جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ آذر ۱۳, چهارشنبه

شرح‌ حال‌ و آثار سیّد جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ معروف‌ به‌ افغانی‌

از: میرزا لطف‌الله اسدآبادی

سید جمال‌الدین افغان

از دیدگاه ایرانیان


فهرست مندرجات

.



شرح‌ حال‌ و آثار سیّد جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌‌

...



حكما گفته‌اند كه‌ ابراز حق‌شناسی‌ و تكریم‌ درباره‌ی‌ بزرگان‌ نشانه‌ی‌ نجابت‌ و بزرگی‌ است‌. این‌ مسئله‌ نه‌ تنها در روابط‌ افراد با یكدیگر بلكه‌ در زندگی‌ اجتماعی‌ ملت‌ها نیز حقیقت‌ و اهمیت‌ دارد و به‌قدر حفظ‌ آثار عتیقه‌ و صنایع‌ ظریفه‌ جالب‌ دقت‌ است‌.

اظهار قدردانی‌ و حرمت‌ در حق‌ مردان‌ نامور و صاحبان‌ فضل‌ و هنر درمیان‌ یك‌ ملت‌ از یك‌ طرف‌ نام‌ و نشان‌ و عظمت‌ مدنی‌ آن‌ ملت‌ را از محوشدن‌ نگه‌ می‌دارد و او را درنظر تاریخ‌ و اهل‌ تحقیق‌ بزرگ‌ می‌نماید و از طرف‌ دیگر برای‌ افراد نسل‌ حاضر و نژاد آینده‌ مایه‌ی‌ تشویق‌ وسربلندی‌ و وسیله‌ی‌ پرورش‌دادن‌ حس‌ غرور و قوه‌ی‌ اراده‌ می‌گردد!

چون‌ در هریك‌ از اعمال‌ بشر یك‌ سایق‌ و محرك‌ مادی‌ یا معنوی‌ موجود است‌ یعنی‌ هریك‌ از كارهای‌ ما تكیه‌ به‌یك‌ امید نفع‌ مادی‌ و یامعنوی‌ می‌كند پس‌ در مساعی‌ و فداكاریهای‌ بزرگ‌ نیز امیدها و سایقهای‌ بزرگ‌ لازم‌ است‌ و آن‌ جز تشویق‌ و تكریم‌ و تبجیل‌ چیز دیگر نیست‌.از اینرو هرقدر نام‌ بزرگان‌ یك‌ قوم‌ بحرمت‌ یاد و خدمات‌ آنان‌ بسط‌ و شرح‌ و تقدیس‌ كرده‌ شود بهمان‌ درجه‌ حس‌ سعی‌ و فداكاری‌ وخدمتگذاری‌ در نهاد افراد پرورش‌ و قوت‌ می‌یابد. حس‌ تقدیر، یك‌ نوع‌ مكافات‌ اجتماعی‌ است‌ و این‌ حس‌ نه‌ تنها درباره‌ی‌ زندگان‌ بلكه‌ درحق‌مردگان‌ نیز باید بعمل‌ بیاید تا به‌مشاهده‌ی‌ آن‌، زندگان‌ نیز قوت‌ قلب‌ دریابند و بزحمات‌ سترگ‌ تن‌ در داده‌ خود را به‌مقام‌ بلند برسانند.

در كیفیت‌ تقدیر خدمات‌ یك‌ شخص‌ نیز دو نكته‌ را كه‌ اغلب‌ ایرانیان‌ در فهم‌ و محاكمه‌ی‌ آن‌ بخطا می‌روند درنظر باید گرفت‌:

یكی‌ این‌ است‌ كه‌ درجه‌ی‌ خدمت‌ یك‌ شخص‌ را بیك‌ هیئت‌ جامعه‌ به‌نسبت‌ اثراتی‌كه‌ در اوضاع‌ زمان‌ حیات‌ خود بخشیده‌ تقدیر باید كرد نه‌ از نقطه‌ی‌ نظر اهمیت‌ آن‌ خدمت‌ در عصر كنونی‌ یا در یك‌ عصر دیگر. مثلاً وقتی‌كه‌ می‌خواهیم‌ بگوئیم‌ كه‌ فلان‌ پادشاه‌ و یا فلان‌ فیلسوف‌ و عالم‌ و یافلان‌ ادیب‌ و شاعر چه‌ خدمتها به‌جامعه‌ی‌ خود كرده‌ اولاً باید اوضاع‌ زمانی‌ را كه‌ او در آن‌ زندگی‌ كرده‌، تدقیق‌ كنیم‌ و ثانیاً اثراتی‌ را كه‌ اعمال‌ وافكار او در زمینه‌ی‌ فعالیت‌ مخصوص‌ خود تولید كرده‌ پیش‌ نظر بیاوریم‌ تا بزرگی‌ و اهمیت‌ خدمت‌ او معلوم‌ شود. و اگر برعكس‌، اعمال‌ او را بامقتضیات‌ زمان‌ خودمان‌ مقایسه‌ و محاكمه‌ نمائیم‌ البته‌ بخطا خواهیم‌ رفت‌ چنان‌كه‌ بسیاری‌ از متجددین‌ ایران‌ از همین‌ راه‌ به‌خطا می‌روند و اغلب‌ بزرگان‌ و ادبا و متفكرین‌ و علمای‌ ایران‌ را عاری‌ از هرگونه‌ مزیت‌ و فضیلت‌ می‌شمارند!

نكته‌ی‌ دوم‌ این‌ است‌ كه‌ اگر یك‌ مرد نابغه‌ منتهای‌ ذكاوت‌ و قدرت‌ و لیاقت‌ خود را به‌كار انداخته‌، ولی‌ بسبب‌ تهاجم‌ موانع‌ گوناگون‌ و یا وفاننمودن‌ عمر موفق‌ به‌ ایفای‌ نیات‌ خود نشده‌ باشد بازهم‌ از مقام‌ و علویت‌ او نباید كاسته‌ شود چنانكه‌ مجاهدات‌ در راه‌ حق‌، ولو این‌كه‌ نتیجه‌ ندهددر نزد خدا باز مثاب‌ و مقبول‌ است‌. چه‌ اساس‌ در حسن‌ نیت‌ و بذل‌ جد و جهد است‌.

بنابراین‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ را یكی‌ از نوابغ‌ سیاسی‌ و متفكرین‌ قرن‌ اخیر ایران‌ می‌توان‌ شمرد. اگرچه‌ مقصد اساسی‌ و غایه‌ی‌ سیاسی‌ اوكه‌ عبارت‌ از توحید ملل‌ اسلامی‌ یعنی‌ اتحاد اسلام‌ بود امروزه‌ قیمت‌ عملی‌ و اهمیت‌ اجتماعی‌ ندارد و تقریباً این‌ موضوع‌ از میان‌ رفته‌ است‌ وگرچه‌ سید معظم‌ در پیش‌بردن‌ این‌ مقصد یك‌ موفقیت‌ قابل‌ توجه‌ احراز نكرد و جهالت‌ و غفلت‌ دول‌ اسلامی‌ از ثمردادن‌ این‌ شجره‌ی‌ فكر مانع‌آمد ولی‌ باز مقام‌ او در نزد عقلا و سیاسیون‌ و متفكرین‌ غرب‌ و شرق‌ بلند است‌ و همیشه‌ مایه‌ی‌ مفخرت‌ ایران‌ شمرده‌ خواهد شد چه‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ اغلب‌ نهضت‌های‌ علمی‌ و سیاسی‌ ملل‌ اسلامی‌ در عهد اخیر از منبع‌ فیض‌ تبلیغات‌ و تلقینات‌ او آب‌ خورده‌ است‌.

ایرانی‌ همواره‌ به‌وجود چنین‌ مرد بزرگ‌ كه‌ نه‌ تنها در موطن‌ خود بلكه‌ در اغلب‌ ممالك‌ اسلامی‌ و در نزد اقوام‌ مهم‌ غرب‌ مصدر آن‌ همه‌ نفوذ كلمه‌ و اصابت‌ نظر و مورد آن‌ همه‌ توقیر و احترام‌ گشته‌ است‌، البته‌ افتخار باید كند و نام‌ او را در ردیف‌ نوابغ‌ بی‌نظیر تاریخ‌ خود ثبت‌ نماید تا بدین‌وسیله‌ هم‌ شكران‌ نعمت‌ و اظهار قدرشناسی‌ كرده‌ و هم‌ در پیش‌ چشم‌ نوباوگان‌ نژاد نوزاد خود یك‌ تمثال‌ همت‌ و فضیلت‌ و یك‌ نمونه‌ی‌ عزم ‌و اراده‌ و یك‌ مجسمه‌ی‌ متانت‌ و بردباری‌ گذاشته‌ باشد.

این‌ كتاب‌ كه‌ جزو اول‌ از شرح‌ حال‌ سید جمال‌الدین‌ را تشكیل‌ می‌دهد، قسمت‌ اساسی‌ آن‌ به‌قلم‌ مرحوم‌ میرزا لطف‌الله‌ خان‌ اسدآبادی‌ كه‌ همشیرزاده‌ی‌ سید بوده‌، نگاشته‌ شده‌ است‌ و مومی‌الیه‌ در سال‌ ۱۳۴۰ هجری‌ به‌رحمت‌ ایزدی‌ پیوسته‌ و این‌ كتاب‌ را فرزند برومند ایشان‌ آقای‌ صفات‌الله‌ خان‌ اسدآبادی‌ استنساخ‌ كرده‌ و برای‌ چاپ‌ به‌ اداره‌ی‌ ایران‌شهر فرستاده‌اند.

آقای‌ صفات‌الله ‌خان‌ درباب‌ مرحوم‌ پدرشان‌ كه‌ نگارنده‌ی‌ این‌ كتاب‌ است‌، چنین‌ نوشته‌اند:

« تاریخچه‌ی‌ احوال‌ سعادت‌ اشتمال‌ حضرت‌ سید جمال‌الدین‌ را مرحوم‌ پدرم‌ از ایام‌ صباوت‌ تا آخرین‌ وحله‌ی‌ زندگانیش‌ كه‌ در اسلامبول‌ ماننداجداد طاهرینش‌، به‌دست‌ ظلم‌ معاندین‌ مسموم‌ و شهید گردید از روی‌ واقعیت‌ نوشته‌اند و فعلاً موجود است‌ و چون‌ در ایران‌ و بعضی‌ نقاط‌، سرگذشت‌ آن‌ بدر درخشان‌ تا یك‌ اندازه‌ تاریك‌ مانده‌ است‌، لذا برحسب‌ خواهش‌ جناب‌ محامد آداب‌ آقای‌ محمدحسن‌خان‌ آزرمی‌ اسدآبادی‌كه‌ یكی‌ از جوانان‌ برجسته‌ی‌ آزادی‌خواه‌ منورالفكر است‌، تمام‌ آن‌ را استنساخ‌ نموده‌ تقدیم‌ اداره‌ی‌ محترم‌ می‌نمایم‌.

مرحوم‌ میرزا لطف‌الله‌خان‌ كه‌ یكی‌ از آزادیخواهان‌ روشن‌فكر بود و غالباً مقالات‌ حكیمانه‌ و ادبیات‌ بارعش‌ در جراید مركز طبع‌ و انتشار می‌یافت‌، از تربیت‌یافتگان‌ فیض‌ حضور فیلسوف‌ مشرق‌‌زمین‌ حضرت‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ مشهور به‌ افغانی‌ بود و در دو وحله‌ مسافرتش‌ به‌پایتخت‌ ایران‌ در خدمت‌ آن‌ سید بزرگوار مشغول‌ استفاده‌ از فیوضات‌ معنوی‌ و كمالات‌ صوری‌ بوده‌ تا روزی‌‌كه‌ از ایران‌ حركت‌ فرمودند.

میرزا لطف‌الله‌خان‌ محرر مقالات‌ سیاسی‌ فارسی‌ حضرت‌ سید بوده‌اند. . علاوه‌ از مقام‌ قرابت‌ كه‌ همشیره‌زاده‌اش‌ هستند بستگی‌ معنوی‌ هم‌ باآن‌ روح‌ پاك‌ داشته‌اند. قصاید و مثنویاتی‌ كه‌ در توصیفش‌ سروده‌اند شاهد این‌ مقال‌ است‌. هم‌چنین‌ سید هم‌ محبت‌ مخصوص‌ با مرحوم‌ والدم‌ داشته‌اند و مكرر در مجمع‌های‌ عالی۰‌ او را در حضور عالی‌ و دانی‌ به‌ملاطفت‌ و محبت‌ نواخته‌ بودند. اینك‌ سواد كاغذی‌ را كه‌ از پاریس‌ به‌تاریخ ‌۱۳۰۱ به‌مرحوم‌ والدم‌ مرقوم‌ فرموده‌اند ذیلاً می‌نگارد»:

سواد مكتوب‌: نوردیده‌ میرزا لطف‌الله‌! مكتوب‌ تو كه‌ كاشف‌ بر حسن‌ طویت‌ و طهارت‌ سریرت‌ و لیاقت‌ ذاتیه‌ و استعدادات‌ فطریه‌ بود رسید بسیار خوش‌شدم‌ خصوصاً عبارت‌ آن‌ كه‌ در نهایت‌ انسجام‌ و غایت‌ ارتباط‌ بود با مراعات‌ تشبیهات‌ انیقه‌ و استعارات‌ بدیعه‌ - آفرین‌ بر تو باد! جوانان‌ را ادب‌ زیب‌ وزیور كمال‌ است‌ معهذا نباید بدین‌ اكتفا نمود چون‌ قناعت‌ بحدی‌ از درجات‌ كمال‌ با وصف‌ اینكه‌ او را حد و پایانی‌ نیست‌ از دون‌همتی‌ و پست‌ فطرتی‌ است‌ - نوشته‌ بودی‌ برای‌ زیارت‌ من‌ می‌خواهی‌ به‌ پاریس‌ بیائی‌ چنانچه‌ جهت‌ زیارت‌ من‌ می‌آئی‌ باید مطیع‌ شده‌ امر نمائی‌ - حال‌ موقع‌ نیست‌ زمان‌ مناسب‌ دیده ‌تو را خواهم‌ طلبید ـ والا هرگاه‌ خلاف‌ امر نموده‌ بیائی‌ بعظمت‌ حق‌ سوگند است‌ كه‌ مرا در شهر پاریس‌ نخواهی‌ دید - یاران‌ زنده‌ را سلام‌ برسان‌ ـ مكارم‌اخلاق‌ ناصری‌ را مطالعه‌ كن‌.

جمال‌الدین‌ الحسینی‌

راجع‌ به‌ شرح‌ حال‌ سیدجمال‌الدین‌، تاكنون‌ تفصیلاتی‌ در بعضی‌ از كتب‌ اروپایی‌ و عرب‌ و فارسی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ ولی‌ در هیچ‌كدام‌ از روی ‌قطع‌ و تحقیق‌ مولد و اصل‌ و نسب‌ آن‌ مرد بزرگ‌ را ذكر نكرده‌اند و تاكنون‌ اصلاً در اسدآبادی‌ و ایرانی‌‌بودن‌ آن‌ سید بزرگوار شبهه‌ و تردید داشته‌اند.

این‌ كتاب‌ هرگونه‌ شبهه‌ و شك‌ را در این‌ باب‌ ازاله‌ می‌كند و ثابت‌ می‌سازد كه‌ سید جمال‌الدین‌ ایرانی‌ و اسدآبادی‌ بوده‌ است‌ و هنوز از بستگان‌ و خویشاوندان‌ آن‌ مرحوم‌ در اسدآباد زنده‌ هستند.

میرزا لطف‌الله ‌خان‌ همشیره‌زاده‌ی‌ مرحوم‌ كه‌ نگارنده‌ی‌ این‌ شرح‌ حال‌ است‌ خود در هر دوبار توقف‌ سید در طهران‌ همراه‌ او بوده‌ و به‌ بسیاری‌ از حالات‌ خصوصی‌ و صفات‌ و جزئیات‌ اعمال‌ و افكار سید پی‌ برده‌ است‌ و در عكسی‌ كه‌ سید در طهران‌ با حضور جمعی‌ از علما انداخته‌ است‌، میرزا لطف‌الله‌ خان‌ نیز در پشت‌سر سید سرپا ایستاده‌ دیده‌ می‌شود.

اما مفیدترین‌ شرح‌ حالی‌كه‌ راجع‌ به‌ سید در زبان‌ فارسی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ همانا شرحی‌ است‌ كه‌ آقای‌ تقی‌‌زاده‌ در سال‌ دوم‌ جریده‌ی‌ كاوه‌ در شماره‌ی‌ ۳ و ۹ مرقوم‌ داشته‌(۵) و در آن‌جا خلاصه‌ی‌ نوشته‌های‌ اروپایی‌ و شرقی‌ را جمع‌ و تطبیق‌ كرده‌ تاریخ‌ زندگانی‌ سید را تا یك‌ درجه‌ روشن‌ ساخته‌اند ولی‌ باز از اظهار تردید در ایرانی‌بودن‌ سید خودداری‌ نفرموده‌ و در آخر مقاله‌ نوشته‌اند كه‌ ایرانی‌بودن‌ سید قریب‌ به‌ یقین‌ شده‌ است‌. در ضمن‌ همان‌ مشروحه‌ی‌ كاوه‌ در صفحه‌ی‌ ۱۰ شماره‌ی‌ ۳ چنین‌ نگاشته‌ شده‌ است‌:

« یكی‌ از آشنایان‌ كه‌ در طهران‌ با او مدتی‌ در سفر اولش‌ هم‌منزل‌ بوده‌ و در روسیه‌ هم‌ او را مكرراً دیده‌ روایت‌ می‌كند كه‌ در سفر اول‌ به‌طهران‌ جوان‌ ایرانی‌ كه‌ بعد معلوم‌ شد كه‌ همشیره‌زاده‌ی‌ سید بوده‌ همراه‌ بود و سید دو سه‌ صندوق‌ كتب‌ عربی‌ همراه‌ داشت‌ كه‌ به‌توسط‌ آن‌ جوان ‌به‌همدان‌ فرستاد.»

این‌ جوان‌ بلاشك‌ همین‌ میرزا لطف‌الله‌خان‌ است‌ زیرا در همین‌ كتاب‌ خود می‌نویسد كه‌ سید كتاب‌های‌ خود را در چند صندوق‌ كرده‌ توسط‌ او منزل‌ حاجی‌ امین‌الضرب‌ امانت‌ گذارد.

مرحوم‌ میرزا لطف‌الله‌خان‌ كه‌ در سال‌ ۱۳۳۹ یعنی‌ در موقع‌ چاپ‌ كاوه‌ زنده‌ بوده‌، از این‌ شرح‌ حال‌ مندرج‌ در كاوه‌ نیز استفاده‌ كرده‌ و حتی‌ در بعضی‌ جاها عین‌ عبارت‌ كاوه‌ را استعاره‌ و استعمال‌ نموده‌ است‌.

با وجود این‌، نگارش‌ میرزا لطف‌الله‌خان‌ بسیاری‌ از وقایع‌ خصوصی‌ و تاریك‌ زندگی‌ سید و مخصوصاً گزارش‌ ایام‌ صباوت‌ و بعدها گفتگوهای‌ او را با ناصرالدین‌شاه‌ روشن‌ می‌سازد و در هیچ‌یك‌ از كتبی‌ كه‌ راجع‌ به‌ شرح‌ حال‌ سید سخن‌ رانده‌اند، بدین‌ تفصیلات‌ دسترس ‌نمی‌شود و با این‌كه‌ در ذكر بعضی‌ از وقایع‌ اختلاف‌ تاریخ‌ و مباینت‌ با نوشته‌های‌ دیگر دارد باز ما بدان‌ها دست ‌ نزدیم‌ و به‌حال‌ خود گذاشتیم‌.

ما چنان‌كه‌ در مجله‌ هم‌ نوشته‌ بودیم‌، در نظر داشتیم‌ علاوه‌ بر این‌ شرح‌ حال‌، كلیه‌ی‌ آثار فكری‌ و قلمی‌ سید را هم‌ كه‌ باز میرزا لطف‌الله‌خان‌ جمع‌ كرده‌ و اغلب‌ آن‌ها در هیچ‌جا به‌چاپ‌ نرسیده‌، در یك‌ جلد بزرگ‌ چاپ‌ كنیم‌ و به‌همین‌ ملاحظه‌ دو سه‌بار در مجله‌ هم‌ تقاضا كردیم‌ كه‌ هریك‌ از فضلا و ادبا و ارباب‌ اطلاع‌ در داخل‌ و خارج‌ ایران‌ چیزی‌ تازه‌ و نگفته‌ درباره‌ی‌ زندگی‌ و افكار و اعمال‌ و آثار سید می‌داند محض‌ خدمت‌ به‌عالم‌ معارف‌ و ترقی‌ ایران‌ برای‌ ما بنویسد تا ضمیمه‌ كنیم‌. ولی‌ از یك‌‌طرف‌ برای‌ معاونت‌ به‌مخارج‌ چاپ‌ همت‌ كافی‌ ابراز نشد و از طرف‌ دیگر غیر از سه‌ نفر كه‌ عبارت‌ از جناب‌ میرزا حسین‌خان‌ عدالت‌ و آقای‌ سید محمد توفیق‌ كه‌ خود منسوب‌ به‌ خانواده‌ی‌ سید هستند و آقای‌ میرزا حسین‌خان‌ دانش‌ باشند، شرحی‌ دیگر درباره‌ی‌ سید از كسی‌ نرسید لهذا ما هم‌ عجالتاً به‌طبع‌ جلد اول‌ اكتفا نمودیم‌ و مشروحه‌های‌ فضلای‌ مزبور را نیز كه‌ بسیار مفید می‌باشد در جزو ملحقات‌ درج‌ می‌كنیم‌.

و نیز شرحی‌ را كه‌ در جریده‌ی‌ تركی‌ «وطن‌» منطبعه‌ی‌ اسلامبول‌ به‌قلم‌ عیسی‌خان‌ افغانی‌ نوشته‌ شده‌ است‌، با چند قطعه‌ اشعار به‌قلم‌ آقای‌ میرزالطف‌الله‌خان‌ و حاج‌ سیدهادی‌ و آقا میرزا صادق‌ بروجردی‌ كه‌ درباره‌ی‌ سید گفته‌اند بدین‌ ملحقات‌ ضمیمه‌ كردیم‌ تا بیش‌تر مورد استفاضه‌ی‌ خوانندگان‌ گردد.

در این‌جا لازم‌ می‌دانیم‌ كه‌ از آقای‌ آقامیرزا علی‌محمد كاشانی‌ كه‌ مبلغ‌ ۴۰ لیره‌ برای‌ مخارج‌ چاپ‌ این‌ جلد مرحمت‌ كرده‌ به‌نام‌ معارف‌ ایران‌ تشكر كرده‌ از ارباب‌ همت‌ تقاضا كنیم‌ كه‌ برای‌ مخارج‌ چاپ‌ جلد دویم‌ نیز ابراز فتوت‌ بنمایند و ارباب‌ اطلاع‌ نیز هرچه‌ در باب‌ حالات‌ و افكار و اقدامات‌ سید معلومات‌ دیگری‌ دارند برای‌ ما بنویسند تا در جلد دویم‌ كتاب‌ درج‌ شود.

درباره‌ی‌ شخصیت‌ سید و افكار فلسفی‌ و عقاید اجتماعی‌ او در این‌ مشروحه‌ چیزی‌ نمی‌نویسم‌ و انشاءالله‌ در نشر جلد دوم‌ كتاب‌ كه‌ مقاله‌ها، خطابه‌ها، مذاكره‌ها، تألیفات‌ و مخصوصاً مباحثه‌ی‌ او با فیلسوف‌ و نویسنده‌ی‌ فرانسوی‌ «ارنست‌ رنان‌» را حاوی‌ خواهد بود، راجع‌ به‌عقاید و افكار فلسفی‌ و اجتماعی‌ سید نیز شرحی‌ خواهیم‌ نگاشت‌. و حالا همین‌قدر متذكر می‌شویم‌ كه‌ زندگانی‌ پر انقلاب‌ و بازحمت‌ و اراده‌ی‌ غیرمتزلزل‌ و متانت‌ این‌ نابغه‌ی‌ ایران‌ برای‌ هر فردی‌ كه‌ آرزوی‌ ترقی‌ دارد سرمشق‌ باید شود.

شرح‌ حال‌ و آثار‌


۱مولد و نسب‌ و تاریخ‌ ولادت‌ سیدجمال‌الدین

فیلسوف‌ اعظم‌ اسلام‌ سیدجمال‌الدین‌ قدس‌الله‌ سره‌العزیز محقق‌ است‌ كه‌ جد كبارش‌ از سنه‌ی‌ ۶۷۳ هجری‌ در اسدآباد توطن‌ و سكنا داشته‌اند. از بعضی‌ نوشتجات‌ و به‌خصوص‌ از الواح‌ قبور نیاكان‌ و اجدادش‌ كه‌ در جنب‌ امام‌زاده‌ احمد و «محله‌ی‌ سیدان‌» كه‌ قرب‌ خانه‌ی‌ پدری‌ و اجدادی‌ سیدجمال‌الدین‌ واقع‌ است‌ از سنه‌ی‌ هشتصد و شصت‌ و دو الی‌ یومنا هذا، كه‌ چهارصد و هفتاد و هفت‌ سال‌ می‌شود، اسامی‌ آبأ و اجداد او خلفاً بعد سلف‌ و نسلاً بعد نسل‌ معلوم‌ می‌گردد و جد اعلای‌ او را درهمان‌ سنه‌ (۸۶۲) چون‌ اجداد عظام‌ و خودش‌ شهید نموده‌اند. غرض‌ ایشان‌، اباً عن‌ جدٍ اسدآبادی‌ و آن‌ آفتاب‌ از برج‌ اسدطالع‌ و لامع‌ گشته‌ و از سادات‌ جلیل‌القدر و عظیم‌الشأن‌ بوده‌اند و هریك‌ علی‌ حسب‌ مراتبهم‌ از علوم‌ و كمالات‌ صاحب‌مایه‌ و بلندپایه‌ بوده‌اند و در این‌ ولایت‌ به بزرگی‌ و عظمت‌ مشهور و بعضی‌ را در الواح‌ قبورشان‌ با رفعت‌ تام‌ نام‌ برده‌اند - مثلاً: نخبةالاكابر و نقبةالاخیار جلال‌الدوله‌ و الدین‌ سیدالصالح‌ السعید الشهید منقوش‌ - ملقب‌ به‌شیخ‌الاسلام‌ و منسوب‌ به‌قاضی‌ - و در اسدآباد معروف‌ به‌طایفه‌ی‌ شیخ‌الاسلامی‌ هستند. گذشته‌ از مراتب‌ علمی‌ بعضی‌ به‌حسن‌ خط‌ نیز موصوف‌ بوده‌اند چون‌ میرذكی‌ كه‌ عموی‌ سیدجمال‌الدین‌ و میرزا جلال‌ و میرزا جواد خالویان‌ آن‌‌مرحوم‌ كه‌ اگر به‌شرح‌ احوال‌ آن‌ بپردازد این‌ مختصر مطول‌ خواهد شد - از طرف‌ پدر و مادر متفرع‌ از یك‌ اصل‌ و منشعب‌ از یك‌ شعبه‌اند.

خواص‌ و عوام‌ این‌ ولایت‌ را اعتقاد و اعتماد تام‌ به‌ شرافت‌ و كرامت‌ خانواده‌ی‌ جلیله‌ی‌ آن‌ها بوده‌ و هست‌ و از قدیم‌الایام ‌خانواده‌ی‌ ایشان‌ مرجع‌ و ملجأ عموم‌ اهالی‌ ولایت‌ بوده‌ و در نزد حكام‌ وقت‌ و اعیان‌ و اشراف‌ نهایت‌ احترام‌ را داشتند و اكنون‌ هم‌ همان‌ طریقه‌ را مرعی‌ می‌دارند. از صغیر و كبیر و غنی‌ و فقیر آن‌ خانواده‌ را محترم‌ می‌دارند و بعضی‌ كرامات‌ و خوارق‌ عادات‌ را به‌ آن‌ سلسله‌ی‌ جلیله‌ نسبت‌ می‌دهند كه‌ نقل‌ و ورد زبان‌هاست‌.

والد ماجدش‌ به‌زیور فنون‌ علم‌ و كمالات‌ صوری‌ و معنوی‌ آراسته‌ بود سیدی‌ مظلوم‌ و محجوب‌، ساكت‌ و صامت‌، حمیده‌ اخلاق‌ و در زهد و ورع‌ طاق‌ عذب‌اللسان‌ و فصیح‌البیان‌ با مرحوم‌ شیخ‌ مرتضی‌ طاب‌ثراه‌ معاصر و معاشر و رابطه‌ی‌ وِداد را داشت‌. او را امر به‌توجه‌ فتاوی‌ امور مسلمین‌ فرموده‌ ولی‌ او خود را داخل‌ در امور دنیوی‌ نمی‌كرد از ارباب‌ رجوع ‌كناره‌جویی‌ و با محل‌ زراعت‌ و باغ‌ محقری‌ كه‌ داشت‌ قناعت‌ و معیشت‌ خود را می‌گذرانید و با اكثر علمأ معروف‌ معاصر خود شناسایی‌ داشت‌. از اوصافش‌ همین‌ بس‌ كه‌ پسری‌ چون‌ سیدجمال‌الدین‌ را پدر و مربی‌ و معلم‌ است‌ - هو سید صفدر بن‌ سیدعلی‌ بن‌ میر رضی‌الدین‌ محمدالحسینی‌ شیخ‌الاسلام‌ میر زین‌الدین‌ الحسینی‌ القاضی‌ بن‌ میر ظهیرالدین‌ محمدالحسینی‌ شیخ‌الاسلام‌ میر اصیل‌‌الدین‌ محمدالحسینی‌ شیخ‌الاسلام‌ -

والده‌ی‌ ماجده‌اش‌ سكینه‌ بیكم‌ بنت‌ مرحوم‌ میر شرف‌الدین‌ الحسینی‌ القاضی‌ كه‌ از علو مرتبت‌ او سخن‌ها در افواه‌ است‌ و به‌امیر رضی‌الدین‌ برادر بوده‌ و هر دو پسرهای‌ میر اصیل‌الدین‌ بوده‌اند و برادرهای‌ عالی‌مقدار دیگر نیز داشته‌اند.

تاریخ‌ تولد و طلوع‌ آن‌ مهر درخشان‌، اعنی‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ در ماه‌ شعبان‌ (۱۲۵۴) هجری‌ بوده‌. تعیین‌ نامش‌ از اشعه‌ی‌ جمالش‌ به‌مصداق‌ (ان‌الله‌ جمیل‌ و یحب‌ الجمال‌) رهنمون‌ آمده‌ و فحوای‌ (و اذ علمتك‌ الحكمه‌ی‌) از تبیین‌ حال‌ و ترجمه‌ی‌ احوالش‌ در صحایف‌ و اوراق‌ روزگار ثبت‌ و بر جهانیان‌ معلوم‌ خواهد بود، چنان‌چه‌ امروز در مغرب‌‌زمین‌ و اكثر ممالك‌ شرق‌ به‌ حكیم ‌الشرق‌ مشهور و در مصر و هند و سودان‌ و آفریقا و بین‌النهرین‌ و روم‌ و افغان‌ كرورها نفوس‌ از بردن‌ اسم‌ مبارك‌ او قیام‌ و تعظیم‌ و تقدیس‌ می‌نمایند و ما ایرانیان‌ از حقیقت‌ حال‌ و علو مرتبت‌ و سمو منزلت‌ آن‌ مجدد خبیر و حكیم‌ بصیر اطلاع‌ نداریم‌. هرگاه‌ ترقی‌خواهان‌ و دوستداران‌ وطن‌ طالب‌ باشند ۱۸ نمره‌ی‌ عروه‌ی‌الوثقی‌ و مقالات‌ جمالیه‌ كلیتاً، رساله‌ی‌ نیچریه‌ در رد طبیعیین‌، حجةالبالغه‌، حملةالقرآن‌، تاریخ‌ افغان‌، فلسفه‌ی‌الدین‌ و اللغه‌ی‌، مشاهیرالشرق‌ از تألیفات‌ شیخ‌محمد عبده‌، تاریخ‌ الامام‌ (چهار جلد است‌)، بیانات‌ میرزا محمدباقرخان‌ بواناتی‌ المقلب‌ به‌ ابراهیم‌جان‌ معطر را از بیروت‌ و مصر بخواهند و مطالعه‌ كنند تا رفعت‌ مقام‌ و سعی‌ و زحمات‌ آن‌ وحید فرید در عوالم‌ اسلامیت‌ معلوم‌ گردد (۶).

لیكن‌ افسوس‌ كه‌ به‌مقتضای‌ العاده‌ی‌ كالطبیعه‌ی‌ الثانیه‌ این‌ عادت‌ بر ما چنان‌ رسوخ‌ یافته‌ كه‌ در عوض‌ توقیر و تعظیم‌ و قدردانی‌ علمأ و بزرگان‌ دین‌ خود كه‌ روح‌الحیات ‌ قوم‌ و حامی‌ شریعت‌ مقدسه‌ و ترقی‌‌خواه‌ وطن‌ هستند در تعظیم‌ و احترام‌ ظالمان‌ و ستمكاران‌ كه‌ خون‌ ما را مكیده‌ و اكنون‌ هم‌ از استخوان‌های‌ تفتیت‌شده‌ی‌ ما دست‌ برنمی‌دارند بیش‌تر سعی‌ و كوشش‌ می‌نمائیم‌ و جد بلیغ‌ داریم‌ و هم‌چنین‌ وجود مباركی‌ را كه‌ احیاكننده‌ی‌ ملت‌ و فخر ما ایرانیان‌ و قاطبه‌ی‌ مسلمانان‌ است‌ نمی‌دانیم‌ كیست‌، افغانی‌ است‌ یا ایرانی‌ و این‌ بسیار محل‌ تعجب‌ است‌ چون‌ این‌ مبحث‌ باعث‌ این‌ می‌شود كه‌ از اصل‌ مطلب‌ خارج‌ شویم‌ لذا به ‌اصل‌ مطلب‌ می‌پردازد:

این‌ مولود مسعود پس‌ از گذراندن‌ روزگار شیرخوارگی‌ در آغاز سال‌ پنجم‌ تا اول‌ سال‌ دهم‌ عمرش‌ ایام‌ صباوت‌ سید و تحصیلاتش‌ در قزوین‌ (۱۲۵۹-۱۲۶۴) كه‌ نسبت‌ عشره‌ی‌ كامله‌اش‌ می‌توان‌ داد، دبستانش‌ خانه‌ و مربی‌ و آموزگارش‌ پدر فرزانه‌اش‌ بوده‌. در چند ماه‌ قرآن‌ را خوانده‌ و مقدمات‌ عربی‌ را هم‌ در سال‌های‌ اول‌ به‌خوبی‌ تحصیل‌ می‌نماید. بعدها در بعضی‌ از آیات‌ قرآنی‌ و به‌خصوص‌ در معنای‌ سوره‌ی‌ مباركه‌ی‌ «الم‌ نشرح‌» كه‌ معنای‌ تحت‌ لفظی‌ آن‌را نیز به‌ اصراری‌ كه‌ داشته‌ و پدرش‌ هم‌ به‌حسب‌ میل‌ وابرام‌ او درس‌ می‌داده‌ است‌، با پدرش‌ در مقام‌ بحث‌ بر می‌آید كه‌ حقیقت‌ و حكمت‌ معنای‌ آن‌را برای‌ من‌ بگوئید و حالی‌ كنید كه‌ بدانم‌ این‌ چه‌ منتی‌ است‌ كه‌ خدای‌ تبارك‌ و تعالی‌ به‌ پیغمبر خود می‌گذارد، و چه‌ وزری‌ست‌ كه‌ پشت‌ او را می‌شكسته‌؟ آن‌چه‌ پدرش‌ به‌ اختصار می‌كوشیده‌ قبول‌ نمی‌كند و می‌گوید تا آن‌چه‌ می‌خوانم‌ معنی‌ آن‌را به ‌قاعده‌ حالی‌ نكنید درس‌ نخواهم‌خواند.

مختصر سه‌ چهار روزی‌ مناظره‌ی‌ این‌ مبحث‌ را داشته‌ و درس‌ نمی‌خوانده‌ تا این‌كه‌ در موقعی‌ كه‌ با اطفال‌ سرگرم‌ بازی‌ بوده ‌به‌سرعت‌ از كوچه‌ به‌‌خانه‌ می‌آید و می‌گوید كه‌ امروز حقیقت‌ و سر معنای‌ سوره‌ی‌ مباركه‌ بر من‌ معلوم‌ شد و قسمی‌ معنای‌ آن‌را بیان‌ می‌كند كه‌ پدرش‌ مات‌ و مبهوت‌ مانده‌ صورتش‌ را می‌بوسد و سجده‌ی‌ شكر به‌جا می‌آورد.

در ایام‌ بچگی‌ از این‌ قبیل‌ مطالب‌ بسیار از او مشاهده‌ شده‌. كتاب‌های‌ مشكل‌ عربی‌ را از هریك‌ چند ورق‌ و چند فصل‌ وبابی‌ بیش‌ نمی‌خوانده‌ است‌ و باقی‌ را در نهایت‌ خوبی‌ به‌هم‌شاگردانش‌ درس‌ می‌داده‌. چنان‌كه‌ یكی‌ از همسالان‌ و هم‌شاگردانش‌ جناب‌ شریعتمدار آقای‌ حاجی‌ سیدهادی‌ اسدآبادی‌ است‌ كه‌ در فضایل‌ صوری‌ و معنوی‌ آراسته‌ و فعلاً هم‌ در قید حیات‌ و قریب‌ ۸۸ سال‌ از عمرش‌ می‌گذرد. (سید جمال‌الدین‌ پسر عمه‌ی‌ آقای‌ حاج‌ سیدهادی‌ است‌) به‌هرحال‌ از ذكاوت‌ و فراست‌ او نقل‌ها می‌كنند كه‌ باعث‌ حیرت‌ هر شنونده‌ای‌ست‌. حافظه‌ی‌ فوق‌العاده‌ی‌ او باعث‌ ترقی‌ سریع‌ وی‌ گشته‌ و در جوانی‌ در علوم‌ اسلامی‌ متبحر می‌شود. حیرت ‌افزاتر این‌كه‌ بازی‌های‌ بچگانه‌اش‌ اكثر تهیه‌ی‌ سفر روم‌ و مصر و هند و افغان‌ و فرنگستان‌ بوده‌، زاد راحله‌ی ‌خود را بر اسب‌های‌ چوبی‌ می‌بسته‌ خود و یكی‌ دونفر از اطفال‌ را منتخب‌ می‌كرده‌ است‌ كه‌ یكی‌ همین‌ آقای‌ حاج‌ سیدهادی‌ و دیگری‌ مرحوم‌ مغفور آقا سیدعبدالله‌ كه‌ از سادات‌ رشید و پدر جناب‌ مستطاب‌ آقای‌ امام‌ جمعه‌ی‌ حالیه‌ی‌ اسدآباد كه‌ در معارف‌‌پروری‌ و فضایل‌ معنوی‌ معروف‌ و مشهورند، بودند. همین‌طور بر اسب‌های‌ چوبی‌ سوار شده‌ با پدر و مادر وهمشیره‌های‌ خود وداع‌ می‌كرده‌ است‌ كه‌ باید به‌هند و مصر و روم‌ و افغان‌ و غیره‌ و غیره‌ بروم‌. ایشان‌ به‌زبان‌ كودكانه‌ با او هم‌ساز می‌شدند و او هم‌ نویدهای‌ چند از مسافرت‌ خود به‌ پدر و مادرش‌ می‌داده‌ است‌.

پدرش‌ چون‌ لیاقت‌ ذاتی‌ و استعداد فطری‌ او را مشاهده‌ می‌كند پنهانی‌ از مادرش‌، سكینه‌ بیگم‌، او را برداشته‌ در حدود تاریخ‌ ۱۲۶۴ ه كه‌ ابتدای‌ سال‌ دهم‌ عمر او بود به‌ قزوین‌ می‌روند.

دوسال‌ در قزوین‌ در مدرسه‌ پدرش‌ او را معلم‌ و مدرس‌ بوده‌ چنان‌ شوق‌ تحصیل ‌را داشته‌ كه‌ ایام‌ جمعه‌ و اعیاد را به‌هیچ‌وجه‌ تعطیل‌ قرار نمی‌داده‌. پدرش‌ آن‌چه‌ اصرار می‌كرده‌ كه‌ گاهی‌ به‌سیاحت‌ و گردش‌ شهر برود قبول‌ نمی‌كرده‌ و جواب ‌می‌داده‌ كه‌ خشت‌ و گل‌ چه‌ تماشا و سیاحتی‌ دارد، ناچار پدرش‌ درب‌ حجره‌ را قفل‌ نموده‌ به‌ ملاقات‌ دوستان‌ و عقب‌ مطلب ‌خود می‌رفته‌ وقتی‌ كه‌ مراجعت‌ می‌نماید می‌بیند سید جمال‌الدین‌ اطراف‌ خود را به‌ بلندی‌ قامت‌ خود مانند دیوار، كتاب‌ چیده ‌و خودش‌ در وسط‌ آن‌ها نشسته‌ و مشغول‌ مطالعه‌ی‌ آن‌هاست‌. شبهای‌ ایام ‌البیض‌ (شب‌های‌ ۱۳، ۱۴ و ۱۵ هر ماه‌) را پشت‌ بام‌ مدرسه‌ می‌رفته‌ و تا طلوع‌ صبح‌ مشغول‌ نظاره‌ی‌ ستارگان‌ بوده‌. و از كارهای‌ تعجب‌آور او در قزوین‌ این‌ است‌ كه‌ در اواخر سال‌دویم‌ توقف‌ قزوین‌ كه‌ یازده ‌ساله‌ بوده‌ مرض‌ مشئوم‌ «وبا» پیدا شده‌ و چنان‌ شدت‌ می‌كند كه‌ مردم‌ شهر را خالی‌ و به‌جاهای‌ مناسب‌ می‌روند. و اشخاصی‌ كه‌ فوت‌ می‌شده‌ اجساد آن‌ها را در سردابه‌ی‌ همان‌ مدرسه‌ كه‌ منزل‌ سید بوده‌، می‌ریخته‌اند. چنانچه‌خود سید می‌فرمودند آخوند ملاحسین‌ قزوینی‌ كه‌ با پدرم‌ دوست‌ بود در وقتی‌ كه‌ من‌ از دكان‌ خبازی‌ نزدیك‌ مدرسه‌ نان‌می‌گرفتم‌ به‌ ملاقات‌ پدرم‌ می‌رفت‌ طولی‌ نكشید كه‌ من‌ مراجعت‌ كردم‌ دیدم‌ در قرب‌ مدرسه‌ افتاده‌ و فوت‌ شده‌. به‌ پدرم‌ خبردادم‌ با چند نفر طلبه‌ آمده‌ او را پس‌ از غسل‌ بهمان‌ سردابه‌ بینداختند. از مشاهده‌ی‌ این‌ حال‌ سید تصمیم‌ می‌گیرد كه‌ باید علت‌این‌ مرض‌ مزمن‌ را بدانم‌. چند دسته‌ شمع‌ می‌گیرد و محرمانه‌ از پدرش‌ تا چند شب‌ به‌ سردابه‌ می‌رود از مرده‌ها كفن‌ باز می‌كندبه‌دقت‌ تمام‌ سروصورت‌ و چشم‌ و دامن‌ آن‌ها را تماشا می‌كند، بعد كفن‌ آن‌ها را پیچیده‌ بیرون‌ می‌آید. پدرش‌ با خبرشده‌ درابتدای‌ سال‌ ۱۲۶۶ ه او را برداشته‌ به‌ طهران‌ می‌رود.

۲اولین‌ ورود سید به‌ طهران‌ با پدرش

تقریرات‌ خود سید است‌ كه‌ به‌جهت‌ من‌ بیان‌ فرموده‌ بودند:

«در ابتدای‌ سال‌ ۱۲۶۶ به‌طهران‌ رفتیم‌ و در محله‌ی‌ سنگلج‌ در خانه‌ی‌ سلیمان‌خان‌ صاحب‌اختیار كه‌ پدرم‌ را می‌شناخت‌ و اهل‌ ولایت‌ و حاكم‌ اسدآباد بود منزل‌ كردیم‌. در روز بعد، از چندنفر پرسیدم‌ كه‌ امروز عالم‌ و مجتهد معروف‌ طهران‌ كیست‌. آقای‌ آقا سید صادق‌ را معرفی‌ كردند. فردای‌ همان‌روز پنهان‌ از پدرم‌ به‌مدرسه‌ی‌ ایشان‌ رفته‌ دیدم‌ طلاب‌ دور آقا را گرفته‌ و آقا مشغول‌ تدریس‌ است‌. سلام‌ كرده‌ از نبودن‌ جا درب‌ حجره‌نشستم‌. یكی‌ از كتب‌ مهمه‌ی‌ عربی‌ را (اسم‌ آن‌را سید فرمودند و بنده‌ فراموشم‌ شده‌) در دست‌ دارد و مسئله‌ی‌ غامضی‌ از آن‌را شرح‌ و معنا می‌كنند لیكن‌بطور اختصار و مبهم‌. پس‌ از اتمام‌ درس‌ گفتم‌ جناب‌ آقا این‌ مسئله‌ را مجدداً تكرار فرمائید كه‌ استفاده‌ حاصل‌ شود چه‌ از این‌ بیانات‌ مختصر فایده‌ی ‌كامل‌ حاصل‌ نشد؛ آقا نظر تند و غضب‌‌آلودی‌ از روی‌ تحقیر به‌جانب‌ من‌ كرده‌ فرمودند تو را به‌ این‌ فضولی‌ها چه‌؟ گفتم‌ تقاضای‌ فهمیدن‌ مسائل‌ علمی‌ ربطی‌ به‌ فضولی‌ ندارد، دانستن‌ علم‌ به‌بزرگی‌ و كوچكی‌ نیست‌ و همان‌ مسئله‌ را بلاتأمل‌ بقدر دو ورق‌ خوانده‌ و ترجمه‌ كردم‌. آقا این‌طور كه‌ دیدند فوراً برخاسته‌ به‌جانب‌ من‌ آمدند و من‌ هم‌ برخاسته‌ مستعد شدم‌ و تصور كردم‌ قصد زدن‌ مرا دارد. چون‌ به‌ من‌ رسید صورت‌ مرا بوسیده ‌دستم‌ را گرفته‌ پهلوی‌ خود نشانید، بسیار اظهار ملاطفت‌ كرده‌ از حال‌ و موطنم‌ جویا شدند. معرفی‌ خود را كردم‌ به‌ فوریت‌ فرستادند پدرم‌ را آوردند و یك‌دست‌ لباس‌ به‌ اندازه‌ی‌ من‌ خواستند. پس‌ از ملاقات‌ و به‌جا آوردن‌ رسوم‌ ظاهری‌، تفصیل‌ را از اول‌ تا آخر به‌جهت پدرم‌ نقل‌ و لباسی‌ كه‌خواسته‌ بودند مرا بپوشیدن‌ آن‌ امر كردند و به‌دست‌ خود عمامه‌ بسته‌ به‌سرم‌ نهادند و من‌ تا آن‌روز عمامه‌ نگذاشته‌ با كلاه‌ بودم‌.»

۳حركت‌ سید به‌ عتبات‌ با پدرش‌ و تحصیلش‌ در نزد شیخ‌ مرتضی‌

چند روز آقای‌ سیدصادق‌ از آن‌ها در منزل‌ خود مهمانداری‌ می‌كند و این‌ مسئله‌ در طهران‌ شیوع‌ پیدا می‌كند. اغلبی‌ ازعلمای‌ وقت‌ فیض‌ حضورش‌ را غنیمت‌ شمرده‌ بخدمتش‌ می‌رسند و در همان‌ سال‌ ۱۲۶۶ از طهران‌ به‌قصد عتبات‌ عالیات‌ به ‌اتفاق‌ پدرش‌ حركت‌ كرده‌ از طریق‌ بروجرد عازم‌ مقصد می‌شوند. در بروجرد هم‌ قرین‌ این‌ مطلب‌ با مرحوم‌ حاجی ‌میرزا محمود مجتهد كه‌ در علم‌ و فضل‌ مشهور بوده‌اند، پیش‌ می‌آید و حاجی‌ مذكور مجذوب‌ كمالات‌ و حالات‌ سید شده ‌تقریباً سه‌ ماه‌ آن‌ها را در منزل‌ خود نگهداری‌ می‌كند و از آن‌جا به‌ عتبات‌ عالیات‌ مشرف‌ شده‌ بعد از ادای‌ زیارت‌ قبور ائمه‌ی‌هدی‌، خدمت‌ شیخ‌ مرتضی‌ طاب‌الله‌ ثراه‌ می‌رسد.

چون‌ مرحوم‌ شیخ‌ آن‌ فطرت‌ پاك‌ را منشأ هوش‌ و مجموعه‌ی‌ ادراك‌ مشاهده‌ می‌كند و پدرش‌ را دارای‌ علم‌ و فضل‌ می‌بیند منزل‌ برای‌ آن‌ها معین‌ می‌كند و چهارسال‌ در خدمت‌ شیخ‌ مشغول‌ تحصیل‌ و استفاده‌ی‌ علوم‌ بوده‌ دوسالش‌ را مشغول ‌تعلیم‌ و دوسال‌ دیگر را بتكمیل‌ خود در علم‌ تفسیر و حدیث‌ و فقه‌ و اصول‌ و كلام‌ و علوم‌ عقلی‌ از منطق‌ و حكمت‌ الهی‌ وطبیعی‌ و ریاضی‌ و طب‌ و تشریح‌ و هیئت‌ و نجوم‌ می‌پردازد.

پدرش‌ بعد از دوسه‌ ماه‌ توقف‌ اجازه‌ی‌ مرخصی‌ خواسته‌ به‌ اسدآباد می‌آید. مرحوم‌ شیخ‌ درجات‌ علمی‌ او را تصدیق‌ و به ‌فتاوی‌ امور شرعی‌ اجازه‌اش‌ می‌فرماید. مخارج‌ این‌ مدت‌ سیدجمال‌الدین‌ را هم‌ خود مرحوم‌ شیخ ‌مرتضی‌ اعلی‌الله‌ مقامه ‌متكفل‌ بوده‌. در اندك‌ زمانی‌ وفور استعداد و فراست‌ و كیاست‌ سید بر علمای‌ نجف‌ و كربلا و سامره‌ معلوم‌ شده‌ رفته ‌رفته‌ در هر مدرسه‌ و محفلی‌ از او گفتگویی‌ برپا می‌شود، جمعی‌ مؤالف‌ و بعضی‌ مخالف‌. از جهال‌ علما با او ضدیت‌ كرده‌ ایرادات‌ و بحث‌ وارد می‌آورند و در حضور مرحوم‌ شیخ‌ معارضه‌ و مباحثه‌ تصدیق‌ و ختم‌ می‌شود. مرحوم‌ شیخ‌ را با او لطف‌ و محبتی ‌بی‌اندازه‌ بوده‌ و با پدرش‌ به‌‌واسطه‌ی‌ حدت‌ ذهن‌ و ذكاوت‌ سیدجمال‌الدین‌ ابواب‌ مراسلات‌ را باز كرده‌ و او را به‌ ترقیات‌ سید جمال‌الدین‌ بشارت‌ می‌داده‌اند.

بالاخره‌ جمعی‌ از علمای‌ سوء بر آن‌ عالم‌ ربانی‌ حسد می‌برند و درصدد اعدام‌ و اطفاء آن‌ نور ربانی‌ برمی‌آیند؛ مرحوم‌ شیخ‌ از عقیده‌ی‌ خبیثه‌ی‌ آن‌ها باخبر شده‌ توصیه‌ی‌ او را به‌ پیروان‌ خود نوشته‌ با پیری‌ روشن‌ ضمیر كه‌ سیدی‌ جلیل‌ بوده‌، بجانب‌ بمبئی ‌و هندوستانش‌ روانه‌ می‌فرمایند و سال‌ ۱۶ عمر وی‌ بوده‌ كه‌ در همان‌ سال‌ ۱۲۷۰ ه عازم‌ بمبئی‌ می‌شوند.

۴حركت‌ سید به‌ مكه‌ از راه‌ هند و رفتنش‌ به‌كابل‌ از راه‌ مشهد

مجذوب ‌شدن‌ مجتهد بوشهر از یك‌ مجلس‌ ملاقات‌ با سید و شرح‌ حال‌ میرزا باقرخان‌ بواناتی‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ دعوی ‌یوحنائی‌ داشته‌ و ادب‌ شدنش‌ از دست‌ مرحوم‌ سید و نادم‌ شدن‌ او عاقبت‌ از عقاید و دعوی ‌ خود و مطیع‌شدن‌ او به‌امر سید، معروف ‌ و مشهور است‌. رساله‌های‌ منظوم‌ شمسیه‌ی‌ لندنیه‌ و سدیره‌ی‌ ناسوتیه‌ كه‌ از آثار همین‌ میرزا باقرخان‌ است‌ بر فضل‌ واخلاصش‌ گواهند. در این‌ سفر منزل‌ سید در بوشهر خانه‌ی‌ حاج‌ عبدالنبی‌ از آل‌ صفر بوده‌. از بوشهر به‌جانب‌ هندوستان‌ حركت ‌كرده‌ یك‌‌سال‌ و چندماهی‌ در آن‌جا اقامت‌ داشته‌ و علوم‌ اروپائی‌ و ریاضی‌ جدید و غیره‌ را فرامی‌گیرد. و ماهی‌ چند دركلكته‌ منزل‌ حاجی‌ عبدالكریم‌ بوده‌، پس‌ از آن‌ سفر مكه‌ی‌ معظمه‌ می‌نماید. این‌ مسافرت‌ وی‌ طول‌ كشید یعنی‌ در ممالك‌عرض‌ راه‌ مدتی‌ اقامت‌ و سیاحت‌ می‌كرد و در خود حجاز چندی‌ مانده‌ با علما و رؤسای‌ دین‌ درخصوص‌ ترقی‌ و اتحاد اسلامی‌ مذاكره‌ها كرد و زحمت‌ها كشید.

وصول‌ سید به ‌مكه‌ تقریباً درحدود ۱۲۷۴ بوده‌. پس‌ از آن‌ ثانیاً به‌كربلا و نجف‌ مراجعت‌ كرده‌ و به‌ عزم‌ زیارت‌ خراسان ‌و مسافرت‌ افغانستان‌ از طریق‌ اسدآباد عازم‌ می‌شوند و در سال‌ ۱۲۷۷ به‌ هزار اصرار سه‌شب‌ در اسدآباد و یك‌ شب‌ در خانه‌ی ‌پدر و دوشب‌ دیگر را در خانه‌ی‌ یكی‌ از همشیره‌هایش‌ می‌ماند و روز چهارم‌ به‌سمت‌ طهران‌ حركت‌ می‌كند. پنج‌ شش‌ ماهی‌ درطهران‌ مشغول‌ خدمت‌ نوع‌ و تربیت‌ خلق‌ بودند. در آن‌جا میرزا بابای‌ ذهبی‌ سرسلسله‌ی‌ ذهبیه‌ خدمت‌ سید می‌رسد از یك‌ توجه‌، درس‌ ارشاد را فراموش‌ كرده‌ حیران‌ و مبهوت‌ آن‌ حالاتی‌ كه‌ دیده‌ است‌ می‌شود و طوق‌ اطاعتش‌ را به‌گردن‌ می‌اندازد. سید، از طهران‌ با حالت‌ ناخوشی‌ و ضعف‌ بنیه‌ متوجه‌ خراسان‌ می‌شود. در بین‌ راه‌ طایفه‌ای‌ از تركمنها بسر زوار و قافله‌ ریخته‌ زوار را غارت‌ و برهنه‌ می‌كنند. بعد از ملاقات‌ سید با آن‌ها حالتی‌ پیدا می‌شود كه‌ آن‌ها دست‌ سید را بوسیده‌ با كمال‌ عذر تمام‌ اموال‌ و اثقال‌ منهوبه‌ را به‌ زوار مسترد می‌دارند.

پس‌ از زیارت‌ حضرت‌ امام‌رضا علیه‌السلام‌ به‌كابل‌ كه‌ اصل‌ مقصد مسافرت‌ او بوده‌ قدم‌ گذارده‌ با امیر كابل‌ مصاحب‌ و ندیم‌ می‌شود و بعد از آن‌ به‌خدمت‌ امیردوست‌ محمدخان‌ می‌رسند و در آن‌جا هم‌ مثل‌ سایر نقاط‌ مشغول‌ تربیت‌ و هدایت‌ و تشویق‌ آن‌ها به‌ ترقیات‌ و اتحاد اسلام‌ بوده‌ و قریب‌ پنج ‌سال‌ در افغانستان‌ توقف‌ فرموده‌ و « تاریخ‌الافغان‌» را به‌ عربی‌ كه‌ ازنیكوترین‌ آثار برجسته‌ی‌ اوست‌، نوشت‌ و ملت‌ افغان‌ را از خواب‌ غفلت‌ بیدار و حیات‌ نوی‌ به‌ كالبد ملت‌ افغانی‌ از كلمات‌ حقایق‌ آیات‌ خود داد، چنانكه‌ فعلاً افغانیان‌ اسم‌ او را به‌ تعظیم‌ و تقدیس‌ بر زبان‌ می‌برند و او را ناجی‌ خود می‌پندارند و برای ‌افتخار به‌ كلمه‌ی‌ افغانی‌ او مباهات‌ می‌نمایند.

سید در افغانستان‌ مناصب‌ بزرگی‌ را طی‌ كرد و بلكه‌ به‌ روایتی‌ وزارت‌ محمداعظم‌خان‌ را دارا بود و به‌ مشورت‌ او كار می‌كرد و در جنگی‌ كه‌ امیردوست‌ محمدخان‌ با عموزاده‌ و داماد خود سلطان‌ احمدخان‌ در تاریخ‌ ۱۲۷۹ ه نمود سید همراه ‌امیر بود و اتفاقاً امیر در همان‌ سال‌ فوت‌ كرد و جنگ‌ داخلی‌ كه‌ تفصیل‌ آن‌ در غالب‌ مجلات‌ و جراید درج‌ است‌، درگرفت‌ و در سنه‌ی‌ ۱۲۸۵ شیرعلی‌ خان‌ به‌ كابل‌ هجوم‌ آورده‌ پس‌ از جنگ‌ها در حدود جمادی‌الاخر آنسال‌ كابل‌ را گرفت‌ و دوباره ‌به ‌تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ و محمداعظم‌‌خان‌ به‌ نیشاپور و برادرزاده‌اش‌ امیر عبدالرحمن ‌خان‌ به‌ بخارا فرار كردند.

سید جمال‌الدین‌ با كمال‌ قوت‌ قلب‌ در كابل‌ ماند و به‌واسطه‌ی سیادت‌ و حق‌گوئیش‌ مورد انتقام‌ امیر شیرعلی‌‌خان‌ نشد ولی‌ بعد صلاح‌ خود را در حركت‌ دیده‌ به‌عنوان‌ حج‌ از افغانستان‌ خارج‌ شد و با او شرط‌ شد كه‌ از ایران‌ عبور نكند تا مبادا با محمداعظم‌خان‌ ملاقات‌ كند.

۵حركت‌ سید از افغانستان‌ به‌عزم‌ مكه‌ و آمدنش‌ به مصر و اسلامبول‌

در حدود ۱۲۸۵ از راه‌ هند عازم‌ بیت‌الله‌ گردید و پس‌ از یك‌ ماه‌ توقف‌ در هند كه‌ از طرف‌ حكومت‌ از مراوده‌ ممنوع‌ بوده‌ با كشتی‌ به‌ مصر رفت‌ و در مصر ظاهراً چهل‌ روز مانده‌ در مدرسه‌ی‌ معروف‌الجامع‌ الازهر با علمای‌ آنجا ملاقات‌ وسخنهای‌ گفتنی‌ را گفت‌ و بعد از مسافرت‌ مكه‌، منصرف‌ و از آن‌جا عازم‌ اسلامبول‌ می‌شوند و بدواً در آنجا از طرف‌ رجال‌دولت‌ تركیه‌ مخصوصاً عالی‌پاشا صدراعظم‌ و فؤادپاشا كه‌ از رجال‌ نامی‌ و سیاسیون‌ زبردست‌ بشمار می‌روند، بقاعده‌ پذیرائی‌شد و در نزد سلطان‌ تقرب‌ تام‌ تمامی‌ پیدا كرد.

و در آنوقت‌ مسئله‌ی‌ یمن‌ اهمیت‌ تمام‌ داشته‌، سلطان‌ و اولیای‌ دولت‌ در اصلاح‌ آن‌ امر مهم‌ هریك‌ رأی‌ و فكری‌ داشته‌اند كه‌ در هریك‌ مبالغی‌ خطیر و استعدادی‌ قوی‌ لازم‌ بود. سید متعهد اصلاح‌ آن‌ می‌شود بدون‌ مخارج‌ و قشون‌ مشروط‌ بر اینكه‌ پس‌ از اصلاح‌ محضری‌ به‌ امضای‌ سلطان‌ و اولیای‌ دولت‌ و ملت‌ اصلاح‌ آن‌ امر را بدست‌ سید تصدیق‌ كنند.

این‌ مسافرت‌ در سالی‌ بوده‌ كه‌ مرحوم‌ میرزاحسن‌خان‌ كه‌ یكی‌ از دوستان‌ صمیمی‌ سید جمال‌الدین‌ بوده‌ در اسلامبول‌ بوده‌ است‌. پس‌ از تفكرات‌ در اظهارات‌ سید مسئله‌ را به‌محافل‌ دیگر محول‌ و از ترس‌ و كج‌اندیشی‌، ماندن‌ سید را در اسلامبول‌ مناسب‌ نمی‌دانند. علت‌ دیگر دوركردن‌ سید از اسلامبول‌ این‌ است‌ كه‌ سید به‌خواهش‌ تحسین‌ افندی‌ مدیر دارالفنون‌ در حضور صفوت‌پاشاوزیر علوم‌ و حنیف‌ افندی‌ وزیر علوم‌ سابق‌ و سفیر قدیم‌ طهران‌ خطابه‌ای‌ به‌ محصلین‌ می‌خواند. شیخ‌الاسلام‌ یك‌ جمله‌ی‌ نطق ‌را سوء تفسیر می‌نماید و غوغا بلند می‌شود ( تفسیر مضمون‌ این‌ نطق‌ و ایراد شیخ‌الاسلام‌ مفصلاً در مقدمه‌ی‌ كتاب‌ « الرد علی‌الدهریین‌» سید بقلم‌ شیخ‌ محمدعبده‌ درج‌ است‌) و طوری‌ اهمیت‌ بهمرساند كه‌ سلطان‌ عثمانی‌ امر می‌دهد كه‌ سید مدتی‌ ازاسلامبول‌ خارج‌ شود.

و نیز از ابتدای‌ ورود سید به‌ اسلامبول‌، باعث‌ حسد شیخ‌ الاسلام‌ گردید، چونكه‌ سید جوان‌ و عالم‌ و حكیم‌ و جالب‌ توجه ‌طایفه‌ی‌ منورالفكر اسلامبول‌ بود و شیخ‌الاسلام‌ پیر و جاهل‌ نمی‌توانست‌ ببیند یكنفر جوان‌ ایرانی‌ محل‌ توجه‌ سلطان‌ و درباریان ‌و بزرگان‌ مملكت‌ عثمانی‌ بشود. این‌ بود كه‌ در عقب‌ موقع‌ و تفتین‌ بود تا اینكه‌ به‌ مقصود خود رسید.

سید نیز از خیالات‌ باطله‌ی‌ آن‌ها مستحضر شده‌ به‌عزم‌ هندوستان‌ مسافر می‌شود و از اسلامبول‌ به‌ مصر رفته‌ در نوروز وارد قاهره‌ می‌شود.

۶ورود سید بار دوم‌ به‌ مصر و فعالیت‌ او در آن‌جا

پس‌ از ورود به‌ مصر، ریاض‌پاشا او را دیده‌ مجذوب‌ لیاقت‌ و كمالاتش‌ می‌شود. سید در مصر می‌ماند و طلاب‌ دور او رامی‌گیرند. ابتدا در خانه‌اش‌ و بعد در جامع‌الازهر در علوم‌ مختلف‌ اسلامی‌ تدریس‌ می‌نماید و روزبه‌روز نفوذ و شهرتش‌افزوده‌ می‌شود و با بلاغت‌ فوق‌العاده‌ به‌شاگردان‌ چیزنویس‌، درس‌ تحریر را در معقولات‌ و منقولات‌ مختلف‌ تلقین‌ می‌نماید.قریب‌ ده‌ سال‌ در مصر مقیم‌ شده‌ است‌. خدمات‌ آن‌ حكیم‌ فرزانه‌ بر مصر و مصریان‌ داستانی‌ است‌ كه‌ اندر سر هر بازاریست‌.متمهدی‌ سودانی‌ چهارسال‌ در خدمتش‌ مشغول‌ تحصیل‌ بوده‌. ادیب‌ اسحق‌ نویسنده‌ی معروف‌ از وی‌ استفاضه‌ كرده‌ است‌.

در این‌جا به‌مناسبت‌ مقام‌ و برای‌ توضیح‌ خدمات‌ سید در مصر، این‌ بنده‌ صفات‌الله‌ پسر لطف‌الله‌ خان‌ نگارنده‌ی‌ این‌ كتاب‌،شرح‌ ذیل‌ را از كتاب‌ «گفتار خوش‌ یارقلی‌(۷) اقتباس‌ و علاوه‌ می‌كنم‌:

« شیخ‌ محمد عبده‌ كه‌ از اجله‌ی علمای‌ مشهور مصر است‌ جذبه‌ی الهیه‌ی سید، از اهل‌ و عیال‌ و عز و جاهش‌ ربوده‌ ملازمت ‌خدمت‌ سید را به‌جان‌ خریده‌ در خدمت‌ سید فلسفه‌ی قدیم‌ اسلام‌ و علم‌ كلام‌ و فقه‌ و اصول‌ را به‌ انضمام‌ فلسفه‌ی جدید و اصول‌ مقتضیات‌ عصر كنونی‌ به‌درجه‌ی كمال‌ تعلم‌ گرفت‌. چند سفر در خدمت‌ سید سیاحت‌ اروپا را نمود. اعرابی ‌پاشا و اكثر اصحاب ‌متمهدی‌ از تلامذه‌ی‌ سید بوده‌اند و اغلب‌ جوانان‌ مصری‌ و نونهالان‌ رود نیل‌ كه‌ در خط‌ حریت‌ و آزادی‌ و ترقی‌ و خیر جمعیت ‌قدم‌ می‌زدند، از فیض ‌یافتگان‌ حضور سیدند. تا این‌كه‌ سیدموسی‌ كف‌، عیسی‌ دم‌ به‌ تأسیس‌ یك‌ انجمنی‌ موسوم‌ به‌ «محفل‌ وطنی‌» عزیمت‌ فرمود. نونهالان‌ تازه‌ی‌ مصری‌ كه‌ از یمن‌ فیوضات‌ خورشید آن‌ بزرگوار بجای‌ خار مغیلان‌ جهل‌ و كسالت‌ دركانون‌ قلبشان‌ شاخه‌ی‌ طوبای‌ عشق‌ كلمه‌ی‌ مباركه‌ی‌ توحید رویان‌ و در تمام‌ عروق‌ و شریانشان‌ شاخ‌ و برگ‌ و ریشه‌ دوانده‌ حیات‌ وممات‌ ملت‌ اسلام‌ را بالحس‌ در امتثال‌ فرمان‌ سید دیده‌، دعوت‌ حقه‌اش‌ را اجابت‌ گفتند، مفتاح‌ سعادت‌ شش‌ كرور نفوس‌اسلامی‌ در جامعه‌ی‌ محفل‌ وطنی‌ قاهره‌ی‌ مصر به‌ دستور و ریاست‌ سید افتتاح‌ گردید. این‌ انجمن‌ انجمن‌ عجیبی‌ بوده‌، دزد درآنجا راه‌ نداشته‌، حب‌ شهرت‌، تخلق‌ به‌ اخلاق‌ خارجه‌، بافتن‌ رطب‌ و یابس‌ در آن‌ انجمن‌ قدغن‌ فطری‌ بوده‌. این‌ انجمن‌ میدان‌ صرافی‌ یگانه‌ ممیز فرد اسلامیت‌ و انسانیت‌ سید استاد بوده‌، اعضایش‌ از خودخواهی‌ و خودپسندی‌ منزه‌ بوده‌اند و از برای‌ اقدام‌ هرگونه‌ فداكاری‌ نسبت‌ به‌ عالم‌ و مسلمین‌ به‌جان‌ حاضر بوده‌اند. عده‌ی‌ اعضا به‌ روایتی‌ ۳۰۰ و به ‌قولی‌ كمتر بوده‌. پس‌ سید بقوه‌ی‌ خطابه‌های‌ آتشین‌ مستمعین‌ را از حقایق‌ دین‌ مبین‌ خیرالمرسلین‌ آگاه‌ می‌ساخت‌ كه‌ دین‌ اسلام‌ و قرآن‌ مجید من‌ اوّله‌ الی‌آخره‌، مساعد و راهنمای‌ ترقی‌ روحی‌ و جسمی‌ طبیعت‌ انسانی‌ است‌ و تا وقتی‌ كه‌ اسلاف‌ ما علماً و عملاً متمسك‌ و متشبث‌به‌ حقیقت‌ او بودند در منتهی‌ درجه‌ی‌ عرش‌ سعادت‌ استوار بودند و پس‌ از آنكه‌ از این‌ راهنمائی‌ الهی‌ اخلاف‌ ما دور شدند ومیزان‌ علم‌ و عمل‌ آن‌ها كلیتاً بر نقض‌ مواد مقدسه‌ی‌ قرآن‌ قرار گرفت‌، به‌ این‌ حال‌ نزول‌ رسیدند. قال‌ الله تعالی‌ ان‌ الله لایغیر بقوم‌،حتّی‌ یغیروا ما بانفسهم‌. پس‌ در موضوع‌ انحطاط‌ مسلمین‌ شكوه‌ از اروپائیان‌ خطا است‌ و خرابی‌ حال‌ مسلمانان‌ از اخلاط‌فاسده‌ی‌ درونی‌ خود مسلمین‌ است‌. و حبل‌ المتین‌ استخلاص‌ مسلمانان‌ از این‌ هفتم‌ طبقه‌ی‌ پستی‌ و خواری‌، تمسك‌ عملی‌بعروه‌ی‌الوثقای‌ قرآن‌ مبین‌ است‌.

در جلسه‌ی‌ ۱۵ انجمن‌ سید استاد به‌ كرسی‌ خطابه‌ رفت‌ و بیان‌ فرمود: بارالها گفته‌ی‌ تو است‌: «و من‌ جاهد فینا لنهدینهم‌ سبلنا و ان‌الله لمع‌ المحسنین‌» و كلام‌ تو محض‌ حق‌ است‌. از آنجا كه‌ دعوت ‌من‌ و اجابت‌ این‌ نفوس‌ ذكیه‌ خالصاً مخلصاً لوجهك‌ الكریم‌ بود، مرا به‌موجب‌ گفته‌ی‌ حق‌ خودت‌ بسبیل‌ هدایت‌ راهنمائی ‌فرمودی‌.

آقایان‌! مدینه‌ی‌ فاضله‌ی‌ انسانی‌ و صراط‌ المستقیم‌ سعادت‌ بشری‌ قرآن‌ است‌. گرامی‌ دستور مقدس‌ كه‌ نتیجه‌ی‌ شرافت‌ كل‌ ادیان ‌حقه‌ی‌ عالم‌ و برهان‌ قاطع‌ خاتمیت‌ مطلقه‌ی‌ دین‌ اسلام‌ الی‌ یوم‌ القیامه‌ و ضامن‌ سعادت‌ دارین‌ و فوز نشأتین‌ است‌؛ آه‌، آه‌ چسان‌ ازفرط‌ غفلت‌ مهجور شده‌. گرامی‌ دستور مقدس‌ كه‌ مختصر شراره‌ از قبسات‌ انوار مضیئه‌اش‌ عالم‌ قدیم‌ و دنیای‌ جدید را به‌ آن ‌حقارت‌ به‌ این‌ تمدن‌ رسانید. آها آها چسان‌ فوائد امروز آن‌ از فرط‌ جهل‌ و غفلت‌ منحصر در امور ذیل‌ شده‌ است‌: تلاوت ‌بالای‌ قبور شبهای‌ جمعه‌، مشغولیت‌ صائمین‌، زباله‌ی‌ مساجد، كفاره‌ی‌ گناه‌، بازیچه‌ی‌ مكتب‌ چشم‌ زخم‌، نظر قربانی‌، قسم‌ دروغ‌، مایه‌ی‌ گدائی‌، زینت‌ قنداق‌، سینه ‌بند عروس‌، بازوبند نانوا، گردن ‌بند بچه‌ها، حمایل‌ مسافرین‌، سلاح‌ جن‌زده‌ها، زینت‌ چراغانی‌،نمایش‌ طاق‌ نصرت‌، مقدمه‌ی‌ انتقال‌ اسباب‌، حرز زورخانه‌ كار، مال‌التجاره‌ی‌ روسیه‌ و هند، سرمایه‌ی‌ كتابفروشها، سرمایه‌ی‌ گدائی ‌زنان‌ بی‌تقوی‌ و مردان‌ بی ‌سروپا در معابر!

آه‌، وا اسفا، یك‌ سوره‌ی‌ والعصر فقط‌ كه‌ سه‌ آیه‌ بیش‌ نیست‌، اساس‌ نهضت‌ یكدسته‌ اصحاب‌ صفه‌ گردید كه‌ از فیض‌ مقدس‌ همین‌ مختصر سوره‌ی‌ مباركه‌ شرك‌زار بتخانه‌ی‌ مكه‌ را قبل‌ از هجرت‌ بستان‌ وحدت‌ و یزدانخانه‌ی‌ بطحا نمودند.

آه‌ والهفاه‌! این‌ كتاب‌ مقدس‌ آسمانی‌، این‌ گرامی‌ تصنیف‌ حضرت‌ سبحانی‌، این‌ مایه‌ی‌ كل‌السعادات‌ انسانی‌، از دیوان‌ سعدی ‌و حافظ‌ و مثنوی‌ و ابن‌فارض‌ امروزه‌ كمتر محل‌ اعتناء و مورد اهتمام‌ است‌. در هر مواعظ‌ و معانی‌ عرشی‌ و فرشی‌ از اواستفاده‌ كنند. برعكس‌، جمعی‌ كه‌ یكی‌ از منسوجات‌ شعریه‌ خوانده‌ می‌شود نفسها از ته‌ دل‌ كشیده‌ چشم‌ها، گوش‌ها و دهن‌ها برای‌ او باز مانده‌ و چه‌ اندازه‌ قرآن‌، برعكس‌ كه‌ هرگز در هیچ‌جا با قیل‌ و قال‌ فكر و كار كسی‌ مزاحم‌ نخواهد بود. «ای‌ وحقك‌ سبحانك‌ اللهم‌ انت‌ القائل‌ و قولك‌ حق‌ ـ نسوالله فانسیهم‌ انفسهم‌ ـ » تو را فراموش‌ كردیم‌ تو هم‌ آئینه‌ی‌ قلوب‌ ما را ازانعكاس‌ توفیق‌ حقایق‌ ذكر مقدست‌ محروم‌ نمودی‌. «سبحانك‌ اللهم‌ و قولك‌ حق‌ ـ ان‌الله لایغیر ما بقوم‌ حتی‌ یغیروا مابانفسهم‌ ـ » وجه‌ نفوس‌ خودمان‌ را از اطاعت‌ مقدست‌ برگرداندیم‌ تو هم‌ سعادت‌ و شرافت‌ ما را بذلت‌ و نكبت‌ تبدیل‌فرمودی‌. «علیكم‌ بذكرالله الاعظم‌ و برهانه‌ الاقوم‌ فانه‌ نوره‌ المشرق‌ الذی‌ به‌ یخرج‌ من‌ ظلمات‌ الهواجس‌ و یتخلص‌ من‌ عتمه‌ی‌الوساوس‌ و هو مصباح‌ النجات‌ من‌ اهتدی‌ بها نجی‌ و من‌ تخلف‌ عنها هلك‌. و هو صراط‌الله القویم‌ من‌ سلكه‌ هدی‌ و اهمله‌غوی‌. علیكم‌ بالفوز مما انتثر من‌ لئالی‌ مقالات‌ صاحبه‌ علیه‌السلام‌. لقوله‌ صلوات‌ علی‌ قائله‌ اذا ارادالله به‌قوم‌ سوء قل‌ّ فیهم‌العمل‌و كثر فیهم‌ الجدل‌. و قوله‌ علیه‌السلام‌ ثلاث‌ لایقل‌ قلب‌ امرء مسلم‌: اخلاص‌ العمل‌ فیه‌، والنصیحه‌ی‌ لامراء المسلمین‌، و لزوم‌جماعاتهم‌. المسلمون‌ تكافوء دمائهم‌ ادناهم‌. یسعی‌ بذمتهم‌ من‌ والاهم‌. و هم‌ ید علی‌ من‌ سواهم‌. و قوله‌ علیه‌السلام‌ لایزال‌الامر فی‌ امتی‌ مالم‌ یتخلقوا باخلاق‌ الفرس‌. و اشباه‌ هذه‌الغرور الزاهره‌ی‌ التی‌ تضمن‌ واحده‌ی‌ منها سعاده‌ی‌ الامم‌ كلها. والسلام‌علیكم‌ و رحمه‌ی‌الله بركاته‌.»

