|
کالبدشکافی واژهی ایران
فهرست مندرجات
.
زایش ملت ایرانی
در سدههای میانه، تهاجمات جهانگشایان صحرا گرد به نواحی آباد و متمدن خراسان بزرگ، معمولاً باعث خرابی و ویرانی این نواحی گردید. اگرچه فتح خراسان بهدست سلجوقیان بهویژه با غارت و تخریب همراه بود. چنانکه سرشت ویرانگرانه تهاجم غُزان به خراسان در سالهای پنجاه سدهی ششم هجری (دوازدهم میلادی) مشهور و انگشتنماست؛ اما فتح خراسان به دست مغولان در این سرزمین، آنچنان خرابی و انحطاطی را بهبار آورد که قابل مقایسه با ویرانیهای حاصل از تاختوتازهای غزان نیست.
این ویرانی بر اثر یورش چنگیزخان که بیشتر اقوام مغول صحراگردان آسیای میانه را تحت فرمانروایی خویش متحد ساخته بود، پیش آمد و نهچندان با قساوت و سبعیت ارتجالی، که با امحای منظم جمعیت غیرنظامی در مجموعهای از شهرها (بلخ، مرو، هرات، نیشابور، بامیان، پروان و غیره) و بایر و ویرانکردن کلیه نواحی همراه بود. این کشتار عام، به ابتکار و دستور فرماندهان به اجرا گذاشته شد و هدفش از میانبردن از پیشاندیشیده آن عناصر جمعیت که میتوانستند در برابر مهاجمان در ایستند، ترساندن بقیه و گهگاه، تهیه مراتع برای صحراگردان بود.
ابن اثیر هجوم مغول را فاجعهی جهانی عظیمی میداند.[۱] حتی جوینی که تاریخنگار طرفدار مغولان است، دربارهی قتلعامهایی که بر دست سرداران چنگیز خان صورت گرفته، بدین نتیجه میرسد که: «... هر کجا که صدهزار خلق بود، صد کس نماند!»[٢] بیش از یک قرن پس از تهاجم مغول، یعنی در سال ۷۴۰ هجری قمری (۴۰-۱۳۳۹ م) حمدالله مستوفی، تاریخنگار و جغرافیانویس، «خرابی (زمان کنونی) را نتیجهی ظهور دولت مغول و قتلعامی که در آنزمان رفت» میداند و میافزاید که: «شک نیست که اگر تا هزار سال دیگر هیچ حادثهی واقع نشدی، هنوز تدارکپذیر نبودی و جهان با آنحال اول نرفتی که پیش از آن واقع بود!»[٣] چنین است گواهی معاصران ایام تهاجم مغول.
بنابراین، پیامدهای حملهی مغول بر سرزمینهای آریایی فاجعهبار بود - بهویژه خراسان بزرگ بیش از بلاد دیگر آسیب دید - نتیجهی این تهاجم، سقوط جمعیت عمدتاً شهری و روستایی بهواسطهی قتلعام و برده و اسیر گرفتن مردم، فرار بقایای جمعیت، و ترک مناطقی بود که در گذشته از جمعیت موج میزدند[۴]. همچنین، بر اثر حملهی مغول زیانهای مادی و معنوی بسیاری به خراسان وارد شد و بهقول جوینی: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند».[۵] بیشتر شهرها، آبادیها، مزارع، اماکن، راهها، بازارها تخریب و در نتیجه تجارت، کشاورزی و صنعت نابود شد، اموال و داراییهای مردم غارت شد، بر اثر کشتهشدن مردان بسیاری مناطق خالی از سکنه شدند، جوانان به بردگی رفتند و اهل حرفه و صنعت به مغولستان انتقال یافتند و قلمرو سیاسی خراسان مدتها تحت حاکمیت بیگانگان قرار گرفت.
