|
بازنگری تجربه کمونیستی در افغانستان
سرافکندگی عقبنشینی دیگری ... بیستوپنج سال پیش از آمریکاییها
فهرست مندرجات
◉ ماجرایی که شتابزده و نااندیشیده سرهمبندی شد
◉ تسخیر قلوب و اذهان
◉ خونریزان علیه آشتیجویان
◉ هبوط به قعر ظلمات
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
بازنگری تجربهی کمونیستی در افغانستان
مقالهی «بازنگری تجربه کمونیستی در افغانستان» را کریسچن پارنتی (Christian Parenti)، روزنامهنگار تحقیقی آمریکایی (American investigative journalist)، که فرد آکادمیک و نویسنده است، نگاشته است. روایتی از این مقاله در شماره ۷ مه ۲۰۱۲ نشریه The Nation (چاپ نیویورک)، انتشار یافته بود.
وقتی از سفیر روسیه در کابل در بارهی خروج پیشبینیشدهی سپاهیان غربی در سال ۲۰۱۴ پرسیدند، نتوانست به تجربه – و اشتباهات – اتحاد شوروی در سالهای دههی ۱۹۸۰ باز نیاندیشد. اما سیسال پیش از این شوروی از جنبش بومی کمونیستی سرکش و به تفرقهافتادهای پشتیبانی میکرد که در گیرشدن مسکو در ستیزهای مرگبار را شتاب بخشید.
بر پیشخوان چایخانهها و دکههای کابل، گاه به تصاویر مردی با رخساری گرد و خطوطی جدی برمیخوریم که سبیل و موهای سیاه رنگش بهچشم میجهد؛ عکسی از «محمد نجیبالله»، واپسین رئیسجمهور کمونیست کشور. او که از پایان سالهای دههی ۱۹۶۰ عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، پیش از آنکه در سال ۱۹۸۶ به مقام ریاست کشور برسد، دیری پلیس مخفی کشور را اداره میکرد. پس از عقبنشینی نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۹، «نجیبالله» سه سال دیگر هم بر مسند قدرت باقی ماند. او در سال ۱۹۹۶ در اسارت طالبان جان باخت.
وقتی از ساکنان کابل در باره این اعلامیههای منقش و کارتپستالها در تجلیل از رهبر پیشینشان میپرسیم، پاسخها همگی شبیه یکدیگرند. برای برخی «او رئیسجمهوری قدرتمند بود؛ ما آنوقت ارتشی توانا داشتیم»؛ برای دیگران، «در آن دوران همهچیز بهخوبی کار میکرد، کابل پاکیزه بود». چایخانهداری رُک و راست شرح میداد که «نجیب با پاکستان به نبرد بر میخاست». بدینگونه چندان که از او چونان مردی تجددخواه و میهنپرست یاد میکنند، «کمونیست»بودن وی را در خاطر ندارند – که بههر حال واژهای گنگ و نامفهوم برای بسیاری از افغانهاست.
برای درک دلایلی که چنین جلوهای از «نجیبالله» را برخاطرها نقش بسته است، ناچار باید ژرفای تاریخ مناسبات اتحاد شوروی و افغانستان را دیگربار کاوید. آغاز توجه و علاقه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به این منطقه، به جنگ سرد باز نمیگردد. [پیش از آن]، از سالهای دهه ۱۹۲۰، شوروی با شورشیان مسلمان نواحی هم مرز سرحدات آسیای مرکزی به پیکار برخاسته بود. در دههی بعد این کشور به کمک ارتش سلطنتی افغانستان، به سرکوبی «باسمچی» (basmaci = راهزنان) آن خطه میپرداخت. در آنزمان ثبات افغانستان را چونان داوی حیاتی برای امنیت آسیای مرکزی شوروی میانگاشتند. در سالهای آغازین دهه ۱۹۵۰ افغانستان در میان چهار کشوری جای داشت، که بزرگترین برخورداران از کمکهای مسکو بودند، که مهندسان خود را راهی آن کشورها میکرد و هزاران دانشجو، تکنیسین و نظامیان آنها را برای کارآموزی در شوروی فرا میخواند.
▲ | «ماجرایی که شتابزده و نااندیشیده سرهمبندی شد» |
در پایان آن دهه ایالات متحده نیز به افغانستان علاقه پیدا کرد. رقابتی میان دو ابر قدرتی درگرفت که در دستودلبازی، چشموهمچشمی میکردند تا برای «کمک» به مردم محلی پیشقدم شوند[۱]. آمریکاییها سدی بر روی رودخانه «هیرمند» بنا کردند تا مناطق کویری جنوب را آبیاری کنند و به آنها برق برسانند؛ روسها تونل «سالنگ» را بر فراز یکی از بلندترین کتلهای عالم ساختند تا مناطق شمال و جنوب را بههم بپیوندند. آمریکاییها دستگاههای الکترونیکی، سیستمهای مخابراتی و ردیابی فرودگاه کابل را فراهم آوردند؛ کارشناسان شوروی طرح زیر بنایی آنرا ریختند.
