|
تاریخ زرتشتیان ایران
زرتشتیان ایران در روزگار شاهعباس صفوی
فهرست مندرجات
.
زرتشتیان ایران در روزگار شاهعباس صفوی
در بخشی از نامهی روز خور ایزد و آبانماه سال ۸۴۷ یزدگردی (بهقولی: ۸۴۸) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران (بهخامهی شاپور جاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بهنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، میخوانیم: «... در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سختتر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دورهی ضحاکتازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد میگوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته ۸۴۷ سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است ...»
نقل میکنند که شاهعباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند. جهانگردی سوئدی بهنام «اتر» (درگذشت ۲۶ سپتامبر ۱۷۴۹ م) که در روزگار «طهماسبقلیخان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامهی خویش پیرامون احوال زرتشتیانایران در روزگا شاهعباس مینویسد: «تا زمان شاهعباس در سراسر ایران آتشکدههای بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمینهای فارس و خراسان از این آتشکدهها برخوردار بود. همه جای ایران گبران میزیستند. شاهعباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکدههای آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزارانهزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کمجمعیت بود، پس از این پیش آمد، کمجمعیتتر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند.»
«ترویج این افکار (اندیشههای حکمت مشرقی و پهلوی) در هند با آنکه هزار سال از خاموشی آن میگذشت باعث تشویش شاه عباس گردید (بیداری فرهنگ و اندیشهی آریایی و هویتخواهی ایرانیان را سد راه خود میدید) و او عدهی زیادی از صاحبدلان ایرانی و زرتشتیان را بهعنوان بیدینی کشت و بهروایتی در زمان شاه سلطانحسین صفوی ۲۰ هزار نفر زرتشتی تنها در یک شب قتل عام شدند ولی این کشتارها کمر مقاومت بقیه را نشکست و در دین و رسوم نیاکان خود استوار ماندند.» از دیگر ستمهایی که تا آنروز و تا زمان ناصرالدین شاه قاجار بر زرتشتیان وارد بود، دادن جزیه به دولتمردان بود و آنهم بهحکم مسلمان نبودنشان که این مسئله در زمان ناصرالدین شاه توسط همت بزرگ مرد زرتشتی مانکجی که از پارسیان هند بود در هند حل شد و مقرر گردید که دیگر زرتشتیان جزیه ندهند. روزگاری بوده در این سرزمین، که زرتشتیان حق نداشتند در روزهای بارانی از منزل خارج شوند، هنگام خرید حق نداشتند به اجناس دست بزنند، لباس نو در سطح جامعه حق نداشتند بپوشند، میبایست بر روی لباس خود نشانی را که مشخصه گبر بودن آنها بوده نسب کنند (مانند یهودیان در آلمان نازی)، به حمام عمومی حق نداشتند بروند، زرتشتیان از آب انبار عمومی حق برداشتن آب نداشتند (این در حالی بود که بیشتر آب انبارها را خود زرتشتیان ساخته بودند)[۱]
روزگار حکمرانی دودمان صفوی بر ایران، بهویژه فرمانروایی «شاهعباس صفوی»[٢] یکی از بحثبرانگیزترین برگهای تاریخ زرتشتیانایران پس از شامگاه ساسانیان را رقم زده است. مستندات تاریخی چون نوشتههای مسیونرهای مذهبی[٣]، جهانگردان، بازرگانان و گماشتگان سیاسی کشورهای اروپایی که در روزگار فرمانروایی سلسلهی صفویان از ایران دیدن کردهاند، جملگی از تیرهروزی زرتشتیان، بهویژه در روزگار حکمرانی «شاهعباسصفوی»، خبر میدهند.[۴] چه، بسیاری بر این باورند که روند نزول چشمگیر شمار پیروان دینزرتشتی در این روزگار بهوقوع پیوسته است. پژوهشگر در نوشتار پیش رو کوشیده است تا با گردآوری و کنار هم قرار دادن بخشی از این مستندات تاریخی و یادگار نوشتههای برجای مانده از گذشتگان، تصویری سایه روشن از احوالات زرتشتیانایران در روزگار حکمرانی شاهعباس را در برابر دیدگان خواننده ترسیم کند. حال تا چه مقبول اُفتد و چه در نظر آید...
شاهعباس، میراثدار بنیان قدرت دودمانی بود که بنمایهی شکلگیری فرمانروایی آنان از آمیختن ایدئولوژی مذهبی و قدرت سیاسی پدید آمده بود؛ و تجلی این آمیختگی در قالب تنفیذ نیروی مطلقه در شخصیت شاه دیده میشد.[۵] بیتردید چنین اتمسفری از شخصی چون شاهعباس، فرمانروایی زاهدمسلک، مقتدر و خشک و خشن میسازد.
نقل میکنند که شاهعباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.[٦] جهانگردی سوئدی بهنام «اتر» (درگذشت ۲۶ سپتامبر ۱۷۴۹ م) که در روزگار «طهماسبقلیخان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامهی خویش پیرامون احوال زرتشتیانایران در روزگا شاهعباس مینویسد: «تا زمان شاهعباس در سراسر ایران آتشکدههای بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمینهای فارس و خراسان از این آتشکدهها برخوردار بود. همه جای ایران گبران[٧] میزیستند. شاهعباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکدههای آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزارانهزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کمجمعیت بود، پس از این پیش آمد، کمجمعیتتر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند.»[٨]
در بخشی از نامهی روز خور ایزد و آبانماه سال ۸۴۷ یزدگردی (بهقولی: ۸۴۸) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران (بهخامهی شاپور جاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بهنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، میخوانیم: «... در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سختتر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دورهی ضحاکتازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد میگوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته ۸۴۷ سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است...»
«شاهعباس» همانگونه که بخش «جلفا» را در «اصفهان» (سپاهان) برای سکونت مسیحیان کوچانده شده اختصاص داده بود؛ بخش «سده» (ناحیهای از سپاهان) و «حسنآباد» را هم که به «گبرآباد»[۹] نامور شده بود، برای سکونت زرتشتیان کوچانده شده به اصفهان اختصاص داده بود. زرتشتیان کوچانده شده به «گبرآباد» هرازچندگاهی مورد تعدی و ضرب و شتم مأموران حکومتی اخذ «جزیه»[۱٠] و نیز چپاول و کشتار لوتیها و دستههای راهزنان قرار میگرفتند. این تعدیها و آسیبها بهتدریج رو به فزونی گذارد و لوتیها و راهزنان که در برابر غارت و کشتار زرتشتیان واکنشی از سوی حکومت صفوی نمیدیدند، در کردار خویش جسورتر شدند. این رویه بهتدریج در نیمسدهی آخر حکمرانی دودمان صفویان، شکل ظلمی لجامگسیخته بهخود گرفت...[۱۱]
جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله» که در روزگار صفویه از ایران دیدن کرده (۱۶۱۶–۱۶۲۴ م)، دربارهی شرایط ناگوار زرتشتیان مینویسد: «محل سکونت گبرها نامی جز گبرستان ندارد... تمام خانههای این محله کوتاه و یکطبقهاند و متناسب با فقر ساکنان آن عاری از هرگونه تزیین میباشند. زیرا که گبرها مردمانی فقیر و بدبختند، حداقل ظاهرشان که اینگونه نشان میدهد، آنها هیچ تجارتی ندارند بلکه تنها کارشان کشاورزی است...[۱٢] همگی یک نوع لباس میپوشند. رنگ لباسشان هم با یکدیگر تفاوت نداشته و آجری است.»[۱٣]
عمق فقر و بینوایی زرتشتیانایران در روزگار صفویه را از این نویسهی «پیترو دلاواله» میتوان دریافتد: «بینوایان اسلام نسبت به آنها توانگر محسوب میشوند.»[۱۴]
جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن» (۱۶ نوامبر ۱۶۴۳ – ۵ ژانویه ۱۷۱۳ م) که در روزگار حکمرانی دودمان صفوی از ایران دیدن کرده نیز از فقر گستردهی زرتشتیانایران یاد میکند: «این جماعت بهقدری بینوا میباشند که در روز تاجگذاری سلیمان سوم نتوانستند هدایایی تقدیم نمایند و پوزش خواستند و معاف شدند.»[۱۵]
«ژان شاردن» در بخشی از سیاحتنامهی خود در توصیف احوال بهدینانایران در روزگار صفویه مینویسد: «در ایران گبرها عموما» زارع و عمله و شاگرد بنا و نساج هستند، و قالی و مهر و پارچههای پشمی ممتاز میبافند که بههیچوجه از پوست بیدستر پستی ندارد. من تا به حال یک نفر گبر بیکار ندیدهام. همه مشغول کار و زراعت هستند و به تجارت و کسبهای دیگر چندان میلی ندارند. حرفهی مخصوص آنها زراعت و فلاحت است، و فلاحت را نه فقط شغل خوب و نیکنامی میدانند، بلکه نجابت و لیاقت مخصوصی به زراعت نسبت میدهند و اهورامزدا و ایزدان را به مالکان این حرفه راغبتر میدانند. این است که از روی عقیدهی به زراعت میپردازند و هیچ شغلی را نجیبتر و لایقتر از فلاحت تصور نمیکنند. روحانیون آنها (موبدان) پیوسته عالیترین عبادتها را به دنیا آوردن طفل و آباد کردن اراضی لمیزرع و کاشتن اشجار، خواه میوهدار و خواه غیر آن میدانند.[۱٦] در این خصوص مکرر فکر کرده و تعجب میکنم با وجود اینکه زراعت و آباد کردن زمین یک نوع تقوای مذهبی بوده است چگونه اراضی ایران فعلاً «خشک و بیحاصل مانده است و جمعیت مملکت کم و ارزاق گران و کمیاب شده است. آنچه از عظمت ایران قدیم و آبادی اراضی و کثرت جمعیت آن در تواریخ خواندهام با ترتیبات فعلی مطابق نیست. ایران قدیم با ایران کنونی هیچ شباهت ندارد و ایران از قدیمالایامالی یومناهذا خیلی تنزل کرده است. هرچه در این خصوص بیشتر فکر میکنم علت و سبب این تنزل را کمتر میفهمم. شاید ایرانیان قدیم افراد قویبنیه و کارکن بودند و بعد متدرجاً» تنبل شدهاند. از یک طرف هم ایرانیان قدیم زراعت و آبادی زمین را هم وظایف مذهبی و بزرگترین ثواب میدانستند در صورتیکه ایران عصر ما (روزگار صفویه) بر طبق پارهای اصول سقیمه تنبل و بیکاره هستند. عقیدهی آنها این است که انسان در دو روز عمر که هر روز بهرنگ و طرح تازهای جلوهگر میشود، نباید زحمات دنیا را متحمل گردد. ایرانیهای عصر ما میگویند ما که از فردای خود خبر نداریم، چو فردا شود فکر فردا کنیم. راحتی امروزه را باید غنیمت دانست و از آن باید استفاده کرد.[۱٧] این است که مملکت آنها همیشه به یک حال میماند و بلکه روز به روز هم از حیثیت و آبادی آن کاسته میشود.»[۱٨]
شرححالهای نوشته شده توسط دستوران ایران در نامههای ارسالی به موبدان هندوستان[۱۹] و نیز نوشتههای مورخین و جهانگردان گویای آن است که در یک بازهی زمانی خاص، ستمهای وارده از سوی شاهعباس صفوی بر زرتشتیان ایران صورتی مظاعف و دوچندان بهخود گرفته است.
استاد «ذبیح بهروز» در این باره مینویسد: «ترویج افکار مبتنی بر حکمت اشراقی (خسروانی) در ایران و هند باعث تشویش شاهعباس گردید. او عده زیادی از صاحبدلان ایرانی و زرتشتیان را بهعنوان بیدینی کشت و از دم تیغ گذراند.»[٢٠]
شاهعباس تنها به سرکوب و کشتار صاحبدلان و زرتشتیان بسنده نکرد، بلکه فرمان داد تا تمام کتبی چون «جاماسبنامه» که در آنها بشارتی از برپایی حکومت پارسیان یا فراز آمدن حکمتخسروانی و اندیشهی فهلویون (اشراقیون) داده شده، ضبط و نابود سازند. در بخشی از نامهی بیستم اردیبهشتماه ۱۰۱۹ یزدگردی (برابر ۱۶۵۰ م = ۱۰۶۱ ھ) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدار» که توسط دستوران ایران برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی به نام «شهریار صندل» از ایران به هندوستان برده شد، میخوانیم: «در سال ۹۹۷ یزدگردی در زمان شاه جنتمقام شاهعباس، آنقدر آزار و جفا و زیان به دستوران ایران رسید که شرح آن بهقلم و زبان بیان نمیتوان کرد. و کار بهجایی رسید که دو نفر از مایان ضایع و کشته شدند و از جهت طلب کتابهای دینی چند و چند نسخه که از جاماسبنامه بود گرفتند و باز طلبجوی زیادتی میکردند و نبود. و این آزارها و جفاها به ما رسید.»
«ژان شاردن» نیز در بخشی از سیاحتنامهی خود به این سخن دستوران ایران اشاره میکند:
«گبرها خیلی مردمان آرام و ملایمی هستند و پیران و قدمای خود را خیلی محترم میدانند و از طرف دولت ایران هم ریاست گبرها به پیران آنها سپرده شده است. شاهعباس کبیر! به تحریک بعضی و به گمان اینکه زند اوستا حاوی اطلاعات تاریخی و غیبگوییهای حضرت خلیل و رُسُل دیگر است، یک نسخه از کتاب اوستا از رؤسای پارسیان تقاضا کرد و برای بهدست آوردن این کتاب از هیچگونه سختی فروگذار ننمود و ملایبزرگ (دستور بزرگ) و بعضی محترمین گبرها را که از دادن کتاب استنکاف مینمودند، بکشت. ولی گبرها از تسلیم کتاب مقدس خود امتناع نمودند و بهبهانهی اینکه اصل نسخه آن از میان رفته و گمشده است بعضی کتب دیگر را به شاه دادند. من ۲۶ جلد این کتابها را در کتابخانه دولتی اصفهان دیدهام.»[٢۱]
این بیدادگریهای فرمانروایان صفوی و قزلباش در ۵۰ سال آخر حکومت این دودمان با نفوذ مستقیم متشریعن و فقها در تصمیمات دربار به اوج خود رسید و زمینهساز نارضایتی عمیقی در جامعه آنروز ایران شد. این زخم زمانی سر باز کرد که محمودافغان به مرزهای حمرانی صفویان تاخت، و مردمان ناراضی و خسته از جور و ستم بسیار حکومت صفویان، بهیاری محمودافغان برخاستند. چنانکه در بخشی از «فارسنامهی ناصری» به نقل از «مرتضی راوندی» در این باره میخوانیم: «رفتار حکام و مسلمانان کرمان در زمان صفویه با زردشتیان خوب نبود و همین سختگیریها موجب شد که بقایای آنها به هندوستان مهاجرت کنند و باز همین سختگیریها بود که روز سختی ایران، کار خود را کرد، یعنی یکصدسال بعد جواب خود را داد؛ بدین معنی که بعد از سال ۱۱۳۳، لشکریان افغان، بهطرف کرمان سرازیر شدند و سپاه میرمحمود چهلهزار نفر[٢٢] بود و بعضی گفتهاند بیستهزار نفر، فوجی از گبران یزد و کرمان به او پیوستند، به امید آنکه از جور قزلباش (دودمان صفوی) خلاص شوند.»[٢٣]
«پطرس دیسرکیس گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» پیرامون سبب حمایت زرتشتیانایران از «محمود افغان» مینویسد: «سابقا» شاه پیشین (شاهعباس) زرتشتیان را با زور مسلمان کرده بود ولی محمود اینک بدانها اجازه داده است که اگر بخواهند به کیش دیرین خود باز گردند. بههمین جهت نیز آنان همه از جان و دل بهخدمت وی برخاستند.»[٢۴]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- برگرفته از: مقالهی فرید شولیزاده زیر عنوان ایستادگی زرتشتیان در کوران تاریخ.
[٢]- «شاهعباس» فرزند «شاهمحمد خدابنده»، پنجمین شاه از دودمان صفوی است که به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتداری خشک و خشن، آمیخته با زهد بر ایران فرمانروایی کرد.
[٣]- رجوع کنید به «نامههای شگفتانگیز» (از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمهی «دکتر بهرام فرهوشی»
[۴]- در کنار این مستندات تاریخی که جملگی سخن از تیرهروزی زرتشتیان در روزگار «شاهعباس» بهمیان میآورد، روایتی شفاهی هم در کرمان رواج دارد که برپایهی آن گهنباری برپا میشود که نامور به «گهنبار شاهعباسی» است! زرتشتیان کرمان این گهنبار را به یادبود جلوگیری شاهعباس از خونریزی زرتشتیان برگزار میکنند! این گهنبار به خیرات شاهعباس نیز مشهور است. با این استدلال که در روزگار حکمرانی شاهعباس در کرمان سرکارگر مسلمانی بهقتل رسید و یک زرتشتی به کشتن او متهم شد. حاکم کرمان که نسبت به زرتشتیان بسیار سختگیر بود، قضیه را به حاکمشرع ارجاع میکند و فتوا داده میشود که مدعی دست را تا آرنج یا مچ در شیره کرده و بعد در ارزن فرو برد، سپس به شمار ارزنهایی که به شیره میچسبند، از زرتشتیان کشته شود! به او میگویند در کرمان این تعداد زرتشتی نیست، میگوید هر آنچه هست بکشید. زرتشتیان را در محلی بهنام «بابکمال»، خارج از شهر کرمان گرد میآورند. در همان زمان «شاهعباس» در پایتخت خواب میبیند که بخشی از کرمان در آتش میسوزد. بهسرعت شخصی از نزدیکان خود را به کرمان میفرستد تا جویای اوضاع شود، قاصد که از بزرگان بوده به شاه گزارش احوال مینویسد. شاهعباس دستور میدهد که فقط قاتل باید سیاست شود نه همهی زرتشتیان... برای آگاهی بیشتر نگاهکنید به نوشتاری از روانشاد «موبد جهانگیر اُشیدری» تحت عنوان «گبر محله»، «سروش پیر مغان» یادنامهی «جمشید سروشیان» صص ۹۷ تا ۱۰۷
[۵]- شیوهای از حکومتداری که پیش از «صفویان» توسط سلسلههای چون «ساسانیان»، «اُمویان»، «عباسیان» و نیز نظامهای سیاسی اروپای قرونوسطی (روزگار انگیزاسیون) و... مورد استفاده قرار گرفته بود.
[٦]- بهنقل از روانشاد «موبد جهانگیر اُشیدری»، سروش پیر مغان (یادنامهی جمشید سروشیان)، ص ۱۰۴
[٧]- یکی از واژههایی که در خوانش دستنوشتههای سخنوران پارسیگوی سدهی دوم پس از شامگاه ساسانیان تا میانهی روزگار قاجار، پیاپی به آن برمیخوریم، واژهی توهینآمیز «گبر» (gabr) است. واژهای که در نهایت تأسف، سخنوران فارسیزبان این روزگاران از آن در صورت عام، برای یادکرد زرتشتیان ایران بهره گرفتهاند. آرمان از بهرهگرفتن این واژه، خوارشمردن ایرانیانی بوده که پیرو دینزرتشتی بودهاند. حتا در برخی نسکهای فارسی، میبینیم که برای مزید استخفاف، واژهی «گبر» را با «ک» (کاف) تحقیر بهکار میبردند و آن را بهصورت «گبرک» (gabrak) میخواندند و از دین سپند و والای «زرتشتی» با واژهی توهینآمیز آیین «گبرکی» (gabraki) یاد میکردند. این در حالی است که در گاتهای پاک و نسکهای سپند اوستا برای نامیدن پیروان دین زرتشتی، از واژهی «گبر» استفاده نشده و از پیروان این دین اهورایی، با صفت «بهدین»، «مزدیسنی» و «زرتشتی» یاد میشود.
