|
طـالبان
ریشهها، علل ظهور و عوامل رشد
طالبان در یک نگاه
نام طالبان بهعنوان یک گروه جدید مسلّح در افغانستان نخستینبـار در سال ۱۹۹۴ در گزارشها دیده شد. در آن هنگام طالبان توانسته بودند پس از تصرّف برخی مناطق شرق و جـنوب افغانستان مانند سنگ حـصار، دوراهـی اسپین بولدک (Spin Boldak)، شهرهای قندهار و جلالآباد را نیز به تصّرف خود درآورند. آنان در سال ۱۹۹۵ موفق شدند به پیشرفتهای سریعی در سایر مناطق افغانستان چون هرات و ده استان دیگر نایل آیند و کابل را محاصره کنند. احـمدشاه مسعود وزیر دفاع دولت ربّانی مدّت یکسال آنها را در حومههای کابل متوقف کرد، امّا در سپتامبر ۱۹۹٦ ناچار شد بهعلّت قدرتیابی طالبان از راه گرفتن نیروهای جدید و نیز فرار برخی فرماندهان محلّی بهویژه پشـتونها و پیـوستن آنان به طالبان، بهطور استراتژیک از کابل عقبنشینی کند. بدین ترتیب طالبان با فتح کابل تصّرف مناطق شمالی مانند مزارشریف را در دستور کار خود قرار دادند. آنها با کمک طـلاّب اعـزامی از پاکستان و در سایهی خیانت برخی فرماندهان محلّی و اختلافات میان دوستم و عبدالملک در مه ۱۹۹٧ مزار شریف را بهتصرّف درآوردند. یک روز بعد طالبان در اثر قیام مردم مزارشریف و عملیّات نیروهای حزب وحدت و عـبدالملک (کـه تا آنزمان بنا داشت با طالبان سازش کند) شکست سختی خوردند و از مزارشریف عقبنشینی کردند. در این دوران پاکستان، عربستان و امارات عربی متّحده طالبان را بهعنوان دولت قانونی افغانستان بهرسـمیّت شـناختند. پس از عقبنشینی از مزار، طالبان بـه تـقویت نـیروهای نظامی خود و خرید سلاحهای جدید پرداختند و در اواسط مرداد ۱٣٧٧ (اوایل اوت ۱۹۹٨) موفّق شدند مزارشریف و مناطق اطراف آنرا به چنگ آورند و در اواسط شـهریور هـجوم دیـگری را به استان بامیان محّل استقرار نیروهای شـیعهی حـزب وحدت شروع کنند. طالبان بخش اعظم شهر بامیان را بهتصرّف درآوردهاند و هماکنون درگیر عملیّات مسلّحانه با نیروهای حـزب وحـدت بـرای فتح مواضع آنها میباشند. احمدشاه مسعود فرمانده با سابقهی نـیروهای جهادی افغان همچنان در درّهی پنجشیر و شمال کابل مستقّر است و چنانچه طالبان بتوانند حزب وحدت را مغلوب سازند، به سـراغ احـمدشاه خـواهند رفت تا آخرین منطقهی خارج از کنترل خود را فتح کنند. با ایـن هـمه، با توجّه به مقاومت گستردهی شیعیان در بامیان و قدرت و ابتکار نظامی احمدشاه مسعود میتوان پیشبینی کرد کـه طـالبان بـه آسانی موفق به این کار نخواهند شد. نیروهای طالبان در جریان تصّرف دوبـارهی مـزارشـریف دست به قتل دیپلماتهای ایران و کشتار هزاران افغانی هزاره و تاجیک زدند و همچنان سیاست تـصفیهی قـومی را ادامـه میدهند.
گرچه طالبان در ابتدا مدّعی بودند که با تولید موّاد مخّدر در افغانستان مبارزه مـیکنند، امـّا بنا به گزارشها افزون بر کمکهای خارجی بخش مهمّی از درآمد خود را از راه تـولید خـشخاش بـهدست میآورند. گزارشهای سازمان ملل نشان میدهد که در سال ۱۹۹٦ در مناطق تحت کنترل طالبان بـین ۵۵ تـا ۵٨ هزار هکتار زمین به کشت خشخاش اختصاص داشته است و طالبان در همین سال ٢٢۵٠ تـن تـریاک خـام تولید کردهاند که میتوان از آن ۱۱٠ هزار تن هروئین تهیه کرد. درآمد حاصل از این قاچاق به صـدها مـیلیون دلار میرسد.
بنابر برخی گزارشها، طالبان در اوایل سال ۱٣٧٦(اواسط ۱۹۹٧) بیش از پنجاه هزار نـفر نـیروی مـسلّح، ٣٠٠ تانک، تعداد زیادی نفر بر زرهی و یک اسکادران جنگندهی میگ داشتهاند.
رهبری طالبان را ملاّ محمّدعـمر ۴۱ سـاله که بر اساس گزارشها یک چشم خود را نیز در جریان جنگ با شـورویها از دسـت داده است، بهعهده دارد. شورای علمای قندهار به اتفّاق آراء او را به رهبری افغانستان برگزیده و «امیرالمؤمنین» خوانده است. مـلاّ مـحمّد عمر سال گذشته نام افغانستان را به «امارات اسلامی افغانستان» تغییر داد.
تحوّلات اخـیر افـغانستان بهدنبال تصّرف مزار شریف، بار دیـگر تـوجّه مـردم منطقه و جهانیان را به پدیدهی طالبان جلب کـرد. ایـن مسئله بهویژه به دنبال قتل دیپلماتهای ایرانی و کشتار اقلیّتهای شیعی هزاره و تاجیک در مـزار شـریف و در نتیجه شدّت یافتن تنش مـیان ایـران و طالبان بـه یـک بـحران منطقهای تبدیل شد. با وجود ایـن کـه گروه طالبان از سال ۱۹۹۴ به بعد در صحنهی سیاسی و نظامی افغانستان حاضر بوده اسـت، مـطالب چندان گستردهای در رابطه با ماهیّت ایـن گروه و علل رشد آن انـتشار نـیافته است. این کمبود مطالب در ایـران بـیشتر از سایر کشورهای منطقه مانند هند و پاکستان آشکار است.
در این نوشته، بر آن هستیم تـا در حـدّ توان و با استفاده از منابع پراکـنده و در دسـترس بـه ریشهیابی جنبش طـالبان، عـلل و عوامل رشد و گسترش آن بـا توجّه به زمینههای اجتماعی و اقتصادی داخلی و خارجی و تأثیرات احتمالی سلطهی این گروه در افغانستان بـر تـحولاّت منطقهای بپردازیم. برای سازماندهی بهتر بـحث و فـهم بیشتر تـحولاّت، عـلل رشـد پدیدهی طالبان و موفقّیتهای آن را در سـه سطح تحلیل ملّی (جامعهی افغانستان)، منطقهای (بهویژه، با توجّه به نقش پاکستان و تا حدّی عـربستان و امـارات عربی متّحده)، و بینالمللی (بهویژه قدرتهای بـزرگ) مـورد بـررسی قـرار مـیدهیم. بدیهی است کـه تـحولاّت در هر یک از سه سطح تحلیل در یکدیگر تداخل و تأثیر متقابل دارند و نمیتوان آنها را کاملاً جدای از هم تـجزیه و تـحلیل کـرد. در بخش دوّم مقاله نیز به بررسی آثار تـحولاّت افـغانستان بـا فـرض سـلطهی طـالبان بر سیاستهای این کشور در سطح اجتماعی، منطقهای و بینالمللی و سناریوهای احتمالی در رابطه با سیاست کشورهای پشتیبان طالبان بهویژه پاکستان خواهیم پرداخت.
علل و عوامل رشد گروه طالبان و پیروزیهای آن
سه سطح تحلیل
همانگونه که گفتیم، برای سازماندهی و فهم بهتر علل رشد جنبش طالبان و موفقیّتهای آن در افغانستان، میتوانیم متغیّرهای مؤثّر (مستقّل و با واسطه) را در سه سطح جامعهی افغان، نقش دولتهای منطقه بهویژه پاکـستان، و سیاستهای بینالمللی جستجو کنیم. این عوامل، مستقّل از یکدیگر عمل نکرده و بر عکس گاه آثار مهمّی بر هم داشتهاند، بهگونهای که تأثیر برخی عوامل را هم میتوان در سطح ملّی و هـم مـنطقهای مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بهطور نمونه تحولاّت سیاسی پس از عقبنشینی شوروی که ویژگی مهّم آن گسترش اختلاف میان گروههای مختلف جهادی و جنگ قدرت مـیان آنها بود هم بر ظهور طـالبان در داخـل جامعهی افغانستان اثر گذاشت و هم بر سیاستهای پاکستان و استراتژی آیندهی آن کشور در رابطه با افغانستان و حمایت از گروه طالبان. از سوی دیگر، نقش مهّم مدارس دیـنی و حـوزههای علمیّهی پاکستان را هم مـیتوان در سـطح تحلیل ملّی مورد بررسی قرار داد و هم در سطح تحلیل منطقهای بهعنوان بخشی از سیاست پاکستان و در حدّ کمتری عربستان در رشد جنبش طالبان. بدین جهت در بررسی عوامل ظهور و گسترش قدرت طالبان در سه سـطح تـحلیل اجتماعی، منطقهای و بینالمللی گاه لازم میاید به این نوع عوامل متداخل در دو یا هر سه سطح اشاره شود.
▲ | الف: عوامل داخلی ظهور و رشد طالبان (سطح تحلیل اجتماعی): |
در بحث پیرامون عوامل مؤثّر در سـطح تـحلیل اجتماعی مـیتوان به ناتوانی رهبران جهادی و گروههای افغان در برقراری یک دولت فراگیر و در نتیجه استقرار ثبات سیاسی و امنیّت داخلی در کشور، پایـداری سنّتهای مذهبی و گسترش فقر اقتصادی و فرهنگی، و عامل قومی اشاره کرد.
۱- بـیثباتی سـیاسی و جـنگ داخلی پس از خروج شوروی: یکی از عوامل مهّم داخلی که منجر به ظهور طالبان در افغانستان شد، ناتوانی رهبران گروههای جـهادی افغانستان در استقرار یک دولت فراگیر و تمایل برخی از این گروهها به اعمال سلطهی بیشتر بـر دولت مـجاهدین بـود. این بهویژه در مورد گروههای پشتون مانند حزب اسلامی گلبدین حکمتیار صادق بود، که بنا بـه سنّت دیرین ساخت قدرت در افغانستان از قرن هجدهم به بعد، تمایل داشتند قوم پشـتون کنترل نهادهای حکومتی را در دسـت داشـته باشد. به ظاهر ریشهی این اختلاف میان حزب اسلامی حکمتیار و گروههای دیگر بود که از اواخر سال ۱۹۹٢ در کابل مستقر شده بودند. حضور ژنرال دوستم یکی از عوامل ظاهری اختلاف بهشمار میآمد. گفتنی است که با وجود خروج نیروهای شوروی از افغانستان در ۱۵ فوریهی ۱۹٨۹، نجیبالله توانسته بود در رأس دولت تحت حمایت کمونیستها و شوروی در کابل باقی بماند. رژیم نجیبالله موفّق شد بیش از سه سال در برابر نیروها و احزاب جهادی مـقاومت کـند و تنها زمانی قدرت را از دست داد که ژنرال دوستم یکی از همکاران وی طّی یک توافق پنهانی با مجاهدین زمینهی ساقط شدن رژیم کمونیست را در دسامبر ۱۹۹٢ فراهم کرد.
بهنظر میآید هر یک از گروههای مجاهدین نظیر حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، یا جمعیّت اسلامی برهانالدین ربّانی (و احمدشاه مسعود چهرهی قدرتمند آن) درصدد بودهاند اقتدار بیشتری در دولت داشته باشند. این تمایل بهویژه از سوی حزب اسلامی آشکار بـود، کـه رهبر آن گلبدین حکمتیار و نخستوزیر تعیینشده، به بهانهی حضور ژنرال عبدالرّشید دوستم در کابل و حمایت او از صبغةاللّه مجددّی رئیس جمهور افغانستان، مخالفت با مجددّی را آغاز کرد و جرقّههای جنگ داخلی را زد. بدین ترتیب با شروع جنگهای مسلّحانه میان جـناحهای مـتخاصم، دولت مـجددّی پس از دو ماه سقوط کرد. توافق پیشاور نیز که بر اساس آن پروفسور برهانالدین ربّانی بهعنوان رئیس جمهور و حکمتیار بهعنوان نـخستوزیر افـغانستان رهـبری دولت را در دست گرفتند، نتوانست به اختلافات داخلی پایـان دهـد و پس از اندکی آتش جنگ داخلی در مقیاسی گستردهتر میان حکمتیار رهبر حزب اسلامی و جمعیّت اسلامی به رهبری برهانالدین ربـّانی و احـمد شـاه مسعود آغاز شد. در جریان این جنگهای داخلی صدمات فراوانی بـه کابل وارد شد و این شهر بهصورت ویرانهای درآمد. یکی از نکات جالب ابعاد جنگ داخلی، تغییر مواضع سریع نـخبگان سـیاسی بـرای دستیابی به قدرت بیشتر بوده است. برای نمونه، در حالی که ژنـرال دوسـتم در آغاز از متحّدان ربّانی و احمد شاه محسوب میشد، پس از مدّتی در کنار حکمتیار قرار گرفت و در صدد سرنگونی دولت ربّانی بـرآمد. بـه هـمین ترتیب، حکمتیار که در ابتدا آتش جنگ داخلی را با مخالفت با صبغةاللّه مـجدّدی بـرافروخته بود، در این مرحله بر ضدّ احمد شاه و ربّانی با مجددّی و دوستم متحّد شد.
