جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ آبان ۸, چهارشنبه

حکام سیستان و سلسله‌ی قاجار

از: جلیل نائبیان[۱محمدامیر شیخ نوری[٢] و محمد پیری[٣]

مسئله‌ی سیستان

از دیدگاه ایرانیان


فهرست مندرجات

.



حکام سیستان و سلسله‌ی قاجار

چگونه سیستان از پیکر افغانستان جدا شد و به‌دام فقر و فلاکت و بی‌آبی مبتلا گردید و مردم آم آواره شدند و به‌جای آن خاندان علم، اعراب ایرانی‌شده را جاگزین نمودند.



حکام سیستان

از تشکیل سلسله قاجار تا تسلیم علی‌خان سرابندی

با قتل نادرشاه و تشکیل سلسله‌ی دُرانّی در افغانستان و تصرف نواحی شرقی ایران، از جمله سیستان به‌دست احمدخان ابدالی (دُرانّی) در سال ۱۱۶۰ھ.ق موضوع حاکمیت ایران بر این ایالت از پیچیدگی خاصی برخوردار گردید، ضعف حکومت مرکزی ایران بعد از قتل نادر، موجب گسترش نظام شبه ملوک‌الطوایفی در ایران گردید، کشمکش‌های جانشینان نادر و خاندان زندیه به این روند کمک شایان توجهی نمود. این امر موجب گردید حاکمان سیستان با ایجاد پیوند نزدیک‌تر با فرمانروای ابدالی افغانستان به حیات نیمه‌مستقل خود در دوران پر تنش ایران ادامه دهند.

این حاکمان در روند حاکمیت‌شان با توجه به شرایط و موقعیت زمانی و سیاسی در دوره‌هایی که قدرت متمرکزی بر افغانستان سلطه می‌یافت، برای جلوگیری از تهدید‌های داخلی و خطر امرای افغان به آن‌‌ها تکیه می‌کردند و گاهی با دادن باج و خراج به حیات خود ادامه می‌دادند. با روی کار آمدن حکومت قاجار، موضوع ایالت سیستان به یکی از پیچیده‌ترین مشکلات فراروی این سلسله تبدیل گردید. حاکمان قاجار با توجه به درگیری‌ها و شورش‌های داخلی و خارجی موضوع تحکیم پایه‌های قدرت‌شان را بر سیستان به مماشات می‌گذرانیدند. آن‌‌ها در پی فرصت بودند تا بر مشکلات عدیده‌ی داخلی و جنگ‌های خارجی چیره شوند تا پس از آن به گسترش پایه‌های قدرتشان بر سیستان بپردازند.

در این مقاله، موضوع حاکمان سیستان از ابتدای تأسیس سلسله‌ی قاجار تا پذیرش حاکمیّت ایران به‌وسیله‌ی علی‌خان سرابندی در عصر ناصرالدین شاه بررسی شده است.


مقدمه

سیستان پس از قتل نادر تا تصرف آن به‌دست قوای ایران در عصر ناصرالدین شاه، بیش از صد سال با تکیه بر پادشاهان افغان و حفظ استقلال داخلی به حیات سیاسی خود ادامه داد. احمدخان ابدالی که یکی از سرداران نادر بود و فرماندهی واحد‌های افغان و ازبک سپاه او را برعهده داشت، پس از قتل او با درگیری با نیرو‌های طرفدار نادر و به‌دست آوردن بخشی از جواهرات سلطنتی به هرات آمد و از آن‌جا به قندهار رفت و با تصرف این شهر پایه‌های حکومت مستقل افغانستان را بنیان نهاد. او سپس نواحی شرقی ایران، از جمله سیستان را تابع خود کرد. از این تاریخ به بعد، سیستان تا حمله ایران و تصرف آن، به احمدشاه، تیمورشاه، زمان‌شاه و شجاع‌الملک باج می‌پرداخت[۴].

در دوره‌ی ایجاد حکومت احمدشاه ابدالی، حاکم سیستان ملک سلیمان کیانی بود. وی تابعیت احمدشاه دُرانّی را پذیرفت و دخترش را به او داد و با این ازدواج پیوند امیرنشین سیستان را با حاکم افغانستان تحکیم بخشید. از این تاریخ به بعد حاکمان سیستان با توجه به درگیری‌ها و اغتشاشات داخلی و خارجی ایران با پشتیبانی امرای دُرانّی افغان به حیات خود ادامه دادند. هرچند پادشاهان قاجار تکاپوهایی برای گسترش نفوذ خود بر سیستان در دوره‌ی آقامحمدخان، فتحعلی‌شاه، و محمدشاه انجام دادند، اما به‌همان دلیل گفته شده اینان نتوانستند به‌طور کامل سلطه و نفوذ ایران را بر سیستان تثبیت کنند. این روند همچنان ادامه داشت تا این که ناصرالدین شاه با توجه به فرصتی که برای او پیش آمد، از همان ابتدای پادشاهی‌اش تلاش‌هایی را با هدایت میرزا تقی‌خان امیرکبیر برای بسط سلطه‌ی ایران بر سیستان آغاز نمود. این تلاش‌ها در نهایت باعث شد حاکم وقت سیستان، علی‌خان سرابندی با فرستادن نامه‌ای به حکومت مرکزی ایران اطاعت خود را از آن اعلام و پرچم ایران را درخواست نماید. پس از این درخواست، ناصرالدین‌شاه به‌وسیله‌ی میر علم‌خان، حاکم قاین، پرچم ایران را به سیستان فرستاد و علی‌خان با نصب آن بر درب خانه‌اش رسماً تابعیّت حکومت مرکزی را پذیرفت.