شگفت آنکه نخستین سرکردگان مجاهدین (هوادار نبرد علیه شوروی)، از جمله «اسماعیل خان»، که در سال ۱۹۷۹ شورش هرات را بهراه انداخت، از نظامیان پیشینی بودند که در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کارآموزی کرده بودند. بر عکس بخشی از روشنفکران افغانی، مانند «حفیظالله امین» نخستوزیر آن کشور، پیش از آنکه رزمجوی کمونیست و سپس عضو دولت بشوند در ایالات متحده درس خوانده بودند.
کودتای کمونیستی ماه آوریل ۱۹۷۸به پیامد نامستقیم شورشی از پیش آغاز شده میمانست. در واقع از سال ۱۹۶۹ افغانستان چندین خشکسالی و قحطی بهخود دیده بود. چهار سال بعد مردم در ولایت مرکزی «غور» بهمعنی واقعی کلمه از گرسنگی جان میباختند. ژنرال «محمدداوود خان» پسر عم خود «محمدظاهر شاه» را سرنگون کرد، نظام سلطنتی را برچید و سپس حکومتی جمهوری برقرار ساخت. در سال ۱۹۷۳ وی نخستین رئیسجمهوری افغانستان شد.
«داوود» وقتی بهقدرت رسید، آنچه آنزمان سیاست اقتصادی کمابیش رواج یافتهای بود را تدوام بخشید، به برنامهریزی و سرمایهگذاری دولتی روی آورد تا بخش خصوصی صنعتی را برپا دارد و بازاری داخلی پدید آورد. با اسلامگراها و کمونیستها، دشمنان سیاسیاش – که در میان خود نیز به مخالفت با یکدیگر برخاسته بودند – رفتاری آمیخته از سرکوب و انتصاب به حلقهی خودی پیش گرفت. اما دشمنی فزاینده علیه آنها برخی از اسلامگرایان مانند «احمدشاه مسعود» از قوم «تاجیک» و «گلبدین حکمتیار» از قوم «پشتون» را روانه تبعید در پاکستان کرد.
خشونت و پرخاش رژیم همچنین رویدادهای سال ۱۹۷۸، یا بهقول «جاناتان ستیل» (Jonathan Steele) همان «سرهمبندی نااندیشیده و شتابزده» را تندتر کرد[٢]. روز ۱۷ آوریل، «میراکبر خیبر»، یکی از اعضای پرنفوذ و محبوب حزب دموکراتیک خلق افغانستان، را درست در وسط خیابان کشتند. مردم در گمانهزنیهای خود از همان ابتدا دست دولت را در کار میدیدند. دو روز بعد حزب دموکراتیک خلق افغانستان تظاهراتی به اعتراض، سازمان داد که نزدیک به پانزده هزار تن در آن شرکت جستند، و با بازداشت جمعی از تظاهرکنندگان بهدست پلیس پایان یافت. نظامیان کمونیست که بیم داشتند مبادا این رخداد مقدمه نابودی خود آنان باشد به کاخ ریاست جمهوری یورش بردند، «داوود» را بهقتل رساندند و قدرت را بهدست گرفتند.
مسئولان شوروی، مشخصا اعضأ «KGB» مأمور خدمت در کابل، غافلگیر شدند. به باور آنها نه افغانستان برای نیل به سوسیالیسم به پختگی رسیده و نه بیش از آن حزب دموکراتیک خلق مهیای زمامداری بود. در واقع حزب را شکافی میان دو جناح، از هم میدرید. «خلق»، جریان تندرو برخوردار از اکثریت، دسیسهی کودتا را چیده بود. این شاخه از پشتیبانی گروهی از مردم «پشتو»زبانی برخوردار بود که اندکی پیش از آن بهجستجوی کار یا دسترسی به نظام آموزشی در شهرها سکنی گزیده بودند. «پرچم» جناح اقلیت و میانهرو، هم، به طبقات متوسط شهرنشین «دری»زبان دلگرمی داشت.
