|
شاهنامهپژوهی
آخر خوش شاهنامه کجاست؟
فهرست مندرجات
◉ دامنهی داستانی شاهنامه
◉ چرا آخر شاهنامه خوش است؟
◉ نتیجهگیری
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
آخر خوش شاهنامه کجاست؟
در آخر شاهنامه جز اندوه فردوسی از ویرانی ایران بهدست تازیان و تباهشدن تبار ایرانی و مرثیهی وی در این راه چیزی نخواهید یافت. بنابراین، آیا واقعاً آخر شاهنامه خوش است؟
در واقع «شاهنامه آخرش خوش است»، یک عبارت کنایه است، زیرا آخر شاهنامه سقوط ایرانشهر بهدست عربها و کشتهشدن رستم فرخزاد و گریز یزدگرد سوم و نهایتاً کشتهشدن وی و همچنین قطع امید مردم از بیرونراندن اعراب جاهل است. پس چطور میتواند خوش باشد؟ از اینرو، زمانی این ضربالمثل را بهکار میبرند که بخواهند شخص را به نوعی تهدید کنند و به او بفهمانند آخر و عاقبت خوبی برایش ندارد.
چـو بـا تـخــت مـنـبـر بـرابــر شــــود | هـمــه نـام بـوبـکــر و عـمــر شــــود | |
تـبــــه گـــردد ایــن رنـــجهــای دراز | نـشــیـبـی دراز اســـت پـیـش فــراز | |
نه تخـت و نه دیهیـم بینی نـه شـهـر | کـز اختـر همـه تـازیـان راســـت بـهـر | |
بـپـوشـنـد از ایشـان گـروهی سـیـاه | ز دیـبـــا نـهـنـــد از بـــر ســــــر کلاه | |
نه تـاج و نه تـخـت و نه زریـنـه کفـش | نه گوهر نه افسـر نه رخشـان درفش | |
بـرنـجــد یـکــی، دیـگــری بــر خــورد | به داد و به بخشــش کســی ننـگـرد | |
ز پـیــمــان بـگــردنــد و از راســــتـی | گـرامــی شــــود کــژی و کاســـتـی | |
پــیـــاده شـــــود مــردم رزمــجـــوی | ســــوار آنکـه لاف آرد و گـفـتـــگـوی | |
کشــــاورز جـنـگی شــــود بـیهـنـر | نــژاد و بــزرگــــی نـیـــایـــد بـه بـــر | |
ربـایــد هـمــی ایــن از آن، آن از ایــن | ز نـفــریــن نـدانــنــــد بــاز آفــریـــن | |
نـهــانــی بـتــر ز آشـــــکارا شـــــود | دل مـردمــان ســــنـگ خــارا شــــود | |
بــدانــدیــش گــردد پــدر بــر پـســر | پـســـر هـمچـنـیـن بـر پـدر چـارهگــر | |
شـــود بـنــدهی بیهـنــر شــهـریـار | نــژاد و بــزرگــــی نـیــایــــد بــه کـار | |
بـه گـیـتــی نـمـانــد کـســـی را وفـا | روان و زبــانهـــا شـــــود پــر جــفــا | |
از ایــــران و از تــــرک و از تـــازیـــــان | نـــژادی پــدیـــد آیــد انـــدر مــیــــان | |
نـه دهـقـان نـه تــرک و نـه تـازی بـود | ســـخـنهــا بــه کــردار بــازی بـــود | |
هـمــه گـنــجهـا زیــر دامــن نـهـنــد | بمیرند و کـوشـش بهدشــمن دهنـد | |
چنـان فاش گـردد غـم و رنج و شــور | که رامــش بـههـنــگام بـهـــرام گــور | |
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام | به کـوشـش ز هـر گونـه سـازنـد دام | |
زیـان کســـان از پـی ســـود خـویـش | بـجـویـنــد و دیـن انــدر آرنــد پـیــش |
«شاهنامه آخرش خوش است» مثلی معروف در فرهنگ عامهی ایرانیان است. بار معنایی این مثل دو وجه متفاوت دارد. وجه اول در بیان کارکرد اجتماعی آن است. برخی از محققان از این مثل اشارهای طنزآلود به اتفاقی ناخوشایند در پایان کار را استنباط کردهاند،[۱] اما به نظر میرسد که این مثل در حالت عکس نیز کاربرد داشته باشد، یعنی در حالتی که در آغاز آشفتگی مستولی شده باشد، ولی بتوان برای آن پایانی خوشایند متصور شد.
▲ | دامنهی داستانی شاهنامه |
شاهنامه در آغاز با روایت شاهان پیشدادی، دورانی پرفروغ از حکومت پادشاهان ایرانی بر جهان و رزم آنان با دیوان و انیرانیان را به نمایش میگذارد و ایرانشهر و شهریاران آنرا تجلیگاه نبوغ، دادگستری و سعادت میداند. فروغ پادشاهی ایرانزمین در دورهی کیانیان روندی افولی دارد؛ در بر دارندهی پردههایی از تراژدی ایرج و کینخواهی منوچهر از سلم و تور است و در ادامه با بیخردی و هوسبازی کیکاووس خون سیاوش ریخته میشود و تراژدی رستم و سهراب پدید میآید. پایانبخش روایت کیانیان، دورهی پرفروغ کیخسرو کیانی است که پس از کین سیاوش، قدرت را کنار گذاشته و به آسمان عروج میکند و به جاویدانان میپیوندد. همانگونه که میدانیم، روایت ساسانیان پایانبخش دفتر شاهنامه است. اگر به بخش پایانی داستان ساسانیان در شاهنامه فردوسی مراجعه کنیم، سراشیبی تند افول حکومت ساسانیان را دستکم پس از حکومت ۳۸ سالهی خسرو پرویز مشاهده خواهیم کرد. پادشاهی شیرویه ۷ ماه،[٢] اردشیر شیروی ۱ سال،[٣] فرایین ۵۰ روز،[۴] بوراندخت ۶ ماه،[۵] آزرمدخت ۴ ماه،[٦] فرخزاد ۱ ماه،[٧] و سرانجام پادشاهی نافرجام یزدگرد شهریار (بزهگر)،[٨] که ناگزیر تن به گریز از بغداد به خراسان و طوس داده،[۹] بهدست آسیابان کشته میشود و پس از او در اندک زمان دفتر پادشاهان ایرانی نیز درپیچیده میشود. فرجاماین بخش شاهنامه مملو از حوادث ناگوار و ناخوشایند است: برادرکشی و پدرکشی، جنگ قدرت، بیدانشی و بیتجربگی شاهان، سرکشی خاندانها و دهاقین و رزم نافرجام سرداران ایرانی در برابر اعراب مهاجم. فضای داستانی پایان نافرجام یزدگرد با فضای پرطنطنه و جهانگیری آغاز شاهنامه در تضاد است. بههمین علت، قاعدتاً نمیتوان فصل آخر شاهنامه را شیرین و دلکش دانست و گفت:
مـگــــر ایـن ســــخـن را نــداری بــه یــاد |
کــه گــفـتــنــــد پــیـــران دانــــا نـهــــاد |
که شــهنـامـه را فصـل آخر خـوش اسـت |
دلانگیز و شیرین و بس دلکش است[۱٠] |
مگر آنکه یا چنین پایان ناخوشایندی را خوشایند بپنداریم یا آنکه اصولاً پایان شاهنامه بر موضوعی دیگر دلالت داشته باشد که خوشایند و شیرین و دلکش است.
▲ | چرا آخر شاهنامه خوش است؟ |
دربارهی خوشبودن پایان شاهنامه دلایل متعددی بیان شده است که از آن میان یکی مجاز دانستن کلمهی «خوش» بهعلاقهی تضاد با «ناخوش و بد فرجام» است.[۱۱] دیگری آغاز شدن شاهنامه با ستایش سلطان محمود، بهظاهر خوش، و نکوهش او در پایان کتاب، یا سؤ عاقبت، است.[۱٢] اما دیدگاه مؤلف طومار نقالی شاهنامه دربردارندهی نکتهای قابل توجه است که در آغاز روایت پادشاهی بهمن آمده است:
پیش از آنکه داستان بهمن را آغاز کنیم، باید در اینجا مطلبی را متذکر شوم که از این پس آنچه نوشته میشود از زبان نقالان و پیشکسوتان ما میباشد که سینه به سینه نقل شده و برای اینکه گفتار این پیشکسوتان به فراموشی سپرده نشود و مردم بدانند معنی شاهنامه آخرش خوش است چیست آنچه را که میگویند پور اسفندیار چه کرده است به عنوان یادگار مینویسم.[۱٣]
این عبارت از این جهت شایان توجه است که معنی مثل معروف را مرتبط با داستان بهمن دانسته است و چنانکه میدانیم، داستان بهمن یا بهمننامه،[۱۴] آخرین کتاب از مجموعه روایات حلقهی سیستانی،[۱۵] و آخرین بخش روایات نقالی شاهنامه است.[۱٦]
سنت شفاهی شاهنامه برای سدههای متوالی پیش از فردوسی محمل روایات پهلوانی و رمانسهای ایرانی بوده و در بطن خود داستانهای بسیاری را حفظ و نسلبهنسل منتقل میکرده است. روایات حماسی و پهلوانی به روایت سنت شفاهی، که الزاماً بازگوکنندهی داستانهای شاهنامه فردوسی نیست، در سدههای پیش و پس از فردوسی بیشترین تأثیر را بر تودهی ایرانی داشته است و در سدههای اخیر با تولید طومارها و دیگر ملزومات نقل، نقش خود را در پیوند هرچه بیشتر مردم با عناصر ژانر ادبی حماسی ایرانی شاهنامه برجستهتر ساخته است.