پس از یورش تازیان و ترکان بر سرزمینهای آریایی، یکی از حوادث بسیار تلخ که ضربات جبرانناپذیری بر فرهنگ و تمدن این سرزمینها وارد آورد، حملهی مغول - در سالهای آغازین سدهی هفتم هجری - بود. بر اثر این حمله خراسان بیش از همه آسیب دید و دولت آن فروپاشید و قرنها پس از آن نیز نتوانست سرزندگی روزگار پیشین را باز آفریند. در هر حال، متجاوزان و بیگانگان ملک ایران بگرفتند و نیز لقب «شاه ایران» به آنان انتقال یافت. با این وضع، بهگفتهی دکتر محمود افشار، «مهاجمان را ملیت ایران تدریجاً در خود هضم و حل نموده و «ایرانی» کرده است.»[٦] شاید بهسبب همین استحالهی فرهنگی است که امروزه، تازیان، ترکان و مغولانی که به زور قبضهی شمشیر در ایران کنونی ساکن شدهاند، خود را ایرانی و کشور خود را ایران میخوانند.[٧]
موج اول حملهی مغولان به سلطنت خوارزمشاهيان بر سرزمینهای آریایی پايان داد و سرزمینهای آریایی - بهویژه خراسان بزرگ - را به ويرانی کشاند. دکتر محمود افشار یزدی مینویسد:
-
در سال ۱۲۲۱ م چنگیز از جیحون گذشت، بلخ را گرفت و سوزانید و مردمش را قتلعام نمود. پسرش را به دیگر نقاط خراسان فرستاد. نیشابور و طوس را نابود کرد، بعد نوبت به هرات و بامیان رسید. آنجا را نیز خراب و کشتار نمود. در بامیان نوه او را کشته بودند. بهخونخواهی او امر کرد تمام مردم آنجا حتی زن و بچه و حیوانات را کشتند و ساختمانها را نابود کردند. سپس کابل را گرفت و بهطرف غزنه آمد و مردم را اسیر کرد و صعنت گران آنجا را به مغولستان فرستاد...[٨]
بدینترتیب، خراسان بزرگ و بخشهای از ایران کنونی بهدست مغول افتاد. ضربات مالی و فرهنگی و سیاسی چنگیزخان بر سرزمینهای آریایی مجالی برای ظهور دولت تازهای نمیگذاشت. بههمین دلیل مغولان یکی از سرداران خود را برای حکومت در سرزمین خوارزمشاهیان تعیین میکردند تا اینکه در دورهی خانی منکوقاآن، طرح تصرف بقیهی سرزمینهای آریایی (ایران کنونی) و مرکز خلافت مطرح شد و هولاکوخان، یکی از نوادگان چنگیز، مامور انجام این نقشه شد.
اما در موج دوم، که کمتر از نیم قرن پس از هجوم چنگیزخان با هجوم هولاکو به ايران آغاز شد، حاکمان مغول کوشيدند تا بهجای ويرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند. هولاکو در سال ۶۵۱ بهسوی غرب حرکت کرده، ابتدا قلعههای اسماعیلیان را وادار به تسلیم ساخت و سپس عازم بغداد شد و خلافت عباسی را منقرض کرد و زمام امور ایران کنونی و عراق عرب را بهدست گرفت. پس از تسخیر بغداد، هولاکو (۶۵۱-۶۶۳ ه.ق) به آذربایجان آمد و مراغه را پایتخت خود قرار داد. با استقرار مغولان در ایران کنونی ارتباط آنان بهتدریج با مرکز اصلی ایل مغول قطع شد و دولتی مستقل در ایران کنونی بهنام ایلخانان شکل گرفت.
ايلخانان مغول ادارهی مناطق تصرفشدهی خود را به ديوانسالاران ايرانی سپرده و کسانی چون خواجه نصرالدين طوسی، شمسالدين جوينی، عطاالملک جوينی و خواجه رشيدالدين همدانی را، که از دانشمندان عصر خود بودند، به رايزنی برگزيده و به مديريت ديوانسالاری خود برگماردند. هلاکو تحتتاثیر وزیران و مشاوران ایرانی خود از جمله خواجه نصیر طوسی و شمسالدین محمد جوینی به اسلام روی آورد و غازان خان دین اسلام را دین رسمی ایلخانان معرفی کرد. سه پایتخت ایلخانیان مغول در مراغه، تبریز و سلطانیه، در شمال غرب کشور ایران کنونی مکانیابی شدهاند.