از كرسی‌ خطابه‌ پائین‌ می‌آید در حالتی‌ كه‌ یك‌ ثلث‌ اعضاء انجمن‌ غش‌ نموده‌اند و بقیه‌ را هم‌ حالی‌ نمانده‌، سید بزرگوارهم‌ به‌گریه‌ برمی‌آید و هی‌ می‌گوید: «ای‌ و حقك‌ اللهم‌ نسیناك‌ فانسیتنا» هی‌ می‌گوید تا اینكه‌ می‌افتد و غش‌ می‌كند. سه‌ساعت‌ تمام‌ در انجمن‌ حالت‌ غشوه‌ و شیون‌ حكم‌فرما بوده‌. حسن‌ عطابك‌ داماد خدیو مصر بوسیله‌ی‌ عطریات‌ سید و اعضاء رابحال‌ می‌آورد.

بالاخره‌ سید می‌فرماید كه‌ یگانه‌ راه‌ علاج‌ و نجات‌ منحصر به‌ این‌ است‌ كه‌ هر فردی‌ از افراد مسلمانان‌ برطبق‌ قرآن‌ مجید طابق ‌النعل‌ بالنعل‌ باید عمل‌ نماید. و به‌اسلاف‌ خود در صدر اول‌ اسلام‌ اقتدا كند و از خلوص‌ نیت‌ و صفای‌ باطن‌ ونوع‌ خواهی‌، دوری‌ از حقد و بخل‌ و حسد، طمع‌، بساطت‌، عیش‌، التزام‌ بواجبات‌ و محرمات‌ كه‌ مابه‌السعاده‌ی‌ و السیاده‌ی‌ اسلاف ‌ما بود به‌ بازار عمل‌ گذارد. این‌ بود كه‌ اول‌ قدمی‌ كه‌ در میدان‌ جانبازی‌ به‌ عالم‌ اسلام‌ گذاشتند تجملات‌ صوری‌ و زینتهای ‌ظاهری‌ از لوازم‌ خورد و خواب‌ و پوشاك‌ و سواری‌ و پذیرائی‌ در بازار حراج‌ ریخته‌ وجه‌ آنرا در صندوق‌ انجمن‌ برای ‌دستگیری‌ درماندگان‌ و قضاء حوائج‌ نوعیه‌ی‌ ملك‌ و ملت‌ اسلام‌ ذخیره‌ كردند، ثانیاً هریك‌ از اعضا ملتزم‌ شد كه‌ خویشتن‌ را در مقابل‌ قرآن‌ مجید مسئول‌ بداند و تلاوت‌ قرآن‌ را اقل‌ در ۲۴ ساعت‌ یك‌ حزب‌ از روی‌ فكر و امعان‌ مواظبت‌ نموده‌ مواد ذیل‌ را عمل‌ نماید:

۱٫ ادای‌ فرایض‌ و نوافل‌ با جماعت‌، ۲٫ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر، ۳٫ دعوت‌ به‌ اسلام‌، ۴٫ بحث‌ با دعاه‌ی‌ نصاری‌ بالتی‌هی‌ احسن‌، ۵٫ احسان‌ با فقرا، ۶٫ اعانت‌ و قضاء حوائج‌ هر محتاجی‌ با تمكن‌، ۷٫ صله‌ی‌ رحم‌، ۸٫ عیادت‌ مرضی‌، ۹٫ تفقد ازحال‌ غائبین‌، ۱۰٫ زیارت‌ قـادمین‌، ۱۱٫ اداء حقـوق‌ مـالیه‌ی‌ الهیه‌، ۱۲٫ ارشـاد جـاهـل‌، تنبیـه‌ غافل‌، ۱۳٫ تنـزیه‌ و تقدیس‌ آئینه‌ی‌نفـس‌ از مطلـق‌ ملكات‌ خبیثه‌ی‌ خاصه‌ی‌ ملكه‌ی‌ رذیله‌ی‌ خودخواهی‌، خودبینی‌، خودپسندی‌، ۱۴٫ عفو و اغماض‌ از خطایای‌ شخصی‌، ۱۵٫ كظم‌ غیظ‌، ۱۶٫ اعراض‌ از لغو و سخن‌ بیهوده‌، ۱۷٫ اینكه‌ هریك‌ یك‌ دفتر در جیب‌ همیشه‌ داشته‌ باشد كه‌ هر كدام ‌یك‌ از مواد هفده‌گانه‌ی‌ مزبوره‌ را بجا آورده‌ مثل‌ اینكه‌ فقیریرا احسان‌، غریبی‌ را پرسش‌، قادمی‌ را زیارت‌، غایبی‌ را تفقد، معروفی‌ را امر، منكری‌ را نهی‌، مریضی‌ را عیادت‌، رحیمی‌ را صله‌، جاهلی‌ را ارشاد، غافلی‌ را تنبیه‌، كشیشی‌ را مجاب‌، فاسقی ‌را توبه‌، رذیله‌ی‌ را زائل‌، خطائی‌ را عفو، غیظی‌ را كظم‌، كافری‌ را مسلمان‌، حقی‌ را ادا كرده‌ باشد در آن‌ دفتر برحسب‌ نمره‌ وتاریخ‌ ثبت‌ نمایند و هرشب‌ یاد این‌ دفتر بجزء دفتر كل‌ كه‌ راجع‌ به‌همه‌ی‌ اعضاء است‌، مستقل‌ گردد تا عمل‌ كرد اعضا در جامعه‌ی‌حزب‌الوطنی‌ معلوم‌ و مشخص‌ گردد.

آنچه‌ شنیده‌ شده‌ تقریباً ده‌ ماه‌ تمام‌ در كمال‌ حراست‌ به‌وظایف‌ مزبوره‌ پرداختند و حاصل‌ عمل‌كرد انجمن‌ در مدت‌ مزبور و ذخیره‌ در صندوق‌ انجمن‌ برای‌ اصلاحات‌ نوعیه‌ از اینقرار می‌شود:

ذخیره‌ ۹۰۰۰۰ تومان‌ ایرانی‌، عمل‌كرد انجمن‌ حزب‌الوطنی‌ مصر در مدت‌ یك‌ ماه‌:

مرضی‌ عیادت‌ شده‌ ۱۵۰۰ نفر، غائب‌ تفقد می‌شود ۵۰۰، حاجت‌ برآورده‌ ۱۲۰۰۰، شارب‌ الخمر و تارك‌ الصلوه‌ی‌ وفاحشه‌ تائب‌ می‌شوند ۲۵۰۰۰٫ مستخدمین‌ ادارات‌ انگلیس‌ تماماً تائب‌ و در سلك‌ اخیار داخل‌ و به‌ پروگرام‌ انجمن‌ عامل‌می‌گردند ۸۰ نفر از اكابر و اعیان‌ كه‌ به‌كلی‌ از تجملات‌ و تزیینات‌ اثاث‌البیت‌ و انواع‌ اطمعه‌ دست‌ شسته‌اند ۵۰۰، ورشكسته‌را سرمایه‌ دادند ۷۵، سائل‌ بكف‌ كه‌ ابن‌السبیل‌ حقیقی‌ بود مؤنه‌ یك‌ سال‌ داده‌ شد ۲۰۶، نصاری‌، یهود، بت‌پرست‌ به‌شرف‌اسلام‌ مشرف‌ شدند ۱۲۰، مجلس‌ بحث‌ با دعاه‌ی‌ نصاری‌ ۴۴، ایراد عقلی‌ و اجتماعی‌ بر آن‌ها كه‌ اظهار عجز از جواب‌ نمودند۱۲۰٫

«لورد كرومر» مستشار مالیه‌ی انگلیس‌ یك‌دفعه‌ ملتفت‌ گردید كه‌ نفوذ انگلیس‌ در مصر درصد چهل‌ و پنج‌ كاسته‌ شده‌، تجارت‌ انگلیس‌ صدی‌ سی‌ و پنج‌ تنزل‌ نموده‌، مركز دعات‌ نصاری‌ نسبت‌ عمل‌ كرد حزب‌الوطنی‌ را با حاصل‌ زحمات‌ سی‌‌وپنج‌ ساله‌ی تمام‌ دعاه‌ی‌ در تمام‌ قطر آفریقا سنجیده‌ دید كه‌ نسبت‌ یك‌ به‌ شانزده‌ است‌. ناله‌ی رؤسای‌ ادارات‌ انگلیس‌ از عدم‌ معاون ‌و مستخدم‌ به‌ كهكشان‌ فلك‌ بلند شد كه‌ هشتاد نفر مستخدم‌ عالم‌ كاركرده‌ی آن‌ها از دست‌ رفته‌، دیگری‌ هم‌ از نو تكلیف‌ خدمت‌ و معاونت‌ با خصم‌ قرآن‌ و اسلام‌ را قبول‌ نمی‌كند، فریاد وكلای‌ كمپانی‌های‌ تجارت‌ انگلیس‌ و اروپایی‌ به‌ آسمان‌ رسیده‌ كه‌ ما دست‌ روی‌ دست‌ گذارده‌ از صبح‌ تا شام‌ به‌اندازه‌ی مصارف‌ اجزأ فروش‌ نداریم‌، محصلین‌ مالیه‌ و شراب‌خانه‌ها و فواحش‌ و تیاترها استعفا تقدیم‌ نمودند كه‌ چون‌ دخل‌ نیست‌ وجه‌ مقرری‌ عاید نمی‌شود.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها