جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

نکاتی درباره‌ی افغان و افغانستان

از: مهدیزاده کابلی (استاد پیشین دانشگاه کابل)

نکاتی درباره‌ی افغان و افغانستان

(بخش نخست)


فهرست مندرجات

.



پيشينه‌ی تاريخى واژه‌ی افغان

مهدیزاده کابلی، استاد پیشین دانشگاه کابل، نویسنده‌ی مقاله

برخی از نخبگان غیرپشتون در افغانستان خود را افغان نمی‌دانند، چون به نظر آنان واژه‌ی افغان به قوم پشتون خطاب می‌شود. از طرف دیگر نخبگان قوم پشتون چنین چیزی را نفی می‌کنند و می‌گویند اگر درگذشته چنین چیزی بوده، در حال حاضر واژه‌ی افغان به‌صورت عام به تمام شهروندان افغانستان به‌کار می‌رود. این اختلاف سبب شده پدیده‌ی قوم‌ستیزی و قوم‌گرایی در افغانستان میان این نخبگان گسترش یابد و مانع از هرگونه تفاهم میان آنان شود. بنابراین، این مشکل هم‌چنان لاینحل مانده است. اما ریشه و تبار واژه‌ی افغان چیست و چرا باید گروه‌های فکری در دو سوی این ماجرا نتوانند در مورد این واژه به توافق برسند؟ مقاله‌ی زیر کالبدشکافی این واژه است، چه از لحاظ تاریخی و چه از نطر سیاسی-حقوقی. که در سال ۱۳٧٧ خورشیدی در مجله‌ی امین به نشر رسیده است.

كلمه‌ی «افغان» كه امروز از نظر سياسى عنوان تمام مردم افغانستان است، نامى است كه به گفته دانشمند ارجمند آقاى عبدالحى حبيبى، حداقل يك هزار و هفتصد سال سابقه تاريخى دارد.[۱]

اسناد و مدارك به‌‌جامانده از عهد باستان نيز اين نظر را تایيد مى‌‏كند. چنان كه در دوره قبل از اسلام، سه سند ايرانی، هندى و چينی درباره واژه «افغان» موجود است و اين كلمه مكرر در متون مختلف فارسى و عربی دوره اسلامى هم آمده است.

با اين همه، در مورد كلمه «افغان» نظريه‌‌هاى مختلفى وجود دارد؛ از جمله، براساس آنچه در افسانه‌‌هاى تاريخى شهرت دارد، اين كلمه منسوب به‌‌شخصى است كه «افغانه» نام داشته و او نوه طالوت بوده است كه همراه چهل تن از فرزندان خويش در روزگارى كه فشارها و غم‌‌ها بر قوم بنی‌‌اسرائيل چيره شده بود به افغانستان كنونى آمدند و درگذشته برخى از پشتون‌‌ها ادعا داشتند كه از نسل طالوت هستند.

اما اغلب دانشمندان و محققان اين نظريه را رد مى‌‌كنند؛ و بر اين باور هستند كه قوم افغان به‌شاخه نژاد آريايی تعلق دارد.

مرى لوئيس كليفورد كه معتقد است سابقه سكونت اين قوم آريايی در سرزمين افغانستان به اعصارى بسيار كهن‌‏تر مى‌‏رسد، چنين اظهار نظر مى‌‏كند:

    «حسب ظاهر، مى‏‌بايست اين داستان مجعول بعد از گرويدن افغان‌‏ها به اسلام، يعنی احتمالاً در ايام حكومت مغولان بر هند، ساخته و پرداخته شده باشد. شايد اين‌طور تصور مى‌‏شده كه ساختن شجره نسبی كه پشتون‏‌ها را به‌‏نحوى به انبياى سلف مورد قبول و تجليل اسلام و پيامبر اكرم(ص) بپيوندد، اعتبار و حيثيت ايشان را به‏‌عنوان مسلمانی واقعى تحكيم خواهد بخشيد.»[٢]

با اين حال، به‌جرأت مى‌‏توان گفت، رواياتى كه اصل و منشأ قوم افغان را از نسل بنی‌اسرائيل مى‌‌خوانند، بيشتر به افسانه و داستان شبيه دانست تا تاريخ.

شايد نخستين‌‏بارى كه ذكرى از كلمه «افغان» در آثار مكتوب آمده، عنوان «اسوه‏‌گانه» در زبان سانسكريت باشد كه در داستان حماسى مهابهاراته به‌‏صورت «اسواگا» به‏‌كار رفته است. معادل فارسى اين لغت «سواركار» است و هر دو گروه قومى پشتون و تاجيك را در بر مى‌‏گيرد.

علی‌‏رغم اين‌كه آقاى مير محمدصديق فرهنگ مدعى است: «تصديق كلمات «اسواگا» در مهابهاراته و «آسواگانه» در زبان سانسكريت به‏‌حيث شكل قديم كلمه افغان دشوار است، زيرا كه از نگاه تاريخى و زبان‌‏شناختی به اثبات نرسيده است»[٣]، اين احتمال وجود دارد كه به‌‏مرور زمان حرف «س» كلمه «اسوه‏‌گانه» حذف شده و به‌‏صورت «اوه‏‌گانه» تخفيف يافته باشد.

آقاى على‏‌اكبر جعفرى، محقق ايرانی، نيز از لحاظ زبان‌‏شناسى ريشه اين كلمه را در زبان‌‏هاى سانسكريت و اوستا می‌داند. وى می‌نويسد:

    «در اوسـتا او - جـن (Ava-jan) و همچنـين اپ - جـن (Apa-jan) و در سـانسـكـريت او - هـن(Ava-han) و اپ - هـن (Apa-han) به‌‏معـنی كشـتن و زدن و افكنـدن و برانداختـن و دفـاع كـردن اسـت. اسـم فاعـلى اين ريشــه واژه‌‏هـا بـايــد در اوســتا اوغـنــه (Avaghna) و اوغـانــه (Avaghâna) اپـغـنـه (Apaghna) و اپغانه (Apaghâna) و در سانسكريت اوگهنه (Avaghna) و اوگهانه (Avaghâna) و اپگهنه (Apaghna) و اپگهانه (Apaghâna) باشد و به‏‌معنى افگننده و دفاع كننده و جنگنده وغيره است و براى مردمى جنگجو و دلاور مانند افغانان اين نامى است شايسته كه ديگران به آنان بدهند.»[۴]

او در ادامه سخن مى‏‌افزاید:

    «در سانسكريت او ـ هن جداساختن، طردكردن نيز مى‏‌باشد و بی‏‌گمان در اوستا هم‏چنين معنی داشته كه متأسفانه در متن كوتاه كنونى به‏‌كار نرفته است. اگر اسم مفعولى اين واژه را بگيريم كه همان اوگهنه (Avaghana) است معنى اين واژه جدا گرديده، مى‏‌شود.

    خـوشــبـختانه در واژه‏‌نـامـه‏‌هاى سـانسـكـريـت چـنيـن واژه‏‌اى داريـم و اوگـنـه (Avagana) به‌معنى «جدا گرديده از قبيله و قوم» آمده است. واژه‏‌نامه آپته (Apte) اشتقاق اين واژه را نمى‏‌دهد و مونير ـ ويليامز (Monier_Williams) بدون دليل آن را شكل ديگر اوگنه (Avaguna) مى‏‌داند ولى در همان حال اين اوگنه (Avaguna) را «بى‌صفت» و «بيزار» ترجمه مى‏‌كند كه درست است. اما اين نه‏‌تنها بستگى مستقيم به‏‌معنى «جداگرديده از قوم» ندارد بلكه واژه گنه (gana) به‏‌معنى صفت هيچ‌گونه همانندى به واژه هن (han) به‏‌معنى زدن و كشتن نيز ندارد. پيداست كه هردو متوجه معنى اصلى آن نشده‏‌اند و آن يكى چيزى نگفته و اين يكى پنداربافته است.

    در اين كه تيره پشتون از تيره‏‌هاى ديگر ايرانى جدا گرديد و به‏‌جاى آن‌كه همراه آن‌ها به‏‌سوى غرب سرازير شود در خاور ماند و اندكى به‏‌سوى خاورتر هم رفت و سپس هم با پذيرفتن كيش بودا اين جدایى را بيشتر ساخت شكى نيست و چه شگفت كه نام «افغان» را در زمان ساسانيان و يا اندكى پيشتر در زمان اشكانيان دادند زيرا چنان‏‌كه خواهيم ديد در دو جاى سنگ نبشته‏‌هاى نقش رستم چنين نامى به‏‌نظر رسيده است و اين نخستين‏‌بار است و آن هم در سنگ نبشته رسمى ساسانيان كه ما در تاريخ به اين نام بر مى‏‌خوريم.»[۵]

در نيمه اول قرن بيستم، در نتيجه كاوش‏‌هایى هيأت باستان‏‌شناسى مؤسسه شرقى شيكاگو، در استان فارس ايران، در ميان سنگ‏نوشته‏‌هاى نقش رستم ‏كتيبه‏‌اى كشف شد كه بر سنگ‏‌هاى ديوار بناى كعبه زردشت به دو زبان پهلوى و يونانى نوشته شده و آن را شاپور اول، پادشاه دوم ساسانى، بين سال‏‌هاى ٢٦٠ تا ٢٧٣ ميلادى، به‏‌ياد پيروزى خود بر والريانوس[٦]، امپراتور روم، در ادسا، بر جاى نهاده است.

در بند ششم اين كتيبه، در شمار رجال دربار شاپور، نام «وينده‌‏فرن ابگان رزمه ود» ذكر شده است. سپرنگ لينگ[٧]، محقق آمريكايى كه بار اول اين كتيبه را خواند و در مجله سامى آمريكا، در سال ۱۹۴٠ ميلادى، مقاله‌اى درباره آن نوشت، كلمه «ابگان» را با واژه «افغان» يكى دانست.[٨]

آقاى عبدالحى حبيبى در باره اين سه كلمه در كتيبه بناى كعبه زردشت مى‏‌نويسد:

    «سراولف كيرو (پتان‌ها، ٧۹) اين سه كلمه كتيبه را از روى متن يونانى آن به‏‌حوالت پروفيسر سپرنگ لنگ (مجله سامى آمريكا ۱۹۴٠) چنين نوشته: گونديفر - ابغان - رسمود.

    ولى در ترجمه فارسى آن كه از روى متن انگليسى پروفيسر سپرنگ لنگ تهيه شده (گزارش‏‌هاى باستان‏‌شناسى، ج ۴، طبع شيراز)، اين سه كلمه «وينده‌‏فرن - ابه كان - رزمی‌يد» است. در كلمه اول كه اسم اين سالار جنگ است وينده‏‌فرن پهلوى و گوندیفر يونانى است. در كلمه دوم ابه‏‌گان در مقابل ابگان يونانى قرار مى‏‌گيرد. اما كلمه سوم به‏‌اغلب احتمال رزمه + پت = رزمه ود = رزم پت بود كه پت، بد، بذ، ود و بيذ املاهاى مختلف يك اصل اند و به پتی قديم ويدى و سنسكريت و اوستا به‏‌معنی «بادار و صاحب» برمى‏‌گردند.

    املاى رزمى يد در مقابل رزم + ود يونانى هم نظايرى دارد. مثلاً طبرى (ج ۱، ص ٦٨٣) گويد: در زمان بشتاسب كيانى هفت سردار بزرگ بودند كه يكى از آن‌ها مه‌كابيذ در دهستان گرگان بود. چون كلمه رزمه در پارسى باستان Razma و در اوستا Rasma به‏‌معنی صف جنگ بود و رجه مطابق Raja سنسكريت (رده = صف) تاكنون هم در پشتو از اين ريشه زنده است. پس رسمه + ود يا رزمى + يد يا رزمه پت و رزم بد، سردار جنگ و سالار رزم مى‏‌باشد.»[۹]

بنابراين، آقاى حبيبى احتمال مى‏‌دهد كه «وينده‏‌فرن ابگان رزمه‏‌ود» (وينده‌‏فرن سالار جنگ افغان) شايد يكى از سپه‌سالاران افغان بوده باشد.[۱٠]

علاوه بر اين، سپرنگ لنگ نوشته است: «با نام شاپور سوم، پادشاه ساسانى، كه از سال ۳٠۹ تا ۳٧۹ ميلادى سلطنت كرد، لقبی به شكل «اپكان»[۱۱] ذكر شده است». وى بر اين باور است كه اين كلمه را نيز مى‏‌توان صورتى از همان كلمه «ابگان» (= افغان) شمرد، كه شايد صفتی دال بر دلاورى و رشادت و نجابت و يا رشته‏‌هاى نژادى بوده باشد[۱٢].

آقاى حبيبى ضمن اشاره به اين مطلب يادآور شده‏‌است: «همين موضوع است كه برخى از مورخان مانند سراولف كيرو را به اين فكر افكنده تا اسلاف درانيان و يوسفزائيان را در جمله سران دربار ساسانى محسوب دارند.»[۱٣]

در شاهنامه فردوسى نيز دوبار واژه «آوگان» آمده است، كه از سپه‌كشان عصر فريدون بود:

ســـــپــهـــدار چـــون قـــارن كــاو گـــانسپه‏كش چو شيروى و چون آوگان[۱۴]

در جاى ديگر، بازهم در همين داستان فريدون، فردوسى چنين مى‏‌گويد:

ســـپــهــدار چـــون قـــارن كـاو گــانبـه پـيـش ســپاه انـدرون آوگـان[۱۵]

كلمه «آوگان» در شاهنامه همانند واژه «ابگان» عهد ساسانى است. اما با اين تفاوت كه در روايات داستانى منظور از او سپه‌‏كش فريدون است، در حالى كه بعضى از دانشوران وى را منسوب به «آوه» پسر «سمكنان» دانسته‏‌اند. يوستی، خاورشناس آلمانى، در كتاب خود تحت عنوان «نام‏‌هاى ايرانى»، می‌نويسد كه «آوه» اصلش از اوستا است به‏‌معنى مهربان و دستگير[۱٦]. ولى در شاهنامه، «آوه» و «سمكنان» دو تن از پهلوانان عصر كيخسرو هستند كه در جنگ او با افراسياب نام برده مى‏‌شوند:

چـو كيخســرو آن رزم تـركان بـديـدكه خورشيد گشت از جهان ناپديد
ســوى آوه و سـمـكـنـان كـرد روىكه بودند شيران پرخاشـجوى[۱٧]

به‏‌هرحال، از مطالب بالا چنين بر مى‌‏آيد، كه كلمه‏‌هاى «آوه» و «آوگان» در روايات كهن آريايى و شاهنامه نيز متداول بوده است و اگر به‌قول يوستى اصلش از اوستا پنداشته شود، معناى آن مهربان و دستگيرنده است كه چنين نامى لايق شأن پهلوانان قديم بوده[۱٨] و بعيد نيست كه بعدها اين كلمه نام قوم پشتون شده باشد.

و آقاى حبيبى مى‏‌افزايد:

    «بارى اگر ذكر كلمات ابگان و اپه‏‌كان و اوگان را در روايات قديم و بقاياى عهد ساسانى اهميتى درخور اعتبار داده شود و چنان‏‌كه سپرنگ لينگ و اولف‏‌كيرو بدين تمايل اند، پس می‏‌توان ادعا كرد كه نام يا صفت افغان به‏‌شكل ابگان و اپه‏‌كان از قرن سوم ميلادى هم مورد استعمال و شناسايى شاهنشاهان و اهل اداره و فرمانروايان بوده است. و اين سند را تاكنون قديم‏‌ترين سند قدمت اين نام ذكر توان كرد. كه اوگان روايات باستانى هم شبيه آن است.»[۱۹]

با وجود اين، در مورد انتساب كلمات «ابگان» و «اپه‌كان» به واژه «افغان» اختلاف نظرهايى وجود دارد. در حالى كه بسيارى از دانشمندان اين كلمات را باهم مترادف دانسته‏‌اند. وارتان گريگوريان، «ابگان» و «اپه كان» را متعلق به قوم آذربايجان شناخته و چنين نوشته است:

    «ما نبايد به اين شباهت در آواز فريب بخوريم، زيرا كلمات «ابگان» و «اپكان» در معرفى مردمى به‏‌كار مى‌‏رفت كه در آذربايجان امروز شوروى سكونت داشتند و هر دو كلمه در ادبيات سده پنجم ارمنستان به اين معنى استعمال شده‏ است.»[٢٠]

اما آنچه مسلم است، در بند دوم كتيبه يادشده، شاپور اول از مرز شرقى شاهنشاهى خود نام مى‏‌برد و از پيشاور ياد مى‏‌كند. مرحوم حبيبى مى‏‌نويسد:

    «در اين كتيبه در بند دوم، نام پشكابور (Pashabur) به‏‌حيث سرحد نهائى شرقى كوشان خساتر(Kushan-Khsatr) يعنى مملكت كوشان مذكور است كه آن را با كسپاپوروس يونانى و پو-لو-شا-پو-لو هيون تسنگ چينى و پرشاپور و پرشاور مؤرخين دوره اسلامى تطبيق كرده‏‌اند.»[٢۱]

