|
توضیح چند نکته در مورد برخی ادعاها
دربارۀ کودتای نامنهاد میوندوال
متد تاریخنگاری مدرن، هرگونه تحلیل و تأویل را بر مبنای گفتههای اشخاص و یا رهبران سیاسی و نیز عضوهای خانوادهیشان نسبت به خودشان فاقد اعتبار علمی میداند بهویژه که نویسنده واقعهنگار بهگونه یکسویه، از حاشیهی موضوع تداخل نماید و در نتیجه با افزودن فرضیههای خیالیاش چنان پندارد که همین کارش «تاریخنویسی» است و رسالت که انتظار آن میرفته، به شایستهگی انجام شده است.
پیش از آنکه وارد بحث اصلی شوم و انگیزه نوشتن این یادداشت را در میان بگذارم این مطلب را نیز لازم به تذکر میدانم که من حدود سه سال نخستین نظام جمهوری به حیث قوماندان گارد مؤظف بودهام. انتصاب من در پُست قوماندانی گارد، به دو دلیل صورت گرفت: یکی به دلیل رابطهی قومی، خانوادهگی و دوستی نزدیک پدرم با مرحوم داوود خان، مورد اعتماد وی قرار گرفتم؛ دیگر، آنکه من از آغاز همکاریام با داوود خان در طرح نقشه جهت خلع سلطنت و تأسیس جمهوریت و برقراری رابطه داوود خان با بسیاری از افسران در اردو همکاری تنگاتنگ داشتم. به این دلیل، چی قبل از تغیر نظام و چی پس از آن، در بسیاری تصامیم و موضوعات شریک بوده و از آنها آگاهی داشتهام. بهخصوص بعد از تغییر نظام، در جریان کار روزانه، علاوه بر ابلاغ دستورها و تصمیمها، کلیه ملاقاتها و دید و بازدیدها کارمندان دولت و مراجعان غیردولتی، توسط من تنظیم و در کتاب پرتوکول ملاقاتهای ثبت میگردید. پس از پایان کار رسمی روزانه، مؤظف بودم که داوود خان را از داخل ارگ ریاست جمهوری تا خانهاش که اکثرأ پیاده میرفت، همراهی نمایم. شبانه نیز تا هنگامی که داوود خان بیدار بود من نیز بیدار میماندم و ملاقاتهای شخصی و رفت و آمدها را تنظیم و ثبت پروتوکول مینمودم. همچنان باید اضافه نمایم که حوزهی وظیفوی من، منحصر به گارد ریاست جمهوری بود که در محافظت از رییس جمهور و تنظیم ساختار نظامی و نیروهای دفاعی گارد، در برابر خطر احتمالی، خلاصه میشد. در حوزهی کار من که هم قوماندانی گارد و هم نظارت از کار ریاست دفتر جمهوری را در بر میگرفت، حجم کار بهاندازهیی زیاد بود که فرصت «سر خاریدن» دست نمیداد. بارها اتفاق میافتاد که چندین روز سپری میشد و من موفق نمیشدم حتا حمام بگیرم. بنابر این، نه از لحاظ پرنسیبهای کاری بهخود حق میدادم که در کار دیگران مداخله نمایم و نه وقت آن را داشتم که به محبس و یا جریان تحقیق زندانیان سرکشی نمایم. لذا این استناد آقای نصیر مهرین را در مصاحبهی داوود ملکیار با عیسی نورزاد که من به محبس رفتوآمد میکردهام عاری از حقیقت میدانم و به کلی رد مینمایم. از جانبی هم، داوود خان چون بهوجود اختلاف میان پرچمیها و مرحوم میوندوال آگاه بود، وظیفه نگهداری و حفاظت از میوندوال را پس از دستگیری وی به قدیر نورستانی - قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس وزارت داخله - سپرد. در این وقت عیسی نورزاد، خسربرهی قدیر نورستانی، آمر محبس کابل بود. گرچی شایعههایی بر سر زبانها انداخته شد که میوندوال از سوی پرچمیها به قتل رسانیده شده تا بار مسوولیت قدیر نورستانی و عیسی نورزاد سبکتر گردد، ولی این شایعهها بههیچ وجه نتوانستند قدیر نورستانی و عیسی نورزاد را از تیررس اشتباه و شک کسانی که در امر تحقیق و محاکمهی متهمان کودتا دخیل بودند برطرف سازد؛ زیرا قدیر نورستانی و عیسی نورزاد، هر دو مسوولان مستقیم نگهداری و حفاظت از میوندوال بودند. در این حالت، اگر موضوع خودکشی منتفی باشد، امکان به قتل رسیدن میوندوال از طرف پرچمیها ضعیف بهنظر میرسد؛ چون عیسی نورزاد بنابر مکلفیت وظیفه و مسوولیت مستقیمی که در مواظبت از میوندوال داشته، به باور من یکی از مهرههای کلیدی است که به چند و چون قضیه (خودکشی یا قتل میوندوال) که در محبس واقع شده آگاهی دارد؛ اما از آنجا که خود ریگ در کفش دارد و نمیتواند و یا نمیخواهد حقیقت را آفتابی سازد، با ارائه دروغهایی چون کشاندن پای دیگران، آنچی را که واقع شده است، مخدوش مینماید.
در اینجا میخواهم به دو موضوع دیگر اشاره کنم که از جانب آقای نصیر مهرین متکی بر روایتهای نادرست دست دوم و سوم نقل شده و به تحلیل گرفته شدهاند. آقای نصیر مهرین مینویسد: «خانمحمد خان مشهور به مرستیال، وزارت دفاع را با زور اشغال ننموده بود. شاهدان گواهی دادهاند که مرستیال پس از شنیدن خبر کودتای ٢٦ سرطان، خود را به منزل سردار رسانید پس از کسب موافقت ضمنی او روانهی وزارت دفاع شد». (بخش دوم)
برای من فهم این موضوع خیلی دشوار است که آقای نصیر مهرین که دریافت حقیقیت رویدادها را بدون سند و مدارک مشکل میداند، این ادعا را که خانمحمد خان مرستیال وزارت دفاع را اشغال ننموده و با موافقت قبلی داوود خان، روانهی وزارت دفاع شده، بر اساس کدام «مدرک» و «سند» قابل باور و «گواهی» کدام «شاهدان» عینی ثبت تاریخ مینماید؟
شب ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ من و گروه همکارم در قطعهی انضباط مؤظف به گرفتاری سران مهم نظام سلطنتی بودیم. حوالی ساعت شش صبح، کار دستگیری و گرفتاری به انجام رسیده بود. من در طول شب از طریق دستگاه مخابرهی بیسیم، با داوود خان در تماس بودم و جریان گرفتاریها را گزارش میدادم . اندکی پیش از ساعت شش صبح دستور رسید که نزد داوود خان بروم. با دریافت این خبر به خانهی داوود خان یا مقر فرماندهی شتافتم. چند دقیقه از ساعت هفت صبح گذشته بود که هر دو با عدهیی از سرگروپها راهی رادیو افغانستان شدیم.