امروزه جز معدود کتابهایی چون سامنامه، بهمننامه، فرامرزنامه و کوشنامه که جملگی برآمده از سنت حلقهی سیستانیاند، دستهای دیگر از منابع دست اول کتبی هم با نام شاهنامهی کردی،[۱٧] بهزبان ادبی گورانی،[۱٨] در دسترس است که درک ما را از ادبیات حماسی ایرانزمین فراختر کرده است. هرچند هنوز اطلاعات تحلیلی ما در اینباره چندان چشمگیر نیست، اما امید میرود مطالعات جدید در آیندهی نزدیک درک عمیقتری از روایات شاهنامهی کردی و سیستانی بهدست دهند.
آنچه بیش از همه توجه ما را جلب میکند، اختلافی است که بین خط داستانی سنن روایی شفاهی و نقالی، حلقهی سیستانی و شاهنامهی کردی از یکطرف و شاهنامه فردوسی از طرف دیگر وجود دارد.
در گروه اول، آفرینش جهان با کیومرث و گاه با جمشید آغاز میشود.[۱۹] پس از فراز و فرود بسیار و جنگهای پیدرپی با تورانیان و سرانجام پس از کشتهشدن رستم بهدست برادرش شغاد، بهمن که بر سریر شاهی ایرانزمین نشسته است، بر آن میشود تا به بهانهی کین اسفندیار از خاندان زال انتقام بگیرد. او در معیت لشکری گران به زابل و سیستان حمله میکند و در سه، و بهروایت ایرانشاه شش، جنگ پیدرپی موفق میشود خاندان زال را زندانی و پراکنده کرده و فرامرز یل را کشته و جسد بیجان او را پس از یک هفته بهدار بکشد. پیرنگ (plot) این روایت با ورود آذربرزین، فرزند فرامرز، و آزاد کردن خاندان زال و نهایتاً کشتهشدن همزمان اژدها و بهمن با هم بهدست آذربرزین به پایان میرسد. روایت بهمننامه بالغ بر ۱۰۴۴۳ بیت است،[٢٠] در حالیکه در شاهنامه فردوسی داستان کینخواهی بهمن از خاندان زال منحصر به ۱۶۰ بیت و مشتمل است بر رزم بهمن و فرامرز و گرفتار شدن فرامرز بهدست لشکریان بهمن و زنده بهدار کشیدن شدن فرامرز و سرانجام ممانعت پشوتن از ادامهی رزم با زابلیان،[٢۱] و پس از آن ورود به داستان همای و داراب و اسکندر و ادامهی شاهنامه که مشتمل است بر وقایع دورهی ساسانیان.
آنچه در اینجا نمود برجسته دارد، اختلاف معنادار سنت شفاهی و روایات غیر رسمی شاهنامهای با روایت فردوسی است. برای نمونه، شرح و بسط داستان بهمننامه، که بیشتر از ده هزار بیت است، در قیاس با روایت فردوسی که کمتر از دویست بیت است میتواند در بطن خود دارای معنای و نشانههای گوناگون باشد، از جمله آنکه روایت فردوسی آگاهانه یا ناآگاهانه در پی تبرئهی بهمن و خاندان شاهی از ظلم و ستم ناروا بر مهمترین خاندان و مرکز پهلوانی ایرانی، یعنی خاندان سام، است.[٢٢] در روایت فردوسی، حتی در رزم بهمن و فرامرز ضمن اشاره به رشادت فرامرز در رزم یک تنه با لشکر بهمن، سرانجام چنین میگوید:
سـرانجـام بر دسـت یـازاردشــیر | گـرفـتــار شـــــد نـامــدار دلــیـــر | |
بـــر بـهـمــــن آوردش از رزمـگـاه | بـدو کـرد کـیــندار چـنــدی نـگـاه | |
چو دیدش، ندادش به جان زینهار | بـفـرمــود داری زدن شـــــهــریـار | |
فــرامــرز را زنـــده بــر دار کــــرد | تـن پـیـلـوارش نـگــونســـار کـــرد | |
و زان پـس بفرمـود: یـازاردشــیـر | ز کیـنـه بکشـــتـش به باران تـیــر |
چنانکه مشاهده میشود، بهروایت فردوسی، فرامرز زنده گرفتار و بر دار کشیده شده است.[٢٣] در حالیکه طومار نقالی شاهنامه آورده است که:
القصه سپاه بهمن وی [فرامرز] را در میان گرفتند و جوانان را بهقتل رسانیدند. صدوهفتاد زخم تیر به فرامرز رسید و تن آن نامدار مثل آشیانهی زنبور شد و هممرکب وی غراب سامسوار هلاک شد. بس که خون از اعضای او برفت بیطاقت شد و بر سختسنگی تکیه کرد سپر به رویش کشیده، والا از ترس وی هیچکس پیش وی نرفتی. چون باد بر ابلق وی خورد، ابلق حرکت میکرد و سپاه تصور میکردند که فرامرز زنده است. بعد از سه روز یکی از غلامان بهمن قوت کرده پیش رفت و از دور سنگی بر سپر فرامرز زد و فرامرز در افتاد. پیش رفتند دیدند که فرامرز وفات کرده است. از این معنی بهمن را خبردار کردند. آن بیدادگر فرمود بلند کردند فرامرز را به دار کشید و ...[٢۴]
هفتلشکر (طومار جامع نقالان) این تصویر چنین روایت کرده است:
زدند بر گلستان کابل درخت | رسن بر سر دار کردند سخت | |
فـرامـرز را مـرده بـر دار کـرد | تن پیلوارش نگونسار کرد[٢۵] |
همچنین، روایت شاهنامهی کردی ضمن سرزنش مکرر بهمن در محاصرهی آذوقه و آب فرامرز و کشتار ناجوانمردانهی سپاه زابل، چنین میگوید:
خهوهر دان به شا بههمهن ئاگا بی | فـهرامـهرز ژه دهور دنـیــا فـهنـا بـی | |
واتـهش به ســپا تمـامـی یـهکـبار | نهعش فهرامهرز بکیشان به دار[٢٦] |
معنی شاهبهمن را آگاه کردند که فرامرز از دور دنیا فانی شده است. بهمن به همهی سپاهیان دستور داد تا نعش فرامرز را به دار بکشند.
در اینجا در پی آن نخواهیم بود که وجوه اختلاف یا شباهتهای روایت رزم بهمن و فرامرز را بررسی کنیم، بلکه فقط برای نمونهای که نشاندهندهی اختلاف اساسی دو نوع نگرش در دو سنت بالنده و نسبتاً مستقل روایات ایرانی است، بدان اشارهای خواهیم داشت. سنت شفاهی روایات ایرانی سرچشمهای است که حتی محتملاً خداینامهها نیز وامدار روایات آنها بودهاند. مثلاً داستان ضحاک و کاوه آهنگر، سیاوش، کیخسرو، داستان نخستین شهریار یا نخستین انسان همگی از دسته بنمایههای کهنیاند که ریشه در اساطیر هند و ایرانی دارند.[٢٧] این داستانها و بسیاری دیگر از داستانها که در شاهنامه فردوسی اثری از آنها نیست یا فقط به ذکر نامی از آنها اشاره شده است، برآمده از سنت شفاهی دیرپاییاند که اصالت یا عدم اصالت آنها را نمیتوان فقط در قیاس با شاهنامه فردوسی دریافت، زیرا شاهنامه فردوسی خود وامدار آن سنت است. سنت شفاهی روایات ایرانی در همهی ژانرهای ادبی چنان باغی پربرگوبار بوده است که راویان میتوانستهاند از بر آن، آنچه را که میل دارند به اندازهی وسع خود بچینند، چنانکه نظامی نیز در مقدمهی شرفنامه بدان اشاره کرده است:
ســخنـگـوی پیـشــیـنـه دانـای تـوس | که آراسـت روی سـخن چون عروس | |
در آن نامــه کان گـوهـر ســفـتـه رانـد | بـســی گـفتـنـیهای ناگـفتـه مانـد | |
اگـر هـرچــه بشـــنیـدی از باســـتـان | بـگـفـتـــی دراز آمـــدی داســـــتـان | |
نگـفـت آن چـه رغـبـتپـذیـرش نـبــود | همان گفت کز وی گـزیرش نبود[٢٨] |
طرفه آنکه آغاز و انجام بخش اسطورهای و پهلوانی شاهنامه فردوسی بهصورت مشخص سیر منطقی داستانی را مشابه سنتهای روایی شفاهی طی کرده و به پایان میرسد. الگوی روایی اسطوره در اینجا سه حالت دارد: اعتدال آغازین، آشفتگی و بههمریختگی و سرانجام بازگشت اعتدال اسطورهای. در دورهی اسطورهای یا دورهی پیشدادیان، دورهی اعتدال آغازین که همهچیز در صلح و صفا و بیرنج و بیماری است با کشتهشدن سیامک و جنگ با دیوان بههم میخورد و پس از یک دورهی آشوب، با ظهور فریدون زمان به اعتدال نخستین باز میگردد. این دوره دورهی پهلوان-شاه است. در دورهی پهلوانی یا دورهی کیانیان، اعتدال فریدونی با کشتهشدن ایرج بهدست سلم و تور بههم میخورد و قاعدتاً میبایست با کشتهشدن افراسیاب بهدست کیخسرو در جنگ بزرگ به پایان برسد، اما چون در دورهی پهلوانی یا دورهی کیانیان، شاه و پهلوان تشخص مستقل و معنادار اسطورهای دارند، در نتیجه اعتدال اولیهی خاندان شاهی و خاندان پهلوانی هر دو ضروری است. در اینجاست که شاهنامه فردوسی و سنت شفاهی دو مسیر متفاوت میپیمایند.[٢۹] شاهنامه فردوسی بهسبب برخورداری از منابع سنت رسمی ساسانی، محتملاً خداینامهها و کتب آیینی و حکومتی چون آییننامگها و تاجنامگها و غیره، ضمن پشتیبانی معنادار از خاندانهای شاهی ایران، با مستمسک قرار دادن داستان دارا و داراب به داستان اسکندر میرسد و با اشارهی بسیار ناچیزی به ملوکالطوایف، رشتهی داستان تاریخگون خود را از سر گرفته و بهروایت مفصل ساسانیان میپردازد.
سنت شفاهی و دیگر روایات غیر رسمی اما راه دیگر میپیمایند؛ راهی که در آن پس از به دست آمدن اعتدال اولیهی بنیاد شاهی و بنیاد پهلوانی به روایت خود خاتمه میدهد. بر این مبنا، خاندان شاهی ایران با ستاندن کین ایرج و سیاوش به دست کیخسرو از افراسیاب و تورانیان به اعتدال خود بازمیگردد و خاندان پهلوانی ایران – دستان سام - پس از فراز و فرود بسیار و از سر گذراندن تراژدی رستم و سهراب و برادرکشی شغاد و رستم و ستم ناجوانمردانهی بهمن به خاندان زال با ورود آذربرزین پهلوان از هندوستان به ایران و مقابلهی او با شاهبهمن و سرانجام صلح آن دو و عمران دوبارهی سیستان و زابل به اعتدال خود باز میگردد. سنت روایی شفاهی غیر رسمی به صورت معناداری سعی در نمودار کردن وجه ناپسند خاندان شاهی گشتاسب دارد. آزمندی مفرط گشتاسب و اسفندیار برای تکیه بر سریر شاهی، همچنین تحمیل جنگ ناخواسته بر رستم و کشتهشدن اسفندیار، حیلهگری اسفندیار در آخرین دم مرگ برای از بین بردن رستم و در پایان نمکنشناسی بهمن که پروردهی سفرهی رستم دستان بود و کینجویی او بهمحض کسب قدرت نمودی ناخوشایند از خاندان شاهی ترسیم میکند. اینگونه است که شاهنامهخوانی و نقل و نقالی سنت شفاهی پس از نقلهای متأثرکنندهی سیاوشکُشان، سهرابکُشان و رستمکُشان در مجالس متعدد و طولانی که ممکن بود چندین ماه بهطول بینجامد، سرانجام به نقل یا پردهی آخر میرسد؛ پردهای که در آن همهچیز به اعتدال نخستین خود باز میگردد. در واقع در بخش پهلوانی، ظهور فرزندان رستم چون کوهکش و پلنگینهپوش، برزو شیراژدر، تیمور شاهکمان و دیگران و همراهی آنان با سپاه ایران در جنگ بزرگ هفتلشکر اوج شکوه و شکوفایی ایران و خاندان شاهی و پهلوانی است و بههمین دلیل است که در رزم هفتلشکر افراسیاب بهدست کیخسرو قصاص میشود و اعتدال به خاندان شاهی باز میگردد. اما پس از کیخسرو، دورهی افول خاندان پهلوان آغاز میشود و زاویهی دید روایت بیشتر متوجه ابعاد مختلف داستان از بین رفتن فرزندان نامآور خاندان رستم و پراکنده شدن آنها بهدست بهمن است.
این بخش از داستان را که نقل آخر یک دورهی کامل شاهنامهخوانی یا نقل شاهنامه بهروایت عامه است، آخر شاهنامه میخوانند؛ پایانی خوش از پس از یک دورهی آشوب.
لازم به یادآوری است که میبایست بین درک امروزی ما از شاهنامه و درک توده در سدههای گذشته از شاهنامه تمایز قائل بود. چنانکه میدانیم، اولین نسخههای چاپی از شاهنامه فردوسی در اوایل سدهی بیستم رفتهرفته بهدست مردم رسید و تا پیش از آن دستیابی به نسخههای شاهنامه فردوسی قاعدتاً دستنویسهای آن بوده که میبایست گرانقیمت بوده باشند. اما در مقابل، سنت شفاهی بیآنکه نیازی به چاپ و انتشار کتاب داشته باشد، توانسته اکثر روایات حماسی و پهلوانی را، که هر کدام کتابی جداگانه بود، بهصورت سینهبهسینه حفظ و منتقل کند و با تولید طومارهای نقالی بازار نقل شاهنامه را بسیار پر رونق حفظ کند.
اگر بهصورت سردستی بین طومار نقالی شاهنامه، که از نظر فرم و ساختار چیزی فراتر از طومارهای دیگر است و باید آن را مجموعهی بههمپیوستهی چندین طومار دانست، و شاهنامه فردوسی از نظر ساختار و محتوای داستانی مقایسهای صورت دهیم، درخواهیم یافت که طومار مفصل شاهنامه دقایق و ظرایف روایات حماسی را حفظ کرده است، اما نه تنها مقید به روایت شاهنامه فردوسی نیست، بلکه روایتی مستقل دارد. این مجموعه طومار بر اساس ساختار روایت سنت شفاهی از آغاز داستان کیومرث تا پایان داستان بهمن را در برمیگیرد. البته هر چند بین این طومار کهن و طومارهای معاصر مانند طومار کریمی و زریری از منظر محتوا و ساختار اختلافاتی وجود دارد، اما دستکم دامنهی روایات از کیومرث تا بهمن تجاوز نمیکند. برای مثال، جز رمانس شیرین و فرهاد که به سبب محتوای عاشقانه قبول عام یافته، از مجموع روایتهای دورهی ساسانیان چون داستانهای بلند بزرگمهر و داستان شطرنج و غیره نمونهای در نقلها و شاهنامهخوانیها گزارش نشده است و از این دوره هیچ اثری در طومارها نیز وجود ندارد.
▲ | نتیجهگیری |
با وجود سنتهای روایی متفاوت و روایتهای گوناگون از حماسههای ملی ایران، میتوان گفت برداشت اقوام مختلف ایرانی از «ژانر شاهنامه» غالباً برداشتی غیر از برداشت محض شاهنامه فردوسی است. برای مثال، برداشت فرهنگ عامۀ کردها از شاهنامه روایاتی است که زیر نامهای شاهنامه، رزمنامه، جنگنامه و غیره در اختیار داشتهاند و این روایات همچون روایات حلقهی سیستانی مشتمل بر روایاتی نسبتاً مستقلاند که علیرغم اشتمال بر دهها روایت و کتاب مختلف، از دامنهی داستانی مورد بحث (کیومرث تا بهمن) فراتر نمیروند.[٣٠]
در نتیجه، لازم است بین شاهنامه بهروایت سنت شفاهی، نقالی و طومارها و شاهنامه فردوسی تمایزی قایل شویم. همچنین، شاهنامه را نه کتابی منحصربهفرد، که بایست ژانر منحصربهفردی از ادب حماسی ایرانی دانست که گونههای گوناگون آن از خداینامهها گرفته تا سیرالملوکها، شاهنامههای پیش و پس از فردوسی، روایات حلقهی سیستانی، روایات کردی، سُغدی و طومارهای نقالی متأخر را در برمیگیرد. بیشک در این میان شاهنامه فردوسی بنا به دلایل تاریخی، سیاسی، ادبی و فرهنگی جایگاهی انحصاری یافته است. لیکن منحصر کردن روایات حماسی و پهلوانی ایرانی بهروایت فردوسی باعث شده است تا بسیاری از محققان به سادگی حکم جعل و تقلید بر غالب روایات حماسی و پهلوانی پس از فردوسی زده، آنها را به حاشیه رانده، از دایرهی تحقیقات علمی بیرون رانند.
امید است در آیندهی نزدیک مجموعههای تازهیافته و گرانبهای ادبیات حماسی و پهلوانی ایرانی چون حلقهی سیستانی و شاهنامه کردی هرچه بیشتر از حاشیه به متن مطالعات علمی راه جسته و پنجرهای نو به دنیای ادب حماسی ایرانزمین بگشایند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگاشته شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- حسن انوری، فرهنگ امثال سخن (تهران: سخن، ۱۳۸۴) جلد ۲، صص ۵-۶۹۴؛ دهخدا در امثال و حکم، زیر مدخل «شاهنامه آخرش خوش است»، نظیر عربی آن را این شعر دانسته است: یا راقد الیل مسروراً باوله / ان الحوادث قد یطرقن اسحارا / لا تفرحن بلیل مسروراً باوله / فرب آخر لیــل اجج النارا. بنگرید به علیاکبر دهخدا، امثال و حکم (تهران: انتشارات امیرکبیر، صص ۱۳۳۸-۱۳۳۹)، جلد ۲، ۱۰۱۲.همچنین بنگرید به «شاهنومه آخرش خوشه»، در جعفر شهری، قند و نمک، ضربالمثلهای تهرانی به زبان محاوره (تهران: انتشارات اسماعیلیان، ص ۱۳۷۰)، ۴۵۵.
[٢]- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق و محمود امیدسالار (چاپ ۳؛ تهران: مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۹)، دفتر ۸، ص ۳۲۳.
[٣]- فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۳۷۷.
[۴]- فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۳۸۵.
[۵]- فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۳۹۳.
[٦]- فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۳۹۹.
[٧]- فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۴۰۳.
[٨]- فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۴۰۹.
[۹]- ز بغداد راه خراسان گرفت / همه رنجها بر دل آسان گرفت / بزرگان ایران همه پر ز درد / برفتـنـد با شاه آزادمرد. بنگرید به فردوسی، شاهنامه، دفتر ۸، ص ۴۳۷، بیتهای ۳۰۰-۳۰۱.
[۱٠]- منتخبالسادات یغمایی، حماسه فتحنامه نایبی، به اهتمام علی دهباشی (چاپ ۲؛ تهران: اسپرک، ۱۳۶۸)، ص ۱۹۱.
[۱۱]- سجاد آیدنلو، «چرا آخر شاهنامه خوش است»، بخارا، سال ۱۴، شمارهی ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ۸۵۳؛ نیز بنگرید به محمد محیط طباطبایی، «شاهنامه چگونه به پایان رسید؟» در محمد محیط طباطبایی، فردوسی و شاهنامه (تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۹)؛ محمدعلی اسلامی ندوشن، «اگر شاهنامه نمیبود»، پاژ، سال ۱، شمارهی ۴ (زمستان ۱۳۸۷).
[۱٢]- آیدنلو، «چرا آخر شاهنامه خوش است»، ص ۸۵۳.
[۱٣]- طومار شاهنامه فردوسی، به کوشش مصطفی سعیدی و احمد هاشمی (تهران: خوشنگار، ۱۳۸۱)، جلد ۲، ص ۱۱۰۹.
[۱۴]- برای اطلاعات بیشتر دربارهی پیشینهی تاریخی بهمن کیانی و روایت بهمننامه در ادبیات کهن بنگرید به:
Djalal Khaleghi Motlagh, “Bahman Son of Esfandīār”, in: Encyclopædia Iranica, vol. 3, Fasc. 5 (1988), 489-490; W. L. Hanaway Jr. “Bahman-Nāma”, in: Encyclopædia Iranica, Vol. 3, Fasc. 5 (1988), 499-500.همچنین بنگرید به ایرانشاهبن ابیالخیر، بهمننامه، ویراستهی رحیم عفیفی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۰)؛ ذبیحالله صفا، حماسهسرایی در ایران، (چاپ ۹؛ تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۹)، صص ۲۸۹-۲۹۴؛ مهران افشاری، «بهمننامه»، دانشنامه جهان اسلام (تهران، بنیاد دایرةالمعارف اسلامی، ۱۳۷۷)، جلد ۴، صص ۸۴۵-۸۴۶.
[۱۵]- سامنامه، گرشاسپنامه، شهریارنامه، بانوگشسپنامه، بهمننامه، برزونامه، کککوهزاد، جهانگیرنامه، فرامرزنامه، کوشنامه. برای اطلاعات بیشتر در این باره بنگرید به آیدنلو، «چرا آخر شاهنامه خوش است»؛
Marjulijn Van Zutphen, Farāmarz, the Sistāni Hero. Texts and Traditions of the Farāmrznāme and the Persian Epic Cycle (Leiden: Leiden University, 2011); Ameneh Gazerani (Saghi), “The Sistāni Cycle of Epics”, Unpublished Dissertation (Graduate School of the Ohio State University., 2007);همچنین بنگرید به بخش حماسههای ملی در صفا، حماسهسرایی در ایران.
[۱٦]- برای نمونه بنگرید به طومار نقالی شاهنامه، مقدمه، ویرایش و توضیحات سجاد آیدنلو (تهران: بهنگار، ۱۳۹۱)، صص ۸۶۳-۹۰۸.
[۱٧]- برای آشنایی با شاهنامهی کردی بنگرید به بهروز چمنآرا، «درآمدی بر ادب حماسی و پهلوانی کردی با تکیه بر شاهنامهی کردی»، جستارهای ادبی دانشگاه فردوسی مشهد، سال ۴۴، شمارهی ۱ (بهار ۱۳۹۰)، صص ۱۱۹-۱۴۸.
[۱٨]- برای آگاهی بیشتر در بارهی زبان ادبی گورانی بنگرید به:
Philip. G. Kreyenbroek and Behrooz Chamanara, “Literary Gurānī: Koinè or Continuum,” in H. Bozarslan and C. Scalbert-Yucel (Coordinators), Chez Les Kurdes (Paris: Copymedia, 2013), 151-168.[۱۹]- در روایت شفاهی طومار زریری با مهاباد و در رویت شفاهی طومار کریمی با تهمورث آغاز میشود. بنگرید به:
Shadi Oliaei, L’Art du contour dans les cafes traditionneles en Iran (Paris: L’Harmatan, 2010), 404-405.[٢٠]- ایرانشاهبن ابیالخیر، بهمننامه.
[٢۱]- بنگرید به فردوسی، شاهنامه، دفتر ۵، صص ۴۷۱-۴۸۵. همچنین، داستان «رفتن بهمن بسیستان کشتن فرامرز و بردن اموال رستم و زال»، در شاهنامه ثعالبی در کمتر از یک صفحه بیان شده است. بنگرید به ابومنصور عبدالملکبن محمد ثعالبی، شاهنامه، ترجمه به فارسی از محمود هدایت (تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۸۵)، ص ۱۱۷. در حالیکه برخلاف سبک مجملگوی روایت ثعالبی، که روایت بسیاری از پادشاهان چون کیومرث، هوشنگ، طهمورث، لهراسپ و دیگران را به اختصار بیان کرده است، داستان هفتخان اسفندیار و پهلوانیهای او با تفصیل چشمگیری بیان شده است و اخبار پهلوانان وجه کمرنگتری دارد.
[٢٢]- اخبارالطوال بهصورت بسیار مختصر بهدست یافتن بهمن به سیستان و ویران کردن آن شهر و کشتار فرزندان خاندان رستم اشاره کرده است. بنگرید به ابوحنیفه محمدبن داوود دینوری، اخبارالطوال، ترجمهی مهدی مهدوی دامغانی (چاپ ۴؛ تهران: نشر نی، ۱۳۷۱)، ص ۵۱.
[٢٣]- روایت ایرانشاهبن ابیالخیر نیز داستان زنده بر دار کردن فرامرز را با جزئیات بسیار بیان کرده است. بنگرید به ایرانشاهبن ابیالخیر، بهمننامه، ۳۳۹، بیت: ۵۷۰۶؛ به نقل از ثعالبی، شاهنامه، ۱۷۸. مسعودی در مزدوجهی فارسیهی خود میگوید که بهمن زال را کشت و بههیچیک از اعضای خانوادهی او ابقأ ننمود.
[٢۴]- طومار نقالی شاهنامه، ص ۸۸۰.
[٢۵]- هفت لشکر (طومار جامع نقالان)، از کیومرث تا بهمن، با مقدمه، تصحیح و توضیح مهران افشاری و مهدی مداینی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۷)، ص ۵۳۱.
[٢٦]- بهمن و فرامرز، دستنویس شمارهی Ms. Or.oct. 1180 vollst، کتابخانهی دولتی برلین، ۲۶، بیت ۳.
[٢٧]- برای آگاهی بیشتر در بارهی نخستین انسان و نخستین شهریار بنگرید به:
Shaul Shaked, “First Man, First King: Notes on Sementic-Iranian Syncretism and Iranian Mythological Transformations”, in Shaul Shaked, From Zoroastrian Iran to Islam, Studies in Religious History and Intercultural Contacts (Variorum, 1995), 238-256. آهنگر[٢٨]- نظامیگنجوی، شرفنامه (اسکندرنامه)، به کوشش وحید دستگردی (تهران: ابن سینا، ۱۳۳۵)، ص ۵۰.
[٢۹]- برای مطالعهی تحلیلی مشروح دربارهی ادوار و طبقهبندی داستانی شاهنامه فردوسی بنگرید به فرزاد قائمی، «داﺳﺘﺎنﻫﺎي ﺷﺎﻫﻨﺎمه ﻓﺮدوﺳی: از اﺳﺘﻘﻼل ﺗﺎ اﻧﺴﺠﺎم (ﺑﺮرﺳی و ﻧﻘﺪ آراي ﺗﺎرﻳﺦﻣﺤﻮر و اﺳﻄﻮرهﻣﺤﻮر در ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺳﺎﺧﺘﺎر رواﻳی ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ و ارئهی ﻃﺮﺣی اﻟﮕﻮﻳی از ﺳﺎﺧﺘﺎر اثر ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از روﻳﻜﺮد ﻧﻘﺪ ﺗﻮﺻﻴﻔی)»، جستارهای ادبی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارهی ۱۷۳ (تابستان ۱۳۹۰)، ۳۳-۵۶؛ فرزاد قائمی، «طبقهبندی توصیفی شاهنامه براساس شالودههای تاریخی و اساطیری»، فصلنامه تخصصی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد مشهد، شمارهی ۲۱ (بهار ۱۳۸۸)، صص ۱۱۹-۱۳۰.
[٣٠]- برای مطالعهی برخی از جوانب روایات شاهنامهی کردی بنگرید به:
Behrooz Chamanara, “An Inverstigation into the Kurdish Shahnama and its Religious Dimensions”, in Journal of Persianate Studies, 6 (2013), 163-177;آرش اکبریمفاخر، «کریمان کیست؟ بر پایهی دستنویس هفتلشکر گورانی»، جستارهای ادبی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارهی ۱۷۴ (پاییز ۱۳۹۰)، ۱۵-۳۸؛ آرش اکبریمفاخر، «درک ویارشان سرود آرش کمانگیر به زبان گورانی از پیرکاظم کنگاوری»، مطالعات ایرانی دانشگاه کرمان، شمارهی ۱۹ (بهار ۱۳۹۰)، صص ۳۴-۶۲.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ بهروز چمنآرا، ایراننامگ، سال بیستوهشتم، شماره ۴، زمستان ۱۳۹۲، صص ۴۶-۵۴.