آغاز زمامداری جناح «خلق» حزب، خونبار بود. چهل تن ژنرال و همپیمانان سیاسی «داوود»، که دو نخستوزیر پیشین نیز در میان آنان بودند بدون محاکمه اعدام شدند. جزو دیگرانی که به زندان افتادند یا بهقتل رسیدند، اسلامگرایان، مائوئیستها و حتی اعضای جناح «پرچم» نیز دیده میشدند.
خشونتی که «خلق» بدان دست یازید، زمامداران شوروی را نگران کرد. باهمه اصلاحات ترقیخواهانه گوناگون – ممنوعیت ازدواج کودکان، کاهش میزان جهیزیه، حذف وامهای رهنی روستایی، پیکار با بیسوادی مردان و زنان (با آموزش جداگانه برای هر گروه)، اصلاحات ارضی، و جز اینها –، خطاهای مدیریت آنان، واکنشهای خشن بخشی از مردم را برانگیخت[٣].
«صالحمحمد زیاری»، یکی از مسئولان کهنسال کمونیست که «ستیل» توانسته بود رد پای وی را در ساختمانی ساده و معمولی در لندن پیدا کند، مقاومت مردم را به این عبارات شرح میداد: «در آغاز، روستاییان خشنود بودند، اما وقتی فهمیدند که ما کمونیست هستیم، رفتار و سلوکشان را [نسبت به ما] عوض کردند. سرتاسر جهان علیه ما بود. مردم میگفتند که ما به اسلام ایمان نداریم، و [البته] پر بیراه هم نمیگفتند. آنها بهخوبی میدیدند که نماز نمیخوانیم. زنان را از سنگینی بار جهیزیه رهانیده بودیم و همین مردم میگفتند که ما هوادار بیبند و باری هستیم». عضو پیشین دیگر حزب دموکراتیک خلق افغانستان که او نیز در پایتخت بریتانیا رحل اقامت افکنده است، بیاد میآورد که رهبران حزبی که بهقدرت رسیده بود «میخواستند بیسوادی را در ظرف پنجسال ریشهکن سازند؛ خواب و خیالی مسخره. مردم بهطرح اصلاحات ارضی دل نمیدادند. حاکمان بخشنامههایی با ظاهر انقلابی صادر میکردند که میخواستند بهزور بهکار بندند. جامعه آماده نبود. با مردم رایزنی نکرده بودند.
اصلاحات حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در اضطرار بدان پرداختند از گزند شکاف و گسل کهن میان شهرها و روستاها در جامعه افغانی برکنار نماند. جوانان شهرنشین آرمانگرا و درسخوانده چیزی از سپهر روستایی سر در نمیآوردند و میخواستند ترکیب دیگری بدان بخشند، در حالیکه ساکنان دهکدهها با دیوارهایی از خشت خام، هیچگونه همدلی با دیوانسالاری شهری نشان نمیدادند. از اینرو جای شگفتی نبود که ابعاد اجتماعی و فرهنگی اصلاحات کسانی را خوش نیاید، زیرا امتیازات ملایان و مالکان (کدخدایان) و صاحبان اراضی گسترده را تهدید میکرد؛ اما آزاردهندهتر آن یود که دهقانان مؤمن، جنبههای اقتصادی ترقیخواهانه برنامه را نیز یکسره بر نمیتافتند.
افغانستان سالهای دهه ۱۹۷۰ هرچند فقیر و بیبهره از مساوات بود، اما از آنگونه تمرکز کشاورزی، بهطور مثال، همچون عصر پیش از انقلابهای چین و مکزیک رنج نمیبرد. همانگونه که «ستیل» تشریح میکند، رعایا غالباً «علقهها و پیوندهای مذهبی، عشیرهای و خانوادگی با مالکان خویش داشتند و حاضر نبودند که از اقتدار آنان سرپیچی کنند». جامعه روستایی که هموار نسبت به کابل به گونهای خودمختار بود، احساس میکرد که دستخوش تهدید است. ناگزیر رفته رفته به مقاومت مسلحانه روی آورد و به احزاب اسلامی پیوست که در دوران سرکوبی که «داوود» پیش میبرد به پاکستان گریخته بودند.
برخی خطاهای فنی بازهم بیشتر به وخامت وضعیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان دامن زد. کمونیستهای کابل در شتابزدگی خویش زمینها را تقسیم کردند، ولی مالکیت آب را بهحال خود وانهادند: اشتباهی که از بیخبری آنها از کشاورزی بومی پرده بر میداشت. نظام رباخواری ناعادلانه بازارها را ملغی کردند، ولی برنامه وامدهی جایگزینی را بهمنظور کمک به روستاییان تنگدست برپا نساختند. از آنسو دولتمردان شوروی هم از دعوت کابل به رها کردن یا به تعویق انداختن تندروترین اصلاحات باز نمیایستادند.
