|
جدایی افغانستان از ایران
یک غلط مشهور تاریخی
فهرست مندرجات
◉ افغاننامه
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
افغاننامه
با نگاه به ضعف و زبونی کشور افغانستان امروزی، نمیتوان تاريخ، فرهنگ و تمدّن اين سرزمين کهن را نفی و انکار کرد، يا به سرقت برد و ناديده گرفت.
در پی همهی حملات و هجومهای ويرانگر، مردم غيور افغانستان توانست هستی تاريخی و فرهنگی خود را از گذشته به آينده منتقل کند.
افغانستان، اگرچه بهعنوان یک کشور-ملت دارای تاریخی جدید است؛ اما، این سرزمین از لحاظ قدمت تاریخی، یکی از کهنترین سرزمینهای جهان بهشمار میرود و تاریخ پُر از فراز و نشیب دارد. در اینجا ما مروری داریم بر این تاریخ که با خون پدران و اشک مادران ما نوشته شده است.
مهدیزاده کابلی، یکی از منحصربهفرد نخبگان افغانستان است که در ایام اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی، در ایران مهاجر بود و بیستسال روزگار مهاجرت را به نقد تاریخ ایران در مورد افغانستان پرداخت و کوشید تا آنجا که میسر است، ار روی منابع و مدارک تاریخی، بهبررسی سایهروشنهای تاریخ افغانستان بپردازد. تأثیر پژوهشهای بر سایر نخبگان افغانستان که پس از او نیمنگاهی این کشور داشتند، غیرقابل انکار است.
اخیراً محمدکاظم کاظمی در یادداشتی به موضوع جدا شدن افغانستان از ایران و یک غلط رایج تاریخی اشاره کرده است. او زیر عنوان «جدا شدن افغانستان از ایران در عصر قاجار، یک غلط مشهور تاریخی»، از ایرانیها خواسته که که مانع رواج این خطا شوند. آنچه در زیر آمده، بخشی از پژوهشهای مهدیزاده کابلی، برگرفته از کتابهای «جغرافیای تاریخی افغانستان» و «درآمدی بر تاریخ افغانستان» و تأثیر آنها بر اظهارات محمدکاظم کاظمی، شاعر معاصر افغانستان است.
نگاهی بر تاريخ و جغرافيای تاريخی هرات
استانی که اکنون «ولايت هرات» ناميده ميشود و مرکزش نيز بههمين نام (شهر هرات) مسمی است و در شمال غرب افغانستان موقعيت دارد، در شمار کهنترين بلاد مشرق زمين قرار میگيرد[۱] که از روزگار ناشناخته موجود بوده است.
اما آنچه از قراين تاريخی بر میآيد، آريايیها در حدود ٢۰۰۰ سال پيش از ميلاد در کشور افغانستان میزيستند و اين سرزمين را «ائیرینه» یا بهنوشتهی یونانیان «آريانا» (Aryana) میناميدند[٢]. آنها در جلگههای هموار بلخ سکونت داشتند[٣]. دستهای از آريايیها، نزديک به ۱٧۰۰ تا ۱۵۰۰ سال پيش از ميلاد، از مسير کوه هندوکش گذر کردند و در مناطقی ميان کابل تا رود سند اقامت گزيدند و دستهای ديگر وارد مناطق غرب افغانستان شدند. هرویها از اين جمله بودند که به شمالغرب افغانستان روی آوردند و در حوزهی حاصلخيز و شاداب «هريرود»[۴] جای گرفتند.
هرات، که در پارسی باستان بهنام «هريوا»، در آثار يونانی «آريانا يا آريا»[۵]، در كتاب ونديداد كه در عهد فرمانروايی پارتها نگاشته شده «هريوه» و در پارسیميانه ساسانی «هريو» (هری) ياد شده است، ظاهراً، نام خود (اری، اريه و آريا) را از نام قوم آريايی گرفته است.[٦] اما برخی از مورخان بر اين باور هستند که نام هرات با نام رودخانه هريرود در ارتباط است. نام اين رودخانه که از کوههای شمال افغانستان سرچشمه گرفته و هماکنون از مرز مشترک ميان ايران و افغانستان میگذرد، در پارسی باستان بهمعنای «پرشتاب» بوده است.[٧]
هرات که در برخی منابع تاريخی، «نگين آسيا» خوانده شده و روايات زيادی از جلال و شکوه گذشته اين شهر باستانی، بهويژه در عصر تيموريان برجای مانده است[٨]، پيش از کشف اقيانوس هند در گذرگاه جاده ابريشم قرار داشت و نقش بزرگ را در تجارت ميان شبهقاره هند، شرقميانه، آسيایمرکزی و اروپا بازی میکرد. هرات از لحاظ موقعيت جغرافيايی در طول تاريخ بستر مناسب تلاقی مدنيتهای شرق و غرب نيز بهشمار میرفت. ازينرو، هرات يکی از گهوارههای تمدنی تاريخ پُربار افغانستان امروز (يا خراسان ديروز) شناخته میشود.[۹] تاريخ سياسی هرات پر از فراز و نشيب است. چنانکه اين ديار کهن همواره ميدان لشکرکشیها و جنگهای اشغالگرانه و ويرانگرانه و گذرگاه جهانگشايان نيز بوده است[۱٠] روی تصادف نيست که شهر هرات، از آغاز پيدايش خود، بارها آباد و تخريب شدهاست. احمدعلی کهزاد، در اين باره مینويسد: «در گذر چند هزار سالی که از استقرار قبايل آريايی در حوزهی هريرود میگذرد، شهر هرات بارها آباد و ويران و مرمتکاری شده و خاطرهی اينهمه آبادیها و ويرانیها و مرمتکاریها با نام بانيان و ويرانکنندگان و مرمتکاران چنان بههم درآميخته و مجموع خاطرههای درهم و برهم بهشکل داستانها و اسطورههايی درآمده که تفکيک آنها از همديگر، خالی از اشکال نيست. همين داستانها و اسطورهها وقتبهوقت در متون تاريخی هم ثبت شده و با از بين رفتن يک متن قديمی باز به شکل تازهتری در متون جديدتر جلوه کرده است.»[۱۱]
اينکه چهکسی نخستينبار شهر هرات را ساخت، بهدرستی مشخص نيست. زيرا که بهگفتهی استاد فکری سلجوقی، «شوربختانه، تاريخ پيش از اسلام اين خطهی باستانی بهحدی تاريک است که نمیتوان از بانی واقعی و اصل بنای آن سخن گفت. از آنچه که مورخان نگاشتهاند، جز داستانهای اساطيری و افسانههای بیاساس و فاقد مدرک، چيزی ديگری حاصل نمیگردد».[۱٢]
با اينوصف، بهنظر میرسد که بیشتر افسانههای گوناگون پيرامون نخستين بنياد شهر هرات در دورهی اسلامی ساخته و پرداخته شدهاند. از جمله، دربارهی چگونگی پيدايش اين شهر، در کتاب تاريخنامه هرات - قديمیترين تاريخ محلی بر جایماندهی هرات بهفارسی دری از سيف بن محمد بن يعقوب هروی معروف به «سيفی هروی» - هشت داستان بيان شده است که باور کردن آنها دشوار مينمايد.[۱٣]
با آنکه سيفی هروی در تاريخنامه هرات نقل کرده كه شهر هرات را اردشير بابكان و بهمن بن اسفنديار بنياد نهاده است. اما بهطور يقين نمیتوان اين گفته را محرز دانست. زيرا، گمان میرود كه پيش از آنهم هرات آباد بوده است. چنانکه بازهم از تواريخ عهد اسلامی بر میآيد:
گشــتاســـب بــروی بنای ديــگـر نهــاد
بهـمـن پـس از آن عـمــارتـی دگـر كــرد
اسـكندر روميـش همـه داد به بـاد[۱۴]
بههر حال، گرچه بهدرستی تاريخ شکلگيری شهر هرات مشخص نيست؛ اما دستکم در اساطير آريايی و از سپيدهدم تاريخ در کتيبههای هخامنشيان، نام و يادی از اين شهر برجای مانده که نشانگر اهميت تاريخی اين شهر است.[۱۵]
در اوستا (کتاب مقدس زرتشتيان)، هرات بهصورت «هَرَئيووا» (Haraēuua) جزئی از شهرهايی آريايی نامبرده شده؛ چنانکه در فرگرد نخست ونديداد در شمار شانزده سرزمين اهورا آفريده آمده است: «هَرَئيووا ششمين جای نيکی است که اهـورامزدا آفريدهاسـت.»[۱٦]
در سدههای ششم و پنجم پيش از ميلاد٬ هرات، مانند ساير شهرهای آريانا، ظاهراً بهدست پارسها افتاد و يکی از ساتراپیهای هخامنشيان بهشمار میرفت. در سنگنبشته بيستون داريوش بزرگ٬ بهشکل «هريوا» (هرات) در فهرست ساتراپیهای هخامنشيان ياد شده است[۱٧] که کرسی آن تا هنگام تسلط اسکندر مقدونی بر اين استان، «آرتاکوان» (= آرتاکاکنا، خورتاکان، آرتاکان، ارته کان و يا اردکان) ناميده میشد.[۱٨]
اسکندر مقدونی (۳۵۶ تا ۳۲۳ پيش از ميلاد)، در جريان لشکرکشیهای خود به آسيا، در زمان داريوش سوم به سرزمين هخامنشيان حمله کرد و سپاهيان پارس را شکست داد. اسکندر پس از فتح امپراتوری هخامنشی پيشروی خود را به شرق ادامه داد و توانست مرکز ساتراپی هرات را تسخير کند.[۱۹] بهقول هرودت، مورخ يونانی، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ پيش از ميلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هريوه را گشود. در اينزمان، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهای بود. اما وقتی ساتراپ (والی) هريوه که «ساتیبرزن» نام داشت، همراه با باشندگان هريوا در برابر هجوم سپاه اسکندر بهسختی مقاومت کردند، اسکندر تصميم به کشتار و ويرانی شهر گرفت. آنگاه که سپاهيان اسکندر موفق بهفتح شهر شدند، آنرا ويران کردند و بسياری از باشندگان اين شهر را نيز بهقتل رسانيدند.[٢٠]
اسکندر پس از تصرف دوبارهی هرات، در آنجا دژی برای نظاميان خود ساخت که بقايای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن اين دژ، حفظ نظاميان از شورش احتمالی مردم شهر بود. اسکندر سپس شهر را دوباره آباد کرد و نامش را به «اسکندريه آريا» (Alexandria of Areia) تغيير داد و باشندگان بازماندهی آرتاکوانا را بدين شهر که هرات امروزی است، کوچانيد.
بعد از مرگ اسکندر (در سال ۳۲۳ ق.م)، هريوا جزئی از قلمرو سلوکيان درآمد. تا اينکه بعد از سال ۲۴۰ ق.م دو سرزمين همسايهی هريوا يعنی باختر و پارت از دولت اشغالگر مقدونی مستقل شدند. در اينزمان هريوا جزئی از قلمرو دولت يونانی باختری نوبنياد درآمد. در بين سالهای ۲۰۸ و ۱۹۰ ق.م آنتيوخوس سوم (ملقب به کبير) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را تا سرزمينهاي شرقی گسترش دهد و دوباره هريوا بهدست سلوکيان افتاد. در سال ۱۶۷ ق.م مهرداد يکم پادشاه مقتدر اشکانی با شکستدادن اوکراتيد هريوا و برخی از سرزمينها را از سلوكيان گرفت.[٢۱] بعد از آن دولت اشكانیها، كوشانیها، يفتلیها و ساسانیها، در اين سرزمين حكمروايی کردهاند.[٢٢]
هرات در دورهی يفتلیها (هياطله) از مراکز مهم نظامی و منطقه مرزی بين دولتهای يفتليان و ساسانيان بود و پس سقوط يفتلیها به اشغال پارسها (ساسانیها) درآمد. اين شهر، در دورهی ساسانيان در سنگنبشتهای در کعبهی زردشت واقع در نقش رستم بهنام هريو ياد شده است و در آستانهی يورش اعراب مسلمان به خراسان، دارای اقليت مسيحی نستوری بود.[٢٣]
اعراب مسلمان پس از درگذشت پيامبر اسلام، بر تمام خاورميانه، آفريقای شمالی، و قلمرو شاهنشاهی پارس سيطره يافت. سلسله پادشاهی ساسانيان که بر پارس (ايران کنونی) سلطنت میکرد، يکی از اولين حکومتهايی بود که در برابر مهاجمين عرب سقوط کرد. سربازان اسلام بهفرمان عمر، در سال ۶۳۶ ميلاد سپاهيان ايران را شکست دادند و يزدگرد سوم را که زمانی از قدرت خارقالعادهای برخوردار بود، از سلطنت برکنار کردند.
اندکی پس از شکست يزدگرد سوم، برخی از مناطق افغانستان مانند هرات و سيستان، با وجود مقاومتهای دليرانه و سرسختانهی مردم، بهزيرِ سلطهی تازیان رفت.
تازیان، در قرن هفتم ميلادی به خراسان رسيدند و با فتح هرات - بهسال ۳۱ ھ.ق - بهدست اعراب، هم از اهميت این شهر کاسته نشد، بلکه با کاهش قدرت و شکوه عباسيان و پيدايش سلسلههای شاهی نيمهمستقل در خراسان، هرات نيز در عرصهی سياست و معارف مقام شايانی يافت و همه مورخان و جغرافینگاران اتفاقنظر دارند که جمعيت هرات از جمعيت همه شهرهای خراسان بيشتر و زمين آن آباد و بارور، مرکز بازرگانی، مأمن توانگران و منزل دانشوران و اهل فضل بود.[٢۴]
دولت طاهريان، اولين دولت نيمهمستقل دورهی اسلامی افغانستان بود كه در دوران خلافت عباسی در خراسان پديد آمد و بخش بزرگی از سرزمين خراسان را بهصورت نوع حكومت موروثی محلی از نظارت مستقيم خليفه بغداد خارج كرد. با اينحال، اين دولت در كسب قدرت و حفظ آن، محتاج به اعمال خشونت در مقابل خلفا نشد. طاهر بن حسين، معروف به «ذواليمينين» كه اين دولت بهوسيله وی بنياد شد، از موالی وابسته به قبيلهی خزاعه از اعراب خراسان بود. طاهر، با آنکه تربيت عربی داشت. اما خاندانش هراتی و دری زبان بودند كه از مدتها پيش در پوشنگ (فوشنج) هرات شهرت و قدرت داشتند.[٢۵] امارت طاهريان در خراسان اندكی بيش از نيمقرن طول كشيد. مركز فرمانروايی آنان ابتدا در مرو بود و سپس در نيشابور منتقل شد. سرانجام با غلبه صفاريان بر خراسان، فروانروايی طاهريان پايان يافت.
پس از سقوط طاهريان، شهر هرات، در تمام دوران حکومتهای صفاريان، سامانيان، غزنويان و سلجوقيان دست بهدست میشد، تا اينكه در سال ۱۱٧۵ ميلادی برابر به ۵٧۱ ھ.ق سلطان غياثالدين غوری هرات را از سلجوقیها، گرفت و طی حكومت ۵۰ سالهی غوریهای افغان[٢٦]، هرات به يك مركز فرهنگ، تمدن و تجارت تبديل گشت.
در تاريخ هرات، عصر غوریها دورهی درخشان محسوب میگردد. قزوينی استرآبادی در كتاب بحيره مینويسد كه در زمان سلطنت ملوك غوری هرات آنچنان آباد شد كه دارای ۱٢۰۰۰ دوكان ۶۰۰۰ كاروانسرای ۱۵۰۰۰ خانه رعيتنشين بوده است. در اين ايام، هرات در شمار شهرهای بزرگ و با اهميت محسوب میگرديد و آبادیهای زيادی در آن صورت گرفت که از آنجمله يکی هم مسجد جامع بزرگ هرات بود.[٢٧]
غوريان دودمانی محلی بودند که بين سدههای ۱۰ و ۱۱ ميلادی در نواحی صعبالعبور غور واقع در کوهستانهای مابين هرات و غزنه فرمانروايی میکردند.[٢٨] سرانجام غوريان بهدست خوارزمشاهان برافتاد. علاءالدين محمد خورزمشاه تمام ماوراءالنهر و قسمتهای از افغانستان و ايران را مسخر کرد، اما بهزودی بساط حکومت او نيز با هجوم سيلآسای چنگيزخان برچيده شد.[٢۹]
در سال ۶۱٨ ھ.ق، لشکر چنگيز به هرات تاخت كه همهرا ويران کرد و آتش زد و آنچنان كشت كه از ششصد هزار جمعیت، فقط شانزده نفر باقی ماند، تا آنكه در سال ۶۳۵ ھ.ق، اوكتای، پسر چنگيز، اميرعزالدين و چند تن از بازماندگان غوریها را به هرات فرستاد كه بههمت آنان، آهسته آهسته آبادی به هرات روی نمود.[٣٠] از آن پس، آل کرت، بر هرات چیره شد.
آلکرت طبقهای از ملوک خراسان و از تبار غوريان بودند که از ۶۴۳ تا ۷۹۱ ه.ق، بر خراسان به استقلال فرمان راندند و پايتخت آنان هرات بود. سرانجام، اين سلسله نيز، در نتيجهی تازش اميرتيمور گورکانی منقرض شد.[٣۱]
چندی پس از مرگ امير تيمور گورکانی، امپراتوری بزرگ او ميان پسرانش ميرانشاه و شاهرخ تقسيم شد. شاهرخ توانست بيشتر نواحی قلمرو پدر را در خراسان آنروز زير فرمانروايی خود درآورد. او مرکز خود را از سمرقند به هرات منتقل کرد و دولت مقتدری در خراسان ايجاد و مُلک خراسان را کموبيش متحد و يکپارچه ساخت.[٣٢] تيموريان، سرزمين هرات را به مقامی از اهميت رسانيد که تا آنزمان هيچگاه بدان پايه نرسيده بود؛ بهويژه سلطانحسين بايقرا، هرات را از مناطق مهم و تأثيرگذار در تاريخ خراسان و هنر خراسانی ساخت و باعث شد تا مکتب هرات در نقاشی و خطاطی نامی ماندگار بيابد.[٣٣] دولت تيموريان هرات از حدود سال ٧٧۲ تا ۹۱۳ ه.ق، دوام آورد.
مادامیکه دولت تيموريان هرات رو به افول نهاد، در چهارسوی خراسان (افغانستان امروز) سه حکومت تازهنفس رویکار آمدند که هر کدام چشم طمع به خاک اين کشور دوخته بودند. دولت امپراتوری گورکانی هند، که در سال ۱۵۲۶ میلادی توسط بابر بنیان گذاشته شد، بر مناطق شرق و جنوب افغانستان نیز فرمان راند، اما بر هرات هرگز سلطه نیافت. از سمت شمال از ناحيهی ترکستان غربی ازبکها دست به کشور گشايی گشاده[٣۴] و پس از مرگ سلطانحسين، شيبکخان ازبک با استفاده از نزاع بين شاهزادگان تيموری مدعی تاج و تخت، در سال ۹۱۳ ھ.ق. هرات را اشغال کرد و بهسلطهی دويست سالهی تيموريان در خراسان پايان داد.[٣۵] از سمت غرب، ترکان صفوی که با شتاب دولت مقتدری قزلباشان را ايجاد کرده بود، قلمرو خود را بهسوی خراسان گسترش میداد. در سال ۹۱۶ ھ.ق، شاه اسماعيل صفوی پس از غلبه بر شيبکخان ازبک در مرو، روی به هرات نهاد و عدهی زيادی از مردم و بزرگان آنشهر را بهجرم سنی بودن بهقتل رسانيد، و شهر را متصرف گشت.[٣٦] بنابراين، شهر هرات قريب دو سده در اشغال دولت صفوی بود.
در اواخر سلطنت صفويان، هرات در اختيار طايفهی ابدالی قرار گرفت و مدتی کوتاهی بهدست نادرشاه افشار افتاد. اما پس از مرگ نادر، افغانها دوباره بر هرات مسلط شدند. از زمان تاسيس امپراتوری افغان بهدست احمدشاه درانی تا امروز، هرات هميشه بخشی تجزيهناپذير کشور افغانستان است.
با اين وجود، از زمان رویکار آمدن دودمان ترکتبار قاجار در ايران، اين دولت پس از تجزيهی خراسان کنونی از پيکر افغانستان و تصاحب آن، چشم طمح به هرات دوخت و زمانیکه افغانستان گرفتار اغتشاشهای داخلی بود، دولت قاجار مجال پيدا کرد تا با استفاده از موقعيت آشفتهی افغانستان بهفکر انتقام از افغانها و تصاحب بخشهای از افغانستان بيفتد؛ بهويژه، بعد از آنکه دولت ايران دوبار از دولت روسيه شکست خورد و در نتيجه غرور ملی مردم ايران بهشدت آسيب ديد، برای جبران اين شکست و انحراف ذهنيت عمومی از آن، اين دولت، ساکت ننشست و تحتتأثير و تحريک روسها چندبار بهقصد اشغال افغانستان بر هرات حمله کرد.[٣٧]
بدينترتيب، سلاطين قاجار در جنگ عليه افغانستان و بهخصوص بر سر مسئله هرات که بیاراده و مانند مهرهای در دست سياستمداران دو دولت نيرومند انگليس و روس هدف و مسير خود را تعيين میکردند، در نتيجه مقاومت مردم هرات و سرانجام مداخلهی انگليسها ناکام ماندند و با امضای عهدنامهی پاريس در ٢٨ فوريه ۱٨۵٧ میلادی، مسئله هرات که مدت بيش از نيمقرن توجه آنها را جلب کرده بود، برای هميشه پايان يافت و استقلال افغانستان که در زمان احمدشاه درانی تحقق يافته بود و همچنين حاکميت افغانستان بر هرات، بهرسميت شناخته شد.[٣٨]
دروغ بزرگ
در زمان استالین مثلی بود بین روشنفکران روسی که میگفتند: «دروغ را باید آنقدر تکرار کنید تا حتی باور خودتان هم شود!» و پاول یوزف گوبلز، وزير تبليغات هيتلر هم میگفت: «دروغ را آنقدر بزرگ بگوييد كه خودتان هم باور كنيد». همچنین مثلی انگلیسی هم هست که میگوید؛ «هرچه که یک دروغ بزرگتر باشد، باورکردنش آسانتر است!» در حدود صد سال اخیر، ایرانیان این آموزهها را بهخوبی در تاریخنگاری خود بهکار بستهاند.
آنچه در زیر میآید، بخشهای از پیشگفتار و متن کتاب «درآمدی بر تاریخ افغانستان»، نوشتهی مهدیزاده کابلی است، که این دروغ ایرانیان را با استناد بر منابع و مدارک تاریخی موثق آشکار میکند. این کتاب در سال ۱۳۷۶ خورشیدی در ایران بهچاپ رسیده است.
چگونگی یکپارچگی تاریخی ایران و افغانستان
احمدشاه ابدالی، در سال ۱٧٤٧ ميلادی، دولتی در خراسان پديد آورد که پس از چندی، قلمروی که او بر آن فرمان میراند، «افغانستان» نام گرفت. حال آنکه در گذشته شايد نام اين سرزمين هيچگاه افغانستان نبود.
بههر حال، جديد بودن نام کشور افغانستان، از يک سو، و سلطهی مؤقت و کوتاهمدت برخی از سلسلههای بهاصطلاح ايرانی که در ادوار مختلف، و در نتيجهی اردوکشیهای استيلاگرانه توسط هخامنشيان و ساسانيان، و ترکتازیهای صفويان و نادرشاه افشار بر اين کشور بهوجود آمده بود، از سوی ديگر، تقريباً مبنای همهی ادعاهای بعدی ايرانيان کنونی مبنی بر وحدت تاريخی ايران و افغانستان و انکار هويت مستقل سياسی افغانستان پيش از بنيانگذاری دولت احمدشاه ابدالی شده است. چنانکه دکتر مرتضی اسعدی مینويسد:
-
«اين کشور (افغانستان) تنها از سال ۱٧٤٧ م./۱۱۶۰ ه.ش. هويت سياسی يافته است»[٣۹]
حتی تنی از ايرانيان، از اين هم پا فراتر گذاشته، استقلال و جدايی افغانستان از ايران را از عهدنامه پاريس بدينسو میدانند. چنانکه اينگونه جعليات، گذشته از کتابها و مقالات تاريخی آنها، حتی در کتابهای مدارس ايران هم ديده میشود تا بدينسان، ذهنيت منفی نسبت به تاريخ افغانستان در نوجوانان ايرانی ايجاد کنند. از جمله، در کتاب سال سوم دورهی راهنمايی تحصيلی ايران، که در آن راجع به پيدايش دولت مستقل درانی هيچگونه اشارهی نشده است، زير عنوان «جدايی و استقلال افغانستان» بههمين مطلب پرداخته است:
-
«پس از عزل امير کبير، ميرزا آقاخان نوری که مردی بیکفايت و خائن بود، به صدارت رسيد... در همين زمان بود که افغانستان از ايران جدا شد و به چنگ انگليسیها افتاد».
اين کتاب در ادامه، علل اين جدايی را اينطور توضيح میدهد:
-
«جدا شدن افغانستان از ايران به اين ترتيب صورت گرفت که حسامالسلطنه، حاکم خراسان، شهر هرات را که در دست مزدوران انگليسی بود تصرف کرد. سقوط هرات از نظر انگليسیها در حکم از دستدادن افغانستان و تهديد هندوستان بهوسيلهی روسها بود. آنان بلافاصله جزيره خارک و شهرهای خرمشهر و بوشهر را اشغال کردند. اين اقدام دربار ايران را بهوحشت انداخت. ميرزا آقاخان نوری به نمايندهاش در پاريس دستور داد که با نمايندگان انگلستان پيمان صلح منعقد کند. به اين ترتيب، عهدنامهی ميان دو کشور بهنام عهدنامه پاريس بسته شد. به موجب اين عهدنامه ايران تعهد کرد که استقلال افغانستان را بهرسميت بشناسد و هرات را تخليه کند و هيچگونه ادعايی نسبت به آنشهر نداشته باشد.»[۴٠]
البته اين پايان ماجرا نبود. پس از امضای معاهدهی پاريس و با گذاردن نام افغانستان بر بخش اعظمی از خراسان، و بهويژه در صدسال اخير که بهدليل رشد گرايشات ملیگرايانه در ايران و ترويج تاريخهای جعلی، رويکردی گزافهگويانه نسبت به تاريخ ايران نظريهپردازی شد و خيلی زود گسترش يافت، اين انديشهی تازه نيز عنوان شد، که گويا «ايران» سرزمينی است دونيمگشته که بخشی در غرب و بخشی در شرق قرار دارد. آنگاه در ايران کنونی، برخی از نويسندگان، از اين «جدايی» نالهها سر دادند و از روزگار، گلهها کردند. چندی نگذشت که به تقليد از آثار خاورشنان اروپا، واژهیهايی چون: «ایران بزرگ»، «ايران شرقی» (بيشتر منظور افغانستان امروزی است) و «ايران غربی» (ايران کنونی) عنوان شد[۴۱]. بسياری از مورخان و نويسندگان ايرانی، در کتابها و نوشتههای خود، اين عنوانهای مجعول و نادرست را چندان بهکار گرفتهاند، که نسل کنونی آنها از راه درست منحرف شده و از حقيقت ماجرا دور و بیخبر مانده است.
بدينترتيب، ملاحظه میشود که برخی از پژوهشگران ايرانی کوشيدهاند تاريخسازی را جانشين تاريخنگاری ساخته و تلاش ورزيدهاند تا اين آثار کذب را بر مردم خود بقبولانند. البته عواطف و احساسات ملی مردم نيز زمينه را برای پذيرش اين تاريخهای ساختگی آسان کرده و بدون شک، کمتر کسی زحمت تحقيق و تفحص در اين راه را بر خود همواره کرده است.
حال با اين مقدمه که ايرانيان دربارهی سابقهی تاريخی افغانستان دروغپراکنی میکنند، تصميم گرفتم با مطالعه تاريخ و اسناد تاريخی، اين حقيقت را روشن کنم.
نگارنده، که سالهای بسيار در ايران زيسته و وقت زيادی را برای مطالعه بسياری از کتابها و مقالات تاريخی ايرانی صرف کرده است، سعی دارد تا آنجا که ميسر باشد، از روی منابع و مدارک، بهبررسی سايهروشنهای تاريخ افغانستان بپردازد. زيرا، نوشتن تاريخ افغانستان بدون اين پيش درآمد سخت ناقص و ناتمام است. اميد است که اين مختصر بتواند زمينهی را برای پردهبرداشتن از روی حقايق و روشنشدن پارهی ابهامهای موجود در تاريخ اين کشور فراهم آورد.
انگیزهی که سبب شد، من بهنوشتن این بخش دلچسبی پیدا کنم، این بود که با مطالعهی کتابهای تاریخی و جرائد ایرانی متوجه شدم، در این دو قرن اخیر، برخی از مورخان و نویسندگان ایرانی کوشش همهجانبه داشتهاند تا سرگذشت و تاریخ مستقل افغانستان را، قبل از تأسیس سلطنت احمدشاه درانی انکار کنند. چنانکه در این راستا، با بهرهگرفتن از اصطلاحات اختراعی «ایران بزرگ»، «ایران شرقی» و «ایران غربی»، جای نامهای تاریخی افغانستان و حتی ایران کنونی را نیز در تاریخ سیاسی و ادبی خود عوض کنند[۴٢]. بدینسان، آنها خواستهاند تاریخ افغانستان را با تاریخ ایران کنونی - تحت عنوان تاریخ ایران [یا ایران بزرگ] - که آنهم کاملاً جنبهی یکطرفه دارد - دمساز کنند.
پر واضح است که اینگونه تاریخهای ساختگی و سلیقهیی که وقایع و حقایق را مسخ و یا نادیده گرفته و جای اصطلاحات تاریخی را با اصطلاحات تصنعی عوض نموده، قابل اعتماد نیست. اما با آنهم من کوشیدهام تا آنجا که میسر باشد به اختصار نکاتی را که از سوی این دسته از تاریخنگاران ایرانی به ابهام و تاریکی کشانیده شده است، روشن گردانم.
اگرچه امروزه ایرانیان کشور خود را «ایران» مینامند، اما نباید تصور کرد که کشور آنان درگذشته نیز بدین نام نامیده میشد. زیرا مفهوم تاریخی «ایران»، چه در نزذ قدما و چه در پیش معاصرین، جدا از مفهوم کاربرد سیاسی امروزی آن (ایران کنونی) بوده است. برای روشنشدن بهتر مطلب، نخست باید دید نام «ایران» از کجا، در چه زمان و بهچه مفهوم آمده است؟
نام «ایران»، نهتنها در هیچیک از کتیبههای آکدی، آشوری، عیلامی، اورارتویی، هیتیایی، لولویی، هیروگلیف مصری و دیگر کتیبههای شرق باستان دیده نشده است، بلکه هیچگاه در سنگنبشتههای هخامنشی و متون پارسی باستان نیز نیامده است. دلیل این سکوت در کتیبهها و متون عهد باستان، فقط میتواند حاکی از عدم موجودیت چنین نام در آن عهد باشد. با این وضع، نخستین و کهنترین کتیبه که نام «ایران» را در بر دارد، اثری از اردشیر بابکان - نخستین شاه ساسانی - در سدهی سوم میلادی، در نقش رستم است. در آنجا سنگنگارهای از اردشیر بابکان دیده میشود که او را سوار بر اسب در برابر اهورامزدا نشان میدهد که او نیز بر اسبی سوار است و نماد پادشاهی را به اردشیر پیشکش میکند. بر روی شانهی اسبی که اهورامزدا بر آن سوار است، سنگنبشتهای (ANRm-a) بهسه زبان پهلوی، پارتی و یونانی نوشته شده است که معرف شخصیت حاضر در سنگنگاره است: «این پیکر بغ اورمزد».
در سوی دیگر سنگنگاره و بر شانهی اسبی که اردشیر بر آن سوار است، سنگنبشتهی دیگری (ANRm-b) نیز بههمان سه زبان نوشته شده است که اردشیر را شاهانشاه ایران خطاب میکند: «این پیکر بغ مزدیسن، اردشیر شاهانشاه ایران است که چهر (تبار) از یزدان دارد. پسر بغ بابکشاه».
سنگنگاره اهورامزدا و اردشیربابکان که یکی از سالمترین نقوش بازماندهی از دورهی ساسانی است، در گوشهی شرقی محوطهی نقش رستم، بر سینهی صخرهای تراشیده شده که ۲ متر از سطح زمین، فاصله دارد و دارای ٦٫٦۵ متر پهنا و ۲٫۴۰ متر بلندا است. در این نقش، اردشیر بابکان در سوی چپ مجلس، سوار بر اسبی، کندهکاری شده و روبهروی او، اهورامزدا که او نیز سوار است و از نیمرخ نقش شده، قرار دارد. پشتسر اردشیر، یک جوان، مگسپرانی در دست دارد و زیرپای اسب اردشیر پیکر بیجان اردوان پنجم بهخاک افتاده و قرینهی آن در زیر پای اسب اهورامزدا نیز، نقش شده است. (شهبازی، علیرضا شاپور، شرح مصور نقش رستم، تهران: بنداد تحقیقات هخامنشی، ۱۳۵۷، ص ۹۲).
عبارت «شاه ایران یا شاهانشاه ایران» و نیز «شاه ایران و انیران» به فراوانی در بسیاری از دیگر کتیبههای پادشاهان ساسانی آمده است. کتیبههای همچون سنگنبشتههای شاپور یکم در حاجیآباد، تنگبراق، نقشرجب، بیشاپور، بر بدنهی کعبهی زرتشت در نقشرستم، بر سنگنگارهی پیروزی بر والریانوس در نقشرستم، سنگنبشتههای نرسی در بیشاپور و پایکولی، سنگنبشههای شاپور دوم و شاپور سوم در تاقبستان، و سنگنبشتهی شابور سگانشاه در تختجمشید.
تلفظ نام ایران در کتیبهها و متون ساسانی متنوع و جالب توجه است. در کتیبههایی که به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) نگاشته شدهاند، نام «ایران» با آوای «اِران» (Ērān) ثبت شده است. در حالیکه در نسخهی پهلوی پارتی (اشکانی) همین کتیبهها، این نام بهشکل «آریان» آمده است. با این حال، این پرسش پیش میآید که آیا اشکانیان کشور خود را «آریان» و ساسانیان آنرا «ایران» مینامیدند؟
با اینکه در کتیبههای بر جای مانده از ساسانیان، بیشتر نام «ایران» بهکار رفته است، ولی بهنظر نمیرسد، که این نام ارتباطی با کشور تحت حاکمیت آنان یا مفهوم امروزی (کشور ایرانیان) داشته باشد. در متون پهلوی عصر ساسانی، قلمرو سیاسی آنان «پارس» و سرزمین فرهنگی-تباری آنان «اِرانشهر» (در زبان دری «ایرانشهر»، بهمعنای سرزمینهای آریایی) نامیده شده است.
از لحاظ واژهشناسی، واژهی «ایران» از ترکیب «ایر» بهمعنای «آریایی» (آزاده، نجیب و شریف یا کشاورز) و پسوند «ان» پدید آمده است؛ از آنجایی که در زبان پارسی میانه (= زبان پهلوی ساسانی یا پارسیک) برای جمع بستن تنها از پسوند «ان» استفاده میشده است، مانند: مرد -> مردان، کوه -> کوهان، رود -> رودان. بنابراین، در واژهی «ایران»، «ایر» بهمعنای «آزاده» و جمع آن «ایران» بهمعنای «آزادگان» است.
اما از نظر ریشهشناختی، واژههای «ایر» (ēr) در «ایران» (ērān)، و «آری» (ary) در «آریان» (aryān)، برگرفته از واژهی «آریا» است، که در زبانهای سانسکریت، اوستایی، و پارسی باستان بهترتیب بهشکلهای: «آریا» (arya)، «اَئیریه» (airya) و «آریه» (āriya) بهکار رفته است.[۴٣] بههر حال، «ایران»، پیش از اسلام، بهمعنای «ایرانیان» و «زرتشتیان» بهکار میرفت و متضاد آن، واژهی «انیران»، بهمعنای ناایرانی و غیرزرتشتی است.[۴۴]
بنابراین، واژهی «ایران» - بهصورت «ائران» - در ادبیات ساسانی به مردمان آریایی و زرتشتیمذهب اشاره دارد. در حالیکه در همان نوشتهها، و همچنین در سنگنبشته شاپور یکم در کعبهزرتشت، که اتباع شاپور را به دو دستهی «ایران» و «انیران» تقسیم کرده است، تمام قلمرو شاهنشاهی ساسانی یا حوزهی جغرافیایی فرهنگی-تمدنی آریاییها را، صرف نظر از اینکه ایرانینشین بود یا نبود، «ایرانشهر» نامیدهاند.
ولی استفاده از واژهی «ایران»، برای اشاره بهعنوان یک سرزمین یا واحد جغرافیایی، در دورهی اسلامی آغاز شد. در اینجا نکتهی جالب توجه آن است که هر چند این واژه، که از روی متون برجای مادهی اوستا در اواخر عهد ساسانی یا حتی کمی بعدتر از آن، اقتباس شده بود و بیشتر عبارت بود از سرزمینهای اصلی آریایی - یعنی محل ظهور و نشو و نمای قهرمانان اسطورهای و قلمرو شاهان داستانهای کهن آریایی - که اکثراً در کشور افغانستان امروزی موقعیت داشتند، اما گاهی هم مترداف با ایرانشهر ساسانی بهکار رفته است.
اینکه ساسانیان چرا ایدهی «ایرانشهر» را بهعنوان جغرافیای سیاسی یا در واقع هویت حوزهی فرهنگی آریاییها مطرح کردند، هم از نظر مذهبی و هم از لحاظ تباری قابل درک است. زیرا پارسها، از دیدگاه مذهبی زرتشتی بودند و نیز مانند خراسانیان تبار آریایی داشتند. از همینرو، به کارنامهی شاهان داستانی و نیاکان آریایی خود مفاخره مینمودند و بهنام و نشان سرزمین اصلی آریاییها علاقه و دلبستگی داشتند. چنانکه حتی نویسندگان آثار پهلوی، برای آنکه جهت سلسلهی ساسانی اصل هرچه کهنتر بیابند، بهطور مبهمی ساسانیان را دنبالهرو کیانیان انگاشته و دو دسته داستانهای جداگانه - یعنی «داستانهای اسطورهیی و نیمهتاریخی آریانا» و «تاریخ باستانی پارس» را با یکدیگر آمیختند. همچنین بعید نیست که آنها روزگار خود را ملاک داوری غلط قرار داده باشند؛ بهویژه آنکه در اثر گذشت زمان طولانی، در مورد موقعیت اصلی سرزمینهای آریایی، غبار فراموشی بر ذهن آنان نشسته بود. از اینرو، آنها نهتنها تمام «قلمرو امپراتوری ساسانی»، بلکه «گسترهای عظیم جغرافیای تباری و فرهنگی آریایی» را بهعنوان افتخاری و نه بهمعنای سیاسی، «ایرانشهر» خواندهاند.
حالا نکتهی جالب دیگر این است که اگر بهگفتهی دیوید مکنزی، در دانشنامهی ایرانیکا، واژهی «ائران» کوتاهشدهی «اِئرانشَتْر» (ایرانشَهر) و مترداف آن باشد، منطقی بهنظر نمیرسد.[۴۵] چرا که در اینصورت ایرانشهر شامل ایران و انیران بوده است. پس ایران - بهعنوان جز - نمیتواند مترداف با ایرانشهر - بهعنوان کل - باشد. از سوی دیگر، اگر واژهی «ایران» در ادبیات ساسانی، علاوه بر مفهوم «آریاییها» و «زرتشتیها»، بهعنوان یک نام جغرافیایی نیز بهکار رفته باشد، معنای جز «سرزمین اصلی آریاییها» نداشته است، که در این ادبیات، منظور از آن، بیشتر همان خراسان آنروز یا افغانستان امروز که مرکز ثقل و هستهی اصلی حماسههای آریایی بوده، میباشد. چنانکه در عهد اسلامی نیز تا آنجا که واژهی «ایران» در آثار تاریخنگاران و شعرای دریگوی با اقتباس از داستانهای کهن در کتابهای کهنهی پهلوی، بازتاب یافته، در برابر «توران» بوده است، که مراد از آن همان خراسان در برابر ماوراءالنهر میباشد. اما گاهی فقط در بیان تاریخ باستانی سرزمین پارس، که بازهم به تقلید از همان منابع پهلوی راه خطا پیموده، اما بهجای «ایرانشهر»، به سرزمینهای زیر فرمان ساسانیان نیز اطلاق شده است.
دکتر محمود افشار یزدی، دربارهی تعبیر فردوسی از اصطلاح «ایران»، بههمین نکته اشاره کرده و چنین نوشته است:
-
فردوسی هم، ... ايران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، ميدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سيستان و مازندران بوده میشمرده است. او از هخامنشيان که از پارس برخاسته بودند، سخن نميراند الا آنکه از دارای کيانی که مغلوب اسکندر شد و همان داريوش سوم هخامنشی باشد، ياد میکند. در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاريخ داستانی» يا «داستان تاريخی» (خراسان بزرگ) با «تاريخ باستانی» (سرزمين پارس) بههم پيوند میشود. از زمان ساسانيان است که ايران و ايرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند.[۴٦]
بنابراین، تاریخنگاران معاصر هنگام بررسی تاریخ گذشته و متون کهن نباید دچار نازمانی یعنی آنچیزی که غربیها به آن اناکرونیسم میگویند شوند. تاریخنگاری ناهمزمان، باعث میشود که مؤرخ مسایلی را که امروزی است ببرد به اعصار گذشته تحمیل کند.
واقعیت این است، که فردوسی بر اساس متون پهلوی بهویژه خداینامه و گفتارهای شفاهی موبدان و دستوران شاهنامه را پدید آورد. اما ایران فردوسی، ایرانشهر ساسانی نیست، بلکه فقط ایران اسطورهها و داستانهای آریایی است که دیگر در آنزمان وجود نداشت و با حسرت از آن یاد میشد. اصولاً شاهنامه یک حماسه قومی است و در آن از کارنامه شاهان و پهلوانانی یاد میشود، که بهغبار فراموشی سپرده شده و در هالهای از اسطوره و داستان درآمده بودند. شاهنامه غیر از این هم نیست.[۴٧]
در هر صورت، در حدود صد سال اخیر، بهسبب بدفهمیها و کژفهمیهای تاریخی و گرایش شوونیستی پانایرانیستی و ملیگرایی افراطی در ایران کنونی، این نظر پدید آمده است که گویی از مهد داستان و عهد باستان تا کنون کشوری ایران وجود داشته، اما با این تفاوت که در گذشته «ایران بزرگ» بوده و از ابتدای سدهی نوزدهم میلادی، که فراگشت تجزیهی ایران، در اثر یورش نظامی روسها و انگلیسها آغاز شد، در فاصلهی زمانی سالهای ۱۸۱۳ تا ۱۸۸۱ میلادی، طی قراردادهای گلستان (۱۸۱۳ م)، ترکمانچای (۱۸۲۸ م)، پاریس (۱۸۵۷ م)، تجزیهی مکران و بلوچستان (۱۸۷۱ م)، تجزیهی سیستان (۱۸۷۳ م)، و آخال (۱۸۸۱ م)، چیزی که از آن باقی ماند، «ایران کنونی» است.[۴٨]
این در حالی است که نخست باید میان سه نامهمسان، اما با مفهوم ناهمسان، فرق گذاشت. مثلاً ایران فردوسی، نه ایران عهد ساسانی است و نه ایران کنونی. چنانکه در بالا گفته شد، ایران فردوسی، فقط ایران اسطورهها و داستانی است که نه در زمان او و حتی نه در زمان ساسانیان وجود خارجی نداشت. دو دیگر، آنکه از اواسط قرن هجدهم بهبعد، در زمان امپراتوری احمدشاه درانی و جانشینان او، اگر قلمرو سلطنت آنان بهجای «افغانستان»، بهنام «ایران» خوانده میشد، در آنصورت، «ایران امروزی»، بدون تردید، نام دیگری میداشت.[۴۹] چنانکه بهگفتهی دکتر محمود افشار یزدی، تا زمان صفویه نیز رسم چنین بود:
-
بهطور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران از لحاظ سیاسی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد، نام «ایران» نصیب قسمت شرقی (افغانستان امروزی) میگردید و نام «پارس» مخصوص ایران کنونی میبود. همچنانکه یونانی و اروپاییان دیگر هم با تلفظهای مختلف خود ایران کنونی را «پارس و پرس ...» میخواندند و میخوانند. در زمان صفویه که قسمت عمدهی شرقی ایران (خراسان آنروز یا افغانستان امروز) هم داخل دولت آنها بود و زمان نادر [افشار] که تمام قسمت شرقی را در تصرف داشت دولت بهنام ایران نامیده میشد.[۵٠]
بازهم نکته جالب دیگر این است که پس از حمله اعراب به ایران کنونی، شاهنشاهی ساسانی فروپاشید، دولت پارسی از بین رفت و آیین زرتشتی کمرنگ شد. در نتیجه، کاربرد سیاسی ایرانشهر هم از رونق افتاد و تا زمان ظهور سلسلهی ترکتبار صفوی، هیچ دولت مقتدری در ایران کنونی رویکار نیامد. با اینحال، در این دوران طولانی، توسط شاعران بیشتر سلسلههای خراسانی «شاه ایران» خوانده میشدند، که آنهم فقط جنبهی تشریفاتی و تعارفی داشت. بنابراین، هیچ مدرکی در دست نیست، که در این زمان، اشاره بهوجود واحد جغرافیایی یکپارچه بکند که نامش «ایران» بوده و «خراسان» هم بخشی از آن بوده باشد.
هنگامیکه دولت تیموریان هرات رو به افول نهاد، در چهارسوی افغانستان، سه حکومت تازهنفس رویکار آمدند، که هر کدام چشم طمح به خاک این کشور دوخته بودند. از سمت شمال از ناحيهی ترکستان غربی ازبکها دست به کشور گشايی گشاده و پس از مرگ سلطانحسين، شيبکخان ازبک با استفاده از نزاع بين شاهزادگان تيموری مدعی تاج و تخت، در سال ۹۱۳ ھ.ق. هرات را اشغال کرد و بهسلطهی دويست سالهی تيموريان در خراسان پايان داد. از سمت غرب، ترکان صفوی که با شتاب دولت مقتدری قزلباشان را ايجاد کرده بود، قلمرو خود را بهسوی خراسان گسترش میداد. در سال ۹۱۶ ھ.ق، شاه اسماعيل صفوی پس از غلبه بر شيبکخان ازبک در مرو، روی به هرات نهاد و عدهی زيادی از مردم و بزرگان آنشهر را بهجرم سنی بودن بهقتل رسانيد، و شهر را متصرف گشت.
از طرف دیگر، ظهیرالدین محمد بابر، بنیانگذار امپراتوری مغولان در هند، در سال ۹۰۹ ھ.ق، کابل را تسخیر کرد و مدتی آنرا پایتخت خود قرار داد. بنابراین، قسمت غرب افغانستان، نزدیک دو قرن در اشغال دولت صفویه بود و سایر قسمتهای آن در دست سلسلهی گورکانی هند قرار داشت. همچنین، در تمام دوران سلطنت صفویه بر ایران و مغولیه بر هندوستان، قندهار مورد نزاع آنان بوده و دستبهدست میشد. تا آنکه، در سال ۱۷۰۹ میلادی، در افغانستان مرد شجاعی بهنام میرویس هوتکی پیدا شد، نخست قندهار را آزاد ساخت و در آنجا اعلام استقلال کرد. سپس سپاهیان دولت صفویه را که برای سرکوبی افغانها گسیل شده بودند، درهم شکست و بساط آن دولت را از افغانستان برچید.
مسئلهی هرات و قرارداد پاريس
-
اشاره: از ديرباز، هرگاه قدرتی با همسايگانش دچار اختلاف میشد و میپنداشت از قدرت نظامی برتر برخوردار است، بهوسوسه میافتاد که قدرت برتر خود را بهکار گيرد و حريف را از ميان بردارد يا سرنگون کند، يا دستکم از او امتيازات اساسی بگيرد. اين گمان متکبرانه، سرآغاز تجاورات گوناگون در تاريخ بوده که نمونهی آن تجاوز دولت قاجار به افغانستان در سدهی نوزدهم است.
در اين نوشتار نگاهی کوتاه بهروند جنگهای تجاوزکارانهی دولت قاجار عليه افغانستان، که منجر به انعقاد عهدنامهی پاريس بين ايران و انگلستان گرديد، انداخته میشود. اما نخست، شرح مختصری از سوابق تاريخی و چگونگی اختلافات دولتهای درانی و قاجار بر سر مسئلهی خراسان کنونی و هرات، بهمنظور روشنشدن زمينههای بحث، ضروری بهنظر میرسد
احمدشاه ابدالی، در سال ۱۷۴۷ ميلادی دولتی در خراسان [بزرگ] پديد آورد[] و در آنجا اعلام پادشاهی کرد. در واقع، هدف وی، همانند ديگر مدعيان [قدرت] نظير عليقلیخان برادر زادهی نادر افشار، سلطنت بر تمام ايران بود.[] اما، پس از چندی، قلمروی که او بر آن فرمان میراند، افغانستان نام گرفت.[]
احمدشاه درانی در فرمانی که در تاريخ ۱۶ شوال ۱۱۶٧ مطابق ۱٧۵۳ م. توسط او صادر شده و در نشريهی فرهنگ ايران زمين منتشر گرديده است، کلمهی افغانستان را بهکار نبرده و در عوض آرزو کرده است تا به ياری خداوند سراسر ايران را به زير فرمان خود آورد:
-
... در اين وقت که پروردگار عالم اين دولت خداداد را به نواب همايون ما ارزانی فرموده است، منظور نظر اقدس چنان است که به فضل قادر لم يزل اسرای مسلمان که در عهد نادرشاه گرفتار گرديده نجات از ارض قدس دهيم و در عرض راه تون و قاين و غيره ولايات که به تصرف امنای دولت قاهره در آمده، هرچه اسير مسلمان بود نجات يافته و حال قلعه مشهد را محاصره داريم. انشاالله همين که قلعه فتح شد به کلی کل ايران به تصرف آمد...[]
دانشنامهی بريتانيکا، که يکی از معتبرترين منابع بهزبان انگليسی بهشمار میرود، شاهنشاهی احمدشاه درانی را آخرين امپراتوی افغان خوانده است. اين دانشنامه میافزايد:
-
شاهنشاهی احمدشاه درانی پس از امپراتوری عثمانی، دومين امپراتوری جهان اسلام در نيمهی دوم قرن هجده بود که حدود قلمرو آنرا از مشهد تا دهلی و از آمودريا تا دريای عرب دربر میگرفت.[]
وقتیکه احمدشاه درانی بهسلطنت رسيد، در خراسان کنونی، شاهرخ نوادهی نادرشاه افشار بهحمايت شاه افغان حکومت میکرد. دکتر محمود افشار در اين باره مینويسد:
-
شاهرخ نوه نادرشاه افشار که در مشهد جانشين جد خود شده از حمايت احمدشاه درانی برخوردار بود.[]
بههمينسان، عبدالرضا هوشنگ مهدوی مینويسد:
-
سپاه احمدشاه درانی پس از تصرف هرات بهسوی مشهد روانه شده و آنشهر را بدون زد و خورد تصرف کرد، اما به احترام نادرشاه تصميم گرفت خراسان را برای شاهرخ باقی بگذارد، مشروط بر اينکه او تفوق افغانها را تصديق کند. شاهرخ قبول کرد و سکه بهنام احمدشاه زد و دستور داد در مساجد خطبه بهنام او خواندند. احمدشاه يکبار ديگر در سال ۱٧۵۱ م. (۱۱۶٤ ه.ق) به خراسان آمد و اينبار نيشابور و تربت جام و باخرز و خواف و ترشيز را هم تصرف کرد. بار سوم در سال ۱٧۶٩ م. (۱۱٨۳ ه.ق) وقتی نصرالله ميرزا فرزند شاهرخ علم طغيان برافراشت و به دربار کريمخان زند پناهنده شد، احمدشاه در رأس يک سپاه بيست هزار نفری به مشهد آمد و توانست علیمردانخان حاکم تون و طبس را که طرفدار شاهزادهی ياغی بود شکست دهد.[]
و در کتاب تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، که نخستين كتاب از آثار ايرانيان عصر ناصری دربارهی افغانستان و حوادث آن است، و در سال ۱٢٧۳ق/۱٨۵٧م تأليف شده، آمده است:
-
شاهرخ شاه پسران خود را با جمعی از سادات و علما روانهی اردوی احمدشاه نمود و بهمصالحهاش راضی ساخت، مشروط و مقرر شد که در ارض اقدس سکه و خطبه بهنام وی زده و خوانده شود و مهر فرامين، احکام و ارقام بهنام او کنند. چنانچه سجع مهر شاهرخی بعد از قبول مصالحه اين بود:
شاهرخ بر تخت شاهی تکيهگاه[]
الفنستون، محقق نامور انگليسی، هنگامیکه جامعترين کتابش را در مورد افغانها مینوشت، ضمن بحث در بارهی افغانهای جنوب غرب، از احمدشاه درانی بهعنوان مؤسس افغانستان معاصر چنين ياد میکند:
-
احمدشاه خردمندانه، اساس يک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا دريای هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان بهدست آورده بود و يا در عمل (بهزور شمشير) تصرف کرده بود.[]
الفنستون میافزايد:
-
«بهراستی اگر شاهی در آسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگری نيست»[]
آنچه از تاريخ استنباط میشود، حکومت خراسان کنونی، از آغاز شاهنشاهی احمدشاه درانی تا دورهی سلطنت زمانشاه درانی، هميشه تحتالحمايت دولت افغانستان بوده است. هوشنگ مهدوی مینويسد:
-
پس از مرگ احمدشاه درانی پسرش تيمورشاه جانشين او شد (۱٧٧۳-۱٧٩۳ م.) تيمورشاه هم سهبار به خراسان لشکر کشيد و هربار پس از تصرف مشهد و اخذ خراج و ماليات به افغانستان مراجعت کرد. بهاين ترتيب شاهرخ بهصورت تحتالحمايه و خراجگزار افغانها درآمده بود و مدت نيمقرن بر خراسان سلطنت کرد.[]
در کتاب «درآمدی بر تاریخ افغانستان» دربارهی سنگبنای جدايی خراسان کنونی از پيکر افغانستان آمده:
-
اما، در سال ۱٢۱۰ه.ق، آقامحمدخان، بنيانگذار سلسلهی قاجاريه، پس از تاجگذاری، بهظاهر جهت زيارت امام رضا عزم خراسان کرد و در واقع هدف وی تصرف گنجينهها و جواهرات نادرشاه از بازماندگان او بود. شاهرخ به پيشباز خان قاجار رفت؛ ولی خان سنگدل او را بهدست شکنجه سپرد. شاهرخ بر اثر اين شکنجههای سخت جان داد. اما فرزندش نادرميرزای افشار که چنين عقوبت سختی را در مورد پدرش شاهد بود، به افغانستان پناهنده شد و با حمايت شاه افغان مجدداً موفق به تصرف مشهد گرديد.[]
علیاکبر بينا، دانشمند ايرانی، در اين باره چنين مینگارد:
-
آخرين حريف مهم فتحعلیشاه، نادرميرزا پسر شاهرخ نوهی نادر افشار بود. هنگامیکه آغامحمدخان در خراسان شاهرخ را شکنجه میداد، پسرش پدر را در چنگ دشمن قهار تنها گذاشته به افغانستان پناه برد. نادرميرزا همينکه خبر قتل اولين سلطان قاجار را شنيد به تحريک زمانشاه افغانستان را ترک کرده به خراسان آمده و مشهد را تصرف نمود. فتحعلیشاه برای اخراج نادرميرزا و استقرار نفوذ دولت مجبور شد بهسمت خراسان لشکرکشی کند. شهرهای نيشابور و تربت حيدريه در مقابل حملات سپاهيان فتحعلیشاه تسخير شد و وقتی قوای دولتی به دروازههای مشهد رسيد، نادرميرزا در نتيجهی فشار متنفذين شهر را رها کرده و در حين فرار دستگير شد و او را غل و زنجير کرده به تهران آوردند و در آنجا بهفرمان فتحعلیشاه خفه شد (۱٧٩٩ م./۱٢۱٤ ه.ق).[]
پس از تسخير خراسانکنونی توسط دولت قاجاريه، دولت افغانستان با فرستادن سفير بهدربار شاه قاجار خواهان واگذاری مجدد خراسان بهدولت افغانستان میگردد. رضاقلیخان هدايت، مورخ دورهی ناصرالدينشاه قاجار، اين ماجرا را چنين تعريف میکند:
-
در آغاز سال ۱٢۱٤ هجری، طرهبازخان افغان بهاشاره زمانشاه افغان از جانب وفادارخان وزيراعظم او بهعزم ملاقات صدراعظم ايران اعتمادالدوله حاجی ابراهيم خان شيرازی وارد دارالسلطنه ری که تختگاه پادشاه قاجار بود گرديد. پس از ملاقات و مقالات معلوم شد که شاهزمان توقع کرده که خراسان را بهوی بازگذارند و ساير بلاد ايران چنانکه در عهد حسنخان قاجار و کريمخان زند در تصرف پادشاهان ايران بوده برقرار باشد. چون اينگونه تمنا زياده از شأن شاهزمان بود، باعث تغيير مزاج هاج صاحب تختوتاج گرديده، جواب مقرر شد که منظور نظر ما آن است که هرات و مرو و قندهار و بست و قصدار و سيستان و زميندار چنانکه در دولت صفويه از اضافات و ملحقات دولت عليه ايران بوده اکنون از تصرف متغلبان انتزاع فرماييم. خراسان خود خانهی قديم آبا و اجداد ما است. اگر خراسان نه از اجزای ايران بودی چه واقع گرديده که مزار جد بزرگوار ما در خارج طوس معروف اهالی روم و روس است.[]
زمانشاه درانی، در نامهی خود در خصوص ادعای فتحعلیشاه بر سرزمين خراسان که در نوشتههای مقامهای انگليسی آن روزگار «خراسان مستقل» ناميده شده، اينگونه پاسخ میدهد:
-
آنچه دربارهی مضجعهی جد خود در خراسان خاطرنشان داشتهايد، پيداست که اين ملک محروس و موروث من و تست، اما فیالحال رفعت و منرلت سيف و سنان اگر شأن تو را سزاست از آن تو خواهد بود و اگر بر شأن سکندرنشان ما گوارا است به جوهر ثبات و عزم من تعلق خواهد گرفت. تو از خدعه و هرزهدرائی عزم تصاحب داری و من از جوهر سيوف و جانبازی آن را در تصرف دارم. اين ملک محصول شمشير اجداد خجسته بنياد من است. نشانهی قبر جد تو، ملک محروسهی خراسان را در قيد و ضبط و عمل و دخل تو نمیآورد.[]
عزيزالدين پوپلزايی، در ادامه میافزايد:
-
سرانجام نيروهای فتحعلیشاه در سال ۱٢۱۶ ه.ق/۱٧٩٩ م. مشهد را گشود و حاکم دستنشاندهی از سوی افغانستان را از ميان برداشت.[]
و غلاممحمد غبار، جدايی خراسان کنونی از قلمرو درانيان را در سال ۱٨۰۳ م. میداند:
-
خراسان کنونی در دورهی شاهمحمود ابدالی (در سال ۱٨۰۳ م) بهدست حکومت قاجاريه ايران افتاد.[]
بدينترتيب، در نهايت خراسان بزرگ تجزيه شد و خراسان کنونی از پيکر افغانستان جدا گشت.[]
در این دوره، زمانشاه ابدالی، سومین شاهنشاه افغان از سلسلهی درانی، برای هند بریتانیایی خطر بزرگ محسوب میشد و اقتدار او در قلمرو گستردهای امپراتوری افغانستان، انگلیسیها را بسیار زیاد بهوحشت انداخته بود. از اینرو، آنها برای چارهجویی یک نمایندهی سیاسی به دربار فتحعلیشاه قاجار، میفرستند تا شاه ایران را بهدفع خطر زمانشاه ترغیب نمایند.[] محمود محمود، در کتاب «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس» مینویسد:
- زمانشاه پسر تیمورشاه پسر احمدشاه درانی که یک شهریار جنگجویی و جهانگیر بهشمار میفت، در این هنگام (۱٧٩٨-۱٧٩٩ م)، جداً مشغول بود سرحدات پادشاهی افغانستان را تا رود گنگ امتداد دهد و بهواسطهی عدم رضایت راجههای هند از تجاوزات انگلیسها در هندوستان، زمانشاه را به داخل هند دعوت مینمودند و حاضر بودند از روزی که زمانشاه وارد خاک هندوستان شود، روزانه یک لک روپیه مخارج جنگی به سپاهیان او بدهند. زمانشاه نیز مرد میدان این مبارزه بود و با قشونهای نیرومند خود داشت به هندوستان حمله مینمود و تا لاهور هم پیش رفته بود.
پادشاه افغانستان در این تاریخ بزرگترین خطر برای هندوستان انگلیس بهشمار میرفت و نزدیکی او به هندوستان نیز انگلیسها را فوقالعاده به وحشت انداخت، چارهای که بهنظر آنها رسید، فردستادن یک نمایندهی مطلع بود که با اعتبارات مالی زیاد به دربار شاهنشاه ایران روانه شود. بنابراین، مهدیقلیخان نامی ملقب به بهادر جنگ که از معروفترین رجال آن عهد هندوستان بود، از طرف انگلیسها معین و به ایران اعزام گردید که شهریار ایران را به جلوگیری از زمانشاه برانگیزد.[]
مأموریت مهدیقلیخان به موفقیت پایان یافت، مظفر و منصور، در حالیکه از انجام مأموریت خود نهایت رضایت را داشت، به هندوستان بازگشت[]. در این زمان، زمانشاه در پشت دروازههای هندوستان بود، که خبر لشکرکشی فتحعلیشاه قاجار بهسوی افغانستان به او رسید. زمانشاه تا مراجعت کرد، قندهار بهست برادر ناراضیاش محمودشاه درانی افتاده بود[]. سپس، در جنگی که بین زمانشاه و محمودشاه که به حمایت قشون متجاوز ایرانی میجنگید، اتفاق افتاد، زمانشاه شکست خورد و خود وی و همراهانش بهدست لشکر فاتح گرفتار شدند. وفادارخان کشته شد و زمانشاه از دو چشم نابینا گردید.[]
بدینسان، حکومت بریتانیایی هند که مدتها از خوف و وحشت زمانشاه راحتی و آسایش نداشت، با کورشدن او و افتادن سلطنت بهدست محمودشاه آسوده و راحت شد. اما افغانستان، پس از این تاریخ، سالها گرفتار اغتشاشات داخلی بود و دولت فرصتطلب قاجاریه ایران مجال یافت تا با استفاده از موقعیت آشفتهی افغانستان، بهفکر انتقامگیری از افغانها و تصاحب بخشهای از افغانستان بیفتد. بهويژه، پس از آنکه خود دولت ايران دوبار از دولت روسيه شکست خورد[] و در نتيجه غرور ملی مردم ايران بهشدت آسيب ديد، برای جبران اين شکست و انحراف ذهنيت عمومی از آن، اين دولت، ساکت ننشست و تحت تأثير و تحريک روسها چندبار عليه هرات لشکر کشيد؛ اما هربار با مقاومت دليرانه و جانبازانه مردم هرات روبهرو گشت و طرح آنها نافرجام ماند.[]
از سوی دیگر، چنانکه قبلاً گفته شد، در آغاز قرن نوزدهم از نظر انگلیسیها اشغال افغانستان توسط ایران، از لحاظ امنیت امپراتوری آنان بر هند، اقدام بس مفید بود. چنانکه فتحعلیشاه با تشویق و پشتیبانی فرستادگان فرنفرمای کل هندوستان دو بار بهسوی افغانستان لشکر کشید. ولی پس از سال ۱۸۱۳ میلادی (۱۲۲۸ ه.ق) و بهخصوص بعد از انعقاد قرارداد ترکمانچای در سال ۱۸۲۸ میلادی (۱۲۴۳ ه.ق) که نفوذ دولت روسیه در دربار ایران فوقالعاده تقویت یافت، بهنظر زمامداران انگلستان و عمال آندولت در هندوستان، تصرف و اشغال افغانستان از جانب ایران برای مستعمرهی بریتانیای کبیر عمل بس خطرناکی بود.