بـدین تـرتیب بـا شروع جنگهای داخلی، نه تنها کابل میان جناحهای متخاصم تقسیم و به ویرانی کشیده شـد، بـلکه هر یک از جناحهای متخاصم نیز بر بخشهایی از خاک کشور سلطه داشتند و در صدد بـودند بـه مـناطق بیشتری دست پیدا کنند. این درگیریها، بیثباتی و ناامنی و بحران اقتصادی را بر سراسر افغانستان حـاکم کـرد. نبود یک دولت مسلّط بر کابل باعث شد تا دیگر نقاط کشور تـحت کـنترل جـناحهای گوناگون قرار گیرد و رهبران و مقامات محلّی از یک سو و دار و دستههای مسلّح از سوی دیگر به اقدامات خـودسرانه دسـت زنند و با کنترل راهها و شهرها و با گرفتن مالیاتهای خودسرانه، زمینه را برای گـسترش نـاامنی اقـتصادی و فیزیکی فراهم سازند. همین گسترش بیثباتی و ناامنی کمک مهمّی به ظهور گروه طالبان کرد تـا بـه بـهانهی برقراری ثبات و امنیّت از طریق از میان برداشتن جناحهای متخاصم جهادی دست به کـار شـود. پیروزیهای اوّلیهی طالبان در مناطق جنوبی در قندهار و جلالآباد ناشی از همین ضعف دولت مرکزی افغانستان و گسترش برخوردها میان دولت و مخالفان آن بود. از اوایل ۱۹۹۴ بود که گروههای جهادی به خطرات ظهور طالبان پی بردند. گرچه جناحهای متخاصم در برابر خطر تازه رفته رفـته دشـمنیها را کـنار گذاشتند و تلاش کردند در چارچوب جبههای واحد و بـرقراری زمـینههای حکومت سراسری با مشارکت جناحهای مختلف در برابر پیشرویهای طالبان پایداری کنند، امّا شـدّت جـنگ داخلی و استمرار رقابتها آنها را همچنان ضـعیف نگاه داشـت. ایـن رقابتها در میان نیروهای جبههی شمال و بهویژه درگـیریها و اخـتلافات میان دو رهبر نیروهای ازبک یعنی ژنرال دوستم و عبدالملک، از عوامل عمدهی ضعف نـیروهای مـخالف طالبان در پیروزی قاطع بر این گـروه بوده است.
٢- بحران اقتصادی، فقر فرهنگی و نفوذ پایدار سنّتهای مـذهبی: ده سـال جنگ گستردهی نیروهای جهادی افغانستان با سربازان اتّحاد جماهیر شوروی در فاصلهی سالهای ۱۹٧۹ و ۱۹٨۹ از یـک طـرف، و گسترش بیثباتی و درگیریهای داخلی مـیان گروههای جـهادی (حزب اسلامی در بـرابر جـمعیّت اسلامی) از طرف دیگر، بنیانهای اقتصادی افغانستان را در هم ریخت و سبب فقر عمومی در کشور شد. تداوم این فقر عمومی از یک سـو و نـفوذ پایدار سنّتهای دینی از سوی دیگر از عـوامل مـهّم ظهور طالبان بهشمار میرود. این نکته بهویژه از این جهت قابل توجّه است که بدانیم اکثریّت نیروهای طالبان و هستههای اصلی آن را گروهی از جوانان طـبقات پائیـن و تهیدست جامعهی افغانستان، بهویژه پشتونها تـشکیل مـیدهند کـه در سـالهای بـعد از خروج شوروی و پایـان جنگهای جهادی، در مدارس دینی پاکستان مشغول تحصیل شدند، تا با اندک حمایت مالی که رهبران دینی ایـن مـدارس از آنها در دوران طلبگی میکردند خود را از فقر و تنگدستی رها سـازند. ایـن بـحران اقـتصادی و فقر فرهنگی از یک طرف و نفوذ دیرپای سنّتهای مذهبی و تمایل به تحصیل در مدارس دینی عامل مهمّی بود که دولت پاکستان و در درجهی بعد عربستان را قادر ساخت از آن برای سازماندهی طالبان بهعنوان یـک نیروی مذهبی-نظامی بهره گیرند. نیاز مادّی و تعصّب مذهبی دو پایهی اساسی شکلگیری و گسترش قدرت طالبان در افغانستان بوده است. رهبران طالبان نه تنها به جنگجویان خود دستمزدهای ماهیانهی گزاف بهویژه در مـقایسه بـا میزان دستمزدها در افغانستان میپردازند، بلکه آنها را متقاعد کردهاند که جنگیدن در جبههی طالبان و تلاش برای برقراری «امارت اسلامی افغانستان» نوعی جهاد و به آزمایش گذاشتن ایمان و پیاده کردن آموزههایی است کـه در مـدارس دینی پاکستان فرا گرفتهاند. عبدالعزیز یکی از همین طلاّب گفته است که «در این مدرسهها فقط عشق به جهاد تقویت میشود.» به گفتهی یـکی دیـگر از این طلاّب، «جهاد هدف اصـلی مـن در زندگی است.» یکی از آنها نیز گفته است «سه سال است که در اینجا هستم و چیزهایی یاد گرفتهام که هرگز نمیتوانستم در جای دیگر بیاموزم. حالا مـیخواهم دانـستههایم را در عمل به کار بـگیرم.» دانـستن این نکته نیز مهمّ است که اغلب این مدارس دینی که تحت حمایت مالی نهادهای مذهبی عربستان هستند، دارایگرایشهای وهّابی و بنابر این، ضدّ شیعی هستند. رهبران طالبان به آنها چـنین القا کردهاند که مبارزهی طالبان بهویژه در شمال، جنگ با شیعیان «کافر» است و خود نوعی جهاد محسوب میشود که مردن در آن به مفهوم خریدن بهشت است! این تعصّب مذهبی، تلاش در جهت بـرقراری سـلطهی سیاسی را بـرای پیروان طالبان به نوعی وظیفهی مقدّس تبدیل کرده و عامل مهمّی در انسجام این گروه بوده است. برای درک بـیشتر اهمیّت بحران اقتصادی و فقر عمومی از یک سو و دیرپایی سنّتهای مذهبی و تـأثیر آن در انـسجام گـروه طالبان لازم است بیشتر به این دو عامل بپردازیم.
۱-٢ بحران اقتصادی، فقر عمومی و تأثیر مسایل مادّی در ظهور و قدرتیابی طـالبان: تـأثیر عامل اقتصادی یکی از علل اصلی روی آوردن روزافزون جوانان طبقهی پایین جامعهی افغان بـه مـدارس دیـنی و تمایل آنها به امرار معاش از این طریق بوده است. گروههای متعدّد از جوانان افغان نه تـنها در مدّت تحصیل چند سالهی خود از نظر نیازهای اوّلیهی مادّی (خوراک، پوشاک و مسکن) تـأمین میشوند، بلکه این نـوع تـحصیل را وسیلهی خوبی برای امرار معاش در سالهای بعد از فراغت از تحصیل در جامعهی افغانستان میدانند. بدین ترتیب تمایل به حضور در مدارس دینی و تحصیل در آنها انگیزهی مهمّی برای رها شدن از فقر در میان این جوانان و خـانوادههایشان بوده است. از سوی دیگر، هزاران مدرسهی دینی در سراسر پاکستان از توان مالی کافی (از طریق کمکهای مالی عربستان و برخی دیگر کشورهای عرب، کمکهای دولت و کمکهای مردمی از طریق جمعآوری زکات) برخوردار شدهاند تا جوانان بـیشتری از جـامعهی افغان را بهسوی خود بکشانند. پرداخت شهریّه به این طلاّب و تأمین نیازهای مادّی آنها وسیلهی خوبی برای گسترش قدرت و پایگاه اجتماعی فرقههای مذهبی در پاکستان نیز بوده است. رقابت دیرینه و سـنّتی مـیان دو فرقهی مذهبی اهل تسنّن یعنی فرقهی دئوبندی (Deobandi) و فرقهی بارلوی (Barelvi) نیز که هر کدام شبکهی گستردهای از مدارس دینی را در اختیار دارند، عامل مهمّی در جذب جوانان افغان بوده است. در رابطه با نـقش ایـن مدارس و اهمیّت آنها در جامعهی پاکستان در صفحههای بعد توضیحات بیشتری داده خواهد شد. در اینجا به ذکر این نکته بسنده میکنیم که فرقهی دئوبندی بیشترین سعی را در جذب طلاّب افغانی داشته اسـت.
بـدین تـرتیب، این طلاّب نه تنها در دوران تـحصیل در پاکـستان در مـقایسه با همتایان خود در جامعهی جنگ زدهی افغانستان از وضع مادّی بهتری برخوردار بودهاند، بلکه پس از شکلگیری گروه طالبان دستمزدهای هنگفتی نیز بابت جـنگیدن در صـفوف آنـ دریافت میکنند. گذشته از این، بیشتر این طلاّب بـه امـید کسب مقامات گوناگون سیاسی- اجتماعی و اقتصادی در دولت طالبان همکاری گستردهای با آن دارند.
باید به این نکتهی مهم نیز اشاره کـرد کـه پس از خروج شوروی از افغانستان و سقوط نجیبالله، دیگر آن انگیزهی انقلابی سابق در مـیان جنگجویان و فرماندهان افغان وجود نداشت و گرایش به جاه و مقام و جمعآوری امتیازات مالی جای آن را گرفته بود. این تـمایلات از سـال ۱۹۹٣ کـه گزارشهایی مبنی بر دست داشتن رهبران گروههای افغان در معاملات مالی بـازارهای پر التـهاب کابل، هرات، قندهار و پیشاور منتشر شد آشکار گردید. گفته میشود که در زمان حکومت نجیبالله فرار بـسیاری از فـرماندهان مـحلّی با هدف کسب پول یک پدیدهی عادی شده بود. نجیبالله نیز بهخـوبی از ایـن پدیـده استفاده میکرد تا حملات مجاهدین از پاکستان به جلالآباد و خوست را در ۱۹۹٢ خنثی کند.
بنابـر ایـن، انـگیزهی مادّی تنها برای طالبان تعیین کننده نبوده است، بلکه مخالفان طالبان نیز در سایهی انـگیزههای اقـتصادی و مالی ترجیح دادهاند به طالبان ملحق شوند. رهبران طالبان هم از این وضع بـهرهبرداری کـامل کـرده و بسیاری از فرماندهان محلّی وابسته به گروههای مخالف را به سوی خود کشیدهاند. بنا به گـفتهی بـرخی از تحلیلگران، یکی از عوامل اصلی پیشرفت چشمگیر طالبان در سراسر افغانستان را باید در همین سیاست تـطمیع آنها جـستجو کرد نه در توان نظامی یا استراتژی جنگی شان چرا که از لحاظ استراتژی جنگی، مخالفان طـالبان بـسیار کار آزمودهتر از آنها هستند. این پدیده ابتدا در میان فرماندهان محلّی پشتون وابـسته بـه حـزب اسلامی حکمتیار و سپس متحّدان پشتون احمدشاه مسعود روی داد که بهخاطر وعدههای مالی بهسـوی طـالبان مـیگریختند. این مسأله بعدها دامن غیرپشتونها را هم گرفت. این سیاست تطمیع عـلّت اسـاسی پیشرفت سریع طالبان از قندهار به سمت شمال و فتح ۱۴ استان افغانستان قبل از فتح کابل، بدون روبهرو شـدن بـا کوچکترین مقاومت بود. در سال ۱۹۹٧ این سیاست با موفقیّت بیشتری دنبال شد و مـخالفان غـیرپشتون طالبان چون احمدشاه مسعود را تـضعیف کـرد. بـه نوشتهی دیکزیت، رهبرانی چون عبدالّرشید دوسـتم، کـریم خلیلی و سید نادری بهعلّت گریختن فرماندهان محلّی با تجهیزاتشان ضعیف شدند نـه بـهدلیل شکست در جنگ. برای نـمونه، ورود طـالبان به سـالنگ در سـال ۱۹۹٧ هـنگامی تسهیل شد که یک فرماندهی مـحلّی بـهنام بشیر سالنگی به طالبان پیوست.
یکی از عواملی که به تضعیف ربـّانی و احـمدشاه مسعود کمک کرد و آنها را واداشـت در ۱۹۹٦ از کابل عقبنشینی کنند، هـمین فـرار فرماندهان محلّی بود. طالبان پس از فـتح کـابل از این سیاست تطمیع بیشتر استفاده کردند. این امر در فوریهی ۱۹۹٧ به هنگام حرکت طـالبان بـهسوی درّهی غوربند در نزدیکی درّهی پنـجشـیر روی داد که قبل از آن تـعدادی از فـرماندهان محلّی همراه با تـجهیزات خـود به سوی طالبان رفتند و به نیروهای احمدشاه مسعود پشت کردند. این مسأله بـاعث تـضعیف موقعیّت احمدشاه مسعود و نیروهای شـیعهی حـزب وحدت شـد کـه در نـزدیکی گذرگاه شبر مستقر شـده بودند. یک ماه پس از این حادثه، طالبان دو تن از فرماندهان مهّم حزب وحدت را خریدند و این افراد بـا فـرار خود به سوی طالبان، راه آنها را بـه سـوی مـزار شـریف باز کردند. ایـن دو فـرمانده وابسته به جناح تحت رهبری حاجی دلجو از حزب وحدت بودند. خود دلجو نیز در ژوئیهی ۱۹۹٧ در«میدان شـهر»بـا طـالبان به توافق رسید و صحنه را خالی کرد. در هـمین زمـان دو تـن دیـگر از فـرماندهان وابـسته به احمدشاه مسعود به نامهای عزیزاللّه و غفور که در درّهی غوربند مستقر بودند به فتع طالبان تغییر موضع دادند. یکی از نمونههای برجستهی این سیاست تطمیع مالی، در رابـطه با حملهی نخست طالبان به مزار شریف در مه ۱۹۹٧ قابل ذکر است[۱۱]. طالبان پیش از حمله به مزار شریف با استفاده از اختلافات دیرین عبد الرّشید دوستم و عبدالملک پهلوان رهبران ازبک در شـمال و بـا دادن وعدههای پاداش مالی توانستند عبدالملک و برادرش گلمحمّد پهلوان را که از جناح رسول پهلوان برادر بزرگ خود در جنبش ملّی شمال بودند بخرند. گفته میشود که طالبان وعده کرده بودند دویـست مـیلیون دلار به عبدالملک بپردازند و او را وزیر خارجهی خود کنند. بدین ترتیب بسیاری از فرماندهان وابسته به عبدالرّشید دوستم نیز صحنهی جنگ را به نفع طـالبان تـرک کردند. همین امر عامل اصـلی مـوفقیّت طالبان در پیشرفت بهسوی مزار شریف و تصرّف آن بود. امّا بدرفتاری طالبان با ساکنان شهر، و تلاش آنها برای خلع سلاح کردن شبه نظامیان ازبـک و نـگرانی از خلف وعدهی طالبان و سـرنوشتی کـه گریبان نجیبالله را گرفته بود از یکسو، و قیام مردم مزار شریف بر ضدّ طالبان از سوی دیگر[۱٢] باعث شد که عبدالملک از تصمیم خود برگردد و همراه با نیروهای شیعهی حزب وحدت بـه رهـبری خلیلی طالبان را در مزار شریف سرکوب کند.
