جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۷ فروردین ۱۴, سه‌شنبه

زمان پایان جنگ در افغانستان

از: روی استوارت، برگردان فارسی از: مهدی صابریان

جنگ در افغانستان


فهرست مندرجات

.



زمان پایان جنگ در افغانستان

روی استوارت (Rory Stewart): پرسش امروز این نیست كه چرا ما به افغانستان حمله كردیم؟ پرسش این است که چرا ما پس از یک دهه همچنان در افغانستان هستیم؟

روی استوارت (Rory Stewart) (زاده‌ی ۳ ژانویه ۱۹۷۳ م)، سیاستمدار بریتانیایی است، که قبلاً نویسنده، مستندساز، دیپلمات ارشد، بنیان‌گذار موسسه خیریه، و جهان‌گرد مشهور بود. او عضو حزب محافظه‌کار بریتانیا است که از سوی این حزب از ماه مه سال ۲۰۱۰، از حوزه‌ی انتخاباتی Penrith and The Border در کامبریا، که یک شهرستان در ناحیه شمال غربی انگلستان و در مرز با اسکاتلند است، به مجلس عوام در پارلمان بریتانیا راه یافت و اکنون وزیر دولت در وزارت دادگستری این کشور است.

از سال ۲۰۰۰ تا سال ۲۰۰۲، روی استوارت، حدود ۶۰۰۰ مایل، به مناطق روستایی پاکستان، ایران، افغانستان، هند و نپال با پای پیاده سفر کرد و در مسیر این سفر در پانصد خانه‌ی روستایی اقامت گزید. نخستین کتاب او، با عنوان The Places in Between، شامل گزارش ۳۲ روز پیاده‌روی وی، در اوایل سال ۲۰۰۲، در افغانستان است. هم‌چنین او یک مستند در دو بخش، زیر عنوان افغانستان: بازی بزرگ - نگاه شخصی توسط روی استورات - (Afghanistan: The Great Game – A Personal View by Rory Stewart)، که شبکه‌ی بی‌بی‌سی-۲ (BBC2) پخش شد، را ساخت که به داستان دخالت‌های خارجی: بریتانیا، روسیه و ایالات متحده آمریکا، از قرن نوزدهم تا امروز پرداخته است. این مستند، در سال ۲۰۱۲ برنده‌ی جایزه‌ی BAFTA اسکاتلندی شد.

افزون بر این، در اواخر سال ۲۰۰۵، به‌درخواست شاهزاده ولز و حامد کرزی، رئیس جمهور افغانستان، به این کشور رفت و به‌عنوان مدیر اجرایی (Executive Chairman)، بنیاد کوهستان فیروزه (Turquoise Mountain Foundation)، که یک سازمان غیردولتی بود، را در افغانستان بنیان نهاد و طی سه سال اقامت در این کشور، به بازسازی ساختمان‌های تاریخی در شهر قدیمی کابل، تأمین آب، برق و ایجاد یک کلینیک، یک مدرسه و یک موسسه برای صنایع دستی سنتی پرداخت.

سئوال امروز این نیست كه چرا ما به افغانستان حمله كردیم؟ سوال این است که چرا ما بعد از یک دهه همچنان در افغانستان هستیم؟ چرا ۱۳۵ میلیارد دلار خرج می‌كنیم؟ چرا ۱۳۰۰۰۰ سرباز آن‌جا ‍‍پیاده کرده‌ایم؟ چرا افراد بیش‌تری در ماه گذشته نسبت به ماه‌های قبل‌تر در این نبرد كشته شده‌اند؟ چرا چنین شده است؟ ۲۰ سال گذشته دوران مداخله بود، و افغانستان صرفاً یك اقدام از پنج اقدام تراژیک بود. ما از پایان جنگ سرد در ناامیدی بیرون آمدیم. ما با رواندا روبه‌رو شدیم؛ با بوسنی روبه‌رو شدیم؛ و سپس اعتماد به نفس‌مان را مجدداً به‌دست آوردیم. در اقدام سوم، ما به بوسنی و کوزوو رفتیم و به‌نظر رسید كه موفق شدیم. در چهارمین اقدام، با گستاخی خود، با افزایش مفرط اعتماد به نفس‌مان، به افغانستان و عراق حمله کردیم. و در پنجمین اقدام، ما به یک وضعیت خفت‌‌بار سقوط کردیم.

اسامه بن لادن، بنیان‌گذار و رهبر شبکه القاعده بود، که در رابطه با حملات تروریستی بسیاری در سرتاسر جهان از جمله بمب‌گذاری‌های ۷ اوت ۱۹۹۸ در سفارتخانه‌های آمریکا در دارالسلام (تانزانیا) و نایروبی (کنیا)، حمله به کشتی جنگی یواس‌اس کول و حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون تحت تعقیب پلیس فدرال آمریکا قرار داشت. وی در تاریخ ۲ مه ۲۰۱۱ توسط گروه توسعه جنگاوری ویژه نیروی دریایی از فرماندهی مشترک عملیات ویژه نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا در پاکستان کشته شد.
ملا محمدعمر، رهبر گروه طالبان افغانستان و حامی اسامه بن لادن و گروه القاعده بود، که در لیست ده رهبر خطرناک‌ترین گروه‌های تروریستی قرار داشت.

خب سئوال این است که: ما داریم چه کار می‌کنیم؟ چرا ما همچنان به افغانستان چسبیده‌ایم؟ و البته، پاسخی كه همیشه به ما داده می‌شود به‌شرح زیر است. به ما گفته شد كه ما به افغانستان رفتیم به‌خاطر حادثه‌ی یازده سپتامبر، و ما آن‌جا می‌مانیم زیرا طالبان یك تهدید حیاتی برای امنیت جهانی است. با عبارات رییس‌جمهور اوباما، «اگر طالبان دوباره قدرت بگیرد، آن‌ها القاعده را برخواهند گرداند، که آن‌ها بسیاری از مردم ما را خواهند کشت همچنان‌كه احتمالاً این كار را می‌كنند.» داستانی که به ما می‌گویند این است که ابتدا مسیر روشنی وجود داشت - به‌عبارت دیگر، ما در موقعیتی به جنگ خاتمه دادیم كه نیروی نظامی کافی نداشتیم، منابع کافی نداشتیم، که باعث شد افغان‌ها ناامید شوند. آن‌ها احساس کردند که پیشرفت کافی در توسعه‌ی اقتصادی و امنیتی وجود ندارد، و در نتیجه طالبان بازگشتند. که ما در سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ با استقرار نیروهای نظامی، به آن واكنش نشان دادیم، اما همچنان نیروی نظامی کافی در منظقه نداشتیم. و تا سال ۲۰۰۹ وضع به‌همین منوال بود، زمانی‌که رئیس‌جمهور اوباما در یک چرخش غیرعادی به این وضعیت خاتمه داد، که ما نهایتاً به بیان وزیر امور خارجه، خانم کلینتون، «استراتژی، رهبری و منابع» داشتیم، و بنابراین، همان‌طور كه رئیس‌جمهور اكنون ما را مطمئن می‌سازد ما در مسیر رسیدن به اهداف‌مان هستیم.

همه این‌ها نادرست است. تمامی آن بیانات نادرست هستند. افغانستان تهدیدی حیاتی برای امنیت جهانی نیست. این بسیار بعید است که طالبان دوباره بتواند کشور را تصرف کند - این بسیار بعید است که آن‌ها بتوانند کابل را دوباره تصرف کنند. آن‌ها حتی ارتش مناسبی ندارند. حتی اگر آن‌ها بتوانند این کار را بكنند و من در اشتباه باشم، این بسیار بعید است که طالبان القاعده را دوباره برگرداند. از دیدگاه طالبان، دفعه قبل، اشتباه شماره یک آن‌ها همین القاعده بوده است. اگر آن‌ها القاعده را دعوت نمی‌كردند، امروز آن‌ها (طالبان) همچنان در قدرت می‌بودند.

در ۱۰ اکتبر سال ۱۹۹۴ میلادی در اوج جنگ‌های داخلی افغانستان گروهی وارد منطقه سپین بولدک ولایت قندهار در جنوب افغانستان شدند و نام خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نهادند. در میان رهبران طالبان اعرابی وهابی از عربستان سعودی وجود داشت. حمایت‌های مکرر و پنهان عربستان سعودی از طالبان ادامه یافت و آن‌ها با شعار جهاد با شرک و کفر و این‌که هر کس کشته شود به بهشت خواهد رفت، به‌زودی پیروان زیادی از افغانستان و پاکستان پیدا کردند. اکنون، طالبان، گروهی از شبه‌ی نظامیان روحانی مخالف دولت افغانستان است، که در سال ۲۰۰۶ دوباره اعلام موجودیت کرد. این گروه، دارای عقاید دگماتیسم مذهبی و وابسته به مذاهب حنفی و وهابی در دین اسلام می‌باشد.

و حتی اگر من درباره‌ی هردوی این‌ها اشتباه کرده باشم، حتی اگر آن‌ها می‌توانستند کشور را باز پس بگیرند، حتی اگر آن‌ها دعوت به بازگشت القاعده می‌کردند، این بسیار بعید است که القاعده بتواند به توان خود پیشرفت قابل توجهی دهد تا به ایالات متحده یا اروپا صدمه بزند. زیرا اكنون دیگر دهه‌ی نود نیست. اگر پایگاهی القاعده در نزدیکی غزنی برپا می‌شد، ما به‌سختی می‌توانستیم آن را بزنیم، و برای طالبان محاقظت از آن‌ها بسیار سخت می‌شد.

تصویر زیبایی از دیوید بکهام (David Beckham) (زاده‌ی ۲ مه ۱۹۷۵ در لندن)، فوتبالیست مشهور بریتانیایی، روی مسلسل.

ضمناً، این صحت ندارد که آن‌چه كه به نادرست در مورد افغانستان پیش آمد همان «مسیر روشن» بود. براساس تجربه‌ی من، در واقع، این مسیر روشن بسیار کمک‌كننده بود. و ارتشی که ما وارد کردیم، شرایط را بدتر كرد، نه بهتر. زمانی‌که من سراسر افغانستان را می‌گشتم یعنی، در زمستان ۲۰۰۱-۲۰۰۲، چیزی‌که دیدم صحنه‌ای شبیه این بود. دختری كه، تازه اگر خوش شانس می‌بود، در گوشه یك اتاق تاریک - شانس آن را داشت كه قرآن بخواند. اما در آن‌روزهای اول که به ما گفته می‌شد به اندازه‌ی کافی نیروی نظامی و منابع کافی نداریم، ما پیشرفت‌های فراوانی در افغانستان ایجاد كردیم. در طی چند ماه، ۲،۵ میلیون دختر در مدارس درس می‌خواندند. در سنجین، که من در سال ۲۰۰۲ در آن‌جا بیمار بودم، رسیدن به نزدیک‌ترین مرکز بهداشتی مستلزم سه روز پیاده‌روی بود. امروز ۱۴ مرکز بهداشتی تنها در آن منطقه هست. این‌ها پیشرفت‌های فوق‌العاده‌ای بودند. در زمان طالبان تقریباْ هیچ‌کس در افغانستان موبایل نداشت اما بعد، تقریباً یک شبه ۳ میلیون افغان موبایل داشتند. و ما در رسانه‌ی آزاد پیشرفت داشتیم. در انتخابات پیشرفت داشتیم - همه این‌ها در سایه‌ی چیزی كه مسیر روشن نامیده می‌شد به‌دست آمد.

روی استوارت (Rory Stewart)، در اوایل سال ۲۰۰۲، به مدت ۳۲ روز در افغانستان پیاده سفر کرد. او می‌گوید: «ما پیشرفت‌های فراوانی در افغانستان ایجاد كردیم.»
در زمان حکومت طالبان، دختری كه، تازه اگر خوش‌شانس می‌بود، در گوشه یك اتاق تاریک - فقط شانس آن را داشت كه قرآن بخواند.
بین سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲، طی چند ماه، ۲،۵ میلیون دختر در مدارس درس می‌خواندند.
در سال ۲۰۰۲، در سنجین، در آن‌جا که روی استوارت بیمار شد، رسیدن به نزدیک‌ترین مرکز بهداشتی مستلزم سه روز پیاده‌روی بود. اما امروزه، تنها ۱۴ مرکز بهداشتی در آن منطقه وجود دارد.
در زمان طالبان تقریباْ هیچ‌کس در افغانستان موبایل نداشت اما بعد، تقریباً یک شبه ۳ میلیون افغان موبایل داشتند.

اما وقتی شروع كردیم پول بیش‌تری ببریم، و شروع به سرمایه‌گذاری بیش‌تر روی منابع کردیم، مسایل بدتر شد و نه بهتر. چرا؟ خوب اول ببینید، اگر شما ۱۲۵ میلیارد دلار در سال در کشوری مانند افغانستان سرمایه‌گذاری کنید که در آن درآمد دولت افغان یک میلیارد دلار در سال است، همه‌چیز شما را آب می‌برد. شما صرفاً فساد و هدر دادن ایجاد نمی‌كنید؛ شما اساساْ اولویت‌های دولت افغانستان، دولت انتخاب‌شده افغان را با گرایش‌های خرده‌مدیریتیِ خارجیانی كه به سفری كوتاه آمده‌اند، جابه‌جا می‌كنید. و این در مورد نیروهای نظامی هم صحت دارد.

زمانی‌که من در افغانستان می‌گشتم، من با چنین مردمانی بودم.

زمانی‌که من در افغانستان می‌گشتم، من با چنین مردمانی بودم. ایشان فرمانده حاجی معلم محسن خان کمنج است. فرمانده حاجی معلم محسن‌خان کمنج میزبان فوق‌العاده‌ای بود. او بسیار دست و دلباز بود همچون بسیاری از افغان‌های دیگری که من پیش‌شان بودم. اما او خیلی هم محافظه‌کار بود، و خیلی خارجی‌ستیز، خیلی اسلام‌گراتر از آن‌چه بشود تاییدش كرد. مثلاً، این مرد ملا مصطفی، می‌خواست به من شلیک کند. و علت این‌که من در این عکس كمی هراسان هستم، این است كه تا حدودی ترسیده بودم، و در آن موقعیت بعد از یك ساعت فرار در بیابان و پناه گرفتن در این خانه، خیلی می‌ترسیدم از او بپرسیدم که چرا او تغییر عقیده داد و خواست که با من عکس بگیرد. اما ۱۸ ماه بعد، من از او پرسیدم که چرا می‌خواست به من شلیک کند. و ملا مصطفی - اون مردی كه قلم و کاغذ دارد - توضیح داد که مردی که در عكس در سمت چپ نشسته، یعنی نادر شاه، با او شرط بسته بود که او نمی‌تواند به من شلیک کند. این را برای این نگفتم كه فكر كنید افغانستان جایی است پر از افرادی همانند ملا مصطفی. این‌طور نیست. آن‌جا یک جای فوق‌العاده است سرشار از انرژی‌های غیرقابل باور و هوش. اما آن‌جا جایی است که استقرار ارتش در آن خشونت را به‌جای این‌که کم كند، افزایش داده است.

ملا مصطفی، در یک شرط‌بندی با نادر شاه، می‌خواست به‌طرف روی استورات شلیک کند.

در سال ۲۰۰۵، آنتونی فیتزهربرت (Anthony Fitzherbert)، كه یک مهندس کشاورزی است، توانست در ایالت هلمند سفر کرده، و در نادعلی، سنگین و قورش بماند، این اسامی نام روستاهایی است (در استان هیرمند) که الان درگیر جنگ هستند. امروز، او به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند آن كار را بكند. بنابراین، این ایده که ما ارتش را در واكنش به شورش طالبان مستقر کردیم، یک اشتباه است. مقدم بر شورش، طالبان پیاده‌سازی ارتش را دنبال می‌کرد. و تا جایی‌که من متوجه شدم، استقرار ارتش باعث بازگشت آن‌ها شد.

حال آیا این یک ایده‌ی جدید است؟ نه، افراد بسیار زیادی این مطلب را در طی هفت سال گذشته مطرح کرده‌اند. من یک مرکز را در هاروارد از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ اداره می‌کردم. و در آن‌جا افرادی همچون مایكل سمپل (Michael Semple) بودند که زبان افغانی را روان صحبت می‌کردند، این‌ها کسانی هستند که تقریباْ به همه مناطق این کشور مسافرت کرده‌اند. برای مثال، اندرو ویلدر (Andrew Wilder)، كه در مرز پاکستان-ایران به‌دنیا آمده است، تمام عمر خود را در پاکستان و افغانستان سپری کرده است. پائول فیش استین کسی که از سال ۱۹۷۸ در آن‌جا كار می‌كرده است - برای موسسه سیو د چیلدرن (Save the Children) کار می‌کرده، واحد ارزیابی و تحقیقات افغانستان را اداره می‌کرده است. این‌ها افرادی هستند که می‌توانستند با قاطعیت بگویند كه افزایش کمک‌های توسعه‌ای باعث ناامن شدن افغانستان می‌شود، نه امنیت بیش‌تر آن - که استراتژی ضد شورش کار نكرده و نخواهد کرد. با این‌حال، کسی به‌حرف آن‌ها گوش نداد. به‌جای آن، همه باهم آواز یك خوش‌بینی عجیب سر دادند.

مایكل سمپل (Michael Semple)، متخصص ایرلندی در امور افغانستان و پاکستان است، از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷، به‌عنوان معاون نماینده‌ی ویژه‌ی اتحادیه‌ی اروپا در افغانستان خدمت می‌کرد، اما در سال ۲۰۰۷، به دلیل فعالیت‌های غیر مجاز، توسط دولت افغانستان اخراج شد. او بیش‌تر از ۲۵ سال در افغانستان و پاکستان اقامت داشت و زبان دری را به روانی صحبت می‌کند. اکنون او، همکار مرکز سیاست‌های حقوق بشر کار (Carr Center for Human Rights Policy)، در مدرسه‌ی حکومتی جان اف کندی (John F. Kennedy School)، در دانشگاه هاروارد (Harvard University) است. بی‌بی‌سی، در یکی از برنامه‌های خود، از او به‌عنوان «یکی از معروف‌ترین متخصصان غرب در امور افغانستان» یاد کرد.

در آغاز سال ۲۰۰۴، هر ژنرالی می‌گفت، «من وارث این وضعیت اسفبار هستم، اما نهایتاْ من منابع کافی و استراتژی درست را دارم، که به نتیجه برسم»، به گفته‌ی ژنرال بارنو (General Barno)، در سال ۲۰۰۴، «سال سرنوشت‌ساز». خب حدس بزنید که چه شد؟ آن‌طور نشد. اما این کافی نبود تا مانع از آن شود كه ژنرال ابوزید (General Abuzaid) بگوید که او هم استراتژی و منابع دارد که از سال ۲۰۰۵ عبور كند، «سال سرنوشت‌ساز». یا ژنرال دیوید ریچاردز (General David Richards) که در سال ۲۰۰۶ وارد شد و گفت او منابع و استراتژی دارد تا «سال خردكننده» را بگذراند. یا در سال ۲۰۰۷، قائم مقام وزیر امور خارجه نروژ، اسپن اید (Espen Eide)، بگوید که «سال سرنوشت‌ساز» خواهد گذشت. یا در سال ۲۰۰۸، سرلشگر چم پاکس (Major General Champoux) بیاید و بگوید که او از «سال سرنوشت‌ساز» عبور خواهد كرد. یا در سال ۲۰۰۹، دوست خوب من ژنرال استنلی مک كریستال (General Stanley McChrystal)، که گفت او «شدیداً درگیر سال سرنوشت» خواهد بود. یا در ۲۰۱۰، وزیر امور خارجه انگلستان، دیوید میلیبند (David Miliband)، که گفت سرانجام ما «سال سرنوشت» را خواهیم گذراند. و جالب است بشنوید كه اینك، در سال ۲۰۱۱، گایدو وسترولو (Guido Westerwelle)، وزیر امور خارجه آلمان، ما را مطمئن می‌سازد که ما در «سال سرنوشت» هستیم.

دیوید دبلیو بارنو (David W. Barno) (زاده‌ی ۱۹۵۴ م)، ژنرال بازنشسته‌ی ارتش ایالات متحده‌ی آمریکا، که از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵، فرمانده آمریکایی نیروهای ائتلاف در افغانستان بود، در یک مقاله که در روزنامه‌ی «فایننشیال تایمز» (Financial Times) به نشر رسیده، می‌نویسد: زمانی‌که من در ماه اکتبر سال ۲۰۰۳ برای یک ماموریت ۱۹ ماهه در فرودگاه کابل از یک هواپیمای سی ۱۳۰ فرود آمدم. به افغانستانی می‌اندیشیدم که به قبرستان امپراتوری‌‏ها معروف بود. به مردمی که به مخاصمت با اشغال‏گران شهرت داشتند و بنیادگرایان اسلامی را به دیده‌ی احترام می‌نگریستند. آماده بودم که با دشمنی و سوظن‌ها مواجه شوم، ولی به‌جای آن یگانه پرسش را که شنیدم این بود «شما امریکایی‌ها ما را یک‌بار دیگر تنها رها نخواهید کرد؟ آیا دوباره این کار را می‌کنید؟» این پرسش که هنوزهم به آن پاسخ داده نشده است، بی‌سرنوشتی وضعیت امروزی افغانستان را بازتاب می‌دهد. ۹ سال گذشت و نیروهای ائتلاف با برخوردهای شدید در این کشور مواجه می‏‌باشد. اینک ژنرال دیوید پترائوس فرمانده نیروهای بین‌المللی در افغانستان را به‌عهده گرفته است. پترائوس در افغانستان با چهار آزمون عمده مواجه می‌باشد که حل آن‌ها به مفهوم پیروزی در جنگ است و در صورت ناکامی در آن، پیروزی در جنگ بعید به‌نظر می‌رسد. ژنرال دیوید بارنو این آزمون‌ها را چنین بر می‌شمارد: نخست: پترائوس باید استراتژی طالبان را شکست دهد. طالبان تصور می‌کنند که در این مسابقه گروه آن‌ها امتیاز بیش‌تری دارد و باید وقت‌کشی کنند. در آن صورت آن‌ها گروه آخر در میدان بازی خواهند بود. برای شکست این استراتژی، پترائوس باید دوستان و دشمنان را متقاعد سازد که ما در خارج‌شدن از افغانستان عجله نداریم. باید در نخستین بیانیه‌ای خود، این پیام بدهد: «ما حضور داریم تا برنده شویم.» ژنرال دیوید بارنو در مورد آزمون دوم چنین می‌نویسد: پترائوس باید در بین بازیکنان تیم خود، نخست در بین امریکایی‌ها اتحاد را به‌وجود بیاورد. اکنون وی یک رهبر بالقوه‌ی می‌باشد. باید تلاش‌های غیرنظامی و نظامی را تقویت و رهبری کند، نه تنها از طریق دستورها و اوامر، بلکه بیش‌تر با قناعت‌دادن و مدارا. سوم: پترائوس باید حامد کرزی و مردم افغانستان را قانع کند که نقش بیش‌تری را در جنگ اتخاذ کنند. اخیراً عبدالله عبدالله گفته بود که «۳۰ هزار طالب نمی‌تواند سرنوشت ۳۰ میلیون افغان را تعیین کند». البته آن‌ها می‏‌توانند، اگر مردم افغانستان فقط ناظر اوضاع بوده و نقش قربانی را بازی کنند. امروز ۳۰ هزار طالب با ۱۴۰ هزار نیروی ائتلاف بین‌المللی و حدود ۲۰۰ هزار نیروی ارتش ملی و پلیس افغانستان می‏‌جنگنند. این حالت باید تغییر کند. کرزی باید مسؤولیت جنگ را به‌عهده گیرد و این مساله ناگزیر باعث تلفات افراد غیرنظامی خواهد شد. و چهارم این‌که: پترائوس باید حکومت پاکستان را متقاعد سازد که موعد شرط‌بندی‌ها به پایان رسیده است. عدم اطمینان به تداوم قدرت امریکا در افغانستان باعث شده است که پاکستان با در نظر گرفتن «افغانستان پس از امریکایی‌ها» روابطش را با طالبان حفظ کند. پترائوس باید به‌طور منظم مساله‌ی سرمایه‌گذاری و تعهد طولانی‌مدت امریکا را در امر امنیت پاکستان و منطقه به دولت مردان آن‌کشور، گوشزد نماید. ژنرال دیوید بارنو در ادامه می‌افزاید: افغانستان یک جزیره نیست و مسایل مربوط به آن باید در یک بُعد منطقه‏‌ای دیده شود. پترائوس باید به منطقه زیاد سفر کند. ساعت‌شمار خروج نیروهای امریکایی ماه جولای سال ۲۰۱۱ تعیین شده است و تا آن‌زمان کارهای زیادی باید انجام داده شوند. این زمان‌بندی به مفهوم خروج کامل نبوده، امریکا باقی خواهد ماند و منافع امریکا بر هر نوع تلاش برای بازی دوباره سناریوی بعد از خروج اتحادشوروی در سال ۱۹۸۹، پیروز خواهد شد. برخی کارشناسان استخباراتی استدلال می‌کنند که امریکا تا حال در جنگ افغانستان دوبار برنده شده است. یک‌بار در سال ۲۰۰۱ با جدا ساختن طالبان و القاعده از هم، بار دیگر در سال ۲۰۰۴ با موفقیت حامد کرزی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۴ افغانستان. ژنرال دیوید بارنو می‌نویسد: بهای شکست در افغانستان برای امریکا، ناتو و مردم افغانستان غیرقابل پذیرش است. امروز ژنرال دیوید پترائوس در مرکز خطرناک‌ترین منازعه‌ی که در مقابل ما موجود است، قرار دارد. این وظیفه‌ی اوست که ما را به قله‌ی پیروزی برساند.

چگونه ما می‌گذاریم چنین اتفاقی بیافتد؟ خوب، مسلما پاسخ این‌جاست، که اگر شما ۱۲۵ میلیارد یا ۱۳۰ میلیارد دلار در طی یک سال در یک کشور خرج كنید، شما هم‌قطار همه می‌شوید، حتی موسسات امدادی - که مبالغ هنگفتی از آن پول را از دولت ایالات متحده و دول اروپایی دریافت می‌كنند تا مدرسه و درمانگاه بسازند - تا حدودی بی‌میل به چالش‌کشیدن این ایده هستند كه افغانستان یک تهدید حیاتی برای امنیت جهانی است. به‌عبارت دیگر، آن‌ها نگران هستند که مبادا کسی فكر كند که آن‌چنان تهدیدی نبوده است - آن‌وقت، اکسفام (سازمان بین‌المللی برای مبارزه با فقر) و سیو د چیلدرن (سازمان غیردولتی بین‌المللی برای حمایت از كودكان رفاه و حقوق آن‌ها) پولی دریافت نخواهند كرد تا مدرسه و بیمارستان بسازند. هم‌چنین برای ژنرالی که مدال‌هایی روی سینه‌ دارد مواجهه با آن بسیار مشكل است. این برای سیاستمداران نیز بسیار سخت است، زیرا شما می‌ترسید كه جان بسیاری از انسان‌ها بیهوده از دست‌رفته باشد. شما احساس گناه زیادی خواهید داشت. بنابراین نگرانی‌های‌تان را بزرگ می‌کنید. و شما از خواری شکست واهمه دارید.

جان فیلیپ ابوزید (John Philip Abizaid) (زاده‌ی اول آپریل ۱۹۵۱ م)، ژنرال بازنشسته‌ی ارتش ایالات متحده‌ی آمریکا، که در افغانستان نیز خدمت کرده است.
دیوید جولیان ریچاردز (David Julian Richards) (زاده‌ی ۴ مارس ۱۹۵۲ م)، ژنرال بازنشسته‌ی ارتش بریتانیا، که بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸، فرماندهی نیروهای بین‌المللی کمک به امنیت (آیساف) در جنوب افغانستان ررا بر عهده داشت.
اسپن بارث اید (Espen Barth Eide) (زاده‌ی اول مه ۱۹۶۴ م، در اسلو)، که در سال ۲۰۰۷، قائم مقام وزیر امور خارجه نروژ بود و اکنون از ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۷، عضو پارلمان این کشور و نماینده‌ی حزب کارگر نروژ است.
سرلشکر برنارد اس. چم‌پاکس (Bernard S. Champoux)، که در شهر فورت براگ، در کارولینای شمالی زاده شد و مدرک کارشناسی خود را در رشته‌ی جامعه‌شناسی از کالج سنت آنسلم (Saint Anselm College)، در شهر منچستر، ایالت نیوهمپشایر در کشور ایالات متحده آمریکا دریافت کرد. دوره‌ی آموزش نظامی را در سال ۱۹۷۷، در کالج فرماندهی نظامی و ستاد عمومی ارتش ایالات متحده (United States Army Command and General Staff College) به پایان رساند. او معاون فرمانده عملیات، نیروی مشترک ۷۶ (Combined Joint Task Force 76) در افغانستان بود و در عملیات آزادی بلندمدت (Operation Enduring Freedom) افغانستان، که کاری مشترک از سوی ایالات متحده،‍ بریتانیا و افغانستان بود، در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ شرکت داشت.

راه حل این مساله چیست؟ خب راه حل این است که ما باید راهی پیدا كنیم که كسانی مانند مایكل سمپل، یا افراد دیگر، که حقیقت را می‌گویند، آن کشور را می‌شناسند، کسانی که ۳۰ سال را آن‌جا سپری کرده‌اند - و از همه مهم‌تر، عنصر گم‌شده این راه‌حل - یعنی خود افغان‌ها، که می‌دانند آن‌جا چه خبر است. لازم است كه پیغام آن‌ها را به‌نحوی به سیاست‌گذاران برسانیم. و این به‌خاطر ساختارهای ما كار دشواری است.

ژنرال استنلی آلن مک‌کریستال (Stanley Allen McChrystal) (زاده‌ی ۱۴ اوت ۱۹۵۴ م)، ژنرال ۴ ستاره‌ی ارتش ایالات متحده آمریکا است، که از ماه مه ۲۰۰۹ به‌طور همزمان فرماندهی نیروهای بین‌المللی کمک به امنیت (آیساف) و نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان را بر عهده گرفت و در دوران فرماندهی خود در این کشور چهره‌ی کاملاً متفاوتی نسبت به دیگر فرماندهان نظامی آمریکایی داشت و همواره به‌دنبال کاهش تلفات غیرنظامی و عملیات‌های هوایی ناتو بود و در عوض، به گفتگوی بیش‌تر با بزرگان قومی افغانستان اعتقاد داشت و روابط بسیار نزدیکی را نیز با حامد کرزی برقرار کرد.
دیوید رایت میلیبند (David Wright Miliband) (زاده‌ی ۱۵ ژوئیه ۱۹۶۵ م)، سیاست‌مدار بریتانیایی، که بین سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰، عضو مجلس عوام و وزیر خارجه بریتانیا در کابینه‌ی گوردون جیمز براون (Gordon James Brown) بود.
گیدو وستروله (Guido Westerwelle) (زاده‌ی ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ م - درگذشته‌ی ۱۸ مارس ۲۰۱۶ م)، سیاست‌مدار لیبرال آلمانی و دارای دکتری حقوق بود که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ رهبری حزب دموکرات آزاد آلمان را به عهده داشت. او از ۲۸ اکتبر ۲۰۰۹ تا دسامبر ۲۰۱۳، وزیر امور خارجه آلمان بود.

نخستین چیزی که نیاز داریم که تغییر بدهیم ساختار دولت ماست. بسیار تاسف‌بار است که وزارت خارجه‌های ما، سازمان ملل، نیروهای نظامی مسقر در این كشورها نظر چندانی در مورد اتفاقاتی که می‌افتد ندارند. میانگین حضور سربازان انگلیسی در آن‌جا فقط یك تور ۶ ماهه است؛ سربازان ایتالیایی یك تور ۴ ماهه است؛ و سربازان ارتش امریکا یك تور ۱۲ ماهه است. دیپلمات‌ها در مقر سفارتخانه‌ها محبوس هستند. زمانی‌که بیرون می‌روند در این خودروهای زرهی سفر می‌كنند با این تیم مقابله با تهدیدهای امنیتی كه حداقل از ۲۴ ساعت قبل آماده هستند و می‌گویند شما فقط می‌توانید یک ساعت در منطقه باشید.

در سفارت انگلیس در افغانستان در سال ۲۰۰۸، یعنی سفارتی با ۳۵۰ نفر پرسنل، فقط سه نفر بودند که می‌توانستند به‌زبان دری، یعنی زبان اصلی افغانستان، در سطح مطلوب صحبت کنند. و حتی یک نفر نبود که بتواند به زبان پشتو صحبت کند. در بخش افغان در لندن، كه مسئول اداره امور افغانها در منطقه است، سال پیش به من گفته شد كه حتی یک کارمند در دفتر امور خارجه آن بخش نبود که در شغلی در افعانستان خدمت کرده باشد.خب لازم است كه ما این فرهنگ سازمانی را تغییر بدهیم. و من میتوانم چنین نکاتی را درباره ایالات متحده و سازمان ملل هم بگویم.

و دوما، لازم است به خوش‌بینی‌های ژنرال‌ها خاتمه بدهیم. باید مطمئن شویم که ما یك مقدار ظنین هستیم. که ما می‌فهمیم كه آن خوش‌بینی دی‌ان‌ای تشكیل‌دهنده ارتش است، که ما به آن با همان اشتیاق ارتش واكنش نشان نمی‌هیم. و سوماْ ما نیاز به مقداری افتادگی داریم. ما باید از نقطه‌ای که دانش ما، قدرت ما مشروعیت ما، محدود است شروع كنیم. این به این معنا نیست که مداخله در سراسر جهان یک فاجعه است. این‌طور نیست.

بوسنی و کوزوو موفقیت‌های قابل توجهی بودند، موفقیت‌هایی بزرگ. امروز زمانی‌که شما به بوسنی می‌روید تقریباً غیرقابل باور است ... چیزی‌که در اوایل دهه ۱۹۹۰ دیدیم واقعاً اتفاق افتاده است. پیشرفتی كه از سال ۱۹۹۴ داشته‌ایم تقریباً غیرقابل باور است. بازگشت پناهندگان، که کمیسیون عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان فكر می‌كرد که خیلی غیرمحتمل است، تا حد زیادی اتفاق افتاده است. یک میلیون از دارایی‌ها باز گردانده شده‌اند. مرزهای بین سرزمین بوسنی و منطقه صرب‌نشین بوسنی آرام شده‌اند. ارتش ملی كوچك شده است. اكنون نرخ جرم در بوسنی پایین‌تر از سوئد است.

این اتفاق با تلاش اصولی و غیرقابل باور جامعه بین‌المللی و البته در صدر آن‌ها، خود بوسنیایی‌ها افتاده است. البته، باید به زمینه نگاه کرد. و این چیزی است که ما در افغانستان و عراق گم کرده‌ایم. باید بدانید که در بوسنی و كوزوو چیزی كه واقعاً مهم بود اولاْ نقش تودمن و میلوسویچ در رسیدن به توافق بود، و بعد این واقعیت که آن افراد رفتند، که وضعیت منطقه بهبود یافت، که اتحادیه اروپا توانست به بوسنی چیزی فوق‌العاده پیشنهاد کند: شانس این‌که جزئی از یک چیز جدید باشد، یک کلوپ جدید، شانس این‌که به چیز بزرگ‌تری بپیوندد.

و نهایتاْ، ما باید این را درك كنیم که در بوسنی و کوزوو بسیاری از دلایل كارهایی كه كردیم، بسیاری از رازهای موفقیت ما، فروتنی ما بود - سرشت آزمایشی كار ما بود. ما خیلی بوسنیایی‌ها را مورد انتقاد قرار دادیم كه در به سزای عمل رساندن جنایت‌‌کاران جنگی كند عمل می‌كنند. ما از آن‌ها انتقاد می‌کردیم كه در بازگرداندن پناهندگان كند هستند. اما آن كندی، آن احتیاط، حقیقتی که رئیس جمهور کلینتون در ابتدا گفت که ارتش امریکا فقط برای یک سال مستقر خواهد بود، یك نقطه قوت شد، و به ما کمک کرد كه اولویت‌های خود را درست مشخص کنیم.

یکی از ناراحت‌كننده‌ترین چیزها درباره‌ی درگیری ما در افغانستان این است که زمان در اولویت‌های ما متفاوت بود. ما منابع خود را با اولویت‌های‌مان تنظیم نکردیم. زیرا اگر چیزی که ما دنبال آن هستیم، تروریسم است، از این نظر پاکستان بسیار پراهمیت‌‌تر از افغانستان است. اگر چیزی که ما دنبال آن هستیم ثبات منطقه‌ای است، از این نظر، مصر بسیار مهم‌تر از افغانستان است. اگر چیزی که ما نگرانش بودیم فقر و توسعه است، کشورهای جنوب صحرای آفریقا بسیار مهم‌تر هستند. این به این معنا نیست که افغانستان مهم نیست، اما آن فقط یکی از ۴۰ کشور دنیا است که ما می‌توانیم درگیر آن باشیم.

چرا عملیات نجات در کوهستان (Why mountain rescue

سخنم را با استعاره‌ای در خصوص مداخله به پایان می‌برم، چیزی‌که ما نیاز به فکر کردن به آن داریم چیزی شبیه عملیات نجات در کوهستان است. چرا عملیات نجات در کوهستان؟ زیرا زمانی‌که مردم درباره‌ی مداخله صحبت می‌کنند، آن‌ها چند تئوری علمی را تصور می‌کنند - که شرکت رند در جاهای مختلف می‌رود ۴۳ شورش قبلی را می‌شمارد فورمولی ریاضیاتی تولید می‌کند و می‌گوید شما برای هر ۲۰ نفر از جمعیت نیاز به یک نفر شمارشگر آموزش دیده دارید تا شورش‌ها را بشمارد. این راه برخورد درستی نیست. شما باید به آن مثل عملیات نجات در کوهستان نگاه کنید.

وقتی شما در عملیات نجات در کوهستان هستید، شما دکترای عملیات نجات در کوهستان نمی‌گیرید، شما دنبال کسی می‌گردید که منطقه را بشناسد. این را از نظر زمینه گفتم. شما متوجه می‌شوید که شما می‌توانید آماده شوید، اما میزانی از آمادگی که شما می‌توانید داشته باشید محدود است. شما می‌توانید مقداری آب بردارید، می‌توانید یك نقشه داشته باشید، می‌توانید کوله‌پشتی داشته باشید. اما چیزی که واقعاْ مهم است دو گونه مشکل است - مشکلاتی که در کوهستان رخ می‌دهد که قابل پیش‌بینی نیست، مثلاً، مانند یخ روی سراشیبی، اما مشكل را می‌توان با دور زدن و رفتن از جای دیگر حل كرد. و مشکلاتی که قابل پیش‌بینی نیست و در عین حال نمی‌توان آن‌ها را دور زد، مانند کولاک ناگهانی یا بهمن، یا تغییرات آب و هوایی.

و کلید حل آن راهنمایی است که قبلاً در آن کوهستان در هر دمایی در هر دوره‌ای بوده است، - از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، راهنمایی که می‌داند كه چه زمانی باید برگشت، که بر خستگی‌ناپذیری تأکید نمی‌کند وقتی‌كه شرایط مساعد نیست. چیزی که ما به‌دنبالش می‌گردیم در آتش‌نشانان، کوه‌نوردان، ماموران پلیس، و چیزی‌که ما باید به‌دنبالش بگردیم در مداخله، افراد خطرپذیر باهوشند - نه افرادی كه کورکورانه از یک پرتگاه شیرجه بروند، یا داخل اتاقی كه در حال سوختن است بپرند، بلكه افرادی كه خطرپذیری‌هایشان را بسنجند، و مسئولیت‌های‌شان را هم بسنجند. زیرا بدترین چیزی که ما در افغانستان انجام داده‌ا‌یم این ایده است که شکست یک گزینه نیست. و این باعث می‌شود كه شکست غیرقابل رویت، غیر قابل باور و ناگزیر باشد. و اگر ما بتوانیم در برابر این شعار احمقانه مقاومت کنیم کشف خواهیم كرد - در مصر، در سوریه، در لیبی، و هر جای دیگری از جهان كه برویم - كه اگر ما بتوانیم خیلی کمتر از آن‌چه وانمود می‌کنیم انجام بدهیم، خیلی بیش‌تر از آن‌چه از آن می‌ترسیم می‌توانیم انجام بدهیم.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ویرایش و ارسال شده است. در ضمن مطالب افزوده در پای تصاویر مربوط به دانشنامه است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- روی استوارت، زمان پایان جنگ در افغانستان، برگردان فارسی از: مهدی صابریان، TED Ideas worth spreading


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

برگرفته از برگردان فارسی ویدئوی سخنرانی برایان روی استوارت درباره‌ی زمان پایان جنگ در افغانستان، در TED Ideas worth spreading