|
گئورگی پلخانف
فهرست مندرجات
◉ زندگینامه
◉ آثار
◉ يادداشتها
◉ پيوستها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
◉ پيوند به بيرون
نظریهپردازان مارکسیست منشویکها
گئورگی والنتینوویچ پْـلِخانف (به انگلیسی: Georgi Valentinovich Plekhanov) (زادهی ۱۸۵۶ م - درگذشتهی ۱۹۱۸ م)، نخستین مارکسیست روسی، پایهگذار جنبش سوسیال دموکرات کارگری روسیه و یکی از متتفکران و نظریهپردازان مارکسیسم در جهان است که از او بهعنوان «پدر سوسیال دموکراسی روسیه» یاد شده است. ثمرهای مطالعات او در سالهای پایانی سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم آثار برجستهی است که از خود در زمینهی فلسفه تاریخ و تاریخ فلسفه بهجای گذاشت. وی در این آثار، از آموزشهای مارکس و انگلس دفاع کرد و مفاهیم فلسفهی مارکسیستی، بهویژه نظریهی ماتریالیسم تاریخی را در مورد نقش تودههای مردم، نقش شخصیت در تاریخ، همکنشی زیربنا و روبنا، و تاثیر متقابل ایدئولوژی بر تحولات اجتماعی را گسترش داده آنها را بهزبان ساده باز میگوید.
پلخانف بعد از انشعاب در حزب، به مِنشویکها (حزب اقلیت) پیوست، اما همواره سعی در ایجاد اتحاد بین دو حزب داشت. وی، معتقد بود که جوامع بشری بهویژه جامعهی روسیه برای پیادهکردن موفقیتآمیز مارکسیسم هنوز «نارس» بوده و سرمایهداری باید ابتدا رشد کند تا سوسیالیسم ممکن گردد و از همینرو با لنین همصدا نبود و به مخالفت با دولت شوروی برخاست.
▲ | زندگینامه |
گئورگی پلخانف، در ۲۹ نوامبر ۱۸۵۶ میلادی، در دهکدهی گو دالونکا، استان لی-پنسک از ایالت تامبف زاده شد. پدر وی، والنتین پتروویچ پلخانف، فردی از طبقهی متوسط و صاحب ملک کوچکی بود؛ مادرش، ماریا فیودورنا - که از بستگان بلینسکی بود - نگرشهای مترقی داشت و تأثیر زیادی بر فرزند خود گذاشت. پلخانف پس از پایان تحصیل در مدرسهی نطام در ورونژ در سال ۱۸۷۴، چند ماهی در مدرسهی کادتی کنستانتین در پترزبورگ بهتحصیل پرداخت و در سال ۱۸۷۶ به محفل نارودینکی (شورشیان) که بعداً به سازمان زمین و آزادی (زملیا ولیا) پیوست، ملحق شد. او یکی از سازماندهندگان نخستین تظاهرات سیاسی در روسیه بود که در سال ۱۸۷۶، درست در جلو کلیسای یزرگ کازان در پترزبورگ برگزار شد و برای نخستینبار کارگران در آن شرکت داشتند. در این تظاهرات پلخانف سخنرانی کرد و در طی آن، استبداد تزاری را بهشدت مورد حمله قرار داد و از اندیشههای چرنیشفسکی که در آنهنگام در تبعید میزیست دفاع کرد. از آن پس، پلخانف یک زندگی زیرزمینی را آغاز نمود. کتابخانهی عمومی پترزبورگ، آموزشگاه غیررسمی وی شد که او برای مطالعه به آنجا پناه میبرد.
پلخانف جوان، ستایشگر پرشور چرنیشفسکی و بلینسکی بود و به آنان همچون استادان و مربیان واقعی خود نگریست. وی شیفتهی غنای ایدئولوژیک مقالات بلینسکی بود و از آثار نجیبانه و قهرمانی انقلابی چرنیشفسکی الهام میگرفت. تصادفی نیست که پلخانف بعدها یکرشته نوشتههای خویش را به توضیح فعالیت و آثار این نمایندگان برجستهی دمکراسی انقلابی روس: بلینسکی، چرنیشفسکی، هرزن و دایرولیوبوف اختصاص داد.