٢-٢ تداوم سنّتهای مذهبی و تأثیر آموزشها در مدارس مذهبی: همانگونه که اشاره شد، جنبش طالبان یک جنبش بسیار متعصّب مذهبی است که به سبب آمـوزشهایی کـه اعضای آن در طـول دوران تحصیل خود دیدهاند، شرکت در عملیّات مسلّحانه برای استقرار نظام مذهبی در افغانستان را یک وظیفهی شرعی در نظر میگیرند و مـقام این نوع فعّالیت را تا سطح جهاد در راه خداوند بالا میبرند. جنبهی ضـدّ شـیعی تـعالیم آنها و قلمداد کردن شیعیان بهعنوان عناصر «رافضی» و خارج از دین، جنبهی مذهبی و تعصّب آنها نسبت به فـعالیّت نـظامی در صفوف طالبان را دو چندان میکند. این تعصّب مذهبی محصول دوران تحصیل آنها در مدارس دیـنی در نـقاط گـوناگون پاکستان میباشد. در این مورد لازم است اشارهی مختصری به ماهیّت این مدارس داشته باشیم. هر چـند میتوان این مسأله را در سطح تحلیل منطقهای یعنی سیاستهای پاکستان در قبال طالبان بررسی کـرد، امّا از آنجا که تـعالیم ایـن مدارس تأثیر مهمّی در شکلگیری تعصّب دینی طالبان دارد میتوان آن را در سطح تحلیل ملّی-اجتماعی نیز مطرح ساخت.
گسترش مراکز دینی در پاکستان (که بنا به آمار موجود تعداد مدارس رسمی به بیش از ٨٠٠٠ و مدارس غـیر رسمی به ٢۵٠٠٠ در سراسر پاکستان میرسد)[۱٣] محصول سیاستهای مذهبی دوران ضیاءالحق در دههی ۱۹٧٠ و اوایل دههی ۱۹٨٠ بود. ضیاءالحق نیز همانند جعفر نمیری رهبر سودان، از سیاست اسلامی کردن جامعه (تشریع) بهعنوان ابـزاری بـرای افزایش مشروعیّت خود استفاده میکرد. صدور فرمان زکات و عشر (ده یک) در سال ۱۹٧۹[۱۴]، که به تشکیل کمیتههای زکات زیر نظر مقامات مذهبی (مولوی) و رؤسای برخی مدارس منجر شد، قدرت مالی و سپس سـیاسی و اجـتماعی رؤسای مدارس را گسترش بخشید و به آنها امکان داد با استفاده از پولهای هنگفت ناشی از جمعآوری ذکات به ایجاد مدارس متعدّد دست بزنند. تضادّ میان دو فرقهی مذهبی دئوبندی و بارلوی[۱۵] که هر یـک بـرای گسترش نفوذ خود به جذب بیشتر طلاّب دینی میپرداختند این روند را تسریع کرد. تعداد این مدارس در سال ۱۹٧٢ به حدود ٨۹٣ مدرسه میرسید که تقریباً ٣۵۴ مدرسه به فرقهی دئوبندی، ٢٦٧ مدرسه بـه فـرقهی بـارلوی، ۱۴۴ مدرسه به اهل الحدیث، ۴۱ مـدرسه بـه شـیعیان و ۱٠۵ مدرسه به سایر رهبران محلّی مذهبی تعلّق داشت. پس از ۱۹٧۹، تعداد این مدارس به سرعت رو به گسترش نهاد.[۱٦] بنا بر یک آمارگیری در سـال ۱۹۹٦، تـنها ٢۵۱٢ مـدرسهی دینی در ایالت پنجاب مشغول فعالیت بودهاند.[۱٧] برخی از مـدارس مـذکور، بهویژه، جامعة العلوم الاسلامیّه در کراچی که تحت ریاست مولانا محمّدیوسف بن نوری اداره میشود از شهرت جهانی برخوردار اسـت و جـوانان مـسلمان از کشورهای گوناگون برای تحصیل به آنجا میآیند. ملاّ محمّدعـمر رهبر فعلی جنبش طالبان خود یکی از طلاّب همین مدرسه بوده است. جالب این است که سه تن از اعـضای شـورای رهـبری ٦ نفری مذهبی طالبان در قندهار که ملاّ عمر در رأس آنها قرار دارد فارغالتـحصیل هـمین مدرسهاند.[۱٨] بسیاری دیگر از مهمترین فرماندهان طالبان نیز در همین مدارس تحصیل کردهاند. به گفتهی مولانا فضلمـحمّد صـاحب، اسـتاد حدیث جامعهی العلوم الاسلامیّه (که به مدرسه علاّمه بن نوری تاون- Al Iama Binnori Town نـیز مـعروف اسـت) فرماندار جلالآباد یکی از فارغالتحصّیلان دارالعلوم الحقّانیه در آکورا کاتک، و مولانا عبدالحکیم نـمایندهی طـالبان در سـازمان ملل از فارغالتحصّیلان مدرسه علاّمه بن نوری تاون، مفتی معصوم سفیر طالبان در اسلامآبـاد فـارغالتحصّیل دارالعلوم الحقّانیه، و نمایندهی طالبان در کراچی فارغالتحصّیل جامعهی المحمّدیّه است.[۱۹]
در این مـدارس بـه نـو آموزان از ٦ سالگی تا حدّاقل ۱٦ سالگی تعالیم شدید مذهبی داده میشود. کتابهایی همچون کافیه و شرح جـامی در زبـان عربی، مختصر المعانی، دروس البلاغ، مفتاح العلوم در فقیه و فلسفه و شرح تهذیب و سلم العـلوم در مـنطق در ایـن مدارس به طلاّب آموخته میشود. در سالهای دههی ۱۹٨٠ و دههی ۱۹۹٠ این تعالیم مذهبی سمت و سوی سیاسی نـیز پیـدا کرده و طلاّب و فارغالتحصّیلان این مدراس در فاصلهی دروس یا پس از اتمام آنها در اردوگاههای نـظامی در مـرزهای پاکـستان و افغانستان آموزش نظامی دیده و به کشمیر یا افغانستان اعزام شدهاند. برخی از این طلاّب در دوران جنگهای جـهادی در گروههای وابـسته به رهبران جهادی افغانستان بر ضدّ شوروی مبارزه میکردند. برای نمونه، مـلاّ مـحمّدعمر رهبر (یا امیر المؤمنین) طالبان همراه تعدادی دیگر از یاران خود در «حرکت انقلاب اسلامی افغانستان» وابـسته بـه مولوی محمّدنبی و برخی دیگر از این طلاّب در حزب اسلامی تحت رهبری مـولوی یـونس خالص از گروههای جهادی پشتون فعالیّت میکردهاند.[٢٠]
در ایـن مـدارس گـذشته از دروس مذهبی، تعالیم سیاسی برای مبارزه با کـفّار و جـهاد با آنان نیز به طلاّب داده میشود. بدین ترتیب مبارزه با سربازان شوروی در افـغانستان، سـربازان هندی در کشمیر، و نیروهای وابسته بـه گروههای جبههی مـتحّد اسـلامی و شـیعیان افغانستان جهاد در راه خداوند قلمداد مـیشود.
یـکی از ویژگیهای برجستهی فارغالتحصیّلان این مدارس، خصومت شدید آنها با شیعیان (چـه در پاکـستان و چه افغانستان یا کشورهای دیگر) اسـت. جالب این است کـه بـدانیم فضلالرّحمان رهبر گروه «جـمعیّةالعـلماء الاسلام» یکی از گروههای ضدّ شیعی پاکستان، جزو حامیان اوّلیه و اصلی گروه طالبان بـوده اسـت.[٢۱] سپاه صحابه که در سال ۱۹٨۴ بـرای مـقابله بـا رشد روزافزون نـفوذ سـیاسی و اجتماعی شیعیان پاکستان (کـه در گـروه تحریک محاذفقه جعفری به رهبری علاّمه سیّد عارف حسینی فقید متشکل بودند) بهوجـود آمـد، توسّط رهبران جمعیّةالعلماء الاسلام سـازماندهی شـد. انجمن سـپاه صـحابهی پاکـستان که تحت رهبری مـولانا حق نواز جنگوی عضو فعّال جمعیّةالعلماء الاسلام قرار داشت، از ۱۹٨۴ به بعد صدها شیعهی پاکـستانی را بـه قتل رسانده است. ترور علاّمه عـارف حـسینی، نـجی مـسئول خـانهی فرهنگ ایران در لاهـور، پنـج دانشجوی نظامی ایرانی در پاکستان، و سایر مقامات شیعه از اقدامات گروه سپاه صحابه بوده است. «دست زدن به اقـدامات هـمه جـانبه بر ضدّ فرقهی شیعه» یکی از اصول اسـاسی مـندرج در مـرامنامهی سـپاه صـحابه اسـت. این گروه دهها جزوه بر ضدّ شیعیان در سراسر پاکستان توزیع کرده است و هدفش آن است که خصومت اهل سنّت را نسبت به شیعیان برانگیزد. این گروه همچنین شیعیان را کـافر قلمداد میکند. در یکی از این جزوهها تحت عنوان «چرا شیعیان مسلمان نیستند» بهقلم شخصی بهنام مولانا قاضی مظهر حسین، از مسلمانان سنّی خواسته شده است بهعنوان یک وظیفهی دیـنی بـه تحریم اجتماعی شیعیان دست بزنند. در جزوهی دیگری تحت عنوان «شأن امیر معاویه» گفته شده است که انتقاد از معاویه بهخاطر کشتن امام حسین(ع) کفر است. بر اساس این جزوه، مـعاویه و امـام حسین همانند برادران یکدیگر بودهاند، و «خارجیها حق ندارند در منازعات شخصی دو برابر مداخله کنند». سپاه صحابه همچنین فتواهای ضدّ شیعی صادره از سوی برخی نـهادهای دیـنی نظیر دارالعلوم دئوبند مبنی بـر کـافر بودن شیعیان را منتشر میکند. بهطور نمونه در یکی از این فتاوی فتنهانگیز آمده است: «هر کس با یک شیعی ازدواج کند، گوشت ذبح شده توسّط شـیعیان را بـخورد، در نماز جنازهی آنها شـرکت کـند، با آنها غذا بخورد، آنها را بهعنوان شاهد ازدواج برگزیند و... کافر است».[٢٢]
از آنجا که گروه طالبان از سوی چنین فرقههایی حمایت و تقویت میشود، و اعضای آن تحت تعالیم شدید مذهبی آنها قرار داشتهاند، در جـریان تـلاش برای تصرّف مناطق مختلف افغانستان بیرحمیهای زیادی نسبت به شیعیان هزاره نشان دادهاند. گذشته از این، بر طبق اطلاّعات موجود، بسیاری از اعضای سپاه صحابهی پاکستان همراه طالبان در درگیری با نیروهای جـبههی مـتّحد اسلامی و کـشتار شیعیان افغانستان شرکت داشتهاند.[٢٣]
این نکات نشانگر آن است که تأثیر سنّتهای دینی و تعصّبات فرقهای و باورهای سیاسی-اعـتقادی ناشی از تعالیم مدارس مذهبی پاکستان، بهویژه عناصر ضدّ شیعی آن، در انسجام گـروه طـالبان تـحت رهبری واحد نقش اساسی ایفا کرده است؛و همین مسأله، در مقایسه با اختلاف و تفرقه میان گروههای ضدّ طـالبان، یـکی از علل مهّم موفقیّت آنها در تصرّف اکثر مناطق افغانستان بوده است.
٣-٢ عامل قومی در رشـد طـالبان: عـامل قومی در کنار عقاید مذهبی و انگیزهی مالی در ظهور و رشد طالبان بسیار مؤثّر بوده است. هستههای رهـبری و اولیّهی تشکیلدهندهی طالبان را یکسره افغانان پشتون تشکیل میدهند. با توجّه به ایـن که پشتونها بهطور سـنّتی از قـرن هجدهم به بعد قدرت را در افغانستان بهدست داشتهاند، طالبان خود را وارثان قدرت پشتونها و شایستهی آن میدانند. از آنجا که اکثر رهبران جهادی افغان را غیر پشتونها تشکیل میداند، و ربّانی نیز از تاجیکها بود، پدیدهی دولت وی در نوع خود در تاریخ افغانستان سابقه نداشت. در جریان درگیریهای میان طالبان و مخالفان نه تنها اکثر فرماندهان محلّی و جنگجویان پشتون در جبههی ربّانی - احمدشاه بهسوی طالبان رفتند، بلکه پشتوهای ساکن مناطق غـیر پشـتون (نظیر پشتونهای اطراف مزار شریف و شمال) اغلب بهعنوان ستون پنجم طالبان عمل کرده و با ورود طالبان به این مناطق به آنها پیوستهاند.
▲ | ب: عوامل منطقهای مؤثر در ظهور و رشد طالبان (سطح تحلیل منطقهای) |
عوامل منطقهای نظیر سیاستهای پاکستان، رقابت عربستان با ایران و خصومت امارات عربی متحّده با ایران در منطقه نقش مهمّی در رشد و تقویت طالبان بازی کرده است. پاکستان در سازماندهی و هدایت سیاسی طـالبان نـقش اصلی را ایفا کرده و عربستان و امارات عربی متحّده، حمایت مالی اصلی از این گروه را به عهده داشتهاند.
۱- پاکستان و جنبش طالبان: اصولاً پیش از پرداختن به نقش پاکستان در سازماندهی و تقویت گروه طالبان بـاید بـه ایـن نکتهی مهم اشاره کنیم کـه ایـن کـشور نقش کارسازی در حمایت نظامی و سیاسی و مالی از گروههای عمدهی جهادی در برابر شوروی داشته است. از سوی دیگر، همهی کمکهای نظامی و مالی غرب و بهویژه ایـالات مـتّحدهی آمریکا در طول سالهای دههی ۱۹٨٠ از طریق مقامات نظامی پاکـستان در اخـتیار مجاهدین قرار میگرفته است. در این رابطه سازمان اطلاّعات پاکستان (آی.اس.آی) Inter-services Intelligence در سازماندهی گروههای جهادی - بهویژه پشتونها - در آغاز تهاجم شوروی به افـغانستان از ۱۹٧۹ به بعد نقش بسیار چشمگیری ایفا کرده است. ژنرال اختر عبدالرّحمن یکی از مقامات برجستهی آی.اس.آی و از دوستان بسیار نزدیک ضیاءالحق حدود ده سال طرّاح استراتژی پاکستان در قبال افغانستان، و مسئول سـازماندهی گروههای مـجاهدین و رساندن کمکهای نظامی و مالی به آنها بوده است. وی در متقاعد کـردن آمـریکاییها به دادن سلاحهای پیشرفتهای همچون موشکهای استینگر به مجاهدین نقش محوری بازی کرده بود.[٢۴] بدین تـرتیب، پاکـستان خـود را در تعیین سرنوشت نظام ساسی افغانستان پس از خروج نیروها شوروی، محق میپنداشته اسـت.
پاکـستان در صـدد بوده از طریق حزب اسلامی گلبدین حکمتیار نفوذ خود را در افغانستان اعمال نماید. حکمتیار نیز تـحت حـمایت پاکـستان بود که در برابر صبغةاللّه مجدّدی و سپس برهانالدین ربّانی رؤسای جمهور اوّل و دوّم افغانستان ایستادگی مـیکرد و بـنای مخالفت و درگیری مسلحّانه با سایر گروههای مجاهدین را گذاشت. امّا بیاعتمادی پاکستانیها به حـکمتیار بـهعـلّت برخی مواضع ضّد آمریکایی او و نیز ناتوانیاش در شکست دادن ربّانی و احمد شاه مسعود، از عواملی بود کـه پاکـستان را در سالهای ۹۴-۱۹۹٣ از حکمتیار ناامید ساخت. از اواسط سال ۱۹۹٣ سازمان اطلاّعات پاکستان توجّه خود را به چـندین هـزار مـجاهد که از درگیری جناحهای رقیب ناامید شده و به مدارس دینی در شهرهای پاکستان روی آورده بودند، مـعطوف سـاخت.
بدین ترتیب، پاکستانیها تلاش برای ایجاد یک نظم جدید را با سازماندهی طـلاّب افـغانی در مـدارس دینی کراچی، پیشاور، اسلام آباد، لاهور و سایر شهرهای پاکستان آغاز کردند. گفته میشود که سـر لشـکر نـصراللّه بابر مغز متفکّر پاکستانیها در این رابطه بوده است، و همو بوده که ضـمن تـماس با مدارس متعدّد دینی در سراسر پاکستان و بهویژه مدارس تحت نظر فرقهی دئوبندی سازماندهی طالبان را آغاز کـرده اسـت.[٢۵] دیکزیت محقّق مرکز مطالعات استراتژیک هندوستان معتقد است که ظهور و رشد طـالبان حـاصل رقابت میان سازمان اطلاّعات پاکستان (آی.اس.آی) و وزارت کـشور در اسلامآباد طی دوران دوّم نخستوزیری خانم بـینظیر بـوتو بوده است. ظاهراً بینظیر بوتو میخواسته از طریق وزارت کشور موقعیّت و نفوذ سازمان اطلاّعات پاکـستان را در سیاستهای افغانستان تضعیف کند و با سـازماندهی طـالبان در صدد رسـیدن بـه ایـن هدف بوده است. بههمین دلیـل زمـانی که بوتو در عملیّات نوامبر ۱۹۹۴ از طالبان استفاده کرد، از سوی مخالفان خود در نهادی حـکومتی مـورد انتقاد قرار گرفت. در این ماجرا یـکی از کاروانهای تجاری پاکستان کـه عـازم آسیای مرکزی بود، توسط رهـبر یـکی از گروههای مسلّح محلّی قندهار مصادره شد. گروه طالبان که در آن ایّام در مراکز نظامی مـرزی پاکـستان آموزش دیده بودند طّی عـملیّاتی بـرقآسـا در اطراف قندهار، کـاروان مـذکور را از چنگ مصادرهکنندگان رهـا سـاختند. این نخستین عملیّات طالبان قبل از فتح مناطق جنوبی و شرقی افغانستان بوده است.
همانگـونه کـه گفته شد، سازمان اطلاّعات پاکستان از اواخـر دهـهی ۱۹٧٠ با خـود مـختاری کـامل، رهبری عملیّات در افغانستان را بـهدست داشت، امّا زمانی که امید خود را به حکمتیار برای سرنگونی دولت ربّانی از دست داد، راه حلّ بـینظیر بـوتو را پذیرفت، و با وجود تضعیف موقعیّت خـود، آمـوزش و هـدایت طـالبان را بـهعهده گرفت. سـرلشکر نـصراللّه بابر که از بینظیر بوتو اختیارات تام گرفته بود، نقشی اساسی در این رابطه بازی کرد. بههـر حـال عـلیرغم تکذیبهای بینظیر بوتو[٢٦] در رابطه با سـازماندهی طـالبان، جـای شـکّی نـیست کـه سازمان اطلاّعات پاکستان و نیروهای ویژهی وزارت کشور پاکستان نقش اصلی را در خلق، آموزش و تجهیز طالبان بازی کردهاند.[٢٧]
آموزش نظامی طالبان تحت نظر مقامات نظامی پاکستان صورت گرفته و اردوگاههای نـظامی بیشتر در مرزهای افغانستان و پاکستان در ایالت مرزی شمال غربی قرار داشته است. نخستن گروه از شاگردان مدارس دینی تحت نظارت مولانا فضلالرّحمن توسط «سپاه پاسبان مرزی» پاکستان Frontier Constabulary Corps و نیز «پیشاهنگان سبی» Sibi Scouts در اردوگـاههای آمـوزشی نزدیک مرز بلوچستان پاکستان با افغانستان آموزش دیدند.[٢٨] بهعلاوه، پاکستان نه تنها شاگردان افغانی مدارس دینی در کشور خود را آموزش داده، بلکه به بسیاری از شاگردان پاکستانیالاصل مدارس فوق اجازه داده اسـت در صفوف طالبان با نیروهای مخالف درگیر شوند. مدارس مذکور مرکز اصلی تأمین نیروی طالبان بوده است و رهبران طالبان در مواقع لزوم از پاکستانیها خواستهاند تا زمـینهی ورود داوطـلبان پاکستانی در مدارس دینی را به افـغانستان تـسهیل کنند. نیروهای سپاه صحابه که همراه طالبان در جریان فتح کابل شرکت داشتند، بدون اجازهی مقامات نظامی پاکستان قادر به مشارکت در این نوع عملیّات نـبودهاند. گـذشته از این، برخی از فعّالان سـپاه صـحابهی پاکستان در دسامبر ۱۹۹٦ (پس از فتح کابل)وارد این شهر شدند تا به کمک طالبان طرح حملات بعدی به مخالفان اتحّاد شمال (جبههی متحّد بعدی) را بریزند. به گفتهی جلالزای روزنامهنگار بلوچ پاکستانی بسیاری از داوطـلبان سـپاه صحابه در جریان حملهی نخست طالبان به مزار ریف در مه ۱۹۹٧ شرکت داشتهاند. و در مصاحبههایی که با برخی از آنها به عمل آمده به این مسأله اعتراف کردهاند.[٢۹] بهدنبال شکست سختی که طـالبان در نـتیجهی قیامهای مـردم در مزارشریف و حملهی نیروهای شمال دیدند[٣٠]، بار دیگر از سپاه صحابه و نیز مدارس مذهبی در پاکستان، بهویژه جامعةالعـلوم الاسلامیّه وابسته به مولا سمیحالحق در بن نوری تاون درخواست اعـزام نـیرو کـردند.[٣۱] سمیحالحق در این باره گفته بود «ملاّ عمر شخصاً به من تلفن کرد و خواست اجازه بدهم طـلاّب از مـدرسهی بن نوری به او ملحق شوند.»[٣٢] غیر از سپاه صحابهی پاکستان، نیروهای نظامی وابسته بـه بـرخی دیـگر گروههای پاکستان نظیر «حرکهی الانصار» و «حزب المجاهدین» که نیروهای آنها مدّتها در کشمیر در برابر هند بـه عملیّات مسلّحانه دست میزدند، با طالبان رابطه نزدیک داشتهاند و با آنها همکاری مـیکنند.[٣٣]
نکتهی مهم این اسـت کـه مقامات سیاسی پاکستان همیشه دخالت خود را در این امورت تکذیب کردهاند، و در برابر پرسش خبرنگارانی که نمونههای مذاخلهی نظامی پاکستان در افغانستان را ارائه میکنند، چنین استدلال میکنند که گروهها و فرقههای مذهبی پاکستان یا نظامیان از روی ماجراجویی و بدون موافقت دولت به این کار دست میزنند.[٣۴] این گونه استدلالها ما را بهیاد سیاست سنجیدهی روسیهی تزاری و وزیر خارجهی زیرک آن گورچاکف در فتح آسیای مرکزی در سالهای ۱٨٦۵ تا ۱٨٨۱ میاندازد که هـرگاه بـا پرسشهای مقامات انگلیسی در رابطه با انگیزهی آنها از این مداخلات و فتوحات مواجه میشدند، پاسخ میدادند که دولت روسیّه هیچ مداخله و طرحی در این رابطه نداشته و نظامیان ماجراجو خودسرانه به این اقدامات دست زدهاند.[٣۵]
دولت پاکـستان از شیوههای سیاسی و دیپلماتیک نیز برای تقویت طالبان و تضعیف دولّت قانونی ربّانی بهره گرفته است. شناسایی عجولانهی طالبان بهعنوان دولت رسمی افغانستان یک روز پس از فتح اوّل مزارشریف در ٢۵ مه ۱۹۹٧ آشکارترین جلوهی این سـیاست پاکـستان بود.[٣٦] پاکستان همچنین طّی یک تلاش دیپلماتیک موفقیّتآمیز کرسی افغانستان در سازمان کنفرانس اسلامی را از دست دولت ربّانی خارج کرده و نیز کوشیده است کرسی افغانستان در سازمان ملل را از دولت ربّانی بگیرد که تـاکـنون راه بـهجایی نبرده است. دولت پاکستان همچنین بـه مـقامات طالبان سفارش کرد در اجلاس صلح اصفهان در سال ۱٣٧٦ حضور نیابند.[٣٧]
۱-۱. انگیزههای حمایت پاکستان از طالبان: بهنظر میآید که دولت پاکستان بر اسـاس دو عـامل اقـتصادی و سیاسی درصدد بوده است با حمایت از یکی از جـناحهای درگـیر در بحران افغانستان نظیر حزب اسلامی حکمتیار و سپس گروه طالبان یک دولت تحت نفوذ خود در کابل رویکار آورد. در این رابطه انگیزهی اقـتصادی از اهـمیّت بـیشتری برخوردار است. پس از سقوط شوروی و استقلال آسیای مرکزی، پاکستان همواره افـغانستان را بهعنوان یک دالان عبور سودمند برای دستیابی به غنایم بازرگانی و تجاری کشورهای آسیای مرکزی مینگریسته است. وخامت اوضـاع اقـتصادی پاکـستان از اوایل دههی ۱۹۹٠ به بعد، بدهیهای هنگفت این کشور به نهادهای مـالی بـینالمللی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و ناتوانیاش در بازپرداخت وامها این کشور را در شرایط سخت ریاضت اقتصادی و طبقهی مـتوسط جـامعه و حـتّی طبقات ثروتمند سابق را تحت فشار قرار داده است.[٣٨]
بههر صورت، افغانستان کـانال بـازرگانی پاکـستان به آسیای مرکزی است. این موضوع بهویژه در رابطه با عبور لولههای نفت و گاز کـشورهای آسـیای مـرکزی از افغانستان بهسوی بندر کراچی بسیار اهمیّت دارد و درآمد هنگفتی نصیب پاکستان میسازد. گذشته از ایـن، پاکـستانیها میتوانند از این طریق مصرف نفت و گاز خود را به آسانی و به قیمتی کمتر تـأمین نـمایند. غـیر از مسألهی خطوط لوله نفت و گاز، تجارت ترانزیت افغان یا ورود و خروج قاچاقی کالاهای گوناگون درآمد خـوبی بـرای پاکستان ایجاد میکند. بنابر تخمینهای بانک جهانی این درآمد سالانه به دو و نیم مـیلیارد دلار بـالغ مـیشود و این غیر از درآمد حاصل از تجارت موّاد مخدّر است که آن هم سالانه به یک مـیلیارد دلار سـر میزند.[٣۹] بدین ترتیب بسته بودن راه تجارت ترانزیت افغان نه تنها پاکـستان را از ایـن درآمـدهای هنگفت محروم میکند، بلکه دو درصد نیز بر میزان تورّم در پاکستان میافزاید.[۴٠] پاکستان همیشه از طالبان خـواسته اسـت بـا اعمال کنترل شدید نظامی این راه تجارت ترانزیت را باز نگاهدارند. بیجهت نیست کـه سـراج عزیز، وزیر دارایی پاکستان گفته است که پاکستان افغانستان را از نظر اقتصادی استان پنجم خود قلمداد مـیکند.[۴۱]
بـه نوشتهی آنتونی هیمن، پاکستان از سال ۱۹۹٢ به بعد، تلاشهای متعدّدی برای نفوذ در بـازارهای اقـتصادی کشورهای آسیای مرکزی کرده است. هدف پاکـستان ایـن بـوده که تجارت موّاد خام بهویژه محصولات پنـبه و چـرم آسیای مرکزی را به انحصار خود درآورد، و در گسترش صنایع نسّاجی به آنها کمک کند. پاکـستانیها همچنین کوشیدهاند آموزشهای خدماتی در زمینههای بـانک، بـیمه، بازار سـهام، و مـدیریّت بـازرگانی در اختیار این کشورها قرار دهد. بـا ایـن همه، تحقّق اهداف اقتصادی پاکستان در کشورهای آسیای مرکزی به رابطهی این کـشور بـا افغانستان بستگی دارد.[۴٢]
انگیزهی سیاسی حمایت پاکـستان از طالبان به مسألهی پشـتونها در ایـالت سرحدّ این کشور در بلوچستان بـاز مـیگردد. پشتونهای ساکن ایالت بلوچستان پاکستان که دارای گرایشهای پانپشتونی هستند، همیشه خواستار مرزبندی مـجدّد بـلوچستان و جدا شدن مناطق پشتون زبـان از بـلوچستان بـودهاند. بهعلاوه، پشتونها مـدّعی هـستند که مناطق بلوچ زبـان خـان گره، یعقوبآباد، هراند، درّه قاضی خان جزو قلمرو پشتونهاست. پشتونهای ایالت بلوچستان از سـوی رهـبران پشتون افغانستان حمایت شده و دارای تمایلات جـداییخـواهانه و تشکیل یـک کـشور مـستقل بهنام پشتونستان بـودهاند. بیجهت نیست که سردار عطاءاللّه منگال یکی از رهبران حزب عواملی ملّی در بلوچستان پاکستان در سال گـذشته پیـشبینی کرده بود که بلوچستان روزی تـقسیم خـواهد شـد.[۴٣]
در اثـر حضور هزاران مـهاجر افـغانی در ایالت بلوچستان، درگیریهای خشونتباری میان پشتونها و بلوچها روی داده است. در ژوئیهی ۱۹۹٦ بود که سعید فیض رئیس سازمان دانـشجویی بـلوچ اعـلام کرد که دولت پاکستان با پشتونهای کـوتهفـکر و احـزاب سـیاسی آنها هـمکاری میکند و قصد دارد با استقرار پشتونهای مهاجر افغان در بلوچستان مسألهی مهاجران را برای همیشه حل کند و در عوض اکثریّت بلوچ را به اقلیّت تبدیل نماید.[۴۴]
پاکستان با حمایت دایمی از جناحهای پشـتون در افغانستان (در گذشته از طریق حزب اسلامی حکمتیار و امروزه از طریق طالبان) قصد دارد با مسلّط ساختن آنها در افغانستان پشتونها را راضی نگهدارد و در ضمن از حمایت پشتونهای داخلی در بلوچستان نیز برخوردار شود. سیاستهای دولت پاکستان یکی از عـوامل مـهّم تشدید اختلافات و درگیریها میان پشتونها و بلوچهای پاکستانی و مشغول نگه داشتن بلوچها به این گونه مشکلات و در نهایت بازداشتن آنها از طرح خواستههای سیاسی محلّی نزد اسلامآباد است.
