|
سرنوشت ازبکهای افغانستان
از بردگی تا جنگسالاری
فهرست مندرجات
.
سرنوشت ازبکهای افغانستان
ازبکها (Uzbeks) یکی از اقوام ترکتبار ساکن آسیای میانه هستند، که بیشترین جمعیت ازبکستان را تشکیل میدهند (حدود ۲۷ میلیون). افزون بر این، ازبکها، در دره فرغانه که شامل شمال و باختر تاجیکستان و جنوب قرقیزستان میشود و سواحل آمودریا در خاور ترکمنستان و شمال افغانستان نیز ساکن هستند. در افغانستان، ازبکها، حدود ۴ میلیون جمعیت دارند.
ریشهی واژهی ازبک بهنام اوغوز خان، که به اوغوز بیک نیز مشهور است، میرسد. اوغوز خان، پس از اینکه پدرش را در سال ۲۰۹ پیش از میلاد بهقتل رساند، امپراتوری شیونگ نو را در مغولستان امروزی بنیان نهاد و از سال ۲۰۹ تا ۱۷۴ پیش از میلاد فرمانروایی کرد.
زمانی که باتو خان فرزند جوجی خان و نوادهی چنگیز خان به اروپا حمله کرد، برادرش شیبان را به فرمانروایی مجارستان برگزید. سربازان تحت فرماندهی شیبان بعدها در تیومن در مرکز روسیه امروزی و سیبری حاکمیت یافتند. وجه تسمیهی ازبک به سربازان شیبانیان این بود که فرمانروای اردوی زرین در زمان منگو تیمور فرزند هولاکو و پشت ششم شیبان فردی بهنام اوزبیک خان بود. از فرمانروایان ازبک، اوزبیک خان و پسرش جانی بیگ در تاریخ پیش از تیمور مشهورند. پس از دورهی تیمور این امرا در ماوراءالنهر قدرت یافتند. در دورهی صفوی، ازبک، عنوان سلسله امرای شیبانی بود که بهوسیلهی شیبک خان ازبک، در سال ۹۰۵ ه.ق، تأسیس شد و غالباً بهسبب تعصب در مذهب تسنن و تجاوز به خراسان با شاهان صفوی در زدوخورد بودهاند. مرکز امرای این سلسله سمرقند بوده است و این امرا با خانات خیوه و خانات بخارا و خانات خوقند و امرای آستراخان (معروف به خانان جانی) خویشاوند و منسوب بودهاند. دولت آنها نیز عاقبت بهوسیلهی امرای هشترخان (حاجی طرخان) منقرض شد.
احمدشاه دُرّانی، که در روزگار جوانی وارد ارتش نادر افشار گردید، نادر، او را بهعنوان فرمانده نیروهای پشتون و ازبک منصوب کرد. از آن بهبعد، ازبکان شمال افغانستان، همواره فرمانبردار شاهان افغان بودند.
آنچه در پی میآید، مقالهای کریستین بیلر (Christian Bleuer) است که در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۴، در شبکهی تحلیلگران افغانستان به نشر رسیده است. دکتر کریستین بیلر، مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشکده مطالعات دانشگاه اوراسیا در دانشگاه ایندیانا بهدست آورد و در آگست ۲۰۱۱ میلادی، موفق به اخذ دکترا از دانشگاه ملی استرالیا شد. تمرکز پژوهشهای او روی مسایل درگیریهای خشونتآمیز اجتماعی، سیاسی، نظامی، قومی، مذهبی، و ... در آسیای میانه و از جمله افغانستان است.
از دهههای نخست ۱۸۰۰ تا امروز، نویسندگان غربی در مورد افغانستان براساس چشمدیدها و یا تحقیقات کتابخانهای نوشتههایی انجام دادهاند. همین نوشتهها، تصویر حکومت افغانستان و مردم آنرا در ذهن اروپاییها، امریکاییها و بهصورت کل غربیها شکل داده است. اما این تصویر بهشیوههای متفاوت تحریف شده است. یک نمونه روشن اینگونه تحریفها، تحلیل و معرفی ازبکهای افغانستان میباشد. نویسندهی مهمان شبکهی تحلیلگران افغانستان، کریستین بیلر نوشتههای غربیها در مورد ازبکها را از تاریخنویسان نژادپرست قرن نوزدهم تا خبرنگاران قرن بیستم که ماهرانه علیه ازبکها نگاشتهاند، بررسی کرده است. بیلر تصویر ارائه شده از ازبکها را از آغاز تشکیل دولت افغانستان تا آخرین انتخابات که در نتیجهی آن ازبکها بالاترین مقام دولتی در تاریخ معاصر افغانستان را بهدست آوردند و جنرال عبدالرشید دوستم معاون اول رییسجمهور شد، بررسی کرده است.
در اکثر موارد، اقوام متفاوت افغانستان بهشیوهیی توصیف شدهاند که بتواند برای اهداف مشخص سیاسی امپراتوری (مانند حامیان امپراتوری بریتانیا)، ایدیولوژی (مانند حامیان یا مخالفان کمونیسم) یا حامیان و مخالفان حکومت امریکا بهکار گرفته شود. در دیگر موارد، و بهخصوص در این اواخر، بهدلایل پیچیده و متفاوت تحلیلهای ناقص یا تحریفشده ارایه شدهاند. هرچند دلایل فرآودههای قلمی و گزارشهای تحقیرآمیز و جانبدارانه و بیاعتنا به ازبکها در خلال زمان تغییر کرده است، اما در اینگونه نگارشهای امپراتوری بریتانیا و نوشتههای اخیر، نوعی دلایل مشخص و ثابتی دیده میشود.
▲ | امپراتوری و عصر نگارشها |
تاریخنویس بی دی هاپکینز در این مورد در سال ۱۳۸۷ نوشت که نهفقط مداخله بریتانیا در افغانستان بلکه نوشتههای بریتانیاییهای دوران امپراتوری نیز شدیداً بر مبنای قومی استوار بود: هر دو به پشتونها در ازای نادیدهگرفتن دیگر گروههای قومی، برتری و اولولیت دادهاند. این اولولیتدهی در اثر مداخلات بیرونی در افغانستان بهگونهی متفاوت و مداوم جریان داشته و اکنون امریکاییها در سمتدهی آن سهیم هستند.
هاپکنز از زمان نگارشهای تاریخدان اسکاتلندی و سفیر هند بریتانیایی، مونت ستورات الفینستن[۱] در اوایل قرن نزده به اینسو متوجه این نکته شده است که غربیها - بهخصوص بریتانیاییها - بر پشتونها تمرکز کردهاند.
درک بریتانیاییها از جامعهی سیاسی افغانستان تقربیاً بهطور کامل به پشتونها منحصر مانده است. هرچند از دید تاریخی برتر شمردن پشتونها قابل فهم است - (زیرا) آلفینستن دربار درانیها را دیده بود - و این منجر به ایجاد این فرضیه اساسی شد که براساس آنقدرت سیاسی بهصورت کامل به پشتونها منسوب دانسته میشود. بریتانیاییها تمام تلاش - مستقیم یا غیرمستقیم - خود را برای تاکید بر مشروعیت قبیلهیی و خانوادگی کسانی که از آنها حمایت میکردند، انجام دادند. آنها نهاد سیاسی افغانی را رشد دادند، در این نهاد هیچ فردی بهجز پشتونها نه حاکم و نه اعمالکنندهی قدرت دانسته شده و این «پشتونیزهکردن» در مداخلات خارجی و همچنان در درک عموم از حاکمیت سیاسی در افغانستان ادامه یافت.[٢]
نوشتههای جراح ارشد بریتانیایی هنری والتر بیلیو در اواخر قرن نوزدهم، بهاندازهی نوشتههای اوایل این قرن، غیرپشتونهای افغانستان را نادیده گرفته است. نوشتههای اتنوگرافیک بیلیو از افغانستان، بهطور مثال کتاب «نژادهای افغانستان، تاریخچهی مختصر از ملتهای اصلی که در آن کشور زندگی میکنند»، کاملاً ازبکها و سایر مردمان ترکتبار را نادیده میگیرد. وی در این کتاب مینویسد: ازبکها «بهصورت کل، تأثیر بسیار اندکی - اگر نگویم هیچ - بر امور کشور دارند و لازم نیست که اکنون توجه خود را صرف آنها کنیم.»[٣] در اثر دیگر خود بهسختی میپذیرد که ازبکها در افغانستان وجود دارند و در یادداشتی میگوید آنها (ازبکتبارها) بعداً تحلیل خواهد شد، اما اثری که در آن ازبکها بررسی شوند، هیچگاه در دسترس قرار نگرفت.[۴]
ازبکهای افغانستان در تاریخنگاریها، سفرنامهها و حکایتهای مشهور در مورد افغانستان که معمولاْ بیشتر از نوشتههای اکادمیک تأثیر پذیرفتهاند، کمتر تبارز مییابند. و زمانیکه در نوشتههای بریتانیایی یاد همشوند، توأم با کمبهایی یا بیاعتنایی است. بهطور مثال، افسر نظامی سکاتلندی جان وود در سفرنامهی سال ۱۸۴۱ خود مینویسد:
-
دانایی مردم از اندازهی ریش آنها تخمینزده میشود اما اندکی از هوش و ذکاوت سلیمان به ازبکها به ارث رسیده است. ظاهر شهر کندز با عادات یک نفر ازبک همخوانی دارد؛ و از فرومایگی، فقر و پستی آنها شاید بتوان به ارزش اخلاقی باشندگان آن پی برد.[۵]
شاید جان وود شخص مهمی در افغانستان یا هند بریتانیایی نبوده است، اما نویسندگان دیگر با مقام برتر در این حوزه ارزیابیهای مشابه از ازبکها داشتهاند. سیاستگذار مهم حکومت افغانستان، چارلس ادوارد یاتی در سالهای ۱۸۸۰ زمانیکه در مورد شمال افغانستان تحقیق میکرد، نوشت:
-
تا حدی که ما اینجا دیدهایم میتوان قضاوت کرد که یقیناً ازبکها نه نژاد مقبول هستند و نه جذاب. بایدبگویم که ازبکهای این کشور در نظرم نژاد خوشایند نیامد. اکثر روستانشینان در شمال غرب افغانستان، مردم کثیف، تنبل و تندخو از آب درآمدهاند.[٦]
بهنظر میرسد که دلیل اصلی اینگونه حرفهای ضد ازبک در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰ تلقین تلویحی در آنها به بریتانیا بود تا از جاسازی کتلههای بزرگی از پشتونها در شمال افغانستان بهدلایل استراتیژیک حمایت کند. دیدگاههای بریتانیاییها در مورد ازبکها بهشدت متأثر از راه کارهای حکومت افغانستان دال بر پراکندهساختن گروههای قومی در شمال بود، منطقهیی که قبلاً بهدست پشتونهای درانی فتح شده، اما در آنزمان توسط خانهای نیمهخودمختار اداره میشد. حکومت بریتانیا برای حمایت از برنامهی امیرعبدالرحمان خان در شمال افغانستان (در سالهای ۱۸۸۰ و ۱۸۸۹۰) سلاح و حمایت مالی فراهم کرد. این برنامه، شامل مولفهییکه عموماً به آن «پشتونیزهکردن» و یا «افغانیزهکردن» میگفتند («افغان» در آثار نوشتاری و در افغانستان مترادف به پشتون بهکار رفته است)، نظر به تفاسیر متفاوت تاریخی در حقیقت ادامهی دورهی تصفیهی قومی یا در نهایت برنامهی اسکان مجدد بود که با جابهجاسازی پشتونها در شمال افغانستان کمک کرد. حکومت افغانستان، این برنامه را بهمنظور کنترول نافرمانیها در مناطق غیرپشتون و تبعید شورشیان پشتون در جنوب کشور بهراه انداخت. برای بریتانیا، این برنامه هدف طرد نفوذ روسیه از شمال کشور را دنبال میکرد. دگرمن یاتی کسی که واژهی «افغانیزهکردن» را ابداع کرد و معمار آن بود، در مورد استفادهی استراتیژیک از «پشتونیزهکردن» در سال ۱۸۹۳ نوشته است:
-
این تنها قبایل غیرافغان مانند ازبکهای میمنه، هزارههای هراتی و جمشیدیها است که با ترکمنها یا روسها ارتباط و معاشرت دارند و زمانیکه توسط افغانها محاصره شوند، آنها بیخطر هستند.[٧]
براساس ارزیابی تبعیضآمیز افسر بریتانیایی تورن پی. جی میتلند از همکاران یاتی، که در ترکیب کمیسیون مرزی افغانستان مسوولیت تعیین خطوط مرزی شمال غرب در سال ۱۸۸۰ را بر عهده داشت، یکی از اهداف سیاست اسکان مجدد عبدالرحمان احاطه «جمعیت ازبکهای ترکستان با مردمی بود که در صورت تجاوز خارجی بهحمایت آنها مطمین باشند».[٨] بریتانیاییها بدین اساس همکار و همدست امیر بودند. هدف «پلان یاتی» این بود که پشتونها بر زندگی سیاسی، اجتماعی و زراعتی ترکتباران مسلط شوند.[۹] میتلند در مجلهی ترکستان افغانستان نوشت:
-
این مهاجرتها توسط امیر بهدلایل واضح حمایت میشود. زمین در اینجا بیشتر از جمعیتی است که در اینجا زیست دارد و اگر این ولایت بهطور صلحآمیز در دست افغانها بماند، ممکن است که در ۲۰ یا ۳۰ سال آینده ترکتباران در اقلیت قرار گیرند.[۱٠]
در سال ۱۸۹۶، جی ال لی گمان میبرد که کمشمردن آگاهانه (باشندگان) در شمال بهنفع بریتانیا و امیر عبدالرحمان باشد. بریتانیاییها میخواستند با کمجلوهدادن سایر ملیتها (ازبک، تاجک، هزاره و ترکمن) پشتونیزهکردن آنها را توجیه کنند، و در عینحال امیر عبدالرحمان خان در صدد بارز جلوهدادن جمعیت پشتونها برای بقای زمامداری پشتونها در افغانستان بود. لی همچنان تلاش عبدالرحمان و میتلند برای کمجمعیت نشاندادن شمال و نوشتههای تیئودو هرزل را که سعی در توجیه مستعمرهساختن فلسطین دارد، مورد مقایسه قرار داده است. وی مینویسد: این تئوری «زمینهای بایر»، حقوق، آرزوها، و در حقیقت وجود چیزی در حدود ثلث یک میلیون نفوس ترکستان کوچک (شمال افغانستان) را نادیده گرفته است...»[۱۱]
وود کتاب خود را در سال ۱۸۴۱ نوشت، در حالیکه کتاب یاتی در سال ۱۸۸۸ نوشته شده است. دلایل اینگونه پیشداوریها، در این نوشتهها و سایر آثار این دوره، نامشخص و متنازعفیهاست. انگیرهی نوشتههای تبعیضآمیز و ضدازبک در کتابهای اکادمیک و یا عامه تاریخ شامل موارد ذیل میشود، با آنکه تنها بدان منحصر نمیماند:
-
الف) حمایت بریتانیا از پادشاهی پشتون در برابر گروههای قومی در شمال به این دلیل که آنها بسیار نزدیک به آسیای میانه تحت کنترول روسیه پنداشته میشدند؛[۱٢]
ب) تجاوز مغولها و ترکها در حافظهی تاریخی اروپا تصویر پختهشده ضد ترک-مغول ایجاد کرده که این تصویر بعداً در قرن هیجدهم و نوزدهم به ازبک-ترک انطباق داده شده است.[۱٣]
ج) آنانیکه از افغانستان دیدار میکردند، از طریق هند بریتانیایی (و یا گاهی از امپراطوری فارس) نخست به کابل میآمدند و معمولاً نخستین کسانی که با آنها برمیخوردند پشتونها و تاجکها بودند که آنها بعداُ ویژگیهای دیگر اقوام را – اغلب بهصورت منفی - برای بازدیدکنندگان تشریح میکردند. (قرن هیجدهم و اواسط قرن بیستم)
د) عمومیت نظریههای مبتنی بر برتری نژاد آریایی (در قرن نوزدهم و اواسط قرن بیستم) که در این نژاد «آریایی» هندو–اروپایی، پشتونها بر نژاد ترکی مغول و ازبک ترجیح داده میشد؛[۱۴]
ه) تعمیم نظریههای نژادگرایانه «اصالت اسرائیلی» در اروپا که در آن پشتون بهعنوان «قبیلهی گمشده اسرائیل» توصیف مطلوب مییافت.[۱۵]
و) برخورد پُر از وحشت حاکمان امارت بخارا نهتنها با شهروندان خود، بلکه بهخصوص با نمایندگان بریتانیا – ستورد و کونللی و همچنان با سیاحان و جاسوسان بریتانیا. (آنها را برای مدت زیادی شکنجه کرده و بعد سرشان را میبریدند.)[۱٦]
▲ | نوشتههای غیرانگلیسی در مورد ازبکهای افغانستان |
توصیفهای لخت نژادپرستانه که ازبکها را در میان جمعیت متکثر افغانستان نشانه گرفته بهنوشتههای نظامیان انگلیسی و بهصورت کل به انگلیسیها محدود نمیماند. نمونهی بارز آن، نوشتههای نخستین امریکایی است که از افغانستان دیدار نمود. جوسییا هارلن، عضو گروه کویکر (Quaker)بود که با وجود عدم تحصیلات طبی، در اردوی انگلستان بهعنوان طبیب در کمپنی هند شرقی انگلیسی کار میکرد. او سپس تحت فرماندهی دوستمحمدخان فعالیت کرد و حملهی افغانها در سال ۱۸۳۸ را بر خان قدرتمند ازبک - مراد بیگ - رهبری نمود. هارلن در خاطرات خود ازبکها را ظالم، بردهداران ترسو و «اراذل تنبل» مینامد.[۱٧] اکثر نویسندههای انگلیسی در قرن ۱۹ در محکومیت بردهداری، با نادیدهگرفتن و یا بیاهمیت جلوهدادن بردهسازی هزارهها و کافرها (نورستانیها)، ازبکها و دیگران توسط پشتونها، فقط بر بردهداری ازبکها تمرکز کردهاند. هارلن که خود مخالف بردهداری است، در واقع مشارکت پشتونها در بردهداری را ذکر میکند اما در مورد ازبکها بیشتر از دیگران نگاشته است. این بخش کوچک از توصیفات اوست:
- ازبکها در مهماننوازی که در میان هواداران اسلام رایج است، بسیار بد هستند. ازبکها ترجیح میدهند مسافری را (بهعنوان برده) بفروشند تا اینکه بخواهند از وی میزبانی کنند. ازبکها دزدان بیرحمی هستند که نه بر مردان و نه بر زنان رحم میکنند و نه هم بر کودکان. ازبکها چنان بهظلم خود معروف شدهاند که همسایگان جنوبی آنها میگویند: «رحم ازبک قهر اوغان است.» ازبکها غیراجتماعی و نژاد قصیالقلب هستند.[۱٨]
نکته قابل توجه این است که تاریخنویسان و سیاحان آلمانی، سکندنویایی و روسی که از شمال یا غرب وارد افغانستان و یا آسیای میانه شدهاند، تا این حد پیشداوری منفی ضد ازبک ندارند.[۱۹] برخی از آنها حتا توجه خاص به مردم ترک (مانند ترکمنها، ازبکها، قیرغیزها، و غیره) داشتهاند. مثال بعدی از یک دانشمند سویدنی گننر جرمنیگ که برای تحقیق در مورد مردم ترک به افغانستان آمده بود، قابل توجه است.[٢٠] با اینحال، تعداد نوشتههای علمی و عامیانه انگلیسیها و تاثیراتی که برجا مانده، بر نوشتههای سایر اروپاییان چربی میکند.
▲ | نوشتههای پس از امپراطوری |
زمان این نوع نوشتهها و تحقیقات سیاستزدهی شبهعلمی بالاخره به پایان رسید و حکومت مرکزی افغانستان تسلط خود را بر مناطق ازبکنشین تحکیم کرد و تهدید احتمالی روسیه برای هند بریتانیایی کمرنگ شد، به این ترتیب اینگونه نوشتهها جای خود را به تحلیلهای منطقیتر داد. نیاز بدنامسازی دشمنان یک متحد با ارزش در داخل کشور (بهطور مثال ازبکها) بالاخره از میان برداشته شد. نمونهی خوب اینگونه نوشتهها کتاب جنرال پیرسی سیکس، «تاریخ افغانستان»[٢۱] منتشر شده در سال ۱۹۴۰ است که نمونهی خوبی از برخورد بیطرفانه با ازبکها و در عینحال پذیرش نقشی است که آنها در تاریخ افغانستان و امپراطوریهای پیشین ایفا کردهاند. در عین حال، در نوشتههای عامیانه این دوران به ازبکها (مثبت یا منفی) بسیار کم پرداخته شده است. با اینحال هنوز نام ازبک توأم با بیاعتنایی برده میشود. بهطور مثال ارنست فوکس در سفرنامهی در سال ۱۹۴۳ مینویسد: «هزارهها، ازبکها، کافرها و دیگر اقوام این کشور از نژادهای رعایا میباشند.[٢٢] این ارزیابی همانند ارزیابی هپکنیز است که گفته بود: «سیاحان، کارمندان اداری و مردمشناسان بعدی با درک این که دیگر اقوام تحت سلطهی مقامات سیاسی پشتونها هستند، تمام تمرکز را بالای پشتونها کردند.[٢٣]
کمی بعد از آن، بشرشناسان و دیگران بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ آثار علمیشان در مورد افغانستان را براساس تحقیق عملی نوشتند. آنها نوشتههای نژادپرستانه در مورد ازبکها را رها کردند. اما دانشمندان کمتر علاقهمند مطالعه این مردم بودند و مطالعات در مورد آنها محدود باقی ماند. این عدم تمایل به مطالعهی ازبکها مسالهی پیچیدهیی است که کماکان بهدلیل ترجیج پشتونها بر ازبکها نبود. این گرایش بیشتر بهاین دلیل بود که بشرشناسان معمولاً بیشتر به مردمان ساکن در کوهها، جنگلها، جزایر و یا هم کوچیها علاقهمند هستند تا مردمانی که به آسانی قابل دسترس باشند. (گزارش شبکهی تحلیلگران افغانستان را اینجا بخوانید).
هرچند مطالعات علمی در مورد ازبکهای افغانستان (در مقایسه با پشتونها، هزارهها و نورستانیها) اندک بوده است، با آنهم یک تعداد نوشتههای با ارزش اتنوگرافیک و تاریخی در مورد آنها صورت گرفته است.[٢۴] در مواردی هم معلومات مربوط به ازبکها بهصورت پراکنده زیر نام سایر اقوام (غیر از ازبکها) آمده است[٢۵] و گاهی هم در میان تحقیقات اکادمیک که دسترسی به آن دشوار است، رد پایش ناپدید میگردد.[٢٦] از این مطالعات میتوان تاریخ دقیق و عادلانهتر از ازبکها را ترسیم کرد و تحلیلی از نقش جامعه ازبک در سالهای جنگ داخلی از ۱۹۷۹ تا اکنون را بهعمل آورد.
▲ | نقش خبرنگاران و تحلیلگران در ترسیم جامعه ازبک (از سال ۱۹۷۹ تاکنون) |
جنگهای داخلی فرصتی برای ازبکها فراهم آورد تا بعد از یک قرن مجدداُ سهمی در شکلدهی تاریخ افغانستان داشته باشند. بدون تردید در جریان جهاد نقش هویت قومی بارز بود و خبرنگاران و تحلیلگران غربی نیز پوششهایشان را با توجه بهآن عیار میساختند، ولی تحلیلها در این مورد غیرواقعبینانه و مختصر بوده است. در عوض، تمرکز اصلی بر اسلام هم بهعنوان هویت و هم بهمثابه ابزار بسیج مردم علیه حکومت کمونیستی افغانستان صورت میگرفت. در نتیجه، اشارهها و مراجعهها بهازبکها در سالهای ۱۹۸۰ بسیار محدود و اندک میباشد.[٢٧] اما در دوران پس از رژیم کمونیستی، با تاثیرپذیری از حوادث سلواکیا و دیگر مناطق دارای منازعات قومی، مسالهی قومیت در میان خبرنگاران، تحلیلگران و دیگر نویسندگان رایج شد.[٢٨] هویت قومی در سالهای ۱۹۸۰ بسیار مهم بود اما این موضوع، بهاستثنای تعداد معدودی از خبرنگاران و دانشمندان مشخصی که در دهههای پیش هم بهمسایل افغانستان میپرداختهاند، به اندازهی کافی کاوش و تحلیل نشد.[٢۹]
با اینحال، در پایان دورهی تحلیلهای مبتنی بر قومیت (سالهای ۱۹۹۰)، و بهتعقیب دورهیی که در آن تاریخنویسی نژادپرستانه و سفرنامهها بهحاشیه رانده شد، ما باردیگر شاهد ظهور کلیشههای همانندی هستیم. بهطور مثال، احمد رشید، خبرنگار معروف پاکستانی که برای نشریهها و رسانههای غربی مینویسد، در کتاب معروف خود بهنام «طالبان» (۲۰۰۰) که بهطور گسترده از آن بهعنوان مأخذ استفاده شده است،از جمله مینگارد:
-
ازبکها، خشنترین و زشتترین قوم آسیای میانه،از روی تمایل شدیدشان بهغارت و چپاول مورد شناخت قرار میگیرند. آنها این ویژگی را از جد خود (چنگیز خان) بهارث بردهاند. تاریخ قوم ازبک پر از دشمنیهای خانوادگی، قتلهای انتقامجویانه، جنگ برای قدرت، غارت و جدال و چپاول بر سر زنان میباشد.[٣٠]
محمود بن ولی، تاریخنویس قرن شانزدهم، ازبکهای آنزمان را مردم «معروف به بد طینتی، تندی، گستاخی و بیباکی» و افراط در غارتگری توصیف کرده است. تغییر اندکی از آنزمان تاکنون در ولع قدرت و اعمال نفوذ ازبکها بهوجود آمده است.
نمونههای اینگونه لحن تحقیرآمیز در مورد قوم ازبک در تحقیقات و نوشتههای مدرن بسیار اندک بهچشم میخورد.[٣۱] با اینحال، کتاب احمد رشید در هر دوباری که چاپ شده، بهعنوان مأخذ بالاتر از هر اثر دیگر در مورد افغانستان مورد استفاده قرار گرفته است. هر دو چاپ کتاب «طالبان» احمد رشید بیش از ۱۷۰۰ بار در نوشتهها و مقالات نقلقول شده که این، دوبار از مراجعه بهکتاب «جنگ خیالی» از استیف کول و تقریباً سه برابر از استناد بر کتاب «فروپاشی افغانستان» از بارنیت روبین بیشتر است که هر دو بهترتیب دومین و سومین مآخذ وسیعاً استفاده شده در مورد قضایای افغانستان شمرده میشوند.[٣٢] هیچ نویسندهای پیش از این قادر نشده است که تصور در مورد ازبکها را در میان این تعداد مخاطبان گسترده شکل دهد. در حالیکه هیچ نویسنده و تحلیلگری تا این حد مستقیم بر ازبکها نه تاخته، اما پیشداوری نهچندان ماهرانه (رشید) در مورد این قوم در محدوده محافل اکادمیک و خبرنگاری باقی مانده است. بهطور مثال، در حالیکه بعد از ۲۰۰۱ قلمداد کردن هزارهها و ازبکها بهعنوان عاملان خشونت در مهمترین رسانهها بهامر عادی مبدل شده بود، همین رسانهها عاملان خشونت تاجیک را نادیده میگرفتند. یک مثال خوب در این مورد، گزارش حملات «انتقامجویانه» ائتلاف شمال بر پشتونهای غیرنظامی در شمال بعد از شکست طالبان در سال ۲۰۰۱ است.
در حالیکه دیدهبان حقوق بشر، بهعنوان نهاد مسوول پوشش اینگونه حوادث بهروشنی میگوید که اکثراً ازبکهای جنبش، هزارههای وحدت و تاجیکهای جمعیت اسلامی عاملان این بدرفتاری میباشند، اما رسانهها صرفاً از عاملان ازبک و هزاره یاد میکنند.[٣٣] اینگونه گزارشدهی توأم با مستثناسازی حتی تا روزهای پسین بهشمول انتخابات، ادامه یافته است.[٣۴]
جدا از اینگونه مثالهای مشخص، لحنی که برای توصیف قومندانان ازبک و غیرازبک از سوی خبرنگاران بهکار میرود، بهشدت متفاوت است. بهطور مثال کلمه جنگسالار در نوشتههای غیراکادمیک مربوط بهافغانستان بهکثرت مورد استفاده قرار میگیرد. این کلمه دارای بار منفی برای قومندانان مسلح استفاده میشود که قدرت سیاسی کسب کرده و پیشنیه نقص حقوق بشر دارند. همانطوریکه آنتونیو گیستوزی مینویسد در افغانستان «همه، از دانشمند بینالمللی گرفته تا حاکم محلی، از این کلمه برای توهین و بیاعتبار ساختن گروههای سیاسی مشخص و یا تحقیر «مردمان بد» استفاده میکنند.[٣۵] در افغانستان «مردمان بد» در میان اقوام متفاوت کم نیست. اما ارزیابی این کلمه در تمام کتابهای که در زبان انگلیسی در زمان اوج استفاده از این واژه یعنی در سال ۲۰۰۳ نوشته شده است، نشان میدهد که استفاده «جنگسالار ازبک» ششبار بیشتر از «جنگسالار پشتون» یا «جنگسالار تاجیک» بوده است -استفاده کلمهی «جنگسالار هزاره» کمتر از آن است که بهآن پرداخته شود.[٣٦]
با وجود کثرت قوماندانان قدرتمند مسلح در افغانستان، ازبکها و قوماندان عبدالرشید دوستم از میان همه و بدون در نظرداشت سهم آنها در جرایم جنگی برجسته میشوند. بهطور مثال بیبیسی در سال ۲۰۱۴ زندگینامه اعضای تیمهای انتخابی را بهنشر سپرد. اعضای تیم اشرف غنی و عبدالله در آن باعبارات بیطرفانه توصیف شدهاند: عطامحمد نور بهعنوان «والی ثروتمند بلخ»؛ محمد محقق بهعنوان «رهبر قدرتمند هزارهها»؛ گلآقا شیرزی بهعنوان «پشتون تاثیرگذار» و احمدضیا مسعود بهعنوان برادر «قهرمان معروف مقاومت» معرفی شده بود.[٣٧] اما بیبیسی تنها دوستم را برای بدنامکردن، برجسته ساخته بود: دوستم «جنگسالار سابق ازبک که متهم بهنقص حقوق بشر» میباشد.[٣٨]
استفاده از کلمه «جنگسالار» در نوشتههای اکادمیک تا حد زیادی بیطرف اما همزمان با آن منفی است. این کلمه معمولاً برای توصیف «یک رهبر نظامی که دارای قدرت سیاسی اما مشروعیت سیاسی اندک (و یا هیچ) در داخل و بیرون باشد» بهکار میرود.[٣۹] تعداد قوماندانانی که با این تعریف به «جنگسالار» مبدل میشوند، در افغانستان – بهخصوص در سالها ۱۹۹۰ و پساز ۲۰۰۱ بسیار زیاد است. اما ارزیابیهای آماری نشان میدهد که تمایل زیاد برای این کهازبکها جنگسالار خوانده شوند و از قوماندانها و سیاسیون پشتون، تاجک و هزاره چشمپوشی صورت گیرد، وجود دارد.[۴٠] اگر تنها محافل اکادمیک را ملاک قرار دهیم، خیلی محتمل است که در مقایسه با تمام رسانههاازبکها با توصیف جنگسالار شناخته شوند.[۴۱]
استدلالهایی که میگویند عبدالرشید دوستم و ازبکها بهدلیل پیشینهی خاص نقض حقوق بشر، بیش از دیگران «جنگسالار» خوانده میشوند، ریشه در تحقیقات جرایم جنگی ندارد. مهمترین و کاملترین سرویهای نشر شده در مورد جرایم جنگی در دوران مناعازت سالهای ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۱ (گزارش جرایم توسط دیدهبان حقوق بشر و پروژهی حقوق بشر افغانستان)[۴٢] هر چند از نقص حقوق بشر و ارتکاب جرایم توسط دوستم یاد میکند، اما تعداد و میزان این جرایم متناسب بهجرایم مشابهی است که توسط سایر گروهها و رهبران آنها صورت گرفته است. در واقع در سال ۲۰۰۵، زمانیکه پاسخگویی در مورد جرایم جنگی مبدل به یک موضوع داغ سیاسی شد، روشن گردید که عاملان نقص حقوق بشر قدرتمندانیاند از اقوام مختلف که توانستند عفو عمومی را از پارلمان تصویب کنند که بهآنها در برابر تمام جرایم جنگی گذشته (و برخی جرایم آینده) مصوونیت میداد.[۴٣] با همهی اینها خبرنگاران و تحلیلگران از جنگسالار خواندن قومندانها و رهبران سایر گروهها همچنان ابا ورزیدند. بهاستثنای ازبکها، آنها معمولاً با انتساب بهمقام دولتی که پس از ۲۰۰۱ بهدست آوردهاند و یا با القاب مانند «رهبر قبیله»، «قومندان»، «سیاستمدار» و یا «قهرمان» توصیف میشوند.[۴۴]
میزان استفاده از واژهی جنگسالار برای عبدالرشید دوستم در این مورد خیلی بارز است. خبرنگاران در افغانستان بعد از ۲۰۰۱ بهشیوههای متفاوت دوستم را بد توصیف کردند. و در پایان، این توصیف ناهنجار را با صفات مشهور دیگر محدود کردند که مهمترین آنها صفت (notorious) یا «بدنام» بود.[۴۵] پژوهش در مورد واژههای کلیدی نشان میدهد که در اواخر ۲۰۰۱ و اوایل ۲۰۰۲ بسیاری از ویبسایتها و بلاگهای ضد جنگ چه در نوشتار و چه در گفتارهای خود، دوستم را «بدنام» خطاب کردهاند.[۴٦] در میان نشریههای بزرگ تنها لاسانجلس تایمز در آن زمان، صفت «بدنام» را برای دوستم استفاده میبرد. اما در نهایت اکثر نشرات معتبر - مانند تلگراف، واشنگتنپست، رادیو آزادی، الجزیره، نیویرک تایمز، الاهرام، نیو ریپبلیک و ... شروع بهتوصیف دوستم با این واژه کردند.[۴٧]
نکته جالب و قابل توجه این است که خبرنگاران – دانسته یا ندانسته - از دیگر نویسندگان متاثر شدهاند. اما نویسندگان ویبسایتهای دادخواهی که لقب «بدنام» را برای دوستم انتخاب کردند، بر اغلب افراد مسلح و قوماندانهای امریکایی و طالبان نیز تاختهاند. نمونه اینگونه ویبسایتها «راوا» است که تنها از دوستم نه بلکه از کلیه قوماندانهای مسلح ازبک و غیرازبک انتقاد میکرد. اما در نهایت تنها دوستم بود که به «بدنامی» شهره شد. این تنها یک نمونه است که چگونه همه انتقادات بالآخره معطوف بهیک فرد شده است.[۴٨]
بنابراین، هرچند خبرنگاران و تحلیلگران لحن انتقادی خود را از ویبسایتهای دادخواهی وام گرفتهاند، اما پیشداوری بهاین ویب سایتها مربوط نمیشود. در واقع اگر خبرنگاران تصور خود را از ویبسایتهای دادخواهی میگرفتند باید در برابر تمام قوماندانهای فعال بعد از ۲۰۰۱ منتقدانه برخورد میکردند.[۴۹]
عبدالراشید دوستم معمولاً با رسانهها مصاحبه میکند اما این کار او اصلاً سبب اصلاح شهرت بد وی نگردیده است. بهطور مثال خبرنگار تلگراف، مگیزه هملتون بعد از دیدار با دوستم، وی را «مخوفترین جنگسالار افغانستان» توصیف میکند. او مینویسد:
-
با قد شش فوت، بیش از هفت انچ از من بالاتر است. پاهایم بهلرزه میافتند. شهرت او تقربیاً بهاندازه بروتهای پرپشت او مخوف است. او جنرال عبدالرشید دوستم، قدرتمندترین جنگسالار افغانستان و رئیس قوم ازبک است.
وقتی بهخود میگویم که دلیلی برای ترس وجود ندارد (اما)، یادم میآید که ادعاهایی وجود داشت که بهفرمان دوستم در جریان تصرف کابل (۱۹۹۲) مردان او بهزنان تجاوز کردند و پیش از اینکه آنها را بکشند، پستانهایشان را بریدند.
زمانیکه با لفت (آسانسور) پایین میشدم، فهمیدم که احساس هراس و ترس از بین رفته است چون متوجه شدم که از ملاقات بدون آسیب نجات یافتهام.[۵٠]
راه دیگر برای درک یاس دوستم در برابر شهرت وی این است که از طریق گوگل بهانگلیسی ببینیم که بعد از نام فردی جستجوگر گوگل چه چیزهایی پشنهاد میکند. این پیشنهاد خودکار گوگل در واقع انعکاسدهندهی جستجوهای متمم، نوشتههای هم صفت و ربط آن موضوعات است.[۵۱] با این حساب، وقتی در گوگل دوستم بنویسید، گوگل بهشما «جرایم جنگی» را پیشنهاد میکند. اما برای هیچکسی از رهبران – گلبدین حکمتیار، دکتر نجیبالله، عطامحمد نور، عبدالرب رسول سیاف، گلآقا شیرزی یا ملاعمر اینگونه متممها را بالا نمیکشد.[۵٢]
سیاف و حکمتیار نیز گاهگاهی «جنگسالار» خوانده میشوند اما در این موارد بهندرت هویت پشتون آنها، مانند آنچه بهقوماندانهای ازبک که «جنگسالار» برچسب خوردهاند، ذکر میشود. این قاعده برای احمدشاه مسعود و اسماعیل خان نیز درست است: بهندرت از هویت تاجیکی آنها زمانی که جنگسالار خوانده شوند، یاد میشود. اما برای دوستم جنگسالار خواندهشدن و ازبکبودن جداناپذیر است. این مساله بهخصوص در مورد تعداد زیادی از دانشمندان و محققینی صدق میکند که ازبکها را شش تا دهبار بیشتر از پشتون و تاجیک، با هویت قومیشان بعد از برچسب جنگسالار یاد میکنند. هیچکدام آنها دلیل این کار خود را ذکر نکردهاند.[۵٣] دلایل بالقوه این امر شاید اینها باشد:
در مورد اینکه چرا خبرنگاران افراد قدرتمندی نظیر عطامحمد نور، مارشال فهیم، محمد محقق و یا عبدالرب رسول سیاف را در پوشش خبری خود کمتر از رشید دوستم منفی جلوه میدهند و چرا ازبکها بهطور عام بیش از دیگر گروههای قومی در رسانهها پوشش منفی مییابند، توضیحات ذیل بهنویسنده ارائه شده است:
-
الف) ترس از عواقب منفی، بهشمول آسیبهای فزیکی، برای نقد کردن تاجکها و پشتونهای قدرتمند که در کابل هستند - خواه در حکومت باشند یا نه. در آنسوی دیگر، دوستم چنین ترسی در میان خبرنگاران و تحلیلگران خارجی در کابل ایجاد نمیکند. مثال بالا از تلگراف هم نشان میدهد که خبرنگاران بهجای خودسانسوری، بر ترس عواقب نوشتن در مورد دوستم فایق میآیند.[۵۴]
ب) در کابل، اروپای غربی، امریکا، کانادا و استرالیا لابیها (گروههای فشار) غیررسمی و فعال تاجیک و پشتون وجود دارد که با استفاده از موقعیت خود (در رسانهها، محافل اکادمیک، گروههای دادخواهی و حکومت) بر مقامات، خبرنگاران و تحلیلگران خارجی تاثیر میگذارند. در حالیکه ازبکها فاقد چنین لابی میباشند.
ج) ازبکها در افغانستان پایینترین سطح سواد را دارا هستند.[۵۵] این مساله توانایی آنها را برای برقراری رابطه با محافل اکادمیک، رسانههای اجتماعی و غیره محدود میسازد. این عامل، در کنار عوامل تاریخی و اجتماعی دیگر باعث به حاشیهراندن آنها از برخی مشاغل شده و احتمال آنرا که آنها بتوانند در موسسات بینالمللی، سازمانهای اجتماعی، نمایندگیهای کشورهای خارجی و رسانههای داخلی و خارجی کار کنند، در مقایسه با تاجیکها، هزارهها و پشتونها بهشدت محدود میکند.
د) رعایت ملاحظات قومی در محیط کار. بهطور مثال خارجیها، بهشمول خبرنگاران ممکن است از این که با جنگسالار خواندن رهبران قومی تاجیکها، هزارهها و پشتونها همکاران خود بیازارند، نگران باشند. اما – بنا بر دلیلی که در بالا ذکر شد - بهندرت ممکن است با ازبکها همکار شوند.
ه) حمایت ازبکها از حکومت کمونیستی در افغانستان و سابقهی رشید دوستم بهعنوان قوماندان ملیشه کمونیست باعث کمعلاقگی در میان بسیاری از خبرنگاران غربی، نویسندگان و دادخواهان شده است که اینک بهیک نسل جدیدی از تحلیلگران و خبرنگاران مبدل شدهاند. در مقابل آن، آنچه در نوشههای خبرنگاران غربی بهخصوص بین سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به سهولت میتوان یافت، تمجید و شکوهمندسازی احمدشاه مسعود و نیروهای وی است. نوشتههای مدافعان غربی رشید دوستم در مورد وی، رویهمرفته نادیده گرفته شده یا بهحاشیه رانده شده است.[۵٦]
و) نوشتههای نژادپرستانه ضد ازبک در تاریخ بهشکل غیرمستقیم و در تحلیلها و خبرنگاریهای مدرن رخنه کرده است. نوشته احمد رشید نمونه بسیار مهم اینگونه موارد است.
ز) تبعیض نژادی در برابر ازبکها در جامعه افغانی[۵٧]
ک) دور بودن جوامع ازبک از کابل. بههر اندازهییکه یک قوماندان یا سیاستمدار از کابل و از مقام دولتی در حکومت مرکزی دور باشد، بههمان پیمانه این احتمال وجود دارد که «جنگسالار» خوانده شود.[۵٨]
در بین کلیه جرایم جنگی در برابر افراد ملکی و اسیران جنگی بین سالهای ۱۹۹۲ و ۲۰۰۲، کشتن افراد طالبان در دشت لیلی توسط جنگجویان رشید دوستم تنها مورد بزرگی است که میتوان آنرا بهنیروهای امریکایی نیز نسبت داد. (جزئیات این اتهامات را در اینجا بخوانید). در نتیجه، تقاضا برای ثبت جرایم جنگی بهنام امریکاییها باعث شده است که ازبکها بهعنوان همدستانشان نیز بهدام افتند. در عینحال خبرنگاران و فعالان حقوق بشر جرایمی را که توسط غیرازبکها بعد از سال ۲۰۰۱ صورت گرفته است، کتمان کردهاند.
ل) تأثیر تلاشهای حکومت مرکزی در رأس رئیسجمهور کرزی و قوماندانان و سیاستمدارن رقیب تاجیک برای به حاشیه راندن رشید دوستم بعد از ۲۰۰۱.
م) نبود کاریزما (کشش شخصیتی) در عبدالرشید دوستم (آنگونه که خبرنگاران و تحلیلگران غربی نوشتهاند)، ناتوانی در افکار عامه و رفتارهای نامناسب وی - مانند زندانیکردن و لتوکوبکردن رقیبش اکبر بای[۵۹]
▲ | دوصد سال نوشتن در مورد ازبکها |
حال دیده شود که آیا معاونت اول ریاستجمهوری، عالیترین مقام حکومتی که تا حال یک ازبک داشته است، خواهد توانست پوشش منفی خبری در مورد ازبکها را کاهش داده و تشویق برای پوشش مثبت ایجاد کند. حذفشدن، متهمشدن، برچسبخوردن و تحقیر ازبکها تاکنون نشان داده است که آنها در حوزهی اکادمیک و رسانهها ضعیف هستند. در حال حاضر بهمشکل میتوان تحقیقی در مورد ازبکها یافت که از عبدالرشید دوستم در آن ذکری بهعمل نیامده باشد - همانطوریکه در نوشته بالا ملاحظه میشود. این موضوع قابل درک است، زیرا دوستم در سه دههی اخیر قدرتمندترین فرد در میان ازبکهای افغانستان بوده است. اما این وابستگی بهدوستم، برای ازبکها در مورد اینکه چگونه اجتماع آنها در نوشتههای نویسندگان غربی بهتصویر کشیده شود، تاثیر منفی داشته است. بهاحتمال زیاد شهرت بد دوستم همچنان پا برجا خواهد ماند. خبرنگاران و تحلیلگران بهصورت فزاینده تمایل دارند که دوستم را بهعنوان بانی جرایم جنگی نشان دهند، در حالیکه چنین تمایلی در مورد غیرازبکهایی که چنین جرایمی را انجام دادهاند، وجود ندارد.
نتایج دور اول انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۴ نشان داد که رأی ازبکهای افغانستان تقسیمشده است (گزارش شبکهی تحلیلگران افغانستان را اینجا بخوانید). بدانمعنا که دوستم نمیتواند نمایندهی تمام ازبکها باشد؛ همانطوری که پیش از این نیز هرگز نماینده تمام ازبکها نبوده است. شایسته است ازبکها جدا از دوستم تحلیل و بررسی شوند. در اوایل ۱۸۰۰، این نقش را مرادبیک، کسیکه در نوشتههای غربی با عنوان «ظالم» و «بردهدار» یاد میگردیده است، بازی کرد. بعد از او تا زمان ظهور دوستم از میان جمعیت قریب سه میلیونی ازبک، هیچکسی بهقدرتمندی مرادبیگ بروز نکرد. دوستم حالا تمام توجه را بهخود جلب کرده است. اگر از یک خارجی که در کابل زندگی میکند بپرسید که بعد از دوستم دومین یا سومین فرد قدرتمند ازبک را نام ببرد، بهاحتمال زیاد هیچ پاسخی نخواهد داشت.
تصویر ازبکها از آنچه که در نوشتههای غربی تمام گروه قومی آنها «کثیف»، «تنبل»، «ظالم» و ذهناً عقبمانده خوانده میشد، تغییر بزرگی کرده است. وقتی ضرورت بدنام کردن رقیب امپراطوری انگلیس بهعنوان همپیمان کابل از بین رفت، اینگونه نوشتنها نیز متوقف گردید. دورهی نوشتههای بیطرف از سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ بود که برخلاف نوشتههای پیش و بعد از این دوره، از کنجکاویهای اکادمیک ناشی میشد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- Mountstuart Elphinstone, An account of the kingdom of Caubul and its dependencies in Persia, Tartary and India: Comprising a view of the Afghan nation and a history of the Dooraunee monarchy (London, Longman 1815).[۱٢]- بهطور مثال این کتاب را ببینید:
[٢]- BD Hopkins, The Making of Modern Afghanistan (New York, Palgrave Macmillan 2008) 32.