بدينترتيب، سلاطين قاجار در جنگ عليه افغانستان و بهخصوص بر سر مسئلهی هرات که بیاراده و مانند مهرهای در دست سياستمداران دو دولت نيرومند انگليس و روس هدف و مسير خود را تعيين میکردند[]، در نتيجه مقاومت مردم هرات و مداخله انگليسها ناکام ماندند[] و سرانجام با امضای عهدنامهی پاريس در ٢٨ فوريه ۱٨۵٧، مسئلهی هرات که مدت بيش از نيمقرن توجه آنها را جلب کرده بود، برای هميشه پايان يافت و استقلال افغانستان که در زمان احمدشاه درانی تحقق يافته بود و همچنين حاکميت افغانستان بر هرات، بهرسميت شناخته شد.[]
یک غلط مشهور تاریخی
محمدکاظم کاظمی در یادداشتی بهموضوع جداشدن افغانستان از ایران در عصر قاجار و یک غلط رایج تاریخی اشاره کرده و مینویسد:
در ایران معروف است که در عصر قاجاریه و در جریان محاصرهی هرات (۱۲۳۵ ش) افغانستان از ایران جدا شد. این خطایی بزرگ است و یکسره تکرار میشود. حقیقت این است که در آنزمان فقط شهر هرات از تسلط ایران خارج شد و آنهم همیشه در تصرف ایران نبود. در آنزمانها افغانستان حکومت مستقلی داشت که همان حکومت درانی (۱۱۲۴-۱۲۱۸ ش) و سپس خاندان محمدزایی (۱۲۱۸-۱۳۵۷ ش) بود و این دولتها جز دولت ایران یا دستنشاندهی آن نبودند.
جالب است که همین کسانی که میگویند در سال ۱۲۳۵ ش افغانستان از ایران جدا شد، قیام هوتکیها و تصرف اصفهان بهدست محمود هوتکی (۱۰۹۵ ش) را یک تهاجم خارجی میدانند. خوب اگر افغانستان تا آنزمان بخشی از ایران بوده، پس چرا هوتکیها را یک سلسلهی ایرانی همانند صفویها و زندیها و افشاریها و قاجاریها نمیدانید؟ اگر اینطور است، پس این تهاجم خارجی نیست.
بگذارید قضیه را با یک توصیف بسیار اجمالی از جغرافیای تاریخی افغانستان شرح دهم. البته همینجا این را بگویم که در این تردیدی نیست که ایران نام کهن همه این سرزمینها بوده و آن ایران بزرگ تاریخی و فرهنگی، همه این قلمرو را در بر میگیرد. با این تلقی از «ایران فرهنگی قدیم» ما هم موافقیم و افغانستان و بسیاری از مناطق دیگر را نیز بخشی از آن ایران میشماریم. ولی به نظر ما فرقی است بین آن ایران بزرگ تاریخی و مرزهای سیاسی کنونی ایران. و تطبیق این دو بر هم درست نیست.
موضوع دیگری که باید یادآوری کنم این است که ما هم میپذیریم که نام کشور «افغانستان» سابقهی درازی ندارد و در واقع نام یک قوم است که به جبر تاریخ بر این کشور گذاشته شده و بسیاری از مردم افغانستان با این نامگذاری موافق نیستند. بسیاری از ما، نام «خراسان» را برای این کشور شایستهتر میشماریم و حتی بعضیها برآناند که نام کشور ما هم باید ایران میبود، یا لااقل با نام ایران تاریخی پیوندی میداشت.
بههر حال تا تهاجم مغول و سپس تیمور که اصلاً کشورها بهشکل کنونی وجود نداشتند. از بعد تیمور، در افغانستان تیموریان هرات تسلط یافتند و در ایران صفویان و در هندوستان گورکانیان. بعد از سقوط تیموریان، افغانستان کنونی حکومت مستقلی نداشت، بلکه بین سه دولت صفویان، شیبانیان ماوراءالنهر و گورکانیان هندوستان تقسیم شده بود. در اینمدت فقط بخش غربی افغانستان در تصرف صفویان بود که آنهم از ظهور هوتکیان به بعد بهتدریج از تصرف آنان خارج شد و فقط هرات و نوار غربی باقی ماند که آنهم بعداً بهدست ابدالیان افتاد.
پس تنها در یک مقطع زمان، یعنی از اوایل دورهی صفوی تا قیام هوتکیان در زمان شاهحسین صفوی، بخشهای غربی افغانستان در تصرف دولت ایران بود و بس. بخشهای شرقی در تصرف گورکانیان هند بود و شمال در تصرف شیبانیان ماوراءالنهر. و همه آنچه بهنام «وابستگی افغانستان به ایران» معروف است، همین دورهی کوتاه و همین قلمرو محدود است.
با ظهور نادر افشار، هوتکیان از اصفهان رانده شدند و سپس همه افغانستان و هندوستان برای مدتی کوتاه بهدست نادر افشار افتاد. ولی با کشتهشدن او (۱۱۲۶ ش) یکی از سرداران او بهنام احمدشاه ابدالی در قندهار اعلام حکومت کرد و از آن پس نه تنها همهی افغانستان کنونی، بلکه بخشهایی از ماوراءالنهر و پاکستان و هندوستان و کشمیر و بخش هایی از خراسان ایران هم تحت تسلط حکومت ابدالی بود. و این حکومت ابدالی هیچگاه تحت تسلط دولت قاجار نبود، بلکه حتی با هم درگیر بودند.
سالها بعد از احمدشاه درانی، بر اثر اختلافهایی که در بین نوادگان او و سرداران محمدزایی رخ داد، هرات چندبار بین حکومت ایران و افغانستان دستبهدست شد و در آخرین نوبت، بهدست دولت افغانستان افتاد (۱۲۳۵ ش) که همین واقعه را در ایران بهنام «جدایی افغانستان از ایران» میشناسند و حالا میبینید که چقدر خطای بزرگی است.
بههر حال باز هم این را تکرار کنم که بحث من چالشهای سیاسی نیست، بلکه به یک خطای تاریخی اعتراض دارم و از همه دوستان بصیر و آگاه ایرانی خود دعوت میکنم که مانع رواج این خطا شوند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط دانیال مهمند گردآوری و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- کهزاد، احمدعلی؛ بنای شهر هرات از نظر روايات تاريخی و فولکلوری، سايت خاوران
[٢]- آرتهور کمپ، تهاجم غولها؛ تاريخ نژاد سفيد، فصل پنجم، بخش چهارم: «آريانها در افغانستان و هند» (به زبان انگليسی)، چاپ دهم، ٢۰۰٨
[٣]- افغانستان، سايت اينترنتی VEPACHEDU EDUCATIONAL FOUNDATION
[۴]- در حبيبالسير نام هریرود (به لاتينی: Arius) همهجا بهصورت «هرات رود» ضبط شده است. (علیاکبر دهخدا)
[۵]- نويسندگان غربی گاهی «آريانا» را با «هری» يا «هرات کنونی» که به آن در فارسی باستان «هاريوا (Haraiva) يا هَرهايوه يا هريوا» و به يونانی چنانکه هرودوت و ديگران نوشتهاند، «آريا» میگفتند، منطبق دانسته و «آريا» و «آريانا» را بهجای هم بهکار بردهاند. گرچه ممکن است اين اشتباه از منابع يونانی که مأخذ آنهاست، سرچشمه گرفته باشد، اما بهگفتهی ريچارد ن. فرای، از دو اصطلاح «آريا» و «آريانا» که يونانيان بهکار بردهاند، میتوان دريافت که ظاهراً ايشان ميان اين دو قايل به تفاوت بودهاند. (مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۱۰)
[٦]- انصاری، فاروق، جغرافيای تاريخی هرات بهروايت جغرافینويسان مسلمان تا عهد مغولان، سايت اينترنتی ديپارتمت جغرافيه
[٧]- روحانی، بيژن، هرات در گذر تاريخ، سايت اينترنتی راديو زمانه
[٨]- سروش، واسع، هرات و هويتی که در خطر است، سايت فارسی بیبیسی
[۹]- جايگاه تمدن و استراتيژيکی هرات در آئينه تاريخ، سايت هرات (Herat.Co.Uk)؛ دانشنامهی آزاد ويکیپديا همين مطلب را در مقاله ولايت هرات، اما بدون ذکر اين منبع نقل کرده است، ولی با اين تفاوت که کلمهی «خراسان» را بهعوض واژهی «افغانستان» جاگزِين ساخته است!
[۱٠]- همان
[۱۱]- کهزاد، احمدعلی، بنای شهر هرات از نظر روايات تاريخی و فولکلوری، سايت خاوران
[۱٢]- سلجوقی، فکری، بخشی از تاريخ هرات باستان، ص ٢
[۱٣]- شهر هرات را کی ساخت؟، سايت هرات؛ همچنين: مرتضی کاکر، چهکسی شهر هرات را ساخت، سايت دگر جنرال محمدايوب سالنگی؛ و همچنين: کهزاد، احمدعلی، بنای شهر هرات از نظر روايات تاريخی و فولکلوری، سايت خاوران
[۱۴]- سلجوقی، فکری، بخشی از تاريخ هرات باستان، ص ٢
[۱۵]- با اقتباس از: هرات در گذر تاريخ
[۱٦]- مجموعه مقالات زردشت يا ونديداد اوستا، ص ۶۳
[۱٧]- کتيبههای کهن پارسی (به زبان انگليسی)
[۱٨]- لغتنامه دهخدا
[۱۹]- هرات در گذر تاريخ
[٢٠]- ساتراپیهای هخامنشيان، سايت کيان
[٢۱]- هرات، دانشنامهی آزاد ويکیپديا
[٢٢]- شهر قديم هرات به روايات تاريخ، سايت مقام ولايت هرات به نقل از مير غلاممحمد غبار
[٢٣]- هرات، دانشنامهی آزاد ويکیپديا
[٢۴]- بر گرفته از: سيف بن محمد سيفی هروی؛ پيراسته تاريخ نامه هرات، به کوشش محمدآصف فکرت، تهران: موقوفات دكتر محمود افشار، چاپ اول، ۱۳٨۱ شمسی
[٢۵]- طاهـريان، سايت اينترنتی فرهنگسرا.
[٢٦]-
[٢٧]- اين مطلب با اقتباس از کتاب تاريخ شادروان مير غلاممحمد غبار در سايت مقام ولايت هرات بيان شده است و همين مطلب را حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب چنين روايت میکند: «در اين شهر در حين حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا و طاحونه و سيصد و پنجاه و نه مدرسه و خانقاه و آتش خانه و چهارصد و چهل و چهار هزار خانه مردم نشين بوده است.» لغتنامه دهخدا به نقل از نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی، چاپ ليدن، صص ۱۵۱-۱۵٢.
[٢٨]- سلسلهی غوريان، دانشنامهی آزاد ويکیپديا
[٢۹]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٧۳
[٣٠]- اين مطلب با اقتباس از کتاب تاريخ شادروان مير غلاممحمد غبار در سايت مقام ولايت هرات نقل شده است.
[٣۱]- آل کرت، دانشنامهی آزاد ويکیپديا
[٣٢]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٧۴
[٣٣]- جانشينان تيمور، دانشنامهی رشد
[٣۴]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، صص ٧۴-٧۵
[٣۵]- تيموريان، دانشنامهی آزاد ويکیپديا
[٣٦]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٧۵
[٣٧]- همان، صص ٨٢-٨۳
[٣٨]- همان، ص ٨۳
[٣۹]- جهان اسلام، ص ۱
[۴٠]- تاريخ سال سوم دورهی راهنمايی تحصيلی، ص ۵٢
[۴۱]- «ایران بزرگ»، یک اصطلاح نوی است که اروپاییان در اوایل سدهی بیستم برای حوزهی فرهنگی - تمدنی اقوام آریایی ساخته و پرداختهاند. با اینحال، برای ایرانیان چنین توهمی ایجاد شده است که «ایران بزرگ»، قلمرو فرمانروایی «دولتهای ایرانی» در درازای تاریخ این حوزهی فرهنگی و تمدنی (سرزمینهای آریایی)، از دو هزار و پانصد سال پیش تا کمابیش دو سدهای اخیر بود. در حالیکه بهجز در دوران اندکی فرمانروایی چند امپراتوری خودی یا بیگانه، بیشتر در این پهنهی گسترده چندین دولت - در آرامش و یا جنگ و ستیز - در کنارهم فرمانروایی داشتهاند. با این تفصیل، چه کسانی با بافتن آسمان و ریسمان، کوشش نافرجامی برای تاریخسازی بهکار بستهاند، افغانها یا ایرانیان، که فرمانروایی یونانی، عرب، ترک و مغول بر این پهنه، همه را دولت ایرانی خوانده، و آنرا سرزمین سیاسی یکپارچه پنداشتهاند؟ (برگرفته از یادداشتهای تاریخی مهدیزاده کابلی - ۱۳۶۵ خ).
[۴٢]- ایران بزرگ (Greater Iran) که گهگاه ایرانیان کنونی از آن با عنوان ایرانزمین یا ایرانشهر نیز یاد میکنند، جانشین واژهی پارس بزرگ (Greater Persia) شده است که درگذشته اروپاییان حوزهی تمدنی و فرهنگی شاخهی ایرانی قوم آریایی را به این نام مینامیدند. ایران بزرگ محدودهی جغرافیایی مشخص ندارد و در هر حال، شامل فلات ایران (ایران کنونی و افغانستان)، بخش اعظم قفقاز و آسیای مرکزی و و بخشهای از پاکستان امروزی است. ريچارد فرای، استاد ايرانشناسی در دانشگاه هاروارد آمريکا، مینويسد: «ايران بزرگ که شامل همهی سرزمينهای است که در آنجا در دوران تاريخی به زبانهای ايرانی سخن گفته میشد و فرهنگ ايرانی در آنجا پيروزمند و مسلط بود... اما فلات ايران که مشتمل است بر افغانستان و ايران جزو ايران بزرگ بهشمار میرود». (ميراث باستانی ايران، صص ۴-۵). بنابر اين، «ايران بزرگ، هرگز يک قلمرو سياسی نبوده، بلکه حوزهی فرهنگ، تمدن و زبان قوم آريايی است، چه آنانی که در ايران کنونی میزيستند و چه کسانی که در افغانستان يا فرارود (ماوراءالنهر) و يا شمالغرب هندوستان. زيرا، ايران بزرگ، بيشتر از آنکه نتيجهی کارنامهی شاهان شمشيرکش باشد، ميراث ادبأ، شعرأ، دانشمندان و در يک کلمه فرهنگيان اقوام گوناگون بوده است.»
[۴٣]- دیوید مکنزی، در مقالهی «اران و ارانشهر»، در دانشنامهی ایرانیکا مینویسد: «در سنگنگاره اهورامزدا و اردشیر بابکان در نقش رستم، «اِران»، در پارسی پهلوی، مترادف واژهی پارتی «آریا[ن]» آمده است.» در فارسی دری، واژهی «ایران» («ایر» + پسوند جمع «ان») مستقیماً از «اِران» در پارسی پهلوی مشتق شده است. «ایر» بهمعنای «آریایی» است که در زبانهای متأخر مفهوم «نجیب» و «مَهتر» را پیدا کرده است. (رجوع شود به معنای «آریان» (Aryan)، در Online Etymology Dictionary).
[۴۴]- Gignoux, Phillipe (1987), "Anērān", Encyclopedia Iranica, vol. 2, New York: Routledge & Kegan Paul, pp. 30–31.[۴٦]- افغاننامه، ج ۱، ص ۱۴۴.
[۴۵]- MacKenzie, David Niel (1998). "Ērān, Ērānšahr". Encyclopedia Iranica.
[۴٧]- در اینجا لازم است یک اشاره کوتاه به موضوع هدف ایجاد شاهنامه شود. درست است ابومنصور عبدالرزاق برای تهیه شاهنامه ابومنصوری به نثر یک برنامه و یک هدف سیاسی داشت. او فردی بود که میخواست با جمعآوری خداینامگها هم یک کار ماندنی از خودش بهجا بگذارد و البته بهعنوان فردی که در سیاست آنروز دخیل بود و فردی که فرمانروای منطقه بود، قطعاً میخواست از آن یک برداشت شخصی و استفاده شخصی هم بکند و برای خودش نژاد ایجاد کند. خیلیها از عهد ساسانی تا آنروزگار تبارسازی میکردند و شجرهنامه درست کرده بودند و از طریق این شجرهنامههای ساختگی، تبار خود را به قهرمانان و شاهان آریاییهای داستانی و پارسهای باستانی ره میبردند. چنانکه سامانیها سعی داشتند که خود را بهعنوان جایگزینان سلسلهی ساسانی وانمود کنند. از اینرو، خیلی جالب است که سامانیان خود را به بهرام چوبینه میچسبانند.
از آنجا که ابومنصور عبدالرزاق، خود ادیب نبود و فقط یک حاکم محلی از حاکمان سامانیان بود، حالا بهدلیل علاقهاش به ادب یا تبارسازی برای خود، قبل از اینکه شاهنامه را فردوسی بنویسد، بهقول خودش بزرگان و موبدان و دستوران را جمع کرد و این متن را که بهصورتهای مختلف نوشتاری و شفاهی وجود داشت، تهیه کرد و آنرا در اختیار فردوسی قرار داد. در آنزمان، هر شاعری، که اثری را بهنام یک پادشاه میکرد، نیاز بهکمک مالی داشت و این است که فردوسی هم از کسی بهنام منصور که پسر ابومنصور عبدالرزاق باشد و کشته شده بود، مدح میکند که وی پشتیبان او بوده است.چیزیکه باید به آن توجه شود این است که اواخر دورهی طلایی پادشاهی سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان، دورهای است که بهدلایل سیاسی زبان فارسی دری موقعیت خود را بهعنوان زبان دوم اسلام بهدست آورد. زبانیکه در منطقهی خراسان و آسیای میانه زبان محلی بود ولی طی ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال گذشته، در آنجا جای زبانهای محلی دیگر مثل تخاری و سغدی و بلخی را گرفت و حالا زبانی شد که نشاندهنده یک طبقه خاص است. طبقهای که مسلماناند، از جنس اشراف و بزرگان و قدرتمندان منطقه محسوب میشوند و جدیداً از طرف پادشاهی سامانی بهعنوان زبان درباری آنها در نظر گرفته میشود. شاهنامه در چنین بستری متولد شد.برعکس آنچیزی که اکثراً گفته میشود که فردوسی با سرودن شاهنامه زبان فارسی دری را حفظ کرد، چنانکه او خود میگوید: «عجم زنده کردم بدین پارسی»، اتفاقاً دید تاریخی نشاندهندهی مرحلهی بلوغ زبان فارسی دری، قدرت زبان فارسی دری بهعنوان زبان سیاسی دربار سامانی، در زمان سرودن شاهنامه است. البته زبان فارسی دری را فردوسی زنده به این معنی نکرده است. بلکه پیش از او کسان دیگری دربارهی زبان دری کوششهایی کردهاند، که از یعقوب لیث شروع میشود تا به زمان فردوسی میرسد. ولی فردوسی در پابرجا ساختن زبان فارسی دری نقش مهمی داشت.با اینحال، درست است که فردوسی برای تهیه شاهنامه یک هدفی داشت، گرچه، بهطور حتم نمیتوان گفت که او نیاز به کمک مالی نداشت یا برنامه سیاسی داشت. آنچه که میتوان ثابت کرد و به یقین بیشتر نزدیک است این است که او میخواست یک اثر ادبی از خودش به یادگار بگذارد و هم میخواست بهنظر خودش افتخارات تاریخ و فرهنگ گذشته سرزمیناش را در زمانی که سرزمیناش، پس از تسلط اعراب به تسلط ترکان افتاده بود، بهنظم بکشد و اینرا به نظم کشید. این بود هدف فردوسی. بهگفتهی جلال خالقیمطلق «در آن زمانیکه فردوسی زندگی میکرد، ایران بهمعنی ساسانیان وجود نداشت. فقط فردوسی سامانیان را میشناخت، حکومت خراسان را میشناخت. ولی در شاهنامه بیش از هزار بار از ایران صحبت میشود. درست است که این منابع منابع عهد ساسانی است ولی فردوسی آنها را اگر قبول نداشت و اگر اعتقاد نداشت نمیتوانست بسراید. آنرا با تمام احساسات ملی سرود.»این را میتوان پذیرفت «وقتی که فردوسی میگوید دریغ است ایران که ویران شود، کنام پلنگان و شیران شود»، سخن شاعر و احساسات «ایراندوستی» و «وطندوستی» شاعر را نشان میدهد. ولی بههیچوجه نمیتوان گفت منظور شاعر احساسات ملی بهمفهوم ملیگرایی معاصر بوده، و یا منظور از ایران فردوسی، همان ایران ساسانی یا ایران کنونی است، که این دقیقاً آناکرونیسمی (نازمانی تاریخی) است.[۴٨]- دکتر هوشنگ طالع، تاریخ تجزیهی ایران، ج ۵، ص ت.
[۴۹]- همان، ج ۵، ص ث.
[۵٠]- افغاننامه، ج ۱، ص ۱۷۰.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□