|
نکاتی دربارهی افغان و افغانستان
(بخش نخست)
فهرست مندرجات
- پيشينه تاريخى واژهی افغان
- پيشينه تاريخى واژهی افغانستان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
.
پيشينهی تاريخى واژهی افغان
برخی از نخبگان غیرپشتون در افغانستان خود را افغان نمیدانند، چون به نظر آنان واژهی افغان به قوم پشتون خطاب میشود. از طرف دیگر نخبگان قوم پشتون چنین چیزی را نفی میکنند و میگویند اگر درگذشته چنین چیزی بوده، در حال حاضر واژهی افغان بهصورت عام به تمام شهروندان افغانستان بهکار میرود. این اختلاف سبب شده پدیدهی قومستیزی و قومگرایی در افغانستان میان این نخبگان گسترش یابد و مانع از هرگونه تفاهم میان آنان شود. بنابراین، این مشکل همچنان لاینحل مانده است. اما ریشه و تبار واژهی افغان چیست و چرا باید گروههای فکری در دو سوی این ماجرا نتوانند در مورد این واژه به توافق برسند؟ مقالهی زیر کالبدشکافی این واژه است، چه از لحاظ تاریخی و چه از نطر سیاسی-حقوقی. که در سال ۱۳٧٧ خورشیدی در مجلهی امین به نشر رسیده است.
كلمهی «افغان» كه امروز از نظر سياسى عنوان تمام مردم افغانستان است، نامى است كه به گفته دانشمند ارجمند آقاى عبدالحى حبيبى، حداقل يك هزار و هفتصد سال سابقه تاريخى دارد.[۱]
اسناد و مدارك بهجامانده از عهد باستان نيز اين نظر را تایيد مىكند. چنان كه در دوره قبل از اسلام، سه سند ايرانی، هندى و چينی درباره واژه «افغان» موجود است و اين كلمه مكرر در متون مختلف فارسى و عربی دوره اسلامى هم آمده است.
با اين همه، در مورد كلمه «افغان» نظريههاى مختلفى وجود دارد؛ از جمله، براساس آنچه در افسانههاى تاريخى شهرت دارد، اين كلمه منسوب بهشخصى است كه «افغانه» نام داشته و او نوه طالوت بوده است كه همراه چهل تن از فرزندان خويش در روزگارى كه فشارها و غمها بر قوم بنیاسرائيل چيره شده بود به افغانستان كنونى آمدند و درگذشته برخى از پشتونها ادعا داشتند كه از نسل طالوت هستند.
اما اغلب دانشمندان و محققان اين نظريه را رد مىكنند؛ و بر اين باور هستند كه قوم افغان بهشاخه نژاد آريايی تعلق دارد.
مرى لوئيس كليفورد كه معتقد است سابقه سكونت اين قوم آريايی در سرزمين افغانستان به اعصارى بسيار كهنتر مىرسد، چنين اظهار نظر مىكند:
- «حسب ظاهر، مىبايست اين داستان مجعول بعد از گرويدن افغانها به اسلام، يعنی احتمالاً در ايام حكومت مغولان بر هند، ساخته و پرداخته شده باشد. شايد اينطور تصور مىشده كه ساختن شجره نسبی كه پشتونها را بهنحوى به انبياى سلف مورد قبول و تجليل اسلام و پيامبر اكرم(ص) بپيوندد، اعتبار و حيثيت ايشان را بهعنوان مسلمانی واقعى تحكيم خواهد بخشيد.»[٢]
با اين حال، بهجرأت مىتوان گفت، رواياتى كه اصل و منشأ قوم افغان را از نسل بنیاسرائيل مىخوانند، بيشتر به افسانه و داستان شبيه دانست تا تاريخ.
شايد نخستينبارى كه ذكرى از كلمه «افغان» در آثار مكتوب آمده، عنوان «اسوهگانه» در زبان سانسكريت باشد كه در داستان حماسى مهابهاراته بهصورت «اسواگا» بهكار رفته است. معادل فارسى اين لغت «سواركار» است و هر دو گروه قومى پشتون و تاجيك را در بر مىگيرد.
علیرغم اينكه آقاى مير محمدصديق فرهنگ مدعى است: «تصديق كلمات «اسواگا» در مهابهاراته و «آسواگانه» در زبان سانسكريت بهحيث شكل قديم كلمه افغان دشوار است، زيرا كه از نگاه تاريخى و زبانشناختی به اثبات نرسيده است»[٣]، اين احتمال وجود دارد كه بهمرور زمان حرف «س» كلمه «اسوهگانه» حذف شده و بهصورت «اوهگانه» تخفيف يافته باشد.
آقاى علىاكبر جعفرى، محقق ايرانی، نيز از لحاظ زبانشناسى ريشه اين كلمه را در زبانهاى سانسكريت و اوستا میداند. وى مینويسد:
- «در اوسـتا او - جـن (Ava-jan) و همچنـين اپ - جـن (Apa-jan) و در سـانسـكـريت او - هـن(Ava-han) و اپ - هـن (Apa-han) بهمعـنی كشـتن و زدن و افكنـدن و برانداختـن و دفـاع كـردن اسـت. اسـم فاعـلى اين ريشــه واژههـا بـايــد در اوســتا اوغـنــه (Avaghna) و اوغـانــه (Avaghâna) اپـغـنـه (Apaghna) و اپغانه (Apaghâna) و در سانسكريت اوگهنه (Avaghna) و اوگهانه (Avaghâna) و اپگهنه (Apaghna) و اپگهانه (Apaghâna) باشد و بهمعنى افگننده و دفاع كننده و جنگنده وغيره است و براى مردمى جنگجو و دلاور مانند افغانان اين نامى است شايسته كه ديگران به آنان بدهند.»[۴]
او در ادامه سخن مىافزاید:
- «در سانسكريت او ـ هن جداساختن، طردكردن نيز مىباشد و بیگمان در اوستا همچنين معنی داشته كه متأسفانه در متن كوتاه كنونى بهكار نرفته است. اگر اسم مفعولى اين واژه را بگيريم كه همان اوگهنه (Avaghana) است معنى اين واژه جدا گرديده، مىشود.
خـوشــبـختانه در واژهنـامـههاى سـانسـكـريـت چـنيـن واژهاى داريـم و اوگـنـه (Avagana) بهمعنى «جدا گرديده از قبيله و قوم» آمده است. واژهنامه آپته (Apte) اشتقاق اين واژه را نمىدهد و مونير ـ ويليامز (Monier_Williams) بدون دليل آن را شكل ديگر اوگنه (Avaguna) مىداند ولى در همان حال اين اوگنه (Avaguna) را «بىصفت» و «بيزار» ترجمه مىكند كه درست است. اما اين نهتنها بستگى مستقيم بهمعنى «جداگرديده از قوم» ندارد بلكه واژه گنه (gana) بهمعنى صفت هيچگونه همانندى به واژه هن (han) بهمعنى زدن و كشتن نيز ندارد. پيداست كه هردو متوجه معنى اصلى آن نشدهاند و آن يكى چيزى نگفته و اين يكى پنداربافته است.
در اين كه تيره پشتون از تيرههاى ديگر ايرانى جدا گرديد و بهجاى آنكه همراه آنها بهسوى غرب سرازير شود در خاور ماند و اندكى بهسوى خاورتر هم رفت و سپس هم با پذيرفتن كيش بودا اين جدایى را بيشتر ساخت شكى نيست و چه شگفت كه نام «افغان» را در زمان ساسانيان و يا اندكى پيشتر در زمان اشكانيان دادند زيرا چنانكه خواهيم ديد در دو جاى سنگ نبشتههاى نقش رستم چنين نامى بهنظر رسيده است و اين نخستينبار است و آن هم در سنگ نبشته رسمى ساسانيان كه ما در تاريخ به اين نام بر مىخوريم.»[۵]
در نيمه اول قرن بيستم، در نتيجه كاوشهایى هيأت باستانشناسى مؤسسه شرقى شيكاگو، در استان فارس ايران، در ميان سنگنوشتههاى نقش رستم كتيبهاى كشف شد كه بر سنگهاى ديوار بناى كعبه زردشت به دو زبان پهلوى و يونانى نوشته شده و آن را شاپور اول، پادشاه دوم ساسانى، بين سالهاى ٢٦٠ تا ٢٧٣ ميلادى، بهياد پيروزى خود بر والريانوس[٦]، امپراتور روم، در ادسا، بر جاى نهاده است.
