جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ شهریور ۲۸, پنجشنبه

بازی شیطان

از: روبرت دریفوس؛ ترجمه‌ی فروزنده فرزاد

بازی شیطانی

۲

از سیدجمال تا مصباح یزدی

اجداد انگلیسی بنیادگرایان اسلامی


فهرست مندرجات

.



اجداد انگلیسی بنیادگرایان اسلامی

روبرت باب دریفوس (Robert Bob Dreyfuss، نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی، و سردبیر مجله‌ی «ملت» (The Nation) است، که مقالات او در نشریات Rolling Stone، The Diplomat، Mother Jones، The American Prospect، و رسانه‌های دیگر منتشر شده است.

کتاب «بازی شیطانی» نوشته‌ی «رابرت دریفوس» یکی از مهم‌ترین‌ پژوهش‌ها در پیرامون ظهور و گسترش بنیادگرایی اسلامی در جهان معاصر است که در سال ۲۰۰۶ برای نخستین‌بار منتشر شد. به اعتبار آن‌چه در کتاب آمده است، این کتاب را می‌توان شصت سال حمایت ایالات متحده از بنیادگرایی اسلامی خواند. اهمیت و ارزش چنین پژوهش‌هایی، این‌روزها و در شرایطی که خاورمیانه در آتش و خون و خشونت گرفتار آمده است بیش از هر زمان خود را نشان می‌دهد. با خواندن چنین آثاری است که خواننده درمی‌یابد طرح پرسش‌هایی در مورد سکوت معنادار ایالات متحده در برابر خشونت‌ها و قساوت‌های گروه‌هایی نظیر «داعش» چندان منطقی نیست، اگرچه ارتش امریکا به بهانه‌ی سرکوب چنین گروه‌هایی، سلسله‌ای از جنگ و خشونت را پس از رویداد ۱۱ سپتامبر در خاورمیانه آغاز کرده باشد. چنان‌‌که ناشر کتاب نیز آورده است، «بازی شیطانی، گزارش ناگفته‌ای است از سیاست‌های آمریکا که در شصت سال گذشته با هدف توسعه و تقویت طیف راست اسلامی برای تامین سلطه‌ی اقتصادی و استراتژیک امریکا در خاورمیانه‌ی زرخیز بوده است.» و با رهگیری چنین سیاست بلندمدتی است که می‌توان دریافت چرا طرح پرسش فوق بی‌معناست وقتی اراده‌ی این دولت امپریالیستی بر گسترش و تعمیق همین خشونت‌ها و قساوت‌ها استوار است. این سیاست‌ها که تحت استراتژی عمده‌ی «حمایت از بنیادگرایی اسلامی و مبارزه با کمونیسم» از اواسط دهه‌ی ۵۰ قرن بیستم و در دوران «آیزنهاور» کلید زده شد، در سال‌های پایانی قرن بیستم و آغازین سال‌های قرن بیست‌ویکم با ظاهر «تامین امنیت جهانی» و «گسترش دموکراسی» خود را پشت رویداد همچنان مبهم یازده سپتامبر بازسازی کرد و در ظاهری تازه چنان امنیتی را برای جهان و به‌ویژه خاورمیانه رقم زده است که امروزه و لحظه به لحظه در افغانستان و فلسطین و عراق و سوریه و حتا نیجریه شاهد آنیم. برپایه‌ی اسناد و یافته‌های این کتاب ارزشمند است که ناشر کتاب در مقدمه‌ی خود و به‌سال ۲۰۰۶ مدعی شده است؛ «آن‌چه در منظر است، دموکراسی و امنیت مورد ادعا نیست، بل‌که مطمئنن آینده‌ای سرشار از اشتباه، انفجار و انهدام است.» گویی نویسنده و ناشر برفراز «کوبانی» و کوبانی‌ها، خاورمیانه‌یِ امروزِ حاصل تمهیدات درازمدت ایالات متحده را می‌دیده‌اند.

آن‌چه در پی می‌آید، ترجمه‌ی بخش دوم از کتاب «بازی شیطان»، نوشته‌ی روبرت دریفوس است، که توسط فروزنده فرزاد به‌فارسی برگردان شده و در سایت اینترنتی حزب توده به نشر رسیده است.

در سال ۱۸۸۵، درست صد سال پیش از آن‌که دولت ریگان با واسطه‌ی «مک فارلن» در اوج جنگ عراق وارد معامله‌ای پنهانی برای فروش سلاح با ایران شود، و یک قرن پیش از آن‌که ایالات متحده‌ی آمریکا میلیاردها دلار هزینه‌ی مالی صرف کمک به مجاهدان بنیادگرای اسلامی افغانستان در جنگ ضد شوروی کند، سیاست‌گردانی دوره‌گرد، افغانی-‌ایرانی‌تبار، با سیاست‌گزاران سیاست خارجی و ماموران امنیتی اینتلیجنس سرویس بریتانیا برای طرح ایده‌یی ستیزه‌گر دیدار کرد. او با خود می‌اندیشید که آیا بریتانیا خواهان حمایت از سازماندهی جنبشی پان‌اسلامیستی در میان کشورهای مصر، ترکیه، ایران و افغانستان، ضد روسیه‌ی تزاری خواهد بود![۱]

این منطقه از جهان (خاورمیانه) میدان بازی و هماوردی بلندمدت امپریالیستی میان روسیه و انگلستان بر سر کنترل آسیای مرکزی بود. بریتانیا که بر هند تسلط داشت، پیش‌تر در ۱۸۸۱ کنترل مصر را نیز به‌چنگ آورده بود. هم‌چنین، امپراتوری ترکان عثمانی، که شامل عراق، سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، عربستان سعودی و شیخ نشین‌های خلیج فارس می‌شد، در حال فروریختن بود، و بخش‌هایی از این امپراتوری آماده‌ی بلعیدن؛ هرچند تجزیه‌ی کامل امپراتوری، در گرو جنگ اول جهانی بود. از این پس بزرگ‌ترین مستعمرات امپریالیستی در آفریقا و آسیای جنوب غربی در حال پیدایش بود. و بریتانیا که استاد بهره‌برداری از وابستگی‌های قبیله‌ای، قومی و مذهبی، و نیز به‌جان هم‌انداختن اقلیت‌ها برای تحکیم قلمرو پادشاهی خویش بود، به دسیسه‌چینی برای پرورش و احیأ جنبشی اسلامی و سودمند در راستای اهداف خویش می‌پرداخت. روسیه و فرانسه نیز در این اندیشه بودند، اما انگلیس‌ها با کمک ده‌ها میلیون مسلمان خاورمیانه و جنوب آسیا گوی را از رقبای خود ربودند.

مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان‌اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد کسی نبود جز «سید جمال‌الدین افغانی». از دهه‌ی ۱۸۷۰ تا دهه‌ی ۱۸۹۰ سید جمال‌الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست‌کم یکجا در اسناد رسمی و پرونده‌های محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال‌الدین در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این‌که به‌عنوان جاسوس بریتانیا در هند به‌خدمت درآید، آمده است.[٢]

سید جمال‌الدین، بنیادگزار پان‌اسلامیسم، در واقع نیای بزرگ اسامه بن لادن است؛ نه از نظر نسبی که به‌لحاظ نظری. چنان‌چه بخواهیم شجره‌نامه‌ی اسلام‌گرایی دست‌راستی و افراطی را برشمریم، چنین خواهد بود:

«شیخ محمد عبده» (۱۹۰۵-۱۸۴۹)، فعال پان‌اسلامیست مصری و شاگرد اصلی سید جمال‌الدین (۱۸۹۷-۱۸۳۸)، بیش‌ترین تلاش را برای گسترش نفوذ سید جمال انجام داد. عبده نیز، «محمد رشید رضا» (۱۹۳۵-۱۸۶۵)، هوادار سوری خویش را که بعدها به مصر رفته بود و مجله‌ی «المنار» را برای نشر نظرات عبده برای تشکیل دولت متحده‌ی اسلامی منتشر ساخت، پرورش داد. رشید رضا به‌نوبه‌ی خود «حسن البنأ» (۱۹۴۹-۱۹۰۶) را که به‌واسطه‌ی مجله‌ی «المنار» با آرأ رشید رضا آشنا شده بود، تربیت کرد. حسن البنأ در ۱۹۲۸ سازمان «الاخوان‌المسلمین» را بنیاد نهاد. وی شاگردان بسیاری داشت که برجسته‌ترین‌شان یکی «سعید رمضان»، سازمانده جهانی «الاخوان‌المسلمون» بود که دفتر آن در سوسیس جای داشت، و دیگری «ابوالأعلی مودودی» بنیادگزار «جماعت اسلامی پاکستان»، نخستین حزب سیاسی اسلامی تحت تاثیر آرأ حسن البنأ. دیگر جانشینان حسن البنأ شعبات دیگری از «الاخوان‌المسلمون» را در دیگر کشورهای اسلامی، اروپا و ایالات متحده‌ی آمریکا بر پا کردند. یکی از آنان یک سعودی است که در جنگ آمریکایی مجاهدان افغانستان شرکت داشت و او کسی نیست مگر «محمد اسامه بن لادن»، که تیره‌دل‌ترین مرد این زنجیره بود.

در فاصله‌ی نیم‌قرن، از ۱۸۷۵ تا ۱۹۲۵، چهارچوب بلوک کشورهای اسلامی به‌واسطه‌ی امپراتوری بریتانیا پی‌ریزی شده بود. سید جمال شالوده‌ی فکری جنبش پان‌اسلامیسم را با پشتیبانی بریتانیا و حمایت شرق‌شناس برجسته‌ی انگلیسی، «ادوارد براون» (Edward Brown)، بنیاد نهاد. «عبده»، شاگرد اصلی سید جمال، با کمک کنسول بریتانیا در مصر، «اولین باینگ لرد کرومر» (Lord Cromer)، «جنبش سلفیه»، شکلی از بنیادگرایی واپسگرای افراطی را تاسیس کرد. برای این‌که به‌درستی نقش سید جمال و عبده را دریابیم، جا دارد که آثارشان را در جریان صد سال تلاش‌های بریتانیا برای پی‌ریزی و سازماندهی جنبشی پا اسلامیستی و هوادار این کشور بنگریم. سید جمال، شخصیت خیال‌پرداز و سست اراده بود، که در خدمت دیگر قدرت‌های استعماری نیز عمل کرد. بنیادگرایی عارفانه و شبه مدرن او نتوانست به جنبشی توده‌ای و همگیر بدل شود. «عبده» شاگرد ارشد سید جمال، بسیار وفادارانه‌تر به‌خدمت حاکمان بریتانیایی مصر درآمد و زمینه‌ی فکری سازمان «الاخوان‌المسلمون» را که سراسر قرن بیستم جنبش غالب در روند اسلام‌گرایی بود، فراهم کرد. بریتانیا همزمان با به‌کارگرفتن عبده برای گسترس یک جنبش بنیادگرای اسلامی، در دو جبهه‌ی دیگر نیز - پیش از جنگ اول جهانی - در همین راستا تلاش کرد؛ در شبه‌ی جزیره‌ی عربستان با حمایت دسته‌ای از اعراب بنیادگرا تحت هدایت «ابن السّعود»، نخستین دولت بنیادگرای اسلامی را پایه‌ریزی کرد، و نیز در همین هنگام، مکه، دومین خاندان عربی که ادعای ساختگی انتساب به پیامبر اسلام را داشتند، بر انگیخت و پسران این خاندان را به پادشاهی عراق و اردن رساند. در آغاز بریتانیا می‌پنداشت که خاندان‌ هاشمی به‌عنوان پاسداران شهرهای مقدس عربی، مکه و مدینه، رهبری جهان اسلام را به‌جای امپراتوری رو به زوال عثمانی، با تشکیل خلافت اسلامی هوادار این کشور بر عهده خواهند گرفت. این نقشه عملی نشد، اما نقشه‌ی موازی آن موفق بود. در عربستان، از ۱۹۲۰ به بعد، راست‌آیینی (ارتودوکس) وهابی همراه جنبش «سلفیه» در شکل دولت جدید این کشور، تجلی یافت و خیزش نوین اسلام بنیاگرا و در خدمت استعمار پدیدار شد.

باید دانست که سید جمال‌الدین افغانی آغازگر این جریان بوده است. او و جانشینانش با قدرت‌های استعمارگری که بر سر تسلط بر کمربند وسیع سرزمین‌های شرق آفریقا تا چین در ستیز بودند، همکاری داشت. سال‌ها پس از مرگ سید جمال بسیاری از مورخان و بیوگرافی‌نگاران، او را مردی معتقد و با ایمان که برای رنسانس اسلامی تلاش می‌کرد، توصیف کرده‌اند. فردی ضد امپریالیست، ضد قدرت‌های استعماری و اصلاح‌گری آزاداندیش که می‌کوشید میان اسلام سنتی و خردگرایی علمی عصر روشنگری پیوند ایجاد کند. گرچه می‌توان همه‌ی این ویژگی‌ها را در تظاهرات سید جمال دید، اما فراتر از این پندار، او سیاست‌گری شیاد بود که از مذهب به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف مقطعی بهره برد و همزمان، متحد و کارگزار قدرت‌های استعماری بود. هر چند سید جمال به‌تناوب ماموری در خدمت هر سه قدرت استعماری وقت، یعنی بریتانیا، فرانسه و روسیه بود، اما شاگرد ارشد او، «عبده»، به بریتانیا صادقانه وفادار ماند.

سید جمال‌الدین افغان

سید جمال که ظاهراً در ایران، به‌سال ۱۸۳۸ به‌دنیا آمده است، [«سید‌هادی روح‌القدس» پسر عمه‌ی سید جمال‌الدین که در وصف سید جمال شعری نیز سروده در اسدآباد همدان می‌زیسته است و از همین‌روست که در ایران و به‌غلط سید جمال‌الدین افغان به سید جمال‌الدین اسدآبادی شهرت دارد. به پاورقی مراجعه کنید. م] شهرت «افغانی» را برای القأ این گمان که در افغانستان به‌دنیا آمده است برگزید. با این حیله او اولاً هویت ایرانی و شیعی خود را پنهان می‌کرد، زیرا تشیع شاخه‌ی اقلیت اسلام است، ثانیاً می‌توانست بر اکثریت مسلمانان جهان که اهل تسنن بودند بیش‌تر اثر گذارد. پنهان‌کردن هویت واقعی تنها نخستین نیرنگ سید جمال بود. چنان‌که «إیلی كدوری» (Elie Kedourie)، شرق‌شناس برجسته‌ی بریتانیایی گفته است، سید جمال و شاگردانش از جمله «محمد عبده» و «رشید رضا»، «بیش‌ترین امساک را در حقیقت‌گویی» داشتند.[٣] سید جمال بدرازای زندگی خویش هویتی دروغین خود را گسترش داد. او وانمود می‌کرد که با سفر به سرتاسر جهان اسلام پایه‌ی تئوریک جنبش سیاسی-‌اجتماعی پان‌اسلامیسم را گسترش داده، اما او متفکری بدعت‌گذار، جاسوسی مرموز، فراماسون، و فراتر از همه‌ی این‌ها، به‌نوشته‌ی «کدوری» کسی بود که به «بهره‌گیری سیاسی از مذهب» باور داشت.[۴]

سید جمال از مذهب استفاده‌ی ابزاری کرد. ظاهراً دینداری پارسا بود که می‌خواست جزئیات الگوی سیاسی از حکومتی با قوانین صدر اسلام را در مکه مسلط کند، اما در نوشته‌های محرمانه‌اش باورهای حقیقی خود را آشکار می‌کند:

«ما سر مذهب را نمی‌بریم، مگر به‌وسیله‌ی خود مذهب. بنابراین اگر اکنون به ما بنگرید ما را پارسایانی تارک دنیا، و پرستندگانی نماز خوان که هرگز از فرمان خدا سر نمی‌پیچند، می‌بینید.»[۵]

«کدوری» می‌نویسد: «این نامه آشکارا نشان می‌دهد که یکی از اهداف سید جمال، که شاگرد ارشد او عبده نیز بدان آگاه بوده، تخریب از درون اسلام بوده است، و روش او برای متحقق‌کردن این هدف «تظاهری وفادارانه» به اسلام بوده است.»[٦] در واقع اگرچه سید جمال مبلّغ اسلام راست آیین (ارتودوکس) برای توده‌ها بود، اما در نهان خداناباوری ضدّ اسلام بود که به دیگر ادیان نیز می‌تاخت. او خطاب به محفلی زیرزمینی می‌گوید:

«مذاهب، تحت هر نامی، ماهیتی یک‌سان دارند. هیچ آشتی و درک متقابلی میان آن‌ها و فلسفه تحقق‌پذیر نیست. مذهب، باور ایمانی را به فرد تحمیل می‌کند، اما فلسفه او را یک‌باره از قید مذهب می‌رهاند.»[٧]

با وجود این، سید جمال نتیجه می‌گیرد که: «توده‌ها را دلیل و برهان راضی نمی‌کند و تنها «خواص» درمی‌یابند که آموزش و تربیت توده‌ها چگونه باید باشد.»[٨] پختگی محتوای این عبارات بیان‌گر چرایی شهرت معنوی سید جمال است. او در سراسر زندگی خویش برای توده‌ها پیامی و برای خواص پیامی دیگر داشت. برای توده‌ها پان‌اسلامیسم را ترویج می‌کرد و برای خواص فلسفه‌یی دست‌چین شده. آری سید جمال که در راستای اهدف خویش، و برای فریب توده‌ها ژست ضد امپریالیستی می‌گرفت؛ با حلقه‌ی نزدیک شاگردانش، حیله‌گرانه هم‌پیمان امپریالست‌ها نیز می‌شد.

با وجود این، بسیاری از تاریخ‌نگاران ظاهربین، می‌پندارند که سیاست‌گردان اسلام‌گرا می‌خواست جنبشی در جهان اسلام برانگیزد که به‌واسطه‌ی آن اسلام را به دوره‌ی شکوفایی و طلایی آغازین آن در مکه و مدینه بازگرداند. برخی مورخان تقریباً تیزبین، او را ستیزه‌گری ضدامپریالیسم می‌پنداشتند که در جستجوی اصلاح دینی و برداشتی روشنگرانه و خردگرایانه از اسلام به‌جای اسلام سنتی و ایستاست. متاسفانه، این دیدگاه غالب در میان شرق‌شناسان برجسته بوده است. برای نمونه «گیب» (H. A. R. Gibb) نویسنده‌ی کتاب «گرایشات مدرن در اسلام» (۱۹۴۷) می‌نویسد که سید جمال به دولتی که تحت «راست‌آیینی قرآنی»[۹] با نگاهی مدرن اداره می‌شود، باور داشت. و «ویلفرد کانتول اسمیت» (Wilfred Cantwell Smith)[۱٠] سید جمال را «کامل‌ترین مسلمان زمان خویش» می‌نامید.[۱۱] او در کتاب مشهور خود «اسلام در تاریخ مدرن» مشتاقانه سید جمال را «ضد امپریالیست» می‌شناساند.

«او (سید جمال‌الدین افغانی) غرب را تهدیدی برای اسلام و جامعه‌ی اسلامی می‌دانست و همه را به مقاومت در برابر آن فرا می‌خواند... او مخاطبینش را به ترویج عقل و تکنولوژی بر می‌انگیخت، برای توانمندشدن، همان‌گونه که غرب انجام داده است... او مسلمانان را به پرهیز از انفعال و تلاش برای عزمی خود جوش و زنده در این راستا تشویق می‌کرد.»[۱٢]

اسمیت با ستایش سید جمال می‌نویسد:

«به‌لحاظ جغرافیایی، گستره‌ی فعالیت سید جمال، ایران، هند، جهان عرب، ترکیه و اروپای غربی بود. سید جمال سنی‌مذهب و صوفی بود. او مروج ایده‌ی آشتی با تشیع نیز بود. وی افکار سنتی اسلامی را با اندیشه‌ی مدرن اروپایی درآمیخت... او مبلغ نهضت‌های سیاسی اسلامی و شخصیتی در خور احترام بود. وی مدافع ناسیونالیسم بومی و پان‌اسلامیسم بوده است. بخش عمده‌یی از گسترش بعدی اسلام در سایه‌ی شخصیت و تلاش‌های او انجام گرفت. در حقیقت کمتر جایی در اسلام قرن بیستم می‌توان سراغ گرفت که تحت تاثیر آرأ سید جمال نبوده باشد.»

با همه‌ی این، اسمیت به‌درستی می‌افزاید: «سید جمال نخستین احیاگر اسلامی بود که به تضاد آشتی‌ناپذیر تاریخی «اسلام» و «غرب» باور داشت.»[۱٣] این‌گونه، در واقع سید جمال افغانی نخستین کسی است که مفهوم برخورد تمدن‌ها را که صد سال بعد به‌وسیله‌ی «برنارد لوئیس» (Bernard Lewis) و «ساموئل‌ هانتینگتون» (Samuel Hantington) متداول شد، پیش کشید.

سید جمال‌الدین را خواه آن‌گونه که اسمیت او را مردی پویا شناسانده است، یا او را فردی فرصت‌طلب بدانیم، در نقش او به‌عنوان پدرخوانده‌ی سازمان «الاخوان‌المسلمون» و گروه‌های اسلام‌گرای افراطی مشابه، نمی‌توان شک کرد. بی‌گمان، چنان‌چه به «برادران مسلمان» ستیزه‌جو و متعصب امروز گفته شود که مراد و رهبر معنوی آنان، سید جمال‌الدین افغانی، خداناباور و فراماسون بوده است، دچار ضربه‌ای روحی خواهند شد. با وجود این، «ریچارد می‌شل» (Richard P. Mitchell) که کتابش، «درون سازمان الاخوان‌المسلمون» صریح‌ترین و روشن‌ترین نمونه‌ی تحقیقی درباره‌ی این سازمان است، می‌گوید که سرآغاز سازمان‌های تروریستی و ستیزه‌جویانی که پس از جنگ دوم جهانی در مصر غالب شدند، مستقیماً به سید جمال‌الدین افغانی باز می‌گردد. وی می‌نویسد «اعضای اخوان‌المسلمون خود را در مسیر جنبشی اصلاح‌طلب و مدرن یافتند که از سوی سید جمال، محمد عبده و رشید رضا مطرح می‌شد.» او می‌افزاید: «اعضای سازمان نسبت به سید جمال گونه‌ای بستگی و نزدیکی احساس می‌کردند. بسیاری از ایشان او را «پدر روحانی» جنبش می‌دانستند و در این میان حسن البنأ کسی است که بیش‌ترین شباهت را به وی دارد.»[۱۴]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- پیشنهاد سید جمال‌الدین افغانی به لندن توسط شرق‌شناس بریتانیایی W. S. Blunt، دوست سید جمال، گزارش شده است. این گزارش در کتاب «اسلام و مدرنیسم در مصر»، نوشته‌ی C. C. Adams آمده است. (انتشارات Russell and Russell نیویورک، چاپ ۱۹۳۳، صفحه ۱۰، بخش ۱)
[٢]- «سید جمال و محمد عبده»: مقاله‌یی درباره‌ی ناباوری مذهبی و فعالیت سیاسی اسلام مدرن، نوشته‌ی «ایلی کدوری» (انتشارات The Humanities Press نیویورک، چاپ ۱۹۶۶، صفحه ۳۰)
[٣]- «کدوری»، صفحه ۶.
[۴]- همان‌جا صفحه ۱۳.
[۵]- همان‌جا صفحه ۱۵.
[٦]- همان‌جا.
[٧]- رجوع کنید به نظرات آیت‌الله مصباح یزدی که نسخه‌ی ایرانی این نظرات را اکنون تبلیغ می‌کند و یا نظرات بنیان‌گذار حجتیه در ایران «آیت‌الله شیخ محمود حلبی» که در اوج جنبش نفت در دهه‌ی ۱۳۳۰، یک‌باره و با اشاره انگلستان مروج اسلامی شد که اکنون مصباح یزدی آن‌را پی گرفته است. م
[٨]- نگرش سید جمال‌الدین به مذهب از نوشته‌ی کدوری در صفحه ۴۴ نقل قول شده است.
[۹]- کدوری در صفحه ۴۴، نوشته‌ی Gibb را که می‌گوید: «بی‌گمان سید جمال خشنود خواهد شد اگر می‌توانست اکنون ببیند که پس از نیم‌قرن از درگذشت او همچنان نظرات متظاهرانه‌اش به راست‌آیینی اسلامی بی‌چون و چرا پذیرفته می‌شود»، نقد می‌کند.
[۱٠]- پاورقی: محقق، پژوهشگر و اسلام‌شناس برجسته‌ی کانادایی
[۱۱]- Wilfred Cantwell Smith، «اسلام در تاریخ مدرن»، (NewYork: New American Library، چاپ ۱۹۵۷، صفحه ۵۴.)
[۱٢]- همان‌جا صفحات ۵۶ و ۵۷.
[۱٣]- همان‌جا صفحه ۵۵.
[۱۴]- Richard P. Mitchell، «درون سازمان الاخوان‌المسلمون»، انتشارات دانشگاه اکسفورد لندن، چاپ ۱۹۶۹، صفحه ۳۲۱. مشهورترین تروری که گفته می‌شود توسط شبکه‌ی تروریستی سید جمال‌الدین اسدآبادی در ایران انجام شد، ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی بود. ترور ناصرالدین شاه در سال‌هایی انجام شد که او طی سفر به فرنگ (فرانسه) مقداری با تمدن غرب آشنا شده و به‌عنوان مدرنیسم مشوق عکاسی و فیلم‌برداری در ایران شده بود.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

□ Robert Dreyfuss, Cold War, Holy Warrior, Mother Jones: January/February 2006.