کمونیستها نخستین تجددخواهان افغانی نبودند که طعم ناکامیها را چشیدند. «امانالله خان» (شاهزاده سرخ) که در سال ۱۹۱۹ بریتانیاییها را از کشور بیرون راند، ده سال بعد با شورشی عشیرهای در مخالفت با سیاست تجددگرای وی به الهام از اصلاحات «مصطفی کمال اتاتورک»، از سلطنت برافتاد. او اصلاحات کشاورزی حداقلی را روا داشته، به زنان حق رأی داده و آموزش دختران را آغاز کرده بود. نخبگان روستایی جادههای زیبا را ارج مینهادند، اما دریافت مالیات برای تأمین هزینه آنها را نمیپسندیدند؛ روستانشینان بهبود کشاورزی و آموزش را میپذیرفتند، اما تعدی به نظامی مردسالار را بر نمیتافتند.
▲ | تسخیر قلوب و اذهان |
پنجاه سال بعد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان با همان نوع مقاومت مذهبی روبهرو شد. مسئولان کمونیست در کوشش برای فرونشاندن اکراه دینداران، تردیدی بهخود راه نمیدادند که – دستکم در ملأ عام – با نمازخوانی و حضور در مساجد، تقوایی ناگهان بروز یافته را بهچشم کشند. اینها تکاپوهایی دیرهنگام و ناکافی بود: در ماه مارس ۱۹۷۹، افسران اسلامگرای هرات، بیتردید با الهام از انقلاب ایران به شورش برخاستند – یکماه پیش از آن «شاه» از ایران گریخته و «روحالله خمینی» به تهران بازگشته بود.
آن شورش و سرکوبی آن بهدست نیروی نظامی، که خلبانان شوروی هم در آن شرکت کردند، آنقدرها که غالباً گفتهاند به خونریزی نیانجامید. به تصریح «رودریک بریث ویت» (Rodric Braithwaite) [سفیر پیشین بریتانیا در مسکو]، «گرچه مطبوعات و برخی تاریخدانان غربی همچنان تأکید میکنند که شورشیان تا حدود صد شهروند شوروی مقیم هرات را قتل عام کردند، بهنظر نمیآید که مجموع قربانیان آن کشور از سه تن تجاوز کرده باشد». [برخلاف آنچه گفتهاند] بمبارانهای انبوه شهر بهدست حکومت کمونیستی نیز هزاران قربانی برجای نگذاشته بود.
پس از هرات، پادگانهای دیگر نیز سر به شورش برداشتند. مقامات شوروی مشاوران تازهای را به افغانستان فرستادند، و طرحی برای گسیل و جایگیری نیروهای زمینی خود تدارک دیدند. ایالات متحده نیز از تابستان، از طریق پاکستان پول و سلاح در تدارک یورش علیه نیروهای دولتی و زیربناهای عمومی بهدست مجاهدین میرساند.
در این احوال ستیز در صحن حزب دموکراتیک خلق افغانستان رو به وخامت مینهاد: اختلافهای شخصی و عقیدتی برخوردهایی میان جناحهای «خلق» و «پرچم»، و همچنین در درون حلقهی «خلق» را در پی آورد. در ماه سپتامبر ۱۹۷۹ «نورمحمد ترهکی»، رئیسجمهور را به تختخوابی بستند و با بالشی خفه کردند: قتلی که بهدستور «حفیظالله امین»، رفیق و رقیب وی در حزب «خلق» صورت گرفت. رهبران شوروی که «ترهکی» را نرمشپذیرتر از رقیبش [«امین»] میانگاشتند، از این قتل از خود به در شدند. دهشتی از دشمنبینی در همهجا کاخ «کرملین» را فرا گرفت و به واهمه افتادند که نکند قاتل مأمور ایالات متحده بوده باشد.
داستانی کهنه: در سالهای دههی ۱۹۶۰ «امین» به آمادهکردن رسالهی دکترایی در دانشگاه کلمبیای نیویورک مشغول بود، همان جایی که وی اتحادیه دانشجویان افغانی را رهبری میکرد، و همانوقت هم میگقتند که سر و سرّی با سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) پیدا کرده است. «ستیل» همچنین یادآور شده که «امین» همچنین پذیرفته بود که پیش از انقلاب از دستگاههای امنیتی آمریکایی پول میگرفته است. «بریث ویت» گزارش داده که حتی «آدولف دابز» (Adolph Dubs)، سفیر ایالات متحده، پس از چندبار دیدار با «امین» از صاحبمنصبان «سیا» پرسیده بود که آیا او خبر چین آنان است؟ احتمال بیشتر آن است که «امین» درست همان مسیری را برگزیده بود که تمام رهبران پیشین افغانی نیز پیموده بودند: برای حکومت بر این کشوری که سپری ضربهگیر میان قدرتهای بزرگ است باید با راندن زورق خویش از آبراه دو قدرت بزرگ، راهی به سلامت جست.