بازهم او در كتاب «تاريخ مختصر افغانستان» مى‏‌نويسد:

    «در كتيبه شاپور كه بين ٢٦٠-٢٧٣ م. در نقش رستم پارس كنده شده ‏است، شهر «پشكى باوره» (پشاور) نهايت مرز شرقى شاهنشاهى ساسانى و كلمه ابگان (Abgan) ذكر شده كه جز همين افغان كنونى چيزى ديگرى نخواهد بود.»[٢٢]

و هرودوت[٢٣]، موّرخ يونان باستان، كه از قوم «افغان» به‏‌نام «پَكْتُويه»[٢۴] (پشتون) نام برده، نيز محل سكونت آن‌ها را در ناحيه درّه پيشاور كنونى يادآورى مى‏‌كند.

از سوى ديگر، ممكن است كه منظور از «وينده‏‌فرن»، بازمانده خاندان «گوندفر» يا «گندو فارس» باشد. به گواهى تاريخ، اين خاندان پهلوا در اوايل قرن مسيحى در شهر تاكسيلا (پيشاور) پادشاهى با شكوه داشتند.

به‏‌هر تقدير، سخن گريگوريان درست یا نادرست، در يك نكته جاى ترديد نيست و آن اين‌كه به اتفاق‏‌نظر همه محققان و مورخان، قديم‏‌ترين نام ضبط شده از «افغان» به‏‌صورت «اوه‏‌گانه» بوده است؛ و چه بسا اين نام همان «آوگان» فردوسى و «ابگان» يا «اپه‌كان» عهد ساسانى باشد. زيرا، در گفتار و نوشتار زبان فارسى درى حروف «ب» و «پ» و «ف» به‌هم شبيه هستند؛ مانند: «اسب» و «اسپ»، «زبان» و «زفان» و «فالوده» و «پالوده». حروف «ب» و «و» ابدال و جابه‌جا مى‏‌شود؛ نظير: «زيوا» و «زيبا»، «بيران» و «ويران» و «برزگران» و «ورزگران». و همين‌طور، در بعضى موارد حروف «ف» و «و» به‌هم تبديل شده است؛ مثل: «ماه‏وش» و «ماه‏فش»، «پرى‏وش» و «پرى‏فش» و «افسانه» و «اوسانه».

هم‌چنين آقاى آصف فكرت، دانشمند فاضل افغان، باری به‏‌من گفت كه حرف «گ» فارسى گاهى در زبان پشتو به‏‌حرف «غ» تغيير مى‏‌كند؛ مثلاً «گوشت» و «غوشه»، «گوش» و «غوژ» و «گندم» و «غنم» و موارد ديگر.

بنابراين، قواعد زبان‌‏شناسى مؤيد نظر آن گروه از دانشمندانى است كه كلمات «ابگان» و «اپه‌كان» و «آوگان» را با «اوه‌گان» و «اوغان» و «افغان» يكى دانسته‏‌اند. وره‏‌ها ميهيرا[٢۵]، ستاره‏‌شناس و شاعر هندى، كه در قرن ششم ميلادى مى‏‌زيست، كتاب منظوم در احكام نجوم نوشته است كه آن را «بهريته سنهيته»[٢٦] مى‏‌نامند. در چندين بيت از اين منظومه، نام «افغان» به‏‌صورت «اوه‌گانه» آمده است.

آ. فوشه[٢٧]، محقق فرانسوى، در كتاب «راه قديم هند و باختر به تكسيلا»، اين كلمه را قـديم‏‌تريـن شــكل يـاد شــده واژه «افغـان» در قـرن شــشـم ميـلادى مى‏‌دانـد.[٢٨] آقاى حبيبى مى‌‏نويسد:

    «بنابراين سند تاريخى، كلمه «افغان» حداقل ۱۴٠٠ سال قبل نزد هنديان شهرت داشته و مؤلفان هندى آن را به‏‌كار برده‏‌اند.»[٢۹]

و آقاى محمدصديق فرهنگ، می‏‌گويد:

    «من در حال حاضر نظر خود را درباره قدمت اين كلمه تا سده ششم ميلادى حفظ مى‏‌كنم.»[٣٠]

مقارن ظهور اسلام (در حدود ٦٣٠ ميلادى)، «هيون تسانگ»[٣۱]، راهب بودايی و جهانگرد چينى، كه به كشور افغانستان كنونى سفر كرد، در سفرنامه خود از سرزمينى به‏‌نام «او - پو - كين»[٣٢] ياد مى‌‏كند. پيش از او فاهيان، يكى ديگر از زايران چينى، اين ناحيه را كه مسكن اصلى قبايل افغان است، به‏‌اسم «لو - ئى» يعنى «روه»[٣٣] مى‏‌خواند.