٢- عربستان و امارات عـربی مـتحّده: اگر پاکستان را مغز متفکّر در سازماندهی و آموزش گروه طالبان بدانیم، بر پایهی بسیاری از منابع موجود حمایت مالی از جنبش طالبان به عهدهی عربستان و در درجهی بـعد امـارات عربی متحّده بوده است. اصـولاٌ عـربستان در دوران حضور شوروی نیز کمکهای زیادی به گروههایی از مجاهدین افغان میکرده است. عربستان نه تنها تأمینکننده اصلی نیازهای مالی مدارس دینی گوناگون در پاکـستان و بهویژه مدارسی نظیر جامعةالعـلوم الاسـلامیّه (مدرسه علاّمه بن نوری) است، بلکه در تأسیس گروههای مسلّحی همچون سپاه صحابهی پاکستان و بعدها طالبان نقش مهمّی ایفا کرده است. عربستان پس از شروع عملیّات نظامی طالبان در فتح قندهار، جلالآبـاد و سـایر استانها، حمایتهای مالی خود را از این گروه افزایش داد. بنابر برخی تخمینها، طالبان در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹٦ برای تداوم فعالیتها و عملیات خود ماهانه به ٧٠ میلیون دلار نیاز داشتهاند. سپس این هزینه به دلیل نیاز به خـرید اسـلحه برای ادامـهی جنگ افزایش نیز یافته و یک نمونهی آن خریدهای تسلیحاتی طالبان در سال گذشته از او کراین بوده است. به نـوشتهی نشریهی هندی «تحلیل استراتژیک»، بخش اعظم این بودجه از طریق عربستان تـأمین مـیشود.[۴۵] آنـتونی هیمن ضمن اشاره به تلاشهای پاکستان در سازماندهی و آموزش گروه طالبان، عربستان را «حامی بانکی تلاشهای پاکستان» خوانده اسـت.[۴٦] وی در جـایی دیگر پاکستان را «حامی مخفی» طالبان و عربستان را «حامی مالی» این گروه دانسته است.[۴٧]
عـربستان در پشـتیبانی از طـالبان دو انگیزهی اساسی داشته است. نخست آنکه عربستان خود را «امّ القرای» جهان اسلام میداند و کمک بـه مسلمانان را نوعی وظیفه برای خود در نظر میگیرد. در واقع عربستان از طریق کمکهای هنگفت مـالی سالانهی خود از طریق مـؤسسهی «الرّابـطة العالم الاسلامیّه» به شبکهی وسیعی از مساجد و مدارس دینی در سراسر جهان و به رهبران مذهبی محّلی تلاش داشته است خود را بهعنوان پشتیبان اصلی مسلمانان و رهبر جهان اسلام مطرح سازد. این کمکها همیشه بـهنام «خادم الحرمین الشریفین» (القبی که به ملک فهد در دههی اخیر داده شده است) به گروههای اسلامی یا مقامات گوناگون مذهبی داده میشود. عربستان از این طریق به گسترش نفوذ سیاسی خود در جهان اسـلام، و در مـیان اقلیّتهای مسلمان در کشورهای غیر اسلامی میپردازد. فعالیّتهای گستردهی مالی و تبلیغی عربستان در قفقاز و آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی نمونهای از این نوع تلاشهاست. بدیهی است که کمکهای مالی هنگفت عربستان به گروه طـالبان نـیز در راستای همین اهداف صورت میگیرد.
انگیزه دوّم عربستان در حمایت از طالبان، رقابت با نفوذ ایران در افغانستان و بدین طریق منزوی ساختن جمهوری اسلامی در این کشور و آسیای مرکزی بوده است. افغانستان تحت کـنترل طـالبان میتواند راه ارتباطی بسیار مناسبی میان عربستان و کشورهای آسیای مرکزی باشد. رقابت عربستان با ایران بر سر کسب نفوذ تنها به افغانستان محدود نمیشده است، بلکه پس از انقلاب اسلامی بـه سـراسر جـهان اسلام و حتّی کشورهای غیر مـسلمان در آفـریقا و اروپا و آمـریکای شمالی گسترش یافته است. گسترش تبلیغات وهابیّت و دامن زدن به احساسات ضدّ شیعی و اختلافات میان تشیّع و تسنّن یکی از اهداف عربستان در کـشورهایی مـانند پاکـستان و افغانستان بوده است. دو تن از تحلیلگران خاورمیانه رقابت ایـدئولوژیک ایـران و عربستان را جنگ سرد اسلامی خواندهاند.[۴٨]
با اینهمه، نباید این نکته را فراموش کرد که بهبود روابط ایران و عربستان در یـک سـال اخـیر بر سیاستهای ریاض اثر گذاشته و از نگرانی و هراس مقامات عربستان از اهـداف ایران کاسته است. این امر در زمینهی حمایت عربستان از طالبان نیز مؤثر خواهد بود. بیجهت نیست که طالبان در دو سـال اخـیر بـهمنظور تأمین نیازهای مادّی خود تنها بر پشتیبانی مالی عربستان تـکیه نـکردهاند و از راه تولید تریاک و قاچاق موّاد مخّدر کوشیدهاند بر درآمدهای خود بیفزایند.
عامل دیگری که باعث شده اسـت از شـدّت حـمایت گستردهی عربستان از طالبان اندکی کاسته شود، حضور مخالفان مذهبی افراطی عربستان نـظیر اسـامه بـن لادن در افغانستان بوده است. اسامه بن لادن و طرفدارانش در میان مهاجران یا دانشجویان عرب اسلامگرای افـراطی بـا تـشکیل شبکهای گسترده تبلیغات وسیعی برضّد رژیم سعودی به راه انداختهاند و درصدد برپایی یک رژیم اسـلامی وهـابّی خالص هستند که در آن چهرههایی نظیر سفیر الحوالی و بن لادن نقش محوری دارند. بـن لادن پس از آنکه تحت فشار عربستان و آمریکا ناچار شد به درخواست دولت سودان خاک این کشور را تـرک کـند، در سال ۱۹۹٦ وارد افغانستان شد، جایی که قبلاً در دوران اشغال شوروی کمکهای فراوان در اختیار مجاهدین افـغان قـرار داده بـود. وی همراه دیگر شخصیتهای افراطی اسلامگرای عرب چون شیخ دکتر عبداللّه العضّام به سازماندهی مـخالفان اسـلامگرای رژیمهای عرب که بعدها به افغانهای عرب (الافغان العرب) معروف شدند دسـت زده بـود.[۴۹] وی پس از ورود به افغانستان نزد حزب اسلامی شیخ یونس خالص در ننگرهار مهمان شد و یونس خالص نیز تـقاضای سـلیمانالعـلی سفیر عربستان در افغانستان را برای تحویل بن لادن رد کرد. بن لادن پس از مدّتی در جـلالآبـاد تحت حمایت طالبان قرار گرفت و از سوی آنها به گرمی پذیرفته شد. یکی از شاهدان میگوید که یـکی از فـرماندهان طالبان خطاب به بن لادن چنین گفته بود:
ای شیخ! سرزمین ما سـرزمین افـغانها نیست، بلکه سرزمین اللّه است؛ و جهاد مـا نـیز جـهاد افغان نبوده، بلکه جهاد همهی مسلمانان اسـت. شـهدای تو در هر ناحیهی افغانستان حضور دارند و قبرهای آنها به این امر گواهی مـیدهد. تـو اکنون میان خانواده و قوم و قـبیلهی خـودت هستی، و مـا خـاکی را کـه تو روی آن قدم میزنی متبرّک میدانیم.[۵٠]
طـالبان حـاضر نشده بودند، حتّی به ازای شناسایی رسمی خود، بن لادن را به دولت عربستان تـحویل دهـند، و در مرداد ۱٣٧٧ نیز بار دیگر تقاضای عـربستان و آمریکا را برای استرداد وی رد کـردند و تـنها وعده دادند که بن لادن را از دسـت زدن بـه فعالیّتهای سیاسی ضدّ سعودی-آمریکایی منع کنند. با اینهمه، و علیرغم نگرانی عـربستان نـسبت به موضع طالبان، دولتمردان ریـاض طـالبان را پس از فـتح اوّل مزار شریف در مـه ۱۹۹٧ بهعنوان دولت قانونی افغانستان شـناختند. بـرخی از حامیان جنبش بنیادگرایی اسلامی و مخالفان عربستان بر آن هستند که نیاز مالی طالبان را به عـربستان ایـن خطر را به دنبال دارد که طالبان کـاملاً جـذب رژیم سـعودی شـوند.[۵۱]
امـارات عربی متحّده نیز یـکی از حامیان عمدهی مالی طالبان محسوب میشود. همانگونه که گفته شد، امارات عربی متحّده پس از پاکـستان و عـربستان سوّمین کشوری است که طالبان را بهعنوان دولت قـانونی افـغانستان بـه رسمیت شناخته و کمکهای مـالی هنگفتی در اختیار این گروه قرار داده است. به نوشتهی آنتونی هیمن، پول رایج و اسکناسهای مخصوص طالبان به مـیزان فـراوان در امـارات عربی متحّده چاپ میشود.[۵٢] امارات عربی مـتّحده، بـر خـلاف عـربستان مـشکلی بـا طالبان نداشته و همچنان به کمکهای خود به این گروه ادامه میدهد. به گفتهی برخی منابع غیر رسمی، پیش از تصرّف مزارشریف و تحرکّات طالبان در شمال افغانستان که مـنجر به فتح بامیان شد، امارات عربی متحّده مبالغ هنگفتی در اختیار طالبان قرار داده و بهویژه نفربرهای مخصوص حمل نیرو و سلاح برای آنها خریداری کرده است. بدون شک اختلاف امارات عربی متحّده بـا ایـران بر سر جزایر سه گانهی ایرانی در خلیج فارس عامل اصلی کمکهای امارات به طالبان و تلاش برای استقرار یک رژیم ضدّ ایرانی در افغانستان میباشد.
▲ | پ: سیاست بینالملل و پدیدهی طالبان (سطح تحلیل سیستمی) |
بهمنظور درک علل و عوامل ظهور و رشد پدیدهی طالبان، افزون بر تحوّلات در سطح داخلی و منطقهای، متغیّرهای مؤثّر در سطح نظام بینالمللی را نیز باید مـورد بـررسی قرار داد. از آنجا که نظام بـینالمللی مـتشکل از بازیگران عمدهای است که در شکلگیری و طرّاحی قواعد بینالملل بسیار مؤثّر بودهاند،[۵٣] بررسی سیاست قدرتهای بزرگ در رابطه با تحوّلات افغانستان و پدیدهی طالبان لازم به نظر مـیرسد. در ایـن رابطه سیاستهای آمریکا و روسـیّه بـیش از دیگر کشورهای بزرگ اثر گذار بوده است.
۱- ایالات متّحدهی آمریکا و طالبان: در ایران، پیرامون سیاستهای آمریکا در قبال گروه طالبان بحث چندانی فرای شعارهای سیاسی صورت نگرفته است. در بسیاری از بیانیّهها، سخنرانیها و اظـهارنـظرهای مطبوعاتی به دخالت آمریکا در شکلگیری جنبش طالبان اشاره شده است، امّا این بحثها کمتر در قالب نوشتههای تحقیقی و متکّی بر شواهد و مثالهای عینی بوده است. حتّی باید تأکید کرد که بـرخی از مـحقّقان و صاحبنظران مـعتبر و جدّی مسایل افغانستان چون دکتر چنگیز پهلوان و دکتر پرویز ورجاوند نیز اشارات کوتاهی به این موضوع داشـته و به بررسی مفصّل این سیاستها دست نزدهاند.[۵۴] البتّه ما بر آن نـیستیم کـه تـأثیر سیاستهای آمریکا بر رشد طالبان را انکار کنیم، امّا معتقدیم که سیاستهای آمریکا غیر مستقیم بر تحوّلات افـغانستان اثـر گذاشته است. به عبارت دیگر، شواهد تاریخی و تحوّلات دههی ۱۹۹٠ و سیاستهای ایالات متحّدهی آمـریکا در مـنطقه نـشانگر این است که آمریکا همانند پاکستان بهطور مستقیم و آشکار در شکل دادن به گروه طالبان و حمایت مـالی و نظامی از آن نقشی نداشته، و اصولاً آمریکا در عمل از سال ۱۹۹۱ تا اواخر سال ۱۹۹٦ به دلایـلی که ذکر خواهد شـد از تـحوّلات افغانستان دور بوده است. یکی از دلایل عمدهی انزوای آمریکا در زمینهی مسایل افغانستان در دوران ظهور و قدرتگیری طالبان را باید در سیاست بینالمللی قدرتهای بزرگ جستجو کرد. آمریکا در سالهای جنگ جهادی با شورویها بیشترین کمکها را از طریق سـازمان اطلاّعاتی خود (سی.آی.ای) به مجاهدین افغان رساند و ما در بحث سیاستهای پاکستان در قبال افغانستان به ارتباط میان سازمان اطلاّعات پاکستان و آمریکاییها اشاره کردیم. پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در سال ۱۹٨۹، آمریکا بهتدریج خـود را از صـحنهی افغانستان دور ساخت. البتّه تا زمانیکه آمریکا از عدم مداخلهی شوروی در حمایت از نجیبالله مطمئن نشده بود از صحنهی افغانستان خارج نشد. بهنوشتهی ماهاپاترا محقّق مرکز مطالعات استراتژیک هندوستان توافق سـپتامبر ۱۹۹۱ مـیان آمریکا و شوروی مبنی بر اینکه هر دو قدرت «حمایت نظامی خود را به ترتیب از نیروهای شوروشی و دولتی متوقّف سازند»، یک نقطهی عطف بود و پس از آن «وزارت خارجهی آمریکا همهی علائق و تماسهای مـستقیم خـود را با امور افغانستان، مگر در زمینهی توسعهی کمکهای مالی برای مقاصد بشر دوستانه، قطع کرد.»[۵۵] آنتونی هیمن مینویسد که بعد از سال ۱۹۹۱ افغانستان برای آمریکا اهمّیت گروههای جهادی در حال تخاصم، و از روی بـدگمانی و ناامیدی خود را از اوضاع افتضاحآمیزی که ایـنهـمه در خـلق آن تلاش کرده بود دور ساخت، و حتّی کمکهای انساندوستانهی خود به افغانستان را نیز قطع کرد.[۵٦] جالب این است که در سخنرانیها و گزارشهای مـهّم مـقامات آمـریکایی در رابطه با منافع حیاتی آمریکا در مناطق حسّاس جـهان هـیچ اشارهای به افغانستان نمیشد. نمونهی این پدیده را میتوان در گزارش مهّم وارن کریستوفر وزیر خارجهی وقت آمریکا به کمیتهی روابـط خـارجی مـجلس نمایندگان آمریکا در ژوئیهی ۱۹۹٦، و سخنرانی مهّم بیل کلینتون در دانشگاه جورج واشـینگتن پیرامون «امنیّت آمریکا در جهان در حال دگرگونی» در اوت ۱۹۹٦ دید. هیچیک از این مقامات با وجود سخن گفتن از بسیاری مناطق بـحرانی در جـهان، اشـارهای به افغانستان نکرده بودند. شایان ذکر است که این گزارشها و سـخنرانیها پس از نـخستین جلسهی بحث و بررسی پیرامون افغانستان در کنگرهی آمریکا در ماه مه ۱۹۹٦ بهدنبال سفر رابین ریفل(R. Raphel)معاون وزیـر خـارجهی آمـریکا به پاکستان و افغانستان در نوامبر ۱۹۹۵ و سفر سناتور هنک براون(H. Brown)و رابین ریفل معاون وزیـر خـارجه در آوریـل ۱۹۹٦ به افغانستان صورت گرفته بود.[۵٧] مادلین آلبرایت سفیر وقت آمریکا در سازمان ملل، طیّ سـخنانی در بـاشگاه نـویسندگان ماوراء دریاها به بسیاری از مناطق بحرانی جهان چون قبرس، لیبی، عراق، برمه، نیجریه، آفـریقای جـنوبی، السالوادور، هائیتی، کامبوج، رواندا، سومالی، موزامبیک، یوگسلاوی و غیره اشاره کرد، امّا هیچ ذکـری از افـغانستان بـه میان نیاورد.[۵٨] به نوشتهی ماهاپاترا:
همهی اینها نشان میدهد که مسألهی افغانستان مورد تـوجّه مـقامات بلند پایهی دولت کلینتون نیست. این حالت کاملاً برخلاف واکنش جیمی کارتر در دوران ریاست جـمهوریاش در دسـامبر ۱۹٧۹ کـه بحران افغانستان با تهاجم شوروی آغاز شد، و بر خلاف تصمیم دولت ریگان و بوش مبنی بر ادامـهی جـنگ سرد با «امپراتوری شرّ» است.[۵۹]
کمکهای بشر دوستانهی آمریکا به افغانستان نـیز پس از ۱۹٨۹ کـاهش یـافته است. آمریکا در سال ۱۹٨۹، ٧۴ میلیون دلار کمک چند جانبه کرد امّا این رقم در ۱۹۹۵ به ۴۴ میلیون دلار کاهش یـافت. کـمک دو جـانبهی آمریکا نیز که در ۱۹٨۹ حدود ۱٠٢ میلیون دلار بود، در سال ۱۹۹۵ به یک میلیون دلار کاهش پیـدا کـرد.[٦٠]
با وجود این، از سال ۱۹۹٦ به بعد، آمریکا تا حدّی سیاست انزواطلبی خود در رابطه با افـغانستان را بـه دو دلیل عمده کنار گذاشت. نخستین دلیل، امتیازات اقتصادی ناشی از کشیدن خطوط لولهی نـفت و گاز آسیای مرکزی از طریق افغانستان و پاکستان بـه دریـای آزاد بـود و دیگری تمایل به مقابله با گسترش احـتمالی نـفوذ ایران در افغانستان. آمریکا از تلاشهای شرکت یونوکال (UNOCAL)که یک برنامهی ٨ میلیارد دلاری برای کـشیدن خـط لولهی نفت و گاز از افغانستان ارائه کـرده بـود، حمایت کـرد تـا ایـن خطوط از طریق ایران کشیده نشود.[٦۱]
بـا تـوجه به این مسأله، شرکت یونوکال ضمن حمایت مالی از طالبان در جهت تأمین مـنافع خـود در آینده، با این گروه هم صـدا شد و ایران را خطری بـرای عـملیّات خط لولهی خود دانست. آمـریکا نـیز در این راستا «استقبال محتاطانهای» از طالبان کرد.[٦٢]
بدین ترتیب بهنظر میرسد که آمـریکاییها بـه این دلایل از سال ۱۹۹٦ به بـعد و بهویژه پس از فـتح کابل بیمیل نـبودهاند کـه طالبان با سلطه بـر افـغانستان هم منافع نفتی شرکتهای آمریکایی را تأمین کنند و هم به دلیل ماهیّت ضّد ایرانیشان بـه نـفوذ ایران در افغانستان و آسیای مرکزی لطمه بـزنند. بـا اینهـمه، پس از آنکه طـالبان ماهیّت قشری و افراطی خـود را در اوایل سال ۱۹۹٧ فاش ساختند و با اقداماتی چون مخالفت با حضور زنان و دختران در اجتماع و مدارس، شـکستن رادیـو و تلویزیون، اجبار مردان به داشتن ریـشهای بـلند، مـمنوع کـردن عـکسبرداری و نظایر آن چهرهی بـسیار نـامطلوبی از خود و آیندهی حکومتشان ارائه کردند، آمریکاییها با احتیاط بیشتری با آنها برخورد نمودند. گذشته از این، آمریکاییها، عـلیرغـم شـناسایی طالبان بوسیلهی متحّدانشان یعنی پاکستان، عربستان و امـارات عـربی مـتحّده، بـهدلیـل مـاهیّت طالبان از شناسایی این گروه بهعنوان دولت قانونی افغانستان خودداری کردهاند. بهبود روابط آمریکا و ایران، یا به عبارت صحیحتر تنش زدایی در روابط ایران و آمریکا در ۱۵ ماه اخیر از یک سـو، و خودداری طالبان از تحویل اسامه بن لادن و اقدامات این گروه در تصفیههای قومی و مذهبی از طریق کشتار شیعیان هزاره و قتل دیپلماتهای ایرانی، نگرش آمریکاییها به طالبان را تغییر داده است. بههر حال استدلال تحلیلگرانی نـظیر هـوشنگ امیر احمدی که معتقدند آمریکا با سیاست «مهار دوگانهی» خود در مورد ایران غیرمستقیم به رشد طالبان کمک کرده است استدلال درستی است.[٦٣]
از سوی دیگر، این استدلال که آمـریکا بـهگونهی سنجیده از طریق پاکستان در ظهور و رشد طالبان نقش داشته است، نیاز به توضیح دارد. این استدلال میتواند در مورد سالهای ۱۹۹٦ به بعد تا حدّی درسـت بـاشد، امّا نمیتوان آن را به سالهای ۱۹۹٣ تـا ۱۹۹۵ کـه طالبان در پاکستان سر برآوردند و در افغانستان به گسترش سلطهی خود پرداختند تعمیم داد. اصولاً آمریکا از سال ۱۹۹٢ به بعد حضور بسیار کمتری در سیاستهای پاکستان نسبت به سـالهای قـبل از آن داشته است. در سال ۱۹۹٢ آمـریکا کمکهای مالی و همهگونه عرضهی تسلیحات نظامی به پاکستان را بهحال تعلیق درآورد، و این مسأله اهرم فشار آمریکا در مورد پاکستان را به گونهای اجتناب ناپذیر ضعیف کرد.[٦۴] بدین ترتیب، اقدامات پاکستان در شکل دادن بـه گـروه طالبان و کمکهای عربستان به این گروه را پیش از هر چیز باید ناشی از سیاستهای منطقهای این دو کشور دانست، نه لزوماً سیاستهایی که از سوی آمریکا دیکته شده است. گرچه تحلیلگران مسایل خاورمیانه عـادت داشـتهاند بهطور سـنّتی سیاست خارجی کشورهای خاورمیانهای را بهطور تام و تمام تابعی از سیاست خارجی قدرتهای بزرگ بدانند، امّا این گونه تـحلیل یک جانبه تنها در مورد برخی تحولاّت مصداق دارد. در سالهای اخیر اینگـونه رهـیافتهای مـبتنی بر تئوری توطئه با توجّه به سیاست خارجی مستقّل کشورهای منطقه و حتّی آنها که متحّدان غرب و شـرق مـحسوب میشدهاند، بهطور جدّی زیر سئوال رفته است.[٦۵]
٢- روسیّه و مسأله طالبان: گرچه روسیّه در مـقایسه بـا آمـریکا منافع حیاتیتری در افغانستان داشته است و هرگونه تحوّل سیاسی و نظامی در افغانستان میتواند بر کشورهای آسیای مـرکزی چون تاجیکستان و ازبکستان اثر گذارد، امّا روسیه نیز بهدلیل مشکلات گوناگون سـیاسی و اقتصادی از سال ۱۹۹٢ به بـعد، از دور نـظارهگر مسائل افغانستان بوده و جز ابراز نگرانی از تحولاّت افغانستان و ظهور طالبان اقدامی جدّی بهمنظور جلوگیری از خطر طالبان بهعمل نیاورده است و در این رابطه باید گفت که روسیّه علیرغم ابراز نگرانی مـکرّر از آثار قدرتیابی طالبان بر جمهوریهای آسیای مرکزی، تلاشی جدّی بهمنظور تقویت گروههای متّحد ضدّ طالبان نیز نکرده است. البتّه باید به این واقعیّت اشاره کرد که دیدگاه همهی نـخبگان سـیاسی در مسکو در رابطه با میزان اهمیّت تحولاّت افغانستان و ارتباط آن با امنیّت روسیّه و متحّدان آن کشور در آسیای مرکزی یکسان نبوده است. برخی از این نخبگان سیاسی خواستار تحرّک بیشتر مسکو در رابطه با مـسائل افـغانستان به منظور جلوگیری از گسترش قدرت طالبان بودهاند، امّا برای بوریس یلتسین مسایلی چون بحران اقتصادی و توسعه اهمیّت بیشتری داشته است. ژنرال الکساندر لبد مشاور ارشد امنیّتی یلتسین در ۹٦-۱۹۹۵ حساسیّت بـیشتری نـسبت به خطر طالبان داشت و مسکو را تشویق میکرد تا به حمایت از حکومت برهانالدین ربّانی و دیگر نیروهای مخالف طالبان برخیزد. وی ضمن یک سخنرانی بسیار مهم در مسکو ضمن اشاره به خـطر طـالبان گـفته بود: «طرح آنها [طالبان] آن است کـه بـخشهایی از ازبـکستان، از جمله بخارا را به بخشی از افغانستان تبدیل کنند. قصد آنها این است که به نیروهای سیّد نوری رهبر مخالفان تاجیک که بـا آنها هـم عقیده است ملحق شوند و سپس به سرعت بـه مـرزهای ما نزدیک شوند».[٦٦] با اینهمه، رئیس جمهور روسیّه به این توصیهها چندان توجّه نمیکرد، و در واقع این سخنرانی بـا مـخالفت شـدید و انتقاد مخالفان یلتسین روبرو شد. رویهمرفته سیاست بیتفاوتی روسـیّه نسبت به مسأله افغانستان باعث شد که نیروهای ضدّ طالبان مورد حمایت جدّی مسکو قرار نگیرند، و این امـر دسـت طـالبان را که بهدلیل تعصّبات قومی-مذهبی مورد حمایت پشتونها بودند و پاکـستان و عـربستان و امارات عربی متحّده و در سالهای اخیر شرکت نفتی یونوکال آمریکایی از آنها حمایت میکردند باز گذاشت تا بـه پیـشروی خـود در افغانستان ادامه دهند.
برخی از محققّان نیز بر آن هستند که انگلستان نقشی اسـاسی در تـقویت طـالبان داشته است. بهطور نمونه، پرویز ورجاوند انگلستان را «سکّاندار» ماجرای طالبان میداند[٦٧] و محمّد ترکمان مـعتقد اسـت کـه اکثر جریانهای افراطی اسلامگرا، که چهرهی معتدل اسلام را تیره میکنند از سوی انگلستان حمایت مـیشوند. بـهنوشتهی ترکمان، نفوذ و رابطهی تاریخی انگلستان با پاکستان و تحولاّت سیاسی افغانستان شاهدی بـر ایـن مـدّعاست.[٦٨] بههر صورت باید تأکید کرد که بحثهای مربوط به نقش انگلستان از حدّ فـرضیّهپردازی فـراتر نرفته است و به تحقیقات مستند و تجربی بیشتر نیاز است.
آیندهی طالبان
آنچه تـاکـنون در ایـن مقاله مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت، شرحی از ظهور و گسترش قدرت طالبان، و تبیین علل و عوامل ایـن ظـهور در سه سطح تحلیل اجتماعی(داخلی)، منطقهای و بینالمللی بود. با طرح روش سطح تـحلیل بـر آن بـودیم تا بر خلاف آن گروه از سیاستمداران، ناظران یا تحلیلگرانی که در داخل ایران ظهور و رشد طالبان را صـرفاً بـه دخـالتهای خارجی نسبت میدهند، یا کسانی که منکر هر گونه مداخلهی خارجی بـوده و بـر پایاههای حمایت داخلی این گروه تأکید میکنند،[٦۹] نشان دهیم که ظهور طالبان و قدرت گرفت آنها مـحصول رابـطهی متقابل و پیچیدهی متغیّرهای داخلی و خارجی و پویاییهای سیاستهای منطقهای و بینالمللی بوده است. بـدین تـرتیب سعی کردیم از یک سو تا حدّ تـوان، پایـگاه اجـتماعی (قومی-مذهبی) طالبان در داخل افغانستان را مورد بـررسی قـرار دهیم و از سوی دیگر نشان دهیم که بدون حمایتهای منطقهای و فارغ از تأثیر سیاستهای قـدرتهای بـزرگ طالبان قادر نبودهاند در طول چـهار سـال گذشته بـر اکـثر مـناطق افغانستان چنگ اندازند.
با توجّه بـه تـحوّلات دو ماههی اخیر در رابطه با سلطهی طالبان بر مزارشریف و بامیان، کشتار دیپلماتهای ایـرانی، قتل عام اقوام هزاره و تاجیک و مـحکومیّت گستردهی این اقدامات از سـوی بـیشتر کشورهای جهان و سازمانهای بینالمللی و نـهادهایی کـه با حقوق بشر سر و کار دارند (سازمان ملل، سازمان عفو بینالملل)، بـسنده کـردن به بررسی و تحلیل علل و عـوامل رشـد و گـسترش قدرت طالبان بـدون تـوجّه به احتمالات آینده، شـانه خـالی کردن از بحث پیرامون آیندهی طالبان و افغانستان بهنظر میرسد.
□ هر چند طالبان در حال حـاضر بـر تقریباً ۹٠ درصد خاک افغانستان مسلّط شـدهاند، بـا جرأت نـمیتوان پیـرامون مـوفقّیت آنها در راندن مخالفانشان از صـحنه سخن گفت. با توجّه به فشارهای وارد شده بر پاکستان پس از حادثهی کشتار دیپلماتهای ایرانی در مـزارشـریف از سوی ایران و نیز محکومشدن طـالبان از سـوی کـشورهای جـهان و قـطعنامههای شورای امنیّت مـبنی بـر درخواست از پاکستان برای عدم مداخله در امور افغانستان، چنین بهنظر میآید که اسلامآباد تا حـدّی تـحت تـأثیر این فشارها نتواند سیاست سابق را با هـمان شـدّت ادامـه دهـد.
□ تـجربهی حـضور شوروی در افغانستان نشان داده است که بدون جلب رضایت همهی جناحها و گروههای افغان، هیچ دولتی قادر نیست بهطور کامل بر افغانستان مسلّط شود و ثبات سیاسی و امنیّت را بر ایـن کشور برقرار سازد. بدین ترتیب، چنانچه طالبان موفق به تصرّف مناطق تحت کنترل حزب وحدت و احمدشاه مسعود هم بشوند، توان استقرار یک دولت باثبات در افغانستان را نخواهند داشت. نارضایتی مردم از اقدامات خـشونتبار و قـشری طالبان از یک سو، و تداوم مقاومت گروههای مخالف در چارچوب مبارزات چریکی از سوی دیگر، همچنان طالبان را با چالش مواجه خواهد ساخت.
□ سیاستهای پاکستان نیز در مقابل طالبان قابل پیشبینی نیست. بهعـبارت دیـگر، مشخّص نیست که اسلامآباد در آینده مانند گذشته به حمایت خود از طالبان ادامه دهد. این امر بهویژه به اوضاع پس از پیروزی احتمالی طـالبان بـر همهی جناحهای مخالف خود و مـسلّط شـدن بر سراسر خاک افغانستان مربوط میشود. چنین بهنظر میآید که طالبان در سطح جهانی بهخاطر اقدامات خشونتبار و تعصّبآلودش نسبت به مظاهر جدید تـمدّن بـشری و پیشرفتهای تکنولوژیک، بدرفتاری بـا زنـان و اقوام غیرسنّی و غیرپشتون، بسیار بدنام شده و به یک گروه تاریکاندیش، عقبافتاده و قرون وسطایی مشهور شده است. این مسایل از یک طرف و محکومیّت طالبان از سوی برخی اسلامگرایان مـعتدل و شـخصیتهای روشنفکر مسلمان در سراسر جهان بخاطر بدنام کردن چهرهی اسلام در نزد غیرمسلمانان از طرف دیگر، برای اسلامآباد یا عربستان و امارات عربی متحّده نیز که از چنین گروهی پشتیبانی میکنند چندان خـوش آیـند نیست و بـد بدنامی خود آنها منجر میشود. بدین جهت به نظر میاید که پاکستان در نهایت با سلطهی همیشگی چـنین گروهی بر افغانستان چندان موافق نباشد. هدف اصلی اسلامآباد اسـتقرار یـک دولت تـابع و متّحد پاکستان در افغانستان است تا منافع اقتصادی و سیاسی اسلام آباد را تأمین کند. با توجّه به این نـکته مـهّم بعید نمینماید که حتّی در صورت سلطّهی کامل طالبان بر افغانستان پاکستانیها در صدد بـرآیند تـغییراتی در سـاخت قدرت طالبان و سیاستهای آنها پدید آورند. بدین دلیل است که برخی تحلیلگران طالبان را یک پدیـدهی گذار در نظر میگیرند و معتقدند که اسلام آباد پس از از میان رفتن احتمالی توان نظامی مـخالفان طالبان، گروه بسیار مـتعادلتری را در رأس قـدرت قرار خواهد داد. این کار ممکن است از طریق از میان برداشتن رهبری کنونی طالبان(ملاّ عمر و همفکرانش) صورت گیرد. این نکته بهویژه با توجّه به شکافهای موجود میان مقامات طالبان و اختلافات گاه بـهگاه میان جناح افراطی و جناح میانهروی این گروه قابل درک است. در حالی که ملاّ محّمدعمر و کسانی چون مولوی خیراللّه، مولوی ربّانی و مولوی وکیل احمد هستههای اصلی جناح افراطی و غیر قابل انـعطاف طـالبان (معروف به جناح قندهار) هستند، شخصیّتهایی چون ملاّ محمّد غوث و مولوی احساناللّه در رأس جناح میانهرو و معتدلتر طالبان قرار دارند.[٧٠] میان این دو جناح در موارد متعدّد (نظیر محاصرهی کابل در ۱۹۹٦، آتش بس و مـذاکره بـا مخالفان، یا شیوهی برخورد با مردم) اختلافنظر به وجود آمده، و بههر حال جناح تندرو به رهبری ملاّ عمر غالب شده است.[٧۱]
□ حضور طالبان و سلطهی این گروه بـر سیاستهای افغانستان، بیش از هر کشور دیگری برای ایران پیامدهای منفی دارد. گروه طالبان نه تنها نسبت به شیعیان بلکه نسبت به تاجیکها و بهطور کلّی مظاهر فرهنگ و تمدّن ایرانی دشمنی نشان مـیدهند و در صـورت تـسلّط کامل بر کشور اقدامات خـود را در جـهت کـاهش نفوذ فرهنگ و تمدّن ایرانی گسترش خواهند داد. رهبران طالبان سال گذشته، برپایی نوروز عید باستانی افغانستان و ایران را غیراسلامی و حرام اعلام کـردند، و بـر خـلاف نظامهای سیاسی سابق درصدد برخواهند آمد تا زبـان فـارسی و استفاده از آن در نظام آموزشی، مطبوعات و رسانههای دولتی را محدود سازند. بهطور کلّی پا گرفتن طالبان برای ایران یک تهدید ملّی است و ایـن تـهدید نـه تنها مظاره فرهنگ و تمدّن ایرانی، بلکه در صورت تداوم قدرت آنـان و حمایت نیروهای خارجی از آنها، مرزها و قلمرو ایران را با خطر روبهرو میسازد. بدین جهت دولت جمهوری اسلامی مسئولیّت مهّم و سـنگینی بـرای مـقابلهی سنجیده با این تهدید بر دوش دارد. بهنظر میرسد طرّاحان سیاسیت خـارجی ایـران و تصمیمگیران در این زمینه تا این اواخر پرداختن به افغانستان را جزو اولویّتهای سیاست خارجی خود نمیدانستهاند و بـه مـسایلی چـون لبنان توجّه بیشتری معطوف میکردهاند، در حالی که معقولتر این بود که بـا در نـظر گـرفتن همسایگی افغانستان با ایران، جایگاه والای آن در تمدّن و فرهنگی ایرانی و حضور شیعیان تحت ستمی که بـه مـا چـشم امید داشتهاند، مسئولان سیاست خارجی و دولت جمهوری اسلامی با تکیه بر یک سیاست تمدّنی ایـرانی و بـا در نظر گرفتن منافع ملّی ایران، خطر طالبان را به گونهای جدّیتر در نظر میگرفتند و مـسألهی افـغانستان را در صـدر اولویّتهای سیاست خارجی قرار میدادند.
گرچه به نمایش در آوردن قدرت نظامی در برابر تهدیدات طالبان مـیتواند شـیوهی مؤثّری برای جلوگیری از رشد و گسترش آن باشد، امّا بربرخورد قدرتمندانه تنها محدود به نـمایش قـدرت نـظامی نیست. گذشته از آن، قدرت نظامی، مصرف کوتاهمدت دارد. چنانچه جمهوری اسلامی به افغانستان بهعنوان «عمق استراتژیک» ایـران نـگاه کند، در پیش گرفتن سیاست خارجی مؤثر در جهت انزوای طالبان و متحدّان آنها را نـباید از نـظر دور بـدارد. این نکته بهویژه با توجّه به بدنامی این گروه در سطح منطقه و جهان قابل تأمّل اسـت، و فـرصت مـناسبی است تا با استفاده از آن و با دست زدن به اقدامات دیپلماتیک انزوای طالبان در مـنطقه و جـهان را شدّت بخشند. سیاست احتیاطآمیز غرب در برابر طالبان، و بهویژه ایالات متحّدهی آمریکا، و محکوم شدن اقدامات طـالبان از سـوی اکثر کشورهای اروپا و آمریکا بهترین فرصت را برای جمهوری اسلامی ایران فراهم میسازد. نـگرانی عـربستان از تقویت مخالفان نو وهابّی خود که از طـریق بـن لادن و شـبکههای افراطگرایان اسلامی با طالبان در تماس هستند ایـن فـرصت تازه را به ایران میدهد که از طریق برقراری ارتباط بیشتر با سعودیها و تشویق آنها زمـینهی قطع حمایت ریاض را از طالبان فـراهم سـازد. اخراج نـمایندهی طـالبان از ریـاض و فراخوانی کاردار عربستانی از کابل در اوّل مهر ۱٣٧٧ زمـنیهی نـزدیکی ایران و عربستان به منظور مهار کردن طالبان را افزایش داده است. جهان معاصر نـشان داده اسـت که اقدامات دیپلماتیک همهجانبه و خـردمندانه مبتنی بر دفاع از مـنافع مـلّی تأثیر کمتری از اقدامات قهرآمیز نـدارند. تـجربهی تلخ افغانستان و پدیدهی طالبان و تهدیداتی که از این لحاظ متوجّه ایران میشود، نشان مـیدهد کـه یک سیاست خارجی مبتنی بـر مـنافع مـلّی باید بر سیاستها و اهـداف آرمانگرانهی دور از دسترس برتری داشـته بـاشد. تجدیدنظر در سیاستهای نادرست گذشته، و اتخّاذ یک سیاست خارجی مبتنی بر منافع ملّی به هـیچ وجـه به مفهوم دور شدن از اصول نیست، و اسـاسا هـیچ اصلی بـر دفـاع از مـنافع ملّی ایران و ایرانیان و مـیراث فرهنگی و تمدّنی آن برتری ندارد.