سیستان قبل از سلطه قاجار‌ها بر آن

سرزمین کهن سال و افسانه‌ای سیستان، با تاریخ قدیمی و باستانی‌اش، یکی از مهم‌ترین مناطق ایران است که در طول تاریخ پر اضطراب این مرز و بوم دستخوش حوادث گوناگون بوده است. در این خطه اولین حکومت‌های ایرانی (پیشدادی و کیانی) در عرصه‌ی تاریخ این مرز و بوم خودنمایی می کنند. این حکومت‌ها تا شکل‌گیری نظام سیاسی ماد و هخامنشی به‌حیات خود ادامه دادند، و پس از آن تابع حکومت هخامنشی گردیدند و در طول حکومت ساسانی و بعد از آن در عصر سلطه‌ی مسلمانان سیستان، نقش تاریخ‌ساز خود را با ایجاد سلسله‌ی مستقل صفاری از حوزه‌ی خلافت به رُخ جهانیان کشیدند. سیستان پس از آن در حکومت ترکان، مغولان، تیموریان، صفویان و افشاریه همچنان مرزدار صدیقی برای ایران بوده است و در دوره‌ی حاکمیّت سلسله‌های مختلف به اعتراف اکثر تاریخ‌نگاران ایرانی و خارجی، حکام کیانی که بازمانده‌ی سلسله‌ی باستانی سیستان بوده‌اند، اداره‌ی آن‌را بر عهده داشتند و اکثر فاتحانی که بر ایران و به تبع آن بر سیستان سیطره یافتند، حکومت کیانیان را بر سیستان تأیید کردند. علی‌رغم تداوم سلطه‌ی کیانی‌ها بر سیستان تا پاسی از حکومت قاجار، روند اضمحلال و فروپاشی حکومت آن‌‌ها با استقرار حکومت صفوی بر ایران و ورود طوایف جدید به سیستان آغاز گردید و خاندان‌های دیگر در سیستان قوت گرفتند. از طوایفی که با ورود به سیستان در تحولات سیاسی آن نقش اساسی (در حیات حکومت افشار و بعد از آن) ایفا نمودند، سربندی‌ها و پس از آن بلوچ‌ها بودند. درباره‌ی نحوه‌ی حضور سربندی‌ها، دیدگاه‌ها و نظر‌های مختلفی بیان شده است. یکی از کسانی که به‌نحوه‌ی ورود و اسکان آن‌‌ها به سیستان اشاره کرده، ذوالفقار کرمانی است. او از کسانی است که تحصیلات عالی خود را در مدرسه‌ی دارالفنون در رشته‌ی توپخانه و هندسه گذرانیده است. وی در سال ۱۲۷۴ھ.ق، پس از پایان تحصیلات، جذب سازمان اداری قاجار گردید و در مدت ۲۲ سال به اکثر سرحدات ایران به مأموریت‌های متوالی اعزام شد[۵]. وی که در سال ۱۲۸۸ھ.ق به همراه میرزا معصوم‌خان و هیأت گلداسمید برای تهیه‌ی نقشه‌ی سیستان و تحقیق درباره‌ی حدود آن به این منطقه اعزام گردید[٦]، درباره‌ی چگونگی حضور سربندی‌ها در سیستان می‌نویسد: «در سال ۹۹۰ ھ.ق پادشاه صفوی برای جلوگیری از تاخت‌وتاز طوایف بلوچ به کرمان، یزد و اصفهان، هشت‌هزار نفر از این طایفه را از سربند سیراخور به کرمان فرستاد و با دادن لقب سرداری به یکی از خوانین سرابندی او را به حکومت بم و نرماشیر منصوب کرد و برای تمام خوانین آن‌‌ها جیره و مواجب و علیق خانواری تعیین نمود و به آن‌‌ها اظهار داشت در صورتی‌که مانع از چپاول طوایف بلوچ به نواحی فوق‌الذکر گردند، به آن‌‌ها مواجب پرداخت خواهد کرد. پس از این شرط، سردار آن‌‌ها شش‌هزار خانوار از ایل و طایفه‌ی خود را در دامنه‌ی کوه لخشک در مسیر هفتاد راه (مرز بلوچ‌ها با کرمان و سیستان) اسکان داد و مواد غذایی آن‌‌ها را ابتدا از نرماشیر می‌فرستاد، اما به مرور سربندی‌ها در دامنه‌ی کوه لخشک قنواتی ایجاد کردند و با پرداختن به زراعت و دامداری و ییلاق و قشلاق در آن نواحی به حیات خود ادامه دادند. در درگیری‌هایی که بین سربندی‌ها و طوایف بلوچ روی داد، سربندی‌ها به پیروزی رسیدند و چون کوه لخشک با سیستان هم‌مرز بود، طوایف سربندی با مردم سیستان ارتباط برقرار کردند و یکی از خان‌زاده‌های سربند، دختر یکی از خوانین و بزرگان سیستانی را که بر مناطق جنوبی سیستان حکومت می‌کرد، به همسری برگزید و چون او همین یک دختر را داشت و از طایفه بلوچ در هراس بود، داماد و طایفه‌ی او را از کوه لخشک به محل حکمرانی خود ترقو آورد. پس از فوت او تمام طایفه‌ی سربندی به سیستان آمدند و ملک نیمروز، ترقو، کاخ گلشن، زرنگار و منطقه‌ی دشتک را تصرف کردند و در سال ۱۱۳۵ھ.ق سکوهه، چلنگ و توابع آن‌را به‌وجود آوردند و به‌مرور به آبادی هشتاد‌وسه روستا و مزارع آن مناطق پرداختند»[٧]. هنگامی‌که کرمانی به منطقه اعزام شد، بنا به‌گفته‌ی وی، طوایف سربندی در سیستان شامل نودو‌شش تیره بودند که در تمام ملک سیستان متفرق و با فارسی‌زبانانی که از قدیم در سیستان حاکم بوده‌اند و طایفه‌ی کیانی، شهرکی و طوایف دیگر وصلت نموده، با آن‌‌ها خویشاوند شدند و به‌حیات خود ادامه دادند. با ورود نادر به سیستان، رئیس طایفه‌ی سربندی، میر قنبر به او پیوست و در سازمان اداری و نظامی نادر از منزلت بالایی برخوردار گردید[٨].

در آغاز تکاپوی آغامحمدخان و هنگامی‌که او قلعه‌ی بم و نرماشیر را تا حدود سیستان (۱۲۰۷ھ.ق) تصرف کرد، حکومت سیستان به ملک ناصرالدین، پسر ملک سلیمان کیانی رسید[۹]. سیستان در عصر وی با اتکا به امرای افغان به‌حیات نیمه‌مستقل خود ادامه داد. آغامحمدخان نیز چون با هجوم روس‌ها به نواحی شمالی ایران روبه‌رو گردید، نتوانست قدرت قاجار را بر سیستان تثبیت کند.

تیمورشاه، پسر احمدشاه دُرّانی که بعد از پدرش امارت افغانستان را برعهده گرفت، حکومت ملک ناصرالدین را تأیید نمود و منشور حکومت سیستان را برای او فرستاد[۱٠]. ملک ناصرالدین در سال ۱۲۱۲ ھ.ق فوت کرد. رؤسا و بزرگان سیستان به‌علت این‌که پسر ملک ناصرالدین کودکی خردسال بود، با اصرار فراوان از ملک بهرام، برادر ملک ناصرالدین خواستند که حکومت سیستان را به‌دست گیرد، اما وی این پیشنهاد را نپذیرفت و اعلام کرد که شایسته‌ی جانشینی ملک ناصرالدین، پسرش ملک سلیمان (دوم) است و اظهار داشت تا رسیدن به بلوغ فکری وی تمام سعی و تلاش خود را به‌عنوان نایب او در امر حکومت به‌کار خواهد برد. بزرگان و رؤسای سیستان این پیشنهاد را قبول کردند و ملک سلیمان دوم، معروف به خان‌جان‌خان حاکم سیستان گردید. پس از اعلام حکومت ملک سلیمان دوم، زمان‌شاه دُرّانی که بعد از تیمورشاه به حکومت افغانستان دست یافته بود، منشور حکومت سیستان را برای ملک سلیمان و نیابت حکومت او را برای عمویش ملک بهرام فرستاد، اما در اصل ملک بهرام که قیمومیت و نیابت او را برعهده داشت، حاکم اصلی سیستان بود. ملک سلیمان در سال ۱۲۱۷ھ.ق / ۳-۱۸۰۲م بر اثر سقوط از اسب فوت کرد و فرمانروایی سیستان به عمویش، ملک بهرام که نیابت حکومت سیستان را بر عهده داشت، رسید[۱۱].

ملک بهرام سیستانی، آخرین امیر مهمّ کیانی بود که بر سیستان فرمانروایی کرد. امرای کیانی پس از وی دچار ضعف و سستی گردیدند و به مرور حکومت را از دست دادند. در دوره‌ی فرمانروایی ملک بهرام کیانی آثار خیریه و عام‌المنفعه فراوانی در سیستان ایجاد گردید[۱٢].

با زمامداری زمان‌شاه بر افغانستان و پناهنده‌شدن محمود و پسرش کامران به ایران، هنگامی که این دو به کمک فتحعلی‌شاه قاجار از راه سیستان برای به‌دست‌گیری قدرت به افغانستان بر می‌گشتند، کامران‌میرزا پسر محمود با دختر ملک بهرام (۱۲۱۶ھ.ق / ۱۸۰۰م) ازدواج کرد[۱٣]. حکومت کیانیان که در دوره‌ی حکومت ملک بهرام در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود، علی‌رغم حمایت کامران‌میرزا، حاکم قندهار، نتوانست اقتدار خود را حفظ کند و روز به روز از حوزه‌ی فرمانروایی آن‌‌ها بر سیستان کاسته شد و حوزه‌ی نفوذ کیانی‌ها به جلال‌آباد، بنجار و بخش‌هایی از شمال و غرب سیستان محدود گردید. به مرور نیروی نظامی او هم تحلیل رفت و به کمتر از هزار نفر رسید. از این دوره به بعد زمینه‌ی ایجاد چندین حکومت محلی در سیستان ایجاد گردید[۱۴].

یکی از عوامل تشدید کننده‌ی ضعف حکومت کیانی حضور اقوام بلوچ در منطقه است. اقوام مذکور که قبل از این در اطراف کرمان و بلوچستان زندگی چادرنشینی داشتند، از حکومت لطفعلی‌خان زند حمایت می‌کردند، اما پس از دستگیری و قتل لطفعلی‌خان، بلوچ‌ها که کرمان و اطراف آن‌را برای خود مکان امنی نمی‌دیدند، به‌سوی سیستان کوچ کردند، زیرا سیستان هنوز تحت حاکمیّت قاجار در نیامده بود و ضمن حفظ استقلال داخلی تابع حکومت دُرّانی افغان بود. به‌همین دلیل، علم‌خان، رئیس ایل نارویی که در اطراف بمپور زندگی چادرنشینی داشت، با افراد قبیله‌اش به سیستان کوچ کرد. آن‌‌ها ابتدا در حاشیه‌ی هیرمند ساکن شدند، اما پس از مدتی با اجازه‌ی ملک بهرام در زمین‌های پیرامون قلعه نو ساکن گردیدند و در این ناحیه به فرمان رئیس‌شان (عالم‌خان یا علم‌خان) برج علم‌خان را ساختند که امروزه به قلعه کهنه معروف است[۱۵].

از ظواهر امر چنین بر می‌آید که هدف ملک بهرام از اجازه‌ی اسکان به‌طوایف نارویی در سرزمین‌های قلعه نو، بهره‌برداری از آن‌‌ها علیه نیرو‌های رقیب بوده است. اینان ابتدا خراج‌گزار حاکم سیستان بودند، اما به‌تدریج استقلال خود را حفظ کردند. پس از مرگ علم‌خان، پسرش دوست‌محمد‌خان رئیس ایل نارویی گردید[۱٦]. با حضور اولین گروه از بلوچ‌ها، راه ورود به سیستان برای بقیه طوایف بلوچ به‌طور گسترد‌های هموار گردید.

همزمان با اسکان طوایف بلوچ نارویی در اطراف قلعه نو، محمدرضا خان اول، پسر غلام‌شاه به‌ریاست طایفه‌ی سرابندی رسید. وی از قلعه‌ی سه‌کوهه - که مقر حکومت سرابندی‌ها بود - به روستای دولت آباد - که خودش آن را ساخته بود - نقل‌مکان کرد و دولت‌آباد را مرکز طایفه‌ی خود قرار داد. در این زمان مقر کیانیان روستا‌های اسکل و بنجار بود. بر حسب معمول در نوروز هر سال سران طوایف سیستان برای تبریک سال نو نزد حاکم می‌رفتند. محمدرضاخان اول هم پس از این که ریاست طایفه‌ی سرابندی را بر عهده گرفت، برای تبریک سال نو به‌حضور ملک جلال‌الدین کیانی که پس از پدرش به حکومت سیستان رسیده بود، رفت. ملک به پیشکارش دستور داد سرداران را ببرند و از آن‌‌ها پذیرایی کنند. محمد‌رضاخان از این برخورد ناراحت گردید و پس از برگشت به دولت‌آباد بلافاصله به مقر و اردوی ملک جلال‌الدین حمله کرد و وی را از سیستان بیرون راند، اما کامران‌میرزا، حاکم قندهار و شوهر خواهر ملک جلال‌الدین به‌کمک او برخاست و به جنگ با محمدرضاخان پرداخت و در حین جنگ، محمدرضاخان اول درگذشت و پسرش امیرخان به‌جای او ریاست طایفه‌ی سربندی را بر عهده گرفت. در جنگ‌هایی که بین امیرخان سرابندی و کامران‌شاه رخ داد، هیچ‌کدام به پیروزی نهایی نرسیدند. با این‌حال، کامران موفق شد قدرت را به ملک جلال‌الدین کیانی باز گرداند[۱٧].

با مرگ امیرخان ریاست ایل سربندی به پسرش، محمدرضاخان (دوم) رسید. در دیگر طوایف نیز جابه‌جایی‌هایی روی داد؛ از جمله به‌جای خان‌جان، خان سنجرانی، پسرش علی‌خان رئیس ایل سنجرانی شد (ایل بلوچ سنجرانی پس از استقرار بلوچ‌های نارویی به سیستان کوچ کرده بودند) و هاشم‌خان هم ریاست طایفه‌ی شهرکی را بر عهده گرفت، محمدرضاخان دوم که در پی کسب قدرت بود، به‌کمک هاشم‌خان شهرکی و رؤسای طوایف بلوچ سنجرانی و نارویی برای بار دوم ملک جلال‌الدین را از سیستان بیرون کردند[۱٨]. این اقدام همزمان با لشکرکشی محمدشاه قاجار (۱۲۵۴ ھ.ق / ۱۸۳۸م) به هرات بود. در نتیجه، کامران‌میرزا نتوانست به او کمک کند و سیستان به‌دست محمدرضاخان دوم و متحدانش افتاد و آن‌‌ها ملک جلال‌الدین را به هوکات (اوقات) تبعید کردند. ملک جلال‌الدین احتمالاً بین سال‌های ۷۳-‌۱۲۷۱ھ.ق / ۵۶-۱۸۵۴م در خانه نوه‌اش محمدعظیم‌خان فوت کرد[۱۹].

اما برخی از گزارش‌ها حکایت از آن دارد که در مرحله‌ی دوم شورش سران طوایف علیه ملک جلال‌الدین، کامران‌میرزا به‌حمایت از او برخاست و تا قلعه‌ی دشتک پیشروی کرد، اما سرانجام شکست خورد و تقاضای صلح نمود و به سنت اقوام بلوچ (به‌رسم خون‌بند) دخترش را به همسری پسر محمدرضاخان داد و دختر محمدرضاخان دوم را برای وزیرش یارمحمدخان، عقد کرد. پس از آن، طرفین متعهد شدند که به خاک یکدیگر حمله نکنند[٢٠].

بعد از این قرارداد، قوای متحد جلال‌الدین را از سیستان اخراج کردند و قدرت را بین خودشان تقسیم نمودند. درگیری‌هایی که بین حکام سیستانی و امرای افغان در این سال‌ها روی داد، نشان می‌دهد که این حکام تلاش می‌کردند وابستگی خارجی خود را نسبت به امرای افغان از بین ببرند، و به‌روشنی بیان می‌کند که آن‌‌ها علاقه‌ای به اتحاد با افغان‌ها نداشتند، و از این تاریخ به بعد پیوند حکومت سیستان، با افغان‌ها از بین رفت و گرایش آن‌‌ها به‌سوی ایران افزایش یافت. همین امر باعث شد تا حکام قاجار با امید و دلبستگی بیش‌تری به امور سیستان نگاه کنند و اقدامات‌شان را برای تحکیم و سلطه‌ی ایران بر منطقه گسترش دهند.

از دیگر طوایفی که در اواخر حکومت کیانیان به سیستان آمدند، بلوچ‌های قبیله‌ی توکلی یا بلوچ‌های هارون بودند. رئیس این بلوچ‌ها، خان‌جان‌خان سال‌ها قبل در ساحل چپ رود هیرمند مستقر شده بود و به دو طرف رود تردد می‌کرد، تا این‌که ملک جلال‌الدین، پسر ملک بهرام و حاکم سیستان عاشق دختر وی گردید و با او ازدواج کرد. ملک جلال‌الدین پس از ازدواج با دختر خان‌جان‌خان قلعه کوچکی به‌رنگ سیاه را به پدر همسرش داد. بعداً این روستا به جهان‌آباد معروف شد. خان‌جان‌خان که تلاش می‌کرد برای خود و افرادش موقعیت مستقلی فراهم آورد، از اعضای قبیله‌اش خواست در اطراف قلعه‌ی او مستقر شوند. پس از استقرار اقوام و نیرو‌های قبیله‌اش در اطراف روستا، وی با تشکیل دسته‌های مختلف به راهزنی و غارت روستا‌های مرزی ایران و افغان پرداخت و از این راه ثروتی هنگفت به‌دست آورد و با این پول‌ها شروع به خرید زمین‌های کیانی‌های فقیر نمود و بخش دیگری از زمین‌های آنان را به زور تصرف کرد و بر وسعت زمین‌های خود افزود. چون دهقانان این مناطق نمی‌توانستند ظلم مالک جدید را بپذیرند، مساکن خود را ترک کردند و جای آن‌‌ها را قبایل بلوچ هارون گرفتند. حضور این طوایف بلوچ نیز به تضعیف حکومت کیانی کمک زیادی نمود[٢۱]. طوایف سربندی، شهرکی و نارویی پس از آن‌که ملک جلال‌الدین را برای همیشه از سیستان بیرون کردند، برادرش ملک حمزه را به‌صورت ظاهر به‌قدرت رساندند. وی نیز همچون برادرش عیاش و شهوتران بود، اما علی‌رغم این عادات ناشایست و خوی بد، هرگز پا را از دایره‌ی اعتدال بیرون نگذاشت. سرانجام وی نیز در سال ۱۲۶۲ھ.ق فوت کرد. پس از فوت ملک حمزه، سیستان بین طوایف سنجرانی، شهرکی، نارویی و سرابندی تقسیم شد[٢٢].

ظاهراً قبل از این، پایه‌های حکومت کیانیان در سیستان رو به‌ضعف نهاده بود و حکام این منطقه تسلطی بر سیستان نداشتند و قدرت واقعی در دست بزرگان و رؤسای طوایف و قبایل سیستانی بوده است. اسنادی که از این دوره باقی مانده، به‌صورت گویا این امر را تأیید می‌کند. یکی از این اسناد، سندی است که از سال ۱۲۰۱ھ.ق باقی مانده است. در این سند که بین میر بیگ‌خان شهرکی به نمایندگی از طوایف شهرکی و سربندی و محمداعظم‌خان افغان منعقد شده، دو طرف بر اتحاد و اتفاق با هم تأکید کرده و یکدیگر را از هرگونه مخاصمت علیه هم بر حذر داشته‌اند. در این سند، هیچ نامی از ملک ناصرالدین حاکم سیستان به میان نیامده است و این نشان‌دهنده‌ی استقلال عمل گروه‌ها و طوایف مختلف سیستان از دوره ملک محمد ناصرالدین است[٢٣].

سندی دیگری از نفاق بین حاکمان و بزرگان و رؤسای سیستان به‌طور آشکارتری سخن می‌گوید. بر اساس این سند، در سال ۱۲۱۷ھ.ق تعدادی از بزرگان سیستان از ملک بهرام تقاضا کردند به آن‌‌ها اجازه دهد تا با افراد طایفه و عشیره‌ی خود به‌سمت بم کوچ کنند. در مقابل این افراد، گروهی از بزرگان سیستان اعلام کردند که در خدمت امیر باقی خواهند ماند و از او اطاعت خواهند نمود. در بخشی از این سند آمده است: «... در این وقت عالی‌جاهان، محمدامین‌خان و میر حیدرخان مذکور و مابقی سلاطین مزبوره مقر و معترف و عهد و شرط نمودند که از الیوم بعد خدمت ملک رفعت مکان را از روی راستی و درستی نموده، دوست وکلای عالی را دوست و دشمن نواب عالی را دشمن و قدم از جاده راستی و اخلاص کیشی بیرون نگذاشته و نگذاریم. اگر چنان‌چه به‌نحوی که قلمی شده و عهد و شرط نموده‌ایم، خواسته باشیم که بر خلاف او عمل نماییم، به لعنت خدا و نفرین ملائکه گرفتار و از درجه اعتبار ساقط و هابط خواهیم بود. این چند کلمه برسبیل اقرار نامچه قلمی گردید تا سخن و کلام حساب پوشیده و مخفی نماند تحریراً فی تاریخ هشتم شهر رمضان ۱۲۱۷...»[٢۴].

آن‌چه که در اواخر حکومت کیانیان به اختلافات بیش‌تر دامن زد، ازدواج‌هایی بود که توسط حاکمان کیانی با دیگر طوایف انجام گرفت؛ از جمله ملک جلال‌الدین با خانواده ابراهیم‌خان سنجرانی، حاکم چغانسور، و حمزه میرزا آخرین حکمران این خاندان هم با دختر رئیس طایفه سربندی ازدواج کردند. با توجه به اختلافاتی که بین این دو خانواده وجود داشت، این اختلافات در بین جانشینان بعدی آن‌‌ها تداوم یافت و باعث اضمحلال قدرت خاندان کیانی گردید[٢۵].


سیستان در آستانه‌ی اضمحلال خاندان کیانی

سیستان در آخرین سال‌های حکومت کیانی بین رؤسای طوایف مختلف تقسیم شده بود. ملک جلال‌الدین آخرین حکمران خاندان کیانی بر جلال‌آباد، بنجار و مناطقی از شمال و مغرب سیستان حکومت می‌کرد[٢٦].

هاشم‌خان شهرکی، بر دشتک، پولکی و قسمت‌هایی از مرکز و حوالی کانال بزرگ سیستان تسلط داشت. دوست‌محمدخان نارویی، رئیس ایلات بلوچ نارویی بر برج علم‌خان و قسمت‌های جنوب شرقی سیستان فرمان می‌راند[٢٧].علی‌خان سنجرانی، پسر خان‌جان‌خان که بعد از محمدرضاخان سرابندی قدرتمندترین رئیس بلوچ‌ها بود، بر ناحیه‌ی شمال تا رودخانه‌ی خوسپاس و در شمال شرق تا دریاچه‌ی هامون و در غرب با اولین کانالی که از هیرمند جدا می‌شد و به دریا می‌ریخت، تسلط داشت و پایتخت او شهر چغانسور یا شیخ نور بود. این شهر در دو فرسخی شمال خاشرود و پیر خضری قرار دارد و اولین شهر سیستان در قسمت شمال است. او به‌طور کلی بر اراضی سواحل مقابل رودخانه و چغانسور حکومت می‌کرد[٢٨].

محمد‌رضاخان که پس از پدرش امیر خان (میرخان) ریاست طایفه سربندی را بر عهده گرفت، بر سه کوهه، چلنگ و بخش‌هایی از مرکز و حوالی کانال بزرگ سیستان حکومت می‌کرد و هنگامی که متحدین، ملک جلال‌الدین را به‌صورت قحطی از سیستان بیرون کردند، محمدرضاخان سرابندی، جلال آباد و سایر قسمت‌های شمالی را تصرف کرد. در نتیجه، ناحیه‌ی حکومتی او حوزه‌ی مثلثی شکلی را تشکیل می‌داد که از طرف شمال و غرب به دریاچه سیستان از طرف شرق به رود هیرمند و بعد از خم رودخانه در دهانه رود تراکو، جنوب را در بر می¬گرفت و تا انشعاب اولین کانال از رودخانه قسمت شمال را پوشش می‌داد و به جنوبی‌ترین نقطه دریاچه محدود می‌شد. محمدرضاخان سرابندی در بین حاکمان سیستان، وسیع‌ترین و حاصل‌خیزترین قسمت‌های سیستان را در دست داشت و در اصل او بعد از اخراج ملک جلال‌الدین از سیستان، بزرگ‌ترین و قدرتمندترین حاکم سیستان بوده است و پس از این‌که دخترش با پسر یارمحمدخان، وزیر کامران‌میرزا حاکم هرات ازدواج کرد، قدرت او بسیار تقویت گردید[٢۹].

مقر حکومتی محمدرضا‌خان سه‌کوهه بود. قلعه‌ی سه‌کوهه، یکی از قدیم‌ترین و مهم‌ترین قلعه‌های سیستان بوده است. این قلعه از دوره‌ی صفویه، هنگامی‌که ازبکان برای تصرف سیستان فشار زیادی بر منطقه وارد کردند، پناهگاه حاکم کیانی آن دوره بود[٣٠]. در عصر حکومت محمد‌رضاخان، این قلعه حدود ۱۲۰۰ خانوار جمعیت داشت و هر خانوار قادر بود دو مرد جنگی تحویل حاکم بدهد. فریه می‌گوید: «من سه کوهه را پایتخت سیستان فعلی می‌دانم، ولی امروز نمی‌توان گفت که تا کی می‌تواند این نقش را بر عهده گیرد. احتمالاً وقتی که رئیس قوی‌تری از محمدرضاخان پیدا شود، سه‌کوهه نیز از پایتختی خواهد افتاد. وقوع چنین حوادثی می‌تواند هر زمانی رخ دهد و در این سرزمین کسی نمی‌داند فردا آبستن چه حوادثی است. در سیستان پیش بینی، دوام و استمرار هیچ چیزی از جمله قدرت یک خانواده و بقای یک شهر امکان‌پذیر نیست، حتی اگر خانواد‌های بسیار پر قدرت و بانفوذ باشد و شهری نیز بسیار غنی و آباد و پر جمعیت و دارای حصار مستحکم باشد، هر دو این‌ها در یک لحظه به‌باد فنا می‌رود و یا به‌دلیل بی‌توجهی، کبر و غرور انسان‌ها، به‌ویژه حکام، چنان نابود می‌شود که اثری از آن بر جا نمی‌ماند. در این سرزمین همه‌چیز همواره در حال گذر و تغییر است»[٣۱].