خاورشناسان به‌ويژه ژنرال كننگهم در كتاب «جغرافياى قديم هند»، كلمه «او - پو - كين» را صورت چينى شده كلمه «اوه‌گان» (افغان) مى‏‌داند.

اما، در دوره اسلامى، «حدودالعالم» كه در سده چهارم هجرى نوشته شده، نخستين اثر فارسى درى است كه از كلمه «افغان» ياد مى‏‌كند؛ در اين كتاب چنين آمده است:

    «... سخن اندر ناحيت هندوستان و شهرهاى وى... سول دهى در كوه بانعمت و اندرو افغان اند، از آن‌جا برويد تا به حسينان راه اندر ميان دو كوهى است و اندر اين راه ٧٢ آب بيايد گذاشتن و راهى است با مخاطره و بيم»

و همو مى‏‌نويسد:

    «حسينان شهرى است گرمسير و صحرا نهاده... نينهار جایى است پادشاه او مسلمانى نمايد و زن بسيار دارد از مسلمانان و از افغانان و از هندوان بيش از سى و ديگر مردم بت پرستند و اندر وى سه بت است بزرگ»[٣۴]

از اين گذشته، ابونصر محمد عتبی در تاريخ يمينى نام «افغان» را آورده و از حضور افغانان در لشكر سلطان محمود خبر مى‌‏دهد و بيهقى هم اين خبر را تأييد مى‏‌كند.

ابن اثير در «الكامل فى التاريخ» اين كلمه را به‏‌صورت قديمى آن يعنى «ابغان» مى‏‌نويسد[٣۵]. ابوريحان بيرونى نام افغان را چندين بار ياد كرده است و مى‏‌گويد كه آنان در كوهستان غربى هند كه همان كوهستان سليمان است زندگى مى‏‌كنند.

ابن‌بطوطه، سياح مراكشى، در نيمه اول سده هشتم هجرى قمرى مى‏‌نويسد:

    «كابل در گذشته شهر بزرگى بوده و اكنون قريه‏‌اى از آن باقى مانده كه طائفه‏‌اى از عجم كه «افغان» ناميده مى‏‌شوند در آن سكونت دارند. افغانان در كوهستان‌ها مواضع مستحكمى دارند و مردمى بسيار قوى هستند.»[٣٦]

به‏‌همين ترتيب، ساير مؤلفان دوره اسلامى، مانند: فخر مدبر در «آداب الحرب و الشجاعه»، منهاج سراج جوزجانى در «طبقات ناصرى»، حمداللّه‏ مستوفى در «تاريخ گزيده» و محمدقاسم در «تاريخ فرشته» وغيره بارها از كلمه افغان و اوغان ياد كرده‏‌اند.

به‏‌هر حال، در گذشته كلمه «افغان» نزد فارسى زبانان به‏‌معناى قوم «پشتون» به‏‌كار گرفته مى‏‌شد. اما از زمان تجديد حيات سياسى كشور افغانستان و به‌ويژه تثبيت مرزهاى ملى و نوسازى ساختار دولت آن، به‌تدريج اين اصطلاح به‏‌مفهوم «ملت افغانستان» تغيير و تحول معانى پيدا كرد. چنان‌كه در قانون اساسى ۱٣۴٣ خورشيدى افغانستان، اين كلمه چنين تعريف شده است:

    «ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادى كه تابعيت افغانستان را مطابق به احكام قانون دارا باشند. بر هرفرد از افراد مذكور كلمه «افغان» اطلاق مى‌‏شود.»[٣٧]

بنابراين، امروز كلمه «افغان» را معمولاً در دو معنى به‏‌كار مى‌‏برند: يكى به‏‌معنى «ملت افغانستان» اعم از پشتون، تاجيك، هزاره، ازبك، تركمن، بلوچ وغيره؛ و ديگر، مفهوم تاريخى آن؛ يعنى، قوم «پشتون» كه شامل همه پشتو زبانان مى‏‌شود.

