|
قوم تاجیک
فرهنگ تاجیکی در آسیای مـرکزی
قوم تاجیک و فرهنگ تاجیکی در آسیای مـرکزی
تاجیک، قومی مسلمان و فارسیزبان از نژاد آریایی، قدیمترین ساکنان آسیای مرکزی و افغانستان و ناحیۀ سینکیانگ چین، و عمدهترین جمعیت جمهوری تاجیکستان، در سدۀ چهاردهم. این قوم در شمال هندوستان، ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و ایران نیز پراکندهاند. شرقیترین منطقۀ تاجیکنشین، وادی سرکول سینکیانگِ چین است. تاجیکها در ایران، عمدتاً در استانهای خراسان و سیستان و بلوچستان بهسر میبرند که درگذشته با کشور افغانستان پیوند عمیق داشتند.
دربارۀ اصل و نسب قوم تاجیک نظرهای گوناگونی مطرح شده است، از جمله: فرزند عرب که در عجم زاده و بزرگ شده است، طایفۀ غیرعرب - که با مطلب قبلی تناقض دارد - و طایفۀ غیرترک، نام قومی از ترکها، غلامِ آزادی که کشاورز باشد و نسل ایرانی و فارسیزبان. محمدیوسف خان در تاریخ یوسفی، تاجیکها را مغول دانسته است، در حالیکه مغولها غیرخود را تاجیک میگفتهاند.
آنچه در زیر آمده، تحقیقی است از خانم دکتر مریم میر احمدی، پژوهشگر ایرانی، در مورد ریشهشناسی قوم تاجیک و فرهنگ تاجیکی در آسیای میانه.
تاجیکها، قومی ایرانی هستند که در مناطق آسیای مرکزی، بخشی از افغانستان و شمال شـرق خراسان بزرگ و ماوراءالنهر سکونت داشته و دارند.
کلمۀ «تاجیک» که در متون قدیمی بهصـورت «تاژیک» و «تازیک» نیز بـهکـار رفته است، بهطور کلی از نام قبیلۀ طی (از قبایل عرب) گرفته شده و در ابتدا نیز به همان معنی تازی و عرب موردنظر بوده است. همچنین زمانی نیز به مسلمانان و اقوام ایرانی اطلاق میشد کـه اسلام از طریق آنان، در آسیای مرکزی گسترش یافته است. در گذشتۀ دور این عقیده رایج بود که اگر فردی ایرانی اسلام بیاورد «عرب» میشود و چون ایرانیان مسلمان در آن نواحی آمد و شد داشتند، ترکان آنان را «تـاجیک» نـامیدند. در طول تاریخ نیز سلسلههای ترک حاکم بر منطقه اقوام ایرانی را «تاجیک» میخواندند. محمود کاشغری در کتاب ارزشمند خود دیوان لغات الترک، که در سال ۴٦٧ ق / ۱٠٧۴ م. تألیف شده است، این قوم را «تژیک» میخواند. وی مفهوم کلمۀ «تژیک» و «تجیک» را همان ایرانی یعنی «الفارسی» میداند. لفظ «ایرانی» در مقابل «ترک» ادا میشده است. بدین ترتیب با اطلاق کلمۀ تاجیکی، ایرانیان مسلمان از اعراب متمایز میشدند.
در کتاب تاریخنامۀ هرات، تألیف سیفالدیـن هروی که در اواخر قرن هـفتم و اوایـل قـرن هشتم هجری قمری نوشته شده است، نام «تاژیک» و یا «تاجیک» آمده است.
قبیله عربی «طی» در دوران ساسانیان در ناحیۀ حیره زندگی میکرد و در واقـع نـزدیکترین قـبیلۀ عرب ساکن آن منطقه به ایران بود. زمانی نـیز سـرزمین حیره خراجگذار ایران بود. در متون سریانی از قرن سوّم میلادی، واژه «طی» مترادف کلمۀ «ساراکن» (به یونانی ساراکنوی) ، بهطور کلی بـه هـمۀ بـدویان اطلاق میشده است. کلمۀ ارمنی «تاجیک» نیز به مفهوم «عـرب» است. احتمال اینکه سغدیان نیز ایرانیان مسلمان را «تاجیک» میخواندند، بسیار است، زیرا آنان هم ایرانیان را حامل تمدن و فـرهنگ اسـلامی در نـاحیۀ آسیای مرکزی میدانستند.
کتاب نژادنامۀ افغان هم آنان را از قوم عرب مـیداند:
- در بـدو ظهور دین اسلام بر اروپا و افریقا و آسیا مستولی و متصرف و در اکثر مقبوضات خود متمکن و با اهالی آن مخلوط شـده، رفـتهرفته از اضـافت کاف تصغیر بر لفظ تازی که نام فارسی عرب است، «تازیک» و از ابـدال «زا» بـه «جـیم»، تاجیک و از کثرت استعمال، [گاه کلمۀ] «یا» حذف و «تاجک» شده است.
▲ | جغرافیای تاریخی قوم تاجیک |
تاجیکها در واقـع نمایندۀ یکی از قدیمترین تمدنهای آسیای مرکزی هستند، بهویژه آنکه قبل از ظهور ترکان در این نـاحیه، در آنجا زندگی میکردند. سرزمین تاجیک در قرن ششم قبل از میلاد مسیح، یکی از بخشهای مهّم امـپراتوری هـخامنشیان بـود.
در مدارک تاریخی، از دو قوم متّمدن آسیای مرکزی در ناحیه تـرکستان کـنونی کـه دارای فرهنگی ایرانیالاصل بودند، ذکری به میان آمده است. این دو تمدّن، سغدیان و خوارزمیان بودند. در آثـار تـاریخی تختجمشید از عصر داریوش، تصاویر سغدیان در نقوش برجسته دیده میشود که نشانگر آن اسـت کـه دولت ایـران بر آن منطقه نفوذ و تسلط داشته است. همچنین در کتاب معروف آثارالباقیه، تألیف بیرونی، در مبحث تـقویم و مـسایل آن از گـاهنامۀ سغدیان و خوارزمیان و نیز ماهها و روزها و اعیاد آنان نام برده شده است کـه ایـن اسامی از نظر بررسیهای فقهاللغهای حایز اهمیت است. خوارزمیان از لحاظ سیاسی دوران مستقلی را طی کردند و تا روی کـار آمدن هـخامنشیان، بر منطقه آسیای مرکزی تفوق سیاسی داشتند، امّا بعدها به تابعیت هـخامنشیان درآمـدند.
در زمان حملّ اسکندر به ایران (٣٣٠ ق.م) و متعاقب آن بـه نـاحیه آسیای مرکزی، سرزمین خوارزم پادشاهی بود. امـّا سـغدیان، به تابعیت ایران درآمده بود و سرزمین سغد از ایالات ایران محسوب میشد. در آن ایام کـشور سـغدیان بهوسیلۀ قوای مقدونی تـصرف شـد و در زمرۀ مـتصرفات اسـکندر درآمـد.
در زمان جانشینان اسکندر، این ناحیه جـزو دولت یـونانی-باختری (باکتریا، بلخ) قرار گرفت. اقوام صحرانشین نیز بارها در قرن دوّم قـبل از مـیلاد به این منطقه حمله کردند. در قـرن اول قبل از میلاد، «طخارها» (تـخار)، سـرزمین باکتریا را تصرف کردند و آن را «طـخارستان» نـامیدند. این رویداد تاریخی بعدها باعث پیدایی حکومت «کوشانیان» شد که تا قرن سـوّم مـیلادی بر بخش عظیمی از آسیای مـرکزی حـکومت مـیکردند. (در این ایام چـینیها نـیز در منطقۀ شرقی نفوذ کـرده بـودند که این امر به رونق بازرگانی در این ناحیه کمک کرده بود).
در قرن چهارم مـیلادی، «هـونها» سرزمین کوشانیان را تصرف کردند و تا قـرن شـشم میلادی ایـن سـرزمین مـرتباً مورد تاختوتاز قبایل مـختلف بود. منابع چینی از قرن هفتم میلادی (اول هجری قمری) تأسیس سرزمینی مستقل از سغدیان را بر کرانۀ «لب-نـر» گـزارش میدهند که مرکز تجاری بوده و بـهصـورت خـودمختار اداره مـیشده اسـت. جهانگرد معروف چـینی، سـیوآن-تسزان در سال ٨ هجری قمری / ٦٣٠ میلادی، از ترکستان عبور کرده و از سرزمین پهناوری، از درۀ «چو» تـا شـهر سـبز، بهنام «سـولی» (به شکل بودایی سولیک و مانوی سغد) یاد میکند. از گزارش او میتوان چنین استنباط کرد که آیین بودا و ادیان ایرانی، زرتشتی و مانوی در آنجا وجود داشته است. قبل از ظهور اسـلام، مسیحیت نیز در میان سغدیان چنین رواج اشته و آثار مکتوب متعددی بهجای مانده است، علاوه بر این مورخ و جهانگرد چینی، مورخان مسلمان نیز در آثار خود از این سرزمین یاد کردهاند. محمود کـاشغری در کـتاب دیوان لغات الترک، از قوم «سغدک» یاد میکند که به سرزمین «بلاساغون» مهاجرت کردهاند. کتاب حدود العالم که مؤلف آن هنوز ناشناخته مانده است، از پنج روستای سغدی (بخشی از ترکستان چین امـروزی) نـام میبرد که علاوه بر پیروی از آیین سغدی، تعدادی بودایی، مسیحی و زرتشتی نیز در آنجا سکونت داشتهاند. منابع اسلامی هم قلمرو سرزمین سغد و متصرفات شـاهزادگان سـمرقندی را در همان حدودی دانستهاند که جـهانگرد چـینی سیوآن-تسزان در گزارش خود ذکر کرده است. سمعانی در تألیف ارزشمند خود بهنام کتاب الانساب از شهر و شکرد (فیضآباد کنونی بخارا) نام میبرد و زبان و حـروفی را کـه در دوران پیش از اسلام در این مـنطقه بـهکار میرفته است، شرح میدهد.
با ورود مسلمانان به این منطقه در قرن هفتم و هشتم میلادی (اول و دوّم هجری قمری)، ترکیب قومی و قبیلهای ساکنان ایرانی ترکستان بهکلی دگرگون شد و مردم نیز نام جـدیدی گـرفتند. در واقع از همین ایام است که لفظ «تاجیک»، «تاژیک» و «تازیک» به ایرانیان مسلمانی که به آسیای مرکزی راه یافتند اطلاق شد. در متون قدیمی این اصطلاح دیده میشود که هرکس که در آن ایـام بـه اسلام مـیگروید، از دیدگاه آنان «عرب» یعنی مسلمان شده بود. از نظر آنان مسلمانان، عرب بودند. با تفوق ایرانیان مسلمان بـر منطقۀ آسیای مرکزی، لفظ «تاجیک» و یا دقیقتر با تلفّظ ترکی «تـجیک»، بـرای تـفکیک «ایرانیان مسلمان» از «اعراب مسلمان» بهوسیله ترکان بهکار رفت. به مرور ایام سرزمین ترکستان به قـلمرو خـلافت شرقی پیوست و تغییرات عمدهای در اوضاع اجتماعی، شیوۀ زندگی، حیات معنوی و اوضاع بازرگانی آن بـهوجـود آمـد. بر تعداد و وسعت شهرها افزوده شد، بازرگانی از طریق مهاجران ایرانی گسترش یافت و زمینۀ وسیعی برای ترقیّات فرهنگی و اقتصادی بهدست ایرانیان فراهم شد. ایرانیان که این منطقه را از دیرباز میشناختند، سنّتهای مـحلی این سرزمین را با آداب و سنن خود درآمیختند و در زندگانی سیاسی این ناحیه شریک شدند. میراث فرهنگی ایرانی-اسلامی بهسرعت در این بخش از آسیای مرکزی رشد کرد. این گسترش در دوران خلفای عباسی بهصورت دولتهای کـوچک مـحلی و یا بهعنوان مقامات با نفوذ، رخ نمود. در قرن چهارم هجری قمری / دهم میلادی، دولت مقتدر سامانی به مرکزیت بخارا، بر سراسر خراسان و ترکستان حکم میراند. اسناد رسمی سامانی نشانگر آن است کـه زبـان پارسی دری (در کنار اصطلاحات عربی) بهعنوان زبان رسمی بهکار میرفته است. زبان سغدی در این قرن به موازات زبان پارسی وجود داشته است که بعدها بهتدریج متروک میشود. از زبان سـغدی، هـماکنون نیز دو گویش درۀ رود یغناب وجود دارد که بازماندۀ زبان ادبی سغدی در آن دوران است. «گایگر» دانشمند آلمانی که علم ایرانشناسی و بهویژه شاخۀ زبانهای ایرانی، بسیاری از یافتهها و نوآوریها را مدیون تحقیقات اوست، به کـلمۀ «غـلچه» بـهمعنی نام ساکنان درۀ پامـیر اشـاره مـیکند که به هردو گویش سخن میگفتند. باید یادآور شد که در دوران قبل از ظهور اسلام، اصطلاحی وجود داشته است که بین مردم سـاکن «جـلگه» و «کـوهستان» تفاوت قائل میشد. در متون اسلامی و از جمله در نزد سـمعانی بـه لفظ «غر» بهمعنی کوه و یا «غرچه» بهمعنی کوهستان برمیخوریم. لفظ «غلچه» بهمعنی کوهستانی، و یا «غرچ» و «غـرچستان» بـهمـعنی کوهستان و یا ناحیۀ کوهستانی به چشم میخورد. سمعانی مستقیماً از«غـرچستان سمرقند» که مرادش ناحیه کوهستانی بخش علیای رود زرافشان است، یاد میکند. گویش غرچستان مرغاب نیز گویشی بین گـویش هـرات و گـویش مرو بوده است. کلمۀ «غلچه» امروزه نیز در آسیای مرکزی بهمـعنی «کـوهستانی» بهکار میرود. مردم ساکن این ناحیه که «غرچیان» نامیده میشوند، به زبان فارسی تکلم مـیکردند. گـایگر بـاتوجه به این شواهد زبان غرچیان را زبان فارسی میداند که با زبان مـردم نـاحیه دشـت که به «تاجیکی» سخن میگفتند، تفاوت داشته است.
در پایان قرن چهارم هجری / دهم مـیلادی قـدرت سـیاسی بهدست ترکان افتاد. ترکان قزاخانی، سلجوقی و غزنوی و غیره در طول زمان بر بخشهای مختلفی از آسیای مرکزی و نـواحی جـنوبی آن و افغانستان کنونی حکم راندند. در این ایام، لفظ «تاجیک» کمتر بهکار میرفت و بهجـای آن، تـرکان کلمۀ «تات» را برای همانمنظور بهکار میبردند که مقصود نه فقط ایـرانیان، بـلکه کـلیۀ اهالی اسکان یافتۀ منطقه (و گاه اونیوریها) بود. لفظ «تات» امروزه نیز نزد ترکمنان و ازبکان بـا هـمان مفهوم بهکار میرود. کلمه «تازیک» و (تازیکان) در زمان سامانیان هنوز برای ایـرانیان بـهکـار میرفته است زیرا بیهقی در اثر ارشمند خود تاریخ بیهقی واقعهای از سال ۴٣۱ ق / ۱٠٣۹ م را نقل میکند که ایـرانیان خـود را «تـازیکان» نامیدهاند. بیهقی این عبارت را بهراحتی در مقابل «ترک» بهکار برده است و بـدین تـرتیب لفظ «تاجیک» و «ترک» از یکدیگر تفکیک میشود. در قرن پنجم هجری قمری / یازدهم میلادی، ترکان بهتدریج در کل مـنطقۀ ایـرانینشین، در اراضی باز (و نه کوهستانی) ، دست مییابند. در این قرن فقط سلسلۀ غوریان از دودمـانهای ایـرانیالاصل بود که موفق شد طی قـرنهای دوازده و سـیزده مـیلادی، سرزمین کوهستانی غور در غرب افغانستان را از سلطۀ تـرکان حـفظ کرده و مستقلاً بر قلمروی وسیعی، حتی تا نواحی شمالی آمودریا، حکم براند. در قـرن هـفتم هجری قمری / سیزدهم میادی، غـوریان از تـرکان خوارزم شـکست خـوردند و بـدین ترتیب سلسلۀ ترک دیگری بهنـام خـوارزمشاهیان بر بخشی از آسیای مرکزی حاکمیت یافتند و زبان ترکی را تقویت کردند. برخوردهای سـیاسی و عـقیدهای چنان بین ترکان و غوریان شدید بـود که در آن ایام بین دو سـردار غـوری و خوارزمی کمتر توافق میشد. جـوینی در تـاریخ جهانگشا نقل میکند که «ما مردمی غوریایم و شما ترک، باهم زندگانی نتوانیم کـرد.»[۱۱] چـنین برمیآید که دشمنی بین تـرکان و تـاجیکان بـسیار شدید بوده اسـت. ظـهیرالدین مرعشی در شرح مـاجرای شـکست یکی از بزرگان خوارزم که قصد رفتن به مازندان را داشت، توضیح میدهد که به وی هـشدار داده شـد تا به مازندران نرود، زیرا «تـاجیک هـرگز به تـرک اعـتماد نـخواهد کرد. »[۱٢] باوجود این نـباید فراموش کرد که تاجیکان عامل اصلی رونـق بـازرگانی و نـمایندۀ فـرهنگ ایـرانی عـصر خود بودند و از بسیاری جهات ترکان به آنان احتیاج داشتند. در حکومت ترکان، زبان فارسی، زبان دیوان و دفاتر دولتی بود. فعالیت بازرگانی و رشد اقتصادی را ایرانیان برعهده داشتند. احتمالا هـمین فعالیت بازرگانی ایرانیان بود که بهتدریج کلمۀ هندی الاصل «سارت» (سرت) بهمعنی بازرگانی به ایرانیان داده شد. زیرا در آغاز هندیان بودند که در این منطقه به بازرگانی میپرداختند و اکنون ایرانیان جـای فـعالیت اقتصادی آنان را پر کرده بودند[۱٣]. در زمان حکومت تیموریان، کلمه «سرت» مترادف کلمۀ «تاجیک» بهکار رفته است. در زمان جانشینان تیمور، زبان و ادبیات سرتی، مقابل زبان و ادبیات ترکی بهکار رفـته اسـت. بهطور کلی در قرن هشتم هجری قمری / چهاردهم میلادی، لفظ «سرت» بهمفهوم «ایرانیان» استعمال میشد. در قرن دهم ق / شانزده م، که از ازبکان تقریباً سراسر تـرکستان را تـصرف کرده بودند، لفظ «سرت» بـه هـمۀ مردم اسکان یافته و مطیع، اعم از فارسیزبان و ترکزبان، اطلاق شد. گاه نیز به مردم ساکن فرغانه، «سرت» اطلاق شده است که مرکب از ازبکان و تاجیکان هـستند. در دورات مـتأخر، کلمۀ «سرت» کمتر بـهکـار میرود و بهطور کلی بومیان را به این اسم مینامند.
سرزمین دیگری که محل سکونت تاجیکان بوده است، بدخشان است. در ادوار قبل از اسلام، ترکان در بدخشان نفوذ داشتند و حکومت میکردند. از این شاخه ترکان در مـنابع عـربی بهنام «ترکان قارلوق» (قرلق) یاد شده است. قبل از قرن هفتم هجری قمری، مدتی نیز بدخشان تحتسلطۀ غوریان بوده. روایاتی نیز وجود دارد که این ناحیۀ کوهستانی، جزیی از سرزمین باکتریا در زمـان جـانشینان اسکندر بـوده است. به این روایت، داستان ازدواج اسکندر با رکسانه، شاهزادۀ محلی قوت میبخشد و جهانگرد ونیزی مارکوپلو در قرن هـفتم هجری هم بدان اشاره کرده است[۱۴]. مورخان مسلمان در قرون نهم و دهـم هـجری قـمری / پانـزدهم و شانزدهم میلادی نیز حکام بدخشان را متعلق به فرزندان اسکندر دانستهاند. البّته در همین قرن آخرین امیر بدخشان، بهنام سلطان محمد، چنان به ادبیات فارسی علاقه نشان میداد که به فارسی شـعر مـیگفت (و این امر برخلاف وصایای اسکندر محسوب میشد). ازبکان از اواسط قرن دهم هجری قمری / شانزدهم میلادی، در بدخشان نفوذ کرده و برخوردهای متعددی با حکام بدخشان داشتند با ظهور تیمور، این کشمکشهای داخـلی نـیز پایان گرفت و حکومت تیموری تا ٨٨۹ ق/۱۵٨۴ م در آنجا تداوم یافت. از این سال بار دیگر ازبکان (بهسرپرستی عبداللّه خان بخاری) به بدخشان راه یافتند و تا قرن یازدهم هجری قمری / هفدهم مـیلادی در آنجا باقی ماندند. با تغییرات سیاسی این قرن در افغانستان، حکومت امیرنشینی در بدخشان تأسیس شد که مؤسس آن «یاربک» بود. وی پایتخت بدخشان، فیضآباد، را بنا نهاد و کلیه ازبکان را بهسرعت تابع خود کرد و شـهرها و قـلعههای بـسیاری در آنجا ساخت. تنها در قرن اخـیر اسـت کـه تاجیکها مجدداً در آن سرزمین ساکن شدهاند. از اقامت تاجیکها و یا امیرنشینهای تاجیکی، جهانگردان اروپایی و روسی گزارشهای متعددی دادهاند (این گزارشها بهوسیله کـیسلیاکف دانـشمند روسـی با عنوان رسالات منتشر شده است)[۱۵].
در دو قرن اخـیر، تـحولات سیاسی خاصی در مناطق جنوبی آسیای مرکزی و افغانستان رخ داد (همانگونه که نواحی شمالی نیز دستخوش تحول بود). سرزمینهای تاجیک و ازبک بهتدریج از سـال ۱٨۵٠ م بـه تصرف افاغنه درآمد و اگرچه کشمکشهای سیاسی بر سر تصاحب نـواحی مختلف بین افغانها و ازبکها ادامه داشت و گاه یکی بر دیگری تفوق مییافت، امّا با تشکّل کشوری بهنـام افـغانستان، (گـاه با دخالت روسیه و انگلستان) این برخوردها کمکم رو به آرامش و یا مـصالحه گـذاشت. تحدید مرزهای پامیر در سال ۱٨۹۵ م، تا حدّی به وضعیت تاجیکها در منطقه کمک کرد و سرزمینهای آنان رسماً بـین روسـیه، افـغانستان و امیرنشین بخارا تقسیم شد. شاید از لحاظ سیاسی این تقسیمبندی به آرامش مـنطقه کـمک مـیکرد، امّا در عمل از لحاظ اقتصادی موفق نبود، زیرا بدخشان با موقعیت خاص جغرافیایی خود، بهکلی از دیگر سرزمینها جدا و منفک میشد[۱٦].
در خانات ترکستان، بهویژه در خـاننشین بـخارا، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، زبان تاجیکی بهعنوان زبان دیوانی و ادبی، مورد اسـتفاده بـود. در خاننشین خیوه این حالت کمتر بهچشم میخورد. این نفوذ حتی در زمـانی کـه در سـال ۱۹٢٠ م جمهوری بخارا بهجای خاننشین بخارا تشکیل شد، به قوت خود باقی بود و زبان تـاجیکی مـوقعیّت خـود را بهعنوان زبان رسمی و دولتی در جمهوری جدید حفظ کرد (باوجودی که ازبکان تـرک زبـان در امور لشکری دخالت بیشتری داشتند). با افزایش تعداد ازبکان، طبیعی است که تاجیکها و زبان تاجیکی در تـنگنا قـرار میگرفتند. شاید علّت گرایش تاجیکها به رفتن به نواحی کوهستانی از همین رویداد تـاریخی سـرچشمه میگیرد. با تحولات سیاسی بیشتر در خاک روسـیه و بـرقراری سـازمانهای اداری و ایالتی در این نواحی، تغییراتی رخ داد. در سال ۱۹٢٠ جمهوری تـرکستان دارای قانون اساسی شد و «اقوام اصلی» آن (ازبک، قرقیز، ترکمن) رسماً دارای سرزمینی، برای اسکان، شـدند.
در سـال ۱۹٢۱ م، برخوردهای شدیدی بین مردم و ارتـش شـوروی، بهعـلّت اشـغال شـهر دوشنبه، پیشآمد. این برخوردها که در مـنابع بـه حرکت بین ملیون (باسمهچیان) و گروههای طرفدار انورپاشا و ارتش روس معروف است، باعث شـد کـه جنوب شرقی پامیر به تصرف روسها درآید.
سرانجام در سال ۱۹٢۴ م در رابـطه بـا تشکیل جمهوریهای آسیای مرکزی، جـمهوری تـاجیکستان جزیی از جمهوری ازبکستان شناخته شد، امّا مدتی بعد یعنی در ۱٦ اکتبر ۱۹٢۹، جمهوری تاجیکستان بـهعنوان یـک جمهوری مستقل در زمرۀ شانزده جـمهوری شـوروی اعـلام موجودیت کرد و نـاحیه خـجند را نیز به محدودۀ خـود افـزود[۱٧]. بدین ترتیب قوم تاجیک که دارای فرهنگ و سنن خاص خود هستند و از لحاظ اقتصادی نیز در رونـد تـاریخ، مسیر موفقی را میپیمودند، فرصت یافتند تـا بـدور از برخوردهای غـیرضروری سـیاسی، در گسترش و تقویت فرهنگ و زبان خود گـامهای مـؤثری بـردارند.
▲ | زبان تاجیکی |
زبـان تاجیکی در زمرۀ زبانهای ایرانی جنوب غربی است. زبانها و لهجههای ایرانی جنوب غربی، در واقع از لهجههای باستانی ناحیۀ جنوب غربی فلات ایران، یعنی سرزمین پارس (پارسه) ریشه گرفتهاند[۱٨]. مهمترین زبان ایـن گروه، زبان تاجیکی است. زبان تاجیکی و زبان فارسی کنونی به یکدیگر بسیار نزدیک هستند و تفاوت زیادی بین هردو زبان و ادبیات آنها وجود ندارد.
زبان تاجیکی چهار نوع گویش را دربر میگیرد:
۱- گـویش شـمالی، شمال نواحی سمرقند، بخارا، فرغانه، او را توبه و پنجیکنت (پنجکند) و غیره.
٢- گویش جنوبی، شمال نواحی بدخشان، کولاب و قرهتگین.
٣- گویش جنوب شرقی، شمال نواحی دروز.
۴- گویش مرکزی، شمال نواحی زرافشان و سخ.
تفاوت بـین گـویشهای زبان تاجیکی فقط در مسایل آواشناسی و تلفظ کلمات است. بهطور کلی میتوان گفت متمرکزترین گروهی که بهزبان تاجیکی صحبت میکنند، در حوالی درۀ فـرغانه، دره زرافـشان و کشکهدریا ساکن هستند که آنـان را بـاید تاجیکان ازبکستان نامید. در شمال غربی درۀ فرغانه یعنی نواحی پاپ، چست، کسان سای و شهر نمنگان هم تاجیکها سکونت دارند. مردم شهر سخ همگی تاجیکزبان هـستند. همچنین در ناحیه کویبیشف، بهویژه در دشـت ریـشتن، تاجیکها اکثریت دارند. در نواحی گیجودان، نوراتین، کرمینه و سرانجام شهر سبز هم تعداد زیادی تاجیک زندگی میکنند. در طول رودخانۀ شیرآباد-دریا، و سرخان دریا هم گروه بزرگی از تاجیک زبانها ساکنند. در اطراف شـهر تـاشکند، بهویژه ناحیۀ شمال شرقی آنان هم زبان تاجیکی رواج دارد که البته به جمهوری کازاخستان تعلق دارد. در دیگر ایالات مانند قرقیزستان و ترکمنستان (مانند جلالآباد و غیره) هم تعدادی تاجیک زندگی میکنند. گروههای پراکندهای هـم وجـود دارند کـه به زبان تاجیکی تکلم میکنند که از جمله آنها باید از کولیها، ایوریها (یودیها) ، لولیها جوگیها، مزنگیها، شاخهای از عربها و سرانجام بـلوچهای سـاکن آسیای مرکزی نام برد. افغانهای جمشیدی ساکن ناحیۀ ماری (ترکمنستان) و همچنین طایفۀ هـزاره کـه اغـلب در ترکمنستان زندگی میکنند، نیز تاجیکزبان هستند.
