جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

عبدالرحمان لودین، قربانی تـَـوَهُم واستبداد نادرشاه (قسمت اول)

عبدالرحمان لودین، قربانی تـَـوَهُم و استبداد نادرشاه

(قسمت اول)

نصير مهرين



متن فشرده



دیری از اعلان پادشاهی محمدنادر خان (23 میزان 1308 خورشیدی) در کابل سپری نشده بود که اوامــــر خشونت آمیز شخصی او؛ و تصامیم و فیصله های مشترک با برادارنش، به زنده گی برخی انسانها پایان داد. لزوم دیدی که از الهامگاه مطلقیت و استبداد برخاست، پس از مرگ نادرشاه نیز طی سالیان متمادی بدرازا کشید.

در تأملی کوتاه روی این موضوع، به گذرگاه های زندگی و به دیدگاه سیاسی نادرشاه و قربانیان او نگریسته ایم.

برای نمونۀ گزینشی خویش، مثال قربانیان اندیشمند را با نشان دادن زنده گی عبدالرحمان لودین یا شخصیتی در نظر گرفته ایم، که تَوَهُم اش مانع دریافت سرچشمۀ الهام استبداد نادرشاه شد.

معرفــی نادرشاه:

محمد نادرخان در کتاب های مختلف، در چهره هایی با خطوط مشابه و یا متفاوت معرفی شده است. درینجا در حـــد نیاز تأمل خویش ناگزیریم اشارۀ گذرا به زندگی او نماییم.

نادر خان (1262-1312 خورشیدی 1883-1933 عیسوی) در دیره دون هنـــد دیده بجهان گشود.(1) زیرا پدرکلان او سردار محمدیحیی خان، خسر امیر محمدیعقوب خان، از مشاورین و همکاران او، هنگام بستن معاهدۀ گندمک (1879 ع) و مدت کوتاه امارت او بود. پسانتر با لزوم دید امیر عبدالرحمان خان، فرستادن اجباری یعقوب خان به هند، شامل حال یحیی خان و فرزندانش نیز شد.

یحیی خان فرزند سلطان محمد خان مشهور به "طلایی" (برادر امیر دوست محمد خان) دو پسر داشت، به نام های سردار محمدآصف خان و سردار محمدیوسف خان. دو پسر نیز با پدر در هند می زیستند.

سردار محمدیوسف ســه زن داشت. از زن اول خویش (شرف سلطانه) دارای یک دختر (محبوب سلطانه که امیر حبیب الله خان با او ازدواج کرد) و ســه پسر بود. به نام های محمدنادر، شاه ولی و شاه محمود.

از زن دوم (مستوره)، از نواده های سردار محمدعظیم خان ســه پسر داشت: محمدعزیز، محمدهاشم و محمدعلی.

در موضوع مورد بحث ما، نقش افراد بالا و بازگشت آنها دارای اهمیت است . هرچند نشان دادن روابط خویشاوندی و ازدواج های آنها از منظر تشخیص سلوک و خلقیات یا روانشناسی آن خانواده ایجاب می نماید که تصویر جامعتر ایشان نیز ارایه شود، اما اینجا با گرفتن عصاره یی از کار انجام شدۀ برخی از نویسنده گان، آرزومند هستیم حق مطلب ادا شود. (2)

فرزندان سردار محمدیوسف خان در هند برتانیه یی تولد شده و در همانجا به جوانی رسیدند. اما دیری از مشغولیت آنها در هند نگذشت که به افغانستان برگشتند. (1901 ع). فراگیری امور نظامی و اشتغالی که محمدنادر در آن داشت، سبب شد که پس از آمدن به افغانستان، در امور نظامی و آنهم در قرب و جوار امیر حبیب الله خان پله های رشد و ترفیع یابی را به سرعت بپیماید. عامل قومی و خانواده گی و بهره مندی از شجره های که خون شریکی برادران را با امیر حبیب الله نشان می داد، لطف دیگری در دسترسی پسران و نواده های سردار یحیی خان در مقامات حساس ادارۀ حبیب الله خان بود.

محمدآصف و محمدیوسف در حلقۀ مصاحبان امیر بودند. پنداشته می شود که امیر پس از دیدارهای مشورت آمیز با برادر و فرزندان خویش، با آنها صحبت و مشوره داشته است. دربارۀ اینکه چه عاملی سبب شد تا آنها به افغانستان برگردند، ادعای خود آنها و گمانه های ناشی از لزودم دید هند برتانیه یی وجود دارد. درین زمینه نتیجه این دو برداشت را می توان در نظر گرفت:

    1- بنابر علاقمندی و رغبت خودشان برای بازگشت به افغانستان، به امیر عبدالرحمان خان مراجعه نموده اند. درینصورت از قراین آشکار می گردد که شنیدن شرایط خوب زندگی برای سرداران محمدزایی در دربار امیر و دلتنگی های مهاجرت در هند، در ایجاد چنان فضایی از ابراز تمایل برای بازگشت مؤثر بوده است.

    2- طرح و نقشۀ انگلیسها و به ویژه جورج کرزن برای بازگشت خاندان آنها.
    پذیرنده گان این گمان، لزوم دید کرزن را برای جانشین نمودن خاندان یحیی خان پس از مرگ عبدالرحمان در میان می آورند. زیرا پنداشته اند که کرزن بالای سردار نصرالله خان و سردار حبیب الله خان فرزند ارشد امیر اعتمادی نداشت. "لذا آنها از همان وقت در جستجوی یک بدیل مورد اطمینان و مطلوب خود برای سلطنت آیندۀ افغانستان برآمدند که آن بدیل باید از سلالۀ محمدزایی اما با دودمان امیر دوست محمد خان در رقابت باشد. برای این مأمول هیچ خانواده یی مساعدتر از خانوادۀ سردار یحیی خان نبود." (3)

پسانتر شباهت همین مسأله راحین دریافت انگیزه ها و عوامل بازگشت نادر و برادرانش از نیس فرانسه به سوی افغانستان نیز می بینیم

نکاتی پیرامون استبداد نادرشاه:

ملتفت خواهیم شد که دادن امر به قتل انسانها از طرف پادشاهی که تازه بدوران رسیده بود، مُهر و نشان مطلقیت و استبداد تاریخی و دیرینه و پیشینۀ حکومتداری را با ویژه گیهایش حمــل می کرد. می دانیم که آن رویکرد در درازنای حاکمیت تاریخی خویش از صلاحیتی خبر می دهد که دارندۀ قدرت به آسانی در گرفتن جان انسانها به کار گرفته است.

محمدنادر خان با اتخاذ چنان راه و روشی، نشان داد که نُماد استبداد و میراث بردار آن است. یعنی جامعۀ ما سده های متواتر، شاهد حضور چنان ساختاری بوده است که شاه و امیرش صلاحیت نگهداشت و یا پایان دهی جان و مال مردم را تمثیل می کرده است. محمدنادر خان کوشید که باپذیرش همان ساختار فکری - سنتی و ایجاد نهادهای اجرایی آن، در اوضاع تا حدودی متفاوت از نظر تاریخی، نظام خودکامــه را تمثیل و نگهداری نماید.

در نفس چنان لزوم دیدی، می نگریم که تصمیم شاه مطلق است. ادارۀ امور در دست اوست. محدودیت قانونی که صلاحیت او را مشروط کند، وجود ندارد. در نتیجه رأی و فکر و اندیشیده گیهای خویش را به کرسی می نشاند.

در ادامه امر به اعدام ها و دست بردن به گلوی کسانی که سر به تن شان می ارزید، چاشتگاهی در قصر شاهانۀ خویش امر داد که به زنده گی عبدالرحمان لودین (1272-1309 خورشیدی، 1893- 1930 عیسوی) پایان داده شود.

شاه دستور مرگ انسانی را داد که چون گل نوشگفته یی بود و با توجه به آنچه در دیدار خویش با مدارک مربوط به او نگریسته ایم و در صفحات این نبشته می آوریم، به شگوفه نشستن های بسیاری را می شد از او انتظار داشت.

در نتیجۀ امر شاه ومرگ لودین، جامعۀ ترقیخواه ما، آن انسان سیاست، ادب رزمی و انتقادی ،مردی متوسل به قدم و قلم و نترس و جسور را از دست داد. جامعه کسی را از دست داد که آگاهی سیاسی و ادبی اش در گفتارها و نوشتارها، جلوه های مبتارز روشنفکرانه داشت و در جسارت و سخن به موقع گفتن او نیز تجلی می یافت.

هنگامی که می نگریم شاه سنگدل، آن گل بهار و خزان دیده را پرپر کرد، تنها نشان دادن چهرۀ کلی استبداد رأی شاه به دریافت چرایی قتل پاسخ نمی دهد. می شود گفت که نادر خان ادارۀ امور را در دست گرفته بود و بدلیل اعتقاد به نظام استبدادی چنان اوامری می داد. اما اگر بازهم این سوال مخالفت آمیز فریادی را بر می آورد که چرا؟ و پاسخ جویی به آن، هم نیازمند دادن استبداد محمدنادر خان است؛ ولی بسنده نیست. زیرا به حوزۀ استبدادشناسی و از جمله استبدادشناسی مورد نظر ما، مستلزم دریافت ویژگیهای از خواستگاه ها، و تشخیص رنگ و بوی مکانی و زمانی آن است. نتیجۀ مکثی که ازین موارد بدست می آیــد، در آغاز نشان دهندۀ دو عنصر است:

- عنصــرترس که حاکی ازضعف نظام نادرشاه بود.
- زمینه های مساعدی را که اشتباه فعالان سیاسی در اختیارمطلقیت شاه میگذاشت .

زمینۀ توفیق وغلبۀ عنصر نخستین را،اشتباه وتوََهُمی مساعدترنموده است که نماد آن را در برداشت ها وموضعگیری لودین ویاران اوآورده ایم. تصورما این است که بیشترینه پرداخت ها به استبداد نادرخان،به این زمینه معطوف نبوده اند. این است که در قلمروشناخت لازم هنوز دچار نارسایی وکمبودهای قابل بحث بیشتر هستیم .

در گسترش بحث این موضوع ،گفتنی است که بدون تردید، اشکال نظام های استبدادی درافغانستان وجهان هنگام دست بردن به جان ومال مردم ،خواستگاه های مشخص زمانی، ذوقی ، عقیده یی ،وبارهای مشخص اجتماعی داشته اند. پاسخ مشخص به سوال چرانادر خان دست به اعدام ها برد را نیز با دریافت همین مشخصات میتوان بدست آورد. به دیگر سخن لازم است که برای دنبال نمودن جریان آسیب پذیری جامعه، استبداد ودرزمینۀ بحث مورد نظرما استبداد محمد نادرخان را باابعادی از ویژه گیهای آن بشناسیم . ولی با دیدن تنها استبداد نادرشاهی وهراستبداد دیگری،برآیند کارنتیجه یابی تا هنگامی ناقص خواهد بود که جانب قربانیان اوشناخته نشوند. تاریخ ما تا حال صرفا ً به همان یاد آوری از استبـــــداد دولتی بسنده نموده است . کمبودها ونارسایی های نهفته درعنصـــر مخالف که در سطح اشتباه ، کمک کنندۀ استبداد بوده است،درمعرض ارزیابی قرارنگرفته است . در حالیکه توجه به این موضوع ،به ویژه پس ازتبارز فعالیت های حزبی ویا گونه یی از آن همواره حایز اهمیت است .

مسلم است که درآغاز، آنجا که به عدم تحمل استبداد بمثابۀ صفت مشترک کلیه نظام های جفاکارمیرسیم ،گمانی برجای نمی ماند که افکارمحمد نادرشاه نیز ازهمان ریشه آب نوشیده است . او بنیاد های نظام خویش رابرسلب حق انسانهای دیگر،منع ونفی آنها در راه سهمگیری ایشان درادارۀ امورشکل داد. اما تاریخ کارکردها وبازشناسی آن روند نیاز دارد که ویژه گی چهره و کارکردهای انسانهایی را نیز دریابیم که برای بقای مبارزاتی خویش می کوشیده اند .

بطورمثال، وقتی کسانی که الهام سیاسی خویش را در خودرایی می بینند، با آگاهی واطلاع ومشاهدۀ حضور کسانی که ظرفیت چرا گفتن را دارند ، در نآرامی وترس به سرمی برند. پس تصمیم می گیرند که آنها را بکشند. در نظام خودکامۀ محمد نادرخان نگریسته ایم که بیشترین قربانیان اومخالفینی نبوده اند که اقدام به عملی علیه او نموده باشند. برخلاف، بخشی ازقربانیان نظام استبدادی اودرچهره های کسانی معرفی میشوند که یا نظاره گر بوده اند ویا حتا از همکاری بانظام او نیز دریع نکرده اند. این ویژه گی استبداد محمد نادرخان، ومقایسۀ آن با حاکیت امیرحبیب الله خان، شــاه امان الله خان وامیرحبیب الله کلکانی،نشانداردرجۀ شدت و اوج آن گونۀ از حکومتداری است .

مورد دیگری نیزشایان یاد آوری است که هنگام بازشناسی استبداد نادرشاه ، تنها به کمبود نقــــــد جامع نظام وقربانیان اومواجــــــه نمی شویم به ویژه نقدی که خواستگاه اش نقد کلیه اشکال استبدادی باشد. حین دریافت این کمبود،خاموشی واغماضی را میابیم که طرق وراه های تصرف قدرت سیاسی را از طرف نادرخان با دل وجان پذیرفته اند. در حالیکه میان سیاست های حاکم درهدف تصرف قدرت با اعمال سیاست های حکومتی ومستبدانۀ اورابطۀ ماهوی وناگسسته یی وجوددارد .

این اغماض به ویژه دربرابرآن زمینه یی ازاقدامات اومشهود است که دارندۀ بارهای محیلانه، قبیله یی وقومی بوده اند. اقداماتی که ترس از تشخیص مکنونات آن را همواره درلباس حیل سیاسی وکاربرد خشونت همراهی نموده است .

ازآنجایی که بعُد قبیله یی ،قومی ومنطقه یی کارکردهای نظام او بصورت قصدی وبنابردلیل روشن تأثیرنهادن عوامل قومی درافغانستان، درکارعده یی ازقلمزنان تاریخنگاروکسانی که ادعای رویکرد جامعه شناسانه بر دریافت استبداد داشته اند،به فراموشی سپرده شده است؛در نتیجه نقد استبداد محمد نادرخان از قلمرو کار ایشان خارج شده است. همین غفلت وچشم پوشی ناشی از محدودیت قومی در نگرشها ونگارش ها بوده است که( به استثنای چند مورد ) استنتاج لازم ازاستبداد نادرخان ارایه نشده است. وچه بسا با نشان دادن آن وجــه قومی – منطقه یی او، حتا دانایانی که انگیزۀ گسست از کارکرد نادرخان وموضع انتقادی علیه او ندارند؛ بصورت منطقی به مواضع دفاع آمیزازاو ونظام اش میرسند .

واین درحالی است که می بینیم ،رعایت وجدان وارسته ازچنان قید وبند ها ،هیچ نوع موانعی را نباید دربرابردیده گان پژوهشگرایجاد نماید. درینصورت،آنچــه راکه امیرحبیب خان، شاه امان الله خان وامیرحبیب الله کلکانی وکسان دیگری درافغانستان نشان دادند؛ درهمان سطحی باید مطرح بحث باشد که سیرپیدایش وتداوم حضورنظام نادرخانی ویا هرنظام دیگر.

آن گونه که دربالا گفتیم ،درین نبشته ،کارکردنظام نادرشاه را درکارگزینشی خویش با مکث بیشتر برعبدالرحمان لودین در معرض باز اندیشی ونتیجه یابی نهاده ایم .

تأمل ما درین نبشته با اشاره به دوچهره ودو نُماد مقابل هم ، یکی عبدالرحمان لودین و دیگری محمد نادرخان است . چهرۀ نخست راانسانی تغییرخواه وترقی جوی برای اوضاع افغانستان یافته ایم .

انسانی که آرزوهایش پیشینه های دارندو درگذرگاه آزمونی وآزاردهندۀ نظام دهسالۀ امانی ، تقاطع کرده است. دردورۀ پاشیدگی شیرازه های جامعه ؛در حکومت چند ماهۀ امیرحبیب الله کلکانی،چندی زندان دیده اما آزاد شده است.درآغازین ماه های حکمروایی نادرشاه،موضع ترصدآمیزوهمکارانه با شاه داشت.

درشخصیت محمد نادرخان، صفات ارجگزاری به داشتن قدرت مطلقه را به گونه یی میابیم که درنتیجه ، آن میل کسب ونگهداشت قدرت ، بسا از موازین انسانی واخلاقی در جامعه ما را نیززیرپای گذاشت ونهاد دیرپای وزیانمندی رابرای جلوگیری از رشدوتعالی مادی ومعنوی لازم جامعه شکل داد.

درتوضیح بیشترصفات نادرشاه ، این نکاات را میابیم :

1- تزویر وریا ،اتخاذتاکتیک ها وسیاست های های ظریفانۀ دپلوماتیک وموفقانه :
- در زمینۀ اغفال ِمدعیان تاج وتخت، امان الله خان ویارانش
- در زمینۀ استفاده ازعامل منطقه یی – قومی ( درپیش گرفتن جنگ سمتی- قومی )
2- خشونت
3- شتاب درکاربرد خشونت.
4- عامل عقده وفراموش نکردن مخالفت های که او وبرادرانش در پیشنه ها با کارمندان عالی رتبه نظام امانی داشتند (مانند عقدۀ او دربرابر محمد ولیخان )
5- رویکرد به شیوه های سنتی مبنی برسپاریدن ادارۀ اموربه نزدیکان. ودرنتیجه ایجاد استبداد خاندانی . . .

تزویروسایۀ مکر،حیل و نیرنگ های هنرمندانۀ دپلوماتیک،محمد نارخان را ازشروع فعالیت اش برای کسب قدرت، زیرنام نجات وطن همراهی نموده است .

پس ازبازگشت ازفرانسه ( به تاریخ 5 دلو 1307 ازشهر نیس فرانسه حرکت نموده وبتاریخ 19 حوت 1307به افغانسنان رسید ) ،درآن موقعی که نخستین قدم ها رابرمیداشت ، تأکید برنجات وطن میکرد. درحالی که وطن از جانب نیروی اجنبی اشغال نشده بود. بلکه افرادی هیجانی،متأثرازنقش برنامه های دولت وتبلیغ مخالفین او، به نیروی نظامی تبدیل شده ، ازنارسایی های نظام امانی استفاده نموده ،زمینۀ رشد ونمویی را یافتنتد تا قدرت رابدست بیاورند. آنانی که قدرت رابدست آوردند، نیرومند نیز نبودند. بلکه آن ضغف نظام امانی وعدم دفاع مردم از آن نظام بود که زمینۀ ورود شان را بکابل وبه ارگ شاهی مساعد گردانید. ازین روادعای نجات درقاموس سیاسی – فرهنگی محمد نادرخان را باید دربرداشتی دیگری که از نجات داشت سراغ نمود.

با توجه به کارکردهای محمد نادرخان، بهتر آن تواند بود که تعریف نجات را از موقف ذهنیت داشتن همیشگی انحصار قدرت نزدخانواده های اشرافی درنظر آوریم که خویش را" کریم الطرفین" پنداشته بودند. حدود دو سده با داشتن قدرت خوی وعادت گرفته بودند. آن خوی وعادت ، ذهنیت مبنی برداشتن همیشه گی قدرت سیاسی راچنان درافکارو آرزوهای ایشان بافیده وتنیده بود که از دست رفتن آن رامساوی با ازدست رفتن وطن وامنیت می پنداشتند.

این چنین است که وقتی حبیب الله کلکانی قدرت را گرفت،افرادی چون محمدنادرخان، درواقع در هیأت فکری وتاریخی خویش به گونه یی ازغصب قدرت بوسیلۀ بیگانگان وازدست رفتن وطن مواجه شدند . اما هنر نادرخان دراین بود که ن مکنونات قلبی واندیشیده گی های قبیله یی ودردست داشتن قدرت با دهنیت سنتی وتاریخی راهرگزاشکارا برزبان نمیاورد. ازین محمدنادرخان در فعالیت های روزمره زبانی را بکار می برد، که آمیخته با مؤ لفه های ظریفانه ودپلوماتیک بود . گمانی نتوان داشت که نارسایی ها وغلط کاری های نظام امیرحبیب الله کلکانی ،به توفیق وپیروزی های نادرخان مساعدت می نمود. همچنان که کلیت اوضاع وضعف بقیه داعیه داران قدرت،زمینه های رسیدن اورابکابل هموارترمی کرد. جلب پشتیبانی واطمینانی که از ناحیه دولت انگلیس داشت ،نه تنها فضای مساعدتری رابرای رسیدن او بکابل مساعد تر میساخت، بلکه از پیروزی دپلوماسی محیلانۀ او نیز حاکی است .

درمورد ادعای ناثواب و نادرست نجات وطن ازدست امیر حبیب الله کلکانی ، که از طرف محمد نادرخان اصطلاح مروج دزدان سقوی زمان امان الله خان را به عاریت گرفته بود ،زمانی میتوان به تردید مواجه شدکه زندگی فاقد امنیت ومخاطره آمیزانسانها درهردونظام مقایسه شوند .

درست است که در زمان حکومت نه ماهۀ حبیب الله کلکانی مردم آزاری،بی کفایتی،نارضایتی حاصله از آن وجودداشت وروبه گسترش نهاده بود. اما آنچه دردوران پس از او اِعمال شد، پهنه یی ازبیدادگری هایی بسیارخشنتررابا خود داشت .

اگرعدم یادآوری واقعیت هایدردناک دورۀ حبیب الله کلکانی، هر انگیزه وهدفی راکه با خود داشته باشد،هر خواستگاهی چون مذهبی – دینی ، قومی ، سمتی وهرتکیه گاهی که برای دفاع ازاو درنظرباشد، با واقعیت های تلخ حکومتداری او سازگاری ندارد ؛ نادیده گرفتن بنیاد های سیاسی و مظالم برخاسته از دورۀ نادرشاهی نیزبارگرانی بردوش وجدان های خواهد بود که ازیادآوری آنهاامتناع می ورزند . هنگام صحبت پیرامون "امنیت" به این موضوع برمیگردیم .

هوشیاری وزیرکی نادرخان برای کسب قدرت :

ازآن جایی که در اغازتلاشها ،طرح تصرف مقام شاهی وآشکارکردن آن نیت برای نادرخان، نمی توانست موفقیتی رابرای اوباربیاورد وحتا مشکل سازهم بود، چنان علایمی را بکار می برد که طرفداران امان الله خان را متقاعد کند که امان الله خان را به سلطنت برمی گرداند . از سوی دیگرمدعیان دیگری را که در پی کسب قدرت شاهی بودند ،میتوانست با تبسم های دپلوماتیک وسکوت های پر رمز ورازدرحاشیه براند.

دکترمحمد اکرم عثمان با ارایۀ مطلبی از خاطرات غلام فاروق خان عثمان به نکتۀ جالبی درین زمینه اشاره نموده است . وی مینویسد :

" از دفترخاطرات غلام فاروق خان عثمان که درجریان اقدامات محمد نادرشاه هنگام ورودش به "جنوبی" یا ولایات پکتیا وپکتیکای فعلی قرار داشت ، وبا او مرحله به مرحله هم گام بود برمیاید که نادرشاه باهوشیاری وتدبیرتمام موانع را ازسرراهش برداشت. درآن دفترچۀ خاطرات چنین می خوانیم" :

« در ستیشن های ریل دهلی و لاهور مستقبلین زیادی که شمار تقریبی آنها به هفت، هشت هزار نفر میرسید به پیشواز قطار حامل سپهسالار محمد نادر خان حاضر شده بودند.

در پیشاور باز هم مردم از موکب او و هیات همراهش با گرمجوشی استقبال کردند. ام-ای حکیم چسر دکتور غلام محمد هندی ساکن منطقۀ صدرپیشاور رها یشگاه آبرومندی برای اقامت سپهسالار و همراهانش آماده کرده بود.پشاوری ها با شعار های « زنده باد امان الله خان!» « زنده باد نادر خان!» از نادر خان و همسفرانش پذیرایی کردند.

دراین وقت « والی علی احمد خان» از طریق مهمند وارد پیشاورشد و در« دین هوتل» اقامت گزید.شنیدیم که اورا« ملک قیس» واهالی« شینوار» غارت کرده اند چه مدعی تاج و تخت افغانستان بود و شینواری ها که دیگر ازاو روگردان شده بودند به سختی تاراجش کردند و حاضر نشدند که به او بیعت بدهند.

سپهسالار محمد نادر خان مرا ماموریت داد که به دیدنش بروم و مقصدش را از آمدن به پیشاور را جویا شوم.
والی علی احمد خان توسط من به سپهسالار محمد نادر خان پیشنهاد کرد که باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات افغانستان سعی بخرچ دهند، فرقی نمی کند که ریاست کشورازآن من باشند یا از آن سپهسالار نادر خان.
وقتیکه آن پیشنهاد را به نادر خان رساندم پوزخند زد و هیچ نگفت.

یکی ازعلل شادمانی مردم پیشاورازسببی بود که شایع شده بود که سپهسالار نادر خان مصمم است پادشاهی را به اعلیحضرت امان الله خان بر گرداند.

بعد از یازده روزاقامت در پیشاور، سپهسالار و برادرش شاه ولی خان بطرف « جنوبی» و بردار دیگرش سردار محمد هاشم خان بطرف « مشرقی» حرکت کردند و قرار شد من هم به همراه محمد هاشم روانۀ مشرقی شوم.

محموله های لوازم ضروری محمد هاشم خان را خودم بر یکی از لاری های شرکت بار چالانی بار کردم که از سالی چند عضویتش را داشتم.
کالا های سردار محمد هاشم خان را به جلال آباد رساندم و عملآ وارد ماجرایی شدم که به سر کردگی سپهسالار محمد نادر خان آغاز شده بود
اکرم عثمان ادامه میدهد:
" از قراین وپسمنظر زندگی او وبرادرانش برمیاید که آنها ازدیرگاه در فکر تصاحب قدرت سیاسی بودند وگام به گام چنان آرمانی رادنبال می نمودند . ".» (4)

در تایید این سخن می شود به چند مورداشاره نمود که مکنونات تزویرآمیزمحمد نادرخان رانیزنشان میدهند :

محمد نادرشاه درسالهای پادشاهی امان الله خان درچندین مورد با پاره یی ازافکارواعمال او، موافقت نشان نداده بود . به طور مثال:

نخست، میدانیم که محمدنادرخان اززمرۀمشروطه خواهان علیه مطلقیت امیرحبیب الله خان نبود. ازهمکاران ومحافظین امیرحبیب الله خان بود.دسترسی به امتیازات اشرافی راکه امیر برای پدروکاکایش ( سرداریوسف خان وسردار آصف خان ) وفرزندان آنها به شمول محمد نادرخان فراهم نموده بود،به دلبستگی حفاظت نظام او می افزود. تنها موردی که پای نادرخان را به یک وحدت عمل در میان آورد ،قتل امیر حبیب الله خان است. این چرخش درموضعگیری نادرخان به زیان امیر،بایست هنگامی رونما شده باشدکه از تصمیم قاطع وازوزنۀ توان وسازماندهی امان الله خان متیقن شده بود . آنچه را که غباراز دیدارامان الله خان ونادرخان پیش ازقتل امیر حبیب الله خان میاورد، حاکی ازین است که نادردرسطح همکاری علیه امیربا فرزنداو( امان الله خان ) به تفاهم رسیده بود. ( 5)

آن تفاهم بی نتیجه نماند. وبه دنبال آن، نادرخان درجنگ استقلال خوب درخشید ورتبه های ترفیع ومدالهای رااز طرف امان الله خان نصیب شد. رتبه های بالاتری را که نصیب شد ،در حدود توقع او نیزافزود.

شورشهای جنوبی ، اختلافات درونی جناح های دربارامانی را تشدید نمود. با آنکه جزییات اختلافات منتشرنشده است واسناد لازم، دقیق ومستندی دردست نیست .اما برنامه هایی را که نادرشاه پس از تصرقدرت سیاسی به منصه اجرا گذاشت میتواند حاکی از آن باشد که نادرشاه با آن اصلاحات و موقع دهی شخصیت های تحول طلب غیرخاندانی نیز دردربارامانی تفاهمی نداشته است .

نباید تردید داشت که دورکردن نادرخان ازوزارت حربیه(1924) اختلاف کوچکی میان او وشاه وطرفدرانش بوده است. یکسال پیش از او کوتاه شدن دست بردرانش از امور نظامی وسپس خود وی از موجودیت اختلاف وعدم اعتماد شاه برآنها حاکی است . نادرخان پس ازدورشدن اش ازمسؤولیت امورسرحدات ومتعاقب آن از وزارت حربیه ،احساس اهانت وعقدۀ بیشتر را حمل کرده است .

به احتمال قوی که در متن وجود اختلافات دیگر، نخستین اختلاف ونارضایتی شدید نادرخان ازهمان موقع برجسته ترشده است .

هنگامی که شاه او راروانۀ سفارت درپاریس نمود(1924)،ودوسال بعد از آن مقام برکنارگردید، (1926)مخالفت با شاه امان الله گونۀ واضحترراداشته است. برکناری اواز سفارت درپاریس، بازگشت به افغانستان رابا خود نداشت (. این عمل به تنهایی دارندۀ نشانی از عکس العمل نادرخان علیه سیاست های امان الله بود. پیوستن چند تن برادرانش با او درنیس فرانسه، زمینه های بهتری رابرای پروردن افکار قدرت طلبانه ایجاد می نمود.
(درینجا شایان یادآوری است که غبار از برطرفی نادرخان وبرادرانش از مقام سفارت ها می نویسد و اما نشریات نادرشاه از استعفای آنها می نویسند . نگاه کنیم :

غبار : " روش شاه ودولت افغانستان در برابر این خاندان تا سال 1936 به همین وتیره دوام نمود، مگردرسال اخیرالذکر این رشته بکلی منقطع گردید. نادرخان از وزارت مختاری پاریس وبرادرش محمد هاشم خان از سفارت ماسکو ومحمد عزیزخان برادر بزرگش از نظارت محصلین افغانی در فرانسه معـــــــزول شــدند . . . " (6)


در سالنامۀ کابل چنین نگاشته شده است : " اعلیحضرت همایونی( منظور محمدنادرشاه است ) ، در اوایل برج قوس 1302 از عهدۀ وزارت حربیه نظربه بعضی موانع مستعفی گردیدند .در سال 1303 به وزارت مختاری افغانستان در پاریس منصوب وبتاریخ 19 سرطان رهسپار فرانسه گشتند. در30نومبر 1926 ع در اثرعلالت مزاج استعفای قطعی خویش رااظهار داشته به معالجه پرداختند. "(7)
ادامه دارد

رویکردها وتوضیحات :

(1)- نخستین سالنامۀکابل (1311خورشیدی )، ضمن شرح حال نادرشاه، ازنشان دادن جای تولداو(دیره دون هند) امتناع ورزیده است .
(2)- جالبترین کتابی که ازسیمای خانواده گی، روابط خویشاوندی ونزدیکان خانوادۀ یحیی خان گردآمده واینجانب تاحال دیده ام ، کتاب افغانستان درمسیر تاریخ جلددوم میباشد.بحث داکتر محمد اکرم عثمان باآوردن اطلاعات تازه، همچنان تأمل داکترسیدعبدالله کاظم با استفاده از منایع بیشترومنجمله کتاب آتش درافغانستان نوشتۀ دیه تالی . استوارت وافزودن معلومات جدیدتر،به جوانب معلوماتی پیشین جامعیت بخشیده است . مراجعه شود به :
Stewart.Rjea Talley : Fire in Afganistan.London. 1914-1929.
این کتاب بوسیله یارمحمد کوهسارکابلی درسال 1380 ترجمه ودر پشاورمنتشر شده است .
نشانی کتاب داکتر کاظم:
داکتر سید عبدالله کاظم. سابق استاد ورئیس پوهنحی اقتصاد ( دانشکده ) پوهنتون ( دانشگاه ) کابل .یک بررسی تحلیلی تاریخی زنان افغان زیر فشار عنعنه وتجدد. فصل نهم .ص 206. نوامبر 2005 کالیفورنیا . امریکا .
(3) - اثرپیشین .ص 206
(4)- دکترمحمداکرم عثمان به نقل ازدفترخاطرات غلام فاروق خان عثمان . طی مصاحبۀ مفصلی با فرید سیاوش .سایت زندگی zendagi_com@hotmail.com قسمت سی وسوم.

برای معلومات بیشترسطرهای پایان دیده شود :

"غلام فاروق عثمان فرزند سردار محمد عثمان خان میباشد. اودر26 محرم سال 1322 هجری قمری در کوچۀ خوابگاه کابل به دنیا آمده و به سال 1352 شمسی چشم از جهان پوشیده است. اولین همسرش مرحومه زبیده دختر سردار محمد عزیز خان برادر ارشد سپهسالار محمد نادر خان بود.
قراری که واقف هستیم مادر محمد عزیز خان و محمد هاشم خان محمد زایی بود و با سردارمحمد عثمان خان نسبت خونی و نسبی داشت، در حالیکه مادرسپهسالارمحمد نادر خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان سدوزایی بود.
وقتیکه مناسبات اعلیحضرت امان الله خان با سپهسالا محمد نادرخان تیره شد،غلام فاروق عثمان احتمالا به جرم وابستگی به گروه نادرخان مدت کوتاهی به زندان افتاد، ووقتیکه، امیر حبیب الله کلکانی مبادرت به قتل پدرش سردار محمد عثمان خان کرد او به هند بریتانوی فرار کرد و در آنجا با همدستی « عبد الحسین خان عزیز» و « محمد عثمان خان امیر» در صدد تشکیل گروهی به طرفداری امان الله خان بر آمدند؛ و این اقدام مقارن زمانی بود که شاه امان الله ناگزیر به ترک سلطنت و سیاست شده بود و رهسپار اروپا بود. همزمان نادرخان به همراهی برادرانش فعالیت های شانرا در آن ولا شروع کرده بودند و غلام فاروق عثمان با آنها همراه شد . . ."( منبع پیشین)

با توجه به اهمیت خاطرات شخصیت های مؤثر ویا دارنده گان اطلاعات قیمت بها که درکنار "تاریخ سازان" قرار داشتند،وبا توجه به اهمیت آنها به عنوان یکی از سرچشمه های نیل به تاریخ واقعی وآنچه من خود شخصاً طی مشغولیت با چند کتاب حاوی خاطرات داشتم ؛ درتعجب ام که چگونه وچراهنوزخاطرات غلام فاروق خان عثمان به نشر نرسیده است ؟

(5)- غبار.افغانستان درمسیر تاریخ جلد دوم . ص 30
(6) - غبارجلد دوم .ص 34
(7) - سالنامۀ کابل . انجمن ادبی . سال 1311 ص 2 .کابل افغانستان .