در بند ششم اين كتيبه، در شمار رجال دربار شاپور، نام «ويندهفرن ابگان رزمه ود» ذكر شده است. سپرنگ لينگ[٧]، محقق آمريكايى كه بار اول اين كتيبه را خواند و در مجله سامى آمريكا، در سال ۱۹۴٠ ميلادى، مقالهاى درباره آن نوشت، كلمه «ابگان» را با واژه «افغان» يكى دانست.[٨]
آقاى عبدالحى حبيبى در باره اين سه كلمه در كتيبه بناى كعبه زردشت مىنويسد:
- «سراولف كيرو (پتانها، ٧۹) اين سه كلمه كتيبه را از روى متن يونانى آن بهحوالت پروفيسر سپرنگ لنگ (مجله سامى آمريكا ۱۹۴٠) چنين نوشته: گونديفر - ابغان - رسمود.
ولى در ترجمه فارسى آن كه از روى متن انگليسى پروفيسر سپرنگ لنگ تهيه شده (گزارشهاى باستانشناسى، ج ۴، طبع شيراز)، اين سه كلمه «ويندهفرن - ابه كان - رزمیيد» است. در كلمه اول كه اسم اين سالار جنگ است ويندهفرن پهلوى و گوندیفر يونانى است. در كلمه دوم ابهگان در مقابل ابگان يونانى قرار مىگيرد. اما كلمه سوم بهاغلب احتمال رزمه + پت = رزمه ود = رزم پت بود كه پت، بد، بذ، ود و بيذ املاهاى مختلف يك اصل اند و به پتی قديم ويدى و سنسكريت و اوستا بهمعنی «بادار و صاحب» برمىگردند.
املاى رزمى يد در مقابل رزم + ود يونانى هم نظايرى دارد. مثلاً طبرى (ج ۱، ص ٦٨٣) گويد: در زمان بشتاسب كيانى هفت سردار بزرگ بودند كه يكى از آنها مهكابيذ در دهستان گرگان بود. چون كلمه رزمه در پارسى باستان Razma و در اوستا Rasma بهمعنی صف جنگ بود و رجه مطابق Raja سنسكريت (رده = صف) تاكنون هم در پشتو از اين ريشه زنده است. پس رسمه + ود يا رزمى + يد يا رزمه پت و رزم بد، سردار جنگ و سالار رزم مىباشد.»[۹]
بنابراين، آقاى حبيبى احتمال مىدهد كه «ويندهفرن ابگان رزمهود» (ويندهفرن سالار جنگ افغان) شايد يكى از سپهسالاران افغان بوده باشد.[۱٠]
علاوه بر اين، سپرنگ لنگ نوشته است: «با نام شاپور سوم، پادشاه ساسانى، كه از سال ۳٠۹ تا ۳٧۹ ميلادى سلطنت كرد، لقبی به شكل «اپكان»[۱۱] ذكر شده است». وى بر اين باور است كه اين كلمه را نيز مىتوان صورتى از همان كلمه «ابگان» (= افغان) شمرد، كه شايد صفتی دال بر دلاورى و رشادت و نجابت و يا رشتههاى نژادى بوده باشد[۱٢].
