جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ مهر ۴, پنجشنبه

سکولاریسم و دین

از: وحید وحدت‌حق (روزنامه‌نگار و پژوهشگر مقیم آلمان است)

سکولاریسم

سکولاریسم و دین از دید هابرماس


فهرست مندرجات

.



سکولاریسم چیست؟

یورگن هابرماس (به آلمانی: Jürgen Habermas) (زاده‌ی ۱۸ ژوئن ۱۹۲۹ در دوسلدورف آلمان) از فیلسوفان و نظریه‌پردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت است که در چارچوب سنت نظریه‌ی انتقادی و پراگماتیسم آمریکایی کار می‌کند.

داریوش کریمی در برنامه‌ی پرگار می‌پرسد: «سکولاریسم چیست؟ جدایی دین از سیاست یا از حکومت؟ آغاز زوال دین یا راه احیای دین؟»

سکولاریسم عقیده‌ای است مبنی بر جدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت می‌نشینند، از نهادهای مذهبی و مقام‌های مذهبی. این تفکر، به‌صورت کلی، ریشه‌ در عصر روشنگری در اروپا دارد. مفاهیمی مانند جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا، و لائیسیته در فرانسه و ترکیه بر پایه‌ی سکولاریسم بنا شده‌اند، ولی در کشورهایی مانند افغانستان، ایران و عراق با جدایی دین از سیاست مخالف هستند.

آن‌چه در پی می‌آید، «سکولاریسم و دین از دیدگاه یورگن هابرماس»، نوشته‌ی وحید وحدت‌حق، نویسنده، روزنامه‌نگار و پژوهشگر مقیم آلمان - از رادیو فردا - است.

آیا می‌شود با تفکر دیالکتیکی به رابطه سکولاریسم و دین نگاه کرد؟ آیا جنبش‌های دینی در سراسر جهان با عکس‌العمل‌های خشونت‌آمیز و محافظه‌کارانه خود جوابی به سیاست‌های غربی می‌دهند؟ رابطه دیالکتیکی فلسفه سکولاریسم و جوامع سکولار از یک‌سو و جنبش‌های دینی از سوی دیگر چگونه است؟

یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی، این سئوال را مطرح کرده است که آیا جوامع مدرن در عرصه «پساسکولاریسم» یعنی در عرصه‌ای که سکولاریسم را پشت‌سر خود گذاشته است، به‌سر می‌برند یا نه؟

جامعه‌ای که به‌عرصه «پساسکولاریسم» رسیده باشد، باید عرصه سکولاریسم را پشت‌سر گذاشته و گذرانده باشد. پس این سئوال در خصوص جوامع «پساسکولاریستی» فقط در مورد جوامع مترقی و مرفه‌ی اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم و در خصوص جوامع کانادا و استرالیا صدق می‌کند. در این جوامع سکولار روابط و تفکر دینی انسان‌ها مستمرا سست‌تر شده است.

هابرماس تز مهمی را در مورد جوامع سکولار مطرح کرده است: از یک سو اجتماع از کلیسا دور شده است که این یک حقیقت اجتماعی است. ولی دو روند مهم در تقابل با گرایش‌های سکولاریستی قرار گرفته‌اند. بروز جنبش‌های معنوی‌دینی و بروز پدیده دین در سطح بین‌المللی، به اشکال مختلف.

هابرماس پافشاری می‌کند که رویدادهای جهانی به این معنی نیستند که سکولاریسم در جوامع مدرن از بین رفته است. ولی امر حتمی این است که شبهات و شک در خصوص ادعای مرگ دین قابل انکار نیست.

حداقل به نظر عده‌ای از جامعه‌شناسان نمی‌شود دیگر به سادگی مدعی شد که بین مدرنیزه‌شدن یک جامعه و روند سکولاریزه شدن رفتار انسان‌ها رابطه‌ای نزدیک هست.

هابرماس این مسئله را از سه بعد مختلف زیر نظر قرار داده است:

اولاً، پیشرفت علمی-تکنیکی انسان را در جوامع مدرنِ افسون‌شکن در کانون توجه قرار می‌دهد. در این جوامعِ طلسم‌گریز سعی می‌شود که برای هر حادثه‌ای دلیل و برهانی پیدا کرد. این حقیقت ولی با دید متافیزیکی و خدامرکزی التزاما هماهنگی ندارد.

ثانیاً در این جوامع سکولار کلیساها و جوامع دینی در روند تمایزیابی سیستم‌های اجتماعی، دیگر قادر نیستند که مستقیما به سیستم‌های حقوقی، سیاست، فرهنگ، تربیت و علم نفوذ کنند. به‌همین خاطر کلیساها و دیگر جوامع دینی مشغول به اداره خصوصی اماکن مقدس و جوامع خود می‌شوند. در واقع می‌شود گفت که دین در حیطه زندگی خصوصی مردم قرار گرفته است.

ثالثاً، توسعه جوامع کشاورزی به سوی جوامع صنعتی و پساصنعتی عموما سطح رفاه جوامع را بالاتر برده و باعث امنیت بیشتری برای افراد جامعه شده است.

با کمتر شدن سنگینی خطر زندگی و رشد و پیشروی امنیت برای هستی انسان گویا انسان دیگر نیازی به مراوده با قدرت ماوراءلطبیعی ندارد.

سکولاریسم در اروپا تا حد زیادی تحقق یافته، ولی هابرماس می‌نویسد که اگر از دید جهانی به این پدیده نگریسته شود، به قول فیلسوفانی مانند هانس یوناس، می‌بایست حتی از «پایان سکولاریسم» صحبت کرد.

هابرماس یادآوری می‌کند که خیلی از جامعه‌شناسان سالیان سال فکر می‌کردند که ایالات متحده آمریکا استثنا است. زیرا در آنجا گروه‌های دینی متعددی وجود دارند و فعال هستند.

او یادآوری می‌کند که در ایالات متحده آمریکا تعداد زیادی از شهروندان متدین سرنیزه مدرنیسم در اجتماع هستند، یعنی در آمریکا هیچ وقت پیشرفت تکنیکی و علمی به‌معنی نفی دین محسوب نشده است.

هابرماس به این نتیجه رسیده است که در واقع اروپا فعلاً یک نقش استثنایی در جهانی نسبتا دینی بازی می‌کند. اگر ادیان را از دید جهانی بنگریم، اعتقاد به دین امروز خیلی عادی به نظر می‌رسد.

هابرماس خود این نگرش را رویزیونیستی [تجدیدنظرطلبانه] می‌نامد. این جامعه‌شناس و فیلسوف آلمانی می‌نویسد که قرار بود که اروپا سرمشق جهان شود، ولی به نظر می‌رسد که اروپا خود یک راه استثنایی را طی کرده و دارد طی می‌کند.

به‌نظر هابرماس، سه پدیده باعث بازگشت، گسترش و ترویج ادیان بزرگ در سراسر جهان شده‌اند:

    ۱) بنیادگرایی و اصولگرایی در اوج قدرت خود قرار گرفته‌اند،

    ۲) از توان خشونت ادیان استفاده سیاسی و ابزاری می‌شود،

    ۳) در اکثر جوامع دینی و اکثر کلیساها گروه‌های محافظه‌کار و سنتی از دیگران سبقت گرفته‌اند.

این حقیقت حتی در خصوص جوامعی که طرفدار آئین بودا و آئین هندو هستند هم صدق می‌کند.

البته جنبش‌های اسلام‌گرا، به‌ویژه در شمال آفریقا از یک سو و جنبش‌های اوانجلیکال از سوی دیگر در آمریکای لاتین رشد چشمگیری داشته‌اند، به‌ویژه جنبش‌های اسلامگرا با سرعت تندی رشد می‌کنند.

هابرماس به خوبی می‌داند که اصولگرایان و بنیادگرایان با تعبیر و تفسیرات کاملا جزم‌اندیشانه خود از دین در دشمنی و در مبارزه با جهان مدرن قرار گرفته‌اند.[۱]

*

آیا شهروندان متدین و بی‌دین می‌توانند حقوق یکسان در یک کشور داشته باشند؟ از دید یورگن هابرماس می‌شود به این سئوال جواب مثبت داد، به شرطی که مقامات حکومتی کشور و شهروندان اصول دموکراتیک را مراعات کنند. البته مقامات حکومتی کشور می‌بایست نسبت به عقیده و بیان شهروندان موضع بی‌طرفانه داشته باشند و از آزادی‌هایی مانند آزادی بیان و آزادی قلم صیانت کنند.

با وجودی‌که پروژه جوامع سکولار اروپا در مقایسه با وضع فرهنگی سیاسی جهان شاید استثنایی باشد، ولی هابرماس تاکید می‌کند که تز سکولاریسم در سطح جهانی مدافعان زیادی دارد.

این جامعه‌شناس و فیلسوف آلمانی پافشاری می‌کند که برای درک اینطور مسائل می‌بایست بین فرآیند سکولاریزه شدن و مدرنیزه شدن یک جامعه فرق گذاشت.

واقعیت این است که شکی نیست که شهروندان متدین هم قادر هستند در راس جنبش نوسازی جامعه قرار بگیرند و به نوعی نقش سرنیزه و نوک پیکان مدرنیسم را بازی کنند.

البته دینداری یک مسئله فردی در جوامع مدرن است نه وظیفه دولتی و مقامات حکومتی کشور.

یعنی در جوامع مترقی التزاما دین اهمیت خودش را از دست نمی‌دهد و اگر هم صحبت از جوامع پساسکولار می‌شود، دلیل آن این است که سطح فکر دینی در اجتماع به مرور زمان تغییر کرده و نمی‌شود به‌راحتی پیش‌بینی کرد که در آینده اعتقاد به دین چه نقشی را در اجتماع بازی خواهد کرد.

هابرماس می‌نویسد که اولاً سکولارها اعتماد به نفس خود را به‌دلیل گزارش‌های مطبوعاتی در خصوص قدرت جنبش‌های اصولگرای اسلامی و تروریسم از دست داده‌اند. سکولاریست‌ها فکر می‌کردند که بر ادیان پیروز شده‌اند ولی زندگی در یک جامعه سکولار دیگر به آن معنی نیست که اهمیت دین در جوامع مدرن از بین رفته باشد.

ثانیا مجامع دینی در کشورهای سکولار امروز قادر هستند که به دیدگاه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تاثیر بگذارند، مثلاً در خصوص سقط جنین و یا سئوال‌های اخلاقی در مورد حفاظت از طبیعت و حیوانات و غیره.

ثالثا حتی مجامع مختلف دینی به هم دیگر تاثیر می‌گذارند، مثلاً فعالیت‌های مسلمانان در اروپا و آمریکا در بعضی از مواقع سبب چالش‌هایی برای روشنفکران و شهروندان مسیحی می‌شوند. کثرت‌گرایی فرهنگی و سیاسی خود یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها برای جوامع مدرن می‌باشد.

هابرماس می‌نویسد که یکی از مشخصه‌های جوامع پساسکولار این است که شهروندان سکولار دیگر یقین ندارند که دین از بین خواهد رفت.

سئوال خیلی مهمی که این فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی مطرح می‌کند این است که رابطه متقابل شهروندان بی‌دین و دین‌دار می‌بایست به چه نحوی باشد؟ پایه و پیش زمینه بحث او جدایی کلیسا از دولت است.

هابرماس می‌نویسد که امروز اقلیت‌های دینی در جوامع سکولار از حقوق متساوی برخوردار هستند و آزادانه می‌توانند به آداب و رسوم دینی خود مشغول باشند. آزادی بیان و آزادی عقیده و دین یکی از مهم‌ترین ستون کشوری است که دارای قانون اساسی دموکراتیک است، که آزادی‌های ابتدایی شهروندان را تضمین می‌کند.[٢]


جامعه‌ی مدنی

به نظر هابرماس مسئله بین سکولاریسم و دین می‌تواند در جامعه مدنی حل شود. در این جامعه مدنی هر گروهی با هر عقیده‌ای که دارد جا و مقام خود را می‌تواند داشته باشد. حقوق همه شهروندان کشور در جامعه مدنی شناخته شده است. در جامعه مدنی هر شهروند می‌بایست قوانین کشور را مراعات کند.

به‌علاوه هر شهروند دموکراتی باید به اعتقادات و نظرات دیگران احترام بگذارد، حتی اگر نظریه شخص دیگری نفی اعتقاد او باشد. یعنی کلید حل مسائل بین سکولار‌ها و شهروندان متدین در درک درست از مفهوم جامعه مدنی است. پس در یک کشور دموکراتیک هم روشنگرایی سیاسی و علمی و هم آزادی ادیان باید ضمانت شوند.

در یک جامعه سکولار هم یک شهروند متدین حق دارد که از آزادی استفاده کند و هم یک شهروند بی‌دین اجازه دارد پافشاری کند که نمی‌خواهد تحت تاثیر تبلیغات دینی قرار بگیرد و می‌خواهد از آن مزاحمات تبلیغات دینی در امان بماند. پس لامذهب هم فحش محسوب نمی‌شود.

هابرماس می‌گوید هر دو شهروند، بی‌دین و متدین، حق آزادی دارند به شرطی که به آزادی همدیگر احترام بگذارند و حقوق همدیگر را تحمل کنند، با وجودی‌که طرز زندگی مختلفی دارند.

پس دو دموکرات با دو عقیده مختلف، یکی متدین و یکی بی‌دین، باید با همدیگر مدارا کنند.

به‌نظر هابرماس البته جامعه‌ی مدنی فقط با اصولگرایان دینی مسئاله ندارد بلکه با اصولگرایان روشنگرای بی‌دین هم مسئله دارد، مثلا اگر آنها هم نتوانند و یا نخواهند با یک انسان متدین مدارا کنند و تعصب سیاسی به خرج دهند.

به نظر هابرماس سکولارها هم باید در یک جامعه مدنی دموکراتیک مثلا به گذشته فرهنگی مهاجران دینی احترام بگذارند، زیرا جوامع دینی هم می‌توانند نقش موثر و مثبتی برای حل مسائل اجتماعی در جامعه‌ی مدنی بازی کنند. یعنی نه سکولارها و نه انسان‌های متدین می‌بایست طرف مقابل خود را تحقیر کنند و آن‌ها را خوار و ذلیل بدانند.

او یادآوری می‌کند که کلیسای کاتولیک تازه در سال ۱۹۶۵ مبانی لیبرالیبسم و دموکراسی را قبول کرد. پس باید به مومنین ادیان مختلف وقت داد.

هابرماس راه حل این نوع مسائل اجتماعی را در پیشرفت دموکراتیک ذهنیت شهروندی می‌بیند.

هم شهروندان بی‌دین و هم شهروندان متدین می‌بایست پس‌زمینه‌های قوانین یک کشور سکولار و دموکراتیک را قبول کنند. به‌همین دلیل هابرماس می‌نویسد که به کانون‌های مسلمانان و شهروندان مسلمان باید این امکان را داد که مقام شهروندی را درک کنند و از مزایای آن برای خود استفاده کنند.

البته زندگی در جامعه مدنی تعهدهایی را هم با خود می‌آورد. پس مجامع دینی در یک جامعه مدنی خود باید تصمیم بگیرند که تا چه حدی حاضر هستند تفکرات و رفتار خود را اصلاح و رفرم کنند. همانطوریکه تاریخ رفرماسیون در اروپا مسیحیت را استحاله نمود، مسلمانان در جامعه‌ی مدنی امکان اصلاح خود را می‌بایست داشته باشند. البته شرط امکان پذیرفتن هم‌چنین استحاله‌ایی زندگی در کشوری دموکراتیک و در جامعه مدنی آزاد است.

این فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی مثالی جالب می‌آورد که مسلمانان می‌توانند مفهوم تساوی حقوق زن و مرد را بیآموزند و سکولار‌ها هم از آن طرف می‌بایست بیاموزند که هیچ دلیلی ندارند که هر انسان متدینی را کوچک و خوار کنند.

هابرماس می‌نویسد که در کشوری که دارای قانون اساسی دموکراتیک است، جامعه مدنی نیز می‌بایست زبان قانون را بشناسد و قبول کند و حدالامکان زبان قانون را بیاموزد. البته هر شهروندی باید اجازه داشته باشد که به زبان دینی خود روابط خود را بر قرار کند، به شرطی که زبان قانون اساسی را نیز در مراوده با دگراندیشان مراعات کند.

پس هر انسان متدینی باید حاضر و قادر باشد فرا‌تر از زبان مقدسات خود با زبان دنیوی با دیگران معاشرت کند و شهروندان لامذهب و بی‌دین را حد اقل تحمل کند.

سکولار‌ها هم می‌بایست بپذیرند که شهروندان متدین التزاما کمتر مدرن نیستند.

تن‌ها در این حالت امکان کثرت عقیده و تنوع تفکر و بیان متفاوت در اجتماع امکان‌پذیر است.

هر دو طرف می‌بایست سعی کنند که تحلیلاتی برای رابطه دین با علم را با تعمق و تفکر و روشنگرایی امکان‌پذیر و برقرار کنند.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- وحید وحدت‌حق، سکولاریسم و دین، رادیو فردا: ۸ اسفند ۱۳۹۳
[٢]- وحید وحدت‌حق، سکولاریسم و دین از دید هابرماس، رادیو فردا: ۲۷ اسفند ۱۳۹۳


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

وب‌سایت رادیو فردا