«دکتر محمدجواد مشکور» در نوشتاری بهنام «ادیان ایران باستان»، پیرامون واژهی «گبر» مینویسد: «پس از آنکه گروهی از ایرانیان به دین اسلام در آمدند، همکیشان قدیم خویش که دین جدید را نپذیرفته بودند، «گبر»، یعنی کافر خواندند و «گبر» در بنیاد واژهای آرامی است و لفظ عربی آن «کافر» است که بر اثر لغزش در خوانش تازهمسلمانان ایرانی بهصورت «گبر» در آمده است.»جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله»، هنگام یادکرد از بهدینان اصفهان این موضوع را که زرتشتیان خود را بهدین مینامند و این مسلمین هستند که با واژهی «گبر» از آنان یاد میکنند، گوشزد میکند: «گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند، زیرا هنوز آنرا نساختهاند. اینان از تازیان بیزارند و خود را گبر نمینامند زیرا این لفظ بهمعنی کافر و بیدین است. بلکه ایشان خود را بهدین میخوانند.»خواننده گرامی برای واشکافی بیشتر میتواند به ماخذ «گبر» در فرهنگ واژگان علامه «دهخدا» سر بزنید.[٨]- مأخذ «گبر»، فرهنگ واژگان علامه «دهخدا»
[۹]- برای «گبرآباد» بنگرید به «دانشنامهی مزدیسنا» از روانشاد موبد دکتر جهانگیر اُشیدری، صص ۳۴۴ و ۴۰۶
[۱٠]- «جزیه» مالیات و خراج مضاعفی است که توسط حکومتاسلامی از اهلکتاب گرفته میشد. در اسلام، جزیه از هنگامی که آغاز شد که مسلمانان پس از گشودن سراسر شبهجزیره عربستان در پی کشورگشایی و فتح دیگر کشورها و سرزمینها بودند. آیه جزیه در قرآن (سورهی توبه آیهی ۲۹) به مسلمانان میگوید که از اهل کتاب در قلمرو اسلامی جزیه بگیرند. برابر فقه اسلامی مقدار جزیه بستگی به صلاحدید حاکم اسلامی دارد. (برای آگاهی بیشتر به مأخذ «جزیه» در دانشنامه ویکیپدیا رجوع کنید.)
مالیات «جزیه» که توسط حکومتصفوی از زرتشتیان اکثرا» کشاورز اخذ میشد، بهحدی کمرشکن بود که قسمت بزرگی از درآمد سالانهی این مردمان فقیر و زحمتکش را دربر میگرفت. میزان جزیهی سالانهای که در روزگار شاهعباس از هر زرتشتی گرفته میشد، معادل یک مثقال طلا بود. (بنگرید به: شاهعباس کبیر؛ بهکوشش مریمنژاد اکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران ۱۳۸۷ خ، ص ۲۵۳)فشار «جزیه» بهویژه پس از شامگاه سلسله زندیه از بد هم بدتر شد، چنانکه بهدینان را مستاصل و پریشان روزگار ساخته بود. برای نمونه در سال ۱۲۶۵هجریقمری، ۶۰ تن از زرتشتیان روستای ترکاباد یزد، چون از پرداخت ۲ریال پول جزیه عاجز بودند و مامورین حکومتی نیز با ضرب چوب، چماق، مشت، لگد و لعن مطالبه میکردند، طاقت نیاورده با خانوادهی خویش مسلمان شدند. (بنگرید به: تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، روانشاد استاد رشید شهمردان، ص ۲۴۴)هنگام ورود روانشاد «مانکجیهاتریا»، میزان جزیه زرتشتیان یزد و کرمان بهروی هم ۸۴۵ تومان میشد (۸۰۰ تومان یزد و ۴۵ تومان کرمان) اما مستوفیان و دفترداران حکومت قاجار علاوه بر این مبلغ هرچه میتوانستند اضافه بر این مبلغ برای خود وصول میکردند. این وصول در بیشتر موارد همراه با زور و آزار زرتشتیان از آنها گرفته میشد. روانشاد مانکجی با دربار ناصرالدینشاه توافق کرد که این مبلغ را یکجا به دارالخلافه تهران بپردازد.[۱۱]- برای نمونه در زمان سلطنت «شاهسلطان حسین» تنها در یک شب ۲۰هزار تن از زرتشتیان قتلعام شدهاند. (بنگرید به: دانشنامهی مزدیسنا، ص ۳۴۴) برای آگاهی بیشتر پیرامون شرایط اجتماعی زرتشتیانایران در روزگار صفوی بنگرید به گفتمان صفویان در کتابهای «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان» به خامهی روانشاد استاد رشید شهمردان، و «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز» بهخامهی کتایون نمیرانیان، و نیز کتاب «تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه» بهخامهی عباسقلی غفاریفرد.
