌عثمانی تحمیل کردند. به‌دنبال شکست فرانسوای اول، امپراتور فرانسه، از شارل کن، امپراتور‌ هابسبورگ، فرانسه با عثمانی علیه اتریش متحد شد. نظامیان فرانسه برای نوسازی سپاه وارد استانبول شدند.
[۴٢]- معاهده‌ی اول استانبول در سال ۹۹۸ ﻫ.ق میان شاه‌عباس و عثمانی امضا شد و این زمانی بود که شاه برای سرکوبی ازبکان ترجیح داد با دادن امتیازاتی به‌عثمانی با آنان قرارداد صلح امضا کند. غیر از ازبکان و عثمانیان مدعیان، حکومت در داخل نیز شاه را با مشکلات زیادی روبه‌رو کردند. سلطان‌محمد خدابنده در سال ۹۹۶ ﻫ.ق به‌دست خود تاج سلطنت را به‌سر فرزند هیجده‌ساله‌اش گذاشت.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

بیگدلی، علی، روابط خارجی ایران عصر صفوی، مجله‌ای زمانه، شماره ۵۰، آبان ۱۳۸۵، صص ۱۳-۲۲