سترجنرال ارکان حرب سردار عبدالولی فرزند مارشال شاه ولی خان و داماد و پسر کاکای مرحوم اعلیحضرت محمدظاهر شاه (بابای ملت)
سترجنرال عبدالولی درسال ١۳٠۳ هجری خورشید در کابل تولد شد و تحصیلات خود را در اکادمی نظامی فرانسه به سویه بکلوریا به پایان رساند .او سپس به انگلستان سفر نموده و به پوهنتون "کیمبرلی" شامل شد. او بعداٌ از حربی پوهنتون "سند هرست" انگلستان سند فراغت بدست آورد.
او در برگشت به کشور در قلعه جنگی به حیث قوماندان تولی مقرر شد. موصوف همچنان به حیث قوماندان کندک، رئیس ارکان قول اردوی مرکزی و سپس به صفت قوماندان قوای مرکز اجرای وظیفه نمود. موصوف همچنان به حیث مشاور ارشد بابای ملت در امور ملی و بین المللی ایفای وظیفه نموده است.
سردار عبدالولی پس از کودتای سال ١۳۵۲ دو سال زندانی شد و بعد از رهایی ترک وطن نموده، به کشور ایتالیا پناهنده گردید.
وی قبل از هجرت و ترک افغانستان به رتبهء تورن جنرالی رسیده بود. سردار عبدالولی، پس اینکه به کشور برگشت، از سوی حامد کرزی رئیس جمهوری اسلامی افغانستان، رتبهء سترجنرالی را دریافت کرد و به مدال عالی دولتی هیواد مفتخر شد. موصوف همچنان در واپسین دوره کاری خویش به حیث عضو کمیسیون آماده گی برای تدویر امن منطقوی ایفای وظیفه نمود.
وی یکجا با مرحوم اعلیحضرت بابای ملت در سال ١۳٨١ به کشور برگشت و طی چند سال گذشته در حرم سرای ارگ ریاست جمهوری زنده گی می نمود.
سردار عبدالولی، به اثر بیماری که عاید حالش بود، ١٠ سرطان ١۳٨٧ برابر با ۳٠ جون ۲٠٠٨ در شهر دهلی پایتخت هند داعی اجل را لبیک گفت.[*]
* * *
سردار عبدالولی و سردار داودخان – رقبای هم نظر
باری رقابت ها و دشمنی های شخصی ای دو عضو خاندان سلطنتی، دو پسر کاکا و به معنی اصلی کلمه، دو اودرزاده، نقش مهمی در تعيين سياست های داخلی افغانستان داشته اند:
سردار محمد داود خان و سردار عبدالولی تلاش زياد به خرج ميدادند تا يکديگر را از مراکز قدرت در کشور به دور نگه دارند.
با اين تفاوت که داود خان چون سنش نسبت به سردار ولی بزرگتر است و از همه مهمتر، فراکسيون هاشم خان در داخل خانواده و حکومت را باخود دارد، زودتر امور حکومت داری را به دست ميگيرد.
البته حيات الله رفيقی، استاد در دانشکدۀ ادبيات پوهنتون قندهار و يکتن از محققان مسائل تاريخی افغانستان، يکی از دلايل عمدۀ به صدارت رسيدن داود خان را در همين رقابت های درون خانوادگی خاندان سلطنتی ميبيند. او می گوید: " کم وخت چي دغه کورنی اختلافات ددوی مابينځ ته راځي هغه تقريباً د ١۹٤٦ څخه شروع کيږي. په دغه وخت کي چي صدراعظم شاه محمود خان دی، شاه محمود خان خو تاسو ته معلومه ده چي دی په لومړی سر کي د ديموکراسۍ د پلار په نامه باندي يادېژی نو ددې دپاره چي د ديموکراسۍ کلمه يا د ديموکراسۍ نهضتونه په افغانستان کي خفه کي، شاهي کورنۍ نو داسي يي وکړه چي داود خان مابينځ ته راغلی." (" وقتی که اختلافات درون خانوادگی مطرح می گردد، ازسال ١۹٤٦ شروع می شود. دراین وقت شاه محمود خان صدراعظم است. به شما معلوم است که شاه محمود خان درابتدا به نام پدر دموکراسی یاد می شود. بنابراین خانواده شاهی برای آنکه کلمه ویا نهضتهای دموکراسی را درافغانستان خفه بکند؛ داود خان را به میان آورد".)
پس منظر رقابت ها
در عين حال تعداد زياد از پژوهشگران به اين باور اند که يکی از دلايل عمدۀ "فاجعۀ افغانستان" يا، بحران سياسی –اجتماعی که از سال ١۹٧٣ ميلادی – يعنی از آغاز کودتای 35 سال قبل داود خان تا به حال دامن گير افغانستان شده است، در دشمنی و اختلاف بين دو سردار – داود خان و عبدالولی ميباشد.
حالا هردو رقيب ديرينه که باری بنابر تحليل برخی از صاحب نظران خود را "خدايان افغانستان" حساب ميکردند ديگر در قيد حيات نيستند. سردار محمد داود خان درست ۳٠ سال قبل توسط نظاميانی که در کودتای خودش با او همکاری نموده بودند، يعنی نظاميان هوادار حزب دمکراتيک خلق افغانستان به قتل رسيد – و سردار عبدالولی چند روز قبل به سن ٨٤ سالگی در يکی از شفاخانه های دهلی، پايتخت هندوستان ، جان به جان آفرين سپرد. مراسم تشيیع جنازه اش در کابل با حضور حامد کرزی و برخی از مامورين بلند رتبۀ داخلی و خارجی برگزار گرديد.
اما طوريکه مشاهده گرديده است، مردم عام در مراسم سوگواری سردار عبدالولی کمتر شرکت نموده بودند و اگر راه بندان های طولانی در شهر نمی بود، بسياری ها اصلا ا ً نمی دانستند که حادثۀ مهمی در شهر به وقوع پيوسته است. برخی از باشندگان کابل حتی درست نمیدانند که سردار عبدالولی کی بود و چرا بايد او را بشناسند.
اما اگر شهروندان امروز افغانستان، بعد از پشت سرگذشتاندن سه دهه جنگ، ديگر با نام سردار ولی آشنايي زياد ندارند، در گذشته های نه چندان دور وضع به شکل کاملا ً ديگر بوده است. سردار ولی، پسر مارشال شاه ولی خان، بردار زادۀ سکۀ نادرشاه، از جمله پر قدرت ترين اعضای خاندان سلطنتی به حساب ميرفت و نامش نه تنها برای شهروندان آشنا بود بلکه کسی، به قول کابلی ها، جرئت "بالا سيل کردن" طرف دارندۀ اين نام را نداشت.
سردار ولی بعد از اينکه در دوران صدرات داود خان به حيث فارغ التحصيل در رشتۀ نظامی دوباره به وطن بر ميگردد، خود را يکی از پايه های اساسی سلطنت فکر ميکند. اما قدرت سياسی و نظامی در کابل طوری تقسيم شده است که به او در ابتدا، راه ديگر بجز از عقب نشينی و در حاشيه قرار گرفتن باقی نمی ماند.
او خود را قربانی سياست های داود خان و نعيم خان احساس ميکند که به حيث برادر زادگان سکۀ هاشم خان قدرت را در کشور بين خود و هواداران خود تقسيم کرده اند. اين در حاليست که او خود را به مراتب بالا تر از داود خان حساب ميکند. محمد آصف آهنگ نويسنده و پژوهشگر افغان در کانادا در زمينه چنين ميگويد:
"سردار ولی خود را از لحاظ نسب نسبت به داود خان بالاتر مي دانست. او که پدرش برادر سکۀ نادرشاه و مادرش خواهر شاه امان الله، و خودش داماد ظاهر شاه بود، خود را اولادۀ دو شاه فکر ميکرد." آهنگ ميافزا يد:
"او آنطوريکه ديگران به سردار داود احترام داشتند، به او ارزش قائل نبود. سردار ولی نه تنها از لحاظ اصل و نسب بلکه در رشتۀ نظامی هم خود را نسبت به داود خان برتر ميدانست و تحصيلات اش در خارج را بالاتر از کورس های نظامی ميدانست که داود خان در داخل کشور به پايان رسانده بود. از طرف ديگر اسدالله الم، وزير دربار شاه ايران که دوست نزديک سردار ولی بود، در خاطرات خود مينويسد که سردار ولی داود خان را بار بار به تمسخر ميگرفته است."
داود خان که از اين رقابت ها آگاه بود، نه تنها از خود سازی های سردار ولی نفرت داشت بلکه با شخص شاه امان الله خان غازی و با هر آن کسي که به نام او افتخار ميکرد ميانۀ خوب نداشت . به باور آهنگ، راز تنفر داود خان نسبت به امان الله خان در روابط شاه با هاشم خان کاکای داود خان نهفته بود. هاشم خان خواهان ازدواج با خواهر امان الله خان غازی بود، اما لايق اين پيوند شمرده نشده بود. وی از اين بابت عقدۀ سنگينی در مقابل امان الله خان در دل داشته است. هاشم خان صدر اعظم که بعد از کشته شدن برادرش، پدر داودخان و نعيم خان، مسووليت تربيۀ برادرزاده هايش را بدوش ميگيرد، تلاش زياد بخرج ميدهد تا نام امان الله خان را از تاريخ افغانستان محو کند.
به باور محمد آصف آهنگ نه تنها بنابر دلايل شخصی، بلکه ناشی از اين هراس هم که، تا زمانيکه امان الله خان در ايتاليا و نامش در افغانستان زنده است، احتمال برگشتش و ايجاد، حد اقل، درد سر برای خاندان سلطنتی وجود دارد. به اين اساس داود خان و نعيم خان هم با تربيه ای که يافته بودند، با امان الله خان ميانۀ خوب نداشتند.
دمکراسی يا تلاش شاه برای نجات از چنگ پسران کاکا
از طرف ديگرداود خان در وجود سردار ولی بزرگترين رقيب سياسی خود را ميبيند و به اين باور است که اگر شخصی جر ئت ايستادگی در مقابل او را داشته باشد، تنها سردار ولی خواهد بود. بنا ا ً او در دوران صدراتش تلاش زياد به خرج ميدهد تا سردار ولی را تا جای زياد از قدرت به دور نگه دارد. اما نمی تواند که مانع رشد سردار ولی در اردو گردد.
در اين ميان آغاز دهۀ دمکراسی فصل جديد را در تاريخ افغانستان و رقابت های دو پسر کاکا باز ميکند. شاه که برای بار اول زمام امور را خود در دست گرفته است، ميخواهد که از دشمنی بين داود خان و سردار ولی به نفع خود استفاده کند. البته قابل ياد آوريست که شاه از هردو پسر کاکا شديدا ً هراس دارد و در صدد تضعيف آنان ميباشد.
نصير مهرين، پژوهشگر مسايل تاريخی و دارندۀ آثار متعدد در اين راستا، دهۀ دمکراسی را آغاز غلبه کردن سردار ولی بر رقيبش داود خان ميبيند که با يک بازی زيرکانۀ شاه به تقاعد سياسی سوق داده شده بود.
به باور مهرين: "قدرتی را که سردار ولی در اردو بدست ميآورد و نظارتی را که بر اوضاع دارد، نشان ميدهد که، بلی، شاه خواهان استفاده از سردار ولی است تا خلای نبود داود خان را پر کند."