اين دو مفهوم جداگانه كلمه «افغان»، گاهگاهى در افغانستان ابهامى را نزد بعضى از اقوام ايجاد كرده و از اين‌كه به اين عنوان خوانده مى‏‌شوند، ابراز ترديد مى‏‌كنند.

اما، براى رفع اين ترديد، نكته‌‏ى را كه بايد خاطرنشان كرد، اين است كه وقتی صحبت از «هويت ملى» است، بدون شك، هر فرد ملت افغانستان با نام كشورش خوانده مى‏‌شود؛ يعنى «افغان». و اين امر نه تجاهل است و نه تلبُّس؛ بل، در اين معنا، كلمه «افغان» با كلمات «افغانى و افغانستانى» مترادف مى‏‌باشد.

اين رسم، در ساير نقاط جهان نيز متداول است؛ به‌طور نمونه، در كشور ايران نيز اقوام مختلف اعم از فارس، عرب، ترك و مغول زندگى مى‏‌كنند كه بدون شك، همه آن‌ها از نژاد آريايى نيستند ولى به‌راحتى خود را به‏‌عنوان «ايرانى» مى‏‌دانند. در حالى كه كلمه «ايرانى» هم دو معنى دارد: يكى «ملت ايران» و ديگر قوم «آريايى».

در عرف بين‏‌المللى نيز مراد از كلمه «افغان»، «ملت افغانستان» است، نه قوم «پشتون». از همين‌رو، هر تبعه افغانستان در خارج از كشور به‏‌صفت «افغان» شناخته مى‏‌شود.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشته‌ی تحرير درآمده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- حبیبی، عبدالحی، مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، جوزا و سرطان ۱۳۴۸ شمسى، ص ۱.
[۲]- مرى لوئيس، سرزمين و مردم افغانستان، ترجمه مرتضى اسعدى، چاپ اول: ۱۳٦۸، ص ۵۲.
[۳]- فرهنگ، مير محمدصديق، افغانستان در پنج قرن اخير، چاپ ۱۳٧۱، ج ۲، ص ۳۳۱.
[۴]- مجله سخن، صص ۱۲٦۵-۱۲٦۳.
[۵]- همان‌جا، ص ۱۲٦۵
[٦]- Valerian
[٧]- Sprengling
[۸]- همانجا، ص ۲.
[۹]- مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، جوزا و سرطان ۱۳۴۸ شمسى، پاورقى ص ۲.
[۱٠]- همان‌جا، ص ۲
[۱۱]- Apakan
[۱۲]- همان‌جا، ص ۲
[۱۳]- همان‌جا، ص ۲؛ به نقل از پتان‌ها، ص ۸٠.
[۱۴]- شاهنامه، چاپ مسكو، ج ۱، ص ۱۱٠
[۱۵]- همان‌جا، ص ۱۱٦
[۱٦]- فرهنگ شاهنامه، چاپ ۱۳۲٠ شمسى، تهران، ص ۱۲
[۱٧]- شاهنامه، چاپ مسكو، ج ۵، ص ۲۸۱
[۱۸]- مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، ص ۳.
[۱۹]- همان‌جا، ص ۳
[٢٠]- افغانستان در پنج قرن اخير، ج ۲، ص ۳۳۲
[٢۱]- مجله آريانا، شماره سوم، سال بيست و هفتم، ص ۲
[٢۲]- حبیبی، عبدالحی، تاريخ مختصرافغانستان، کابل: چاپ ۱۳٦۸، ص ٧۲
[٢۳]- Herodotus
[٢۴]- Paktuie
[٢۵]- Varaha Mihira
[٢٦]- Bhrita-Sanhita
[٢٧]- A. Foucher
[٢۸]- مجله آريانا، ص ۳.
[٢۹]- همان‌جا، ص ۴
[۳٠]- افغانستان در پنج قرن اخير، ج ۲، ص ۳۳۲
[۳۱]- Hiuen Tsang
[۳۲]- O - Po - Kien
[۳۳]- Roh
[۳۴]- حدودالعالم، تهران: ص ۴۵، و مينورسكى ص ۹۱.
[۳۵]- مجله آريانا.
[۳٦]- سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه دكتر محمدعلى موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص ۴٠٠.
[۳٧]- قوانين اساسى افغانستان، به نقل از ماده اول قانون اساسى مصوب ۹ ميزان ۱۳۴۳ شمسى، ص ۱۲۴


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

مجله‌ی امین، سال اول، شماره‌ی ٦، عقرب ۱۳٧٧