آقاى حبيبى ضمن اشاره به اين مطلب يادآور شدهاست: «همين موضوع است كه برخى از مورخان مانند سراولف كيرو را به اين فكر افكنده تا اسلاف درانيان و يوسفزائيان را در جمله سران دربار ساسانى محسوب دارند.»[۱٣]
در شاهنامه فردوسى نيز دوبار واژه «آوگان» آمده است، كه از سپهكشان عصر فريدون بود:
ســـــپــهـــدار چـــون قـــارن كــاو گـــان | سپهكش چو شيروى و چون آوگان[۱۴] |
در جاى ديگر، بازهم در همين داستان فريدون، فردوسى چنين مىگويد:
ســـپــهــدار چـــون قـــارن كـاو گــان | بـه پـيـش ســپاه انـدرون آوگـان[۱۵] |
كلمه «آوگان» در شاهنامه همانند واژه «ابگان» عهد ساسانى است. اما با اين تفاوت كه در روايات داستانى منظور از او سپهكش فريدون است، در حالى كه بعضى از دانشوران وى را منسوب به «آوه» پسر «سمكنان» دانستهاند. يوستی، خاورشناس آلمانى، در كتاب خود تحت عنوان «نامهاى ايرانى»، مینويسد كه «آوه» اصلش از اوستا است بهمعنى مهربان و دستگير[۱٦]. ولى در شاهنامه، «آوه» و «سمكنان» دو تن از پهلوانان عصر كيخسرو هستند كه در جنگ او با افراسياب نام برده مىشوند:
چـو كيخســرو آن رزم تـركان بـديـد | كه خورشيد گشت از جهان ناپديد | |
ســوى آوه و سـمـكـنـان كـرد روى | كه بودند شيران پرخاشـجوى[۱٧] |
بههرحال، از مطالب بالا چنين بر مىآيد، كه كلمههاى «آوه» و «آوگان» در روايات كهن آريايى و شاهنامه نيز متداول بوده است و اگر بهقول يوستى اصلش از اوستا پنداشته شود، معناى آن مهربان و دستگيرنده است كه چنين نامى لايق شأن پهلوانان قديم بوده[۱٨] و بعيد نيست كه بعدها اين كلمه نام قوم پشتون شده باشد.
و آقاى حبيبى مىافزايد:
- «بارى اگر ذكر كلمات ابگان و اپهكان و اوگان را در روايات قديم و بقاياى عهد ساسانى اهميتى درخور اعتبار داده شود و چنانكه سپرنگ لينگ و اولفكيرو بدين تمايل اند، پس میتوان ادعا كرد كه نام يا صفت افغان بهشكل ابگان و اپهكان از قرن سوم ميلادى هم مورد استعمال و شناسايى شاهنشاهان و اهل اداره و فرمانروايان بوده است. و اين سند را تاكنون قديمترين سند قدمت اين نام ذكر توان كرد. كه اوگان روايات باستانى هم شبيه آن است.»[۱۹]
با وجود اين، در مورد انتساب كلمات «ابگان» و «اپهكان» به واژه «افغان» اختلاف نظرهايى وجود دارد. در حالى كه بسيارى از دانشمندان اين كلمات را باهم مترادف دانستهاند. وارتان گريگوريان، «ابگان» و «اپه كان» را متعلق به قوم آذربايجان شناخته و چنين نوشته است:
- «ما نبايد به اين شباهت در آواز فريب بخوريم، زيرا كلمات «ابگان» و «اپكان» در معرفى مردمى بهكار مىرفت كه در آذربايجان امروز شوروى سكونت داشتند و هر دو كلمه در ادبيات سده پنجم ارمنستان به اين معنى استعمال شده است.»[٢٠]
اما آنچه مسلم است، در بند دوم كتيبه يادشده، شاپور اول از مرز شرقى شاهنشاهى خود نام مىبرد و از پيشاور ياد مىكند. مرحوم حبيبى مىنويسد:
- «در اين كتيبه در بند دوم، نام پشكابور (Pashabur) بهحيث سرحد نهائى شرقى كوشان خساتر(Kushan-Khsatr) يعنى مملكت كوشان مذكور است كه آن را با كسپاپوروس يونانى و پو-لو-شا-پو-لو هيون تسنگ چينى و پرشاپور و پرشاور مؤرخين دوره اسلامى تطبيق كردهاند.»[٢۱]
بازهم او در كتاب «تاريخ مختصر افغانستان» مىنويسد:
- «در كتيبه شاپور كه بين ٢٦٠-٢٧٣ م. در نقش رستم پارس كنده شده است، شهر «پشكى باوره» (پشاور) نهايت مرز شرقى شاهنشاهى ساسانى و كلمه ابگان (Abgan) ذكر شده كه جز همين افغان كنونى چيزى ديگرى نخواهد بود.»[٢٢]
و هرودوت[٢٣]، موّرخ يونان باستان، كه از قوم «افغان» بهنام «پَكْتُويه»[٢۴] (پشتون) نام برده، نيز محل سكونت آنها را در ناحيه درّه پيشاور كنونى يادآورى مىكند.