به گفتۀ مهرين، نويسندۀ افغان مقيم در آلمان، سردار ولی تنها بخاطر کنار زدن اودرزاده اش داودخان در بازی های سياسی دهۀ دمکراسی شريک ميشود ورنه از لحاظ فکری يعنی دشمنی اش با دمکراسی، تفاوت با داود خان نداشته است. او يکی از دلايل عمدۀ کودتای ٢٦ سرطان داود خان را در همين نفرت او از دمکراسی ميداند. داود خان پی برده است که اگر دمکراسی در کشور رشد کند، او ديگر از حکمروايي بالای مردم، بی بهره ميماند. او حاضر نيست تا قدرت را از دست بدهد و آن هم به قيمت مقتدر شدن حريف اش سردار عبدالولی.
مهرين به اين باور است که ظهور سردار ولی در خط اول سياست های داخلی بزودی بی کفايتی های او را در زمينه های مختلف آشکار ميسازد. از جمله در حادثۀ سوم عقرب سال ١٣٤٤ خورشيدی. در اين روز برخی از دانشجويان و شاگردان مکاتب دست به تظاهرات زده اند، روزيکه حين مذاکرات شورا برای دادن رای اعتماد به داکتر یوسف خان اولين صدراعظم دهۀ دمکراسی، مامورين امنيتی کنترول اوضاع را از دست ميدهند. تظاهرات با کشته شدن چند نفر به پايان ميرسد. اما به پرسش های اساسی هنوز هم پاسخ های قناعت بخش ارائه نشده است. کی ها در هرج و مرج های اين روز دست داشتند و کی امر فير را بالای مظاهره کننده گان صادر کرده بود؟ نصير مهرين نتايج تحقيقاتش در اين زمينه را چنين خلاصه ميکند: " از سه عقرب به عنوان حرکت آگا هانه و رهبری شده تصوير ارائه شده و همچنان اسناد و شواهدی وجود دارند که جناح داود خان بخاطر بر هم زدن اوضاع در اين راستا مستقيما ً دست داشته است. در اين جا سردار ولی که ناظر اوضاع است ميخواهد ضرب شست نشان بدهد و اين کار را ميکند."
او ميافزايد: "حرکت و مداخلۀ نظاميان در تظاهرات سوم عقرب، که تحت نظارت شخص سردار ولی قرار داشتند، بدون امر سردار امکان نداشت."
به هر حال حوداث سوم عقرب شاه را دست و پاچه ميسازد و بجای اينکه مامورين امنيتی را مجازات کند، طرف ضعيف تر، يعنی دکتر يوسف خان را وادار به استعفاء نموده و بجای او محمد هاشم ميوند وال را به شورا معرفی ميکند.
در اينجا سردار ولی و سردار داود بخاطر رقابت های شخصی خود خرابی اوضاع در کشور و از بين رفتن حکومت را ناديده ميگيرند. مقابلۀ دو سردار در اين مقطع حساس تاريخ کشور روشن ميسازد که تجربۀ جديد، تجربه ای که بنام دمکراسی از آن ياد ميگردد، تا چه اندازه آسيب پذير و روسای حکومت تا چه درجه ضعيف و وابسته به شاه ميباشند.
داستان عينک استاد خليل الله خليلی و مداخلۀ سرداران در امور حکومت داری
سردار ولی بجای اينکه از حوداث سوم عقرب نتيجه گيریهای لازم را انجام بدهد به مداخلات خود سرانه اش در امور حکومت داری، بخصوص از طريق برخی از وکلای گوش بفرمانش ادامه ميدهد. نيک محمد خان که خود در آنزمان، در دورۀ داوزدهم شورا، از طرف مردم کوهدامن به پارلمان آمده است، شاهد حال است ومی گوید: " آنعده از وکلایی که به خواست و کمک سردار ولی به پارلمان راه يافته بودند، از سردار ولی دستور ميگرفتند که در داخل شورا چه انجام بدهند." محمد آصف آهنگ که خود نيز در اين دوره از طرف شهريان کابل به ولس جرگه انتخاب شده است، سخنان وکيل نيک محمد خان را تائيد ميکند.
در اين ميان وکيل نيک محمد خان از يک خاطره اش در رابطه با عملکرد های سردار ولی به حيث "اختيار دار کل" قصه ميکند: "روزی استاد خليل الله خليلی در داخل شورا به من گفت که از تو يک خواهش دارم. من شام گذشته با سردار ولی نزد کسی مهمان بودم، سردار عينکهايش را فراموش کرده است. از تو خواهش ميکنم که عينکهای او را برايش ببری. در ضمن ميخواهم برايت هشدار بدهم که سردار بالايت قهر است. او ادعا دارد که تو مجيد کلکانی را در منزلت پنهان نموده و روزانه برای چهار هزار سرباز او در کوه ديکچه غذا ميبری. من نزد سردار رفتم و با او صحبت کردم، از نادرست بودن قضيه برايش توضيحات دادم و گفتم که بر اساس راپور های دروغی افراد وطنپرست را در نظرتان بد ميسازند. در آنجا درک کردم که سردار خود را صلاحيت دار کل فکر ميکند."
از طرف ديگر آنانيکه در اين زمان در اردو خدمت ميکردند ازاينکه سردار خود را در هر بخش مسوول ميدانيست و از مدیريت ضعيف او شديدا ً شاکی اند. عارف وردک، يکی از افسران ارتش آنوقت که در حال حاضر در آلمان زندگی ميکند چنين ميگويد:
" سردار ولی شخصی بی حد مغرور بود و تمام قدرت را در نزد خود متمرکز ميديد. ولی ضعف بزرگترش در اين بود که در تعين افسران اردو به آنانيکه واقعا ً کار دان بودند کمتر موقع ميداد. او از يکسو فرزندان صاحبمنصبان مورد اعتمادش را و از طرف ديگر به فرزندان آناني که به شکل از اشکال با سلطنت رابطه داشتند، ترفيع ميداد. افرادي که از مشکلات اصلی اردو هيچگونه آگاهی نداشتند."
کارشناسان به اين باور اند که همين اشتباهات سردار ولی و غرور بی حد زيادش باعث ميگردند که او به برنامه های داود خان و طرفدارانش برای از ميان بردن تجربۀ دمکراسی و نظام ٢٠٠ سالۀ سلطنتی احمد شاه درانی توجه لازم را بخرج ندهد. به گفتۀ حيات الله رفيقي، کارشناس افغان مقيم در قندهار، سردار ولی کلاه خود را برای کنترول کشور کافی ميدانسته است.اما طوريکه حوادث سالهای اخير افغانستان نشان دادند کلاه سردار ولی برای نجات کشور چه، که برای نجات خودش نيز بسنده نبوده است.
داود خان با پشتيبانی حزب دمکراتيک خلق که از پيروان خط کمونيستی مسکو بودند، و از آنجا دستور ميگرفتند، دست به کودتا ميزند و موفق ميگردد. البته نقش روسيه در اين کودتا، بخاطر هراس مسکو از سياست های غرب گرايانۀ موسی شفيق، آخرين صدراعظم دهۀ دمکراسی، بس بزرگ خوانده شده است.
داود خان با آغاز کودتايش بتاريخ ٢٦ سرطان سال ١۳۵۲ زخم ناسوری را بر پيکر افغانستان وارد ميکند که طی ٣٥ سال گذشته، سال به سال خونين تر شده است. سردار ولی که در آنوقت قوماندان قول اردوی مرکزی ميباشد از طر ف کودتا چيان غافلگير شده و برای دوسال به زندان ميرود. او بعد ها در مقابل اين پرسش که چگونه از کودتای داود خان آگاهی نداشته است، ميگويد که او به شاه و وليعد بار ها هشدار داده است اما آنها توجه نکرده اند. مهر ين اين گونه اظهارات سردار ولی را "خود براهت دادن می خواند". سردار ولی بعد از دو سال، در اثر تلاشهای داماد داودخان که سفير ايران است و ميانجيگری دربار ايران از زندان رها ميگردد و اجازه مييابد تا به ظاهر شاه در ايتاليا بپيوندد.
از روم تا تپۀ مرنجان
از آغاز دهۀ هشتاد ميلادی تا اوساط دهۀ نود ديگر خبری از سردار ولی نيست. اما با ظهور طالبان، که خود را در آغاز لشکر ظاهر شاه معرفی ميکردند، سردار يکبار ديگر به صحنه حاضر ميگردد و اين بار بنابر تحليل محمد آصف آهنگ و نصير مهر ين فريب سياست های پاکستان را ميخورد. پاکستان در اين وقت ميخواهد با سو استفاده از نام شاه به گروه طالبان مشروعيت ببخشد.
اما به گفتۀ آهنگ "شاه هوشيار تر از سردار ولی است". او برخلاف سردار ولی به پاکستان سفر نميکند و نمی خواهد آنطوريکه سردار ولی در نظر دارد با پشتيبانی پاکستان دوباره به کابل برگردد.
برگشت سردار ولی به افغانستان بعد از تقريبا ً سه دهه مهاجرت در نتيجۀ سقوط رژيم طالبان و تاسيس حکومت حامد کرزی صورت ميگرد. سردار ولی از طرف حکومت جديد مورد احترام قرار ميگيرد و رتبۀ ستر جنرالی به شکل نمادين به او اعطا می گردد. او که در اين ايام هم سخت بيمار است، بار ها برای تداوی به پزشکان داخلی و خارجی مراجعه ميکند و بار آخر که به هندوستان برای معالجه سفر نموده است، دوباره به وطن بر نمی گردد. سردار در يکی از شفاخانه های پايتخت هندو ستان چشم از جهان فرو می بندد.
سردار عبدالولی به خواست خانواده اش در تپۀ مرنجان، محلی که محمد ظاهر شاه و پدر او نادر خان مدفون اند، به خاک سپرده شده است. در عين حال، تقريبا ً همزمان، خبر يافت شدن استخوان های داود خان و دفن مجدد آنها داده شده است. به اين شکل شايد چيزي که سالهای سال نا ممکن به نظر ميرسيد و باعث اين همه تحولات گرديد، حال به يکباره ممکن گردد: قرار گرفتن دو سردار رقيب، دو پسر کاکا و دو اودرزاده در پهلوی هم – در تپۀ مرنجان!؟[رتبيل آهنگ، سردار عبدالولی و سردار داودخان – رقبای هم نظر، ۲٠٠٨/٠٧/١١، سايت اينترنتی دویچه وله]
جنرال "سردارعبدالولی" داماد و پسر کاکای محمد ظاهر، شاه سابق افغانستان "دوشنبه ١٠ سرطان" در نتیجه بیماری ای که از آن رنج می برد، در "دهلی جدید" پایتخت هند درگذشت.
استر جنرال "عبدالولی "در سال ١۳٠۳ هجری شمسی در کابل متولد شد، و تحصیلات عالی خود را در آکادمی نظامی فرانسه تا سطح بکلوریا به پایان رسانید، او برای ادامه تحصیل در دانشگاه کیمبرلی شامل شد، و پس از حربی پوهنتون(سند هرست) انگلستان سند فراغت بدست آورد، و پس از برگشت به کشور در بخشهای مختلف نظامی از جمله فرماندهی تولی، کندک، رییس ارکان قول اردوی مرکزی، فرمانده قوای مرکزی اجرایی و بحیث مشاور ارشد "محمد ظاهر شاه"در امور ملی و بین المللی ایفای وظیفه نمود. "سردار عبدالولی" پس از کودتای سال ١۳۵۲ دو سال زندانی شد و بعد از رهایی، ترک وطن نموده و به ایتالیا پناهنده شد،وی پیش از ترک افغانستان به رتبه تورنجنرالی رسیده بود،"سردار عبدالولی" پس از اینکه به کشور برگشت از سوی" حامدکرزی" رئیس جمهوری اسلامی افغانستان رتبۀ سترجنرالی را دریافت کرد، و به مدال عالی دولتی هیواد مفتخر شد. وی در واپسین دوره کاری خویش به حیث عضو کمیسیون آماده گی برای تدویر جرگه امن منطقوی ایفای وظیفه نمود.
سترجنرال عبدالولی درسال ١۳٠۳ هجری خورشید در کابل تولد شد و تحصیلات خود را در اکادمی نظامی فرانسه به سویه بکلوریا به پایان رساند .او سپس به انگلستان سفر نموده و به پوهنتون "کیمبرلی" شامل شد. او بعداٌ از حربی پوهنتون "سند هرست" انگلستان سند فراغت بدست آورد.
او در برگشت به کشور در قلعه جنگی به حیث قوماندان تولی مقرر شد. موصوف همچنان به حیث قوماندان کندک، رئیس ارکان قول اردوی مرکزی و سپس به صفت قوماندان قوای مرکز اجرای وظیفه نمود. موصوف همچنان به حیث مشاور ارشد بابای ملت در امور ملی و بین المللی ایفای وظیفه نموده است.
سردار عبدالولی پس از کودتای سال ١۳۵۲ دو سال زندانی شد و بعد از رهایی ترک وطن نموده، به کشور ایتالیا پناهنده گردید.
وی قبل از هجرت و ترک افغانستان به رتبهء تورن جنرالی رسیده بود. سردار عبدالولی، پس اینکه به کشور برگشت، از سوی حامد کرزی رئیس جمهوری اسلامی افغانستان، رتبهء سترجنرالی را دریافت کرد و به مدال عالی دولتی هیواد مفتخر شد. موصوف همچنان در واپسین دوره کاری خویش به حیث عضو کمیسیون آماده گی برای تدویر امن منطقوی ایفای وظیفه نمود.
وی یکجا با مرحوم اعلیحضرت بابای ملت در سال ١۳٨١ به کشور برگشت و طی چند سال گذشته در حرم سرای ارگ ریاست جمهوری زنده گی می نمود.
سردار عبدالولی، به اثر بیماری که عاید حالش بود، ١٠ سرطان ١۳٨٧ برابر با ۳٠ جون ۲٠٠٨ در شهر دهلی پایتخت هند داعی اجل را لبیک گفت.[*]
سردار عبدالولی و سردار داودخان – رقبای هم نظر
باری رقابت ها و دشمنی های شخصی ای دو عضو خاندان سلطنتی، دو پسر کاکا و به معنی اصلی کلمه، دو اودرزاده، نقش مهمی در تعيين سياست های داخلی افغانستان داشته اند:
سردار محمد داود خان و سردار عبدالولی تلاش زياد به خرج ميدادند تا يکديگر را از مراکز قدرت در کشور به دور نگه دارند.
با اين تفاوت که داود خان چون سنش نسبت به سردار ولی بزرگتر است و از همه مهمتر، فراکسيون هاشم خان در داخل خانواده و حکومت را باخود دارد، زودتر امور حکومت داری را به دست ميگيرد.
البته حيات الله رفيقی، استاد در دانشکدۀ ادبيات پوهنتون قندهار و يکتن از محققان مسائل تاريخی افغانستان، يکی از دلايل عمدۀ به صدارت رسيدن داود خان را در همين رقابت های درون خانوادگی خاندان سلطنتی ميبيند. او می گوید: " کم وخت چي دغه کورنی اختلافات ددوی مابينځ ته راځي هغه تقريباً د ١۹٤٦ څخه شروع کيږي. په دغه وخت کي چي صدراعظم شاه محمود خان دی، شاه محمود خان خو تاسو ته معلومه ده چي دی په لومړی سر کي د ديموکراسۍ د پلار په نامه باندي يادېژی نو ددې دپاره چي د ديموکراسۍ کلمه يا د ديموکراسۍ نهضتونه په افغانستان کي خفه کي، شاهي کورنۍ نو داسي يي وکړه چي داود خان مابينځ ته راغلی." (" وقتی که اختلافات درون خانوادگی مطرح می گردد، ازسال ١۹٤٦ شروع می شود. دراین وقت شاه محمود خان صدراعظم است. به شما معلوم است که شاه محمود خان درابتدا به نام پدر دموکراسی یاد می شود. بنابراین خانواده شاهی برای آنکه کلمه ویا نهضتهای دموکراسی را درافغانستان خفه بکند؛ داود خان را به میان آورد".)
پس منظر رقابت ها
در عين حال تعداد زياد از پژوهشگران به اين باور اند که يکی از دلايل عمدۀ "فاجعۀ افغانستان" يا، بحران سياسی –اجتماعی که از سال ١۹٧٣ ميلادی – يعنی از آغاز کودتای 35 سال قبل داود خان تا به حال دامن گير افغانستان شده است، در دشمنی و اختلاف بين دو سردار – داود خان و عبدالولی ميباشد.
حالا هردو رقيب ديرينه که باری بنابر تحليل برخی از صاحب نظران خود را "خدايان افغانستان" حساب ميکردند ديگر در قيد حيات نيستند. سردار محمد داود خان درست ۳٠ سال قبل توسط نظاميانی که در کودتای خودش با او همکاری نموده بودند، يعنی نظاميان هوادار حزب دمکراتيک خلق افغانستان به قتل رسيد – و سردار عبدالولی چند روز قبل به سن ٨٤ سالگی در يکی از شفاخانه های دهلی، پايتخت هندوستان ، جان به جان آفرين سپرد. مراسم تشيیع جنازه اش در کابل با حضور حامد کرزی و برخی از مامورين بلند رتبۀ داخلی و خارجی برگزار گرديد.
اما طوريکه مشاهده گرديده است، مردم عام در مراسم سوگواری سردار عبدالولی کمتر شرکت نموده بودند و اگر راه بندان های طولانی در شهر نمی بود، بسياری ها اصلا ا ً نمی دانستند که حادثۀ مهمی در شهر به وقوع پيوسته است. برخی از باشندگان کابل حتی درست نمیدانند که سردار عبدالولی کی بود و چرا بايد او را بشناسند.
اما اگر شهروندان امروز افغانستان، بعد از پشت سرگذشتاندن سه دهه جنگ، ديگر با نام سردار ولی آشنايي زياد ندارند، در گذشته های نه چندان دور وضع به شکل کاملا ً ديگر بوده است. سردار ولی، پسر مارشال شاه ولی خان، بردار زادۀ سکۀ نادرشاه، از جمله پر قدرت ترين اعضای خاندان سلطنتی به حساب ميرفت و نامش نه تنها برای شهروندان آشنا بود بلکه کسی، به قول کابلی ها، جرئت "بالا سيل کردن" طرف دارندۀ اين نام را نداشت.
سردار ولی بعد از اينکه در دوران صدرات داود خان به حيث فارغ التحصيل در رشتۀ نظامی دوباره به وطن بر ميگردد، خود را يکی از پايه های اساسی سلطنت فکر ميکند. اما قدرت سياسی و نظامی در کابل طوری تقسيم شده است که به او در ابتدا، راه ديگر بجز از عقب نشينی و در حاشيه قرار گرفتن باقی نمی ماند.
او خود را قربانی سياست های داود خان و نعيم خان احساس ميکند که به حيث برادر زادگان سکۀ هاشم خان قدرت را در کشور بين خود و هواداران خود تقسيم کرده اند. اين در حاليست که او خود را به مراتب بالا تر از داود خان حساب ميکند. محمد آصف آهنگ نويسنده و پژوهشگر افغان در کانادا در زمينه چنين ميگويد:
"سردار ولی خود را از لحاظ نسب نسبت به داود خان بالاتر مي دانست. او که پدرش برادر سکۀ نادرشاه و مادرش خواهر شاه امان الله، و خودش داماد ظاهر شاه بود، خود را اولادۀ دو شاه فکر ميکرد." آهنگ ميافزا يد:
"او آنطوريکه ديگران به سردار داود احترام داشتند، به او ارزش قائل نبود. سردار ولی نه تنها از لحاظ اصل و نسب بلکه در رشتۀ نظامی هم خود را نسبت به داود خان برتر ميدانست و تحصيلات اش در خارج را بالاتر از کورس های نظامی ميدانست که داود خان در داخل کشور به پايان رسانده بود. از طرف ديگر اسدالله الم، وزير دربار شاه ايران که دوست نزديک سردار ولی بود، در خاطرات خود مينويسد که سردار ولی داود خان را بار بار به تمسخر ميگرفته است."
داود خان که از اين رقابت ها آگاه بود، نه تنها از خود سازی های سردار ولی نفرت داشت بلکه با شخص شاه امان الله خان غازی و با هر آن کسي که به نام او افتخار ميکرد ميانۀ خوب نداشت . به باور آهنگ، راز تنفر داود خان نسبت به امان الله خان در روابط شاه با هاشم خان کاکای داود خان نهفته بود. هاشم خان خواهان ازدواج با خواهر امان الله خان غازی بود، اما لايق اين پيوند شمرده نشده بود. وی از اين بابت عقدۀ سنگينی در مقابل امان الله خان در دل داشته است. هاشم خان صدر اعظم که بعد از کشته شدن برادرش، پدر داودخان و نعيم خان، مسووليت تربيۀ برادرزاده هايش را بدوش ميگيرد، تلاش زياد بخرج ميدهد تا نام امان الله خان را از تاريخ افغانستان محو کند.
به باور محمد آصف آهنگ نه تنها بنابر دلايل شخصی، بلکه ناشی از اين هراس هم که، تا زمانيکه امان الله خان در ايتاليا و نامش در افغانستان زنده است، احتمال برگشتش و ايجاد، حد اقل، درد سر برای خاندان سلطنتی وجود دارد. به اين اساس داود خان و نعيم خان هم با تربيه ای که يافته بودند، با امان الله خان ميانۀ خوب نداشتند.
دمکراسی يا تلاش شاه برای نجات از چنگ پسران کاکا
از طرف ديگرداود خان در وجود سردار ولی بزرگترين رقيب سياسی خود را ميبيند و به اين باور است که اگر شخصی جر ئت ايستادگی در مقابل او را داشته باشد، تنها سردار ولی خواهد بود. بنا ا ً او در دوران صدراتش تلاش زياد به خرج ميدهد تا سردار ولی را تا جای زياد از قدرت به دور نگه دارد. اما نمی تواند که مانع رشد سردار ولی در اردو گردد.
در اين ميان آغاز دهۀ دمکراسی فصل جديد را در تاريخ افغانستان و رقابت های دو پسر کاکا باز ميکند. شاه که برای بار اول زمام امور را خود در دست گرفته است، ميخواهد که از دشمنی بين داود خان و سردار ولی به نفع خود استفاده کند. البته قابل ياد آوريست که شاه از هردو پسر کاکا شديدا ً هراس دارد و در صدد تضعيف آنان ميباشد.
نصير مهرين، پژوهشگر مسايل تاريخی و دارندۀ آثار متعدد در اين راستا، دهۀ دمکراسی را آغاز غلبه کردن سردار ولی بر رقيبش داود خان ميبيند که با يک بازی زيرکانۀ شاه به تقاعد سياسی سوق داده شده بود.
به باور مهرين: "قدرتی را که سردار ولی در اردو بدست ميآورد و نظارتی را که بر اوضاع دارد، نشان ميدهد که، بلی، شاه خواهان استفاده از سردار ولی است تا خلای نبود داود خان را پر کند."
به گفتۀ مهرين، نويسندۀ افغان مقيم در آلمان، سردار ولی تنها بخاطر کنار زدن اودرزاده اش داودخان در بازی های سياسی دهۀ دمکراسی شريک ميشود ورنه از لحاظ فکری يعنی دشمنی اش با دمکراسی، تفاوت با داود خان نداشته است. او يکی از دلايل عمدۀ کودتای ٢٦ سرطان داود خان را در همين نفرت او از دمکراسی ميداند. داود خان پی برده است که اگر دمکراسی در کشور رشد کند، او ديگر از حکمروايي بالای مردم، بی بهره ميماند. او حاضر نيست تا قدرت را از دست بدهد و آن هم به قيمت مقتدر شدن حريف اش سردار عبدالولی.
مهرين به اين باور است که ظهور سردار ولی در خط اول سياست های داخلی بزودی بی کفايتی های او را در زمينه های مختلف آشکار ميسازد. از جمله در حادثۀ سوم عقرب سال ١٣٤٤ خورشيدی. در اين روز برخی از دانشجويان و شاگردان مکاتب دست به تظاهرات زده اند، روزيکه حين مذاکرات شورا برای دادن رای اعتماد به داکتر یوسف خان اولين صدراعظم دهۀ دمکراسی، مامورين امنيتی کنترول اوضاع را از دست ميدهند. تظاهرات با کشته شدن چند نفر به پايان ميرسد. اما به پرسش های اساسی هنوز هم پاسخ های قناعت بخش ارائه نشده است. کی ها در هرج و مرج های اين روز دست داشتند و کی امر فير را بالای مظاهره کننده گان صادر کرده بود؟ نصير مهرين نتايج تحقيقاتش در اين زمينه را چنين خلاصه ميکند: " از سه عقرب به عنوان حرکت آگا هانه و رهبری شده تصوير ارائه شده و همچنان اسناد و شواهدی وجود دارند که جناح داود خان بخاطر بر هم زدن اوضاع در اين راستا مستقيما ً دست داشته است. در اين جا سردار ولی که ناظر اوضاع است ميخواهد ضرب شست نشان بدهد و اين کار را ميکند."
او ميافزايد: "حرکت و مداخلۀ نظاميان در تظاهرات سوم عقرب، که تحت نظارت شخص سردار ولی قرار داشتند، بدون امر سردار امکان نداشت."
به هر حال حوداث سوم عقرب شاه را دست و پاچه ميسازد و بجای اينکه مامورين امنيتی را مجازات کند، طرف ضعيف تر، يعنی دکتر يوسف خان را وادار به استعفاء نموده و بجای او محمد هاشم ميوند وال را به شورا معرفی ميکند.
در اينجا سردار ولی و سردار داود بخاطر رقابت های شخصی خود خرابی اوضاع در کشور و از بين رفتن حکومت را ناديده ميگيرند. مقابلۀ دو سردار در اين مقطع حساس تاريخ کشور روشن ميسازد که تجربۀ جديد، تجربه ای که بنام دمکراسی از آن ياد ميگردد، تا چه اندازه آسيب پذير و روسای حکومت تا چه درجه ضعيف و وابسته به شاه ميباشند.
داستان عينک استاد خليل الله خليلی و مداخلۀ سرداران در امور حکومت داری
سردار ولی بجای اينکه از حوداث سوم عقرب نتيجه گيریهای لازم را انجام بدهد به مداخلات خود سرانه اش در امور حکومت داری، بخصوص از طريق برخی از وکلای گوش بفرمانش ادامه ميدهد. نيک محمد خان که خود در آنزمان، در دورۀ داوزدهم شورا، از طرف مردم کوهدامن به پارلمان آمده است، شاهد حال است ومی گوید: " آنعده از وکلایی که به خواست و کمک سردار ولی به پارلمان راه يافته بودند، از سردار ولی دستور ميگرفتند که در داخل شورا چه انجام بدهند." محمد آصف آهنگ که خود نيز در اين دوره از طرف شهريان کابل به ولس جرگه انتخاب شده است، سخنان وکيل نيک محمد خان را تائيد ميکند.
در اين ميان وکيل نيک محمد خان از يک خاطره اش در رابطه با عملکرد های سردار ولی به حيث "اختيار دار کل" قصه ميکند: "روزی استاد خليل الله خليلی در داخل شورا به من گفت که از تو يک خواهش دارم. من شام گذشته با سردار ولی نزد کسی مهمان بودم، سردار عينکهايش را فراموش کرده است. از تو خواهش ميکنم که عينکهای او را برايش ببری. در ضمن ميخواهم برايت هشدار بدهم که سردار بالايت قهر است. او ادعا دارد که تو مجيد کلکانی را در منزلت پنهان نموده و روزانه برای چهار هزار سرباز او در کوه ديکچه غذا ميبری. من نزد سردار رفتم و با او صحبت کردم، از نادرست بودن قضيه برايش توضيحات دادم و گفتم که بر اساس راپور های دروغی افراد وطنپرست را در نظرتان بد ميسازند. در آنجا درک کردم که سردار خود را صلاحيت دار کل فکر ميکند."
از طرف ديگر آنانيکه در اين زمان در اردو خدمت ميکردند ازاينکه سردار خود را در هر بخش مسوول ميدانيست و از مدیريت ضعيف او شديدا ً شاکی اند. عارف وردک، يکی از افسران ارتش آنوقت که در حال حاضر در آلمان زندگی ميکند چنين ميگويد:
" سردار ولی شخصی بی حد مغرور بود و تمام قدرت را در نزد خود متمرکز ميديد. ولی ضعف بزرگترش در اين بود که در تعين افسران اردو به آنانيکه واقعا ً کار دان بودند کمتر موقع ميداد. او از يکسو فرزندان صاحبمنصبان مورد اعتمادش را و از طرف ديگر به فرزندان آناني که به شکل از اشکال با سلطنت رابطه داشتند، ترفيع ميداد. افرادي که از مشکلات اصلی اردو هيچگونه آگاهی نداشتند."
کارشناسان به اين باور اند که همين اشتباهات سردار ولی و غرور بی حد زيادش باعث ميگردند که او به برنامه های داود خان و طرفدارانش برای از ميان بردن تجربۀ دمکراسی و نظام ٢٠٠ سالۀ سلطنتی احمد شاه درانی توجه لازم را بخرج ندهد. به گفتۀ حيات الله رفيقي، کارشناس افغان مقيم در قندهار، سردار ولی کلاه خود را برای کنترول کشور کافی ميدانسته است.اما طوريکه حوادث سالهای اخير افغانستان نشان دادند کلاه سردار ولی برای نجات کشور چه، که برای نجات خودش نيز بسنده نبوده است.
داود خان با پشتيبانی حزب دمکراتيک خلق که از پيروان خط کمونيستی مسکو بودند، و از آنجا دستور ميگرفتند، دست به کودتا ميزند و موفق ميگردد. البته نقش روسيه در اين کودتا، بخاطر هراس مسکو از سياست های غرب گرايانۀ موسی شفيق، آخرين صدراعظم دهۀ دمکراسی، بس بزرگ خوانده شده است.
داود خان با آغاز کودتايش بتاريخ ٢٦ سرطان سال ١۳۵۲ زخم ناسوری را بر پيکر افغانستان وارد ميکند که طی ٣٥ سال گذشته، سال به سال خونين تر شده است. سردار ولی که در آنوقت قوماندان قول اردوی مرکزی ميباشد از طر ف کودتا چيان غافلگير شده و برای دوسال به زندان ميرود. او بعد ها در مقابل اين پرسش که چگونه از کودتای داود خان آگاهی نداشته است، ميگويد که او به شاه و وليعد بار ها هشدار داده است اما آنها توجه نکرده اند. مهر ين اين گونه اظهارات سردار ولی را "خود براهت دادن می خواند". سردار ولی بعد از دو سال، در اثر تلاشهای داماد داودخان که سفير ايران است و ميانجيگری دربار ايران از زندان رها ميگردد و اجازه مييابد تا به ظاهر شاه در ايتاليا بپيوندد.
از روم تا تپۀ مرنجان
از آغاز دهۀ هشتاد ميلادی تا اوساط دهۀ نود ديگر خبری از سردار ولی نيست. اما با ظهور طالبان، که خود را در آغاز لشکر ظاهر شاه معرفی ميکردند، سردار يکبار ديگر به صحنه حاضر ميگردد و اين بار بنابر تحليل محمد آصف آهنگ و نصير مهر ين فريب سياست های پاکستان را ميخورد. پاکستان در اين وقت ميخواهد با سو استفاده از نام شاه به گروه طالبان مشروعيت ببخشد.
اما به گفتۀ آهنگ "شاه هوشيار تر از سردار ولی است". او برخلاف سردار ولی به پاکستان سفر نميکند و نمی خواهد آنطوريکه سردار ولی در نظر دارد با پشتيبانی پاکستان دوباره به کابل برگردد.
برگشت سردار ولی به افغانستان بعد از تقريبا ً سه دهه مهاجرت در نتيجۀ سقوط رژيم طالبان و تاسيس حکومت حامد کرزی صورت ميگرد. سردار ولی از طرف حکومت جديد مورد احترام قرار ميگيرد و رتبۀ ستر جنرالی به شکل نمادين به او اعطا می گردد. او که در اين ايام هم سخت بيمار است، بار ها برای تداوی به پزشکان داخلی و خارجی مراجعه ميکند و بار آخر که به هندوستان برای معالجه سفر نموده است، دوباره به وطن بر نمی گردد. سردار در يکی از شفاخانه های پايتخت هندو ستان چشم از جهان فرو می بندد.
سردار عبدالولی به خواست خانواده اش در تپۀ مرنجان، محلی که محمد ظاهر شاه و پدر او نادر خان مدفون اند، به خاک سپرده شده است. در عين حال، تقريبا ً همزمان، خبر يافت شدن استخوان های داود خان و دفن مجدد آنها داده شده است. به اين شکل شايد چيزي که سالهای سال نا ممکن به نظر ميرسيد و باعث اين همه تحولات گرديد، حال به يکباره ممکن گردد: قرار گرفتن دو سردار رقيب، دو پسر کاکا و دو اودرزاده در پهلوی هم – در تپۀ مرنجان!؟[رتبيل آهنگ، سردار عبدالولی و سردار داودخان – رقبای هم نظر، ۲٠٠٨/٠٧/١١، سايت اينترنتی دویچه وله]
جنرال "سردارعبدالولی" داماد و پسر کاکای محمد ظاهر، شاه سابق افغانستان "دوشنبه ١٠ سرطان" در نتیجه بیماری ای که از آن رنج می برد، در "دهلی جدید" پایتخت هند درگذشت.
استر جنرال "عبدالولی "در سال ١۳٠۳ هجری شمسی در کابل متولد شد، و تحصیلات عالی خود را در آکادمی نظامی فرانسه تا سطح بکلوریا به پایان رسانید، او برای ادامه تحصیل در دانشگاه کیمبرلی شامل شد، و پس از حربی پوهنتون(سند هرست) انگلستان سند فراغت بدست آورد، و پس از برگشت به کشور در بخشهای مختلف نظامی از جمله فرماندهی تولی، کندک، رییس ارکان قول اردوی مرکزی، فرمانده قوای مرکزی اجرایی و بحیث مشاور ارشد "محمد ظاهر شاه"در امور ملی و بین المللی ایفای وظیفه نمود. "سردار عبدالولی" پس از کودتای سال ١۳۵۲ دو سال زندانی شد و بعد از رهایی، ترک وطن نموده و به ایتالیا پناهنده شد،وی پیش از ترک افغانستان به رتبه تورنجنرالی رسیده بود،"سردار عبدالولی" پس از اینکه به کشور برگشت از سوی" حامدکرزی" رئیس جمهوری اسلامی افغانستان رتبۀ سترجنرالی را دریافت کرد، و به مدال عالی دولتی هیواد مفتخر شد. وی در واپسین دوره کاری خویش به حیث عضو کمیسیون آماده گی برای تدویر جرگه امن منطقوی ایفای وظیفه نمود.