برخی ايرانشناسان معتبر از جمله برت واگنر بر آناند که واژهی ايران، که پس از حملهی اعراب متروک شده بود، در دوران ايلخانان مغول زنده شد و بدين دوران بود که اين واژه چون نام اداری و رسمی بهکار رفت.[۹]
ایرانزمین اصطلاحی است که در دورهی ایلخانان بهتکرار در متون تاریخی بهویژه آثار رشیدالدین فضلالله همدانی، حمدالله مستوفی، محمد بن علی شبانکارهای و ... سخن رفته و بهنوعی بازآفرینی واژهی «ایرانشهر» دورهی ساسانی میباشد.
منظور از مفهوم «ایرانزمین»، جغرافیای سرزمینی است به پهنای جهان اساطیری که بر اساس باورهای آریاییها، در پی تقسیمات فریدون، سهم ایرج گردیده، که بعد قلمرو شاهان کیانی شده و بارها مورد تهاجم و جابهجایی و تغییر - کاهش یا گسترش - قرار گرفته است. این حوزهی جغرافیایی هرگز حدود و سرحدات مشخص واقعی نداشته و فقط در اندیشهی پارسیان عهد ساسانی - با عنوان «ایرانشهر» و سپس، در تخیل بزرگان عجم، در دورهی اسلامی - بهویژه در شاهنامهی فردوسی - و به تقلید از او در پِنداشت مهاجمان ایرانیشده - از عرب گرفته تا ترک و مغول - همواره براساس جهان فریدونی یا مُلک کیان حضور و نمود یافته است.
بدین ترتیب، با ورود اسلام به سرزمینهای آریایی (ایران کنونی و افغانستان امروزی)، گرچه حدود دو قرن کاربرد واژهی ایرانشهر به تعویق افتاد، زیرا تازیان سرزمینهای آریایی را بخشی از قلمرو یک پارچهای که دارالاسلام خوانده میشد، تبدیل کردند. اما پس از تحقق استقلال سیاسی و حاکمیت سرزمینی در خراسان بزرگ، تداوم مفهوم آن - بهصورت ایرانزمین - در عرصهای فرهنگ اساطیری و ادبیات حماسی این سرزمین، اصل محور اندیشهی پاسداران فرهنگ آریایی گردید. از اینرو، تحولات دورهی سامانی و نقش وزیران برجستهای چون خاندان بلعمی و جیهانی در احیای زبان و ادب دری، در دهههای بعد به تدوین بزرگترین اثر اسطورهای - حماسی و نیمهتاریخی یعنی شاهنامه فردوسی و بازآفرینی واژهی «ایرانزمین» براساس مفهوم «ایرانشهر» انجامید. این نام در دورهی حاکمیت ترکان و مغولان (پس از دوران غزنویان، در دورههای سلجوقیان، خوارزمشاهان و ایلخانان مغول - نیز بازتاب یافت. چنانکه باری در تاریخ وصاف آمده است:
-
سلطان [جلالالدین] به اصفهان شد، و شوکت او در جهان شهرت یافت، چنانکه کمالالدین اسماعیل گوید: «براق عزم تو گامی که برگرفت از هند / نهاد گام دوم بر اقاصی ایران». (تحریر تاریخ وصاف، صص ۳۳۹-۳۴۰)
تشکیل حکومت ایلخانی در ایران کنونی، در پرتو تکاپوی نظری نخبگان و دیوانسالاران برجستهای عجم و عجمشده، زمینهی تازهای برای بازنمایی مفهوم ایرانزمین پدید آورد. رشیدالدین فضلالله همدانی، که خود را «رشیدالدین فضلالله ابیالخیر بن عالی الهمدانی» مشهور به «رشید طبیب همدانی» معرفی میکند، پدرش ابیالخیر عمادالدوله، نیایش عالی ملقب به موفقالدوله و عمویش رئیسالدوله از اطبای یهودی بودند که همراه خواجه نصیرالدین طوسی تا نابودی اسماعیلیان بهدست هلاکو در آلموت میزیستند. او بههنگام اقامت پدرش در دربار اسماعیلیان زاده شد و در زمان فتح قلاع اسماعیلیه کودکی خردسال بود که همراه پدرش به هلاکو خان پیوستند. او که در زمان فرمانروایی سلطان غازان ایلخان وزیر بود، افزون بر نوشتههای فراوان در حوزههای مختلف، نظریهپرداز حکومت ایلخانی در دورهی سلاطین مسلمان مغول در ایران بهشمار میآید، در راستای بازنمایی مفهوم ایرانزمین بهعنوان قلمرو حکومت ایلخانی، از جایگاه ویژهای برخوردار است. وی در «جامعالتواریخ»، غالباً از این دیار (سرزمینهای آریایی) بهعنوان «ایرانزمین» یاد میکند. برای مثال عنوان فصلی چنین است: «تاریخ خلفا و سلاطین و ملوک و اتابکان ایرانزمین و شام و مغرب و ...»[۱۱].
بنابراین، رشیدالدین، در تبیین تاریخ ایلخانی، نهتنها بستر فرمانروایی ایلخانان مغول را ایرانزمین میخواند و در جامعالتواریخ، ایران بهعنوان موجودیتی جغرافیایی نمود مییابد، بلکه او در تکاپوی خود میکوشد فرمانروایان ایلخانی را در سیمای پادشاهان اسطورهای، حماسی و باستانی ایران معرفی کند. چنانکه غازان را وارث پادشاهی قدیم ایران و ملک کیان میخواند.[رشیدالدین، ۱۳۵۸: ص ۱۲۹] حتی در انطباق سلاطین مغول با شاهان آریاییتبار، از شبیهسازی سلاطین مغول با پادشاهان اساطیری و خسروان ساسانی دریغ نمیکند. او غازان را «جمشید خورشید طلعت» و کفایت او را در ملکداری و «اخلاق مغبوط شاهان نامدار و محسود خسروان کامکار» میخواند[رشیدالدین، ۱۳۷۳: ج ۱، صص ۲۸-۲۹] و در جای دیگر، عهد سلطنت غازان را «مغبوط و محسود ادوار عهود دارا و اردوان و افریدون و انوشیروان» میشمارد[رشیدالدین، ۱۳۷۳: ج ۱، ص ۱] و جانشین او اولجایتو را در اشعاری مدحآمیز «آفتاب خسروان» و «خسرو گیتیگشا» معرفی میکند[رشیدالدین، ۱۳۷۳: ج ۱، ص ۴] و چگونه نشستن او بر تخت پادشاهی را با بر تختنشینی جمشید مقایسه میکند[رشیدالدین، ۱۳۷۳: ج ۱، ص ۵]:
جمشـیدوار شاه نسشت از فراز تخت | در بسـته آدمـی و پـری پیـش او میـان |
با توجه به تقدم جامعالتواریخ بر دیگر تواریخ مدون عهد ایلخانی، تقربیاً عمدهی مورخان این دوره، پس از رشیدالدین - بهجز وصاف الحضرهی شیرازی که معاصر او بود، بر پایهای اطلاعات او به تبیین تاریخ دورهی ایلخانی یا بهعنوان تکملهی به نگارش ذیل جامعالتواریخ یا ادامهی آن پرداختهاند.
در این میان، پارهای براساس بستگیهای حمدالله مستوفی، مورخ و جغرافیانویس عربتبار ایرانی، با رشیدالدین، که او را «مخدوم سعید شهید» میخواند، او را در تألیفات تاریخی و جغرافیایی پیرو رشیدالدین و جامعالتواریخ میدانند. اگرچه فقدان جلد سوم جامعالتواریخ که به مسالک و ممالک مربوط است، مانع بررسی و مقایسهای محتوای «نزهتالقلوب» با بخش جغرافیایی اثر رشیدالدین است، اما شاید با توجه به وابستگیهای حمدالله مستوفی با رشیدالدین، «نزهتالقلوب» بر پایهای شیوه و اسلوب بخش جغرافیایی «جامعالتواریخ»، بهعنوان نخستین متن موجود جغرافیایی به زبان دری باشد که در دوران اسلامی به جغرافیای ایرانزمین میپردازد.
حمدالله مستوفی که مأمور ارشد مالیاتی در دولت ایلخانان بود، و کتاب «نزهةالقلوب» را در سال ۷۴۰ قمری نگاشت، در شرح احوال ایرانزمین چنین مینویسد:
-
در شرح قسمت ربع مسکون که ایران پارهای از آن است اقاویل مختلف است. فارسیان گویند حکیم هرمس که او را «المثلث بالحکمة» خواندهاند، و «بالنعمة» نیز گویند، زیرا که هم حکیم و هم پیغمبر و هم پادشاه بود، و او ادریس پیغمبر بود، زمین را به هفت بخش کرده است بر سبیل هفتدایره، یکی در میان و شش در حوالی: اول از طرف جنوب کشور هندوان است؛ دویم کشور تازیان و یمن و حبش؛ سیم کشور شام و مصر و مغرب؛ چهارم وسط است کشور ایرانزمین؛ پنجم کشور روم و فرنگ و صقلاب؛ ششم کشور ترک و خزر؛ هفتم کشور چین و ماچین و ختای و ختن و تبت. و بعد از آنکه فریدون مملکت خود را بر سه پسر خود بخش میکرد، بر پهنا بهسه قسم کرد: قسم شرق تور را داد و قسم غربی سلم را داد و قسم میانه که بهترین بود، و مقام او بود، پسر کهتر، ایرج را داد و بدو باز خواندند و ایران گفتند و مشهور است که سلم و تور جهت آنکه بخش ایرج بهتر داده بود، او را کشتند و آن کینه در میان آن مملکتها بماند. و بعضی گفتهاند که ایران به کیومرث منسوب است و او را ایران نام بوده، و جمعی گویند به هوشنگ منسوب است و او نیز ایران نام داشته، و اصح آنکه به ایرج بن فریدون منسوب است...[۱٠]
همو دربارهی حدود ایرانزمین میافزاید:
-
ایرانزمین را حد شرقی ولایات سند و کابل و صغانیان و ماوراءانهر و خوارزم تا حدود سقسین و بلغار است؛ و حد غربی ولایات اوجاب روم و نیکسار و سپس شام، و حد شمال ولایات آس و روس و مگبر و چرکس و برطاس و دشت خزر که آنرا نیز دشت قبچاق خوانند و الان و فرنگ است. و فارق میان این ولایات و ایرانزمین فلجهی اسکندر و بحر خزر است که آنرا بحر جیلان و مازندران نیز گویند. و حد جنوبی از بیابان نجدست که به راه مکه است و آن بیابان را طرف یمین با ولایات شام و طرف یسار با دریای فارس که متصل دریای هند است، پیوسته است و تا ولایات هند میرسد...
اما حمدالله مستوفی «در ذکر ارباع مملکت خراسان» مینویسد: «درو چند شهر است. حدودش با ولایات قهستان و قومس و مازندران و مفازهی خوارزم پیوسته است. حقوق دیوانیاش در زمان سابق داخل ایران بودی در عهد طاهریان قریب هزار تومان بوده است، اما در زمان دولت مغول چون اکثر اوقات وزرأ و کتاب دیوان اعلی خراسانی بودهاند، خراسان و فهستان و قومس و مازندران و طبرستان را مملکتی علیحده گرفتهاند و حسابش جداگانه، کمتر چیزی بر پادشاهان عرض میکرده و یدین حیله هر سال بهمدد خرج لشکر خراسان بیست تومان از این ولایات میستدهاند...»[حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، ص ۱۸۱.] و «در ذکر بلاد قهستان و نیمروز و زاولستان» میافزاید: «و آن هفده شهر است، و هوای معتدل دارد، و حدود آن تا ولایات مفازه و خراسان و ماوراءالنهر و کابل پیوسته است. حقوق دیوانیاش داخل مملکت خراسان است و دارالملکش شهر سیستان، و شهر تون و قاین و خوسف و جنابد از معظمات بلاد آن.»[همان، ص ۱۷۴.]
ظفرنامه که مهجورترین اثر حمدالله مستوفی است، همانند بسیاری از آثار قبل و بعد از آن به تقلید از شاهنامهی فردوسی و در بحر متقارب سروده شده است. این اثر دارای ۷۵۰۰۰ بیت و در سه بخش اسلامی (عرب)، احکامی (عجم) و سلطانی (مغول) میباشد. بخش اسلامی یا عرب با شرح تاریخ اسلام و رویدادهای مربوط به آن آغاز شده و تا پایان خلافت عباسی با تأکید بر حوادث حوزهی خلافت ادامه مییابد. این بخش در مجموع ۲۵۰۰۰ بیت است. بخش احکامی یا بخش عجم شامل ۲۰۰۰۰ بیت و با دولت عجمی صفاریان آغاز و به ماجراهای جلالالدین خوارمشاه با با مغولان و بعضی حکومتهای محلی ختم میشود. قسم سوم یا بخش سلطانی در ذکر مغول و رویدادهای مربوط به تاریخ این قوم در ایران کنونی و ممالک همجوار آن، بهویژه قسمت عمدهی آن به دولت ایلخانان تا اواخر حکومت ابوسعید اختصاص مییابد و شامل ۳۰۰۰۰ بیت است. مستوفی با تنظیم ظفرنامه، کار فردوسی را در شاهنامه ادامه داده و حوادث تاریخ ایران و اسلام را از همانجا که شاهنامه ختم میشود، دنبال کرده و تا زمان خود پی میگیرد.
مستوفی در ابتدای ظفرنامه در «سبب نظم کتاب»، از تلاش و چرایی تحقیق و تدقیق خود در شاهنامه پرده برداشته و شعری ارجمندتر از آن نمیداند:
و لـیـکــن تـبــهگـشـــــتـه از روزگار | چو تخـلـیـظ رفـتــه درو بـیشــمـار | |
ز ســهـو نویسـنـدگان ســربهســر | شــــــده کار آن نـامــه زیــر و زبـــر | |
که فردوسـی اندر سـخن گسـتری | بـرافــراشــــت رایــات شـــعـر دری | |
مــروت نـدیــدم کـه آن داســـــتــان | کـژی یـابــد از جـهــل نـاراســـــتـان | |
بســی دفـتـر شـــاهنـامـه بـه کـف | گـرفـتــم ز دانـش چـو دّر از صـــدف | |
درین کار شش سال گشت اسپری | کــه درّی شــــــد آن پـــاک درّ دری |
هنگامیکه پیشروی مغولان در درون سرزمینهای آریایی و قتل و کشتارهای آنها را نقل میکند، در مورد تهاجم تولوی به شهر طوس مینویسد، او در این شهر بیش از سایر بلاد کینهورزی نشان داد و نسبت به تربت فردوسی بیحرمتی کرد، زیرا فردوسی با سخن خود تورانیان را زبون کرده بود. سپس ادامه میدهد:
یکی بعد از آن ناکـس بد سـرشـت | بـرفـت و بـر آن گـور او بـر نـوشـــت | |
ســــلام علـیــک ای بـزرگ گـزیــن | ســـرافـراز، فـردوســی پـاک دیـن | |
همـی تـا تو رفتـی ز گـیـتـی بـرون | در ایران روان شـد بسی جوی خون | |
شـهانی که گفتی از ایشان بسی | در ایران نماندست از ایشان کسی | |
ســـر از گــور بـردار و ایـران بـبـیـن | بــه کـام دلــیـــران تـــورانزمـیـــن |
در واقع، شاهنامهی مستوفی منجر به این شد که ظفرنامهی وی مفهوم ایرانزمین را در حوزهی جغرافیای اساطیری بازخوانی نماید و آنرا برای نامیدن قلمرو ایلخانان مغول بهکار برد. یعنی محور قرار دادن ایران بهعنوان یک واحد جغرافیایی که حتی مغولان نیز در صورت پذیرش و دفاع از آن، میتواند «ایرانی» و «پادشاه ایران» خوانده شوند.