▲ | زبان تاجیکی در افغانستان |
در واقع باید نواحی شمالی و مرکزی افـغانستان را کانون تجمع مردم تاجیکزبان دانست. تاجیکها اکثریت اهالی استانهای بدخشان، بلخ و هرات را تـشکیل میدهند. تاجیکها در بلخ بـیشتر در شـهر مزارشریف، و در هرات بیشتر در دشتهای هریرود، پراکنده هستند. در درههای پنجشیر رودخانه گوربند و قسمتهای علیای رود کابل و نیز در قندهار تعداد قابل توجهی تاجیکزبان وجود دارد. در ناحیۀ تاریخی بست (قلعۀ بیست) و در سواحل رود هیلمند هم تـعدادی از تاجیکها، زندگی میکنند.
از شهرهای بزرگ افغانستان بهویژه باید از هرات و کابل نام برد که سکنۀ آن اغلب به یکی از لهجههای فارسی-تاجیکی (مشهور به کابلی) صحبت میکنند. همچنین روزنامهها و نشریات متعددی به ایـن لهـجه که به مثابه زبان ادبی منطقه است، چاپ میشود و تعدادی از مشاهیر این سرزمین مانند لطیفی، پژواک و قاری عبداللّه نیز آثار خود را به همین زبان منتشر کردهاند. در مرزهای بین افغانستان و پاکـستان نـیز تاجیک زبانها زندگی میکنند (و بهطور کلی در خطوط سرحدی افغانستان با پاکستان و نیز با چین از ناحیه سینتیانگ تاجیکها سکنی دارند).
در شمال و غرب افغانستان که قبایل و طوایف فیروزکوهی، تایمانی[۱۹] و هزاره[٢٠] زنـدگی مـیکنند، زبان تاجیکی رواج دارد. قبیلۀ فیروزکوهی در اراضی رود مرغاب، ناحیۀ کوهستانی پامیر و سدّ ترکستان و نـیز در نـواحی شـرقی و شمال شرقی شهر قلعۀ نو ساکن هستند. این قبیله که نـام خـود را از ناحیه فیروزکوه در ایران اخذ کرده است، در حدود سال ۱۴٠۴ م مغلوب تیمور شد و به دستور او به ناحیه افـغانستان کـوچانیده شـدند (آنان اغلب سنی مذهبند). جمشیدیها نیز اغلب در شمال غرب استان هرات (و بـیشتر در حـوالی کـوشک و گلران) ساکن هستند. در شمال شرق خراسان، در ایران، نیز تعدادی از آنان زندگی میکنند که اغـلب در نـواحی تـربت جام و اراضی سفلای کشفرود ساکنند. آنان نیز بهوسیله تیمور از سیستان، زادگاه اصلی خـود رانـده و از آنجا به بادغیس[٢۱] کوچانده شدهاند. در اوایل قرن بیستم میلادی، تعدادی از خانوادههای جمشیدی بـه تـرکمنستان کـوچ کردند و در ناحیۀ قلعۀ کوشک (ناحیۀ ماری) ساکن شدند. در ناحیه بادغیس هزارهها نیز سکونت دارنـد. در غـرب افغانستان هزارهها به دو گروه «هزارۀ دهزینات» و «هزارۀ بربر» تقسیم شدهاند. دستۀ اخیر اغـلب در «هـزارهجات» یـعنی در بخش کوهستانی و تقریباً مرکز افغانستان ساکن هستند. اگرچه تعداد زیادی از آنان به جنوب بدخشان، قـندهار و جـلالآباد نیز کوچ کردهاند. هزارۀ بربر نیز در مناطق شرقیتر ساکنند. در نواحی درۀ کـشفرود، شـرق مـشهد، سرخس، چناران و قوچان نیز هزارهایها زندگی میکنند. در خارج از مرزهای شمال افغانستان، یعنی در ترکمنستان و تاجیکستان هـم تـعدادی هـزارهای موطن دارند.
هزارهایها خود را از اخلاف چنگیز میدانند کتاب نژانامۀ افغان آنان را «از فـرقههای مـغول و تاتار» میداند، که از جور و ستم افاغنه، تاجیکها و ازبکان در منطقۀ وسیعی پراکنده شدهاند[٢٢]. در طول تاریخ هزارهایها زبـان مـغولی خود را ترک گفته و زبان فارسی-تاجیکی را برگزیدند، بهطوری که امروزه همگی بـه ایـن زبان تکلم میکنند.
همچنین باید یادآور شـد کـه چـند قبیله کوچک و پراکنده نیز وجود دارد که بـه زبـان تاجیکی صحبت میکنند. آنان قبایل صحرانشین هستند که معمولاً جنوب هرات، و یا در نـاحیه جـوین، نیشابور و ترشیز (کاشمر) ایران سـاکن هـستند. اعراب خـراسان نـیز کـه اغلب ساکن بیرجند، قایق و سرخس هـستند، بـا لهجهای فارسی-تاجیکی تکلم میکنند.
▲ | فرهنگ و ادبیّات تاجیکی تا تشکیل جمهوری تاجیکستان |
فـرهنگ، ادب و زبـان یک قوم هرگز به مرزهای سیاسی یک سرزمین منحصر نمیشود. در این گسترش فـرهنگی، عـوامل مختلف جغرافیایی، تاریخی و سیاسی نـقش دارنـد، امـّا تداوم و پایداری چـنین فـرهنگی تحتتأثیر عوامل مختلف، شـایان تـوجه محققّان است.
زبان و ادبیات تاجیکی مانند زبان فارسی کنونی، از نظر تاریخی همان روندی را پیـموده اسـت. که دیگر شاخههای زبانهای ایرانی نـو در مـنطقۀ وسیع شـمال شـرقی ایـران، یعنی خراسان، شمال افـغانستان و آسیای مرکزی، از همان دوران آغازین حملۀ اعراب به این نواحی، پیمودهاند. خط آنهم با همان الفـبای عـربی به بقای خود ادامه داده است کـه تـنها در قـرن بـیستم بـه دلایل سیاسی تـغییراتی در ان بـهوجود آمد که امروزه در رفع آن کوششهای چشمگیری انجام شده است. در دو سه سدۀ اول یعنی تا حدود قرن دهـم هـجری قـمری / شانزدهم میلادی، تفاوتهای زیادی بین زبان فـارسی رایـج در ایـران و زبـان تـاجیکی مـوجود در شمال شرقی ایران دیده نمیشد زیرا زبان ادبی در سرزمینهای آسیای مرکزی فارسی بود و افزودن بر آن فارسی بهعنوان زبان تجاری و نیز زبان دیپلماسی به کار میرفت. امّا بـاید اذعان داشت که مانند ایران، به فرهنگ و سنتهای شفاهی موجود در بین مردم توجه نمیشد و آنها بندرت ثبت میشدهاند. باوجود این در روند تاریخ، زبان تاجیکی که شاخهای از زبانهای ایرانی است، از هـمان ایـام تاکنون به حیات خود تداوم بخشیده و آثار آن در زبانهای همسایه و یا خویشاوند، نمایان بوده است. این تداوم و تجلی در آثار بسیاری از نویسندگان، مورخان و شاعرانی که موطن خود را شرق ایران میدانند و بهویژه مـکتب خراسانی را حفظ کردهاند، تا روی کارآمدن صفویه، بهخوبی بهچشم میخورد. وجود مشاهیری مانند رودکی، دقیقی، فردوسی، ابن سینا، عنصری و غیره نمایانگر آن است کـه سـرزمینهای شرقی ایران، پیشگامان و حافظان بـسیاری در تـداوم فرهنگ و زبانهای ایرانی داشته است. رویدادهای تاریخی عصر صفوی و جدایی جامعۀ مذهبی اهل تشیع داخل ایران، از اهل تسنن سرزمین شیبانیان در خارج از مرزهای ایران عـصر صـفوی، تأثیر زیادی در محافل فـرهنگی خـراسان بزرگ بهجای گذاشت و بدین ترتیب ارتباط فرهنگ ایرانی و زبانهای ایرانی موجود در آسیای مرکزی عملاً با ایران قطع شد. به جرأت میتوان گفت که از آن پس تاکنون، خانات بخارا بزرگترین نقش را در تـداوم ایـن فرهنگ حفظ کرده است. امّا با تحولات سیاسی متعددی که در آن منطقه روی میداد که مستقیماً بر سیاست فرهنگی ناحیه تأثیر داشت، این امر کار آسانی نبود.