[۱٢]- سبب اشتغال صرف زرتشتیان ایران در آنروزگار به مشاغلی چون زراعت و بنایی، محرومیت آنها از انجام دیگر مشاغل چون تجارت و داد و ستد بوده. این اجحاف و محرومیت تا روزگار قاجار و حکمرانی ناصرالدینشاه نیز تداوم داشته، تا آنکه به کوشش روانشاد «مانکجیهاتریا» و یاوری برخی از نوع دوستان پارسیان هند این سدها و موانع تبعیضآلود اندکاندک برچیده میشود، این سخن در بخشی از یادداشتهای «سفرنامهی جکسن» هم دیده میشود، چنانکه وی مینویسد: «آندسته از زرتشتیانی که ساکن یزد هستند بیشتر به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند ولی تا حدود ۵۰سال پیش امتیاز کسبوکار بدانها داده نشده بود، و آنها حتا در حال حاضر (روزگار مسافرت جکسن) محدودیتهایی دارند که برای مسلمانان وجود ندارد. مثلا» اجازه ندارند که در بازارها اغذیه و مواد خوراکی بفروشند. تا سال ۱۸۸۲ م مجبور به دادن جزیه بودند، و این خود دستاویزی بود که آنها را با گرفتن مالیاتها و عوارض اجحافآمیز خرد کنند. ناصرالدینشاه بار جزیه را با صدور فرمانی در ۲۷ سپتامبر ۱۸۸۲ م از دوش زرتشتیان برداشت. این اقدام شاه نتیجه و تاثیر پارسیان بمبئی بود. آنان از طریق نمایندگی انجمن رفاه زرتشتیان ایران که با صندوق اعانهای در ۱۸۵۴ م در هند تاسیس شده و نمایندهی آن برای مراقبت و حفظ منافع همکیشانشان به ایران گسیل شده بود، اقدام میکردند. تا زمانی که حکم ناصرالدینشاه صادر نشده بود، یک زرتشتی حق نداشت که خانهای دوطبقه بسازد، یا در حقیقت، عمارتی که ارتفاعش از زمین، بلندتر از قامت مسلمانی با دستهای برافراشته باشد، بسازد. حتا در سال بعد از صدور فرمان شاه، یکتن زرتشتی بهعلت تجاوز از حد مقرر و ساختن اتاقی بر روی طبقه اول خانهاش برای نجات جان خویش مجبور به فرار از یزد شده بود و مسلمانان خشمناک گبر دیگری را که به اشتباه عوض وی گرفته بودند، بهقتل رسانیدند.» (صص ۴۲۳ و ۴۲۴، سفرنامهی جکسن)
[۱٣]- سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج ۱، صص ۵۱۰ و ۵۱۱
[۱۴]- «سروش پیر مغان» (یادنامه جمشید سروشیان)، ص ۱۰۳
[۱۵]- همان
[۱٦]- برای درک سرچشمه و باور نهفته در پس این بینش فرهنگی، بنگرید به هات ٣٠ بند ٩ گاتهای پاک: «ما خواستاریم از زمره كسانی باشیم كه جهان را بهسوی پیشرفت و آبادی و مردم را بهسوی راستی و پارسایی ره نمایند.» (برگردان موبد رستمشهزادی) چه، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنانکه گاتهای پاک به ما میآموزد نه از راه ترکدنیا و بیکارگی و تنبلی، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختیها و ناملایمات زندگی بهدست میآید.
[۱٧]- فرهنگزرتشتی در هیچ جایی از تاریخ مروج تقدیرگرایی، تسلیم سرنوشت شدن، گوشهنشینی و تارکدنیایی نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع زیستن را توصیه نکرده است. در زندگانی زرتشتیان صوفیگری و درویش مسلکی و ریاضتکشی زاهدانه راه رستگاری قلمداد نمیشود، بلکه کوشش و تلاش در راه برپایی یک زندگانی شاد و جهانی آبادان است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. یک زرتشتی که خواستار خشنودی اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمیگریزد بلکه میداند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خدا و آفرینش اهورایی است. او زندگانی برابر تعالیم گاتهای پاک را بخششی اهورایی و شادی آفرین میداند. نعمتی که روبهرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به او میآموزاند.
اندیشهها و آموزشهایی که تمام لذات و خوشیهای بشر را بهجا و سرایی دیگر وعده میدهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع میکند، آموزشهای درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت و ذلت بشریت است. فلسفهی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن و پویاسازی جهان گیتی کند (هات ۳۰ بند ۹)، «چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختیها و خوشیهای اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداشها و خوشیهای مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران میکند. هنگامیکه همهی امیدهای بشر صرفا» بهسرایی دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دینبهی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمیشود. ریاضت، زهد و خودآزاری همراه با تمرینهای فرساینده جسم و جان، آنگونه که برخی مکاتب و آیینها برای مردمان روا میدانند، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را میخشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی بهکار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم برای رسیدن بهمعرفت حقیقی و پویایی و اشویی است. فعالیت سخت و کار جدی و کوششهای مداوم عالیترین گفتمان فرهنگ زرتشتی برای زندگی است.[۱٨]- سیاحتنامهی شاردن، ج ۲، صص ۱۳۲ تا ۱۳۵
[۱۹]- بخشی از این نامههای رد و بدل شده میان دستوران ایران و موبدان هندوستان در مجموعهای ۲ جلدی تحت عنوان «روایات دستور داراب هرمزدیار» گردآوری گردیده و بهکوشش «موبد مانکجی رستمجیاونوالا» در سال ۱۹۲۲ م در بمبئی به زیور طبع آراسته شده است.
[٢٠]- دانشنامهی مزدیسنا، ص ۳۴۴
اشاره این سخن «استاد ذبیح بهروز»، بهگسترهی پیروان و مریدان «دستور آذرکیوان» (نامور به ذوالعلوم) در ایران و هندوستان است. «دستور آذركیوان» نامآورترین حکیم اشراقی در روزگار فرمانروایی صفویان در ایران و گورکانیان در هندوستان است. در کتاب «شارستان چهارچمن» نقل شده است که وی اوستا، پهلوی، فارسی، تركی، هندی و عربی را نیكو میدانست و با اقسام حکمت و دانش پارس، یونان و هند آشنا بود. وی به همراه گروهی از مریدانش در روزگار سلطنت شاهعباس، بهسبب ظلم و ستمی که بر زرتشتیان روا میشد از شیراز به هندوستان مهاجرت کرد. برای آگاهی بیشتر به مأخذ «دستور آذرکیوان» در کتاب «فرزانگان زرتشتی» به خامهی روانشاد «استاد رشید شهمردان» سری بزنید.[٢۱]- سیاحتنامهی شاردن، ج ۲، صص ۱۳۷ تا ۱۳۹
[٢٢]- «سر جان ملکم» هم شمار قشون محمودافغان را چهلهزار تن ذکر کرده است.
[٢٣]- زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، کتایون نمیرانیان، ص ۱۵۴
ـ «پطرس دیسرکیس گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» شمار قشون محمودافغان را ۹۷۴۰ تن ذکر کرده است که ۱۰۰۰ تن از آنان را زرتشتیان شامل میشدند. (بنگرید به: زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، ص ۱۶۱)[٢۴]- همان، ص ۱۶۱
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ واژهنامهی علامه دهخدا
□ «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان»، رشید شهمردان، تهران: چاپ راستی، ۱۳۶۰
□ «نامههای شگفتانگیز» (از کشیشان فرانسوی در دُران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فرهوشی»
□ «سروش پیر مغان» (یادنامه جمشید سروشیان)، بهکوشش کتایون مزداپور، تهران: نشر ثریا، ۱۳۸۱
□ «تاریخ زرتشتیان کرمان»، جمشید سروشیان، بیتا
□ «روایات دستور داراب هرمزدیار»، دورهی دوجلدی بهکوشش موبد مانکجی رستمجی اونوالا، با مقدمهی شمسالعلما دستور دکتر جیوانجی جمشیدجی مدی، بمبیی: ۱۹۲۲م
□ «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز»، کتایون نمیرانیان، تهران: مرکز کرمانشناسی، ۱۳۸۶خ
□ شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران ۱۳۸۷خ
□ سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج۱، نشر قطره ۱۳۸۰خ
□ سیاحتنامهی شاردن، ج۲ ترجمهی محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۹خ
□ «سفرنامهی جکسن» (ایران در گذشته و حال)، ابراهام ویلیامز جکسن، ترجمه منوچهور امیری و فریدون بدرهای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۵۲خ
□ «دانشنامهی مزدیسنا»، جهانگیر اشیدری، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۳
□ نامههای شگفتانگیز (از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه دکتر بهرام فرهوشی،ناشر: موسسه علمی اندیشه جوان، ۱۳۷۰خ
□ «فرزانگان زرتشتی»، رشید شهمردان، نشریه سازمان جوانان زرتشتی بمبیی، ۱۳۳۰یزدگردی