در بخشی از مقدمهی «تاریخ الجایتو»، که کتابی است در مورد زندگی و پادشاهی سلطان محمد خدابنده الجایتو یکی از ایلخانان مغول که توسط ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانی نوشته شده، آمده است:
-
و در این عهدپادشاه ایرانزمین که بیضه و واسطه اقالیم و خلاصه روی زمین است، از آن اصل صمیم چنگیزخان و نسل عظیم و ازهار شاخسار طیبه و شکوفه دوحه آن طاهره است و به عقل و رای و دانش و بینش و شجاعت و سماحت و علم و حکمت از اکفاو اقران خانان گوی مسافعت به چوگان مطابقت ربوده؛ و مربی دین اسلام و ایمان بوده، و از جامه خانه رحمت، خلعت خانیت بر قامت استقامت او راست آمده، و تاج کرامت نامزد فرق فرقدسای او گشته، و افسروسریر سلطنت ایران از بحر تا بحر و از نهر تا نهر در این عهد و زمان و حین اوان مبارک به حکم بارگاه الهی، و مسند و دیهیم شاهی، تبارک مبارک را به قدوم خدایگان بنده پرور، و شهریار فرشته سیر، و خسرو دادو بعضی گر، دارای بر و بحر، پادشاه شرق و غرب، مایه امن و امان، فیض رحمت رحمان، ظل ظلیل یزدان، شهنشاه اعظم، سلطان سلاطین عالم، فرمان فرمای خواقین بنی آدم، ثمر شجر چنگیزخانی، باکوره بهار تولی خانی، نوباوه باغ هولاکوخانی، زبده اولاد ابقاخانی، در دری صدف ارغون خانی، مربی دین مسلمانی، خدیو زمین و زمان، فرمان ده مکین و مکان، در دریای جود، نقطه وسبط محیط وجود، در درج خسروی، ماحی ماثر کسروی و قیصری، ظل ظلیل عدل گستری، شهسوار میادین دین پروری، سیمرغ قاف سعادت، سایه همای اقبال و دولت، مرکزمحیط جهانبانی، منظور نظر ربانی، المخصوص به تأیید عنایت یزدانی، محی مراسم ملت مصطفوی، مربی شعار سنت نبوی، پادشاه دین پناه، سایه لطفالله، آدم دم، نوح فتوح، خلیل خلت، موسی کف، عیسی نفس، محمد دم، علی علم، خضرالهام، سلیمان فرمان، سکندر رای، چنگیزخان سیاست، تولوی صلابت، قان بسطت، قوبلا عظمت، هولاکو مهابت، اباقا سماحت، ارغون هدایت، غازان عدالت، جم جاه عدل، موید ید، مظفر فر، سیاوش وش، کیخسرو رو، دارا رای، خاقان الاعظم، مالک رقاب الامم، سلطان سلاطین الترک و العجم، ظلالله فی العالمین، باسط العدل فی الارضین، المخصوص بعنایه ربالعالمین، المظفرمن السما، الموید علی الاعدا، محرز ممالک الدنیا، مظهر کلمه الله العلیا، امانالله فی خلقه، ملاذ سکان العالم فی غربه و شرقه، القایم بامرالله، الداعی فی الله، سلطان ارض الله، معزاولیا الله، مذل اعداالله، خافظ بلادالله، ناصرعبادالله، النورالساطع و البرق اللامع، غیاث الحق و الدوله و الدین اولجایتو سلطان محمد خدابنده خلد الله دولته و جعل بسیط الارض مملکته مزین و محلی گردانیده و بفر بهی و طلعت شهی این پادشاه فضا صولت قدر قدرت آراسته.[تاریخ الجایتو، از مجموعه متون فارسی، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۴۸ به اهتمام مهین همبلی]
چنانکه مشاهده میشود، این کتاب که در زمان الجایتو نگاشته شده، او را از نسل چنگیز و از سر تملقگویی «پادشاه ایرانزمین» خطاب کرده است؛ ولی این الزاماً بدین معنی نیست که الجایتو یا ایلخانان ایرانی بودهاند. زیرا، که آنها نه تبار ایرانی داشتهاند و نه ملیت ایرانی، چون ملیت همارزِ «Nationality» به مفهومی که امروزه در علوم سیاسی و روابط بینالملل کاربرد دارد، در آنزمان متداول نبوده است.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگاشته شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- ابناثیر، الکامل فی التاریخ، چاپ نورنبرگ، ج ۱۲، صص ۲۳۵-۲۳۳.