از سوى ديگر، ممكن است كه منظور از «ويندهفرن»، بازمانده خاندان «گوندفر» يا «گندو فارس» باشد. به گواهى تاريخ، اين خاندان پهلوا در اوايل قرن مسيحى در شهر تاكسيلا (پيشاور) پادشاهى با شكوه داشتند.
بههر تقدير، سخن گريگوريان درست یا نادرست، در يك نكته جاى ترديد نيست و آن اينكه به اتفاقنظر همه محققان و مورخان، قديمترين نام ضبط شده از «افغان» بهصورت «اوهگانه» بوده است؛ و چه بسا اين نام همان «آوگان» فردوسى و «ابگان» يا «اپهكان» عهد ساسانى باشد. زيرا، در گفتار و نوشتار زبان فارسى درى حروف «ب» و «پ» و «ف» بههم شبيه هستند؛ مانند: «اسب» و «اسپ»، «زبان» و «زفان» و «فالوده» و «پالوده». حروف «ب» و «و» ابدال و جابهجا مىشود؛ نظير: «زيوا» و «زيبا»، «بيران» و «ويران» و «برزگران» و «ورزگران». و همينطور، در بعضى موارد حروف «ف» و «و» بههم تبديل شده است؛ مثل: «ماهوش» و «ماهفش»، «پرىوش» و «پرىفش» و «افسانه» و «اوسانه».
همچنين آقاى آصف فكرت، دانشمند فاضل افغان، باری بهمن گفت كه حرف «گ» فارسى گاهى در زبان پشتو بهحرف «غ» تغيير مىكند؛ مثلاً «گوشت» و «غوشه»، «گوش» و «غوژ» و «گندم» و «غنم» و موارد ديگر.
بنابراين، قواعد زبانشناسى مؤيد نظر آن گروه از دانشمندانى است كه كلمات «ابگان» و «اپهكان» و «آوگان» را با «اوهگان» و «اوغان» و «افغان» يكى دانستهاند. ورهها ميهيرا[٢۵]، ستارهشناس و شاعر هندى، كه در قرن ششم ميلادى مىزيست، كتاب منظوم در احكام نجوم نوشته است كه آن را «بهريته سنهيته»[٢٦] مىنامند. در چندين بيت از اين منظومه، نام «افغان» بهصورت «اوهگانه» آمده است.
آ. فوشه[٢٧]، محقق فرانسوى، در كتاب «راه قديم هند و باختر به تكسيلا»، اين كلمه را قـديمتريـن شــكل يـاد شــده واژه «افغـان» در قـرن شــشـم ميـلادى مىدانـد.[٢٨] آقاى حبيبى مىنويسد:
- «بنابراين سند تاريخى، كلمه «افغان» حداقل ۱۴٠٠ سال قبل نزد هنديان شهرت داشته و مؤلفان هندى آن را بهكار بردهاند.»[٢۹]
و آقاى محمدصديق فرهنگ، میگويد:
- «من در حال حاضر نظر خود را درباره قدمت اين كلمه تا سده ششم ميلادى حفظ مىكنم.»[٣٠]
مقارن ظهور اسلام (در حدود ٦٣٠ ميلادى)، «هيون تسانگ»[٣۱]، راهب بودايی و جهانگرد چينى، كه به كشور افغانستان كنونى سفر كرد، در سفرنامه خود از سرزمينى بهنام «او - پو - كين»[٣٢] ياد مىكند. پيش از او فاهيان، يكى ديگر از زايران چينى، اين ناحيه را كه مسكن اصلى قبايل افغان است، بهاسم «لو - ئى» يعنى «روه»[٣٣] مىخواند.