پلخانف در نخستین سالهای فعالیت خود، یکی از نظریهپردازان نارودنیسم بود. وی دوبار بهعنوان مبلغ نارودنیک برای تدارک قیام «به میان خلق رفت»، زیرا او به امکان گذار به سوسیالیسم از راه یک انقلاب دهقانی باور داشت. در عینحال وی چنانکه خود میگفت به «اهداف طبقهی کارگر» علاقهی زیاد داشت. او برای زحمتکشان گروههای مطالعاتی تشکیل میداد، در جلسات کارگران شرکت میجست و برای آنان سخنرانی میکرد و به برپایی اعتصابات کمک مینمود، مقالات و نامههایی در نشریهی زمین و آزادی درج میکرد و دربارهی قیامها و اعتصابات بزرگ در میان کارگران بیانیه مینوشت و زحمتکشان را به پیکار فرا میخواند. پیوند نزدیک پلخانف با کارگران روسیه بسیار مؤثر بود، زیرا او را برای درک نقش تاریخی طبقهی کارگر در جنبش انقلابی آماده میساخت. مطالعهی کامل مارکسیسم و مطالعهی تجربهی جنبش طبقهی کارگر در اروپای غربی وی را قادر ساخت که در نخستین سالهای هشتاد، این نقش طبقهی کارگر را بهروشنی درک کند و به دیدگاه پرولتاریای انقلابی دست یابد.
در اوایل سالهای ۱۸۸۰، بهدنبال قتل الکساندر دوم بهدست اعضای نارودنایاولیا - آندره ژلیایف و سوفیا پتروفسکایا - با آغاز سلطنت الکساندر سوم، سالهای سلطهی ارتجاع آغاز شد. موج ترور انقلابی نارودنیکی درهم شکست. در سالهای ۱۸۹۰، نارودنیسم به گرایشی لیبرالی که آشتی با حکومت تزاری و چشمپوشی از مبارزهی انقلابی را تبلیغ میکرد، انحطاط یافت.
پلخانف دوبار در سال ۱۸۷۷ و ۱۸۷۸ بهخاطر فعالیت انقلابی خود بازداشت شد و بر اثر تعقیب روزافزون در سال ۱۸۸۰ ناگزیر به مهاجرت گشت. در سالهای ۱۸۸۲-۱۸۸۳ او به مارکسیست مؤمن بدل شده بود و در اواخر سالهای دههی هشتاد با فردریش انگلس تماس حضوری برقرار ساخت.
مقدم بر ایجاد حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه، نخستین مارکسیستهای روس تحت رهبری گئورگی پلخانف (۱۹۱۸-۱۸۵۶) سازمان «رهایی کار» را در سال ۱۸۸۳ در تبعید بهوجود آورده بودند. پلخانف نمایندهی سوسیالدموکراتهای روسیه در بینالملل دوم بود که در ۱۸۸۹ بهوجود آمده بود. وی و همفکرانش با ترجمهی آثار مارکسیستی، ایدههای انقلابی را در مقابل دیدگاههای پوپولیستی در روسیهی استبدادی اشاعه میدادند. پلخانف که خود در آغاز از طرفداران پوپولیسم انقلابی بود، با اتکا بهدرکی مارکسی از دیدگاه قبلی خود فاصله گرفت و بر علیه پوپولیسم به مبارزه پرداخت. او در نوشتههای مختلف خود، ضمن باور به مبارزهی جدی برای نیل به سوسیالیسم، به این نظر رسید که در کشور عقبمانده و دهقانی روسیه، سرمایهداری باید رشد کند، و نظریهی توانِ بالقوه انقلابی کمونِیستی روسی را کنار گذاشت. او، با توجه به ساختار عقبماندهی اجتماعی و اقتصادی روسیه، به این