جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

ساربان (عبدالرحيم محمودی)

ساربان (عبدالرحيم محمودی)

شايد در افغانستان كمتر جواني را بتوان يافت كه آهنگ « خورشيد من كجايي ، سرد است خانه ي من » را گاهي در خلوت خويشتن خويش زمزمه نكرده باشد . شعر اين آهنگ از شاعر آزاديخواه ايران " ابوالقاسم لاهوتي" است . در اين ارتباط شايد اين نظر چندان از حقيقت به دور نباشد كه اين شعر در سرزمين و زادگاه شاعر ، آن شهرت و محبوبيت را ندارد كه در افغانستان .

با آن كه "خورشيد من كجايي" به ذات خود شعر زيباييست و لاهوتي با پرداخت سمبوليك ، با استفاده از خورشيد ، خانه ء سرد، يار و چيزهاي ديگر ، آن آرزوي برترش را فرياد زده است ، ولي اين امر تنها دليل شهرت اين شعر در افغانستان نيست .

اين شعر زماني در شهر ها و دهكده هاي افغانستان را ه باز كرد كه آن را آوازخوان نامبردار كشور " ساربان" با زيبايي اجرا كرد. گويي صداي جاودانه ء ساربان به اين شعر جاودانه گي بخشيده است . البته لاهوتي در افغانستان و بيشتر در ميان جنبش روشنفكري چپ به سبب سرود هاي آزادي خواهانه اش شهرت گسترده يي داشت . شاعران و روشنفكران افغانستان نه تنها سروده هاي او را با علاقمندي ميخواندند، بلكه به شخصيت شاعر نيز احترام داشتند.

سراينده و آوازخوان شعر ، سالهاست كه به جاودانه گان پيوسته اند، اما پيوستني در زير آسمان تنگ غربت ، دور از يار و ديار، و اين مصيبت كمي نيست !

از خاموشي ساربان هشت سال مي گذرد . آن زمزمه گر بزرگ كه روزگار درازي خورشيدش را جستجو ميكرد ، سر انجام خورشيد روشن آواهاي شيرينش ، روز سيزدهم حمل يا فروردين ما 1373 خورشيدي در شهر پشاور ، پاكستان ، در آن سوي تپه هاي خاموشي غروب كرد. روانش شاد باد . مردي بود از تبار عياران و آزاده از رنگ تعلق آنچناني روزگار.

ساربان به سال 1309 خورشيدي در كوچه ء علي رضاخان كابل چشم به جهان گشوده بود. او با خانواده ء شخصيت مبارز و مشروطه خواه كشور داكتر عبدالرحمن محمودي نسبت سببي داشت. ميگويند او از كودكي آواز ميخواند و زمزمه هاي كودكانه اش پيوسته شادي بخش فضاي خانواده بوده است .

روزها سپري مي شوند و زمزمه هاي ساربان ديگر تنها در فضاي خانواده محدود نمي ماند، حالا خانواده هاي همسايه نيز ميدانند كه در همسايه گي آنان جواني ميزيد كه هر از گاهي طنين صدايش فضاي كوچه را لبريز از شور و نشاط زندگي ميكند. بازيگر و كارگردان تياتر ، وزير محمد نگهت ،‌ كه نيز در آن كوچه زندگي ميكرد ،‌به سال 1952 ميلادي ، دست ساربان را گرفت و او را برد به « پوهني ننداري » يا تياتر معارف .

ساربان آن جا زير نظر فرخ افندي ، يك تن از پيشكسوتان و پايه گذاران تياتر نوين افغانستان ، كارهاي هنري خود را آغاز كرد. محمد شريف محمودي يك تن از خويشاوندان ساربان ، اظهار نظر مي كند كه در آن دوران ساربان فعاليتاي هنري خود را با نام اصلي اش «عبدالرحيم محمودي » آغاز كرد . او هنر آواز خواني و بازيگري در تياتر را همزمان به پيش ميبرد . مدت زمان درازي از چنين تلاشهاي ساربان نگذشته بود كه در ميان شهروندان كابل شهرتي به هم زد . اين امر سبب شد كه از او تقاضا شود تا در راديو كابل نيز به آواز خواني بپردازد و اين براي ساربان جوان پيروزي بزرگي بود.

محمد شريف محمودي ميگويد : روزي در تياتر معارف ، ساربان در ميان دو نمايشنامه شعري خواند از ملك الشعرا بهار :

من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد

قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد

جور و بيداد كند عمر جوانان كوتاه

اي بزرگان وطن بهر خدا داد كنيد



اجراي اين شعر ، ولوله يي در تياتر به وجود آورده بود . تماشاگران با هيجان كف ميزدند و بر ساربان سپاس ميگفتند. اما كجاست كه خبرچين نيست ، خبر چيناني كه در تياتر بودند با اضافه چند دروغ و راست ديگر ،‌رفتند و دروازه هاي مقامات را دق الباب كردند كه رحيم محمودي چنين گفت و چنان كرد. غير از استقبال مردم ديگر چي نتيجه يي را ساربان ميتوانست چشم انتظار بوده باشد. روزي دستش را گرفتند و از تياتر و راديو بيرونش كردند. آري ، وزارت مطبوعات آن روزگار دستور به قطع تمام فعاليتهاي هنري او داده بود.

پدر ساربان ، پير محمد ، شغل برنج فروشي داشت . او نيز رفت به دنبال شغل پدر و سالياني چند برنج فروشي كرد تا آن كه قرعه ء سربازي به نامش برآمد و رفت به خدمت زير بيرق . اضافه از پنج سال ميشد كه ميان ساربان و هنر او فاصله يي پديد آمده بود. ساربان در هواي ديدار يار ميسوخت ولي راههاي ديدار را به روي او بسته بودند.



باز هم از پيشگامان تياتر، اين بار رشيد جليا ، چهره ء ماندگار ، دست مروت به سوي ساربان دراز ميكند و ساربان بار ديگر خود را روي « سن » تياتر معارف مي يابد و پشت "مايك" راديو. در اين دوره رحيم محمودي براي خود نام هنري ساربان را انتخاب كرد و اين نام آرام آرام در افق هنر آواز خواني در افغانستان به ستاره يي بدل شد روشنتر ار همه همگنان . و اما با ابرهاي سياه حسادت چي ميتوان كرد، چنين ابرهايي هرازگاهي مانع از آن ميشد كه اين ستاره بتواند بهتر و بيشتر بدرخشد.[ساربان]
[ساربان]