|
روانشناسی اجتماعی
آزمایش زندان استنفورد
فهرست مندرجات
◉ آزمایش زندان استنفورد
◉ شرح آزمایش
◉ فیلم آزمایش
◉ مقایسهی آزمایش زندان استنفورد با شکنجهی زندانیان ابوغریب
◉ نتیجهگیری
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
آزمایش زندان استنفورد
روانشناسی نحوهی رفتار، تفکر و احساس آدمها را از لحاظ علمی در متن جامعه مطالعه میکند. به این معنا که نشان میدهد رفتارها، تفکرها، و احساسّهای آدمها چگونه تحت تاثیر آدمهای دیگر تغییر میکنند.
آنچه در پی میآید، داستان آزمایش زندان استنفورد است. این داستانْ نشاندهندهی درماندگیِ (یا تمایل) انسان در پذیرش موقعیتها و ساختارهای قدرتی است که در آن زندگی میکند.
پروفسور فیلیپ جورج زیمباردو (Philip George Zimbardo)، روانشناس اجتماعی و استاد دانشگاه استنفورد، کنجکاو بود بداند چرا زندانّها مکانهایی خشونتآمیز هستند؛ آیا این خشونت بهدلیل شخصیت ساکنان آنجا است، یا بهعلت تاثیر مخرب ساختارِ قدرت در خودِ زندانها است؟ او بهدنبال یافتنِ پاسخی برای این پرسش، یک زندانِ ساختگی در زیرزمین بخش روانشناسی دانشگاه استنفورد ایجاد کرد و چند مردِ جوان معقول و موجه را بهعنوان داوطلب انتخاب نمود - که هیچیک سابقهی جنایی نداشتند و همگی در آزمونهای روانشناختی بهعنوان افراد معمولی شناخته شدند - و بهصورت تصادفی به نیمی از آنها نقش زندانی و نیمی دیگر نیز نقش زندانبان داد. طبق برنامه، وی تصمیم داشت بهمدت دو هفته آنها را به این صورت بهحال خود رها کند و نظارهگرِ نحوهی تعاملِ این شهروندان با یکدیگر در نقشهای جدیدشان باشد. آنچه در ادامه اتفاق افتاد تبدیل به افسانه شد.
آزمایش زندان استنفورد (Stanford prison experiment)، یکی از معروفترین و بهروایتی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی اجتماعی است که تاکنون انجام شده است. در این آزمایش که بهسرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد، در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی بهصورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند. نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش بهخاطر ترس از کنترل خارجشدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
هدف آزمایش آن بود که زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
در سال ۲۰۰۴، مجموعهای از تصاویر شکنجهی زندانبانان آمریکایی زندان ابوغریب بغداد، بر روی اینترنت قرار گرفت و بهسرعت پخش شد. انتشار این تصاویر بهشدت بهوجههی سیاسی و حقوق بشری ایالات متحده آمریکا در جهان لطمه وارد کرد. در دادگاههای نظامی در ایالات متحده آمریکا، یازده نفر از زندانبانان و مسئولین زندان که متهم به اعمال شکنجه، آزار زندانیان یا قصور در گزارش تخلفات به مسئولین ارشد ارتش را به سه تا ده سال زندان محکوم کرد. ژنرال مسئول زندان نیز به سرهنگی تنزل مقام یافت.
رسوایی این جنایتها ۱۸ آوریل سال ۲۰۰۴، از برنامهی معروف تلویزیونی ۶۰ دقیقه که از شبکه CBS آمریکا زیر عنوان شکنجه در زندانهای عراق: نمونه زندان ابوغریب پخش شد. ژنرال آنتونیو تاگوبا مسئول تحقیق در پرونده زندان ابوغریب در یکی از گزارشهایش مینویسد:
طی ماههای اکتبر تا دسامبر سال ۲۰۰۴، ارتش آمریکا شکنجههای جنونآمیز و وحشیانه و هولناکی مرتکب شد؛ و یکی از مقامات آمریکایی در تحلیل این شکنجهها و کسانی که دست به آنها زده بودند، گفت که بیشک این بربرها و متوحشها (خطاب به نظامیان آمریکایی) زندانیان عراقی را حیواناتی میپنداشته که شایستگی ندارند، با آنها برخوردی انسانی داشت.
روزنامهی آمریکایی واشنگتنپست ترجمهی رسمی انگلیسی سوگندنامههای ۱۳ زندانی عراقی را منتشر کرد. برخی از اسامی موجود در این اسناد بهخاطر اینکه قربانیان آنها در معرض خشونت جنسی قرار گرفتهاند، پاک شدهاند. این شهادتها از ضربوشتم، رفتارهای تحقیرکننده و خشونت جنسی علیه زندانیان پرده برداشت. روزنامهی ساندی تلگراف از وجود تصاویری که انجام تجاوزهای جنسی در زندان ابوغریب عراق را به اثبات میرساند، خبر داد.
▲ | شرح آزمایش |
زیمباردو و همکارانش به آندسته از فرایندهای روانشناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهی محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
خصوصیات افراد شرکتکننده چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهی متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهی زندان نداشت، و ظاهراً، همهی آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهی پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در آزمایش وی با او همکاری کنند. پروفسور زیمباردو در مورد داوطلبها و نحوهی گزینش آنها چنین میگوید:
-
جرم افراد متهم در واقع این بود که به یک آگهی در یک روزنامه محلی درباره نیاز به داوطلب برای شرکت در یک پژوهش درباره تاثیرات روانی زندگی در زندان پاسخ داده بودند. ما میخواستیم ببینیم که تاثیرات روانی زندانی یا زندانبان شدن روی فرد چیست. بدین منظور، ما تصمیم گرفتیم که یک وضعیت زندان مانند درست کنیم و سپس بدقت تاثیرات این وضعیت را روی رفتار همه کسانی که در این چاردیواری قرار میگرفتند مطالعه کنیم.
بیش از ۷۰ داوطلب به آگهی ما پاسخ دادند و مصاحبههای تشخیصی (Diagnostic Interview) و آزمایشهاش شخصیت (Personality Tests) در مورد آنها انجام گرفت تا کسانی که مشکلات روانی، ناتوانیهای پزشکی یا سابقهی جرم یا استفاده از مواد مخدر دارند، از پژوهش حذف شوند. در نهایت، یک گروه نمونه ۲۴ نفری از دانشجویان آمریکایی و کانادایی برای ما باقی ماند که در منطقهی اطراف استنفورد سکونت داشته و میخواستند با شرکت در این پژوهش روزی ۱۵ دلار بهدست آورند. این افراد در همه مواردی که ما میتوانستیم آزمایش یا مشاهده کنیم، واکنش عادی داشتند.
بدینگونه پژوهش ما دربارهی زندگی در زندان با شرکت یک گروه متوسط از مردان سالم و باهوش از طبقه متوسط آغاز شد. این مردان جوان بهصورت شانسی و با استفاده از «شیر یا خط» به دو گروه تقسیم شدند. نیمی از آنان بهصورت شانسی بهعنوان زندانبان، و نیمی دیگر بهعنوان زندانی برگزیده شدند. این نکته مهم را باید بهخاطر سپرد که در آغاز این آزمایش، هیچگونه تفاوتی میان مردان جوانی که بهعنوان زندانی برگزیده شده با آنانی که بهعنوان زندانبان انتخاب شدند وجود نداشت.
همو در مورد سامان دادن به آزمایش میافزاید:
-
برای فراهمساختن شرایطی که خیلی مشابه وضعیت زندان باشد، ما از مشاورین با تجربه کمک خواستیم. یکی از بهترین آنها یک زندانی سابق بود که حدود ۱۷ سال را پشت میلههای زندان گذرانده بود. این مشاور به ما کمک کرد درک کنیم که زندانیبودن چگونه است. وی همچنین در طول یک کلاس تابستانی در دانشگاه استنفورد با عنوان «روانشناسیِ زندان» (Psychology of Imprisonment) که ما تدریس میکردیم، ما را به گروهی دیگر از زندانیان سابق و ماموران زندان آشنا کرد.
زندان ما با مسدود کردن دو انتهای یک راهرو در زیرزمین ساختمان دانشکدهی روانشناسی استنفورد ساخته شد. این راهرو «حیاط» بود و تنها مکانی بود که زندانیها غیر از سلول خود بدان راه داشته و میتوانستند در آن راه بروند، غذا بخورند و یا ورزش کنند، غیر از رفتن به مستراح در انتهای راهرو (که زندانیها با چشمبسته بدانجا برده میشدند که راه خروج از زندان را یاد نگیرند).
برای ساختن سلولهای زندان، ما درهای برخی از اتاقهای آزمایشگاه را برداشته و بهجای آنها درهای مخصوصی که با میلههای آهنین ساخته شده بود و شمارهی سلول بر آن نقش بسته بود، قرار دادیم.
در یک انتهای راهرو منفذ کوچکی وجود داشت که از طریق آن میتوانستیم حوادثی را که رخ میداد ضبط و فیلمبرداری کنیم. در یکسوی راهرو در مقابل سلولها یک اشکاف کوچکی قرار داشت که به «سیاهچال» تبدیل شد، یعنی سلول انفرادی. سلول انفرادی خیلی تنگ و تاریک بود، به پهنای شصت سانتیمتر و فرورفتگی حدود شصت سانتیمتر بود، ولی ارتفاع آن برای ایستادن «زندانی بد» در آنجا کافی بود.
یک سیستم مخابره داخل ساختمان (intercom) این امکان را برای ما فراهم میکرد که مخفیانه گفتگوی زندانیها را بشنویم و همچنین اعلامیههای عمومی را از طریق آن برای زندانیان پخش کنیم. هیچگونه پنجره یا ساعتی وجود نداشت که گذشت زمان را بتوان از طریق آن تشخیص داد، که بعداً به برخی آزمایشهای اختلال زمانی انجامید.
با قرار دادن این خصوصیات در محل، زندان ما آماده پذیرش اولین زندانیهایی شد که در ادارهی پلیس پالوآلتو در بازداشت بهسر میبردند.
سپس، آزمایش آغاز شد: زندانیها، در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهی آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشتنگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، بهجای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند. همچنین، به زندانیان روپوشهایی گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
پرسش این بود که تاثیرات زندگی در محیطی با کمترین محرکهای حسی که در آن هیچ دستگاه ساعت و هیچ نمایی از دنیای بیرون وجود ندارد، چیست؟
در صبحگاه آرام یک روز یکشنبه در ماه آگوست، یک ماشین پلیس در شهر پالوآلتو، در ایالت کالیفرنیا، گشت زد و عدهای از دانشجویان را به اتهام ورود غیرمجاز به ملک دیگری و سرقت مسلحانه دستگیر نمود. هر فرد متهم در منزل خود دستگیر، تفهیم اتهام و از حقوق خویش آگاه میشد. متهم دستهایش را روی ماشین پلیس قرار میداد تا مورد بازرسی بدنی قرار گرفته و دستبند زده شود - در طول این ماجرا فرد متهم حیرتزده بود و همسایگان بیشتر با کنجکاوی جریان را تماشا میکردند. متهم سپس در صندلی عقب ماشین پلیس قرار میگرفت که آژیرکشان وی را به ایستگاه پلیس میبرد. در ایستگاه پلیس متهم به درون برده شده و بهطور رسمی تفهیم اتهام میشد و از حقوق قانونی خود برای سکوت در بازپرسی تا هنگام داشتن مشاوره حقوقی آگاه میگشت. سپس انگشتنگاری شده و مشخصات کامل وی ثبت میگردید. متهم سپس به سلولی برده میشد و با چشمبند در آنجا قرار میگرفت تا دربارهی سرنوشت خویش و اینکه چکار کرده که اینگونه گرفتار شده، بیاندیشد.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط بهصورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند. آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
رویهی کار پلیس را در نظر بگیرید که باعث میشود بهفرد بازداشت شده احساس گیجی، وحشت و انساننبودن دست دهد. دقت کنید که این افسر پلیس نیز درست مانند زندانبانهای زندان واقعی عینک آفتابی بهچشم دارد، چنانکه رئیس گاردملی در هنگام سرکوب شورش خونین زندانیان در زندان آتیکا به چشم داشت!