اسمیت هم می‌نویسد: «جمعیت سه‌کوهه به‌طور متوسط پنج هزار نفر و تقریباً ۱۲۰۰ خانوار است که تماماً به کشاورزی اشتغال دارند و هیچ صنعتی در آن‌جا رواج ندارد. این شهر به‌دلیل دوری از دریا، از پشه‌های بی‌شمار در امان است، پادگان و سرباز ندارد و مالیات هم نمی‌پردازد و زمین‌های آن متعلق به رئیـس است و او یک ثلـث محصـول را برمی‌دارد»[٣٢].

خانیکوف درباره‌ی خاندان سرابندی می‌نویسد: «بعد از محمدرضاخان، (نوه میر کوچک) امیر خان به‌علت کم‌توجهی حکومت فتحعلی‌شاه به این تیول دورافتاده شاهنشاهی تقریباً به‌طور مستقل حکومت می‌کرد و به پیروی از همسایه‌های بلوچ خود، بیش از بیش بر زمین‌هایی دست گذاشت که قبل از آن متعلق به کیانی‌ها بود»[٣٣]. امیر خان دارای چهار فرزند پسر به‌نام‌های محمدرضاخـان، حسیـن خان، محمد‌خان‌جان و سردار علی‌خان بود[٣۴]. پس از مرگ امیرخان، پسر ارشدش محمدرضاخان (دوم) ریاست طایفه سرابندی را بر عهده گرفت. او دارای هشت فرزند پسر به‌نام‌های لطفعلی‌خان، محمدخان، عباس‌خان، یارمحمدخان، تاج‌محمدخان حاجی امیرخان، کهندل‌خان و فتحعلی‌خان بود[٣۵].

محمدرضاخان قبل از این که فوت کند، امتیاز جانشینی برادرش علی‌خان را بر خلاف آداب و رسوم منطق‌های از او سلب کرد و پسر ارشدش، لطفعلی‌خان را به جانشینی انتخاب نمود. علی‌خان که این عمل برادر را توهینی به‌خود می‌دانست، به امید مساعدت صدراعظم محمدشاه، حاج آغاسی به تهران رفت، اما آغاسی کاری برای وی انجام نداد. در نتیجه او نزد حاکم قندهار، کهندل خان، برادر دوست‌محمدخان رفت و مورد حمایت وی قرار گرفت و از طرف او به‌عنوان جلودار یا میر آخور انتخاب گردید. در مقابل حمایت امیر قندهار از علی‌خان، کامران‌میرزا، حاکم هرات از لطفعلی‌خان حمایت نمود. علی‌خان بعد از نفوذ بر کهندل‌خان، او را تشویق کرد به سیستان حمله کند. در پی تحریک علی‌خان سرابندی نیروی عظیمی از قندهار به فرماندهی مهردل‌خان، برادر کهندل‌خان (در سال ۱۲۶۱ھ.ق / ۱۸۴۵م) به سیستان حمله کرد و قلعه سه‌کوهه را که مقر حکمرانی خوانین سربندی بود (علی‌رغم این‌که سرابندی‌ها شجاعانه در مقابل او مقاومت کردند) تصرف کرد و علی‌خان را در سه‌کوهه مستقر نمود. مهردل‌خان پس از تصرف قلعه سه‌کوهه و دستگیری لطفعلی‌خان، او را به عمویش علی‌خان تحویل داد. به‌دستور علی‌خان، چشمان لطفعلی‌خان را در آوردند[٣٦]. او پس از تصرف سه‌کوهه حکومت سیستان را به‌دست گرفت.

وقتی‌که علی‌خان سه‌کوهه را محاصره کرد، لطف‌علی‌خان که شب قبل از حمله عمویش با دختر ابراهیم‌خان ازدواج کرده بود، به توصیه او بدون دستیار نزد وی رفت، و از او طلب بخشش کرد، اما علی‌خان تقاضای او را نپذیرفت و دستور داد چشمان او را در آوردند. لطف‌علی‌خان در این باره اظهار داشت: «پس از یک ساعت مردی با بشقاب وارد شد، در حالی‌که تیغی به‌دست و وحشت‌زده و شرمگین بود و به‌شدت می‌ترسید، چون من دانستم که هدف او چیست، او را پیش خواندم و زانو زدم. مرد پیش آمد، چشم چپم را ناشیانه در آورد، پس خود تیغ را از دست او گرفتم و چشم راستم را در آوردم»[٣٧].


سیستان در عصر ناصرالدین شاه قاجار

با فوت محمدشاه در سال ۱۳۶۴ ھ.ق ناصرالدین شاه قدرت رادر ایران به‌دست گرفت. علی‌رغم این‌که در دوره‌ی محمدشاه مقدمات تمکین رؤسا و بزرگان سیستان از حکومت مرکزی ایران فراهم شده بود، اما به‌علت این‌که محمدشاه نتوانست پس از تصرف هرات در آن‌جا اعمال قدرت کند و در برخورد با قوای انگلیس نیز کاری از پیش نبرد و تسلیم خواسته‌های این دولت گردید، اعتبار سیاسی و نظامی خود را از دست داد و حاکمان سیستان همچنان استقلال خود را حفظ کردند. با این‌حال، هنگامی که رؤسای هرات و قندهار (کامران‌میرزا و کهندل‌خان) تلاش‌هایی را جهت نفوذ در سیستان آغاز کردند، دولت ایران به این دو حکمران دست‌نشانده‌اش هشدارهایی برای متوقف‌کردن دست‌اندازی به سیستان را می‌داد، اما عملاً هیچ اقدامی برای اعمال حاکمیتش بر سیستان انجام نداد. با این‌حال، در آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر، ایران به‌صورت قاطع اقداماتی جهت حاکمیت خود بر سیستان انجام داد[٣٨].


امیر کبیر و سیستان

روس‌ها که پس از قرارداد ترکمن‌چای و فشار انگلیسی‌ها جلوی نفوذشان از نواحی غربی ایران به طرف جنوب و دریا‌های آزاد گرفته شده بود، تلاش نمودند با نفوذ به مناطق شرقی دریای خزر و تصرف خانات ترکستان، خوارزم و بخارا و دیگر مناطق، خود را به مرز‌های خراسان و افغانستان برسانند. در پی نفوذ روس‌ها به این مناطق، دولت انگلیس که بر خلاف تصورش مشاهده کرد روس‌ها در چند قدمی مستعمره هندی‌شان قرار گرفته‌اند، تلاش نمود با نفوذ در سیستان و افغانستان و جداسازی این مناطق از ایران و ایجاد حکومت‌های وابسته در این مناطق، جلوی نفوذ روس‌ها را به‌طرف هند و آب‌های گرم و دریای آزاد بگیرد. از این تاریخ به بعد، رقابت شدیدی بین این دول در منطقه سیستان و افغانستان شکل گرفت. با روی‌کار آمدن ناصرالدین شاه، پس از این که او امیر کبیر را به صدراعظمی ایران منصوب کرد، وی علی‌رغم خواست این دول استعمارگر تصمیم گرفت امنیت و ثبات را در سیستان برقرار سازد. او برای این کار از سیاست تشویق و تنبیه استفاده و تلاش نمود تا رؤسا و خوانین منطقه را به مراحم دولت مرکزی ایران دلگرم کند و سعی نمود آن‌‌ها را در حفظ امنیت منطقه مشارکت دهد. بر همین اساس، بخشی از مأموریت‌ها و خدمات دولتی را به آن‌‌ها واگذار کرد[٣۹].

در ابتدای زمامداری ناصرالدین شاه و صدارت امیر کبیر (۱۲۶۴ھ.ق) به تحریک عوامل بیگانه، علیه حکومت طغیان نمود و امنیت سیستان را برهم زد و راه‌های تجاری یزد و کرمان را نا امن کرد. علاوه بر این، سردار احمدخان، حاکم لاش و جوین نیز علیه حاکم سیستان شورش نمود و تلاش کرد با حمایت قبایل بلوچ، فراه و اسفزار، را که تابع دولت ایران بود، تصرف کند. امیرکبیر برای از بین‌بردن این تهدیدات با موافقت شاه ابتدا، امیر اسدالله‌خان را به‌سرداری قهستان و سیستان منصوب کرد و پس از آن، ایجاد آرامش و امنیت سیستان را به حسام‌السلطنه، حاکم خراسان سپرد و به امرای محلی، از جمله کهندل‌خان، امیر قندهار و یارمحمدخان ظهیرالدوله، حاکم هرات و امیر اسدالله‌خان قاینی دستور داد با کمک قوای حسام‌السلطنه آرامش را در مناطق شرقی ایران و سیستان به‌وجود آورند[۴٠].

پس از فرمان امیرکبیر، نیرو‌های ایران به فرماندهی حسام‌السلطنه و یاری و کمک قوای کهندل‌خان (حاکم قندهار) و یارمحمد خان (حاکم هرات)، ابتدا مأموریت یافتند منطقه لاش و جوین را که برای امنیت سیستان از اهمیت زیادی برخوردار بود، تصرف کنند. این نیرو‌ها در کنار رود هیرمند با قوای احمدخان درگیر شدند و آن‌‌ها را شکست دادند و لاش و جوین را تصرف کردند. سپس خبر این پیروزی را به دربار ایران دادند. به‌دنبال آن، از طرف دربار ایران برای یارمحمد‌خان خلعت و شمشیر فرستاده شد و مبلغی هم به‌عنوان انعام به او پرداخت گردید[۴۱].

امیر بعد از ایجاد ثبات در مرز‌های سیستان، به یارمحمدخان دستور داد تا به سیستان حمله کند و شورشیان و متمردان این منطقه را سرکوب نماید. امیر قبل از این (جمادی‌الاول ۱۲۶۵ھ.ق) فرمان حکومت سیستان را برای محمدرضاخان نخعی از ناصرالدین‌شاه گرفته بود، اما او نتوانست به خودسری‌ها و راهزنی‌های طوایف بلوچ و دیگر متمردان پایان دهد و بر شدت شرارت این طوایف افزوده شده بود[۴٢]. به‌همین دلیل، امیر، یارمحمدخان را مأمور از بین بردن این شورش نمود. پس از این دستور، یارمحمدخان به سیستان حمله کرد. در نبردهایی که بین نیرو‌های یارمحمد‌خان و شورشیان و راهزنان بلوچ روی داد، یارمحمدخان بر آن‌‌ها پیروز گردید و بخش‌های وسیعی از سیستان را در سال ۱۲۶۷ھ.ق / ۱۸۵۱م تصرف کرد و هزار زن و

مرد سیستانی را اسیر نمود. هنگامی‌که یارمحمد‌خان به‌همراه اسرای سیستان از راه سبزوار به‌سوی هرات باز می‌گشت بیمار شد و در ۱۱ شعبان ۱۲۶۷ھ.ق فوت کرد[۴٣].

پس از فوت یارمحمدخان، پسرش صیدمحمدخان، ضمن گزارش مرگ پدر، اطاعت خود را از دولت ایران به حسام‌السلطنه و امیر اطلاع داد. وی در نامه‌ای به امیر نوشت: «چون مرحوم مغفور قبله‌گاهی ظهیرالدوله که در طریقه دولت‌خواهی همواره پیمودن مراحل خدمت کاری دولت ابد مدت جاودانی را ملحوظ داشت و این اوقات دفع طایفه ضاله بلوچیه را خدمت کلی برای دولت ملاحظه و در این‌خصوص به‌جهت مدافعه طایفه ضاله و نظم امور سیستان عازم شده بود که پس از تصرف شدن لاش و جوین ناخوشی صعب و سختی عارض و قریب یک‌ماه در همان جا‌ها مریض و بستری بود و از آن‌جهت فسخ اراده و عزیمت کرده تا این‌که تقدیرات ازلی چنین شده بود. در هنگام مراجعت به تاریخ یوم پنج‌شنبه یازدهم شعبان‌المعظّم در منـزل قریـب به هرات ... به‌جوار رحمـت ایزدی پیوسته ...»[۴۴].

از نامه‌ی پسر یارمحمدخان به امیر چنین بر می‌آید که علی‌رغم حمله‌ی او به سیستان و تصرف بخش‌هایی از منطقه، تسلط کامل بر سیستان نیافته و بدون دست‌یافتن به نتیجه‌ی قطعی آن‌شهر را ترک کرده است. منابع این عصر هم پس از فوت او، درباره‌ی وقایع سیستان چیزی بیان نمی‌کنند، و نامی هم از حاکمان و فرمانروایان سیستان بعد از عملیات یارمحمد‌خان به‌میان نمی‌آورند. چنین به‌نظر می‌رسد که یارمحمد‌خان پس از تصرف بخش‌هایی از سیستان، به‌دلیل ابتلا به بیماری بدون نتیجه قطعی سیستان را به‌حال خود ر‌ها کرده و سیستان چنان گذشته در دست حاکمان و فرمانروایان محلی باقی مانده است.

ناصرالدین شاه به پاس خدمات یارمحمدخان، فرمان حکومت هرات را به‌نام صیدمحمد‌خان صادر کرد و او را به لقب پدرش ظهیرالدوله ملقب ساخت. البته، صدارت امیر هم زیاد طول نکشید تا نتیجه‌ی اقدامات خود را درباره‌ی تحکیم پایه‌های قدرت ایران در هرات و سیستان ببیند، زیرا ناصرالدین شاه به تحریک عوامل خارجی و توطئه درباریان، وی را در محرم سال ۱۲۶۸ھ.ق. از صدارت عزل و در ربیع‌الاول ۱۲۶۸ھ.ق. به‌قتل رساند و با قتل او تمامی بنای رفیعی را که برای آبادی، عمران و امنیت ایران پی افکنده بود، ویران کرد[۴۵].


تحولات سیستان پس از عزل و قتل امیر کبیر

بر اساس گزارش منابع این دوره، از جمله ناسخ‌التواریخ، روضه‌ی‌الصفا، عین‌الوقایع، در پی سیاست‌های امیرکبیر و تلاش‌های اسدالله‌خان علم که در نخستین سال‌های حکومت ناصرالدین شاه، فرمان حکومت قاین و سیستان را دریافت کرده بود، در شوال ۱۲۶۸ھ.ق[۴٦] چند ماه پس از قتل امیرکبیر، سردار علی‌خان سیستانی که از بزرگان و رؤسای اصلی سیستان بود، با راهنمایی و حسب‌التکلیف امیر علم‌خان فرزند اسدالله‌خان در نامه‌ای به حسام‌السلطنه، والی خراسان، اطاعت خود را از دولت ایران اعلام کرد. او در نامه‌ای، از حسام‌السلطنه، برای نیروی سواره‌نظام خود، درخواست پرچمی را که دارای علامت شیر و خورشید ایران باشد، مطرح نمود[۴٧].

سپهر در تأیید همین موضوع در وقایع سال ۱۲۶۸ھ.ق می‌نویسد: «از پس این وقایع، محمدکریم میرزا از قبل علی‌خان، حاکم سیستان عریضه‌[ای] به حسام‌السلطنه آورد، به شرح این‌که چون مملکت سیستان از جمله ممالک محروسه‌ی ایران و مردم این بنده چاکر و فرمانبردار کارداران ایرانند، نیکو آن است که لشکر سواره این مملکت را در سایه علم شیر و خورشید که نشان دولت ایران است، کوچ دهند. اگر از کارداران دولت این چاکران به‌چنین عنایت مفتخر شوند، بر ذمت نهاده‌ایم که در ۷۲ طریق که محل عبور و غارت اشرار بلوچستان است، کاروانیان و مجتازان را حارس و حافظ باشیم»[۴٨].

پس از این درخواست، پرچم ایران که دارای نشان شیر و خورشید بود، به‌وسیله‌ی امیر علم‌خان قاینی و حسین‌خان جلیل‌وند برای علی‌خان به سیستان فرستاده شد و او هم پس از دریافت پرچم، آن‌را بر بالای قلعه سه‌کوهه که محل فرمانروایی او بود، نصب کرد. سپهر در این زمینه می‌نویسد: «لاجرم به خواستاری و شفاعت حسام‌السلطنه بیرق شیر و خورشید از کارداران دولت به تشریف او عنایت شد و امیر علم‌خان قاینی و حسین‌خان جلیل‌وند آن علم را تا سیستان حمل دادند و علی‌خان با حفظ حشمتی که در خور دولت است، پذیره شد و آن علم را بر سر قلعه سه‌کوهه که خانه و نشیمن اوست و از معظم قلاع سیستان است، نصب کرد، و پسر خود را به اتفاق پسران دوست‌محمدخان سیستانی و ابراهیم‌خان به‌همراه میر علم‌خان روانه نمود تا در شهر مشهد به رسم گروگان اقامت کنند، و ملازم خدمت او باشند»[۴۹].

خورموجی در ذکر وقایع سال ۱۲۶۸ ھ.ق ضمن تأکید بر اطاعت علی‌خان سیستانی از دولت مرکزی ایران در این زمینه می‌نویسد: «علی‌خان سیستانی به‌توسط امیرزاده حسام‌السلطنه از کارگزاران دولت ظفر رایت مستدعی (علم شیر و خورشید) که نشان دولت علیه را ظاهر و هویدا دارد، حسب الاستدعای مشارالیه، امیر علم‌خان قاینی و حسین‌خان جلیل‌وند بیرق شیر و خورشید دولتی را به سیستان برده، در قلعه سه کوهه که محل اقامت علی‌خان بود، نصب آمد. پسران علی‌خان و دوست‌محمدخان و ابراهیم‌خان سیستانی را هم به‌رسم گروگان به خراسان آمدند»[۵٠].

رضاقلی‌خان هدایت در روضه‌ی‌الصفا هم می‌نویسد: «سردار علی‌خان سیستانی اظهار ملازمت به دولت علیه ایران کرده، و چون امیرعلم‌خان قاینی و حسین‌خان جلیل‌وند از جانب دولت علیه از طرف خراسان به سیستان مأمور بوده‌اند و علم خاصّه دولتی به همراه داشته‌اند، علی‌خان کمال تحریم و تکریم به رایت نصرت آیت حضرت ناصرالدین نموده، علامت مذکور منصور را بر قلّه قلعه سه‌کوهه که اعظم قلاع سیستان و مرکز حکومت اوست منصوب نمود و خود را در سایه بلندپایه رایت ظفر آیت کشیده و به متابعت دولت ابدمدت ایران افتخار کرده، پسر خود را با پسران دوست‌محمدخان و ابراهیم‌خان سیستانی به‌رسم رهانت به امیر علم‌خان وکیل قاینات سپرده، آن‌‌ها را مقضی‌المرام باز گردانید»[۵۱].


نتیجه

در برآوردی کلی از نظام سیاسی حاکم بر سیستان در طی دوران بعد از حکومت نادرشاه افشار تا پادشاهی ناصرالدین‌شاه قاجار، باید اذعان کنیم که حکمرانان ایران در طول چندین دهه بر سیستان تسلطی نداشتند و ملوک سیستان از این خلأ قدرت به‌نفع استقلال داخلی خود استفاده می‌کردند. پس از تشکیل حکومت نوپای دُرّانی در افغانستان توسط احمد‌خان ابدالی، فرمانده‌ی واحد‌های افغان و ازبک سپاه نادر و تصرف بخش‌هایی از ایران شرقی، ملوک سیستان برای جلوگیری از اغتشاش‌های داخلی و تهاجم افغانان به سیستان، تابعیت پادشاهی افغان را پذیرفتند و به بعضی از حکمرانان مقتدر این سلسله باج‌وخراج پرداخت می‌کردند، اما در این مقطع هم این ملوک تلاش می‌کردند استقلال داخلی خود را حفظ کنند. پادشاهان قاجار نیز به‌علت اغتشاش‌های داخلی و درگیری‌های خارجی فرصتی برای تحکیم نفوذشان بر سیستان به‌دست نیاوردند، اما پس از این‌که تا حدودی بر مشکلات خارجی و داخلی چیره شدند و آرامش نسبی را در درون کشور ایجاد کردند، اقداماتی برای باز گرداندن سلطه‌ی ایران بر سیستان آغاز کردند. این تلاش‌ها در عصر ناصرالدین‌شاه قاجار به نتیجه رسید، زیرا علی‌خان سرابندی، حاکم وقت سیستان تابعیت ایران را پذیرفت و با این عمل حاکمیّت ایران بر این بخش از کشور پس از سال‌ها اعمال گردید.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- استادیار تاریخ، دانشگاه تبریز
[٢]- دانشیار تاریخ، دانشگاه الزهرا
[٣]- دانشجوی دکتری تاریخ، دانشگاه تبریز
[۴]- افشار سیستانی، ایرج، مقدمه‌ای بر ساخت ایل‌ها، چادرنشینان و طوایف عشایری ایران، ج ۲، ص ۷۳۸
[۵]- کرمانی، ذوالفقار، جغرافیای نیمروز، صص ۱۸-۱۹.
[٦]- همان، صص ۱۸-۱۹.
[٧]- همان، صص ۶۰-۶۲
[٨]- همان، ص ۶۲
[۹]- صبوری و دیگران، شجرةالملوک، صص ۳۰۳-۳۰۴ و ۳۱۳-۳۱۴؛ شیرازی، فضل‌لله، تاریخ ذوالقرنین، ج ۲، ص ۳۸؛ جی. بی. تیت، سیستان، ص ۱۷۳.
[۱٠]- شجرةالملوک، صص ۳۰۳-۳۰۴.
[۱۱]- همان، صص ۳۱۷-۳۲۰ و ۳۲۱-۳۲۳ و ۳۲۷-۳۳۱.
[۱٢]- همان، صص ۳۲۷-۳۴۵.
[۱٣]- غبار، میر غلام‌محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ۳۹؛ الفنستون، مونت استوارت، افغانان، جای، فرهنگ، نژاد، ص ۴۳۸.
[۱۴]- کریستی و دیگران، جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ص ۲۷۳؛ افغانان، جای، فرهنگ، نژاد، صص ۴۳۷-۴۳۸.
[۱۵]- جی. بی. تیت، سیستان، صص ۱۷۵-۱۷۶.
[۱٦]- خانیکوف، ولادیمیروویچ، سفرنامه‌ی خانیکوف، ص ۱۷۴.
[۱٧]- افشار سیستانی، ایرج، عشایر و طوایف سیستان و بلوچستان، صص ۳۱۴-‌۳۱۵.
[۱٨]- جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ص ۲۶۹.
[۱۹]- جی. بی. تیت، سیستان، صص ۱۷۵-۱۷۶؛ جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ص ۲۶۹.
[٢٠]- عشایر و طوایف سیستان و بلوچستان، ص ۳۱۵؛ افشار سیستانی، ایرج، سیستان‌نامه، ص ۹۷۹.
[٢۱]- سفرنامه‌ی خانیکوف، صص ۱۷۴-۱۷۵.
[٢٢]- جی. بی. تیت، سیستان، ص ۱۷۶.
[٢٣]- اسناد تاریخی سیستان، ص ۱۰۶، سند شماره ۴۷.
[٢۴]- همان، صص ۷۲-۷۴، سند شماره ۲۸.
[٢۵]- جی. بی. تیت، سیستان، ص ۱۷۶.
[٢٦]- جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ص ۲۷۳.
[٢٧]- همان، ص ۲۷۳.
[٢٨]- همان، صص ۱۵۸-۱۶۱ و ۲۷۳.
[٢۹]- همان، صص ۹۷-۱۰۰؛ جی. بی. تیت، سیستان، ص ۱۸۲.
[٣٠]- ملک شاه‌حسین، احیأالملوک، ص ۳۳۷.
[٣۱]- جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ص ۱۰۲؛ جی. بی. تیت، سیستان، ص ۱۶۱.
[٣٢]- جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، صص ۱۳۹-۱۴۰.
[٣٣]- سفرنامه‌ی خانیکوف، ص ۷۶.
[٣۴]- جغرافیای نیمروز، ص ۶۶.
[٣۵]- همان، ص ۶۶.
[٣٦]- سفرنامه‌ی خانیکوف، ص ۷۶؛ کلنل، ام. مک گرگر، شرح سفری به خراسان، ج ۱، ص ۱۴۴؛ متولی حقیقی، یوسف، افغانستان و ایران از احمدشاه درانی تا محمدشاه قاجار، ص ۲۸۶؛ جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ص ۲۶۹؛ عشایر و طوایف سیستان و بلوچستان، ص ۳۱۵.
[٣٧]- حسین‌پور، حجت، چشم‌انداز سیستان در گذر تاریخ، صص ۱۰۰-۱۰۱.
[٣٨]- افغانستان و ایران از احمدشاه درانی تا محمدشاه قاجار، ص ۲۷۶.
[٣۹]- آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، ص ۴۲۸؛ افشارآرا، محمدرضا، خراسان و حکمرانان، صص ۵۲۷-۵۲۸.
[۴٠]- امیرکبیر و ایران، ص ۲۵۲؛ خراسان و حکمرانان، صص ۵۲۷-۵۲۸.
[۴۱]- ریاضی هروی، محمدیوسف، عین‌الوقایع، ص ۵۰؛ امیرکبیر و ایران، ص ۲۵۲.
[۴٢]- افشار یزدی، ایرج، بلوچستان، «درآمدی بر تاریخ بلوچستان در قرون اخیر»، صص ۹۸ و ۱۰۱؛ افغانستان و ایران از احمدشاه درانی تا محمدشاه قاجار، ص ۲۷۷؛ امیرکبیر و ایران، ص: ۲۴۹.
[۴٣]- عین‌الوقایع، ص ۵۱؛ تاج‌بخش، احمد، سیاست‌های استعماری روسیه تزاری، انگلستان و فرانسه در ایران، ص ۲۸۱؛ سپهر، محمدتقی، ناسخ‌التواریخ، ص ۱۱۳۸؛ مؤیدالسلام، جلال‌الدین حسینی، روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه، ج ۱، ص ۲۴ و صص ۱۰۱-۱۰۲؛ بلوچستان، «درآمدی بر تاریخ بلوچستان در قرون اخیر»، صص ۱۳۷۷-۱۳۷۸.
[۴۴]- امیرکبیر و ایران، ص ۶۲۱.
[۴۵]- ناسخ‌التواریخ، ص ۱۱۳۸؛ عین‌الوقایع، ص ۵۱؛ وحیدی‌نیا، سیف‌الله، قرارها و قراردادها، ص ۲۵۳؛ بلوچستان، «درآمدی بر تاریخ بلوچستان در قرون اخیر»، صص ۱۰۲ و ۱۰۶.
[۴٦]- روضه‌ی‌الصفا و عین‌الوقایع، ۱۲۶۹ را ذکر می‌کنند.
[۴٧]- عین‌الوقایع، ص ۶۴؛ ناسخ‌التواریخ، ص ۱۱۹۵.
[۴٨]- ناسخ‌التواریخ، ص ۱۱۹۵؛ بلوچستان، «درآمدی بر تاریخ بلوچستان در قرون اخیر»، ص ۹۹.
[۴۹]- ناسخ‌التواریخ، ص ۱۱۹۵.
[۵٠]- خورموجی، محمدجعفر، حقایق اخبار ناصری، ص ۱۱۹.
[۵۱]- هدایت، رضاقلی‌خان، رضةالصفای ناصری، ص ۸۶۵۰.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

جلیل نائبیان؛ محمدامیر شیخ‌نوری؛ محمد پیری، حکام سیستان از تشکیل سلسله‌ی قاجار تا تسلیم علی‌خان سرابندی، مجله‌ی علمی-پژوهشی پژوهش‌های تاریخی، دوره‌ی ۱، شماره‌ی ۲، تابستان ۱۳۸۸، صص ۱۹-۳۴. برگرفته از منابع زیر:
۱- آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، تهران: انتشارات خوارزمی، جاپ هشتم - ۱۳۷۸ خ.
۲- افشارآرا، محمدرضا، خراسان و حکمرانان، مشهد: انتشارات محقق، چاپ اول - ۱۳۸۰ خ.
۳- افشار سیستانی، ایرج، مقدمه‌ای بر ساخت ایل‌ها، چادرنشینان و طوایف عشایری ایران، ج ۲، تهران: نشر مؤلف، چاپ اول - ۱۳۶۶ خ.
۴- ــــــــــــــــــــــ، عشایر و طوایف سیستان و بلوچستان، تهران: مؤسسه‌ی انتشاراتی و آموزشی نسل دانش، چاپ اول - ۱۳۷۰ خ.
۵- ــــــــــــــــــــــ، سیستان‌نامه، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا. ‌
۶- الفنستون، مونت استوارت، افغانان، جای، فرهنگ، نژاد، مترجم محمدآصف فکرت، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول - ۱۳۷۶ خ.
۷- افشار یزدی، ایرج، بلوچستان، «درآمدی بر تاریخ بلوچستان در قرون اخیر»، تهران: مؤسسه‌ی موقوفات ایرج افشار، بی‌نا.
۸- اسناد تاریخی سیستان، به‌کوشش غلام‌حسین رئیس الذاکرین، مشهد: انتشارات فرهنگ سیستان، چاپ اول - ۱۳۸۶ خ.
۹- تاج‌بخش، احمد، سیاست‌های استعماری روسیه تزاری، انگلستان و فرانسه در ایران، تهران: انتشارات اقبال، چاپ اول - ۱۳۶۲ خ.
۱۰- جی. بی. تیت، سیستان، مترجم سید احمد موسوی، تهران: اداره‌ی کل ارشاد اسلامی سیستان و بلوچستان، چاپ اول - ۱۳۶۴ خ..
۱۱- حسین‌پور، حجت، چشم‌انداز سیستان در گذر تاریخ، تهران: انتشارات حافظ نوین، چاپ اول - ۱۳۸۳ خ.
۱۲- خانیکوف، ولادیمیروویچ، سفرنامه‌ی خانیکوف، مترجمان اقدس یغمایی و ابوالقاسم بیگناه، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول - ۱۳۷۵ خ.
۱۳- خورموجی، محمدجعفر، حقایق اخبار ناصری، به‌کوشش سید حسین خدیو، تهران: انتشارات نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۶۳ خ.
۱۴- ریاضی هروی، محمدیوسف، عین‌الوقایع، به‌کوشش محمدآصف فکرت، تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول - ۱۳۷۳ خ.
۱۵- سپهر، محمدتقی، ناسخ‌التواریخ، به‌کوشش جمشید کیانفر، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ اول - ۱۳۷۷ خ.
۱۶- شیرازی، فضل‌لله، تاریخ ذوالقرنین، جلد ۲، تهران: انتشارات کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اول - ۱۳۸۰ خ.
۱۷- صبوری و دیگران، شجرةالملوک، به‌کوشش منصور صفت‌گل، تهران: انتشارات میراث مکتوب، چاپ اول - ۱۳۸۶ خ.
۱۸- کرمانی، ذوالفقار، جغرافیای نیمروز، به‌کوشش عزیزالله عطارُدی، تهران: انتشارات عطارد، چاپ اول - ۱۳۷۴ خ.
۱۹- کریستی و دیگران، جغرافیای تاریخی سیستان (سفر با سفرنامه‌ها)، ترجمه و تدوین حسن احمدی، تهران: انتشارت مؤلف، چاپ اول - ۱۳۷۸ خ.
۲۰- کلنل، ام. مک گرگر، شرح سفری به خراسان، مترجم مجید محمدی‌زاده، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول - ۱۳۶۶ خ.
۲۱- متولی حقیقی، یوسف، افغانستان و ایران از احمدشاه درانی تا محمدشاه قاجار، مشهد: انتشارات بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول - ۱۳۸۳ خ.
۲۲- ملک شاه‌حسین، احیأالملوک، به‌کوشش منوچهر ستوده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم - ۱۳۸۳ خ.
۲۳- مؤیدالسلام، جلال‌الدین حسینی، روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه، ج ۱، شماره ۱-۱۳۰، تهران: انتشارات کتابخانه ملی، چاپ اول - ۱۳۷۳ خ.
۲۴- غبار، میر غلام‌محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، بی‌جا، انتشارات مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری، چاپ اول جمهوری - ۱۳۶۶ خ.
۲۵- وحیدی‌نیا، سیف‌الله، قرارها و قراردادها، تهران: انتشارات مؤسسه‌ی عطایی، چاپ اول - ۱۳۶۲ خ.
۲۶- هدایت، رضاقلی‌خان، رضةالصفای ناصری، به‌کوشش جمشید کیانفر، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ اول - ۱۳۸۰ خ.