بعد از ایراد بیانیهی کوتاه داوود خان، از طریق رادیو، که در آن رژیم سلطنتی «منسوخ» و استقرار نظام جمهوری اعلام گردید، دوباره به خانه برگشتیم. حدود یک ساعتونیم، داوود خان با سرگروپهای عملیاتی کودتا که برای تبریکی میآمدند و یا با بیسیم اوضاع را گزارش میدادند، مصروف بود. کمی پس از ساعت ده صبح در حالی که حیدر رسولی نیز حاضر بود، داوود خان برایم گفت که اطلاع رسیده است که خانمحمد خان مرستیال خودسرانه به وزارت دفاع رفته و چوکی وزارت را اشغال نموده است؛ بنابر آن فوری به وزارت دفاع رفته و خانمحمد خان را با خود به اینجا بیاورید. هنگام حرکت رسولی نیز با من همراه شد. در وزارت دفاع، رسولی چون لباس ملکی به تن داشت از من خواهش کرد تا امر «رهبر» را من به خانمحمد خان ابلاغ نمایم. دفتر وزیر دفاع پر از جنرالان و کسانی بود که یا برای تبریکی نظام جدید آمده بودند و یا هم به بهانهی گرفتن هدایتهای کاری. من به میز «وزیر دفاع» نزدیک شدم و پس از ادای تعظیم عسکری، به خانمحمد خان چنین تذکر دادم: «رهبر صاحب شما را احضار کرده است.» خانمحمد خان نگاهی به من انداخت و دستور داد که منتظر بمانم تا او به کارهایش برسد چند دقیقه دیگر انتظار کشیدم، باز هم پیش رفتم و ادای احترام کردم و گفتم: «شاید فراموشتان شده است، شما را رهبر صاحب احضار کرده است.» اینبار خانمحمد خان به نرمی خواهش کرد که چند دقیقهی دیگر هم منتظر بمانم تا او از کارهایش فارغ شود. هیچیک از جنرالان و دیگران که در آنجا حضور داشتند، مرا جدی نگرفتند؛ زیرا همه بر این تصور بودند که خانمحمد خان، به امر شخص داوود خان بهحیث وزیر دفاع منصوب گردیده است. بعد از سپریشدن چند دقیقهی دیگر، برای بار سوم به میزکارش نزدیک شدم و با لحن جدی گفتم: «رهبر صاحب امر عاجل داده است که شما را با خود ببرم. لذا تمام کارهای خود را متوقف کنید و با من بروید. زیرا تعمیل امر رهبر از انجام کارهای شما مهمتر است.» چنان بهنظر میرسید که خانمحمد خان دیگر متوجه پررویی حقیرانه و خطای خود شده بود. فوری از جایش برخاست و به دیگران گفت: «شما منتظر بمانید، من بهزودی از حضور رهبر بر میگردم».
داوود خان از خانمحمد خان پرسید: «کی به شما گفته بود که به وزارت دفاع بروید؟» خانمحمد خان جواب داد: «رهبر صاحب، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم، وظیفهی خود دانستم که به وزرات دفاع رفته و وظیفه خود را اشغال نمایم.» داوود خان گفت: «خانمحمد خان! آیا شما پیش از امروز از وقوع انقلاب خبر داشتید؟ آیا ما با شما کدام تماس قبلی داشتیم؟ شما باید بفهمید که در انقلاب بسیاری از جوانان زندهگیشان را کف دستشان گذاشتند و برای پیروزی انقلاب فداکاری کردند. لطفاً به خانهی خود تشریف ببرید. هرگاه نظام جمهوری به همکاری شما نیاز داشته باشد، شما را در جریان قرار خواهیم داد».
این بود شرح قصهی واقعی وزارت چند ساعتهی خانمحمد خان مرستیال که بهاندازهی یک سر مو هم نه کم و نه زیاد ارائه گردید.
اما پیرامون «ملاقات» میوند وال با داوود خان، ابتدا آقای نصیر مهرین در بخش دوم نوشتهاش از جانب خود مینویسد: «میوندوال بهزودی در مییابد که خانهاش تحت تعقیب است، در پی دیداری با سردار محمدنعیم خان موضوع را مطرح میکند بر علاوه با شخص رییس دولت، محمدداوود دیداری داشته و همکاری خویش را به اطلاع رسانیده بود.»
به همینگونه برای تأیید ضمنی مطلب بالا، در بخش چهارم، به نقل از مصطفی رسولی، جملهیی زیر را از زبان میوندوال نقل میکند: «من وقتی به کابل آمدم، از رییس دولت، سردار محمدداوود خان وقت ملاقات گرفتم. زمانی که به نزدش رفتم، داوود خان بدون ارتباط موضوع به من گفت که بعضاً انسانهایی نزد من میآیند که میخواهم رویشان را بخورم.»