در قرن دهم هجری قـمری / شانزدهم میلادی، شـیبانیان ترجیح میدادند که سرزمینی یکدست از پیروان تسنن را رهبری کنند. همین سیاست را نیز دولت صفوی در مورد اهل تشیع مـنظور میداشت، امّا در مورد ادبا و مشاهیر، اعمال این سیاست تأثیرات دیگری بـه هـمراه داشـت. طبیعة آنها ترجیح میدادند در سرزمینی زندگی کنند که شرایط سیاسی و فرهنگی برای پیشرفت کارهای ادبی و هنری آنـان مـناسب باشد. در آن ایام، دربار مغولان هند مناسبترین مکان هنری به شمار میرفت. سـفرهای مـتعدد بـزرگان منطقه آسیای مرکزی به هند، ارتباط آنان را با محافل فرهنگی ایران قطع کرد و به آثـار ادبی و هنری آنان رنگ دیگری داد. تا آن زمان مهمّترین معیار هنری در واقع هنر ایـران بود که تأثیر عـمیقی بـر ادبیات سرزمینهای مجاور میگذاشت و با این سیاستها و مهاجرتها، رشتههای الفت ادبی از یکدیگر گسسته شد تا جایی که در ادبیات تاجیکی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی - که دوران شکوفایی هنر و ادبیات تـاجیکی است - جدایی تفکر و اندیشههای آرمانی بهخوبی قابل رؤیت است[٢٣]. با تحقیقات عمیقتر در متون و ادبیات تاجیکی، نه فقط گسستگی تفکر و اندیشه در ادبیات مکتوب، بلکه تفاوتهای شفاهی در مکالمه و درجهبندیهای زمانی در ساخت جملهها نـیز بـهچشم میخورد که البته در این تفاوتها دیگر رویدادهای تاریخی اثری نداشتهاند و بایستی این تغییرات را از نظر فقدان ارتباط و بعد مسافت مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
محمد شیبانی (حکومت ۱۵۱٠-۱۴۹۹ م) مؤسس سلسلۀ شیبانی کـه آخـرین بازماندگان حکومت تیموری را منهدم کرد، با وجودی که با حکومت همسایهاش، صفویه، دشمنی میورزید، ولی از نظر فرهنگی با خاندان صفوی و بهویژه اسماعیل تشابهاتی داشت. این شباهت در وهله اوّل مربوط به تسلط آن دو بـه هـردو زبان بود. اسماعیل ترکی ترکمنی (لهجۀ جنوبی) و فارسی را خوب میدانست و محمد شیبانی به ازبکی و فارسی آشنایی داشـت. شـیبانی مـیکوشید تا شاعران و نویسندگان را در دربار خود گرد آورد. وی بهعـنوان «مـلک الشعرای» دربار از کمالالدین بینایی و از دیگر هنرمندان مانند خلیل هراتی حمایت میکرد. همچنین موسیقیدانان و خطاطان هم مورد تشویق او بـودند. شـیبانی بهتدریج زبان تاجیکی را با لهجه سمرقندی را هم فراگرفت و کوشش کرد تـا اشعاری بهزبانهایی که بدانها آشنایی داشت، بسراید. حاصل کوششهای وی دیوان شعری بهنام شیبانینامه و کتابی با عـنوان فـتوحات خـانی است.
از شاعران نیمه اول قرن شانزدهم میلادی همچنین باید از زینالدین مـحمود واصـفی هراتی (٦٦ یا ۱۵۵۱-۱۴٨۵ م) نام برد. وی در گسترش فرهنگ خود به وسیلۀ اشعار اجتماعیاش بسیار سهیم بود. او علاوه بـر اشـاعه فـرهنگ ادب تاجیکی، یکی از منتقدان اجتماعی محسوب میشد که نابسامانیهای دوران حکمرانی خاندان شـیبانی، و نـوائی را بـه بهترین وجه شرح میداد. خاطرات و برداشتهای او در کتاب ارزشمندی بهنام بدایعالوقایع ثبت و تـحریر یـافته اسـت. کتاب واصفی رویدادهای مختلف تا سال ۹۴٠ ق/۱۵٣٣ م را در برمیگیرد. شاید دید انتقادی او در همین نوشتهها باعث شـد کـه در ایام تسلّط صفویان بر بخشهایی از آن نواحی، واصفی به ناحیۀ دورتری از ماوراءالنهر فرار کـند، بهویژه کـه وی علاوه بر انتقادهای شدید اجتماعی، از پیروان اهل تسنن بود. شاعر معروف دیگر تاجیکی، عـبدالرحـمان مشفقی مروی است (۱۵٨٨-۱۵٣۹ م). او دو بار در دربار اکبرشاه در هند اقامت گزید و در آنجا با عبداللّه خـان شـیبانی آشـنا شد. مشفقی موفق شد تا با اشعار طنزآمیز و امثال و نوشتههای انتقادی بهراحتی در قلوب مردم تـاجیک جـای باز کند و در زمرۀ ادبا و مشاهیر آن منطقه بهشمار رود. غزلیات او بهطور کلی مـسایل روز را بـا زیـبایی هنری خود بیان میکند، که البته تا آن زمان مرسوم نبود، اما بعدها با تـقسیمبندیهای جـدید عـلوم، ارزش خاص اجتماعی و هنری خود را بهدست آورد. در ایران دوران صفوی به جرأت میتوان بـیان کـرد که شاعری با ویژگیها و تواناییهای او وجود نداشته است. با وجود اهمیت و ارزش اینگونه شاعران و هنرمندانی که مـسایل اجـتماعی و کمبودهای مختلف دوران و نابسامانیها را در نوشتهها و اشعار خود میگنجانند، باید اذعان داشت که نـه تـنها در ایران، بلکه در خود نواحی تاجیکستان نیز تـا مـدتها از ایـنگونه شاعران بهعنوان ناقد اجتماعی کمتر دیده شـده اسـت و ابتدا در ادوار بعدی بود که هنرمندان موضوعات اجتماعی را بهعنوان مضمونی برای اشعار و نوشتههای خـود بـرگزیدند.
در قرن یازدهم هجری قمری / هـفدهم مـیلادی تغییرات سـیاسی چـندی پس از فـوت عبداللّه خان و سپس پسرش در سال ۱٠٠٦ ق/۱۵۹٨ م و انـقراض حـکومت عبداللّه خان در منطقۀ بخارا بهوجود آمد. خانات کوچک و متعددی در آن ناحیه پدیـد آمـد. محدودیتهای اجتماعی برای ناقدان سیاسی بـیشتر شد و مانند دوران قبل شـدیداً مـورد تعقیب قرار میگرفتند. شاید هـمین فـشارهای اجتماعی باعث شد تا منتقدان جامعه، همان اقشار مختلف تحتفشار جامعه باشند. در ایـن دوران بـه تعداد قابل توجهی از شعرا و طـنزگویان بـرمیخوریم کـه خود اغالب دارای مـشاغلی غـیر زا شاعری بودند. «ملهم» و «فـطرت» از بـرجستهترین آنانند. ملهم نساج و فطرت زردوز و هردو از اهالی سمرقند بودند. شاید همین شغل زردوزی باعث شد کـه فـطرت بهنام زردوز شهرت یابد. هردو از نـویسندگان و نـثرنویسان بنام مـحسوب مـیشدند اگـرچه فطرت مثنوی نیز بـهخوبی میسرود. اثر او بهنام طالب مطلوب یکی از کارهای برجستۀ اوست، برای او شهرت بسزایی کسب کـرد. عـلاوه بر آنان، میرعابد سیّدا نسفی (مـتوفی بـین ۱٧۱۱-۱٧٠٧ م) از دیـگر شـاعرانی بـود که دیوان خـود را وقـف مسایل اجتماعی کرد. او در اشعارش قحطی و گرسنگی را بشدت نقد میکرد و دستگاه حکومتی را مورد سؤال قرار میداد. نـسغی خـود نـسّاج بود و طبیعة با مشکلات زندگی مردم آشـنایی کـافی داشـت. قـصاید وی بهویژه مـسایل و نابسامانیهای صاحبان حرف و پیشهوران صنعتکار را مورد توجه قرار میداد. نسفی در غزلیاتش علاوه بر نکات اجتماعی، به مضامین هنری و ادبی توجه داشت. باوجود این گرایش او به مطرح کـردن موارد اساسی و مشکلات جامعه بیشتر بود و بهطور کلی شیوۀ سنتی مضامین عرفانی در غزل را دچار دگرگونی عمیق کرده بود. اثر معروف وی بهنام حیواناتنامه که به بهاریات نیز موسوم است، تماماً بـه دستگاه حاکمه و انتقاد از آن میپردازد. زبان نسفی در آثارش، زبان و فرهنگ عامه است و باوجود به کارگیری لغات و عبارات ساده مردم کوچه و بازار، میتوان گفت که شهرت او در محافل فرهنگی و مراکز ادبی بیش از حد چشمگیرست.
اثر ادبی و فرهنگی دیگر، نوشتههای میرسید راقم است، که بهنام تاریخ راقم شهرت دارد. همچنین میر صادق منشی در کتاب مثنوی خود بهنام دخـمۀ شاهان، با زبان خود حـکام کـه از گور برخاستهاند، کارنامۀ آنها را ورق میزند و آنان هریک به اعمال و رفتار خود اعتراف میکنند. این اثر که بیشتر مربوط به خانمهای بخاراست، بسیاری از حقایق تـلخ تـاریخی را به صورت ادبی بـیان مـیدارد.
در زمان حکومت خاندان اشترخانیان (۱۱٦٠-۱٠٠٦ ق / ۱٧۴٧-۱۵۹٨ م)، که تا حدی آرامتر از ادوار قبلی بود و امنیت بیشتری بر منطقه حاکم بود، مورخان نیز آثار بیشتری تألیف کردند و تا حدّی صراحت را در کار خود در نظر گرفتند و بـهعنوان نـاقدان جامعه به جمع شاعران پیوستند. مهمترین آثار آنان را میتوان چنین نام برد: تاریخ مقیمخانی که حاوی وقایع سیاسی و حوادث تاریخی حکومتهای شیبانیان و اشترخانیان است و مؤلف آن یعنی محمدیوسف منشی از بـلخ کـوشش داشت تـا رعایت امانت را در اثر خود به کار برد. اثر دیگر و مهم کتاب عبداللّه نامه تألیف میر محمد امـین است. این کتاب تاریخی حوادث دهه اول و دوّم قرن هیجدهم را دربردارد و در واقع زنـدگینامۀ سـیاسی عـبیداللّه خان است که در این سالها بر منطقه حکم میراند.
از زمره شاعران و مبارزان اجتماعی معروف میبایست از محمد اسـحاق شـوکت (متوفی ۱۱۱۱ ق / ۱٧٠٠ م)[٢۴] و عبدالقادر بیدل (متوفی ۱۱٣٣ ق / ۱٧٢٠ م) نام برد. شوکت اهل بخارا بود امّا در سـال ۱٠٨٨ ق / ۱٦٧٧ عـازم هـرات و سپس مشهد شد و سرانجام نیز در اصفهان اقامت گزید و از مروجّان سبک هندی شد[٢۵]. امّا بیدل زنـدگانی خود را در اکبرآباد هند و دهلی گذراند. وی در اشعار خود عالیترین روحیۀ معنوی را بهخوبی نشان مـیداد و بحق جایگاه خاصی در بـین شـاعران این عصر برای خود باز کرد. امّا نه فقط تسلط وی بر هنر شاعری باعث شهرت وی شد، بلکه نثر او نیز از جملۀ شاهکارهای این دوران به شمار میرود. اثر بیدل بهنام نـکات بهترین نمونۀ آن است. دیگر آثار او مانند محیط اعظم، طور معرفت و عرفان، همگی علاوه بر جنبههای فلسفی، مسایل سیاسی و اجتماعی و از جمله پیدایی جهان و آفرینش، و تأسیس حکومتها را هم بررسی کرده است. بهویژه اثـر وی عـرفان، انعکاسی از واقعیتهای تلخ اجتماعی و ناملایمات سیاسی است. تفکر فلسفی بیدل در دیدگاه مذهبی او خلاصه میشود. با همۀ دشواری که در فهم اشعار بیدل وجود دارد، امّا همواره در اشعارش نکتهای تازه برای بیان کردن بهچشم میخورد که شاعر به زیباترین وجه در بازگویی آن کوشیده است[٢٦]. از استعارات بهکار رفته در اشعار بیدل روشن میشود که شـاعر بهراحتی قـادر به بیان حقایق نبوده و احـتمالاً مـحدودیتهای سـیاسی وجود داشته است. این امر بهطور کلی برای همۀ شاعران قرن دوازدهم و سیزدهم هجری قمری (هیجدهم و نوزدهم میلادی)، در آن منطقه، وجود داشـته اسـت. اگـرچه بیدل اغلب عمر را در هند گذرانید و شیوه و مضامین اشـعار او بـه دلیل سختگیریهای خاص عصر صفوی به ایران کمتر رسوخ کرد، امّا وی را باید از مشهورترین و مؤثرترین شاعران و منتقدان اجتماعی در سرزمین اصـلیاش آسـیای مـرکزی دانست.
از آثار مهم ادبیات قرن نوزدهم میلادی براحتی میتوان خـاطرات حاجی محمد حکیم خان بهنام منتخباتالتواریخ نام برد. حکیم خان در این اثر علاوه بر توجه بـه مـوارد گـوناگون مشکلات روزمرۀ فرغانه، به دیگر مسایل مردم تاجیکزبان مناطق خسارات و زیـانهای سـیاسی و اقتصادی، به مردم در نواحی خانات وارد میشود، اشاره میکند. از بزرگان و مقامات روحانی نیز دو نفر یکی قاضی عـبدالوحـید صـدر (متوفی ۱٣٠٣ ق / ۱٨٨۵ م) و دیگری عیسی مخدوم مفتی مشهور بخارا (متوفی ۱٣٠۵ ق / ۱٨٨٧ م) توانستند مسایل روز مردم را در صـدر گـفتارها و نـوشتههای خود قرار دهند. همچنین قاری رحمتاللّه واضح (متوفی ۱٣۱٢ ق / ۱٨۹۴ م)، که به سه زبان مینوشت، بـهعـلّت انـتقادهای اجتماعی محبوبیت خاصی در میان مردم به دست آوردند. نوشته معروف وی بهنام تحفةالاحـباب بـهعنوان یک شاهکار ادبی از استقبال زیادی برخوردار شد.
در نیمه اول و دوم قرن نوزدهم میلادی (سیزدهم هـجری قـمری) تـحولات سیاسی و دگرگونیهای جغرافیایی مختلفی در خاننشینهای بخارا و دیگر نواحی بهوجود آمد. بهطور کـلی در روسـیه نیز تغییرات سیاسی در شرف وقوع بود. ایران نیز بهگونهای دستخوش این تغییرات شـد. جـنگهای نـواحی شرقی و شمال شرقی ایران، مسأله هرات و اشغال خیوه، مرو و غیره از جانب روسها، حتی در مرزهای سـیاسی ایـران نیز تأثیر گذاشت و بخشهایی از این نواحی عملا و رسماً به تصرف روسیه درآمـد. ایـن تـغییرات و تحولات جغرافیای سیاسی، بر ادبیات منطقه آسیای مرکزی هم تأثیر فوقالعادهای گذاشت. احمد محدوم دانـش کـه بـهعلّت آگاهیهایش به «احمد کلّه» شهرت یافته بود، به نوعی مبارزۀ فـرهنگی دسـت زد (۱٣۱۴-۱٢۴٢ ق / ۱٨۹٧-۱٨٢٧ م). دانش بهعنوان شاعر و نویسنده با هر عنصری که سنن و رسوم را درهم میشکست و غیرضروری بود، میجنگید. در آثـار او، خـوشبختی مردم، هدف اصلی است. او حتی برای یافتن نقاط ضعف و قدرت ادبیات روسـیه، بـه فراگیری زبان روسی پرداخت و به زودی بـا فـرهنگ و ادب آن آشـنایی یافت. او علاوه بر این نمایندگی موطن خـود را در مـأموریتهای سیایس، در مذاکرات دولتی، را قبول کرد تا بتواند بخوبی از حقوق مردم خود دفاع کـند. دانـش از فرهنگ آسیای مرکزی، زبان آن، رفـاه مـردم، حقوق زنـان مـنطقه و سـرانجام سنن محلی جانبداری کرد. وی معتقد بـود کـه زندگی بهتر را باید از حکومتی بهتر خواست و اصولاً بدون دستگاه حاکمۀ سالم، نـمیتوان از رفـاه و آسایش برخوردار بود. در کتاب دانش بهنام نوادر الوقایع کـه بـه نثر است و دیگر اثر طـنزآمیز وی بـا نام رسالۀ ترجمۀ حال امیران بخارای شریف که نقد شدید اجتماعی است، بـسیاری از مـسایل مردم و نظرات او دربارۀ رفاه جـامعه روشـن مـیشود. در هر دو اثر، دانـش زبـانی ساده به کار بـرده اسـت و شاید اصولاً محبوبیت وی نزد مردم، علاوه بر مضامین نوشتههای او، همین سادگی در فهم است.
بـا وجود ایـن نباید شاعران و نویسندگان دیگر مانند شـمسالدین محدوم شـاهین، عـبدالقـادر خواجه سواد (مشهور بـه بیپول)، میرزا اعظم سامی بوستانی که همگی متعلق به اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چـهاردهم هـجری قمری هستند، فراموش شوند، بهویژه کـه آنـان بـهعنوان شـاگرد مـکتب احمد محدوم دانـش راه او را ادامـه دادهاند.
از جمله آثار ادبی دیگر که در اوایل قرن سیزدهم هجری قمری / اواخر قرن نوزدهم میلادی بـه مـسایل مـردم و اجتماع میپردازد، کتاب بیانات سیاح هندی نـوشتۀ عـبدالرئوف فـطرت اسـت. مـؤلف صـریحاً به انتقاد از مقامهای مذهبی به استثنای رهبران مسلمان میپردازد. همچنین امیران و حکمرانان موضوع بحث او هستند. کتاب دیگر او مناظرات است که سفر استادی از مدارس بخارا به هند در مـعیّت یک اروپایی را به بحث میگذارد و در آن شیوه تعلیم و تربیت را به انتقاد میکشد، فطرت در دوران تحصیلاتش در استانبول (حدود ۱٣٢۹ ق / ۱۹۱۱ م) با عقاید ملیت و زبان و فرهنگ خودی آشنایی یافت و با همین تفکر آثار خود را به زبـان ازبـکی به رشته تحریر آورد. شاید تحت همین تأثیر «شرححال بیدل» را نیز به زبان ازبکی نوشت. همچنین باید از فعالیت روزنامهنگاری و مطبوعاتی فطرت در این سنوات یاد کرد. حتی انتقادهای متعددی که از وی شـد، او را از هـدف والای خود بازنگرداند.
از دیگر بزرگانی که تحولات سیاسی تأثیر عمیقی بر آنان و آثارشان باقی گذاشت، یکی میرزا سراجالدین حکیم بخارایی، معروف به مـیرخان دکـتر صابر است که بشدت تـحتتأثیر جـنگهای ایران و روس، وقایع افغانستان و دگرگونی سیاسی منطقه قرار گرفت. کتاب مشهور او بهنام تحفۀ اهل بخارا در واقع هدیهای از مردم بخارا به مردم آن و دیگر اقوام سـاکن افـغانستان و ایران است که تـحت ایـن شرایط سیاسی، ناملایمات اجتماعی زیادی را ممتحمل شدند. شبیه چنین افکاری نیز در آثار محمود خواجه بهبودی و بهویژه سفرنامۀ او دیده میشود. رمان معروف حاجی زینالعابدین مراغهای بهنام سیاحتنامۀ ابراهیمبیگ نـیز احـتمالاً نمایانگر این طرز فکر در آن دوران است.
به این ترتیب فطرت و پیروان او کوشش بسیاری در تداوم حیات و فرهنگ تاجیکی و ازبکی به عمل آوردند که در تاریخ ادبیات این منطقه فراموش نشدنی است. فطرت، بـهبودی و دیـگران در واقع حـرکتهای روشنگری در ادبیات آسیای مرکزی بهوجود آوردند. آنان را میتوان به جرأت از بنیانگذاران حرکت پاناسلامیسم و تا حدودی پانترکیسم منطقه دانست. گرایش او و پیروانش به دیدگاههای مذهبی بیش از دیدگاههای سیاسی آنـان اسـت. آنـان نهضت «جدیدی» (نوگرایی) را بدون تفکر اسلامی مردود میدانستند و شاید محبوبیت آنان نیز تا حد زیادی مدیون هـمین طـرز فکر بوده است.
شمسالدین محدوم شاهین (متوفی ۱٣۱٢ ق / ۱٨۹۴ م) نیز از زمره مشاهیری بود کـه عـمر خـود را در راه رفاه مردم و حل مسایل آنان گذرانید و سرانجام نیز زندگانی خود را بر سر همین راه از دسـت داد. انتقاد در آثار شاهین به کرات به چشم میخورد کتاب او بدایع الصنایع، و اثر دیـگرش تحفۀ دوستان (ناتمام مـاند) پر از مـسایل و مضامین روز مردم است. اثر دیگرش بهنام لیلی و مجنون را هم به یاد همسرش به رشته تحریر درآورد، که در آن درد و رنج مردم ونیز خودش را به صورت شعر یادآور میشود. اشعار او را باید از زمرۀ بهترین آثـار اواخر قرن نوزدهم میلادی منطقه آسیای مرکزی دانست.
از محمد صادق حیرتدوست و معلم و شاعر معروف عینی نیز باید در اینجا یاد شود که زندگانی او نیز وقف مردم بود (متوفی ۱٣٢٠ ق / ۱۹٠٢ م). تاش خواجه اسیری (مـتوفی ۱٣٣۴ ق / ۱۹۱۵ م) هـم مانند دیگر هموطنان و روشنگران جامعه ادب و فرهنگ تاجیکی آثار خود را به الهام از مشکلات مردم و درد و رنجهای آنان به وجود آورد و زندگانی را نیز در راه آنان از دست داد.
از نویسندگان و شاعران معروف، بحق باید از صدرالدین عینی نـام بـرد که جای خاصی دارد. کتاب تاریخی-ادبی عینی با عنوان جلا دادن بخارا، از جمله آثار ادبی مهمی است که حقایق اجتماعی و برخوردهای موجود که بهسبب حرکت باسمهچیان بهوجود آمـد، را بـررسی میکند و مسایل روز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. جنگ جهانی دوّم نیز به همان شدت در آفرینش قهرمانان ملی در داستانهای تاریخی و آفرینش شاهکاری ادبی مؤثر شد که از نظر بررسیهای اساطیری در ادبـیات فـارسی و تـاجیکی اهمیت زیادی دارد. از میان دیگر آثـار ادبـی، نـمایشنامهنویسی و ادبیات فولکور نیز کوشش داشتند تا در احیای فرهنگ تاجیکی سهیم باشند. داستاننویسی و تصانیف هم نقش عمدهای برعهده گرفتند. محقق ادبیات تـاجیکی در ایـن مـقطع زمانی حتی نباید لطیفهها، امثال، حکم را نیز بـهعنوان سـمبلی از فرهنگ این قوم فراموش کند زیرا همۀ این آفریدهها، بهگونهای حیات معنوی فرهنگ تاجیکی را شکل بخشیدند. از میان همۀ نـوشتهها و آثـاری کـه به اسم ادبیات نامیده میشود، بیش از همه داستاننویسی سهم بـسزایی داشته است زیرا شیوه نگارش آن در بازگویی حقایق تاریخی و رویدادهای تلخ سیاسی بیش از دیگر شاخههای ادبی در روشنگری، همساز و هـمآهنگ بـوده اسـت.
از آثار مهم این دوران، مارش حریّات (آهنگ آزادی) صدرالدین عینی، و نیز طـلا کـمران محمد رحیمی حایز اهمیت است. با وجودی که نویسندگان و شاعران دیگری مانند اکرامی، جلالی و حکیم هم در ایـن زمـان درخـششی داشتند، علاوه بر عینی باید از منظم و لاهوتی نیز نام برد. همچنین در ادوار بـعدی افـرادی مـانند سلیمانی، رحیمی، لطفی، سهیلا و امینزاده و غیره راه آنان را تداوم بخشیدند و در آفریدههای ادبی خود، وقایع سـیاسی روز و مـسایل اجـتماعی را نقطۀ عطف قرار دادند. آنان آثار خود را بهویژه در نشریهها و روزنامهها منتشر کردند تا بـهراحتی در دسـترس مردم قرار گیرد. نخستین مجله که به زبان تاجیکی منتشر شد، مجلۀ شـعلۀ انـقلاب بـود که در سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹٢۱ م در سمرقند به چاپ میرسید[٢٧]. همچنین نشریۀ آواز تاجیک که بین سالهای ۱۹٢۴ تـا ۱۹٣٠ م انـتشار مییافت. بسیاری از نوشتههای آنان را چاپ میکرد و در دسترس مردم قرار میداد. در سال ۱۹٢۴ م صدرالدین عـینی اولیـن داستان کوتاه خود بهنام آدینه را در سال ۱۹٢۴ م به زبان تاجیکی و سپس اولین داستان بلند بهنام داخونده را در سال ۹-۱۹٢٧ م منتشر کرد. هر دو اثـر در گـسترش زبـان تاجیکی تأثیر عمدهای بر جای گذاشت. اگرچه در همین ایام برای توسعۀ زبـان تـاجیکی- ترکی نیز فعالیت میشد، امّا نشر این آثار کمک زیادی به زبان تاجیکی و نشر آن میکرد و تـا حـد زیادی نیز موفق بود.
در دهۀ سوّم قرن بیستم میلادی بهخصوص داستان کـوتاه، رمـان و داستانهای کودکان وارد مرحلۀ جدیدی از گسترش خود شـد و بـا مـسایل سیاسی و اجتماعی روز درآمیخت. در این دوره، حکیم کـریم و رحـیم جلیل مجموعه داستانهایی منشر کردند که زمینههای تاریخی آن بر زمینههای ادبی این آثـار غـالب بود. رمان جلیل بهنام گـلرو هدیهای از جـانب او بـه زنـان سرزمین خود برای فعالیتهای آزادیخواهی آنـان بـود.
رمان غلامان از صدرالدین عینی کوشش دیگری بود تا جامعه را بیشتر بـهسـوی آیندهای بهتر رهنمایی کند. امّا فـعالیتهای آموزشی عینی بهعنوان یـک مـعلم همانقدر در رفاه و آسایش مردم مـؤثر بـود که آثار ادبی او تأثیر میگذاشت[٢٨]. در این دهه همچنین نباید یوسفی، میرشکر، دهاتی، الغـزاده و غـیره را از یاد برد، زیرا همۀ آنـان در راه روشـنگری و مـطرح کردن مشکلات جـامعه سـم بهسزایی داشتند. ادبیات تـاجیکی در ایـن مقطع رشد زیادی داشت که گاه مضامین قدیمی را نیز به شکلی زیبا بازگو مـیکند. بـرای اشاعه فرهنگ تاجیکی علاوه بر آفـرینش شـاهکارهای ادبی، بـه ادبـیات انـتقادی نیز در این ایام بـیشتر پرداخته میشود، که تجزیه و تحلیل آن در چهارچوب بررسیهای ادبی میگنجد و در تحقیقات جغرافیایی جای کمتری دارد[٢۹].
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
برای آگاهی پیرامون کلمه تاجیک به کتاب ذیل رجوع کنید: غلامحسین مصاحب، دایرةالمعارف فـارسی، ج ۱ (تهران، ۱٣۴۵)، ص ۵۹۱.
این نظریه نیز وجود دارد که کلمۀ تاجیک دارای ریشهای ترکی و بهمعنی لغوی «نیمه ترک» است.محمود کاشغری، دیوان لغات الترک، ٣ ج (استانبول، ۱٧-۱۹۱۵).
نژادنامۀ افغان (مؤلف ناشناخته)، به تصحیح و حواشی مـریم مـیر احمدی، مجلۀ تحقیقات تاریخی، ش ٢، (تهران، ۱٣٦٨).
ابوریحان محمد بیرونی، آثارالباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش زاخائو، (لایپزیک، ۱۹٢٣)، صص ۱٢٢، ۴۵۹.
این امر بهوضوح امروزه با فعالیتهای بـاستانشناسان آلمانی در ناحیۀ ترکستان و بهویژه تورفان، روشن شده است.
حدود العالم، با مقدمۀ بـارتولد و تصحیح مینورسکی (کابل، ۱٣۴٢).
ابـوسـعید عبدالکریم سمعانی، کتاب الانساب (چاپ عکسی، لیدن، ۱۹۱٢).
در بخشی از منطقه نیز ترکان قزاخانی حکومت را در قرن چهارم هجری در دسـت داشـتند.
Geiger - Kuhn, Grundriss der Iranische Philologie, (strassburg, 1895-1901).ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش علی اکبر فیاض (مـشهد، ۱٣۵٦) ذیـل همانسال و وقایع سلطان محمود غـزنوی، در چـاپ مـورلی در ص ٧۴٦ لفـظ «مـا تازیکان» آمده است.
[۱۱]- عـطاءالمـلک جوینی، تاریخ جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی (لیدن، لندن، ۱۹۱٢) ، ج ٢، ص ۱۹٣.
[۱٢]- ظهیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مـازندران، بـه کـوشش برنهارد درن (پترزبورگ، ۱٨۵٠) ، صص ٢۴٨ و ٢۵٣ و بعد.
[۱٣]- در زبان مغولی، لفظ «سرت» بهصورت «سرتائول» و «سرتاقتای» آمده است. در حماسههای پهلوانی مغولی هم به کلمۀ «سـرتاقتای» بـرمیخوریم که بهمعنی سازندۀ سدهای عالی است. چنگیز خان، اولین حاکم مسلمان شـمال هـفتآباد را کـه از وی اطاعت میکرد و ارسلان خان قارلوق (قارلق) نام داشت، با لقب «سرتاقتای» خواند. این فقط نـزد رشیدالدین فضلاللّه با «تاجیک» مترادف است. در کتیبهای از زمان چنگیز که درباره بـازگشت او از نبردی است، به سـرزمین «سـرتائول» یعنی قلمرو حکومت محمد خوارزمشاه و فرزندش جلالالدین اشاره میکند. در زبان مغولی، لفظ «سرتائول» بهمعنی مسلمانان بهکار میرود.
[۱۴]- ایل میلیونه (به کوشش)، سفرنامۀ مارکوپولو، ترجمۀ رومانو-سجادی، (تهران، ۱٣٦٣)، ص ۵٦
[۱۵]- برای اطـلاع دقـیق پیـرامون تاریخ سیاسی و اوضاع اجتماعی بدخشان رجوع کنید به: برهانالدین کوشککی، تاریخ بدخشان و قـطغن، بـه کوشش آ. سمیونف (مسکو، ۱۹٣٦). این اثر به مناسبت سفر محمدنادر خان وزیر جـنگ امـاناللّه بـه آن ناحیه نوشته شد و حاوی «تاریخ عمومی» (صص ۱٢ تا ۱٨) ، تاریخ بدخشان (ص ۱٦٢ تا ۱٧٣) ، تاریخ شغنان (صص ٣٣٦ تا ٣۴٨) و تـاریخ شـهر درواز و غیره است.
[۱٦]- بـرای آگاهی پیرامون سرنوشت سـیاسی منطقه به کتابهای ذیل رجوع کنید:
عبدالکریم ندیم بخارائی، افغان، کابل، بخارا و خیوه (بـولاق، ۱٨٧٣)؛ عـلیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، تاریخ وقایع و سـوانح افـغانستان (تـهران، ۱٣٧٣).[۱٧]- جـمهوری تـاجیکستان حد فاصل بـین کـوههای پامیر و تینشان قرار دارد. تاجیکستان از شمال به ازبکستان و قرقیزستان، از مشرق به کشور چین، از مغرب به ازبکستان و از جنوب بـه افـغانستان مـحدود میشود.
[۱٨]- لهجههای لری، تاتی، بختیاری و اغلب گویشهای محلی نـاحیه فارس و همچنین لهجۀ کومزاری (متکلّم در شبه جزیرة المسندم در جنوب تنگه هـرمز) جـزو زبانها و لهجههای ایرانی جنوب غربی بهشمار میروند.
[۱۹]- فرقۀ تایمانی و یا تایمنی یکی از گروههای چهارگانه اویماق است. تعداد آنان اندکی است و اغلب در حوالی غور در هرارت، سکونت دارند. آنان بـه زبـان فـارسی-تاجیکی تکلم میکنند و اهل تـسنن هـستند. ایـن فرقه به دو گروه قیچاق و درزایی تقسیم میشود. برای آگاهی بیشتر پیرامون فرقه تایمنی رجوع کنید به: نژادنامۀ افغان؛ ص ٣٧.
[٢٠]- نام قوم هـزاره، از کـلمۀ «هـزاره» بهمعنی «هزار نفر» اخذ شده که در تـقسیمات سـپاه مغول، یک واحد را تشکیل میدهد. قوم هزاره از طوایف و فرقههای مختلفی تشکیل شده است که اغلب ساکن منطقۀ هرات و غـور هـستند. آنـان اغلب شیعۀ اثنیعشری و تعدادی نیز پیر و اسماعیلیه و ساکن مرزهای غـربی افغانستان و مرزهای شرقی خراسان هستند. طوایف هزاره به دوازده فرقه تقسیم میشوند: نژادنامۀ افغان، ص ٦۴.
[٢۱]- بادغیس اکنون بخش عظیمی از شمال غرب افـغانستان را تـشکیل میدهد. به بادغیس، بادخیز هم گـفتهاند.
[٢٢]- نژادنامۀ افغان، ص ٦۴.
[٢٣]- دو شاعر و نویسندۀ بزرگ این عصر، یکی میرزا شمس و دیگری عبدالکریم بودند که هـردو در بـخارا زنـدگی میکردند. اشعار دیوان میرزا شـمس و نـوشتههای تـاریخی عبدالکریم و مضامین آن نشانگر واقعی گسستگی اندیشه بین دو سرزمین است. برای آگاهی به کتاب گایگر (پاورقی ۹) ج ۱، ص ۴٠٧ و بعد نگاه کنید.
[٢۴]- تاریخ فوت شوکت را در سال ۱۱٠٧ ق / ۱٦۹۵ م نیز گفتهاند.
[٢۵]- برای آگاهی پیرامون سـبک شـعر و شرح زندگانی شوکت و بیدل به این کتاب رجوع کنید: محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر آینهها، (تهران، ٦-۱٣٦۵).
[٢٦]- برای اطلاع از مضامین اشعار بیدل رجوع کنید به: شفیعی کدکنی، شاعر آینهها.
[٢٧]- برای آگاهی از نـام روزنـامهها و مجلههای تاجیکی به کتاب ذیل توجه کنید: شیرین آکینر، اقوام مسلمان اتـحاد شـوروی، تـرجمۀ محمدحسین آریا (تهران، ۱٣٦٧) ، ص ٣۹۱ و بعد
[٢٨]- I. S. Braginskij; Očerkiizistorii tadzikskoj literatury (St. 1956).[٢۹]- برای اطلاع از وضع آثار ادبی تاجیکی به کتاب ذیل رجوع کنید: صـدرالدین عـینی (به کوشش) نمونۀ ادبیات تاجیک (مسکو، ۱۹٢٦).
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
میراحمدی، مریم، قوم تاجیک و فرهنگ تاجیکی در آسیای مـرکزی، تحقیقات جغرافیایی، زمستان ۱٣٧٠ - شماره ٢٣، صص ۵٣-٧۵؛ برگرفته از منابع زیر:
□ آکـینر، شـیرین، اقوام مسلمان اتحاد شوروی، ترجمۀ مـحمدحـسین آریـا (تـهران، ۱٣٦٧).
□ ارانـسکی، ای. م، مقدمۀ فقهاللغـۀ ایـرانی، ترجمۀ کریم کشاورز (تهران، ۱٣۵٨)
□ اعـتضادالسـلطنه، عـلیقلی مـیرزا، تـاریخ وقـایع و سوانح افغانستان، (تهران، ۱٣٧٣).
□ بخارائی، عبدالکریم: افغان، کابل، بخارا و خیوه (بولاق، ۱٨٧٣).
□ بیرونی، ابوریحان محمد، آثارالباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش زاخائو، (لایپزیک، ۱۹٢٣).
□ بیهقی، ابوالفـضل، تاریخ بیهقی، به کوشش علی اکبر فیاض (مشهد، ۱٣۵٦).
□ پولو، مارکو، سفرنامۀ مارکوپلو، به کوشش ایل میلیونه، ترجمۀ رومانو-سجادی (تهران، ۱٣٦٣)
□ حدودالعالم من المشرق الی المغرب، (مؤلف ناشناخته)، با مقدمۀ بارتولد، بـا تـعلیقات مینورسکی، ترجمۀ میر حسین شاه (کابل، ۱٣۴٢)
□ جوینی، عطاء الملک، تاریخ جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی (لیدن-لندن، ۱۹۱٢).
□ سمعانی، ابوسعید عبدالکریم، کتاب الانساب (لیدن، ۱۹۱٢).
□ شفیعی کدکنی، محمدرضـا، شـاعر آینهها (تهران، ٦-۱٣٦۵).
□ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، ج ٣ (استانبول، ۱٧-۱۹۱۵)
□ کوشککی، برهانالدین، تاریخ بدخشان و قطغن، به کوشش آ. سیمونف (مسکو، ۱۹٣٦).
□ عینی، صدرالدین (به کـوشش)، نـمونۀ ادبیات تاجیک (مسکو، ۱۹٢٦).
□ مرعشی، ظـهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش برنهارد درن (پترزبورگ، ۱٨۵٠).
□ مصاحب، غلامحسین، دایرةالمعارف فارسی، ج ۱ (تهران، ۱٣۴۵).
□ نژادنامۀ افغان (مؤلف ناشناخته)، به تصحیح و حواشی مریم میر احـمدی (تـهران، ۱٣٦٨).
□ Braginskij, I. S., Očerkizistorii tadžikskoj literatury (St. 1956).
□ Geiger - Kuhk, Grundriss der Iranischen Philologie (Strassburg, 1895-1901) 2. vol.