نتیجه رسید که انقلاب در روسیه باید طی دو مرحلهی متفاوت به پیش رود: اول یک انقلاب دموکراتیک بر علیه استبداد تزاری و بقایای اشرافیت فئودالی، که طی آن توسعهی سرمایهداری تسریع خواهد شد، تفکیک طبقاتی شدت خواهد گرفت، و زمینههای پرورش طبقهی کارگر فراهم خواهد آمد. مرحلهی دوم، مرحلهی انقلاب سوسیالیستی بود. اما پلخانف بر این نکته تأکید میکرد که با توجه بهضعف طبقهی بورژوازی، رهبری انقلاب دموکراتیک را باید کارگران برعهده گیرند، همان سیاستی که بعداً برای مدتی به سیاست بلشویکها تبدیل شد. او با وقوف بهشمارمحدود طبقهی کارگر روسیه و عقبماندگی و پرورشنیافتگی آنها در آنزمان، تأکید زیادی بر ضرورت مداخله و نقش روشنفکران در پرورش و سازماندهی طبقهی کارگر گذاشت؛ دیدی شبیه نظر کائوتسکی و بعداً لنین. پلخانف بعدها بهرغم آنکه در استراتژی سیاسی برای نیل به سوسیالیسم تجدیدنظر کرد، برخلاف برنشتاین، در بنیانهای دید مارکسیستی کوچکترین تغییر و تحولی را جایز نمیدانست و حتی به شکلی افراطی بر دید یکتاباوری «مونیستی» مارکسیستی که در ۱۸۹۵ دربارهی آن نوشته بود، تکیه مینمود.
در سال ۱۸۸۳، پلخانف با همکاری ورا زاسولیچ، آکسلرود، دوتش وایگنانف گروه آزادی کار را در ژنو بنیاد نهاد. هدف گروه، ترویج سوسیالیسم علمی از طریق ترجمهی آثار مارکس و انگلس بهزبان روسی و نقد آموزش نارودنیکی متداول در روسیه از دیدگاه مارکسیستی بود. گروه برای رشد آگاهی سیاسی در میان کارگران روسیه را بیش از پیش شدت بخشید.
لنین متذکر میشود که نوشتههای گروه آزادی کار «که در خارج چاپ میشد و از سانسور برکنار بود، برای نخستینبار بهطور منظم، همهی نتایج عملی را از اندیشههای مارکسیسم میگرفت و مورد تفسیر قرار میداد.»
در آوریل ۱۸۹۵، لنین برای برقراری تماس با گروه آزادی کار و بهخاطر متحد ساختن فعالیت انقلابی مارکسیستها، به خارج مسافرت کرد. بازگشت وی اهمیت زیادی برای جنبش طبقهی کارگر روسیه داشت. برای نخستینبار گروه آزادی کار تماس منظمی با روسیه برقرار نمود.
در این هنگام پلخانف در حالیکه در مهاجرت (در فرانسه، سوئیس و ایتالیا) زندگی خود را وقف ترویج اندیشههای انقلابی مارکس و انگلس ساخته بود، بهعنوان یک مروج سیاسی نیز بسیار فعال بود. او به ایراد سخنرانی و نیز نوشتن نامههایی در موضوعات گوناگون میپرداخت. در سال ۱۸۸۲، او مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس را بهروسی برگرداند؛ در سال ۱۸۹۲، برای نخستینبار ترجمهی رسالهی انگلس: لودویک فوئرباخ و پایان فلسفهی کلاسیک آلمانی همراه با تفسیرها و یادداشتها خویش را انتشار داد و نیز بند «نبرد شدید علیه ماتریالیسم فرانسوی» از فصل ششم خانوادهی مقدس نوشتهی مارکس و انگلس را ترجمه کرد.
در همان اوائل سالهای هشتاد، پلخانف آثار برجستهی خود را در زمینهی نظریهی مارکسیسم انقلابی بهشتهی تحریر کشید و بدینگونه مدارک و اسناد آموزشی با ارزشی را برای مارکسیستهای روسیه فراهم آورد.
گئورگی پلخانف را با عنوان «پیشاهنگ مارکسیسم» در روسیه میشناسند، اما پلخانف را نمیتوان تنها با این لقب خواند که او را باید یکی از معتقدترین متفکرین به اندیشههای کارل مارکس دانست. همان سوسیالیستی که سالهای تبعید در سوئیس، زمانی علیه کائوتسکی قلم برداشت و زمانی دیگر علیه برنشتین و هر آنکه تجدیدنظرطلبی در افکار مارکس را پیشه خود ساخته بود.
پلخانف سالهای تبعید را با دفاع و بازگویی نظریات کارل مارکس و فردریش انگلس گذراند و روزهای بازگشت به روسیه را نیز همچنین. پس او اگرچه زمانی ولادیمیر لنین جوان را بهحضور طلبیده و دربارهی او گفته بود که: «در چهرهی این جوان یک رهبر شجاع مبارزات کارگری میبیند» اما بهگاه فاصلهگرفتن لنین از اصول مارکسیسم در زمانه قدرتیافتن، این پلخانف بود که تیغ نقد بر لنین کشید و مارکسیسم ناب را طلب کرد. پس اینچنین بود که پس از مرگ او لونا چارسکی دربارهاش گفت: «مرگ گئورگی پلخانف قلوب مارکسیستهای روس را اندوهگین کرد.»
لنین مینویسد پلخانف خدمات بسیاری به فرهنگ مارکسیستی کرده است. نوشتههای پلخانف در ۲۰ سال آخر قرن نوزدهم بخش مهمی از گنجینهی معارف مارکسیستی روسیه است و بعد لنین تاکید میکند که بالاخص نوشتههای پلخانف دربارهی «ناردونیکها، ماخسیتها و اپورتونیستها» بیمانند است.
پلخانف در کتاب «تفاوت ما» آرزو میکند که جنبش ناردونیکی توانایی نقد گذشته خود را بیابد و از قهرمانگرایی و تروریسم دست بردارد. «دوستان خلق کیانند» نوشتهی لنین تحتتاثیر بسیار کتاب «تفاوت ما» اثر پلخانف میباشد. پلخانف معتقد به جامعیت ماتریالیسم دیالکتیک مارکسیستی است و این را عمدتاً از انگلس بهوام گرفته است. این نگاه توتالیتر و تمامیتنگر از پلخانف به لنین رسید و عملاً ۷۰ سال نظریهی حکومتی شوروی شد. با تمامی اختلافاتی که لنین و پلخانف داشتند، نظریهی انگلس و عامیانهکردن و ایدئولوژیک کردن تفکرات مارکس از انگلس آغاز شد و در روسیه با پلخانف به لنین رسید و سالهای سال در قرن بیستم ایدئولوژی حاکم در شوروی و بهتبع آن ایدئولوژی احزاب کمونیست گردید.
مباحثی همچون زیربنا و روبنا و رابطهی علت و معلولی آنها و بعد توضیح رابطهی علی آنها چنان سطحینگری را در اندیشه چپ قرن بیستم به ارث گذاشت که همگی بنیادی پلخانفی داشت و او بود که سطحینگریهای انگلس را توضیح میداد و بعد در جنبش چپ و کمونیستی قرن بیستمی جا افتاده بود. پلخانف بهراحتی با دوآلیستی خواندن فلسفه کانت بیتوجه به شناختشناسی عمیق فلسفی او مارکسیسم عامیانهای را پایهگذاری میکند که اکنون با گذشت سالها بر این نظریات میتوان با طنز بهنوشتههای پلخانف برخورد کرد. از نظر پلخانف فلسفهی مارکسیستی جوابگوی کل معضلات تاریخ و جهان و اندیشه است و این یعنی سطحینگری، یعنی مارکسیسم عامیانه.
پلخانف در ابتدای تعارض بلشویکها و منشویکها جانب لنین را گرفت و از نظم حزبی دفاع کرد. ولی بعد از مدتی لنینیسم را متهم به این کرد که میخواهد با ولنتاریسم (ارادهگرایی) تاریخسازی کند. آنها را متهم کرد که میخواهند بهجای دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری حزبی برقرار کنند.
پلخانف در مراحل مختلف ایجاد و پیشرفت حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه، از زمان انتشار نشریهی اخگر (Iskra) در سال ۱۹۰۰ در تبعید، تا ایجاد حزب سوسیالدموکرات و انشعابات و ائتلافهای آن حزب، با لنین، وِرا زاسولیچ، پاول اَکسلراد، جولیوس مارتُف و دیگران، همراه بود، و با توجه به نقش مهماش بهعنوان «پدر مارکسیسم روسی» شناخته میشد. در کنگرهی دوم حزب که کار به اختلافات جدی و جدایی دو جریان بلشویک و منشویک کشید،[] پلخانف طرفِ لنین را گرفت. اختلافات در آن مقطع حول مسایل سازمانی، ترکیب تحریریهی ایسکرا، و شرایط عضویت در حزب بود. لنین یک حزب متشکل از انقلابیون حرفهای را میخواست، و مارتُف معتقد بود که حزب باید اقشار وسیعی را در خود جای دهد. با تصویب نشدن خواست لنین مبتنی بر این که اعضای تحریریه ایسکرا به سه نفر، خودش، پلخانف، و مارتف کاهش یابد، لنین از ایسکرا کنار کشید و پلخانف ادارهی نشریه را برعهده گرفت. پلخانف در آن مقطع حتی ضرورت بیچون و چرای دموکراسی در فرایند کسب قدرت را زیر سئوال برده بود. اما دیری نپایید که از این موضع خود انتقاد کرد. با شروع انقلاب ۱۹۰۵ و شدت گرفتن اختلافات بین دو جناح، پلخانف در مقابل بلشویکها قرار گرفت، سخت از لنین انتقاد نمود و اعلام کرد که بلشویکها درک درستی از مرحلهی توسعهی سرمایهداری روسیه ندارند. وی در مورد ساختارهای حزب نیز تأکید کرد که باید بهشکل دموکراتیک اداره شوند.
بهدنبال انقلاب فوریهی ۱۹۱۷ در روسیه، پلخانف پس از بیش از سه دهه تبعید به روسیه بازگشت. وی پس از تردیدهای اولیه، این انقلاب را یک انقلاب بورژوا-دموکراتیک قلمداد نمود. زمانیکه لنین «تزهای آوریل» را اعلام کرد، پلخانف سخت او و دیگر بلشویکها را مورد انتقاد قرار داد. پلخانف با انقلاب اکتبر نیز از هر جهت مخالف بود و سیاست بلشویکها را در انحلال مجلس مؤسسان محکوم کرد. وی بعد از انقلاب اکتبر بار دیگر مهاجرت کرد و طولی نکشید که در ۱۹۱۸ درگذشت. لنین، بهرغم مخالفتها و انتقادات پلخانف نسبت به خودش و بلشویکها، احترام پلخانف را حفظ میکرد و از برخوردی مشابه آنچه در مورد کائوتسکی کرده بود، در مورد وی اجتناب مینمود.
▲ | آثار |
مهمترین آثار او عبارتند از: «آنارشیسم و سوسیالیسم»، «تاریخ از نگاه یکتاشناسان»، «تاریخ ماتریالیسم»، «حقایق منطقی»، «اهمیت مطالعه تاریخ از نظر تحولات اندیشه»، «نقش فرد در تطور تاریخ» و آخرین تألیف او «مسائل اساسی مارکسیسم».
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
...
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها │ ...