|
بازی شیطانی
۳
اخوان المسلمین
سدی از خون و خرافات
در برابر کمونیسم و ناسیونالیسم
فهرست مندرجات
.
بازی بزرگ انگلیسی
زمانیکه حسن البنا، مرد مصریتباری که معلم مدرسه بود، سازمان اخوانالمسلمین را در سال ۱۹۲۸ پایهگذاری کرد، احتمالاً هیچوقت گمان نمیکرد که ۸۰ سال بعد، سازمان او تا به این اندازه جهانی شود. او با راهاندازی این سازمان قصد داشت به هموطنان مصری خود آموزش دهد که چگونه هویت مسلمان خود را بار دیگر کشف کنند و در عینحال با سلطه بریتانیا مبارزه کنند.
در سال ۱۹۴۹، عاملان دولت در اقدامی تلافیجویانه و بهدنبال قتل نخستوزیر توسط اعضای گروه حسن البنا، او را به قتل رساندند. چند سال بعد، ترور ناموفق جمال عبدالناصر، رئیسجمهور وقت مصر، موجب سرکوب عمدهی این سازمان و فرار اعضای آن به خارج از مصر شد. بعضی از آنها به کشورهای حومهی خلیج فارس و بقیه به غرب گریختند.
اهداف سازمان اخوانالمسلمین بر همگان مشخص بود؛ برقراری دولت اسلامی. با وجود آنکه این سازمان، در بیشتر عمر خود در مصر غیرقانونی بوده و اعضای آن بهصورت پی در پی زندانی میشدند، اخوانالمسلمین توانست نظر بسیاری از گروههای مشابه را در کشورهای عمدتا مسلمان و حتی دیگر کشورها، بهخود جلب کند. ولی برخلاف مصر، اخوانالمسلمین در غرب، ساختمان مرکزی و اعضای ثبت شده ندارد. پس از حملات انتحاری ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، ایدئولوژی این گروه و احتمال ارتباط آن با گروههای تندرو با دقت بیشتری مورد مطالعه قرار گرفته است.
بریتانیا از ۱۸۹۹ تا پس از جنگ اول جهانی، یکی از برجستهترین بازیهای امپریالیستی قابل تصور خویش را آغاز کرد. امپراتوری نزار عثمانی در واپسین دم زندگی بود. از سوی دیگر پیشرفتهای تکنولوژیک در زمینهی نیروی دریایی و راه آهن همچنین گسترش موتورهای درونسوز و اتوموبیل، نیاز سیریناپذیری بهنفت داشت. با وجود تگزاس، رومانی و باکو بهعنوان مراکز تولید نفت کمکم برای استراتژیستهای امپریالیست آشکار میشد که ایران، عراق، و عربستان نیز منابع نفتی فراوان و ارزشمندی دارند. امپریالیستهای سودجو، آسیای جنوب غربی را صحنهی شطرنج بزرگی میدانستند و هر کدامشان برای حفظ موقعیت خویش میکوشید. بازی لندن این بود که خود را جانبدار مسلمانان جهان وانمود کند؛ اما نه با گشادهرویی در برابر روشنفکران جهان اسلام یا با متجدد کردن برجستگان که با حمایت از تودههای سنتاندیش و حاکمان خودکامه.
با راندن فرانسه از خاورمیانه، میبایست بریتانیا همزمان با سه قدرت دیگر آنروز جهان دستوپنجه نرم کند. روسیه که بهنظر میرسید عزم نفوذ از شمال دارد یک سوی نگرانی بریتانیا بود. آلمانها که قدرت جهانیشان تحت حاکمیت قیصر در حال توسعه بود از سویی با ترکیه رابطه داشتند و از سوی دیگر برای ساخت خط آهن از برلین به بغداد نقشه میکشیدند. و ترکان عثمانی که گرچه قدرت امپراتوریشان محو میشد هنوز برگ برندهی «خلافت» را در دست داشتند و دستکم اسماً مدعی نمایندگی مسلمانان سنی راستآیین (ارتودوکس) بودند. لندن کاملاً کنترل هند را (که شامل پاکستان امروزی نیز میشد) در اختیار داشت و «لرد کرومر» مصر و کانال آبی سوئز را بهعنوان شریان حیاتی بریتانیا بهسوی هند قبضه کرده بود. انگلستان در افغانستان و ایران نیز نیروی موثر و غالب بود. نیز مناطق مهمی از قبرس تا شرق آفریقا و تا عدن را در اختیار داشت که میتوانست برای لشکرکشی و نمایش قدرت در خلیج فارس سودمند باشد. بریتانیا در بازی خویش برای کنترل عراق و عربستان نیازمند نیرویی در برابر قدرت حاکم ترکان در سرزمین پهناور و شنزار عراق بود.
نخستین گام برای رسیدن بهاین هدف ایجاد پیوند اتحادی بلند مدت میان انگلستان و شاه آیندهی عربستان سعودی از یکسو و جنبش اسلامی وهابی از سوی دیگر بود. برای پی بردن بهچگونگی چنین پیوندی، نخست باید بهپس و بهسدهی ۱۸ بازگردیم زمانیکه نخست میان «السعود»، خاندان سلطنتی آینده و «الشیخ» خانوادهی اسلامگرایان وهابی تفاهمی رخ نمود.
در میانهی سدهی هجدهم مسلمان مروج دورهگردی مناطق شمالی و اسلامخیز شبهجزیرهی عربستان را از مکه و مدینه تا بیایانهای «الاحسأ» در شرق بصره، بغداد و دمشق درنوردید. او «محمد بن عبدالوهاب» متولد ۱۷۰۳ بود که، اقامتگاهی دائم نداشت و شهرنشین نبود، و زحمت آموزش در مراکز روشنفکری جهان عرب را بهخود نمیداد. «عبدالوهاب» با انگیختن جهاد اسلامی پرخاش میکرد که مسلمانان باید خود را از قید هر آنچه از هزار سال پیش، از مرگ پیامبر اسلام بهبعد آموختهاند رها سازند. این، جنبشی احیاگر از نوع کلاسیک آن بود، با هوادارانی مشتاق که خیمهها را بهفراموشخانهی تاریخ سپرده بودند.
مهمترین فردی که بهآیین جدید عبدالوهاب گروید، «محمد بن السعود»، موسس خاندان السعود، بود. «ابن السعود» آشکارا خود را نسخهی قرن هجدهمی پیامبر اسلام میدانست و برای گسترش اسلام اقدام بهفتح سرزمینهایی میکرد و ایمان اسلامی خویش را در متصرفاتش تحمیل میکرد. عبدالوهاب، ابن السعود و هوادارانشان برای تحمیل عقاید خود شیوهی زشت کشتار دگراندیشان را داشتند. آنان شهرها، مساجد و زیارتگاههای متعلق بهمخالفانشان را نابود میکردند.
پس از آنکه عبدالوهاب در عربستان ملقب به «معلم» یا «الشیخ» شد، نوادگان و منسوبان او نیز «الشیخ» خوانده میشدند.[۱] اتحاد خانوادههای «السعود» و «الشیخ» در شکل دولت عربستان سعودی در دههی ۱۹۲۰ تجلی یافت. البته ظهور چنین دولتی فراز و نشیبهای فراوان داشت. از اوایل سدهی هجدهم تا اواخر دههی ۱۹۲۰ بارها دولت تاسیس شده بهوسیلهی خاندان ابن «السعود» بتناوب از سوی ترکان عثمانی که قدرتی بیشتر جهانی و کمتر فناتیک بودند یا متحدان مصری ایشان و یا قبائل رقیب برچیده میشد.
در نوشتههایی دربارهی صعود وهابیون چهبسا با احترام گفته میشود که آنان مسلمانانی اصلاحگر و متجدد بودهاند و نیز آنها شبهجزیرهی عربستان را گرد ایدهی «توحید» یکپارچه ساختند. (واژهی «وهابیت» از سوی حاملان این ایده توهینآمیز تلقی میشود، آنها عنوان «توحیدگرایی» را میپسندند)[٢]. واژهی «وهاب» اغلب در توصیف متفکری که در کار فلسفی و تفسیر قرآن پیشگام است، بهکار میرود. که البته چنین نیست. “Hamid Algar” معتقد است که محیط جغرافیایی عربستان در بهاصطلاح تئولوژی عبدالوهاب موثر بوده است؛ او مینویسد: «چنین بهنظر میرسد که همواره جغرافیای بیحاصل عربستان در تاریخ فکری او انعکاس یافته است»[٣]. وی میافزاید: «آنچه که با تسامح «میراث فکری محمد عبدالوهاب» خوانده شده است چیزی بسیار ساده و سطحی است که در واقع نسخهی تکرار شدهی مجموعهی گفتههای پیامبر اسلام است و فاقد بسط و بیان بیشتری است». Algar بهاین توجه میکند که حتی نگاهبانان وهابی، «از اندیشهی خشک و سطحی عبدالوهاب احساس شرمساری دارند»[۴]. آری او هرگز اندیشمندی بزرگ نبوده است.
اما عبدالوهاب در حملهی بهمسلمانان مترقی و متهمکردنشان بهخروج از اسلام، ارتداد، بدعتگذاری در دین و بدتر از آن استاد بود. وهابیون که سدهها در سراسر سرزمین عربی بهتاخت و تاز و غارت و ویرانگری میپرداختند، اینک با پیوستن بهنیروهای ابن السعود، قدرتی توانمند پدید آوردهاند. بهگفتهی یکی از نویسندگان انگلیسی قرن نوزدهم، آنان (وهابیون) به «ترجیح کشتار بر غارتگری» بههنگام پیروزیهایشان شهره بودند[۵] و کشتار هرگز پایان نداشت. در سدهی ۱۷۰۰، اتحاد سعودی - وهابی «عملیاتی از کشتار و غارت در سرتاسر عربستان» بهبار آورد. آغاز کارشان از مناطق مرکزی عربستان بود، آنگاه به«عسیر» در جنوب عربستان و قسمتهایی از یمن و سرانجام بهریاض و حجاز رو نهادند.[٦] آنان در ۱۸۰۲ بهشهر مقدس شیعیان، کربلا، که هماکنون در عراق است، یورش بردند و اکثریت جمعیت این شهر را بهقتل رساندند و گنبدها و قبور مقدس شیعیان را ویران کردند و «دارایی، سلاح، جامه، فرش، طلا، نقره و نسخ گرانبهای قرآنی» را بهیغما بردند.[٧] در حقیقت وهابیون مهر «ویرانگران گنبدها» را بر پیشانی داشتند.[٨] بهزعم اینان، در اوایل سدهی نوزدهم، میبایست گنبدهای اماکن مقدس در مکه نیز ویران شود. (امروز نیز در عمل چنین دیدی ادامه دارد. عربستان سعودی خواستار دگرگونی بنیادی مکانهای اسلامی در یوگسلاوی سابق بود. «جان اسپوزیتو»[۹] مینویسد: «سازمانهای سعودی تحت حمایت عربستان مسوول ویران کردن یا بازسازی دیگرگونهی مساجد تاریخی، کتابخانهها، مدارس قرآنی و قبرستانهای بسیاری در بوسنی و کوزوو هستند که بهزعم ایشان معماری، نقوش اسلیمی و سنگ قبرهای آن با زیباییشناسی ضد شمایل وهابی همخوانی نداشت.»[۱٠]
«ویرانگران گنبدها»، همچنان که قدرت خویش را در عربستان گسترش میدادند، سرانجام با بریتانیای کبیر تماس یافتند. پیوندهای بریتانیا با خاندان السعود در اواسط سدهی نوزدهم آغاز شد. زمانی که کنسول بریتانیا با دربار السعود در ریاض، شهر بیابانی خاموش، که بعدها پایتخت عربستان شد تماس گرفت. Algar گزارش میکند که «نخستین تماس در ۱۸۶۵ انجام شد و بریتانیا سیل کمکهای مالی خود بهخاندان سعودی را که تا آغاز جنگ اول جهانی بهتناوب افزون میشد، سرازیر کرد.»[۱۱]
لرد کرزن نایبالسلطنهی آن هنگام هند در ۱۸۹۹ در تدارک فرمانروایی دستنشانده در کویت، پیوندهای لندن با خاندان «السعود» و «وهابیون» را با جدیت پایه نهاد. خاندان السعود که برای تحمیل خویش در عربستان تلاش میکرد، از سوی بریتانیا برای تشکیل دولتی در کویت دعوت شد. کویت، آن زمان امارت کوچکی در جنوب بصره بود که میرفت تا هرچه بیشتر نقش نگهبان قدرت امپریالیستی بریتانیا را داشته باشد.[۱٢] تنها سه سال بعد خاندان السعود حاکمیت خویش را بر شبه جزیرهی عربستان استوار کرده بود. طبق گزارشی، «امیر کویت ابن السعود را که آنهنگام ۲۰ سال داشت برای باز پس گرفتن ریاض از دست رشیدیون (هواداران عثمانی) بدانجا فرستاد.»[۱٣] در ۱۹۰۲ ریاض بهدامان ابن السعود افتاد و در این هنگام او نام «الاخوان» را برای گروه هراسانگیز خویش برگزید.[۱۴] او جنگجویان «الاخوان» را از قبایل بادیهنشین گرد آورد و آنان را با عقاید مذهبی متعصبانه و بنیادگرایانه مسلح ساخت و بهمیدان جنگ فرستاد. تا پیش از ۱۹۱۲ شمار «برادر خواندهها» («الاخوان») به ۱۱۰۰۰ تن رسیده بود و ابن السعود منطقهی نجد در نواحی مرکزی عربستان و «الاحسأ» در بخش شرقی اینکشور را در کنترل داشت.
در میانهی ۱۸۹۹ تا آغاز جنگ یکم جهانی شایعهی وجود نفت در خاورمیانه بهواقعیت رسید، و نخستین «توافقنامه»ی یکطرفه و امپریالیستی نفت بهوسیلهی مردان نفتی که پشتشان بهقدرتهای بزرگ گرم بود و در شرایطی که رهبران قبایل زندانی بودند، بهامضا رسید. اینگونه، بهناگاه خاورمیانه اهمیت استراتژیک یافت. از نظر بریتانیا، عربستان و شیخنشینهای خلیج حلقهیی از زنجیری بودند که از کانال سوئز تا هند کشیده میشد. آرام آرام عکس قضیه بهنظر درستتر میآمد، بهاین معنی که سوئز و هند برای حفظ منافع نفتی بریتانیا در جنوب ایران و عراق و شیخ نشینهای خلیج اهمیت استراتژیک روز افزون یافت. «ویلیام شکسپیر»[۱۵] مامور سیاسی انگلیس در کویت، نخستین از چندین متحد مشهور خاندان ابن السعود، آغازگر نخستین توافق رسمی میان انگلستان و عربستان سعودی بود، که در سال ۱۹۱۵ امضأ شد. شکسپیر در جریان نبردی در رویارویی بیابانی میان «السعود» و قبیلهی رقیب او «الرشید» کشته شد و ماموریت او ناکام ماند. اما توافقی که او طرح کرد سالها پیش از آنکه عربستان سعودی کشوری مستقل شود لندن و عربستان را بههم گره زد. «این توافقنامه بهطور رسمی ابن السعود را تحتالحمایهی انگلستان بهعنوان حاکم مستقل نجد و مناطق وابسته بدان میشناساند. در عوض «ابن السعود» متعهد میشود که توصیههای بریتانیا را دنبال کند.»[۱٦]
با آغاز جنگ جهانی در سال ۱۹۱۴ بریتانیا فرصتی طلایی یافت که از شر ترکیه در عربستان رهایی یابد، در حالیکه امپراتوری عثمانی عملکردی تردیدآمیز اختیار کرده بود، دو تیم بریتانیایی بهدو بازیگر دشمن هم در بیابانهای بایر پهنهی عربستان تکیه کردند.
تیم نخست تحت رهبری فیلبی بود. ماموری کارکشته و درسخوانده در زمینهی بهرهبرداری سیاسی از باورهای مذهبی زیر نظر ادوارد براون. فیلبی از خانوادهیی میانی با پیوندهای خانوادگی با سریلانکا و هند و آموزشیافتهی پرآوازهترین مدارس بریتانیا بود، مانند «وست مینستر»[۱٧] که خود نیز در آن به ملکه درس میداده است، و نیز «ترینیتی کالج»[۱٨] و کمبریج که در آنجا نزد ادوارد براون درس میخوانده است.[۱۹] در طلیعهی سدهی بیستم میلادی دانشگاه کمبریج پایهی آموزشی برای معماران امپراتوری بریتانیا بود. فیلبی در آنجا با مشاهیر انگلستان و جهان در ارتباط بود، گرچه خود آتئیست (خداناباور) بود اما اشتیاق فراوانی در زمینهی آثار مذهب در سیاست از خود نشان میداد. او باورهای دینی را چنین توصیف میکند: «برتر از هر باوری... کارآمدترین در برابر هر نوع ایدئولوژی مخالف.»[٢٠] فیلبی در کمبریج در رشتههای فلسفه و زبانهای شرقی و حقوق هند درس خواند، سپس به «خدمات اجتماعی هند» پیوست. او که بعدها بهشکلی دروغین اسلام آورد و نام «عبدالله» را نیز بر خود نهاد با درسهایی که از براون گرفته بود بهعنوان مامور بریتانیا بههند رفت. سپس رهسپار عربستان شد و در آنجا بهجای شکسپیر بهعنوان متحد «ابن السعود» از سوی بریتانیا ماموریت خویش را آغاز کرد.
هنگامیکه افراد تیم فیلبی، دفتر اینتلیجنس سرویس در هند، از خاندان «ابن السعود» حمایت میکردند دوستانشان در قاهره در بخش عربی اینتلیجنس سرویس که از لورنس مشهور (لورنس عربستان) پشتیبانی میکرد، مشغول بهکار بودند. دفتر عربی به حسین، بزرگ خاندانهاشمی، و پسران او عبدالله و فیصل تکیه داشتند. خاندانهاشمی بر حجاز استان غربی عربستان که شامل مکه و مدینه میشد فرمان میراند. همزمان خاندان ابن السعود از ریاض که اکنون پایتخت عربستان است، بر قسمت بزرگی از مناطق مرکزی عربستان، نجد، تسلط داشتند. البته خاندان ابن السعود برندهی پایان این بازی شد و نام سعودی را بر کشور عربستان نهاد. عبدالله و فیصل پسران خاندانهاشمی که بازی را در مقابل خاندان السعود باخته بودند بهعنوان پادشاهان سرزمینهایی که مرزهای آن توسط وینستون چرچیل کشیده شده بود، گماشته شدند. عبدالله بهپادشاهی اردن رسید و فیصل بهپادشاهی عراق!
در راستای حمایت از هر دو جریان هاشمی و السعود، بریتانیا در صدد استفاده از اسلام بود. خاندان هاشمی مدعی انتساب به پیامبر اسلام بودند و هرکدام از حاکمان خشن هاشمی در طول سدههای گذشته آنرا تکرار میکردند. طبیعتاً بریتانیا در خاندان هاشمی پتانسیلی برای تشکیل خلافتی هوادار این کشور در مکه میدید. از سوی دیگر خاندان السعود که مردان وهابی جنگجو را در اختیار داشتند نیرویی قوی بودند که بهباور بریتانیا میتوانستند لندن را در بهدست گرفتن کنترل سواحل غربی خلیج فارس یاری کنند.
در سال ۱۹۱۶، پیشاپیش چنین بهنظر میرسید کههاشمیها در اجرای این پروژه دست بالا را دارند. زیرا آنان موقعیتی برتر در مکه و مدینه داشتند و بریتانیا تصور میکرد که حسین و پسرانش میتوانند مسلمانان را از شمال آفریقا تا هند در راستای اهداف بریتانیا بسیج کنند. در آن هنگام عثمانیهای در حال اضمحلال، خلافت فرسودهیی را در کنترل داشتند و تنها اسما مدعی رهبری مسلمانان جهان بودند. ترکان عثمانی از هر طرف در حلقهی محاصره گرفتار آمده بودند و بریتانیا رهبری تلاش برای استفاده از بدیلی اسلامی را بهعنوان نبرویی بر ضد ترکان عثمانی در اختیار داشت. این سیاست دست پروردهی تیم خاورمیانهیی لندن بود. افراد این تیم: لرد کرزن وزیر خارجهی فرا امپریالیست و حاکم پیشین هند «رابرت سسیل»[٢۱] اشراف زاده، و خویشاوند او «آرتور لرد بالفور»[٢٢] که با حمایت خانوادهی «روچیلد»[٢٣] قول تشکیل دولت برای یهودیان فلسطین داد، «مارک سایکس»[٢۴] رییس بخش خاورمیانهیی دفتر سیاست خارجی و «دیوید جورج هوگات»[٢۵] مسوول بخش عربی اینتلیجنس سرویس، نویسندهی کتاب «نفوذ بهعربستان» باستانشناس، شرقشناس و محافظ موزهی «آشمولین»[٢٦] در اکسفورد. چرچیل، «آرنولد تویین بی»[٢٧] و دیگر رهبران امپریالیسم انگلستان نیز در این مجموعه بودند. لورنس سیاست بریتانیا در این زمینه را چنین قالببندی میکند.
«پس از سقوط سلطان عثمانی خلافت اسلامی بهخانوادهی پیامبر که در حال حاضر حسین، شریف مکه، آنرا نمایندگی میکند خواهد رسید. قدرت یافتن حسین بهسود ما است، زیرا با اهداف ما یعنی با خرد شدن بلوک اسلامی و فروپاشی امپراتوری عثمانی همخوانی دارد. و همچنین بهدلیل اینکه خلافت او برای ما بیضرر خواهد بود از او طرفداری میکنیم. اگر بهشکلی مناسب این پروژه پیش برود دولتهای عربی بهشکل موزاییکهای سیاسی از امیرنشینهای حسود و ناتوان از برقراری هرگونه پیوند اتحادی باهم و در عینحال همیشه آمادهی اتحاد در برابر دشمن خارجی باقی خواهند ماند.»
ایدهی این سیاست بهاندازهی کافی ساده بهنظر میرسد. هاشمیها با لافزدن و برترنمایی انتساب خویش بهپیامبر و پندارهای رمانتیک اعراب که لورنس نیز آنرا دامن زده است، برآنند تا برای آزادی از یوغ فرمانروایی ترکها در سراسر عربستان شورش برپا کنند. در پشت صحنه بریتانیا است، برای ایجاد اتحادی میانهاشمیها و صهیونیستها و با هدف پدید آوردن دولتی یهودی و هوادار انگلیس در فلسطین و سپردن حکمرانی سوریه، لبنان، عراق، اردن امروزی و حجاز در ساحل غربی عربستان به هاشمیها. با نگاهی فراگیرتر، این خلافتی عربی و تحت کنترل بریتانیا بهمرکزیت مکه خواهد بود. البته مصر و سودان همچنان در قلمرو بریتانیا هستند.
همزمان، فیلبی در نواحی شرقی عربستان کار میکرد. سر پرسی کاکس، نمایندهی سیاسی دفتر هند در خلیج فارس مردی بود که بهسیاست انگلستان برای تضمین امنیت مناطق ارزشمند نفتخیز که بهتازگی پتانسیل نهفته در آن پدیدار گشته بود، خدمت میکرد. آنزمان، فیلبی با کاکس و نیز دورهگرد مشهور و فوق جاسوس [خانم] «گرترود بل» که دانش بسیار او از زندگی قبایل عرب و شجرهنامههای خانوادگیشان و نیز مهارت او در زبانشناسی، وی را فردی شایسته برای چنین ماموریتی نشان میداد، کار میکرد. کاکس در ۱۹۱۶ فیلبی را برای دیدار با ابن السعود فرستاد. لندن هنگامیکه در غرب عربستان اهالی مکه را علیه ترکان میشوراند، فیلبی را برای ساماندهی «ابن السعود» علیه یکی دیگر از طوایف جنگجو یعنی الرشید که متحد ترکان در قسمت شرقی عربستان بود، گمارد.
در آغاز ژانویه ۱۹۱۷ ابن السعود ماهیانه ۵۰۰۰ پوند از سوی فیلبی دریافت میکرد.[٢٨] از آن پس فیلبی دستیار بریتانیایی ابن السعود بود و با وی دیدارهای بسیاری داشت. در ۱۹۱۹ پسر ۱۴ سالهی ابن السعود (ملک فیصل پادشاه بعدی عربستان) بهسرپرستی فیلبی برای دیدار از لندن که دیدار از ادوارد براون، مراد فیلبی و نیز «ویلفرد سکوین بلانت»[٢۹] از مدافعان پیشرو پاناسلامیسم هوادار بریتانیا، بخشی از آن بود، همراه او شد.
اما بازی امپریالیستی بریتانیا در تغییر نقشهی خاورمیانه و تاسیس خلافتی نوین ناکام ماند. البته بریتانیای کبیر بهواسطهی قدرت امپریالیستیاش بازیگر غالب در منطقه باقی ماند ولی بندوبست عربی-صهیونیستی پیش نرفت و عراق نیز برای سربازان بریتانیایی مشکل آفرین و مرگ آور شد. علاوه بر این فرانسه برای خروج بریتانیا از سوریه و لبنان پافشاری میکرد و بلشویکها در روسیه قدرت را بهدست گرفتند و جزییاتی را دربارهی سیاستهای پنهانی انگلیس فرانسه فاش کردند که برای لندن بی اندازه دردسر آفرید. و گرچه لندن بیشتر برگهای خود را برای هاشمیها گذاشته بود، سپاه ابن السعود سراسر عربستان و همچنین قلمرو کوچک تحت سلطه یهاشمیها را در حجاز تصرف کرد. گرترود بل دربارهی عراق که باعث ناکامی انگلیسها شد بهگونهیی سخن میگوید که گویی بههمهی سیاست خاورمیانهیی بریتانیا اشاره میکند، او میگوید: «ما در اینجا گرفتار ناکامی بزرگی شدهایم.»[٣٠]
فیلبی که هنوز در خدمت بریتانیا کار میکند ارتباطش را با ابن السعود حفظ کرده است. بیشتر بهنظر میرسید که ابن السعود ویرانگر و جانیان بادیهنشین همراهش، «الاخوان» را میپرستد. فیلبی میگوید:
«اعراب، دمکراتند و وجود بزرگترین و قدرتمندترین فرمانروای عرب امروز دلیلی بر این امر است. ابن السعود بهترین بهترینهاست، قدرت او در این واقعیت نهفته است که بهمدت بیست سال خواستها و آرزوهای مردمش را تعبیر کرده است.»[٣۱]
گرچه فیلبی اغلب بهعنوان فردی مدافع دموکراسی و اصول جمهوریخواهی عرب تظاهر میکرد، اما هرگز لحظهیی در حمایت از خاندان ابن السعود تردید بهخود راه نداد.[٣٢] حتی برخی از سرسختترین کارگزاران امپریالیسم بریتانیا چون هوگارت، خاندان ابن السعود و بهویژه جنگجویان وهابیشان، الاخوان، را بهدیدهی نفرت مینگریستند. زندگینامهنویس فیلبی مینویسد: «بهنظر مردانی [چون هوگارت] با تجربهیی از اسلام که در هند، مصر، سوریه، ترکیه و حجاز داشتند، اسلام تمامتخواه الاخوان ابن السعود پدیدهیی تهدیدآمیز بود و وهابیهای افراطی و واپسگرا، وصلهیی ناجور در جهان اسلام».[٣٣]
«دموکراتهای» فیلبی، یعنی خاندان السعود، در جنگهای دهه ۱۹۲۰ عربستان ۴۰۰ هزار کشته و زخمی و ۴۰ هزار اعدام عمومی برجای گذاشتند. و با تفاسیری خشونتآمیز از اسلام حکم ۳۵۰ هزار قطع عضو را صادر کردند.[٣۴] نبردهای ویرانگر و زمینسوز گروه «الاخوان» که عربستان را به زیر یوغ «السعود» کشید، برای بریتانیا سلسلهیی از سرزمینهای دستنشانده از مدیترانه تا هند فراهم آورد. حتی زمانیکه دولت سعودی در شرف تاسیس بود، برخی در لندن و بعضی از اعراب «الاخوان» خونخوار را شمشیری دو دم میدیدند. یک دوست لبنانی السعود، «الاخوان» را چنین توصیف میکند: «امروز آنان شمشیری در دستان شاهزادهاند و فردا خنجری در پشتش خواهند بود.»[٣۵] حسین، دستنشاندهی بریتانیا، از لندن درخواست کرد که ابن السعود را وادارد تا «الاخوان» را منحل کند. حسین، شریف مکه، در نامهیی رسمی بهمامور انگلیس در ۱۹۱۸ نوشت: «آنچه مرا بیش از هر چیزی نگران میکند... این است که دولت علیا حضرت ملکهی انگلستان ابن السعود را بهبرچیدن «الاخوان»، که گروهی سیاسی در پوشش مذهبی است، وادارد.» اما بریتانیا خونسردانه از این درخواست امتناع کرد.[٣٦]
ابن السعود میکوشید «الاخوان» را نیرویی مستقل وانمود کند. اما بریتانیا میدانست که چنین نیست. یک مأمور رسمی بریتانیا در ۱۹۲۰ چنین پیامی مخابره میکند «او [ابن السعود] نمیخواهد این امر آشکار شود که از «الاخوان» برای رسیدن بهاهدافش استفاده میکند و خود کارگردان پس پرده است.» با وجود این برخی افسران کمتر مطلع بریتانیایی درباره این مساله هشدار میدادند، چیزی که هماکنون بسی دور از خرد است، که «الاخوان» تحت القا بلشویکها عمل میکردند![٣٧]
ابن السعود، دستکم در سخن فرصت انتخاب دولتی سکولار را داشت. دولتی که اسلام بنیادگرا در آن قدرت رسمی نداشته باشد. اما بریتانیا او را بهواسطهی اتحادی که با وهابیون و الاخوان داشت بهحرکت وامیداشت. پرسی کاکس افسر سیاسی زیرک بریتانیایی در این باره میگوید:
«در اواخر ۱۹۱۵ و اوایل ۱۹۱۶ ابن السعود دریافت که «الاخوان» در صدد بهدست گرفتن کنترل امور در نجد هستند. او میدید که دو راه بیشتر ندارد یا حاکمی موقت باشد و الاخوان را از سر راه بردارد یا رهبر معنوی وهابیها باقی بماند... در پایان او انتخاب نخست را برگزید، تا مبادا شکست بخورد»[٣٨]
جنبش بنیادگرای اسلامی که ابن السعود در قدرت پدید آورد برای شرایط عربستان سعودی بهنوعی ضرورت داشت. ابن السعود از اسلام برای از بینبردن وابستگی قبیلهیی و جایگزینی آن با تمایل به آیینمندی اسلامی استفاده کرد. «جان حبیب» مینویسد: «در جامعهی قبیلهیی و بیابانی که خانواده امنیت، هویت و مشروعیت فرد است، چشمپوشی از همهی اینها مسالهی سادهیی نیست. این امر برای ابن السعود در هنگامی که خود و خاندانش آداب و سنن قبیلهیی را رها میکردند، خود، نمایشی بود که تا نشان دهد تا چه اندازه میتوان آیینمندی اسلامی - هجرت[٣۹] - را جایگزین هویت قبیلهیی کرد.»[۴٠]
هنگامیکه غبار جنگ اول جهانی نشست، پس از کنفرانسهای امپریالیستی متعدد برای تعیین مرز دولتهای خاورمیانهیی، امپراتوری عثمانی محو شده بود، بریتانیا حاکم مطلق در منطقه بود و ابن السعود قسمت عمدهی عربستان را تحت کنترل داشت. بهگفتهی فیلبی شمار «الاخوان» ابن السعود تا دههی ۱۹۲۰ بیش از ۵۰ هزار تن بود[۴۱]، در حجاز، غرب عربستان، هنوز هاشمیها حاکم بودند اما زمان برای آنان بهسرعت میگذشت. در ۱۹۲۴ دولت جدید ترکیه تحت رهبری تجددگرایانهی مصطفی کمال آتاتورک با منسوخ کردن خلافت، شوک بزرگی بهمسلمانان محافظهکار و اسلام رسمی وارد کرد. حسین، شریف مکه، خواست که از اقدامات آتاتورک بهسود خود بهره گیرد. شاید او نقشههای عالی لورنس را بهیاد داشت. حسین خود را خلیفه خواند، اما روزگارش سپری شده بود و دیگر شنوندهیی نداشت. بریتانیا تا آنهنگام از حسین دست شسته و ابن السعود و گروه افراطی در حال رشد «حاج امین الحسینی»، مفتی اورشلیم را انتخاب کرده بود. مونرو مینویسد: «فیلبی در بازگشت از سوریه، و در هنگامهی سراسیمگی مسلمانان، در یادداشتهای روزانهاش یادآوری میکند که قدرت حسین، شریف مکه، در عربستان محدود بهحجاز بود، و خیمه شب بازیهای خلیفه نماییاش در هنگامی که ستارهی اقبال ابن السعود بر آسمان صحرای عربستان میدرخشید، چندش آور بود».[۴٢] اندکی پس از این نیروهای ابن السعود بهحجاز یورش بردند و هاشمیون را خلع کردند و صدها مرد و زن و کودک را قتل عام کردند. اینگونه عربستان واحد بهمرکزیت ریاض شکل گرفت و فیلبی در تمام مدت تشکیل دولت عربستان در کنار ابن السعود بود.
سپس ابن السعود بیدرنگ در صدد برآمد که خود را بهعنوان شایستهترین نمایندهی اسلام بنمایاند، اما این فرایندی بود که بهآهستگی پیش میرفت. برنارد لوئیس مینویسد: «معاهدهی رسمی میان ابن السعود و بریتانیای کبیر که در آن استقلال کامل پادشاهی عربستان برسمیت شمرده میشد در ۲۰ می۱۹۲۷ بهامضأ رسید. اما مسلمانان بهکندی و ناخواسته دولت جدید را بهرسمیت شناختند.» او میافزاید:
«هیات مسلمان اعزامی هند از جده دیدار کرد و از شاه خواست که کنترل شهرهای مقدس را بهکمیتهیی متشکل از نمایندگان برگزیدهی کشورهای مسلمان بسپارد. ابن السعود بهاین درخواست توجهی نکرد و هیات اعزامی را از راه دریا بههند بازگرداند. در ژوئن همانسال ابن السعود کنگرهیی با دعوت از شخصیتهای عالیرتبه و روسای جمهور همهی ممالک اسلامی و نمایندگان سازمانهای اسلامی کشورهای غیر مسلمان تشکیل داد. از تمام ممالک مسلمان تنها ۶۹ نفر در کنگره شرکت کردند. ابن السعود خطاب به میهمانان آشکارا خود را حاکم حجاز خواند... در این هنگام او با عکسالعملهای متفاوتی از جانب میهمانان مواجه شد. برخی مخالفت کردند و کنگره را ترک گفتند. دیگران پذیرفتند و نظم جدید را بهرسمیت شناختند.»[۴٣]
گذشته از این میبایست ابن السعود سرانجام تکلیف خود را با گروه «الاخوان» نیز روشن کند. تا اواخر دههی ۱۹۲۰ «الاخوان» کارشان تمام شده بود و از سلطنت ابن السعود بسیار رنجیده بودند. ابن السعود آنان را تا پیش از ۱۹۲۹ منحل اعلام کرد و باقیمانده نیروهای بادیهنشین را در نیروهای مسلح عربستان ادغام کرد. اما وهابیون را ترک نکرد. علاوه بر این او برای تثبیت قدرت خویش در حجاز که اهمیتی بیشتر جهانی و کمتر مذهبی داشت، پلیس مذهبی[۴۴] را برای تضمین گزاردن نمازهای پنجگانه، حجاب اسلامی و دیگر قوانین راستآیینی وهابی بنیاد نهاد. در سالهای آغازین دههی ۱۹۳۰، ابن السعود «انجمن امر بهمعروف و نهی از منکر» را که متشکل از بادیهنشینان بیسواد و افراطی مشتاق تذکرات لفظی برای برپایی نماز و بستن مغازهها بههنگام نماز و جلوگیری از مصرف سیگار و دیگر عادات «ضد اخلاقی»[۴۵] بودند، پدید آورد. و این شیوه هنوز هم وجود دارد.
ظهور دولت عربستان صعودی نقطهی اتکائی برای بریتانبا در قلب جهان اسلام، مکه و مدینه پدید آورد. از نظر استراتژیستهای پراگماتیک امپریالیسم بریتانیا، اینگونه بهنظر میرسید که نیروهای مسلح ابن السعود برتری ارزش خویش را نسبت بهنظرات تئولوژیکی و عرفانی سید جمالالدین افغانی، شیخ محمد عبده و انجمنهای پنهانی آنان ثابت کرده بودند و تجربهی لندن از سید جمال و عبده کاملاً موفقیتآمیز نبود. بهویژه سید جمال ثابت کرده بود که کالایی امپریالیستی و اغفالگر است و در حالیکه از نگاه برجستگان بریتانیایی ایدهی «دولت متحدهی اسلامی» او جالب بود اما در جلب تودهها ناکام ماند و با مخالفتهای عینی از سوی حاکمان ترکیه و ایران مواجه شد.
تشکیل دولت سعودی بهوسیلهی انگلستان پایهی ظهور اسلامگرایی در دهههای بعد شد. برای انگلستان و سپس ایالات متحدهی آمریکا دولت عربستان سعودی لنگرگاه اهداف امپریالیستی در سدهی بیستم بود. تا این زمان هنوز وهابیت در درجهی نخست نیرویی مذهبی بود تا نیرویی سیاسی و میتوانست وفاداری خویش را بهسعودیها ثابت کند و فراتر از آن، خود را بهاهل تسنن جهان اسلام در سطحی وسیع بقبولاند. اما با نگاهی امروزی بهمسائل، اسلام سیاسی تا آنهنگام پدید نیامده بود، و حلقهی گمشدهی آن نیروی سیاسی اسلامی با پشتوانهیی تودهیی بود، که بتواند علیه ایدئولوژیهای جذاب و ضد امپریالیست سدهی جدید یعنی کمونیسم و ناسیونالیسم عمل کند. هنوز دانههایی که سید جمال و عبده کاشته بودند جوانه نزده بود. با حمایت و مراقبت ویژهی وهابیون عربستان سعودی و اینتلیجنس سرویس یک نیروی اسلامی جدید از خاکی که عبده در آن بذرش را کاشته بود سر برآورد. برای نخستینبار در شهری کنار کانال سوئز، نهچندان دور از عربستان سعودی حزب بنیادگرای اسلامی [اخوانالمسلمین] با پشتوانهی مردمی پدید آمد. شهر اسماعیلیه، مصر.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- David Long, The Kingdom of Saudi Arabia (Gainesville: University Press of Florida, 1997), p. 22.
[٢]- در عربی «موحدين» خوانده میشود. صفحه ۳۵ مرجع شماره ]۳۵[ را ببينيد.
[٣]- Hamid Algar, Wahhabism: A Critical Essay (Oneonta, N.Y.: Islamic Publications International,2002), p. 5.
[۴]- Algar, pp. 14-16.
[۵]- William Gifford Palgrave, Personal Narrative of a Year’s Journey through Central and Eastern Araibia (1862-1863) (London: Macmillan and Co.,1993), p. 184.
[٦]- Algar, pp. 20-22.
[٧]- همانجا صفحه ۲۳-۲۵.
[٨]- همانجا
[۹]- John Sposito
[۱٠]- John Esposito, Unholy War: Terror in the Name of Islam (New York: Oxford University Press, 2002), p. 108.
[۱۱]- Algar, p. 38.
[۱٢]- Daniel Yergin, The Prize: The Epic Quest for Oil, Money, and Power (New York: Simon & Schuster, 1991), p. 284.
[۱٣]- همانجا صفحه ۲۸۵.
[۱۴]- واژهی «الاخوان» صورت جمع واژهی «اخ» بهمعنای «برادر» است.
[۱۵]- William Shakespear
[۱٦]- David Holden and Richard Johns, The House of Saud (New York: Holt, Rinehart and Winston, 1981), pp. 50-51.
[۱٧]- Westminster
[۱٨]- Trinity College
[۱۹]- همانجا صفحات ۱۱-۲۶.
[٢٠]- Elizabeth Monroe, Philby of Araibia (New York: Pitman Publishing Corporation, 1973), p. 24.
[٢۱]- Robert Cecil
[٢٢]- Arthur Lord Balfour
[٢٣]- Rothschild
[٢۴]- Mark Sykes
[٢۵]- David George Hogarth (“D.G.”)
[٢٦]- Ashmolean
[٢٧]- Arnold Toynbee
[٢٨]- همانجا صفحه ۷۰.
[٢۹]- Wilfred Scawen Blunt: (1840–1922) شاعر و نويسندهی انگليسی. (م)
[٣٠]- Cited in Monroe, p.104.
[٣۱]- Cited in Monroe, p.127.
[٣٢]- منتقدان فیلبی ادعای پایبندی او به اصول جمهورخواهی را بیاعتبار میدانند و مونرو مینویسد: «آنان همچنین خاطرنشان میکنند که طرح دولتی دموکرات برای اعرای با ستایشهای بیدریغ فلبی از حاکمیت مطلقهی قهرمان او، ابن السعود «همخوانی ندارد.»
[٣٣]- همانجا صفحه ۱۳۹.
[٣۴]- Algar, p. 42.
[٣۵]- Cited in John S. Habib, Ibn Saud’d Warriors of Islam (Leiden: E. J. Brill, 1978), p. 14.
[٣٦]- همانجا صفحه ۲۰.
[٣٧]- همانجا صفحات ۲۶و۲۷.
[٣٨]- Percy Cox, cited in Dore Gold, Hatred’s Kingdom (Washington: Regnery Publishing, 2003), pp. 44-45.
[٣۹]- اینجا واژهی «هجرت» بهمعنای ورود به اسلام با ترک تعلقات بدوی و قبیلهیی است و نه مهاجرت.
[۴٠]- Habib, p. 32.
[۴۱]- همانجا صفحه ۷۶.
[۴٢]- Monroe, p. 135.
[۴٣]- Bernard Lewis, The Crisis of Islam (New York: The Modern Library, 2003), pp. 125-26.
[۴۴]- مطوعين (م)
[۴۵]- Habib, p. 119.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□