روز قبل از آزمایش، یک جلسهی توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، بهعنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها بهوجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را بهشیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهی این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهی قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.» زیمباردو دربارهی وضعیت شوک ملایم به دستگیرشدگان میگوید:
-
زندانیهای ما در حالیکه هنوز در شوک ملایم ناشی از دستگیری غیرمنتظره توسط پلیس بهسر میبردند، چشمبسته برای طی مراحل بعدی با ماشین پلیس به محل «زندان ناحیهی استنفورد» منتقل شدند. سپس زندانیها یکی یکی به زندان ما آوردهشده و با زندانبان زندان روبهرو شدند که احساس جدیبودن جرمشان و موقعیت جدیدشان بهعنوان زندانی را به آنها منتقل میکرد
هر زندانی بهطور سیستماتیک مورد بازرسی بدنی قرار میگرفت و سرتاپا لخت میشد. سپس با ماده ضد شپش گردافشانی میشد که این باور ما را که او ممکن است میکرب یا شپش داشته باشد، بهوی منتقل میکرد - چنانکه در این سری از عکسها دیده میشود.
او در مورد تحقیر زندانیان میگوید:
-
یک روند فرودست کردن زندانی طراحی شده بود که هم برای تحقیر زندانی بود و هم برای اینکه مطمئن شویم آنها هیچ میکربی همراه خود نمیآورند که زندان ما را آلوده سازد. این روند خیلی شبیه صحنههایی بود که توسط دانی لیونز (Danny Lyons) در این عکسهای زندان تگزاس تصویر شده است، یا صحنههای که در تصاویر زندان ابوغریب مشاهده میشود.
تصویر زندان تگزاس از دانی لیونز: برخورد نامناسب پلیس با زندانیان ◀
نتایج روانی لختکردن، شپشزدایی، و تراشیدن موی سر زندانیها یا مشابه آن اگر در مورد سربازان ارتش نیز در نظر گرفته شود. هنگامیکه افراد چنین تجربههایی را طی میکنند چه دگرگونیهایی در آنها رخ میدهد؟
-
پس از آن به فرد زندانی یک لباس زندان (uniform) داده شد. لباس زندان بهطور عمده یک پیراهن بلند بود که زندانی در تمام مدت بدون هیچگونه لباس زیر به تن میکرد. روی این لباس، پشت و جلو، شمارهی زندانی نقش بسته بود. به مچ پای راست هر زندانی یک زنجیر سنگین با قفل بسته شده بود ک تمام مدت به پای زندانی بود. کفش زندانی یک جفت دمپایی ابری بود، و هر زندانی موهایش را با یک کلاه از جنس جوراب نایلون زنانه میپوشاند.
باید توجه داشت که تلاش ما بر این بود که یک شرایط کارکردی مشابه زندان (functional simulation) ایجاد کنیم، نه یک زندان واقعی. زندانیان مرد در زندان واقعی پیراهن بلند نمیپوشند، ولی زندانیان مرد بهطور واقعی احساس تحقیرشدن و محرومیت از مردانگی را دارند. هدف ما این بود که با پوشاندن پیراهن به مردان بدون لباس زیر، در زمانی کوتاه تاثیراتی مشابه اثر زندان واقعی ایجاد کنیم. در واقع، به محض اینکه برخی از زندانیان این لباسهای زندان را پوشیدند، شیوه راه رفتن و نشستن و ایستادن آنها دگرگون شد - یعنی بیشتر زنانه شد تا مردانه.
زنجیری که بهپای آنها بسته شده بود، که آنهم در اکثر زندانها معمول نیست، به این منظور بود که فضای سرکوبگر زندان را به زندانیها یادآوری نماید. حتی هنگامیکه زندانیها خوابیده بودند، نمیتوانستند از فضای سرکوب رهایی یابند. هنگامیکه زندانی غلت میزد، زنجیر به پای دیگر او میخورد، او را بیدار میکرد و بهیاد او میآورد که هنوز در زندان است و حتی در رویای خویش نمیتواند از زندان فرار کند.
استفاده از شماره برای شناسایی زندانیها شیوهای بود برای اینکه به آنها احساس بیهویتی القا شود. هر زندانی را تنها باید با شماره صدا میزدند و خود زندانی نیز در صحبت درباره خود یا زندانیهای دیگر تنها میتوانست از شماره استفاده کند [و نه نام فرد].
کلاه جوراب نایلونی روی سر زندانی بهجای تراشیدن سر زندانی بهکار گرفته شد. روند تراشیدن موی سر، که در اکثر زندانها و همچنین در ارتش انجام میگیرد، از جهتی بهمنظور فروکاستن هویت فرد است - زیرا برخی افراد هویت فردی خود را با شیوهی آراستن مو یا بلندکردن آن نشان میدهند. همچنین اینکار به این منظور انجام میشود که افراد را به اطاعت از مقررات خودسرانه و زورگویانه زندان عادت دهد. تاثیر دراماتیک تراشیدن موی سر فرد در قیافه ظاهری را میتوان در این عکسها مشاهده نمود.
در دوران سلطنت محمدرضاشاه در ایران، دستگاه ساواک با روشهای مختلف اقدام به شکنجههای جسمی و روحی شورشیان میکرد تا آنها را از ادامهی مبارزه با رژیم منصرف کند. یکی از کارهایی که ساواک پس از دستگیری روحانیون شورشی در زندان انجام میداد تراشیدن سر و محاسن آنها بود. آیتالله خامنهای، رهبر کنونی ایران هم که در آن دوران چندبار بازداشت شد، از این قاعده مستثنی نبود. زمانیکه نخستینبار دستگیر شد شنیده بود كه ریش روحانیان را در زندان میتراشند. از بیرجند كه راه افتاده بود، این فكر رهایش نمیكرد. گاه موهای نهچندان پرپشت محاسن خود را میكشید تا به دردی كه با كشاندن تیغ بر صورتش برمیخاست، عادت كند. «وحشت عظیمی در دل من بود از آنچه از بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریش، خشك خشك... منتظرش بودم.» آن لحظه از راه رسید و در باز شد. آرایشگر و یك گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یك صندلی هم با خود آورده بودند. به او اشاره كردند كه بیاید و روی صندلی بنشیند. شنیده بود برخی از روحانیان هنگام تراشیدن ریش مقاومت كردهاند. شاید حضور گروهبان برای مقابله با این مقاومتها بود. ولی او خود را نباخت: «مقاومتی نداشتم و نكردم. آماده بودم. چون میدانستم فایدهای ندارد. دست و پای من را میگیرند و بعد مقداری كتك میزنند و بعد آن كاری كه نباید بشود... خواهد شد.» نشست. آرایشگر ریش او را تراشید. ناگهان تمام نگرانیها فروریخت. «اینقدر خوشحال شده بودم ... كه بیاختیار با این سلمانی و با آن گروهبان مرتب بنا كردم حرفزدن و خندیدن ... تعجب [میكردند] اینها كه من چهطور آخوندی هستم كه دارند ریشم را كوتاه میكنند و من اینقدر خوشحالم ... [تمام كه شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیدهام... خندهاش گرفت. آیینهاش را داد. بنا كردم بهصورتم نگاهكردن. دیدم بله؛ آدم مثل اینكه خودش را درست نمیشناسد.»
زنجیری که بهپای آنها بسته میشود، به این منظور است که فضای سرکوبگر زندان را به زندانیها یادآوری نماید. حتی هنگامیکه زندانیها میخوابند، نمیتوانند از فضای سرکوب رهایی یابند. هنگامیکه زندانی غلت میزد، زنجیر بهپای دیگر او میخورد، او را بیدار میکند و بهیاد او میآورد که هنوز در زندان است و حتی در رویای خویش هم نمیتواند از زندان فرار کند.
زندانبانها هیچ دورهی خاص آموزشی برای زندانبانی را طی نکرده بودند. در عوض، آنها در یک محدودهای آزاد بودند که هر کاری را که فکر میکنند برای حفظ نظم و قانون در زندان و جلب احترام زندانیها لازم است، انجام دهند. زندانبانان خود یک سری مقررات درست کردند که آنها را بعداً تحت نظارت سرزندانبان دیوید جاف (David Jaffe)، که یک دانشجوی دورهی کارشناسی در استنفورد بود، به اجرا گذاشتند. اما به آنها دربارهی احتمال جدیشدن این ماموریت و خطرهای احتمالی وضعیتی که در آن گام میگذاشتند، هشدار داده شد همانطور که به زندانبانهای واقعی نیز که چنین شغل خطرناکی را داوطلبانه انتخاب میکنند، نیز تذکر داده میشود.
بهگفتهی پروفسور زیمباردو در مورد اجرای قانون، زندانیها مثل زندانیهای واقعی انتظار داشتند که تا حدودی مورد آزار و اذیت قرار گیرند، و حریم خصوصی و حقوق مدنی آنها در مدتی که در زندان هستند نقض شود و اینکه غذای اندکی به آنها داده شود که حداقل نیاز بدنی آنها را تامین کند اینها همه بخشی از موارد توافق آگاهانهی آنها بهعنوان داوطلب شرکت در پژوهش بود.
-
ما با ۹ زندانبان و ۹ زندانی در زندانمان آزمایش را شروع کردیم. سه زندانبان در هر یک از سه شیفت هشت ساعته کار میکردند، در حالیکه سه زندانی در تمام مدت یکی از سه سلول بیروح را اشغال میکردند. سایر زندانبانها و زندانیها از نمونهی ۲۴ نفرهی ما رزرو بودند تا در صورت نیاز فراخوانده شوند. سلولها بهقدری کوچک بودند که در هر کدام فقط به اندازهی سه تا تخت سفری جا بود که زندانیها روی آنها میخوابیدند یا مینشستند، و تقریباً جا برای چیز دیگری نبود.
این عکس ظاهر یکی از زندانبانها را نشان میدهد. همهی زندانبانها لباسهای متحدالشکل بهرنگ لباس نظامی بهتن داشتند، هر کدام یک سوت به گردن و یک باتوم پلیس همراه خود داشتند که از اداره پلیس قرض گرفته شده بود. زندانبانها همچنین عینک آفتابی مخصوصی بهچشم داشتند که ایدهی آن برگرفته از فیلم «لوکِ خوشدست» (Cool Hand Luke) بود. عینکآفتابی براق مانع از این بود که کسی چشمهای زندانبان را ببیند یا احساسات او را بتواند بخواند، و از اینرو کمک میکرد که بیهویتی (anonymity) آنان را برجستهتر شود. البته این تیم، نه فقط به پژوهش دربارهی زندانیها، که به پژوهش درباره زندانبانها نیز میپرداخت که خود را در نقش پرقدرت جدیدی مییافتند.
زندانیان با صدای سوت برای اولین «سرشماری» از سری سرشماریهای روزانه از خواب بیدار میشدند. سرشماریها بدینمنظور انجام میشد که زندانیها با شمارههای خود آشنا شوند (سرشماری چند بار در هر شیفت و در طول شب نیز انجام میشد). اما مهمتر اینکه این موارد موقعیتهای منظمی برای زندانبانها فراهم میآورد که کنترل خود را روی زندانیها اعمال کنند. ابتدا زندانیها زیاد در نقش خود جا نیافتاده بودند و سرشماریها را خیلی جدی نمیگرفتند. آنها هنوز میخواستند که استقلال خود را بهرخ بکشند. زندانبانها نیز که داشتند با نقش جدید خود آشنا میشدند، هنوز مطمئن نبودند که تا چهحد میتوانند روی زندانیها اعمال قدرت کنند. این آغاز یک سری رودرروییهای مستقیم میان زندانبانها و زندانیان بود.
- زندانبانها از حرکت شنای سینه روی زمین که یک شیوهی مجازات بدنی بود، برای تنبیه زندانیها در صورت سرپیچی از مقررات یا هرگونه واکنش یا برخورد نامناسب نسبت به زندان یا زندانبانها استفاده میکردند. هنگامی که ما مشاهده کردیم که زندانبانها زندانیان را وادار به حرکت شنا میکنند، ابتدا فکر کردیم که این یک شیوهی نامناسب برای یک زندان است - زیرا نسبتاً تنبیهی خفیف و بچگانه است. اما بعداً دریافتیم که حرکت شنا اغلب توسط نازیها در اردوگاهها بهعنوان مجازات بهکار گرفته میشد، چنانکه در این نقاشی توسط یک زندانی سابق اردوگاه نازی بهنام آلفرد کانتور (Alfred Kantor) تصویر شده است. شایان توجه است که یکی از زندانبانهای ما نیز پای خود را روی پشت زندانیهایی که مشغول حرکت شنا بودند میگذاشت، یا زندانیهای دیگر را مجبور میکرد که روی پشت زندانیهای همسلول خویش که مشغول حرکت شنا بودند بنشینند یا گام بگذارند.
در ابتدا حرکت شنا زیاد حالت تنبیه بازدارنده نداشت، ولی به مرور که آزمایش پیش میرفت، این حالت بیشتر شد. این تغییر از چه رو بود؟
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهی ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافهکار» داشته، و به در همشکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. پروفسور زیمباردو در بارهی این شورش میگوید:
-
از آنجایی که روز اول بدون حادثه گذشت، ما از شورشی که در صبح روز دوم رخ داد تعجب کردیم و اصلاً انتظارش را نداشتیم. زندانیها کلاههای نایلونی را از سر خود در آورده، شمارهها را از لباس خود کنده، و برای خود از تختهایی که پشت در سلولها گذاشته بودند، سنگر ساخته بودند. و حالا سوال این بود که ما با این شورش چهکار میخواستیم بکنیم؟ زندانبانها خیلی عصبانی و مستاصل شده بودند زیرا زندانیها همچنین شروع به متلکپراندن و فحشدادن به آنها کرده بودند. هنگامی که زندانبانهای شیفت صبح آمدند، از دست زندانبانهای شیفت شب که به گمان آنها زیادی کوتاه آمده بودند گلهمند بودند. زندانبانها باید خود به این شورش پاسخ میدادند و رفتاری که آنها در پیش گرفتند باعث شگفتی پژوهشگرانی شد که شاهد ماجرا بودند.
ابتدا آنها اصرار کردند که نیروی کمکی بدانجا فراخوانده شود. سه زندانبانی که رزرو و در خانهشان منتظر بودند که فراخوانده شوند، آمدند و زندانبانهای شیفت شب هم بهطور داوطلبانه بهکار خود ادامه دادند تا شیفت صبح را تقویت کنند. زندانبانها با هم گفتگو کرده و تصمیم گرفتند که زور را با زور جواب دهند.
آنها یک کپسول آتش خاموشکن برداشته و جریان دیاکسیدکربن را که پوست را یخ میکند، بهسوی زندانیها نشانه گرفتند و آنها را مجبور کردند که از درها فاصله بگیرند. (کپسولهای آتشخاموشکن توسط «دایرهی پژوهش روی انسانها در استنفورد» بهخاطر ترس از آتشسوزی احتمالی در آنجا قرار گرفته بود.)
زندانبانها به تک تک سلولها هجوم آورده، زندانیها را لخت کردند، تختهایشان را بیرون آوردند، و سردستههای زندانیان را در سلول انفرادی انداختند، و بهطور کلی شروع به آزار و ترساندن زندانیها کردند.
نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد. مثلاً، بهجای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد.
-
شورش بهطور موقتی سرکوب شده بود، ولی حالا زندانبانها با مشکل جدیدی روبهرو بودند. البته که ۹ زندانبان مسلح به باتوم میتوانند ۹ نفر زندانی را سرکوب کنند، ولی ۹ زندانبان تمام وقت که نمیشد در زندان داشته باشیم. آشکار است که بودجهی زندان ما نمیتوانست از پس مخارج چنین نسبت زندانبان به زندانی برآید. پس چهکار میخواستند بکنند؟ یکی از زندانبانها چارهای یافته و گفت: «بیایید از تاکتیکهای روانی بهجای تاکتیکهای عملی استفاده کنیم.» استفاده از تاکتیکهای روانی بدانجا رسید که یک سلول امتیاز ویژه درست کردند.
یکی از سه تا سلول بهعنوان «سلول امتیاز ویژه» (Privilege cell) مشخص شد. به سه زندانیای که کمتر از دیگران در شورش شرکت داشتند امتیازهای ویژه داده شد. آنها لباس زندان خود را پس گرفتند، تخت خود را پس گرفتند، و اجازه یافتند که از دستشویی استفاده کنند و دندانهایشان را مسواک کنند. زندانیهای دیگر اجازه هیچکدام از اینکارها را نداشتند. زندانیهای دارای امتیاز همچنین اجازه یافتند که در حضور زندانیهای دیگر که بهطور موقت از خوردن محروم شده بودند، غذای مخصوص بخورند. منظور از این کار شکستن همبستگی در میان زندانیها بود.
پرسش این است که در چنین شرایطی زندانیها چگونه رفتار میکنند؟ آیا این امتیازهای ویژه را قبول نمیکنند تا همبستگی خود را با زندانیان دیگر حفظ کنند؟ زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر همشکل باشند.
-
این رفتار برای نصف روز ادامه داشت. پس از آن، زندانبانها برخی از این زندانیهای «خوب» را در سلولهای «بد» جای دادند، و برخی از زندانیهای «بد» را به درون سلول «خوب» بردند، و همه زندانیها را کاملاً گیج کردند. برخی از زندانیها که سردسته بودند، اکنون فکر میکردند که زندانیهایی که از سلول امتیاز ویژه میآیند، باید خبرچین باشند و ناگهان زندانیها نسبت به همدیگر بیاعتماد شدند. مشاورین ما که زندانی سابق بودند بعدا به ما گفتند که زندانبانهای واقعی در زندانهای واقعی از تاکتیک مشابهی استفاده میکنند که ائتلافهای میان زندانیان را بشکنند. بهطور نمونه، نژادپرستی برای دستهبندی سیاهان، مکزیکیها و سفیدپوستان بر ضد یکدیگر بهکار گرفته میشود. در واقع، در یک زندان واقعی مهمترین خطری که جان یک زندانی را تهدید میکند، از سوی زندانیهای دیگری است که همبند او هستند. با اینگونه تفرقه انداختن و پیروز شدن، زندانبانها تهاجم را در میان زندانیها افزایش میدهند که خودشان هدف آن قرار نگیرند.
شورش زندانیها همچنین تاثیر مهمی در ایجاد همبستگی بیشتر در میان زندانبانان داشت. اکنون، به یکباره این دیگر یک آزمایش نبود، یک تشابهسازی ساده از شرایط زندان نبود. در عوض، زندانبانها زندانیان را افراد آشوبگری میدیدند که میخواستند بر زندانبانها پیروز شوند و ممکن بود واقعا به آنها صدمه بزنند. در پاسخ به این تهدید، زندانبانها شروع کردند به افزایش میزان کنترل، مراقبت و تهاجم.
هر جنبهای از رفتار زندانی تحت کنترل کامل و خودسرانه زندانبانها قرار گرفت. حتی رفتن به مستراح هم امتیاز ویژهای شد که زندانبان میتوانست بسته به میل خود آنرا بدهد یا ندهد. در حقیقت، پس از خاموشی «قفل و بند» در ساعت ۱۰ شب، زندانیها اغلب مجبور میشدند که در سطلی که در سلولشان گذاشته شده بود ادرار یا مدفوع کنند. برخی اوقات زندانبانها به زندانیها اجازه نمیدادند که این سطلها را خالی کنند و بهزودی زندان بوی شاش و مدفوع گرفت – که حالت حقارتبار آن فضا را افزایش میداد.
-
زندانبانها بهویژه بهسردستهی شورش، شماره ۵۴۰۱، سخت میگرفتند. او خیلی سیگار میکشید، و آنها با تنظیم اوقات سیگارکشیدن وی او را کنترل میکردند. ما بعداً وقتی که نامههای زندانیها را سانسور میکردیم، دریافتیم که او به ادعای خودش یک فعال با گرایش رادیکال بود. او در این پژوهش داوطلب شده بود که تحقیقات ما را - که او به اشتباه فکر میکرد یکی از ابزار حکومت برای برای یافتن راههای کنترل دانشجویان رادیکال است - «افشا» کند. در حقیقت، او برنامهی داشت که داستان این جریان را پس از پایان آزمایش به یک روزنامه زیرزمینی بفروشد! اما حتی او هم کاملاً در نقش یک زندانی قرار گرفته بود، آنطور که از نامهی او به دوست دخترش آشکار شد، افتخار میکرد که بهعنوان رهبر «کمیته شکایت از زندان منطقه استنفورد» انتخاب شده است.
بیشتر زندانیها باور داشتند افرادی که بهعنوان زندانبان برگزیده شده بودند به این دلیل انتخاب شده بودند که هیکلشان بزرگتر از زندانیها بود، ولی در واقع هیچ تفاوتی بین متوسط قد دو گروه وجود نداشت. اما چهچیزی باعث این سؤبرداشت شده بود؟
زیمباردو میگوید که زندانی شمارهی ۸۶۱۲ شروع کرده بهکارهای جنونآمیز، جیغکشیدن، داد کشیدن، فحشدادن، و بهشدت عصبانیشدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست داده است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
-
در کمتر از ۳۶ ساعت پس از آغاز آزمایش، زندانی شماره ۸۶۱۲ دچار احساسپریشی شدید (acute emotional disturbance)، بینظمی اندیشه، گریهی غیرقابل کنترل، و خشم دیوانهوار شد. با وجود همه اینها، ما چنان مثل مقامات زندان میاندیشیدیم که فکر کردیم او گریه میکند که ما را «بازی دهد» و گولمان بزند که آزادش کنیم.
هنگامی که مشاور ارشد زندان ما با زندانی شماره ۸۶۱۲ مصاحبه کرد، او را بهخاطر ضعف نشان دادن سرزنش کرد و به او گفت که اگر در زندان سان کوئنتین (San Quentin) میبود، چه نوع آزارهایی از زندانبانها و زندانیان میدید. سپس به زندانی ۸۶۱۲ پیشنهاد شد که خبرچین شود و در عوض، زندانبانها او را دیگر اذیت نخواهند کرد. از او خواسته شد که دربارهی این موضوع فکر کند.
در سرشماری بعدی، زندانی شماره ۸۶۱۲ به زندانیان دیگر گفت «شما نمیتوانید از اینجا بیرون بروید. نمیتوانید تمامش کنید.» این پیام ترسباری بود و حس واقعاً زندانیبودن را در آنها افزایش داد. شماره ۸۶۱۲ سپس شروع کرد مثل «دیوانهها» رفتار کردن، فریاد کشیدن، دشنامدادن، و ابراز خشم دیوانهواری که غیرقابل کنترل مینمود. مدتی طول کشید که ما متقاعد شویم که او واقعاً رنج میکشد و باید آزادش کنیم.
پروفسور زیمباردو دربارهی ملاقات زندانیان با خانواده و دوستانشان میگوید: «واکنشهای این ملاقاتیها با واکنش شهروندانی که با پلیس یا مسئولین دیگر روبهرو میشوند قابل مقایسه بود.»
-
روز بعد، ساعت ملاقات برای پدرومادر و دوستان گذاشتیم. ما نگران بودیم که هنگامی که خانوادهها وضعیت زندان ما را ببینند، ممکن است اصرار کنند که پسرهایشان را به خانه ببرند. برای اینکه این اتفاق نیافتد، ما هم روی وضعیت و هم روی خانوادهها کار کردیم که که فضای زندان خوشایند و بیآزار بهنظر برسد. ما زندانیها را حمام و اصلاح داده و ظاهرشان را مرتب کردیم، از آنها خواستیم که سلولهایشان را تمیز کرده و برق بیاندازند، یک وعده غذای مفصل به آنها دادیم، از طریق دستگاه مخابرات داخل ساختمان (intercom) موسیقی پخش کردیم، و حتی از سوزی فیلیپس (Susie Phillips)، یکی از دختران دانشجوی استنفورد که خیلی زیبا و جذاب بود، خواستیم که پشت میز ثبتنام بنشیند.
هنگامی که ملاقاتکنندهها به تعداد یک دوجین یا بیشتر آمدند، از آنچه که به نظرشان یک تجربهی جدید و تفریحی میآمد سرخوش بودند، در حالیکه ما بهطور سیستماتیک رفتار آنها را هر وضعیتی تحت کنترل داشتیم. آنها باید ثبتنام میکردند، مجبور بودند که نیم ساعتی انتظار بکشند، به آنها گفته میشد که فقط دو بازدید کننده میتوانستند به دیدار زندانی بروند، فقط ده دقیقه وقت ملاقات داشتند، و در تمام مدت ملاقات باید تحت نظارت یک زندانبان باشند. پیش از ورود پدرومادرها به محوطه ملاقات، آنها همچنین باید دربارهی پروندهی پسرشان با سرزندانبان صحبت میکردند. البته پدرومادرها از این مقررات خودسرانه گله میکردند، ولی بهطرز قابل توجهی هم اطاعت میکردند. و به این ترتیب آنها هم - شهروندان خوب طبقه متوسط - بازیگران نقشهای حاشیهای نمایش زندان ما شدند.
برخی از پدرومادرها وقتی که دیدند که پسرشان تا چه حد خسته و پریشان است، ناراحت شدند. ولی واکنش آنها این بود که در چارچوب سیستم کار کنند و بهطور خصوصی از سرپرست بخش درخواست کنند که شرایط را برای پسرشان بهتر کند. هنگامیکه یکی از مادران بهمن گفت که هیچگاه پسرش را در چنین حالت بدی ندیده، من در پاسخ بهجای اینکه به وضعیت نامناسب اشاره کنم، تقصیر را به گردن پسر او انداختم و گفتم «پسر شما را چه شده؟ مگه خوب نمیخوابد؟» بعد از پدر پرسیدم «فکر نمیکنید که پسر شما خودش بتواند از پس این وضعیت برآید؟»
پدر باسردی و خشک پاسخ داد «البته که میتواند ... او واقعاً یک بچهی مقاوم است، یک جلودار.» بعد بهطرف مادر برگشت و گفت «بیا عزیزم، ما الآناش هم به اندازه کافی وقت حرام کردیم.» و بهمن گفت «در ملاقات بعدی میبینمتان.»
در یک پژوهش بدون فرضیه (exploratory study) مانند این، یک مساله این است که «دادهها» (data) تعریف شوند – چه اطلاعاتی باید جمعآوری شود. همچنین، چگونه میشد تاثیر حضور و جانبداری پژوهشگر را در نتیجهی پژوهش کمینه ساخت؟ اینکه پژوهشگر اصلی نقش سرپرست زندان را عهدهدار شود، چه خطرهایی دربر دارد؟
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، بهعنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهی تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امنتر بود، اما کارمندان ادارهی پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
-
حادثه مهم بعدی که باید با آن مقابله میکردیم، شایعهی نقشه فرار دسته جمعی بود. یکی از زندانبانها صحبتهای زندانیان را شنیده بود که درباره فراری صحبت کرده بودند که قرار بود بلافاصله پس از ساعت ملاقات عملی شود. شایعه چنین بود: زندانی شماره ۸۶۱۲، که شب پیش آزادش کرده بودیم، قرار بود یک عده از دوستانش را جمع کند و بیاورد و زندانیها را آزاد کنند.
فکر میکنید ما به این شایعه چه واکنشی نشان دادیم؟ آیا فکر میکنید که ما شیوه انتقال شایعه را ثبت کردیم و آماده مشاهده فراری شدیم که قرار بود عملی شود؟ اگر مثل پژوهشگران روانشناسی اجتماعی عمل می کردیم، این کاری بود که باید میکردیم. در عوض، واکنش ما ناشی از نگرانی ما درباره امنیت زندانمان بود. کاری که ما کردیم این بود که در یک جلسه تعیین استراتژی با سرزندانبان، سرپرست، و یکی از افسرهای پلیس به نام کریگ هینی (Craig Haney) طرح خنثی کردن نقشه فرار را بریزیم.
پس از جلسه، ما تصمیم گرفتیم که یک خبرچین (یک فرد همدست در آزمایش) در سلولی که شماره ۸۶۱۲ قرار داشت، بگذاریم. وظیفهی خبرچین ما این بود که اطلاعات مربوط به نقشهی فرار را به ما بدهد. سپس من به ادارهی پلیس پالوآلتو برگشتم و از گروهبان خواهش کردم که زندانیهای ما را به زندان قبلیشان انتقال دهد.
خواستهی من رد شد زیرا اگر ما زندانیها را به زندان آنها منتقل میکردیم، ادارهی پلیس دیگر تحت پوشش بیمه قرار نمیگرفت. از این عدم همکاری پلیس عصبانی و منزجر شده بودم (حالا دیگر من کاملاً در این نقش حل شده بودم).
سپس ما نقشهی دیگری کشیدیم. نقشه این بود که زندانمان را پس از اینکه ملاقاتکنندهها محل را ترک کردند، تعطیل کنیم، زندانبانهای بیشتری را فرا بخوانیم، زندانیها را به همدیگر زنجیر کنیم، روی سرشان یک کیسه بکشیم، و آنها را به اتاق انباری در طبقهی پنجم انتقال دهیم و تا پایان زمان نقشه نجات احتمالی آنها را در همانجا نگه داریم. هنگامی که توطئهگران آمدند، خواهند دید که من تنها آنجا نشستهام. من به آنها خواهم گفت که آزمایش به پایان رسیده و ما همه دوستان آنها را به خانههایشان فرستادهایم، و کسی باقی نمانده که آزاد شود. پس از اینکه آنها رفتند، ما زندانیها را باز میگردانیم و حضور نیروهای امنیتی را در زندانمان دوبرابر میکنیم. ما حتی به این فکر کردیم که شماره ۸۶۱۲ را فریب داده و بهطریقی او را به درون زندان کشانده و زندانی کنیم چون که او با دروغگویی آزاد شده بود.
آنجا تنها نشسته بودم و بیصبرانه انتظار میکشیدم که مهاجمین به درون بریزند، ولی کسی که سروکلهاش پیدا شد گوردون براون (Gordon Brown) یکی از همکاران و هماتاقی من در دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه ییل (Yale) بود. گوردون شنیده بود که ما داریم آزمایشی انجام میدهیم و آمده بود ببیند که جریان چیست. بهطور خلاصه برای او شرح دادم که چه میکنیم، و او از من یک سوال خیلی ساده پرسید: «خوب، متغیر مستقل (independent variable) شما در این پژوهش چی هست؟»
من با تعجب دیدم که از دست او واقعاً عصبانی شدم. حالا با یک نقشهی فرار از زندان مواجه هستم. امنیت افراد من و ثبات زندانم در خطر است، و حالا باید جواب نقنق بیخاصیت این دانشگاهیِ لیبرالِ دلسوز را بدهم که نگران متغیر مستقل است! مدتی طول کشید تا من دریابم که در آن لحظه چقدر در نقش زندان خودم فرورفته بودم – که مانند یک سرپرست زندان میاندیشیدم، و نه یک روانشناس پژوهشگر.
با ادامهی آزمایش، چند تن از نگهبانان بهطرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
-
شایعهی هجوم به زندان بیپایه از آب درآمد. این شایعه هیچگاه عملی نشد. وضعیت ما را مجسم کنید! ما تمام روز را صرف نقشهکشیدن دربارهی خنثیکردن نقشهی فرار کرده بودیم، به اداره پلیس التماس کرده بودیم که کمکمان کند، زندانیها را جابهجا کردیم، زندان را تعطیل کردیم - ما حتی آنروز به جمعآوری داده و اطلاعات نپرداختیم. ما چگونه به این آشفتهبازار واکنش نشان دادیم؟ با استیصال و احساس ناهماهنگی اندیشه و عمل بهخاطر همه تلاشهایی که به خرج دادیم و بیفایده بود. یک کسی باید بهایش را میپرداخت.
آزار را بهطرز چشمگیری افزایش دادند، برای تحقیر بیشتر زندانیها وادارشان کردند که سختیهای بیشتری تحمل کنند، مجبورشان کردند که کارهای یدی تکراری، مثل تمیز کردن سنگ مستراح با دستهای برهنه، را انجام دهند. زندانبانها زندانیها را محبور کردند که حرکت شنا و حرکتهای دیگر مثل بالا پریدن (jumping-jacks) را انجام دهند، و خلاصه هرچه که به ذهن زندانبانها میرسید به زندانیها دستور میدادند، و مدت زمان هر یک از سرشماریها را به چند ساعت افزایش دادند.
با اینحال، زندانی شمارهی ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید - که از فهرست انتظار زندانیان آمده بود -، نسبت بهنحوهی برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتیکه او از خوردن غذایش امتناع ورزید، و گفت که اعتصاب غذا کرده است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهی کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهی ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمنکردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهی ۴۱۶ استفاده کردند.
-
ما شاهد یک صحنه پایانی شورش بودیم. زندانی شماره ۴۱۶ که رزرو (ذخیره) بود بهتازگی پذیرفته شده بود. برخلاف زندانیهای دیگر که شاهد اوجگیری تدریجی آزار و اذیت بودند، این زندانی در هنگام ورود خیلی وحشت کرد. زندانیهای قدیمی به او گفتند که ترککردن غیرممکن است، و گفتند که آنجا یک زندانی واقعی است.
برخورد زندانی شمارهی ۴۱۶ با این وضعیت به اینگونه بود که اعتصاب غذا کرد که به زور آزادیاش را بگیرد. پس از چندین تلاش ناموفق برای وادار کردن شمارهی ۴۱۶ به غذا خوردن، زندانبانها او را بهمدت سهساعت در زندان انفرادی انداختند، با وجود اینکه مقررات خود آنها این بود که حداکثر زمان برای انفرادی یک ساعت است. با وجود این، شمارهی ۴۱۶ مقاومت کرد.
در این هنگام شمارهی ۴۱۶ باید در نظر زندانیهای دیگر یک قهرمان بهشمار میآمد. ولی در عوض، دیگران او را بهعنوان یک آشوبگر دیدند. سرزندانبان سپس از این احساس سؤاستفاده نموده و به زندانیان گزینه داد. اگر همه زندانیهای دیگر از داشتن پتو صرفنظر میکردند، میتوانستند شمارهی ۴۱۶ را از انفرادی بیرون آورند، یا اینکه میتوانستند شمارهی ۴۱۶ را بگذارند تمام شب در انفرادی بماند.
فکر میکنید آنها کدام گزینه را انتخاب کردند؟ گزینهی بیشتر آنها نگهداشتن پتویشان بود و اینکه بگذارند زندانی همبند آنها تمام شب در انفرادی رنج بکشد. (ما بعد مداخله کرده و شمارهی ۴۱۶ را به سلولش باز گرداندیم.)
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونیسازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی بهقول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهی آن کنند. اما، وقتیکه درخواست آزادی بهقول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دستدادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامهدادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با اینحال به آن ادامه دادند زیرا هویتی بهنام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنابراین، در آزمایش باقیماندند.
- در این نقطه از پژوهش، از یک کشیش کاتولیک که پیشتر کشیش زندان بود، دعوت کردم که وضعیت زندان ما را ارزیابی نموده و ببیند تا چه حد به واقعیت زندان نزدیک است، و نتیجه واقعاً کافکایی بود. کشیش با هریک از زندانیها بهطور فردی مصاحبه کرد، و من با شگفتی مشاهده کردم که نیمی از زندانیها خود را با شماره، بهجای نام، معرفی کردند. بعد از صحبتی کوتاه، کشیش یک سوال اساسی را با زندانی مطرح میکرد: «پسرم، برای بیرون آمدن از اینجا چهکار داری میکنی؟» هنگامیکه زندانیها با سردرگمی پاسخ میدادند، وی توضیح میداد که تنها راه بیرون آمدن از زندان، کمک گرفتن از یک وکیل است. او سپس داوطلب شد که اگر آنها مایل باشند با پدرومادرهای آنها تماس بگیرد تا از خدمات حقوقی استفاده کنند و برخی از زندانیها این پیشنهاد وی را پذیرفتند.
بازدید کشیش مرز میان واقعیت و نقشپذیری را بیشتر مخدوش کرد. در زندگی روزمره این مرد یک کشیش واقعی بود، ولی آموخته بود که یک نقش کلیشه و از پیشتعیینشده را خیلی خوب بازی کند – یک جور خاصی حرف بزند و دستهایش را بهشیوهی خاصی بههم بچسباند – که بهنظر میرسید بیشتر شبیه یک کشیش در یک فیلم سینمایی است تا یک کشیش واقعی، و از اینرو احساس تردید همهی ما را دربارهی اینکه نقش ما کجا تمام میشود و هویت واقعیمان کجا آغاز میگردد، افزایش داد.
همو میافزاید:
- تنها زندانییی که نمیخواست با کشیش صحبت کند، زندانی شمارهی ۸۱۹ بود که احساس بیماری میکرد، از غذاخوردن سرباز میزد و میخواست که بهجای کشیش، یک پزشک ببیند. او بالاخره راضی شد که از سلول خود بیرون بیاید و با کشیش و سرپرست زندان صحبت کند تا ببینیم بهچه جور دکتری نیاز دارد. در ضمن صحبت با ما، تعادلش را از دست داد و شروع کرد دیوانهوار گریهکردن، درست مثل دو پسر دیگری که پیشتر آزاد کرده بودیم. من زنجیر را از پایش باز کردم، کلاه را از سرش برداشتم، و به او گفتم که برود در اتاقی که جنب حیاط زندان بود استراحت کند. به او گفتم که برایش غذا میآورم و پس از آن او را نزد پزشک خواهم برد.
هنگامیکه مشغول اینکار بودم، یکی از زندانبانها زندانیهای دیگر را به صف کرده و آنها را مجبور کرده بود شعار بدهند: «شمارهی ۸۱۹ زندانی بدی است. بهخاطر کاری که زندانی شمارهی ۸۱۹ کرده سلول من بههمریخته، جناب افسر زندان.» آنها این جملهها را همصدا بیش از ده بار فریاد زدند.
بهمحض اینکه متوجه شدم که شماره ۸۱۹ میتواند شعارها را بشنود، بهسرعت بهداخل اتاقی که او را گذاشته بودم رفتم، و در آنجا یافتم پسربچهای را یافتم که با هقهق غیرقابل کنترلی میگریست در حالیکه صدای همقطاران زندانیاش از پشت دیوار شنیده میشد که فریاد میزدند او زندانی بدی است. صدای فریاد زندانیها دیگر مثل روز اول سرخوش و نامرتب نبود. اکنون مشخصهی این صدا فرمانبری و همگونی مطلق بود، انگار که یک صدای واحد میگفت که «شمارهی ۸۱۹ بد است.»
من به او پیشنهاد کردم که آنجا را ترک کنیم، ولی او راضی نشد. او در ضمن گریهاش به من گفت که نمیتواند آنجا را ترک کند زیرا دیگران به او برچسب زندانی بد زدهاند. با اینکه احساس بیماری داشت، میخواست که برگردد و ثابت کند که زندانی بدی نیست.
در این لحظه من گفتم: «گوش کن، تو شمارهی ۸۱۹ نیستی. تو [اسمش را گفتم] هستی، و من هم دکتر زیمباردو هستم. من یک روانشناس هستم، نه سرپرست زندان، و اینهم یه زندان واقعی نیست. این فقط یک آزمایش است، و آنها هم دانشجو هستند، نه زندانی، درست مثل خودت. بیا بریم.»
ناگهان گریهاش قطع شد، مثل بچه کوچکی که از یک کابوس بیدار شده نگاهی به من انداخت و جواب داد: «باشد، بریم.»
پروفسور در ادامه دربارهی «کمیتهی بخشودگی مشروط» میگوید:
- روز بعد، همه زندانیهایی که فکر میکردند دلایل احتمالی برای عفو مشروط آنها وجود دارد، بههم زنجیر شده و یکییکی در مقابل کمیتهی بخشودگی مشروط قرار گرفتند. کمیته بهطور عمده از کسانی تشکیل میشد که نسبت به زندانیها غریبه بودند (منشیهای دانشکده و دانشجویان دورهی کارشناسی ارشد) و ریاست آن را مشاور ارشد زندان ما بهعهده داشت.
چند نکته قابل توجه در ضمن کار کمیتهی اتفاق افتاد. یک، هنگامی که ما از زندانیها پرسیدیم که اگر بخواهیم آنها را بهطور مشروط ببخشیم، آیا مایل هستند که پولی را که تا آن زمان بهدست آورده بودند بهعنوان جریمه بدهند یا نه، بیشتر آنها گفتند بله. سپس، هنگامی که ما همه درخواستها را شنیدیم و به زندانیها گفتیم که به سلولهایشان باز گردند تا ما به درخواستهای بخشودگی مشروط آنها رسیدگی کنیم، همه زندانیها اطاعت کردند، گرچه میتوانستند بهجای جلب موافقت ما با بخشودگی، بهراحتی آزمایش را ترک کنند. چرا آنها اطاعت کردند؟ زیرا احساس میکردند برای مقاومت ناتوان هستند. درک آنها از واقعیت دگرگون شده بود، و آنها دیگر زندانیبودن را بهعنوان یک آزمایش نمیدیدند. در این زندان روانشناسی که ما ساخته بودیم، تنها مسئولین زندان این قدرت را داشتند که به آنها بخشودگی بدهند.
در طول رسیدگی به درخواستهای بخشودگی، همچنین شاهد دگردیسی غیرمنتظرهی مشاور زندانمان بودیم که نقش رئیس کمیتهی بخشودگی مشروط را ایفا میکرد. او واقعا تبدیل شده بود به منفورترین مسئول خودکامهای که میتوان تصور کرد، بهطوریکه هنگامی که این ماجرا پایان یافت او خودش هم از اینکه تبدیل بهچه کسی شده بود حالش به هم میخورد – کسی که درخواستهای سالانهی او را برای بخشودگی مشروط در طول ۱۶ سالی که او زندانی بود، هر ساله رد کرده و او را عذاب داده بود.
زندانبانها نیز نقش خود را واقعی پنداشته، و به سه دسته تقسیم شده بودند.
-
تا روز پنجم، یک رابطهی جدیدی میان زندانیها و زندانبانان شکل گرفت. زندانبانها اکنون راحتتر شغل خود را ایفا میکردند - شغلی که گاهی کسالتبار و گاه جالب بود.
زندانبانها سه دسته بودند. دستهی اول، سختگیر ولی باانصاف بودند و مقررات زندان را رعایت میکردند. دستهی دوم، «آدمهای خوبی» بودند که اندکی به زندانیها لطف میکردند و هرگز زندانیها را مجازات نمیکردند. و بالاخره، حدود یکسوم از زندانبانها خصمانه، خودسر و در اختراع شیوههای تحقیر زندانیها خلاق بودند. این زندانبانها بهنظر میرسید که کاملاً از قدرتی که در دست داشتند لذت میبردند، اما هیچیک از تستهای سنجش شخصیت (personality tests) که ما پیش از شروع آزمایش انجام داده بودیم، این رفتار را پیشبینی نکرده بود. تنها ربطی که میان شخصیت فرد و رفتار وی در زندان کشف شد این بود که زندانیهایی که به میزان زیادی اقتدار شخصی (authoritarianism) از خود نشان داده بودند، محیط مقتدر زندان را بیشتر از دیگر زندانیها تحمل کردند.
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل: نخست، وضعیت بعضی آزمودنیها بهشدت در حال تخریب بود. دو دیگر اینکه، کریستینا مسلاک، یکی از دانشجویان فوقلیسانس روانشناسی، به وضعیت وحشتناک این زندان اعتراض کرد. زیمباردو از مسلاک خواسته بود تا دربارهی این آزمایش مصاحبههایی انجام دهد، و مسلاک با دیدن وضعیت ناگوار آن، بهشدت به زیمباردو اعتراض کرد و از او خواست به آن پایان دهد. این در حالی بود که اکثر نگهبانان از اینکه آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند.
-
در شب پنجم، برخی از پدرومادرهای ملاقات کننده از من خواستند که با یک وکیل تماس بگیرم که پسرهایشان را از زندان آزاد کند. آنها گفتند که یک کشیش کاتولیک با آنها تماس گرفته و گفته است که اگر آنها میخواهند پسرشان با ضمانت آزاد شود، باید یک وکیل بگیرند یا وکیل تسخیری داشته باشند. من طبق خواستهی آنها با وکیل تماس گرفتم، و او روز بعد با یک سری پرسشهای استاندارد حقوقی آمد تا با زندانیها مصاحبه کند، با اینکه او نیز میدانست که این فقط یک آزمایش است.
در این زمان آشکار شده بود که ما باید به این آزمایش پایان دهیم. ما وضعیت فوقالعاده قدرتمندی ساخته بودیم - وضعیتی که در آن زندانیها در خود فرو رفته و رفتارهای بیمارگونه داشتند، و برخی زندانبانها در آن بهشیوههای سادیستی رفتار میکردند. حتی زندانبانهای خوب احساس میکردند که از مداخله ناتوان هستند، و هیچیک از زندانبانها در طول روند این آزمایش استعفا نداد. در واقع، باید خاطرنشان ساخت که هیچیک از زندانبانها هیچوقت دیر سرکار خود حاضر نشد، زودتر از موقع نرفت، بهدلیل بیماری غیبت نداشت، و درخواست اضافه حقوق برای ساعت کار اضافی که انجام داده بود نکرد.
من این آزمایش را به دو دلیل برای همیشه پایان دادم. یک، ما از طریق ضبط ویدئویی دریافتیم که زندانبانها آزار زندانیها را در نیمهی شب افزایش میدادند چون که فکر میکردند هیچ پژوهشگری آنها را نمیبیند و آزمایش تعطیل شده است. کسل شدن آنها باعث شده بود که آنها زندانیان را بیشتر با شیوههای پورنو و تحقیرآمیز اذیت و آزار کنند.
دلیل دوم این بود که کریستینا ماسلاک (Christina Maslach) که اخیراً از استنفورد درجه دکترا دریافت کرده بود و بهمنظور انجام مصاحبه با زندانبانها و زندانیان بدانجا دعوت شده بود، هنگامی که زندانیها را دید که در هنگام رفتن به مستراح کیسهای روی سرشان کشیده شده، پاهایشان بههم زنجیر شده، و دستهایشان روی شانهی یکدیگر است، بهشدت اعتراض کرد. او که بهشدت عصبانی شده بود، گفت «این کاری که شما با این پسرها میکنید وحشتناک اشت!» از میان بیش از ۵۰ نفر کسانی که از بیرون آمده بودند که زندان ما را ببینند، این زن تنها کسی بود که دربارهی اخلاقیبودن آن پرسش نمود. اما هنگامی که او با قدرت این وضعیت مقابله کرد، آشکار شد که این پژوهش باید پایان یابد.
و به این ترتیب، تنها پس از شش روز، طرح دوهفتهای تشابهسازی زندان ما تعطیل شد.
سرانجام، پس از شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر و بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش بهواقعیت تبدیل شده بود.
-
در آخرین روز (در روز ۲۰ آگوست ۱۹۷۱)، ما یک سری جلسههای رودررویی گذاشتیم، ابتدا با همه زندانبانها، سپس با همه زندانیها (که آنهایی را هم که زودتر آزاد شده بودند در برمیگرفت)، و دستآخر همه زندانبانها، زندانیها و دستاندرکاران پژوهش با همدیگر. ما اینکار را به این منظور انجام دادیم که احساسات همه را رو و آشکار سازیم، و آنچه را که در دیگران و خودمان مشاهده کرده بودیم بازگو کنیم و تجربههایی را که برای هریک از ما بسیار عمیق بود با هم در میان بگذاریم.
ما همچنین تلاش کردیم که از این فرصت برای بازآموزی اخلاقی از طریق به بحث گذاردن اختلافهایی که بهخاطر این شبیهسازی و رفتارهای ما بروز کرده بود، استفاده کنیم. بهطور نمونه، ما گزینههای اخلاقی دیگر را که برای ما امکانپذیر بود بررسی کردیم که بتوانیم در موقعیتهای واقعی که در زندگی پیش میآید با آمادگی بیشتری رفتار اخلاقی داشته باشیم و از موقعیتهایی که افراد عادی را به کسانی که بهخواست خود مرتکب جرم یا قربانی شرّ میشوند، پرهیز جسته یا با آن مخالفت کنیم.
در جلسههای رودررویی، همه زندانیها خوشحال بودند که آزمایش به پایان رسیده، ولی بیشتر زندانبانها ناراحت بودند که آزمایش پیش از موقع خاتمه یافته است. اما چرا زندانبانها چنین واکنشی داشتند؟
▲ | فیلم آزمایش |
در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبتهای اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبتشده طی آزمون است. در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهی سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت.
▲ | مقایسهی زندان استنفورد با زندان ابوغریب |
آزمایش دانشگاه استنفورد با شکنجه و آزار زندانیان ابوغریب که بعدها روی داد مقایسه شده است. آمریكا در زندانهای خود در جهان برای گرفتن اعتراف یا موارد دیگر به شكنجه زندانیان میپردازد. اگرچه پس از حادثهی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ - که همچنان پیرامون آمران و عاملان آن حرف و حدیثهای فراوانی وجود دارد - و تجاوز آمریکا به افغانستان و عراق، «کاخ سفید» به «سیا» دستور اعمال خشونت برای بازجویی از مظنونین در زندانهای تحت مالکیت واشنگتن را صادر کرد. بهانهای که برای آنها حرف نداشت تا با هرکسی که مایل هستند تسویهحساب کنند. اما در اینجا نمونههای از انواع شكنجههای زندان ابوغریب بهصورت مستند ارائه میشود؛ شكنجههایی كه گاه شرح و بیان آنها در قالب كلمات و جملات نمیگنجد و از تصور آدمی خارج است.
زندان ابوغریب (Abu Ghraib prison)، نام زندانی در ۳۲ کیلومتری غرب بغداد است، که ابتدا بهخاطر جنایات صدام حسین و رژیم بعث عراق در شکنجه و اعدام مخالفان به شهرت بینالمللی رسید، ولی در سال ۲۰۰۴ میلادی و پس از اشغال عراق توسط ایالات متحده آمریکا، با انتشار تصاویری از زندان ابوغریب در برنامهی شصت دقیقهی شبکهی تلویزیونی سیبیاس آمریکا و مقالهای در مجلهی آمریکایی نیویورکر بهقلم سیمور هرش (Seymour Hersh)، روزنامهنگار تحقیقی و نویسندهی آمریکایی، در مورد شکنجه و آزار زندانیان عراقی توسط نظامیان آمریکایی در زندان ابوغریب، مورد توجه بینالمللی و انتقادات فراوانی از وزارت دفاع آمریکا بهخصوص وزیر دفاع وقت ایالات متحده آمریکا، دونالد رامسفلد قرار گرفت. پس از تسلط آمریکا بر عراق نوع شکنجه در این زندان بسیار منزجرکننده و عجیب و غیرانسانی گزارش شده است.
زندان ابوغریب عراق، زندانی است که پس از برملا شدن بدرفتاری سربازان آمریکایی با زندانیان عراقی در سال ۲۰۰۴ نامش سر زبانها افتاد. شکنجههایی که در این زندان انجام گرفته در دستگاههای شکنجهی دنیا کمنظیر است. بعدها، کنترل این زندان به عراقیها واگذار شد و نام آن به زندان مرکزی بغداد تغییر یافت.
در ۲۰ مارس سال ۲۰۰۳، جرج دبلیو بوش، رئیسجمهور پیشین آمریکا دستور حمله به عراق را به بهانه نابودی حکومت دیکتاتوری صدام و ادعای وجود ذخایر سلاحهای شیمیایی در عراق، صادر کرد. این در حالی است که هیچ سلاح شیمیایی در عراق کشف نشد و بهجای آن میلیونها غیرنظامی بیگناه عراقی کشته، زندانی و شکنجه شدند.
سربازان ارتش آمریکا و نیروهای ادارهی اطلاعات مرکزی این کشور حین حضور در عراق ضمن نقض حقوق بشر، به جنایات وحشیانهای در زندان ابوغریب دست زدند. شواهد و مدارک این جنایات وحشیانه در سال ۲۰۰۴ منتشر شد که لکه ننگی در کارنامهی دولت بوش محسوب میشود.
همزمان با پانزدهمین سالگرد تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، چهار تن از زندانیان سابق زندان مخوف ابوغریب، بخش از خاطرات ناگوار خود در زمینهی شکنجه، سؤاستفاده و تحقیر زندانیان را به اشتراک گذاشتند. یکی از زندانیان سابق ابو غریب، در حالیکه آثار بحران روحی در چهرهاش مشخص بود گفت: هنوز هم هنگام حمامکردن آرامش ندارم. هر لحظه شکنجه بهروش «غرق مصنوعی» (Waterboarding) را بهیاد میآورم.
آمریکا در حالی رسواییهای دولت بوش در جنگ عراق را یدک میکشد که دونالد ترامپ، رئیسجمهور کنونی این کشور یکی از حامیان استفاده از شکنجه و روش غرق مصنوعی برای گرفتن اعتراف است. او پیش از این دربارهی شکنجهی موسوم به غرق مصنوعی گفت: «قطعاً، این کار اثر دارد» اما دربارهی استفاده از آن با وزیر دفاع و رئیس سیا اختلاف نظر دارد. بهنظر میرسد او با انتخاب رئیس جدید سازمان سیا، سعی در پیشبرد این هدف خود دارد. وی، در فوریه سال ۲۰۱۷، جینا هاسپل، شکنجهگر معروف را بهسمت ریاست سازمان سیا منصوب کرد.
جینا شری هاسپل (Geena Cheri Haspel)، زادهی ۱۹۵۶ میلادی، افسر ارشد اطلاعاتی آمریکا، معروف به «سرشکنجهگر» است که از ۱۹۸۵ میلادی به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) پیوست. او در فوریه سال ۲۰۱۷ میلادی، از سوی دانلد ترامپ، رییسجمهور ایالات متحده، بهعنوان قائم مقام ریاست سیا منصوب شد.هاسپل در ۲۰۰۲، مسوول یکی از زندانهای مخفی سیا در تایلند بود - این نوع زندانهای سیا به «بلک سایت» (Black Site) معروفند - که با کد «چشم گربه» شناخته میشد. دو تن از اعضای القاعده با نامهای «عبدالرحیم الناشری» و «ابو زبیده»، مدتی در این زندان مخفی محبوس بودند. طبق گزارشهای متعددی که بعدها منتشر شد، در این زندان، تحت مسوولیت هاسپل، روی زندانیان القاعده شکنجههایی چون «غرق مصنوعی» بهصورت مرتب و متعدد اجرأ میشد. طبق گزارشهای داخلی سیا که از محرمانگی خارج شدند، ابوزبیده در ۸۳ نوبت در یک ماه با شیوه «غرق مصنوعی» شکنجه شد. بارها بهمدت چند روز متوالی او را بیخواب نگه داشتند و به واسطهی قرار دادن او در یک «محفظه تنگ» به مدت طولانی، در حالیکه سرش بهدلیل تنگی این محفظه با دیوار در تماس بود، چشم چپ خود را از دست داد. در نهایت طبق همین گزارشهای داخلی، بازجویان سیا تایید کردند که او اطلاعات به درد بخوری در اختیار نداشته است.
«غرق مصنوعی» (Waterboarding)در ۱۵ فوریه ۲۰۱۷، اسپنسر آکرمن، خبرنگار حوزهی اطلاعات و امنیت در روزنامهی دیلی بیست، گزارش داد که دو روانشناس بهنامهای «بروس یِسِن» و «جیمز میچل»، طراح اصلی «برنامه بازجویی تشدید شده» هستند که در زندان مخفی سیا در تایلند روی ابو زبیده، و بعد، دیگر زندانیان سیا در سراسر دنیا اجرأ شد. یِسِن و میچل با شکایت سلیمان عبدالله سلیم، محمداحمد بن سعود و عبیدالله، زندانیان سابق سیا که بهشدت شکنجه شده بودند، تحت تعقیب قرار گرفتند. این سه تن، در واقع از طرف یک تبعهی افغانستان بهنام «گلرحمان» شکایت را طرح کردند که این فرد بهعنوان مظنون توسط سیا دستگیر شد و از شدت شکنجه در بلک سایت سیا (تحت نظارت هاسپل) کشته شد.
در اواخر سال ۲۰۱۷ میلادی، پس از حدود ۱۰ سال، فیلمی از شکنجه زندانیان توسط بازجویان آمریکایی در ابوغریب منتشر شد که مملو از تصاویر خشن و مشمئزکننده بود؛ فیلمی که اوج قساوت و سنگدلی ماموران آمریکایی را به تصویر میکشید و یک فضاحت تمامعیار برای آمریکاییها بود.
سیمور هرش، که پیشتر در همانسال ۲۰۰۴ که اسناد جنایت آمریکاییها در ابوغریب انتشار یافته بود، نیز طی سلسله گزارشاتی در مجلهی نیویورکر، به ابعاد و تبعات فاجعهبار جنایت افسران و نظامیان آمریکایی در ابوغریب پرداخته بود، پس از انتشار این فیلم، طی سخنانی گفت که «ایمان دارم نالههای زندانیان ابوغریب، روزی عاملان این جنایات را رسوا خواهد کرد».
با آنکه وزارت دفاع آمریکا موسوم به «پنتاگون» تمام تلاش خود را بهکار میبرد تا مانع افشای این فیلم بسیار محرمانه و در عینحال فضاحتبار شود، ولی در نهایت این فیلم منتشر شد و بُعد تازه و جدیدی از جنایات غیر انسانی را بهنمایش گذارد که تاریخ بشریت اگر نگوییم بهخود ندیده، بیتردید بهندرت دیده است و بازیگران آنرا نظامیان آمریکایی در زندان ابوغربب تشکیل میدادند.
بهگفتهی سیمور هرش، پنتاگون تاکنون با مخفی نگهداشتن این فیلم، میخواست از پخش شکنجههای ضبطشده در آن و افشای ابعادی جدید از فاجعه ضدبشری نظامیان این کشور در زندان مخوف عراق جلوگیری کند.
او که به مناسبت انتشار گزارش سالیانه شکنجه در آمریکا و ارائه آن به مجلس سنای این کشور، در سندیکای آزادیهای مدنی در آمریکا سخنرانی میکرد، بخشی از سخنرانی خود را به نگاهی کلی به آنچه در این فیلم محرمانه پنتاگون مستندسازیشده بود، اختصاص داد.
هرش در این بخش از سخنرانی خود، گریزی به فجایع به تصویر کشیدهشده در این فیلم میزند و میگوید: «در تمام طول اینسالها تلاش شده بود، این فیلم به بیرون درز پیدا نکند. این امر غیرممکن است. دیر یا زود بلاخره جامعه جهانی از فجایع ثبتشده در این فیلم آگاه میشد. در این باره باید بگویم، مسائل و قضایا از آنچه تاکنون نقل کردهام، بسیار اسفبارتر هستند، بهحدی که میتوانم بگویم، شما هیچچیز از آنچه در ابوغُریب گذشته نمیدانید ... در آنجا زنانی بودند که ممکن است، برخی از شما حاضران دربارهی آنها شنیده بودید که نامههایی برای شوهران خود که آنها نیز در ابوغریب در بازداشت بودند، میفرستادند و یا بههر طریق ممکن با آنها تماس میگرفتند و التماس میکردند که بیاید و بهخاطر فلان تعرض و هتک حرمتی که به آنها صورت گرفته بود و شرایط روحی و روانی بسیار غیرانسانی و اهانتباری که در آن بهسر میبردند، جانشان را بگیرند و آنها را از آنچه در آن بهسر میبردند، نجات دهند. هرش میافزاید:
- واقعاً میدانید، چه بر سر این زنان میآمد که اینگونه به شوهران خود التماس و استغاثه میکردند؟ مسلماً خیر. اما من به شما میگویم: این زنان با پسران جوان و نوجوان و حتی در مواردی که در فیلم هم نشان داده شده، با پسران کموسن سالی بازداشت شده بودند که مقابل دوربینها اقدام به تجاوز جنسی به آنها میکردند.
فاجعهبارترین و دردناکترین صحنهی این فیلم صدای ضجهها و گریههای این پسران جوان و نوجوان بود که بهشدت وحشتزده و ترسیده بودند .و. تردید ندارم، حکومتهایتان صدای ضجهها و استغاثههای این کودکان و نوجوانان را ضبط کرده و در اختیار دارد ... و ایمان دارم، آن ضجهها و التماسها، عاملان این جنایات را رسوا خواهد کرد.
وقتی فیلم فاجعهی قتل عام «مای لای» که بهدست آمریکاییها طی جنگ ویتنام رخ داد، به اقتضای شغلم مجبور شدم، ببینم، مثل هر انسانی آنچه از فجایع بشری در این فیلم به تصویر کشیده شده بود، مرا آزرده خاطر کرد. اما آنچه در ابوغریب رخ داد، فراتر از تمام آن جنایات بود. چراکه آشکار گردید، زنانی که از سوی این پسران مورد تجاوز قرار گرفتند، مادران آنها بودند.
بهگفتهی وی «در طول زندگی ممکن است، با اتفاقات و رخ دادهای ناخوشایندی مواجه شوید، اما شک ندارم، تاکنون در طول زندگی خود صحنهای دردناکتر از این نم توانید، مشاهده کنید که فرزندان یک مادر زندانی در برابر دوربین به وی تجاوز کنند.»
این در حالی است که روزنامهی انگلیسی گاردین ۱۰ سال قبل از آن، گزارشهایی منتشر کرده بود که در آنها فقط شاهدان عینی اذعان میکردند، شاهد تجاوز خشونتآمیز و تعرض وحشیانهی نظامیان و افسران آمریکایی به نوجوان و جوانان عراقی بوده که در زندان ابوغریب در بازداشت بهسر میبردند. یکی از این شاهدان، که خود را «قاسم حلاس» معرفی میکرد، در گواهی خویش برای گاردین روایت کرده که یک نظامی آمریکایی را دیده که در حال تجاوز جنسی به نوجوانی ۱۵ تا ۱۸ ساله بوده و این کودک بهشدت درد میکشیده و برای اینکه صدای نالهها و درد کشیدن وی به بیرون درز پیدا نکند، اقدام به پوشاندن پشت تمام دربها و پنجرهها با پتو کرده بودند. اما صدای ضجهها و درد کشیدن آن کودک آنقدر بلند بود که حتی بستن دربها و پنجره نیز نتوانسته بود، از رسیدن آن ضجهها و نالهها ممانعت کند.
جنایات صورت گرفته توسط نظامیان آمریکاییها در زندان ابوغریب بهقدری شنیع و فجیع است که بهمثابهی زلزلهای جوامع غربی را تکان داد و خود غربیها را از اوج بیرحمی و شقاوت افسران آمریکایی به حیرت فرو برد. گرچه پرداختن بههمهی آن جنایات و مواردی که زندانیان جان سالم بهدر برده از این زندان روایت کردهاند، در اینجا ممکن نباشد، اما نمونههای از آن بهطور مختصر بیان میشود:
روزنامهی انگلیسی گاردین، نخستین رسانهی غربی بود که پیش از افشای جنایات ابوغریب، بهنقل از شاهدان عینی از تجاوز و تعرض وحشیانه نظامیان و افسران آمریکایی به نوجوان و جوانان عراقی در زندان ابوغریب خبر داد. «بارها با صحنه تجاوز و تعرض همراه با فیلمبرداری نظامیان آمریکایی به نوجوانان عراقی در حالیکه از شدت ناله بیحال شده بودند، مواجه شدهام». این بخشی از گفتههای یکی از زندانیان جان سالم بهدر برده از ابوغریب در مصاحبه با گاردین است.
در می ۲۰۰۴ (اردیبهشت ۱۳۸۳)، تصاویر فجیعی از شکنجه زندانیان در زندان ابوغریب در سنای آمریکا منتشر شد. همزمان در یکی از برنامههای پربینندهی شبکهی تلویزیونی «سیبیاس» آمریکا نیز این تصاویر فجیع انتشار یافت یا به تعبیر دقیقتر افشأ شد.
پس از انتشار این تصاویر فجیع که موجی از اعتراضات را حتی در میان سناتورهای آمریکایی بههمراه داشت، روزنامهی نیویورکتایمز پیرامون یک نظامی افغان زندانی در ابوغریب نوشت «در حالیکه او را کاملاً برهنه کرده بودند، در وضعیت خلاف اخلاق از او عکس گرفتند تا بعداً وسیله ارعاب و حقالسکوت قرار دهند و او بدون جهت ۴۰ روز زیر شکنجه قرار داشت و مانع خوابیدن او شده بودند و بیشتر اوقات هم دستهایش از پشت بسته بود و...»
«لیندی اینگلند» سرجوخه آمریکایی که جز ماموران و شکنجهگران ابوغریب بود و در یکی از تصاویر منتشره از فاجعه ابوغریب، در حال کشیدن یک زندانی بر روی زمین با طناب است، بعدها طی مصاحبهای اعلام کرد که «به ما گفته شده بود وضعیت را برای زندانیان ابوغریب بهصورت جهنم درآوریم تا آنها هنگام بازجویی اعتراف کنند».
لیندی رانا اینگلند (Lynndie England)، (زادهی ۸ نوامبر ۱۹۸۲) یک سرباز ذخیره در ارتش ایالات متحده امریکا است. لیندی از اعضای یازده نفری است که در سال ۲۰۰۵ از سوی دادگاه نظامی در ایالات متحده آمریکا برای شکنجه و سواستفاده از زندانیان در زندان ابوغریب بغداد محکوم گشت. لیندی در ابتدا بهجرمهای سؤاستفاده فیزیکی، روانی و جنسی از زندانیان زندان ابوغریب متهم گشت، اما بهدلیل بارداری او، مدتی زمان دادگاهش به تاخیر افتاد، ولی در ۳۰ آوریل ۲۰۰۵ او به اتهام خود اعتراف کرد و قرار بر این شد که بهخاطر همکاری با دادگاه مدت زندان او از ۱۶ سال به ۱۲ سال کاهش یابد و در ادامهی دادگاه بهدلیل متهمشدن چارلز گارنر بهجرمهای اصلی صورت گرفته، لبیندی در ۲۷ سپتامبر به سه سال زندان محکوم شد و بعد از گذراندن مدت محکومیتش از ارتش اخراج گشت.
اینگلند در همان مصاحبه در پاسخ به این سوال که چرا زندانیان ابوغریب را برهنه میکردید و از آنها عکس میگرفتید، گفت: که: «ما میدانستیم که برای یک عرب و مسلمان، گرفتن عکس در حال برهنه بودن چقدر گران تمام میشود. این عکسها برای ارعاب در بازجویی بود.»
نمونهای از شكنجههای زندان ابوغریب: برهنهكردن زندانیان و گرفتن عكس از زندانیان زن و مرد. لیندی اینگلند، بههمراه زندانبان آمریكایی و دیگر نظامیان آمریكایی كه در آنجا حضور داشتند، از زجر كشیدن و شكنجهشدن زندانیان بهخاطر ارتكاب چنین كارهایی لذت برده و خندههای هستریك و جنونآمیز سرمیدادند.
یکی از شكنجههای زندان ابوغریب، واداشتن زندانیان به قرار گرفتن روی یكدیگر و تشكیل تپهای از پیكرهای برهنه و عریان زندانیان بهشكلی بسیار توهینآمیز و تصویربرداری از آن بود. بهعلاوه شاهدان عینی از واداشتن زندانیان به دراز كشیدن بر روی زمین و پریدن و جهیدن نظامیان آمریكایی با پوتینهایشان از روی بدن برهنه آنها نیز یادآوری کردهاند.
در تصویر، لیندی اینگلند و چارلز گارنر در کنار زندانیان برهنهی رویهمسوارشده ژست گرفتهاند
چارلز گارنر (Charles Graner)، (زادهی ۱۹۶۸) یکی از نظامیان ارتش ایالات متحده آمریکا است که بهعنوان عوامل اصلی شکنجه و آزار زندانیان ابوغریب شناخته میشود. وی با افتخار اقدام به نشان تصاویر شکنجه زندانیان بهیکی از دوستانش بهنام ژوف داربی کرد. او مدعی شده که تحقیر زندانیان در بازجوییها را بهدستور افسران اطلاعاتی ارتش آمریکا انجام میداد. همسر وی نیز یکی از متهمان این پرونده بود. او در ۱۵ ژانویه ۲۰۰۵ و در حکم دادگاهی در آمریکا بهجرم تجاوز، توطئه، بدرفتاری با بازداشتشدگان، سرپیچی از دستور و انجام اعمال منافی عفت به ده سال زندان، کاهش رتبه نظامی، اخراج غیر شرافتمندانه از ارتش و منع دریافت هرگونه حقوق و مزایای از ارتش ایالات متحده محکوم شد. مادر او در دفاع از فرزند خود گفت که «افراد بالادستی که دستور انجام این اعمال را میدهند باید مجازات شوند ولی همیشه افراد پاییندستی قربانی میشوند و حقیقت همیشه پنهان نخواهد ماند».
در تصویر، چارلز گارنر در حال لت و کوب زندانیان عراقی مشاهده میشود. بسیاری از زندانیان آزاد شده از ابوغریب این شكنجه را بسیار شرافتمندانه توصیف كردهاند، چون از شكنجههایی نام بردهاند كه شرافت و كرامت بشر را لگدمال كرده و جدای از آن كه یك شكنجه بسیار دردناك جسمی است، شكنجهای روحی است كه برخی از آنها به دلیل بیشرمانه بودن آنها بسیار دشوار مینماید.
ژنرال آنتونیو تاگوبا، مسئول تحقیق در پروندهی زندان ابوغریب در یكی از گزارشهایش مینویسد: «طی ماههای اكتبر تا دسامبر سال ۲۰۰۴ ارتش آمریكا شكنجههای جنونآمیز و وحشیانه و هولناكی مرتكب شد؛ و یكی از مقامات آمریكایی در تحلیل این شكنجهها و كسانی كه دست به آنها زده بودند، گفت كه بیشك این بربرها و متوحشها (خطاب به نظامیان آمریكایی) زندانیان عراقی را حیواناتی میپنداشته كه شایستگی ندارند، با آنها برخوردی انسانی داشت.» گزارش تاگوبا فهرستی از نظامیان آمریكایی ارائه میدهد كه در شكنجههای فوق دست داشتند كه از آن میان باید به سرهنگ «گانیس كاربینسكی»، مسئول زندان، گروهبان «چارلز گارنر»، گروهبان «ایوان فردریك»، گروهبان «گاوال دیویز»، سرباز «جرمی سیوتز»، سرباز «لیندی آنگلند»، سرباز «مگان امپول» و سرباز «سابرینا هرمن» اشاره كرد. رسوایی این جنایتها بعد از ظهر روز چهارشنبه ۱۸ آوریل سال ۲۰۰۴ از برنامه معروف تلویزیونی «۶۰ دقیقه» كه از شبكه اسبیاس. آمریكا تحت عنوان «شكنجه در زندانهای عراق؛ نمونه زندان ابوغریب» پخش شد. به نمونههایی دیگر از این شكنجهها میتوان چنین اشاره نمود:
گذاشتن لباس زیر زنانه بر سر زندانی
تقسیم زندانیان به چندین گروه و واداشتن آنها به انجام فعالیتهای گوناگون جنسی، از جمله، تجاوز جنسی به زندانیان زن و برهنه نمودن و گرفتن عكس از آنها در برابر خانواده و بستگان زندانی؛ واداشتن زندانیان مرد به تن كردن لباسهای زیر زنانه یا گذاشتن آنها بر سر؛ متصلكردن سیمهای برق به بدنهای برهنه زندانیان یا قسمتهای حساس بدن و لذت بردن از تكانهای ناشی از برق گرفتگی در زندانیان؛ استفاده از سگهای نظامی آموزش دیده برای بهوحشتافكندن زندان و تكهوپارهكردن بدن آنها؛ آغشتهنمودن چوبی به مواد شیمایی سوزاننده مانند اسید و وارد كردن آن در بدن زندانیان زن و مرد عراقی؛ ضربهزدن به قسمتهای حساس بدن و اعضای تناسلی مردان توسط چماقهای بزرگ و سنگین یا باتوم؛ ریختن مایعات سوزاننده مانند آب جوش یا آب خیلی سرد بر بدن برهنه زندانیان؛ گرفتن عكسهای یادگاری توسط نظامیان آمریكایی در كنار اجساد قربانیانشان كه همان زندانیان عراقی بودند كه در اثر شدت شكنجه جان خود را از دست داده بودند؛ و موارد بسیار دیگر.
حیدر صابر، صاحب همان عكس معروف كه «لیندی آنگلند» در كنار او برهنه عكس گرفته بود، وی دربارهی آن شكنجه میگوید: «نظامیان آمریكایی دست و پا بسته و در حالیكه كیسهی سیاهی بر سر داشتم و جایی را نمیدیدم مرا به اتاق بازجویی برده و شروع به برهنهكردن من كردند؛ در واقع برهنهكردن زندانیان اولین گام پیش از آغاز بازجویی بود تا بدان وسیله كرامت و حرمت زندانی را از بین برده و شخصیت او را خورد كنند.» وی در ادامه میافزاید: «وقتی مرا وارد اتاق بازجویی كردند، كیسه را از سرم برداشتم و از این كه میدیدم یك افسر زن آمریكایی كه «مایز» نام داشت، در برابرم ایستاده جا خوردم، او بهمن دستور داد كه نسبت به او ابراز احساس كنم و خود را در اختیار او قرار دهم، سپس دوباره آن كیسه را بر سرم گذاشتند و بار دیگر وقتی آنرا از سرم برداشتند، یكی از دوستان خود را مثل خود برهنه در برابر خودم دیدم كه او را واداشته بودند در برابر من زانو زده و دست به كارهای ناشایست و غیراخلاقی بزند، سپس مرا وادار كردند، دمر خوابیده و زندانی دیگری را آوردند و بعد از برهنهكردن او، وادارش كردند، بر روی من بخوابد و در تمام این مدت آنها از شكنجهكشیدن ما به این نحوه لذت میبرده و قهقه مستانه سر میدادند و در اوج خوشی از ما عكس میگرفتند. نكته مهم در این بود كه حیدر صابر از جمله كسانی بود كه بهشدت از ورود آمریكاییها به عراق استقبال كرده بود و در زمان دیكتاتوری صدام حسین ۸ سال را در زندانهای رژیم بعث سپری كرده و متحمل انواع و اقسام شكنجهها شده بود، بههمین دلیل هنگامیكه خود را اسیر و دربند آمریكاییها مشاهده میكرد، بسیار غمگین و ناراحت میشد، چون آنها را فرشتهی نجات و آزادی خود تلقی میكرد.
نکتهی مهم این است که انواع شكنجههای غیرانسانی نظامیان آمریکایی در زندان ابوغریب را نمیتوان با نمونههای از شکنجه در آزمایش زندان استنفورد مقایسه کرد. شاید بزرگترین تفاوت در این باشد که شکنجههای زندان استنفورد، فقط نمونههای از یک آزمایش علمی بود، در حالیکه انواع شکنجههای زندان ابوغریب، یک پدیدهای واقعی در یک کشور اسلامی بود که براساس یک جنگ پنهان صلیبی انجام میگرفت.
▲ | نتیجهگیری |
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارقالعادهی موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. باید توجه داشت که شرکتکنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با اینکه آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیتزدا بود. این موضوع، بهطرز اعجابآوری، شبیه بههمان چیزی است که در زندانهای واقعی دیده میشود. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) بهقدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
طبق گفتههای پروفسور فیلیپ زیمباردو و همکارانش، آزمایش زندان استنفورد نشان میدهد شرایط میتواند چه تاثیر قدرتمندی بر رفتار انسان داشته باشد. از آنجا که زندانبانها بر مسند قدرت نشسته بودند، دست به رفتارهایی زدند که بهصورت معمول در زندگیِ روزمره یا در شرایط دیگر هرگز انجام نمیدادند. زندانیها نیز حقیقتاً هیچ کنترلی بر اوضاع نداشتند، بهتدریج منفعل و افسرده شدند.
در سال ۲۰۰۳ سربازان آمریکایی در زندان ابوغریب، به آزار زندانیهای عراقی پرداخته و کیسهای روی سر آنها کشیده و آنها را از نظر جنسی تحقیر کردند در حالیکه زندانبانها میخندیدند و عکس میگرفتند. آیا این آزار چگونه با آنچه که در آزمایش زندان استنفورد رخ داد، شباهت یا تفاوت دارد؟ پروفسور زیمباردو میگوید:
- زندانیها به قلدرترین و بیرحمترین زندانبان در پژوهش ما لقب «جان وین» (John Wayne) داده بودند. بعدها، دریافتیم که بدنامترین زندانبان در یکی از زندانهای نازیها نزدیک بوخنوالد (Buchenwald) لقب «تام میکس» (Tom Mix) گرفته بود که جان وین یک نسل پیش بود - و این بهخاطر نمای مردانهی گاوچران «غرب وحشی» وی در آزار زندانیان دربند بود.
جان وینهای ما از کجا یاد گرفته بودند که چنین زندانبانهایی شوند؟ چگونه او و دیگران توانستند با این آمادگی در این نقش جای گیرند؟ چگونه مردانی باهوش، از نظر روانی سالم، و معمولی به این سرعت مرتکب چنین شرارتهایی میشوند؟
همو دربارهی روشهای زندانیها برای تحمل کردن زندان میگوید:
- زندانیها با احساسهای استیصال و ناتوانی به روشهای متنوعی کنار میآمدند. ابتدا، برخی زندانیهای شوریدند یا با زندانبانها دعوا کردند. چهار زندانی با روانپریشی شدید (emotional break down) بهعنوان یک راه فرار از وضعیت واکنش نشان دادند. یک زندانی پس از آنکه دریافت که با درخواست بخشودگی مشروط وی موافقت نشده است، علائم بیماری جسمی-روانی کهیر در روی پوستش ظاهر شد. دیگران تلاش کردند که با زندانی خوب بودن و انجام هرچه که زندانبان از آنها میخواست، با وضعیت کنار بیایند. یکی از آنها حتی بهخاطر رفتار نظامی مانند خویش در اجرای دستورها لقب «گروهبان» گرفته بود.
در پایان این پژوهش، زندانیها در هم ریخته (disintegrated) بودند، هم از نظر جمعی و هم از نظر فردی. دیگر اثری از اتحاد جمعی دیده نمیشد؛ بلکه یک دسته افراد ایزولهای بودند که با هم بهسر میبردند، و بیشتر به اسیران جنگی یا مریضهای تیمارستان شباهت داشتند. نگبهانها کنترل کامل زندان را بهدست آورده، و امر به اطاعت کورکورانه همهی زندانیها میدادند.
دو ماه پس از پژوهش، زندانی شماره ۴۱۶ که برای چند ساعت به سلول انفرادی فرستاده شد و میتوانست نقش قهرمان داشته باشد، چنین نوشت:
-
من احساس میکردم که دارم هویت خودم را از دست میدهم، فردی که من او را کلی (Clay) میخواندم، شخصی که مرا در این مکان قرار داد، شخصی که داوطلب شد که به این زندان برود - زیرا دیگر این برای من یک زندان بود؛ هنوز هم برای من زندان است. من آنرا یک آزمایش یا شبیهسازی بهشمار نمیآورم زیرا آنجا زندانی بود که بهجای حکومت توسط روانشناسها اداره میشد. من احساس میکردم که آن هویت، شخصی که تصمیم گرفته بود که به زندان برود از من دور بود - با من فاصله داشت تا جاییکه دیگر من او نبودم، من ۴۱۶ بودم. من واقعاً شمارهام بودم.
این واکنش را مقایسه کنید با واکنش زندانیای که از زندان اوهایو پس از گذراندن دورهای غیرانسانی در زندان انفرادی برای پروفسور زیمباردو نوشت:
- من اخیراً از سلول انفرادی که بهمدت سیوهفت ماه در آن زندانی بودم آزاد شدم. سیستم سکوت بر من اعمال شد و من حتی اگر با مردی که در سلول بغلی بود نجوا میکردم، زندانبانها مرا کتک میزدند، اسپری شیمیایی به صورتم پاشیده میشد، با چماق مرا میزدند، لگدم میزدند، و مرا لخت درون سلولی میانداختند که باید روی کف سیمانی آن بدون تخت و تشک و پتو میخوابیدم و در آن اثری از دستشویی و حتی مستراح نبود ... میدانم که دزدها باید تنبیه شوند، و من حتی دزدیکردن را توجیه نمیکنم گرچه خودم دزد هستم. ولی دیگر فکر نمیکنم که وقتی آزاد شوم دزدی کنم. نه، من بازپروری هم نشدهام. موضوع این است که من دیگر بهفکر دزدی و پولدار شدن نیستم. حالا دیگر فقط بهفکر کشتن هستم - کشتن آن کسانی که مرا کتکزدهاند و با من مثل سگ رفتار کردند. من امیدوارم و دعا میکنم بهخاطر روح خودم و زندگی و آزادی آیندهام که بتوانم بر این تلخی و نفرتی که روح مرا هر روز میخورد، غلبه کنم. ولی میدانم که غلبه بر آن آسان نیست.
پروفسور زیمباردو میافزاید:
- پژوهش ما در روز ۲۰ آگوست ۱۹۷۱ متوقف شد. روز بعد، واقعهی فرار از زندان سنکوئنتین (San Quentin) رخ داد. زندانیهای مرکز بیشینه سازگارسازی (Maximum Adjustment Center) توسط جورج جکسون (George Jackson) یکی از برداران سولیداد (Soledad Brothers) که یک اسلحه قاچاقی وارد زندان کرده بود، از سلولهای خویش رها شدند. در این جریان، چند زندانبان زندان و خبرچین شکنجهشده و بهقتل رسیدند، ولی رهبر شورشیها در هنگامی که از دیوارهای ده متری زندان داشت بالا میرفت مورد شلیک گلوله قرار گرفت وجریان فرار متوقف شد.
کمتر از یک ماه پس از آن، زندانها دوباره خبرساز شدند و شورشی در زندان اتیکا (Attica) در نیویورک رخ داد. پس از چند هفته مذاکره با زندانیهایی که زندانبانها را به گروگان گرفته بودند و خواستار حقوق انسانی اولیه خویش بودند، نلسون راکفلر (Nelson Rockefeller) فرماندار نیویورک دستور داد که گارد ملی با تمام قوا زندان بازپس گرفته شود. بهخاطر این تصمیم نادرست تعداد زیادی از زندانبانها و زندانیان کشته و مجروح شدند.
یکی از خواستههای اصلی زندانیها در اتیکا این بود که با آنها مثل انسان رفتار شود. پس از مشاهده این شبه زندانمان برای مدت تنها شش روز، ما توانستیم درک کنیم که چگونه زندان روح انسانها را میگیرد، و آنها را تبدیل به شیء میکند یا حس بیامیدی را در آنها میکارد. و در مورد زندانبانها دریافتیم که چگونه افراد عادی میتوانند براحتی از دکتر جَکیل خوب تبدیل به آقای هاید بدجنس شوند.
اکنون پرسش این است که ما چگونه نهادهای اجتماعیمان را تغییر دهیم که ارزشهای انسانی را ارتقأ دهد، نه اینکه نابود سازد. متاسفانه در دهههای پس از این آزمایش، شرایط زندان و مراکز بازپروری در ایالات متحده امریکا بیشتر در جهت مجازات و تخریب شخصیت پیش رفته است. بدترشدن شرایط حاصل سیاسیکردن روند بازپروری است، سیاستمداران هم در مسابقهای برای مقابلهی سرسختانه با جرایم از هم پیشی میگیرند، و نرخ بالای دستگیریها و محکومیتهای سیاهپوستان و مکزیکیها در مقایسه با نسبت جمعیتی آنها در جامعه نشانگر تبعیض نژادی در این زمینه است. رسانهها هم به رشد مساله کمک کرده و با آنکه آمار نشانگر کاهش نرخ جرمهای خشونتبار است، باعث ایجاد ترس فزاینده از اینگونه جرمها هستند.
اکنون تعداد آمریکاییها در زندان بیشتر از هر زمان دیگری است. بر اساس پژوهش وزارت دادگستری، تعداد آمریکاییهای زندانی به بیش از دو برابر در طول دههی گذشته افزایش یافته است، و در سال ۲۰۰۵ بیش از ۲ میلیون نفر در بازداشتگاه یا زندان بودهاند. همچنین آزارهای اخیر زندانیان عراقی، حاکی از درستی همین نظر است.
یکی از مهمترین نتایج آزمایش این بود که: نیروی موقعیت بر نیروی ویژگیهای شخصیتی میچربد و غلبه میکند و میتوان از انسانهایی کاملاً نرمال، افرادی درست کرد که یا بهشدت خشونتگرا باشند و یا بهشدت خشونتپذیر. حتی گاهی اوقات از این آزمایش بهعنوان تأییدی بر تمایل ذاتی انسان به خشونت (در صورتیکه بهوسیلهی محیط، مهار نشود) استفاده میکنند.
زیمباردو در اجرای این آزمایش تأکید داشت که هر کس یک کد داشته باشد و همه زندانی یا زندانبان باشند. بهعبارت دیگر کوشید هویت افراد را از آنها بگیرد و آنها را در نقششان غرق کند. بر این اساس، یکی از نتایجی که زیمباردو از این مطالعه گرفت این بود که فردیتزدایی میتواند انسانها را به رفتارهای افراطی سوق دهد.
از نظر علم روانشناسی اجتماعی، بخشی از رفتار انسان تابع ویژگیها و صفات شخصیتی او و بخشی دیگر ناشی از شرایط محیطی است. اما آیا بر اساس تجربهی زندان استنفورد باید بپذیرفت که محیط بر صفات شخصیتی برتری دارد؟ واقعیت این است که این نتیجهگیری حداقل از آزمایش زندان استنفورد حاصل نمیشود.
امکان دارد این نظر درست باشد، اما در پژوهشی برجستهی فیلیپ زیمباردو به ایجاد زندانی شبیهسازیشده در زیرزمین گروه روانشناسی دانشگاه استنفورد اقدام کرد. عدهای جوان بهنچار، بالغ، باثبات، و با هوش را در این زندان جای داد. زیمبارددو از طریق شیر و خط یک سکه نصف آنها را بهعنوان زندانی تعیین کرد و نصف دیگر را بهعنوان زندانبان، و بدینسان شش روز را در آنجا به سر آوردند. چه اتفاق افتاد؟ زیمباردو خود ماوقع را چنین بازگو میکند:
در پایان فقط شش روز مجبور شدیم زندان شبیهسازیشده را ببندیم، چه آنچه را که دیدیم وحشتناک بود. دیگر نه برای ما و نه برای اغلب آزمودنیها روشن بود که مرز بین شخصیت واقعی و نقش آنها کجاست. اکثر آنها واقعاً بهصورت زندانی یا زندانبان درآمده بودند و دیگر قادر نبودند به روشنی بین خود و نقش خود در این آزمایش تفاوت بگذارند. تقربیاً در تمام جنبههای رفتار، تفکر و احساس آنها تغییرات فاحشی بهوقوع پیوست و کمتر از یک هفته زندانیشدن آزمایشی عمری یادگیری را زایل کرد. ارزشهای انسانی نابود و خودپنداره به مبارزه طلبیده شد و زشتترین، پستترین، و بیمارگونهترین چهرهی طبیعت انسانی ظاهر گردید. برای ما وحشتناک بود که ببینیم بعضی از پسران شرکتکننده در این آزمایش (زندانبانان) با پسران دیگر همچون حیوانات پست رفتار میکردند و از بیرحمی لذت میبردند، در حالیکه پسران دیگر (زندانیان) چاپلوس و مطیعشده و بهصورت ماشینهای بیشباهت به انسان درآمده بودند، که تنها فکرشان فرار، بقای فردی و نفرت فزاینده نسبت به زندانبانان بود.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی گردآوری و نگاشته شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ Zimbardo, P. G. (2007). The Lucifer Effect: Understanding how good people turn evil. New York: Random House.