خاورشناسان بهويژه ژنرال كننگهم در كتاب «جغرافياى قديم هند»، كلمه «او - پو - كين» را صورت چينى شده كلمه «اوهگان» (افغان) مىداند.
اما، در دوره اسلامى، «حدودالعالم» كه در سده چهارم هجرى نوشته شده، نخستين اثر فارسى درى است كه از كلمه «افغان» ياد مىكند؛ در اين كتاب چنين آمده است:
- «... سخن اندر ناحيت هندوستان و شهرهاى وى... سول دهى در كوه بانعمت و اندرو افغان اند، از آنجا برويد تا به حسينان راه اندر ميان دو كوهى است و اندر اين راه ٧٢ آب بيايد گذاشتن و راهى است با مخاطره و بيم»
و همو مىنويسد:
- «حسينان شهرى است گرمسير و صحرا نهاده... نينهار جایى است پادشاه او مسلمانى نمايد و زن بسيار دارد از مسلمانان و از افغانان و از هندوان بيش از سى و ديگر مردم بت پرستند و اندر وى سه بت است بزرگ»[٣۴]
از اين گذشته، ابونصر محمد عتبی در تاريخ يمينى نام «افغان» را آورده و از حضور افغانان در لشكر سلطان محمود خبر مىدهد و بيهقى هم اين خبر را تأييد مىكند.
ابن اثير در «الكامل فى التاريخ» اين كلمه را بهصورت قديمى آن يعنى «ابغان» مىنويسد[٣۵]. ابوريحان بيرونى نام افغان را چندين بار ياد كرده است و مىگويد كه آنان در كوهستان غربى هند كه همان كوهستان سليمان است زندگى مىكنند.
ابنبطوطه، سياح مراكشى، در نيمه اول سده هشتم هجرى قمرى مىنويسد:
- «كابل در گذشته شهر بزرگى بوده و اكنون قريهاى از آن باقى مانده كه طائفهاى از عجم كه «افغان» ناميده مىشوند در آن سكونت دارند. افغانان در كوهستانها مواضع مستحكمى دارند و مردمى بسيار قوى هستند.»[٣٦]
بههمين ترتيب، ساير مؤلفان دوره اسلامى، مانند: فخر مدبر در «آداب الحرب و الشجاعه»، منهاج سراج جوزجانى در «طبقات ناصرى»، حمداللّه مستوفى در «تاريخ گزيده» و محمدقاسم در «تاريخ فرشته» وغيره بارها از كلمه افغان و اوغان ياد كردهاند.
بههر حال، در گذشته كلمه «افغان» نزد فارسى زبانان بهمعناى قوم «پشتون» بهكار گرفته مىشد. اما از زمان تجديد حيات سياسى كشور افغانستان و بهويژه تثبيت مرزهاى ملى و نوسازى ساختار دولت آن، بهتدريج اين اصطلاح بهمفهوم «ملت افغانستان» تغيير و تحول معانى پيدا كرد. چنانكه در قانون اساسى ۱٣۴٣ خورشيدى افغانستان، اين كلمه چنين تعريف شده است:
- «ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادى كه تابعيت افغانستان را مطابق به احكام قانون دارا باشند. بر هرفرد از افراد مذكور كلمه «افغان» اطلاق مىشود.»[٣٧]
بنابراين، امروز كلمه «افغان» را معمولاً در دو معنى بهكار مىبرند: يكى بهمعنى «ملت افغانستان» اعم از پشتون، تاجيك، هزاره، ازبك، تركمن، بلوچ وغيره؛ و ديگر، مفهوم تاريخى آن؛ يعنى، قوم «پشتون» كه شامل همه پشتو زبانان مىشود.
اين دو مفهوم جداگانه كلمه «افغان»، گاهگاهى در افغانستان ابهامى را نزد بعضى از اقوام ايجاد كرده و از اينكه به اين عنوان خوانده مىشوند، ابراز ترديد مىكنند.
اما، براى رفع اين ترديد، نكتهى را كه بايد خاطرنشان كرد، اين است كه وقتی صحبت از «هويت ملى» است، بدون شك، هر فرد ملت افغانستان با نام كشورش خوانده مىشود؛ يعنى «افغان». و اين امر نه تجاهل است و نه تلبُّس؛ بل، در اين معنا، كلمه «افغان» با كلمات «افغانى و افغانستانى» مترادف مىباشد.
اين رسم، در ساير نقاط جهان نيز متداول است؛ بهطور نمونه، در كشور ايران نيز اقوام مختلف اعم از فارس، عرب، ترك و مغول زندگى مىكنند كه بدون شك، همه آنها از نژاد آريايى نيستند ولى بهراحتى خود را بهعنوان «ايرانى» مىدانند. در حالى كه كلمه «ايرانى» هم دو معنى دارد: يكى «ملت ايران» و ديگر قوم «آريايى».
در عرف بينالمللى نيز مراد از كلمه «افغان»، «ملت افغانستان» است، نه قوم «پشتون». از همينرو، هر تبعه افغانستان در خارج از كشور بهصفت «افغان» شناخته مىشود.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتهی تحرير درآمده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- حبیبی، عبدالحی، مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، جوزا و سرطان ۱۳۴۸ شمسى، ص ۱.
[۲]- مرى لوئيس، سرزمين و مردم افغانستان، ترجمه مرتضى اسعدى، چاپ اول: ۱۳٦۸، ص ۵۲.
[۳]- فرهنگ، مير محمدصديق، افغانستان در پنج قرن اخير، چاپ ۱۳٧۱، ج ۲، ص ۳۳۱.
[۴]- مجله سخن، صص ۱۲٦۵-۱۲٦۳.
[۵]- همانجا، ص ۱۲٦۵
[۸]- همانجا، ص ۲.
[۹]- مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، جوزا و سرطان ۱۳۴۸ شمسى، پاورقى ص ۲.
[۱٠]- همانجا، ص ۲
[۱۱]- Apakan[۱۲]- همانجا، ص ۲
[۱۳]- همانجا، ص ۲؛ به نقل از پتانها، ص ۸٠.
[۱۴]- شاهنامه، چاپ مسكو، ج ۱، ص ۱۱٠
[۱۵]- همانجا، ص ۱۱٦
[۱٦]- فرهنگ شاهنامه، چاپ ۱۳۲٠ شمسى، تهران، ص ۱۲
[۱٧]- شاهنامه، چاپ مسكو، ج ۵، ص ۲۸۱
[۱۸]- مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، ص ۳.
[۱۹]- همانجا، ص ۳
[٢٠]- افغانستان در پنج قرن اخير، ج ۲، ص ۳۳۲
[٢۱]- مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، ص ۲
[٢۲]- حبیبی، عبدالحی، تاريخ مختصرافغانستان، کابل: چاپ ۱۳٦۸، ص ٧۲ [٢۸]- مجله آريانا، ص ۳.
[٢۹]- همانجا، ص ۴
[۳٠]- افغانستان در پنج قرن اخير، ج ۲، ص ۳۳۲
[۳۴]- حدودالعالم، تهران: ص ۴۵، و مينورسكى ص ۹۱.
[۳۵]- مجله آريانا.
[۳٦]- سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه دكتر محمدعلى موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص ۴٠٠.
[۳٧]- قوانين اساسى افغانستان، به نقل از ماده اول قانون اساسى مصوب ۹ ميزان ۱۳۴۳ شمسى، ص ۱۲۴
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ مجلهی امین، سال اول، شمارهی ٦، عقرب ۱۳٧٧