در طول بحران سال ۱۹۷۹، دولت کمونیستی سیزدهبار خواستار دخالت نظامی شوروی شده بود. در واکنش، مسکو همه دلائل موجه خویش را در عدم گسیل نیروهای زمینی مطرح کرده بود. در آنوقت یکی از مسئولان شوروی میگفت که: «ما با توجه و دقت همه جنبههای این اقدام را بررسی کردهایم و به این نتیجه رسیدهایم که چنانچه در مداخلهای سپاهیان خویش را درگیر سازیم، وضعیت کشور شما نه تنها بهبود نخواهد یافت، بلکه شاید وخیمتر از اینهم بشود».
اما قتل «ترهکی» انگاشتهها را عوض کرد. در ماه دسامبر ۱۹۷۹ سپاه چهلم ارتش سرخ با مأموریتی نه برای کمک به «امین»، بلکه کشتن وی به افغانستان رسید. روز بیست و هفتم، نیروهای ویژه شوروی به کاخ ریاستجمهوری حمله بردند و رئیسجمهوری را از پا درآوردند، که فقط یکصدوچهار روز در آن مقام مانده بود. «ببرک کارمل» رهبر جایگزینی که فرمانروایان شوروی برگزیده بودند به شاخهی معتدل حزب دموکراتیک خلق افغانستان تعلق داشت. اما او که بلهوس و بدگمان به همهکس بود، به میگساری هم گرایش داشت که ناکاردانی وی را وخیمتر میکرد.
بهرغم گسیل تکنسینها و مشاوران غیرنظامی آرمانگرای شوروی، «کارمل» نتوانست بیعت مسلمانان روستانشین را بهدست آرد، بهگونهای که ظرفیت کنش دولت همچنان محدود ماند. ایالات متحده هم از ماه ژوئیه ۱۹۷۹ برای دامنزدن به آشفتگیها، به مسلحکردن هفت حزبی پرداخت که به چنگ و دندان با حزب دموکراتیک خلق افغانستان مخالفت میورزبدند. ادارهی این کمک نظامی که بذل و بخششهای سخاوتمندانه مالی حکومت سعودی آنرا میسر میساخت، و واشنگتن به ابتکار «CIA» پنهانی عرضه میداشت را به دستگاههای امنیتی پاکستانی سپرده بودند. هم مسکو و هم واشنگتن میاندیشیدند که مداخله [شوروی] شاید از ششماه بیشتر به درازا نکشد، و افغانیها، لااقل در شهرها، به روسها خوشامد بگویند و از پایان فرمانروایی «امین» خشنود گردند. با اینهمه روسها به منجلاب جنگی فرو لغزیدند که نه سال طول کشید.
بسیاری از نظامیان شوروی «رسالت بینالمللی» خویش را صادقانه باور داشتند – درست همانگونه که برخی آمریکاییها نیز اکنون جنگ خود در افغانستان را چونان کمک رستگاری بخشی میانگارند که به کشور عقبماندهای دستخوش یک تهدید تروریستی واقعی ارمغان آوردهاند. سپاهیان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در افغانستان درگیر شده بودند همانند همتایان کنونی آمریکاییشان، خصوصاً به طبقه کارگر تعلق داشتند و اکثر آنها از اهالی روستاها و شهرهای کوچک بودند؛ فقط نیروهای هوائی، «KGB» و واحدهای پزشکی میتوانستند به سربازانی امید بندند که از لایههای مرفهتر جامعه روس برخاسته بودند.