[٢]- تاریخ جهانگشا، (چاپ محمد قزوینی، لندن - لیدن، ۳۷-۱۹۱۲)، ج ۱، ص ۱۷، ترجمه بویل (منچستر، ۱۹۵۸)، ج ۱، ص ۲۵. بهنقل از: ایلیا پاولویچ پتروشفسکی، پیامد حمله مغول، از تاریخ ایران کمبریج (جلد ۵)، گردآورنده: ج. ا. بویل، ترجمهی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر.
[٣]- نزههالقلوب، ص ۲۷؛ بهسعی و اهتمام و تصحیح: گای لیسترانج، ص ۳۴، (به کوشش دبیرسیاقی، ص ۲۸)
[۴]-
[۵]- جوینی، عطا ملک محمد بن محمد، تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۷۵، چاپ اول، ج ۱، ص ۸۳.
[٦]- افشار یزدی، محمود، افغاننامه، ج ۱، ص ۲۲۹.
[٧]- نشنال جئوگرافیک، در سال ۲۰۰۵ میلادی، پروژهی نقشهی ژنتیکی یا ژنوگرافیک را راهاندازی کرده است، که فهرستی از ملیتها تهیه و اساس ساختار ژنتیکی هر كشوری در آن توضیح داده شده است. این پژوهش بر اساس صدها نمونه دیانای، و آزمایشهای پیشرفته ژنتیکی انجام گرفته است. نشنال جئوگرافیک در این پژوهش، نشان میدهد که ساختار ژنتیکی ایرانیان، ۵۶ درصد آن عربی است و بقیه نیز ۴ درصد از شرق آفریقا، ۲ درصد از شمال آفریقا، ۴ درصد آسیای مرکزی، ۲ درصد از جنوب اروپا و ۲۴ درصد از جنوب آسیا هستند. البته، پروژهی ژنوگرافیک که توسط موسسهی نشنال جیوگرافی با هدف بررسی ریشههای ژنی مردم کشورهای مختلف انجام شد، نشان میدهد در خیلی از کشورها، ریشههای تباری مردم آن چیزی نیست که پیش از این گمان میرفت. با اینحال، ایرانیان امروزی چه نتیجهی این پژوهش را بپذیرند یا نپذیرند، واقعیتهای تاریخی نشان میدهد که میان دو نوع ایرانی باید تفکیک قایل شد: ایرانی اصیل که بهصراحت میتوان گفت اصولاً وجود خارجی ندارد و ایرانیشدگان که ملت ایران کنونی را شکل میدهند.
[٨]- افشار یزدی، افغاننامه، ج ۱، صص ۴۸۸-۴۸۹
[۹]- فرج سرکوهی، ايلخانان مغول در ايران، ويرانگر يا مروجان تمدن و فرهنگ؟، رادیو فردا، ۱۲ شهریور ۱۳۸۹.
[۱٠]-
[۱۱]- جامعالتواریخ، چاپ روشن، ج ۱، صص ۳۴۳، ۴۶۸، ج ۲، صص ۸۱۲، ۸۵۵، ۹۳۲، و موارد بیشمار دیگر. کتاب سترگ «جامعالتواریخ»، اثر رشیدالدین فضلالله همدانی، که نگارش آن از سال ۷۰۲ ه.ق بهدستور غازان خان - ایلخان مغول - آغاز شد، در سال ۷۱۰ ه.ق در روزگار «اولجایتو» به پایان رسید، و به همراه کتاب تاریخ جهانگشا، اثر عطاملک جوینی از جمله بیبدیلترین منابع تاریخ مغول بهشمار میروند، حاوی دو جلد بزرگ است، یکی در تاریخ مغول و دیگری در تاریخ عمومی جهان. اجزای این کتاب عبارت است از تواریخ انبیا، خلفا، پادشاهان قدیم ایران، ملوک و سلاطین اسلام، اقوام ترک، چینیان، یهود، فرنگ و روم و هند. رشیدالدین در تدوین این اثر دستیاران زیادی داشته است، و انجمنی از دانشمندان و نویسندگان را برای این کار گرد آورده بوده و نمیتوان گفت که تمامی بخشهای مختلف آن، زادهی قلم رشیدالدین است، هر چند نظارت عالیه آن برعهده خود وی بوده است.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□