آنگونه که پیشتر گفتم، در تمام مدت کار من در گارد و در دفتر ریاست جمهوری و نیز در اقامتگاه شخصی داوود خان، همهی ملاقاتهای رسمی و غیررسمی وی ثبت پروتوکول میگردید و من در جریان قرار داشتم. میوندوال در زمان کودتا در خارج از کشور بهسر میبرد و فاصلهی زمانی میان بازگشت وی و زمان گرفتاریاش کمتر از دو ماه بود. میتوانم با صراحت بگویم که در طی این مدت کمتر از دو ماه، هیچگونه ملاقات و مذاکرهیی میان داوود خان و میوندوال صورت نگرفت. اما آنچی را نمیتوان انکار کرد، وجود مناسبات دوستانهی میوندوال با محمدنعیم برادر داوود خان بود که احتمال رساندن پیام و یا پیامهای او به داوود خان، از آن طریق بعید از امکان نمیباشد. زیرا همزمان زمزمههایی نیز در سطح بالای دولت به گوش میرسید که ممکن است میوندوال به وظیفه مهمی در خارج از افغانستان گمارده شود. صمد غوث، معین وزارت خارجه نیز در کتاب سقوط افغانستان، به این موضوع اشاره میکند.
دربارهی جملهیی که آقای نصیر مهرین از طرف میوندوال نقل میکند، باید بگویم که من، هم با داوود خان و هم با میوندوال محشور بودم و پای صحبت هر دو، نشسته بودم. چنین جملهیی را در سطح پایین، با طرز کلام و شیوهی بیان هر دوی آنان بههیچوجه موافق نمیدانم. من به این باورم کسی که چنین جملهیی را ساخته است، در مشابهت جعل با واقع هیچ زحمتی بهخود راه نداده است. عجیبتر از همه اینکه، هیچ ملاقاتی صورت نگرفته بود.
و حال میپردازم به موضوعی که انگیزهیی این نوشته را میسازد و آن «مصاحبه»ی پاچاگل وفادار با داوود ملکیار است که در آن، دربارهی من، گپهای نادرست و بیپایه گفته شده است.
نصیر مهرین، قسمتی از مصاحبه را چنین نقل میکند: «اکثر اعضای کابینه (به استثنای من) و چند تن دیگر، باقی همه به سفارش شرق تعیین شدند. در اوایل قدیر خان و عبدالالله با پرچمیها بسیار نزدیک بودند، با فیضمحمد، حسن شرق و ضیا مجید. اولین کسی که با حسن شرق مخالفت کرد، من بودم. اگر من داوود خان را نمیشناختم، شاید مخالفین مثل حسن شرق، عبدالالله، قدیر و ضیا گارد میخواستند مرا به سرنوشت میوندوال دچار کنند.» (بخش هفتم)
در رابطه با این «مصاحبه» دو موضوع را به بحث میگیرم. نخست اینکه مطابق گفتههای پاچاگل وفادار، گویا من با حسن شرق، عبدالالله و قدیر در قتل میوندوال همدست بودهام و همینطور میخواستیم پاچاگل وفادار را نیز از میان برداریم.
همانگونه که در بالا گفتهام، در زمان انجام وظیفه و کار من در گارد، ارتباط من بهطور مستقیم با شخص داوود خان بوده و هرگز با هیچکدام از همکاران وی تبانی و سر و سری نداشتهام. اغلب اتفاق افتاده است که نظریهها و نحوهی کار من به دلخواه وزیران نزدیک به داوود خان نبوده، حتا خلاف خواستههای آنان بوده است. از این میانه، قدیر نورستانی، حیدر رسولی و عبدالالله، با من بسیار مخالف بودند و توطئههایی را علیه من سازمان دادند.
چون نزدیکی من با داوود خان و سر و کار شبانه روزیام با وی، برای بسیاری از اطرافیان رییس جمهور آشکار بود، در ابتدأ از سوی عدهی زیادی احساس زیاد علاقهمندی، دوستی و داشتن رابطهی صمیمانه با من ابراز میشد. اما از آنجا که من بهخواستها و توقعهای نامعقول تن در نمیدادم، بهتدریج وضع دگرگونه شد مخالفتها با من آغاز گردید، تا آنجا که قدیر نورستانی و حیدر رسولی بهطور صریح علیه من موضع گرفتند و حتا توطئههایی را تدارک دیدند که من در جای دیگری به آن خواهم پرداخت. گذشته از آن، چون من یگانه عضو خانوادهی محمدزایی بودم که در انجام کودتا برای براندازی رژیم سلطنتی فعال بودم اکثریت هواداران و وابستهگان خانوادهی سلطنتی، بهخصوص کسانی که با داوود خان نزدیک بودند و در قدم اول محمدنعیم برادر رییس جمهور بیشترین مخالفت را با من ابراز میداشتند.
من همهی این جریانها را با علتها و دلایلی که وجود داشتند، و چی گروههایی در داخل و خارج، یعنی در دولت و خانواده، به دور داوود خان حلقهزده بودند و به تخریب نظام جمهوری و انحراف او از مسیر تعهدهایی که در آغاز صورت گرفته بود، میپرداختند، بهشمول دریافت گزارشها و سندهایی از کودتای میوندوال که چیگونه شب ٢۹ سنبله ۱٣۵٢، تمام قطعات و جز و تامهای وزارت دفاع بهشمول گارد، بهحالت آمادهباش قرار داده شدند و نیز در جریان روز ٢۹ سنبله، همه گزارشها، نوارهای صوتی و سندها در بارهیی کودتا بررسی شد و اینکه داوود خان در آغاز با نوعی بیباوری به وقوع کودتا نگاه میکرد و خیلی از قصهها و داستانهای دیگری را که خود شاهد عینی آن بودم، در مجموعهی خاطرات خویش ثبت کردهام که امید است سال آینده به نشر آن توفیق یابم.
از موضوع دور نرویم. پاچاگل وفادار، بیش از چهل سال است که مرا میشناسد و در این چهل سال ما همیشه رابطهی دوستانه و بدون کدورت داشتهایم. او بهوضوح میداند که من هیچوقت با کدام گروه و حزبی، ارتباط و همسویی نداشتهام و هیچ گاهی هم در کار دیگران مداخله نکردهام و این موجب شگفت من شده که چیگونه او توانسته است چنین سخنی را بر زبان بیاورد که گویا من با حسن شرق، عبدالالله و قدیر در قتل میوندوال همدست بوده و حتا قصد نابودی خود او را نیز داشتهام.
در مورد وارد شدن این اتهام بر من که عضویت حزب دموکراتیک خلق را داشتهام باید روشن نمایم، در زمان تغییر نظام ٢٦ سرطان ۱٣۵٢، در میان افسران جمهوریخواه به استثنای عبدالحمید محتاط که به جناح دیگری غیر از حزب دموکراتیک خلق وابسته بود، ما صرف دو نفر حزبی داشتیم، یکی فیضمحمد و دیگری سید محمد گلابزوی. پس از آن که افسران جمهوریخواه از نظر داوود خان افتادند و حتا از وظایفشان برکنار شدند، اینجا بود که تعدادی از این افسران به حزب یادشده و احزاب دیگر پیوستند و یا توسط آن احزاب جلب و جذب گردیدند. من پس از انفصال وظیفه از گارد، دوبار به شمولیت در حزب دعوت شدم، بار اول قبل از کودتای هفت ثور و دومی بعد از سقوط حفیظ الله امین یا حاکمیت خلقیها. ناگفته نگذارم که بار دوم در دعوتی که از من صورت گرفت، مقامهای عالی حزبی و دولتی وعده داده شد. اما من مریضیام را دلیل آورده و معذرت خواستم. نرفتن من به حزب دو دلیل داشت. نخست، چون داوود خان مرا فرزند خوانده و در خانوادهاش نیز بهحیث عضو فامیل پذیرفته شده بودم و داوود خان در نامههای شخصیاش همیشه جملهی «فرزندم ضیأ» را بهکار میبرد. علاوه بر آن سوگند وفاداری به داوود خان و نظام جمهوری تأسیس شده از سوی او ادا کرده بودم و بر مبنای این تعهد اخلاقی که سپرده بودم، نمیتوانستم به گروه و یا حزب مخالف او بپیوندم. و دیگر، تجربهی حاکمیت احزاب چپ ایدئولوژیک در کشورهای دیگر، دیکتاتوریهای خونین حزبی – دولتی و سلب حقوق و آزادیهای فردی و مدنی را در پی داشت و این نوع تفکر و راه کار سیاسی، موافق دید من نبود. اما این اعتقاد شخصی من بود و بدان معنا نیست که هر حزبی که من بنابر عذر شخصی و یا دلیل اجتماعی، عضویت آن را نپذیرفتهام، فاقد معیارهای حقانیت است.
حقانیت دیگاههای فلسفی - سیاسی و راهکردهای عملی هر گروه و حزبی، نیاز به نقد عقلانی دارد. صرف نظر از رهبری آن حزب که مرتکب اشتباهها و خطاهای جدی شدهاند نمیتوان از وجود انبوهی از انسانهای صادق و فداکاری چشم پوشید که با آرمان خدمت به مردم به صفوف این حزب پیوستند و امروزه نیز با فقر و ناداری دست و گریباناند.
به اضافهی آنچی در بالا نوشتم، بالاخره به این تصمیم رسیدیم که با پاچاگل وفادار تماس بگیرم و از وی دوستانه گلهمند شوم که چرا چنین حرفهای نادرست را نسبت من ظالمانه بیان کرده است. پاچاگل وفادار در پاسخ این پرسش من، از انجام چنین مصاحبهیی بهطور کامل اظهار بیاطلاعی کرد و تأکید کرد که هیچگونه معرفت و شناختی با داوود ملکیار ندارد.
چند روزی که از این گفتوگوی تیلفونی سپری شد فکر کردم شاید پاچاگل وفادار فراموش کرده باشد و بهتر آن است که متن «مصاحبه» را فوتوکاپی کنم و برایش بفرستم. پاچاگل وفادار پس از دریافت مراسلهی پستی، با من تماس گرفت و افزود که این مصاحبه جعلی است و او آن را انجام نداده است. متعاقب این صحبتها، وی زحمت سفر صدها کیلومتر را برخود هموار ساخت و به دیدار من آمد. دو شب مهمان من بود و در ضمن یاداشت زیر را به قلم خود نوشت:
برای برادر گرامیام ضیا مجید!.
در تماس تیلفونی شما گله نمودید که در یک مصاحبه با داوود ملکیار شما از طرف من منحیث یک کمونست معرفی شدهاید و هم در مورد زیاد نمودهام که ضیا مجید قصد کشتن من (پاچاگل وفادار) را داشت.
برادر گرامی: شما باور نماید که من اول داوود ملکیار را نمیشناسم و دوم اینکه من هیچگاهی شما را بهحیث کمونست به کسی معرفی نکردهام و این به شما معلوم است که در بین ما روابط همیشه دوستانه بوده و آرزو میکنم که در آینده هم باقی بماند و این تهمت که شما پلان مرگ من را داشتید بیجا و نادرست میدانم و شما هم به گفتار کسانی که در بین ما فاصله پیدا مینمایند اهمیت ندهید.
با احترامپاچاگل وفادار (٢٠۱٠/۱۱/٢٢)
این داوری بیطرفانه را به خوانندهیی آگاه وا میگذارم و فکر میکنم همین چند توضیح مختصر بر کارنامهی دروغ و ابتذال، بسنده باشد اما اگر به واقع یک دیالوگ سازنده آغاز شود، مایلم که بحث را گستردهتر دنبال کنم و بر نادرستیهای دیگر نیز انگشت بگذارم. (با عرض حرمت)
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
ضیا مجید، کارنامهی دروغ و ابتذال، کابل ناتهـ،: شمارۀ مسلسل ۱۳٦، سال ششم، جدی ۱۳۸۹ هجری خورشیدی (جنوری ٢٠۱۱)
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□ دوهفته نامهی تاريخی، فرهنگی و اجتماعی کابل نات