[▲] يادداشتها
دکتر حمید احمدی، در دوم مرداد سال ۱۳۳٦ خورشیدی، در مشهد بهدنیا آمد؛ تحصیلات متوسطه را در آنجا، در دبیرستان حاج تقیآقا بزرگ، در رشته ادبی، در سال ۱۳۵٦ و تحصیلات دانشگاهی را در رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران - در رده لیسانس (در سال ۱۳٦۳) و فوقلیسانس (در سال ۱۳٦٧) - به پایان رسانید. سپس، مدرک دکترای علوم سیاسی خود را، در سال ۱۳٧۴ خورشیدی (۱۹۹۵ میلادی)، از دانشگاه کارلتون کانادا بهدست آورد. او در سالهای ۱۳٦۰ تا ۱۳٦۹ در جایگاه مفسر سیاسی و مترجم مسایل خاورمیانه در مطبوعات فعالیت میکرد و مسئولیت کرسی خاورمیانه در سرویس خارجه روزنامه کیهان را در دست داشت. وی، از بهمن ۱۳۷۷ تا فروردین ۱۳۸۲، مدیر گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران بوده و هماکنون عضو هیئت علمی و استاد تمام دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و کارشناس ارشد مسایل خاورمیانه در مرکز مطالعات استراتژیک خاور میانه میباشد.
[▲] پینوشتها
»The Taliban and Drugs«, The Economist (Sep.6,1997) p.60.در رابطه با تلاشهای نخبگان سیاسی احزاب جهادی برای تـشکیل حکومتهای فراگیر با مشارکت همهی جناحهای مـخالف طـالبان نـظیر دولت غـفورزای و شورای مصالحه وحدت ملّی و مقاومت در برابر خطر جدید، نگاه کنید به:
دکتر چنگیز پهلوان، «دولت مزار؛ گفتاری دیگر پیرامون تداوم بحران مـشروعیّت در افـغانستان»، اطلاّعات سیاسی-اقتصادی، شمارههای ۱٢٨-۱٢٣.در موارد این اختلافات نگاه کنید به:
چـنگیز پهـلوان، «دولت مزار ...» (بخش سوّم)، اطلاّعات سیاسی-اقتصادی، شماره ۱٢٨-۱٢٧، صص ۱٠٧-۱٠۵.دکتر پرویز ورجاوند، «بحران دیپلماسی ایران و پیامدهای آن»، همان، ص ۱۱٢.
«مدارس مذهبی در پاکستان»، صفحهی اوّل، شماره ۵٢ (تیر ۱٣٧٧)، ص ۴۹.
همان.
به گفتهی مـنابع غیر رسمی، هر یک از طلاّب داوطلب در صفوف طالبان ماهیانه ٣٠٠ دلار دریافت میکنند که با توجّه به ارزش بالای دلار آمریکا در برابر پول رایج افغان، مبلغ بسیار زیادی بهشمار میآید.
Aabha Dixit. »Soldicrs of Islam: Oriins, Ideology and Strategy of the Taliban«. Strategie Analysis (August 1977), P. 669.[۱٢]- چنگیز پهلوان که در آن دوران خـود در تـالقان در شمال افغانستان بهسر میبرده توصیف جالبی از علل قیام مردم هزاره در مزار شریف در برابر طالبان بهدست میدهد. رجوع کنید به پهلوان، «دولت مزار ...»، پیشین، صص ۱٠٧-۱٠۵.
Ibid. P. 667.
Ibid. quaied from »Taliban Confirm Accord with Hezb-i-Wahdat«. The News, July 16. 1997.
[۱۱]- Ibid. pp. 669-670
[۱٣]- «مدارس مذهبی در پاکستان»، پیـشین، ص ۴۹.
[۱۴]- بنابر فرمان عشر و زکات، جمعآوری مالیات از ۱۹٧۹ به بعد تحت عنوان زکات صورت میگرفت و برخی مدارس مذهبی در کمیتههای زکات شرکت فعّال داشتند. عشر به نوعی مالیات کشاورزی اشاره داشت کـه بـر آن اساس یک دهم کّل محصولات(نقد و غیر نقدی)میبایست به دولت پرداخت شود. در رابطه با این فرمان، نحوهی اجرای آن و سیاست اسلامگرایی (شریعت) ضیاءالحق، نگاه کنید به:
Surendra Nath Kaushik, Politics of Islamization in Pakistan: A Study of Zia Reglme (New Delhi: South Asian Publishers, 1993), PP. 144-150.[۱۵]- ریشههای اصلی ایـن دو فـرقهی مسلمانان و رقابت آنها به سالهای نیمهی دوّم قرن نوزدهم میرسد.
یکی از رهبران مسلمان هندی دارای گرایشهای صوفیان در سال ۱٨٧٢ مدرسهای مذهبی بهنام مصباح التّهذیب در شهر بارلی (Barely) در هندوستان بنیان گذاشت. قبل از آن یـک رهـبر دیگر مسلمانان، مدرسهای را در شهر دئوبند در هندوستان تأسیس کرده بود. در طیّ سالها مدارس وابسته به این دو جناح رو به گسترش نهاد، و میان آنها رقابت شدید آشکار شد. این مدارس شاگردان بسیاری تـربیت کـردند، و بهدنبال مهاجرت مسلمانان به سند و پنجاب و تأسیس پاکستان در ۱۹٦٧، پیروان این دو مکتب به نام دئوبندیها و بارلویها با یکدیگر رقـابت داشتهاند.[۱٦]- Musa Khan Jalalzai, »The Sunni - Shia Conflict in Pakistan« (Lahore: Book Traders, 1998), P. 306.برای اطلاّعات بیشتر پیرامون جمعیّةالعلماء الاسلام و عقاید و خطّ مـشی سـیاسی آنها نگاه کنید به:
[۱٧]- Dixit, op. cit, p. 668
[۱٨]- Ibid.
[۱۹]- Dha rb -e- Mu, mi. »Who are Taliban?« Nida'ul Islam, (June - July 1997).
[٢٠]- »A Reminding Glimpse of the Islamic Jihad.«, Nida'ul Islam, (April-May 1997).
[٢۱]- Dixit,op. cit, p.667.Jalazai,op. cit,pp. 122.126.
[٢٢]- Ibid, pp. 179-180.
[٢٣]- در این رابطه در صفحات بعد توضیحات بیشتری داده خواهد شد.
[٢۴]- در رابطه با نقش ژنرال اخـتر عـبدالرحمن در این امور، نگاه کنید به:
هارونالرّشید، «نقش پنهانی آی.اس.آی در جهاد افغانستان»، ترجمهی مـحمداکـرم عـارفی، سراج، شمارههای ۱٣ و ۱۴ (پائیز و زمستان ۱٣٧٦)، صص ۱٣٣-۱٠٧.[٢۵]- Dixit,op. cit, pp. 666-667[٢٦]- بینظیر بوتو در مصاحبهی اخیر خود(اواسط شهریور ۱٣٧٧ برابر با اوایـل سپتامبر ۱۹۹٨)با رادیو بیبیسی در لندن، نقش خود در به وجود آوردن طالبان را تکذیب کرد. امـّا حمایت مدارس دینی و طـلاّب پاکـستانی از طالبان و مشارکت آنها در نبرد با جبههی متحّد را مورد تأیید قرار داد.
[٣٠]- در مورد این تحولاّت در مزار شریف نگاه کنید به:
- »The Battie of Afghanistan«, The Economist (May 31. 1997). pp. 59-60.[٣٢]- «مدارس مذهبی در پاکستان»، پیشین، ص ۴۹.
- »The Volley From the Valley«, The Economist (August 2. 1997). pp. 47-9.
[٣۱]- Dixit, op. cit, 668.
[٣٣]- همان.
[٣۴]- چنگیز پهلوان، «دولت مزار...»، اطلاّعات سیاسی-اقتصادی، شمارههای ۱٢٨-۱٢٧، ص ۱٠۴.
[٣۵]- در رابـطه با این تحولاّت رجوع کنید به:
فیروز کاظمزاده، روس و انگلیس در ایران ۱۹۱۴-۱٨٦۴ پژوهشی دربارهی امپریالیسم (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱٣٧۱) صص۹۱-۱.[٣٦]- »The Battle of Afghanistan«, op. cit.[٣٧]- برای اطلاّع بیشتر از این تلاشهای دیپلماتیک پاکستان به نفع طالبان، نگاه کنید به:
چنگیز پهلوان، پیشین، صص ۱٠۱-۱٠٠.[٣٨]- در رابطه با اوضاع وخیم اقتصادی پاکستان، نگاه کنید به:
Imran Raza Kazmi, »Pakistan: Standing at the Cross-roads«, Dialogue (Desember 1996). pp. 4-5.همچنین رجوع کنید به:
[٣۹]- Jalalzai, op. cit, p. 385.
[۴٠]- Ibid.
[۴۱]- Ibid.
[۴٢]- Anthony Hyman, »Pakistan: Prospects in Central Asia«, Dialogue (August 1996). pp. 4-5.
[۴٣]- Jalalzai, op. cit, p. 349.
[۴۴]- Ibid. p. 351.
[۴۵]- Dixit, op. cit, p. 666.
[۴٦]- Anthony Hyman, »Afghansitan: War Without End?.«, Dialogue (February 1998). p. 5.
[۴٧]- Anthony Hyman, »Afghansitan: Taleban Throw Down the Gauntlet«, Dialogue (November, 1996). p. 2.
[۴٨]- Shahram Chubin and Charles Trip, Iran - Saudi Arabin Relations and Regional Order (London: Adelphi Paper 304, 1996). pp. 48-65.
[۴۹]- »Mujahid Usamah Bin Ladin Talks Exclusively to 'Nida'ul Islam'«, Nida'ul Islam (October - November 1996).
[۵٠]- »The Islamic Taliban Movement and the Dangers of Regional Assimilation«, Nida'ul Islam. No. 18 (April - May, 1997).
[۵۱]- Ibid.
[۵٢]- Hyman, »Afghansitan: War Without End?«, op. cit.
[۵٣]- Kenneth Waltz, Theory of International Politics (New York: Addion - Wesley, 1979). pp. 72-73.
حمید احمدی، «ساختارگرایی در نظریهی روابط بینالمللی؛ از والرشتین تا والتز»، مجّلهی دانشکدهی حقوق و عـلوم سـیاسی، شمارهی ٣٧، (تابستان ۱٣٧٦)، صص ۱۴۱-۱۱٣.[۵۴]- پرویز ورجاوند، آمریکا را حامی طالبان و انگلستان را سکّاندار زیرک ماجرای طالبان میداند. نگاه کنید به ورجاوند، پیشین، ص ۱۱۱.
چنگیز پهلوان در مقالات اخیر خود مفصّلتر از ورجاوند به نقش آمـریکا اشـاره میکند، امّا این اشارات بیشتر به حوادث سال ۱۹۹٦ و دیدار ریفل برای اوّلینبار و گزارش وی به کنگره مربوط میشود نه به چگونگی مداخلهی آمریکا در شکلگیری و رشد طالبان در مراحل اوّلیه. نگاه کنید به پهلوان، «دولت مزار»، پیشین.[۵۵]- شینتامی مـاهاپاترا، «سـیاست ایـالات متّحده در قبال افغانستان»، ترجمهی ساناز طبرستانی، اطلاّعات سیاسی-اقتصادی، شمارههای ۱٢٨-۱٢٧ (فروردین و اردیبهشت ۱٣٧٧)، ص ۱۱٦.[۵٦]- Hyman. »Afghanistan:War Without End?.« op. cit, p. 5.[۵٧]- ماهایاترا، پیشین، صص ۱۱٧-۱۱٦.
[۵٨]- همان.
[۵۹]- همان.
[٦٠]- همان، ص ۱۱٨ به نقل از:
Fact Sheet, USIS. New Delhi, 16 October 1996.[٦۱]- هـمان.
[٦٢]- هـمان، ص ۱٢٠.
[٦٣]- مـصاحبهی هوشنگ امیر احمدی با صدای آمریکا، برنامهی فارسی، روزهای شنبه و یکشنبه ٢٨ و ٢۹ شهریور ۱٣٧٧.[٦۴]- Hyman, »Afghanistan: War Without End?«, op. cit, p. 5.[٦۵]- بهطور مثال نگاه کنید به یکی از مهمترین این آثار انتقادی:
- Fawaz Gerges. The Super-Powers and the Middle East, (Boulder:Westview,1994);همچنین نگاه کنید به:- Fawaz A.Gerges, »The Study of Middle East International Relations: A Critique«, British Journal of the Middle East (1992).[٦٧]- ورجاوند، پیـشین.
[٦٦]- Hyman, »Afghanistan: Taleban Throw Down the Gauntlet«, op. cit, p. 2.
[٦٨]- محمد ترکمان، «طالبان کیستند»، ٢٢ شهریور ۱٣٧٧.
[٦۹]- بهطور نمونه صادق زیبا کلام به ایـن نگاه درونی بر علل ظهور طالبان بیشتر تمایل دارد. نگاه کنید به توس، ۱٢-۱۱ شهریور ۱٣٧٧.[٧٠]- Dixit. op. cit,p. 672.[٧۱]- برای شرح مفصّلتر این اخـتلاف نـظرها، نـگاه کنید به:
Ibid. pp. 671-72
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ احمدی، حمید، طـالبان: ریشهها، علل ظهور و عوامل رشد، مجلهی اطلاعات سیاسی - اقتصادی، مرداد و شهريور ۱٣٧٧ - شماره ۱٣۱ و ۱٣٢، صص ٢۴-٣۹