[٣]- Henry Walter Bellew, The Races of Afghanistan, being a brief account of the principal nations inhabiting that country (London: Thacker, Spink & Co, 1880) 14. See his other works: Introductory remarks to an inquiry into the ethnography of Afghanistan (London, Butler & Tanner 1891); An enquiry into the ethnography of Afghanistan (Woking, UK, Oriental University Institute 1891).
[۴]- Gunnar Jarring, On the distribution of Turk tribes in Afghanistan (Lund/Leipzig: CWK Gleerup/Otto Harrasowitz, 1939) 10.
[۵]- Lt John Wood, A Personal Narrative of a Journey to the Source of the River Oxus: By the Route of the Indus, Kabul, and Badakhshan, Performed Under the Sanction of the Supreme Government of India, in the Years 1836, 1837, and 1838 (London, John Murray 1841) 214-5.
[٦]- Charles Edward Yate, Northern Afghanistan: or, Letters from the Afghan boundary commission (Edinburgh, W Blackwood & Sons, 1888) 130, 246.
[٧]- JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 483, 595.
[٨]- Nancy Tapper, ‘Abd Al-Rahman’s North-West Frontier: The Pashtun Colonisation of Afghan Turkistan’, in The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanistan, ed Richard Tapper (New York, St Martin’s Press 1983) 239.
[۹]- JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 482.
[۱٠]- JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 483.
[۱۱]- JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 482-3.
BD Hopkins, The Making of Modern Afghanistan (New York, Palgrave Macmillan 2008) 32; JL Lee, The Ancient Supremacy: Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901 (Leiden/New York, EJ Brill 1996) 482-3.[۱٣]- در مورد تصور اروپاییها در مورد ترکها این کتاب را ببینید:
Mustafa Soykut, Historical Image of the Turk in Europe, 15th Century to the Present (Istanbul, The Isis Press, 2003).[۱۴]- مثالهای روشن آن اینهایند:
des races humaines (Paris, FirminDidot 1853) ; Joseph Pomeroy Widney, Race Life of the Aryan Peoples, Volumes 1 and 2 (New York, Funk &Wagnalls 1907); Georges Vacher de Lapouge, L’Aryen: Son Rôle Social (Paris, Albert Fontemoing 1899). For a modern academic article on ‘Aryans’. see: R Schmitt, ‘Aryans’, EncyclopaediaIranica[۱۵]- بهطور مثال ببینید:
George Moore, The lost tribes and the Saxons of the East and the West (London, Longman, Green, Longman, and Roberts, 1861); JP Ferrier, History of the Afghans (London, J Murray, 1858).[۱٦]- بهطور مثال ببینید:
Rev Joseph Wolff, Narrative of a mission to Bokhara, in the years 1843-1845, to ascertain the fate of Colonel Stoddart and Captain Conolly (London, JW Parker 1845).[۱۹]- کسانی که تنها به آسیای میانه – بدون افغانستان - سفر میکردند تصویر حتا مثبتتری ارائه مینمودند. سیاح معروف، سیوان هیدین همراه با یک راهنمای ازبک به آسیای میانه سفر کرد که احترام فوقالعاده برای وی داشت.
[۱٧]- Josiah Harlan, Central Asia: Personal Narrative of General Josiah Harlan, 1823-1841, edited by Frank E Ross (London, Luzac& Co 1939) 61-2, 83.
[۱٨]- Josiah Harlan, Central Asia: Personal Narrative of General Josiah Harlan, 1823-1841, edited by Frank E Ross (London, Luzac& Co 1939) 69-70, 78.
George Kish, To the Heart of Asia: The Life of Sven Hedin (Ann Arbor, University of Michigan Press 1985).[٢۴]- آثار مهم در این مورد اینها هستند
[٢٠]- Gunnar Jarring, On the distribution of Turk tribes in Afghanistan (Lund/Leipzig: CWK Gleerup/Otto Harrasowitz, 1939).
[٢۱]- Percy Sykes, A History of Afghanistan, Vols 1&2 (London, MacMillan & Co, 1940).
[٢٢]- Ernest F Fox, Travels in Afghanistan, 1937-1938 (New York, MacMillan 1943) x.
[٢٣]- BD Hopkins, The Making of Modern Afghanistan (New York, Palgrave Macmillan 2008) 32.
by Audrey Shalinsky and Gabriel Rasuly-Paleczek: Audrey C. Shalinsky, Long Years of Exile: Central Asia Refugees in Afghanistan and Pakistan (New York, University Press of America 1994); Gabriele Rasuly-Paleczek, ‘Ethnic Identity versus Nationalism: The Uzbeks of North-Eastern Afghanistan and the Afghan State’, in Post-Soviet Central Asia, edsTourajAtabaki and John O’Kane (London, Tauris 1998) 216;[٢۵]- بهطور نمونه:
Gabriel Rasuly-Paleczek, ‘The Struggle for the Afghan State: Centralization, Nationalism and their Discontents,’ in Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century, eds Willem Van Schendel and Erik J. Zurcher (London, I.B. Tauris Publishers 2001).
Pierre Centlivres and MichelineCentlivres-Demont, ‘Tajikistan and Afghanistan: The Ethnic Groups on Either Side of the Border’, in Tajikistan: The Trials of Independence, eds Mohammad-Reza Djalili, Frederic Grare and ShirinAkiner (New York, St. Martin’s Press 1997).[٢٦]- بهطور نمونه:
Marek Gawęcki, ‘Structure and Organization of the Rural Communities of Central and Northern Afghanistan’, EthnologiaPolona ۱۲ (۱۹۸۶).[٢٧]- منبع: تحقیقات نویسنده در مورد ازبکهای افغانستان در سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ برای پایاننامه ماستری.
[٢٨]- منبع: مطالعه مقایسوی آثار چاپ شده در ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ را اینجا بخوانید.
[٢۹]- نمونه خوب اما کمیاب در همین دوره این است:
Robert L Canfield, ‘Ethnic, Regional, and Sectarian Alignments in Afghanistan’, in The State, Religion, and Ethnic Politics: Afghanistan, Iran, and Pakistan, eds Ali Banuazizi and Myron Weiner (Syracuse, NY, Syracuse University Press 1986); Jan-HeerenGrevemeyer, ‘Religion, Ethnizität und NationalismusimafghanischenWiderstand’, Leviathan, Vol 13, No 1, 1985, 115-128;[٣۱]- محمدولی ازبکها را بهعنوان دشمن برای حاکم بلخ ارزیابی میکرد.
Alfred Janata, ‘Afghanistan: the ethnic dimension’, in The Cultural Basis of Afghan Nationalism, eds E W Anderson and N Hatch Dupree,Oxford University Press 1990;
Eden Naby, ‘Ethnic Factors in Afghanistan’s Future’, in The Tragedy of Afghanistan: The Social, Cultural, and Political Impact of the Soviet Invasion, eds Bo Huldt and ErlandJansson, London: Croom Helm Limited 1988;
Audrey C Shalinsky, ‘Ethnic reactions to the current regime in Afghanistan: A case study’, Central Asian Survey, Vol 3, No 4, 1984; Richard Tapper, ‘Ethnicity and Class: Dimensions of Conflict’, in Revolutions and Rebellions in Afghanistan: Anthropological Perspectives, eds M NazifShahrani and Robert L Canfield, University of California Berkeley 1984.
[٣٠]- Ahmed Rashid, Taliban: Militant Islam, Oil, and Fundamentalism in Central Asia (New Haven, Yale University Press 2000) 56-7, 149.
Edward Allworth, The Modern Uzbeks: From the Fourteenth Century to the Present: A Cultural History (Stanford University, Hoover Institution Press, 1990) 8-10.[٣٣]- بهعنوان مثال:
[٣٢]- Steve Coll, Ghost wars: the secret history of the CIA, Afghanistan, and bin Laden, from the Soviet invasion to September 10, 2001 (New York, Penguin Press 2004); Barnett R. Rubin, The Fragmentation of Afghanistan: State Formation and Collapse in the International System, 2nd edition (New haven, CT, Yale University Press 2002).
Anna Badkhen, ‘“In My Father’s House They Gathered All the Women into One Room”:’ Foreign Policy (17 April 2010).همینطور بیبیسی مثال حمله هزارهها بر پشتونها را انتخاب کرده است. اینجا را ببینید:
‘UN seeks to end Afghan abuses,’ BBC News (7 March 2002).[٣۴]-مثال خوب در این مورد گزارش بیبیسی است که بهنقل از دیدبان حقوق بشر میگوید تعداد زیادی از کلیه اقوام در افغانستان متهم به نقض حقوق بشر هستند، اما در نهایت فقط محقق از هزارهها و دوستم از ازبکها را ذکر میکند.
Pam O’Toole, ‘Afghan poll’s ethnic battleground’, BBC News, 6 October 2004.
[٣۵]- Antonio Giustozzi, ‘Don’t call that warlord a warlord’, Foreign Policy, 25 February 2010.
[٣٦]- را ببنید اینجا.
[٣٧]- برای نمونه اینجا:
‘Afghan presidential contenders sign unity deal’, BBC News, 21 September 2014.[۴٠]- جستجوگر اکادمیک گوگل (http://scholar.google.com/) تا ۲۰۱۴ نشان میدهد که کلمهی «جنگسالار» همزمان با نام ازبکها، تاجیکها، پشتونها و هزارهها آمده است. اما در حالیکه هزارهها بهندرت ذکر شده است، ازبکها چهار بار بیشتر از همتایان تاجیک و پشتون خود برچسب جنگسالار خوردهاند. باید توجه کنیم که جنگهای داخلی درصد استفاده «جنگسالار تاجیک» را بالا برده است و در اینصورت این میزان برای تاجیکهای افغانستان بسیار اندکتر است.
[٣٨]- ‘Afghan presidential election audit completed’, BBC News, 5 September 2014.
[٣۹]- Antonio Giustozzi, ‘The Ethnicisation of an Afghan Faction: Junbesh-I-Milli from its Origins to the Presidential Elections’, Crisis States Programme Working Paper, No 67, Crisis States Research Center (September 2005) Available online here.
[۴۱]- منبع: سروی گوگل تاسپتمبر ۲۰۱۴ نشان میدهد که احتمال اینکه ازبکها جنگسالار خوانده شوند، چهار بار بیشتر از تاجیکها و پشتونها میباشد.
[۴٢]- ‘Blood-Stained Hands: Past Atrocities in Kabul and Afghanistan’s Legacy of Impunity’, Human Rights Watch report, 7 July 2005; ‘Casting Shadows: War Crimes and Crimes against Humanity, 1978-2001’, The Afghanistan Justice Project, 2005; ‘[UN Mapping Report]’, unpublished UN report on human rights abuses in Afghanistan from 1978-2001, completed in late 2004, leaked online five years later.[۴٣]- به طور مثال اینجا را ببینید:
Sari Kouvo, ‘Afghanistan Analysts Network’, 22 February 2010;[۴۴]- منبع: سروی گوگل تا سپتامبر ۲۰۱۴ نشان میدهد که احتمال اینکه ازبکها جنگسالار خوانده شوند، چهاربار بیشتر از تاجیکها و پشتونها میباشد.
‘Afghanistan: Repeal Amnesty Law’, Human Rights Watch, 10 March 2010.
[۴۵]- این ویبسایت ها عموماًویبسایت های بسیار با اعتباری نه بوده و شامل ویبسایت جهانی سوسیالیستها و راوا میشوند.
[۴٦]- Paul Watson, ‘Tide turns with aid of defections’, Los Angeles Times, 13 November 2001.[۴٧]- این کار با یک جستجوی ساده در گوگل امکانپذیر است. یک خبرنگار حتا از توصیف کامل لاسانجلس تایمز «یکی از بدنامترین افراد در افغانستان» در کتاب خود یاد کرده - بدون آنکه از مقاله لاسانجلس تایمز نام ببرد. مشخصات کتاب وی، این است:
Anna Badkhen, Peace Meals: Candy-Wrapped Kalashnikovs and Other War Stories (New York, Free Press 2010) 27.[۴٨]- اگر بهجای «بدنام»، در جستجوگر گوگل، از «خیانتکار»، «ظالم یا ظلم» استفاده کنید، عین نتایج را نشان خواهد داد. تنها استثنا در این مورد گلبدین حکمتیار است که در سالهای اخیر از شورشیان خیلی فعال بوده است. برای قوماندانی که بهصورت مثبت تصویر شده است، یک مثال خوب احمدشاه مسعوداست که با نامهای «مبارز آزادی»، «افسانوی»، «قهرمان» و بهخصوص «با کاریزما» توصیف شده است.
[۴۹]- این نوشتهها هرچند تمام قوماندانها از تمام اقوام را نقد میکند، اما تأکید اصلی آن بهطور کل بر دوستم و ازبکها بوده است. در جریان سالهای اخیر منابع کمتر به جنگسالار ازبک اشاره کردهاند و دلیل آنهم این است که قوماندانهای ازبک بسیار اندک توانستهاند قدرت خود را حفظ کنند. در سه سال گذشته بهجز دوستم، تنها افراد دیگری که از آنها بهعنوان جنگسالار ازبک نام برده شده است عبارتند از قاضی کبیر، احمدخان سمنگانی، پیرامقل، عبدالمالک پهلوان و عبدالرووف ابراهیمی. منبع:
Tom A Peter, ‘Suicide attack in Afghanistan’s north signals broader reach of Taliban’, Christian Science Monitor, 21 February 2011;[۵۱]- برای این کار از جستجوگر خودکار گوگل استفاده شده است.
The Associated Press, ‘Suicide bomber kills top Afghan MP, 22 others at wedding’, CBC, 14 July 2012;
‘Ziayee, Al-Haj PeramQulZyaeePiramQul’, Afghan Biographies, 21 October 2011;
Fabrizio Foschini, ‘Ashura Attacks (3): A new type of violence in Afghanistan’, Afghanistan Analysts Network, 7 December 2011; Hamid Shalizi, ‘Afghan parliament elects ex-warlord as speaker’, ۲۷ February 2011.
[۵٠]- Magsie Hamilton-Little, The Telegraph, 29 July 2012.
[۵٢]- این کار توسط جستجوگر گوگل انجام شده است.
[۵٣]- این کار توسط یک جستجوی انترنتی در گوگل در اکتبر ۲۰۱۴انجام شده است.
[۵۴]- از گفتوگوهای مستقیم با خارجیهای متفاوت، بهخصوص تحلیلگران و تعدادی از خبرنگاران از ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲
[۵۵]- Craig Charney, Radhika Nanda and Nicole Yakatan, ‘Voter Education Planning Survey: Afghanistan 2004 National Elections’, The Asia Foundation (July 2004), p 85.[۵٦]- این دو گزارش که اولی توسط یک خبرنگار و دومی توسط فرد اکادمیک نوشته شده است را ببینید:
Ann Marlowe, Personal Blog, re-posting of article from National Review Online, 18 February 2002; Brian Glyn Williams, The Last Warlord: The Life and Legend of Dostum, the Afghan Warrior who led US Special Forces to Topple the Taliban Regime (Chicago, Chicago Review Press 2013).[۵٧]- برای شکایات حامیان دوستم از تبعیض نژادی با ازبکها در افغانستان این اثر را ببینید:
AslaAydintasbas, Salon, 9 January 2002.[۵٨]- دیدهبان حقوق بشر که برای گزارشهای بیطرفانهاش اهمیت دارد، نقض حقوق بشر توسط همه جناحها را شرح داده است. گزارش آنها را اینجا (http://www.hrw.org/asia/afghanistan)بخوانید.
[۵۹]- در این مورد اینجا را ببینید:
Robert Peszkowski, Afghanistan Analysts Network, 31 August 2012
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ کریستین بیلر، سرنوشت ازبکهای افغانستان: از بردگی تا جنگسالاری، برگردان: قیوم سروش، شبکهی تحلیلگران افغانستان: ۳ عقرب ۱۳۹۴