فهرست مندرجاتفلسفه و هنر
تبارشناسی هرمنوتیک و تفکر انضمامی
[هرمنوتیک] [تفکر انضمامی]
واژهی هرمنوتیک علاوه بر هنر به ساحتهای فلسفی برای فهم و تفسیر و تاویل زبانی و غیرزبانی توجه دارد. چنانچه هرمنوتیک نظریهپردازی در خصوص تفسیر قلمداد شود، ارجاع سنت هرمنوتیکی به فلسفه یونان قدیم میرسد. در قرون وسطی و دورهی رنسانس علاوه بر آنکه هرمنوتیک بهعنوان یکی از عناصر بنیادی در زمینه مطالعات مربوط به فهم انجیل قلمداد میشد، بعد از آن بهعنوان علمی برای مطالعات فرهنگهای متأخر و متقدم هم استفاده شد. موقعیت هرمنوتیک با ظهور و رشد رمانتیسم و نیز ایدهآلیسم در آلمان تغییر یافت.
هرمنوتیک فلسفی شد و دیگر بهعنوان مقدم متدولوژیک یا دیالکتیکی برای سایر رشتهها محسوب نمیشد زیرا به نفس شرایط امکان کنشهای نمادین میپرداخت. پرسش «چگونه بخوانیم» در این منظومه جای خود را به پرسش «چگونه ارتباط متقابل برقرار کنیم» داد. بدون این تحول رویکردی که از سوی «فردریش شلایرماخر»، «ویلیام دیلتای» و سایرین بهوجود آمد، تصور تفسیری هستی شناسیک در هرمنوتیک که در اواسط دهه ۱۹۲۰ با کتاب «هستی و زمان» هایدگر رخ داد امکانپذیر شد. همین سنت تاثیرات خود را بر گادامر شاگرد هایدگر نهاد. امروز صرفاً هرمنوتیک محدود به ساحت کنشهای نمادین نیست. حوزه آن فراخناک و بنیادیتر هم شده و تسری به هستی و زندگی انسانی نیز یافته است. هرمنوتیک در این هیئت پژوهش در لایههای عمیق شرایط تعامل سمبلیک و فرهنگ بهنحو کلی محسوب میشود. هرمنوتیک افقی نقادانه برای بسیاری از مباحث مهیج فلسفه معاصر هم در بطن بستر سنت انگلوامریکن و هم در بستر گفتمان قارهیی را تدارک و تهیه کرده است.
[↑] شناسنامه هرمنوتیک
اصطلاح هرمنوتیک لاتین شده اصطلاح یونانی «هرمنوتیس» است و از آغاز قرن ۱۷ به گفتمان فکری ـ فلسفی وارد شده است و تاریخش به فلسفه قدیم بر میگردد و این افلاطون بود که این اصطلاح را در مقابل «سوفیا» قرار داد برای اشاره بهفهم شهودهای دینی که در برخی از محاورات خود استفاده میکرد. ارسطو این تاویل را فراختر کرد و توسعه داد و عملیات منطقی و معناشناسی خود را پری «هرمونیاس» نامید که بعداً تفسیر قلمداد شد. اما تنها با رواقیون و تاملات آنها بر تفسیر اسطوره و داستان است که ما با مقولهیی تحت عنوان آگاهی روش شناختی مولفههای فهم متنی مواجه میشویم.
رواقیون هرگز در خصوص تفسیر، تئوری منسجمی عرضه نکردند. چنین نظریهیی صرفاً در تفکر «فیلو الکسندریا» یافت میشود که تاملات وی بر مفهوم سمبلیک کتاب عهد عتیق این ایده را پیشنهاد میکنند که امکان دارد معنای لغوی یک متن معنای عمیقتر غیرلغوی را پنهان کند. البته این معنا تنها از مسیر عمل تفسیری مدون هویدا میشود. حدود ۱۵۰ سال بعد «اوریژنز» این نگره را با این ادعا که انجیل عهد عتیق به لحاظ معنایی سه لایه معنایی دارد و این معادل سه لایه انسان یعنی بدن و نفس و روح است، توسعه داد. به اعتقاد وی هر یک از این لوایح انعکاس دهنده مرحله پیشرفته فهم دینی است. با آگوستین ما با متفکری که تاثیرش بر هرمنوتیک مدرن دیلتای، هایدگر و گادامر شناخته میشود روبه رو میشویم. از منظر گئورگ گادامر، این آگوستین است که برای نخستین بار فراخناکی قلمرو هرمنوتیک را ادعا و ارائه میکند. این ادعا از کنشمندی که آگوستین بین زبان و تفسیر برقرار میکند، ناشی میشود. اما با این مفروضات و عقیده وی که انجیل عهد عتیق با سطوح وجودی عمیقتر خودآگاهی گره میخورد هم پیوند وثیق برقرار میکند.
کار «توماس آکویناس» هم که توجه بسیار هایدگر جوان را برانگیخت، تاثیری بر پیشرفت هرمنوتیک مدرن داشته است. با این وجود «هایدگر» اساساً بهتصور آکویناس از وجود علاقه مند بود و به صورت مستقیم به نگارش مرسوم متنهای ارسطویی جعلی با مضمونهای هرمنوتیکی اشتیاق نداشت. آکویناس که یکدستی عمل نویسنده را در کانون ملاحظات خود قرار میداد، پرسشهایی در خصوص این متون از مسیر تطبیق آنها با مجموعه آثار موجود ارسطو مطرح و دستورالعملهای فلسفی ـ انتقادی را ارائه کرد که بعداً بهعنوان تصور شلایرماخر از تاویل زبانی که جنبه اساسی تفکرات وی است، درآمد. با این همه این نکته تنها ارتباط میان فلسفه قرون وسطی و هرمنوتیک مدرن نبود و همپوشانی دیگری با تفاسیر قرون وسطایی از متون مقدس بهوجود میآید که بر سرشت مقدس بیشتر از سرشت جوهرهی تاریخیشان تاکید میورزیدند.
در زمینه اعاده حیثیت تعامل هرمنوتیکی این تمثیل در مساعی گادامر منعکس است. با وجود این نکات و مخرج مشترک گفت وگو با «لوتر» است که ما طلوع یک هرمنوتیک نوین را مشاهده میکنیم و به پیروی از تاکید لوتر بر ایمان و معنویت، در پرسش از هرمنوتیک جدید نقشی ایفا کردند. با این وجود در خصوص فرآیند فهم انسانی هیچ کدام از این متفکران چیزی در باب نظریه فهم انسانی بسط و توسعه ندادند تا متد یا مجموعهیی از قواعد بهنجار را پیشنهاد کنند. چنین نظریهیی برای نخستین بار توسط «یوهان مارتین کلادنیوس» ارائه شد. کلادنیوس در آثار خود در میان منطق و هرمنوتیک تمایز قائل میشود، با این همه نوعی گونه شناسی از مفهوم دیدگاه ارائه میکند. او که میراث دار «لایبنیتس» و «ولف» است یعنی از فلسفه آکادمیک و مدرسهیی و شقوق گونههای نگرشی متنوع تبعیت میکند که وی را در تبیین کیفیت تنوع در ادراک پدیدهها و مولفههایی که ممکن است در فهم ما از متون و عبارات افراد تولید اشکال کند، توانا میسازد. بهزعم وی آنچه در ورطه خطر است روششناسی تاریخی در فضای مدرن این واژه نیست بلکه روش جزمی و معرفت محور تفسیر است.
کلادنیوس که لیستی از ابهامات مختلف را عرضه میکند برای فهم اینکه چه چیزی در سرآغاز امر ممکن است عجیب و مبهم باشد مفروضاتی را تجویز میکند که فرد باید فروض ضمنی در باب دیدگاه را تبیین کند که با عنایت به آنها متن یا عبارت مشکل آفرین مطرح میشود. در نتیجه امکان دارد ما به فهمی عینی از موضوع بحث برسیم. هرمنوتیک از این منظر پا به پای معرفت شناختی پیش میرود. او جهت گیری مهمی را در هرمنوتیک قرن بیستم با تجویز جست وجوی صدق و فهم و پیشبرد هر دو در عرض هم را نوید میدهد.
«گئورگ فردریش مایر» فیلسوف هرمنوتیکی دیگری است که در دل پارادایم لایبنیتس کنکاش میکند و فعال است. در حالی که کلادنیوس به سخن و نوشته توجه نشان میداد، هرمنوتیک مایر به نشانهها یعنی هر نوع نشانه از جمله نشانههای غیرزبانی و طبیعی توجه میکرد. او از این فرض در آثار خود بحث میکند که نشانهها به یک معنا یا قصد غیرنشانهیی توجه ندارند اما معنایشان را از موقعیتی فراتر از موقعیت زبان شناسانه تحصیل میکنند. آنچه معنای یک نشانه را تعیین و شفاف میکند از نظر «مایر» نسبتش با نشانههای دیگر است. تاکید مایر در آثارش بر نسبت زبان و هرمنوتیک تاکید و گونهیی کل گرایی معناشناسی را معرفی میکند که در آن ابهامهای زبانی با ایما و اشاره به خود زبان تعین مییابند نه با اشاره به مولفههای فرازبانی نظیر نیت و قصد نویسنده. ما هنگامی که نخست به سنت هرمنوتیکی غرب توجه نشان میدهیم به نام دو نفر برمیخوریم؛ «فردریش است» و «فردریش آگوست ولف».
«است» قصد داشت نوعی متدولوژی را از مسیر نوسازی کلیت روح جهان خارجی ارائه کند. پیامهای فردی نه از طریق اشاره به نویسنده و نه از گذر سرپل مرجعیت تفاسیر سنتی از انجیل بهمنظور تاکید بر شیوهیی که در آن هر خواننده با چالش صادق با راستی آزمایی متن روبه رو باشد، ممکن شد. فهم ما از یک متن بر اتخاذ وفادارانه خوانشهای مسلط و معتبر زمان متکی نیست. این فهم قایم به خواننده است تا مسیر خود را در زمینه معنای محتمل و صدق (راستی آزمایی متنی) بیابد. از این رو خوانش به سلک جدید به مسالهیی مهم مبدل میشود.
«ویکو» که از سنتی کاملاً متفاوت برمیخیزد، یکی دیگر از چهرههای اساسی برای گسترش هرمنوتیک آغاز جهان نو محسوب میشود. «ویکو» که علیه دکارتگرایی زمان خویش شورشی (فلسفی) کرده است از این رو بحث میکند که اندیشه کردن همواره ریشهی در بستر فرهنگی معینی دارد. این معبر هم از حیث تاریخی بسط و توسعه مییابد و هم بهصورت جوهری با زبان مرسوم گره میخورد. این زبان متحولکننده از مرحله داستان و شعر تا مرحله بعدی که همان انتزاع تئوریک و لغات فنی است هویت مییابد. برای درک این موضوع فهم تبارشناسی افق فکری خود ویکو ضروری است. این رویکرد تاکید بسیاری بر علوم تاریخی دارد. مضافاً آنکه بر مدلی تاکید میکند که صدق و عینیت با آنچه در علوم طبیعی پیشنهاد میکنند تفاوت دارد. این مورخ با جهانی مواجه است که اساساً از آن خود اوست. نه حوزهیی از چیزهای مستقل از فرد شناسنده و ایدهآل شده، که هیچ فرق فارق و شفاف میان عالم و چیزی که میخواهد بشناسد موجود نیست. در اینجا آگاهی و خودآگاهی نمیتوانند از یکدیگر متمایز باشند. خودآگاهی نمیتواند در گزارههای به مثابه قانون نضج یابد. با تکیه بر روابط مان با انسانها و حس مشترک صادر هستیم که درک کنیم در چه بستر تاریخی از فهم و عمل زندگی میکنیم. فیلسوف دیگری که در آغاز رشد هرمنوتیک بر آن تاثیر نهاد «اسپینوزا» بود. وی در فصل هفدهم کتاب «رساله دینی ـ سیاسی» تصریح میکند که برای فهم توده حجیم و دشواری از متون انجیل عهد عتیق، انسان باید افق تاریخی را در ذهن داشته باشد که این متون را نگاشته و خلق کردهاند. اسپینوزا ادعا میکند یک شباهت میان فهم ما از طبیعت و فهم ما از کتاب مقدس وجود دارد.
همانگونه که مشاهده میشود دوره هرمنوتیکی به ارتباط جزء و کل وابستگی هر یک به دیگری تأکید میکند. این مضمون از مهمترین مضامین موجود در این زیرشاخه معرفتی محسوب میشود. چیزی که بهنحو منطوق و مستقیم قابل فهم نیست با پژوهش فلسفی فهم میشود، اما مطالعه تاریخ هم ابزاری جانشینناپذیر برای پروسه فهم معنای هرمنوتیکی و کاربرد زبانی آن است. لوتر، ویکو و اسپینوزا که قدرت ذهنی خلاق داشته و از آن متاثر بودند و نیز به علم جدید در خصوص انسان و جنبههای تاریخی فهم تعلق خاطر داشتند در شکلدادن به جهت آن در نظام نشانه شناسی فهم نمیشوند، بلکه برحسب موقعیت شان در دل جهان تاریخی درک میشوند.
«است» تصور میکند این امر از مسیر تلفیق رویکردهای تحلیلی و ترکیبی امکان پذیر است که ترکیبی بر کل و تحلیلی بر اجزای این کل معطوف و ملاحظه نشان میدهند. وی از این طریق گسترده دور هرمنوتیکی را بسط داد. دور هرمنوتیکی که پیش از این به عنوان نسبت میان اجزای متن و خود متن عمل میکرد، هم اکنون حاوی و مشمول بر نسبت متن با سنت تاریخی و فرهنگ در مقیاس گسترده طرح میشود. «ولف» هم مانند «است» با مطالعات آثار کلاسیک آموزش یافت. او هم در آثارش با زوایای معرفتی و فلسفی لغت شناسی کلاسیک معطوف و توجه خاصی نشان میداد. «ولف» مدعی میشود هدف مطالعات کلاسیک نیل به تعمیق واقعیت است. اما این اهداف باید به شیوههایی هم که در دسترس دارند توجه کنند. با این وجود معرفت هرمنوتیک در مواجهه با متون قدیم نه تنها در مفروضات خود مطالعه کلی فرهنگ را بلکه با حساسیتی مشخص به فردیت مولف آن را هم تجویز میکنند. با نامیدن فلسفه به عنوان آموزهیی روش شناسانه که هم بر چارچوب فرهنگی مشترک تاکید میکند و هم بر زاویه و متد فردیت، ولف خودش را بهعنوان یکی از پیشگامان مهم هرمنوتیک رمانتیک مطرح میکند.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- تبارشناسی هرمنوتیک و تفکر انضمامی، برگردان فارسی از: حسین یاری، شبکۀ اینترنتی آفتاب: شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
[↑] جُستارهای وابسته
□ فلسفه
□ منطق
□ دین
[↑] سرچشمهها
□ شبکۀ اینترنتی آفتاب؛ برگردان از مقالهی:
This is a file in the archives of the Stanford Encyclopedia of Philosophy.