هدف راستین سپاه چهلم ارتش سرخ تسخیر قلوب و اذهان بود. اما توفیقی در آن نیافت: وقتی دشمنان نیروهای زمینی حکومتهای شوروی و افغانستان را در تنگنای دشواریها میانداختند، جنگندگان هوائی و توپخانهها مداخله میکردند؛ و هنگامیکه مجاهدین از درون دهکدهها تیراندازی میکردند، [نیروهای دولتی دو کشور] آن دهکدهها را با بمباران ویران میساختند. «بریث ویت» افتراها درباره استفاده شوروی از سلاحهای شیمیائی و بازیچههای بمبسازی شده را تکذیب کرده است: برخلاف آنچه در سخنرانیهای دوران جنگ سرد سالهای دهه ۱۹۸۰ تصریح میکردند، خشونت نسبت به غیرنظامیان بهخودی خود هدف نبود، بلکه یکی از آثار پیشبینیپذیر و نابخشودنی سیاستشان بود. ارتش سرخ صدها تن از سربازانش را به اتهام جنایاتی، از تجاوز گرفته تا قتل، از مصرف مواد مخدر تا سرقت به دادگاه کشیده بود. با اینهمه نتوانست یا نخواست بدرفتاری «خدمات اطلاعات دولتی» (دستگاه اطلاعاتی و امنیتی) را مهار کند: حکومت حزب دموکراتیک خلق افغانستان حدود هشت هزار افغانی را اعدام کرد و چندین هزار تن دیگر را به زندان انداخت و بر آنها خشونت روا داشت.
▲ | «خونریزان» علیه آشتیجویان |
در سال ۱۹۸۵، هنگامی که «میخائیل گورباچف» به دبیر اولی حزب کمونیست اتحاد شوروی گمارده شد، زمامداران، دیگر آنوقت به لزوم عقبنشینی از افغانستان پی برده بودند. کارزار گستردهای علیه جنگ، که خانوادهی سربازان، جنگجویان پیشین و حتی افسران زیر پرچم بهراه انداخته بودند مسکو را بدان سمت راند. دور نبود که نسیم «perestroïka» و «glasnost»[۴] بوزد. در افغانستان، «نجیبالله» که تازه به مقام ریاست جمهوری برگمارده شده بود، بهسودای ناسیونالیسمی عملگرا، بیش از پیش از مارکسیسم–لنینسم فاصله میگرفت. در سال ۱۹۸۸ او نام حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به «وطن» تغییر داد. در فرجام دوران مأموریت خود، حتی در نظر داشت که مقام وزارت دفاع را به سردار «احمدشاه مسعود» بسپارد.
این نرمشپذیریها، که از هنگام عزیمت «ببرک کارمل» و صعود «نجیبالله» احساس میشد، سهمی در اتخاذ سیاستی رسمی موسوم به «آشتی ملی» داشت. «Artemy Kalinovsky» تاریخدان در اثر خویش با عنوان «بدرودی طولانی» چشمانداز اجمالی خوبی از این جنبههای دیپلوماتیک بهدست میدهد. او مینویسد: «از سال ۱۹۸۵ تا سال ۱۹۸۷ سیاست مسکو در بارهی افعانستان را عزم پایانبخشیدن به جنگ بدون تندادن به شکست پیش میبرد. «گورباچف» کمابیش بههمان اندازه پیشینیانش از گزندهای عقبنشینی شتابزدهای که ممکن بود حیثیت شوروی را خصوصاً نزد شرکای جهان سومیاش خدشهدار سازد بیمناک بود. با اینهمه او به تعهد پایانبخشیدن به جنگ نیز کمر بسته بود، و هیئت سیاسی حزبش نیز در این سمت و سو پشتیبان وی بود. این جهتگیری متضمن جستجوی رویکردهای تازهای بود تا رژیم ماندگاری را در کابل بر جای بگذارد که پس از خروج سپاهیان شوروی بتواند دوام آورد[۵].»
برای توفیق در سیاست «آشتی ملی» بههمکاری ایالات متحده، نخستین پشتیبان مجاهدین نیاز بود. از بخت بد افغانستان و شوروی، دولت «ریگان» آنوقت میان «Bleeders» («خونریزان») و «dealers» («آشتیجویان») به دو دستگی افتاده بود. «جرج شولتز» (George Shultz) وزیر امور خارجه در میان مصالحهجویان اصلی هوادار کنار آمدن با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی جای داست. موضعگیری آنها ساده بود: معتقد بودند که چنانچه ارتش سرخ از افغانستان عقب نشیند، ایالات متحده باید از کمک به مجاهدین دست بردارد. اما «خونریزان» که در صحن «CIA» و «لابی افغان» در گنگرهی آمریکا حضوری پر رنگ داشتند، گوششان به این حرفها بدهکار نبود: آنها پایان کمک به مجاهدین را به توقف صاف و ساده هرگونه پشتیبانی شوروی از دولت «نجیبالله» مشروط میساختند. آنها بودند که سرانجام به مقصود رسیدند.
در ماه فوریه ۱۹۸۹ آخرین تانک شوروی پل مودّت در شمال رود آمو دریا را پشتسر نهاد. با اینحال، مسکو از یاریدادن به «نجیبالله» دست نکشید. در ماه مارس ۱۹۸۹ وقتی سپاهیان دولت افغانستان، که آنگاه دیگر به تنهایی میجنگیدند، محاصرهی مجاهدین را در جلالآباد در نزدیکی مرز پاکستان شکستند، همه را بهشگفتی انداختند. چنانچه شورشیان موفق میشدند این شهر را بگیرند، دور نبود که کابل مقصد بعدی آنان باشد. پس از آن، هفت حزب محاهدین، بهرغم فنآوری نظامی عالیشان، همچنان از همدریده و گرفتار ناسازواریهای راهبردی ماندند.
به عقیده «بریث ویت»، «ادوارد شواردنادزه» (Edouard Chevardnadze) که نمیخواست نخستین وزیر امور خارجه شوروی باشد که به شکست تن در میدهد، پرشور و حرارتترین پشتیبان «نجیبالله» بود. او مجاب شده بود که افغانها قادر خواهند بود به لطف جریان نفت و تسلیحاتی که از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی می رسید تا ابد بجنگند. در حقیقت، «نجیبالله» توانست سه سال بیش دوام آورد. در پایان سال ۱۹۹۱ وقتی «بوریس یلتسین» (Boris Eltsine)، «گورباچف» را برکنار کرد و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فرو پاشید، جریان حیاتی کمکها نیز قطع شد.
▲ | هبوط به قعر ظلمات |
برخلاف آنچه غالباً انگاشتهایم، شکست شوروی در افغانستان، فروپاشی اتحاد شوروی را برنیانگیخت. حتی خلاف آن روی نمود. چنانکه هفتهنامه «اکونومیست» بهتازگی شرح داده است، «نظام شوروی وقتی فرو ربخت که سردمداران اصلی آن رژیم تصمیم گرفتند موقعیت و امتیازات خویش را تبدیل به احسن کنند و با املاک و مستغلات تاخت بزنند[٦]». وقتی چنین شد، با بودن «یلتسین» در مسند قدرت، رژیم «نجیبالله» از پای در افتاد. اگر گفته «بریث ویت» را ملاک گیریم، گویا «یلتسین»، در مقام رئیسجمهور فدراسیون روسیه، حتی پیش از سقوط «گورباچف» رشتههای پیوندی را با مجاهدین افغان بههمبافته بود. از دیگر سو بهمحض آنکه عرضه لوازم و ضروریات روسی قطع شد، «عبدالرشید دوستم» یکی از سرداران اصلی «نجیبالله»، به اردوگاه شورشیان پیوست[٧].
رئیسجمهور افغانستان سرانجام در ماه آوریل ۱۹۹۲ سرنگون شد. گروههای گوناگون جنگجویان متشرع و متعصب قومی و ملی به کابل ریختند. پس از دوران بسیار کوتاهی تجربهی حکومتی مشترک، جناحها به ستیز با یکدیگر برخاستند، در همانحال واپسین اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان مخفیانه از کشور گریختند. «نجیبالله» کوشید تا به مسکو برود؛ اما مردان «دوستم» راه را بر رسیدن وی به فرودگاه بستند.
طی چهار سالی که بهدنبال آمدند، کابل بهتاریکی درندهخویی و بربریت فرو غلتید. گروههای مجاهد درگیر جنگ کشور را هم در مَثَل و هم بهواقع به ظلمات فرو انداختند: تیرهای چراغ برق و سیمهای انتقال اتوبوسهای برقی را غارت کردند؛ دستگاههای خدمات عمومی را از کار باز ایستاندند. نبرد میان گروهها نیمی از شهر را فراگرفت. شمار کشته شدگان را که بیشتر آنها شهروندان غیرنظامی بودند، تا صدهزار تن تخمین زدهاند. نجیبالله در محوطهای متعلق به سازمان ملل متحد محبوس ماند. وقتی طالبان سرانجام در سال ۱۹۹۶ شهر را تسخیر کردند، رئیسجمهور پیشین را هم گرفتند، کتک زدند، شکنجه دادند و پیش از تیرباران آلت تناسلیاش را بریدند. جسدش را در خیابانها بر خاک کشیدند و سپس به تیر چراغ برقی آویختند.
در افغانستانی که اینک در اشغال نیروهای سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) است، هنوز تصاویز «نجیبالله» را در خیابانهای کابل میتوان یافت. چرا چنین است؟ امروز همانند دیروز جنگ نه فقط متجاوزان و افغانها را رو در رو به نبرد واداشته، بلکه خود افغانها را نیز به رویارویی با یکدیگر کشانده است: جمعیتهای شهری هواخواه تجددند (حتی به زور) و روستانشینان مخالف تغییر.
شباهتی دیگر: هر نیرویی میتواند به همپیمانان قدرتمند بیگانه امید بندد. در دوران جنگ سرد، فرمانروایان شوروی از حکومت مستقر در کابل پشتیبانی میکردند، در حالیکه ایالات متحده و پاکستان زیر پر و بال شورشیان را میگرفتند؛ امروز، دلمشغولیهای دیگری ایالات متحده را به راهی کشانده است که بهدفاع از آرزومندان بازسازی کابل برخیزد (که اعلب درست همان کسانی هستند که کارگزار «نجیبالله» بودند)، در حالیکه پاکستان سرسپردهی برخوردار از لطف و همپیمان نظری آمریکا، همچنان به حمایت خویش از شورشیان مذهبی و پیرو سنت ادامه میدهد.
طبقهای از شهرنشینان افغانی هم بودهاند که بهچشم آنها مسئلهی محوری سیاسی همواره آن است که: «ایدئولوژی هرچه میخواهد باشد، آیا من در خانه برق خواهم داشت؟» این افراد که کوشیدهاند سیطره کابل بر روستاها را بگسترانند، از همان سالهای دهه ۱۹۲۰ همواره بهطور سامانیافتهای با مخالفتی خشن و پرخاشگر رو در رو ایستادهاند. آنها ابتدا به سلطنت مشروطه، سپس به جمهوری مبتنی بر قدرت رئیسجمهور، آنگاه به سوسیالیسم به سبک شوروی و سرانجام به ناسیونالیسم غایی نجیبالله روی آوردند و بیرق هریک را بر دوش کشیدند. آنها اینک دموکراسی لیبرالی بینهایت ناقصی را که «ناتو» تحمیل کرده است از سر میگذرانند. بیآنکه جای شگفتی باشد، کمونیستهای پیشین همچنان راهبران بهسوی تجددند، و در والاترین مقامهای آنچه نام حکومت افغان برخود دارد آنان را باز مییابیم.
بدون تردید بهدلیل همه اینهاست که تصویر «نجیب» را هنوز و همچنان در کابل بهچشم میکشند: بینش وی از جهان، علیرغم همه نقیصههای آن، برقرسانی را نیز در بر میگرفت. دریغ! که این یکی را نمیتوان به زور جنگ به مقصد رسانید.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- مقاله René Vermont، «افغانستان رویاروی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ایالات متحده» را در شمارهی ماه اوت ۱۹۶۷ لوموند دبپلوماتبک مطالعه فرمائید، در دسترس بر روی لوح فشرده (DVD-RoM) بایگانی مقالات لوموند دیپلوماتیک، ۲۰۱۱- ۱۹۵۴.
[٢]- این مقاله مستند به اطلاعاتی است که Rodric Braithwaite، سفیر بریتانیا در مسکو از سال ۱۹۸۸ تا سال ۱۹۹۲ در کتاب زیر منتشر ساخته: Afgantsy: The Russians in Afghanistan, 1979-89,Oxford University Press, 2011 و نیز آنچه Jonathan steele روزنامهنگار پیشین روزنامهی گاردین در کتاب زیر آورده: Ghosts ofAfghanistan: The Haunted Battleground, Portobello Books, Londres, 2012. مرجع نقل قولها از این دو نویسنده، همین دو کتاب است.
[٣]- مقالهی Jean-Alain Rouinsard و Claude soulard، «نخستین گامهای سوسیالیسم در افغانستان» را در شمارهی ماه ژانویه ۱۹۷۹ مطالعه فرمائید، بایگانی لوح فشرده لوموند دیپلوماتیک، پیشگفته.
[۴]- «perestroïka» (باز سازی ساختاری): مجموعهای از اصلاحاتی که تحت مدیریت آقای «گورباچف» بر عهده گرفتند؛ «glasnost» (شفافیت): سیاست آزادی بیان و اطلاعاتیکه در همان دوران پیش گرفتند.
[۵]- Artemy Kalinovsky, A Long Goodbye: The Soviet Withdrawal from Afghanistan, Harvard University Press, Cambridge, 2011.[٧]- مقاله Selig s. Harrison، «افغانستان در تکهی تکگی مستقر میشود» را در شمارهی ماه ژانویه ۱۹۹۲ مطالعه فرمائید، بایگانی لوح فشرده لوموند دیپلوماتیک، پیشگفته.
[٦]- «The long life of Homo sovieticus», The Economist, Londres, 10 décembre 2011.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ کریسچن پارنتی، بازنگری تجربه کمونیستی در افغانستان، ترجمهی منوچهر مرزبانيان، لوموند دیپلماتیک: اوت ٢٠١٢