تاریخ افغان ها
این مقاله ترجمۀ فصل سوم کتاب "نژادهای افغانستان" تالیف ایچ. دبلیو. بیلیو نویسندۀ مشهورانگلیسی است که درسال 1880 م چاپ شده وشامل یک پیشگفتار و13 فصل (مقدمه، افغان، تاریخ افغانها، مناسبات برتانیه با افغانستان، شیرعلی، پتان، یوسفزی، افریدی، ختک، دادیک، غلجی، تاجک و هزاره) میباشد. برگردان این فصل را بدون هیچگونه تبصرۀ به هموطنان خویش پیشکش مینمایم تا شناخت ایشان بیشتروبهترگردد: [برگردان: سهیل سبزواری، سايت خراسان زمين][*]
درآغازقرن گذشته که افغانستان بنام خراسان یاد میشد بطورمساویانه در بین امپراطوری های مغول و پارس تقیسم گردیده بود؛ طوریکه کابل و غزنی درتصرف مغول ها وهرات وکندهارمربوط پارس ها بود. هردو امپراطوری برای مدتهای طولانی بغرض اشغال نیمۀ دیگرتلاش نموده وکندهار بارها دست بدست گردیده است. هرات و کندهاربربنیاد تفاوت های قومی، زبانی، مذهبی (سنی وشیعی)، نزدیکی بمرکزقدرت وترس از حکومت های سختگیرپارس نفرت داشتند؛ درحالیکه با امپراطوری مغول - قسما بربنیاد تشابهات قومی، منافع تجارتی، مذهبی وتا اندازۀ زیادی بعلت فاصلۀ زیاد ازمرکزقدرت وحکومتهای نسبتا معتدل آنها - احساس وابستگی مینمودند.
بآنهم مدتی بود که مشعل هردوامپراطوری روبخاموشی بوده، ثبات و استواری آنها ازبین رفته وهریک با قدم های خود (یکی کندترودیگری سریعتر) بنابودی نهائی نزدیک میشدند. دراینوقت، غلزی های کندهار درمقابل فرمانروائی پارسها نارضائیتی نشان میدهند وبدینجهت قوتهای بیشتری برای مطیع ساختن آنها فرستاده میشود. اما خشونت جنرالان و سربازان پارسی موجب بیشترشدن وخامت اوضاع و مقاومت آنها می گردد تا اینکه درسال 1707 غلزی ها تحت قیادت میرویس به قیام بر خاسته، حاکم پارس را بقتل رسانیده، سربازان آنهارا ازکندهاربیرون رانده وخود را حاکم مستقل کندهاراعلام میکنند.
درجریان یک دهه، افغان های هرات که بنام ابدالی یاد میشوند، نمونۀ کندهاررا تعقیب نموده وتحت قیادت اسدالله خان سدوزی قیام نموده، حاکم پارس را خلع و خود را حاکم مستقل آن ولایت اعلام میکنند.
وضع درقسمت افغانستان غربی تا پایان ربع اول آنقرن به اینترتیب باقی میماند.
همزمان با این تحولات، یک جنرال ارتش پارس بنام نادر(سردارمشهور ترکمن) وارد صحنه گردیده وبزودی منحیث یک فاتح بیرحم وخونخوار، هردو امپراطوری را درهم میکوبد. اوغلزیهای را که حاکم پارس بودند بیرون رانده، هرات را تسخیرنموده، روسها راعقب زده ودرسال 1732 تاج شاهی برسرمیگذارد. نادرپنجسال بعد، کندهاررا پس ازیک محاصرۀ طولانی تسخیرنموده، شهر کهنه را ویران وبعوض آن شهرجدیدی دریک ساحۀ باطلاقی وحدود یک میل بطرف شرق آن اعمارنموده وآنرا نادرآباد نام مینهد. بهنگام محاصرۀ کندهار، اویک قوۀ بزرگی ازغلزی ها وقبایل دیگرافغان جمع آوری نموده، مناطق همجواررا غارت، مردم را واداربه اطاعت وسرانجام پس از سقوط شهرکندهار، به طرف کابل وشمال هند پیشروی مینماید. ده سال بعدتر، درسال 1747، این فاتح پنجاب وقتل عام کنندۀ دهلی (مشهوربه فاتح قرن و رقیب چنگیزو تیمور) زمانی به قتل رسانیده میشود که با غنایم بیشمارجنگی بسرحدات پارس میرسد.
نادربهنگام لشکرکشی به هند یک فرقۀ قوی افغان ها را با خود میبرد. او یک سرشماری تعداد خانواده درهرقبیله را فرمان میدهد وبعدا فیصدی معین مقررمینماید تا آن تعداد بصورت مجهزوآماده، درنقاط معین با وی یکجا گردند. آن سرشماری یگانه معیار موجود برای درک تعداد نفوس این مناطق بوده وهنوزهم منحیث نشانۀ قوت قبایل آنها درنظرگرفته می شود.
دربین قشون افغان، یک اشراف ابدالی و رئیس قبیلۀ سدوزی قرار دارد. نام او احمدخان بوده و یک فرقۀ 10000 سوار را همراهی میکند. احمد خان بهنگام بازگشت ازهند باتعداد کمی ازافرادش درقرارگاه کمپ شاهی قرارداشته وقسمت اعظم فرقۀ او درعقب لشکر و مسئول کاروان خزانه وغنایم میباشد. اوبمجردیکه ازمرگ نادر باخبرمیشود و با درنظرداشت نفرت افغانها ازپارس ها، همراه با افراد خویش ازکمپ فرار نموده، با عجله خود را به کاروان غنایم وخزانۀ شاهی (که به کندهاررسیده است) رسانیده وآنرا غصب مینماید.
اوبا غنایم وخزانۀ بدست آورده تمام روسای مهم افغانستان وبلوچستان را خریداری نموده وباتفاق آرا بحیث شاه درکندهارتاجگذاری میکند. اوفورا نادرآباد را تخریب وشهرجدید کندهار را بنام احمدشهریا احمدشاهی بنیاد گذاشته وآنرا پایتخت قرارمیدهد. اما این شهربصورت عام بنام اولیۀ آن یعنی کندهاریاد شده وگفته میشود که این همان محلی است که افغان های ماجراجو کاروان غنایم وخزانه (یا وسیلۀ تصادفی ارتقای آنها بشاهی) را غصب کردند. این شهربمقایسه با آنچه نادر ساخته بود بهتربوده و در مسیرشاهراه بزرگ دریک فضای باز و حدود دو میل بطرف شمال آن قراردارد. این شهردربهترین حالت آن، مجموعۀ است ازیکتعداد خانه های حقیر گلی ومزدحم که دربین دیوارهای مستحکم ساخته شده وفقط دارای یک تعمیرمهندسی (بنام مقبرۀ بنیانگذارآن) میباشد.
احمدخان در1747 به نام احمدشاه یا "دُر دُران" تاجگذاری میکند؛ این عنوان ازرسوم خاص قبیلۀ ابدالی یعنی پوشیدن گوشوارۀ گوهرنشان در گوش راست ایشان گرفته شده است.
اودرسال بعدی، کابل را ازحاکم پارسی آن میگیرد (که توسط نادرمقرر شده بود) وباینترتیب قدرت خودرا استحکام می بخشد. متباقی دورۀ 26 سالۀ او درجریان بدون وقفۀ اشغالگری وغارت میگذرد. او بطورمکرر خزانۀ خویش را با هجوم متوالی هند پُرنموده ونام قبیلۀ خودرا بلند می سازد. اوبا اشغال مناطق دیگران، یک خط مشی یا نحوۀ زندگی را برای جاه طلبی اشراف حریص و تجملی خویش میگشاید. اوبه هنگام وفات، امپراطوری را برجای میگذارد که ازستلیج واندوس (سند) درشرق تا دشتهای پارس درغرب، ازاکسوس (آمو) درشمال تا بحرهند درجنوب وسعت دارد. او برای پسر خود (تیمورولیعهد) دخترامپراطوردهلی را ازدواج نموده وهمراه با اولاهوروتمام پنجاب را منحیث جهیزیه بدست می آورد. به اینترتیب تمام حیات و زندگی احمدشاه دراشغال وغارتگری سپری می گردد. منحیث یک سرباز تولد و بزرگ شده و منحیث یک سرباززندگی ووفات مینماید. او برای مردم بیقراروبیقانون خویش، شغل اشغالگری و برای اشراف بی ثبات وجاه طلب خویش ساحاتی حاصلخیز برای ارضای امیال آنها فراهم مینماید. اما هیچ چیزی برای منافع اساسی کشورش انجام نمیدهد. قوانین ولوایح اوبرای حکومتداری چیزی جزیک تخیل بیش نبود. مردم و کشوراو همانطور باقی میماند که قبلا بود، با تفاوت اینکه غنایم و تجمل دربارجدید، تعداد زیادی ازآنها را از یک زندگی چوپانی و آوارگی به یک دربار دارای آداب معاشرتی وعادات مسکونی جلب نمود. اما شرایط زندگی مردم وکشور، منحیث المجموع، نتوانست تغییرات چشم گیری نماید. قرارمعلوم، آنها بطورمداوم کسانی بوده اند بیقانون، بیقرار و جاه طلب و مردمانی بوده اند حریص ثروت (پول پرست)، بدون اینکه کارصادقانۀ برای بدست آوردن آن انجام دهند.
این خصلت آخری منحیث صفت مشخصۀ یک قوم توسط غنایم بزرگ بدست آمده دراثرتهاجمات مکرروموفقانه شاهان آنها بیک نیروی بسیار قوی تبدیل شده است. درحالی که دیگران بدون انکشاف، بدون سرک و بدون امنیت باقی مانده اند.
احمدشاه در1773 وفات میکند و ولیعهد مورد نظراو، تیمورپسردومش، جانشین اومیشود. اولین اقدام شاه جدید، سرکوب مخالفت برادربزرگش (سلیمان) بواسطۀ کورساختن اومیباشد. اوبعدا مصروف خوشگذرانی، عیش ونمایش مجلل زندگی دربارگردیده وحکومت کشوررا برای وزرا وحکام اداری خویش میسپرد. او پایتخت را ازکندهاربه کابل انتقال داده واکثرا زمستان ها را درپشاورسپری میکند که تقریبا به پایتخت دومی او تبدیل میشود. سلطنت تیموردرتضاد کامل با سلطنت پدرش است. زیرا تهاجمات نظامی مکرر، جنون خزانه وثروت، اقدامات بیقرار و الحاق دوامدار قلمروهای دیگران که خصلت پدرش بود، به زندگی تجملی و عیاشی خانوادگی، به خنیاگری دربار و به کبوتربازی وخروس جنگی تبدیل میگردد. ولایت های اشغالی یکی بعد دیگری ازبدنۀ امپراطوری جدا میشود. بالاخره خزانه نیز، طوریکه قبلا ازهند تغذیه و پرکاری می شد، خشک گردیده، عدم رضایت متداول شده واولین علایم ظهورطوفان نمایان میگردد. تیمورمنحیث یک عیاش و شهوت ران منفورشده ولی به خاطرپدرش تحمل میگردد. این حقیقت بیشترازهرامردیگری نشان میدهد که چطوراحمدشاه توسط مردمش نگهداری میشد درحالیکه امروز بسختی توسط نامش شناخته میشود. آشوب ها و غصبهای سالیان متمادی باعث استقرارمفکورۀ مردم بطرف قهرمانان معاصر(صرفنظرازدرجۀ اهمیت آنها) میشود.
درواقعیت، حوادث دهه کوتاه حکمرانی نادرشاه براین کشور بصورت بهتری نسبت به تمام دوران ربع قرن سلطنت مستقل درانی ها شناخته میشود. یکی، اشغالگری بود که تخریب کرد، تحت انقیاد آورد وحاکمان پارسی ای را مقررکرد که دارای روحیۀ نسبتا متمدن بوده و بصورت مطلق حکومت میکردند. دیگری سردستۀ دزدانی بود که ویران کرد، غارت نمود و تابع ارادۀ پشتیبانان وپیروانش بود. اعمال وکرداریکی بخاطرات سپرده شده وازدیگری فراموش میشود.
تیموردر1793 پس از20 سال سلطنت وفات نموده وتعداد زیاد پسران و دختران برجا میگذارد. ازجملۀ پسران او، زمان حاکم کابل، عباس حاکم پشاور، کهندل حاکم کشمیر، همایون حاکم کندهار و محمود حاکم هرات بوده واین مجموعۀ آن چیزی است که ازامپراطوری احمدشاه درانی به هنگام مرگ جانشینش باقی مانده است. این بود کشورپختون که کشمیر بآن علاوه شده است.
زمان شاه بکمک پاینده خان صدراعظم پدرش موفق به تاجگذاری می گردد. این وزیرتوانا و زیرک فرزند حاجی جمال بارکزی است که یکی از مهمترین طرفداران احمدشاه بهنگام تاجگذاری او بود. هدف او در طرفداری زمان بخاطراستعمال موصوف منحیث یک دست نشانده در تحقق اهداف بلندپروازانۀ خودش میباشد. ازتاجگذاری زمان شاه دیری نمیگذرد که سلطنت اوتوسط همایون درکندهارومحمود درهرات بمنازعه کشانیده میشود. اوفورا بمقابل کندهارمارش نموده وپس ازسرکوب او به هرات پیشروی مینماید ولی بعلت اغتشاش درکابل مجبورمیگردد که با هرات مصالحه نماید. دراین هنگام، آغا محمدخان موسس سلسلۀ موجود قاجاربسلطنت میرسد. موصوف با تسخیرخراسان تقاضای واگذاری بلخ را مینماید که بصورت ظاهری درجملۀ الحاقیات حکومت کابل محسوب میشود. زمان که توانائی مقاومت را ندارد آن ولایت را بامید دوستی با حکومت پارس و پیشرفتهای بعدی خودش بطرف هند به پارسها واگذار میکند. زیرا برای او معلوم بود که امپراطوری درانی بربنیاد غارت هند اساس گذاری شده و نمیتواند بدون تغذیۀ دوامدارازین منبع پایان ناپذیر زنده و پابرجا نگهداشته شود. با ازدست رفتن بلخ، مردم پنجاب به بغاوت برمیخیزند که منحیث جهیزیۀ زن تیمورضم امپراطوری گردیده و زمان شاه میخواهد که رنجیت سنگه را بحیث فرماندارخویش درلاهورمقرر نماید.
دراین موقعیت ویژه، پاینده خان صدراعظم با دریافت لحظۀ مناسب برای خلع دست نشاندۀ خویش (که اورا انعطاف ناپذیرترمی یابد) وارد معاملۀ با شجاع الملک (برادرزمان) میشود که او را به تخت سلطنت بنشاند. اما این توطئه توسط زمان کشف گردیده وفورا پاینده خان را با رفقایش اعدام میکند. پس ازاین واقعه، فتح خان پسرپاینده خان جانب محمود را گرفته و با کمک بدست آورده ازپارس ها، کندهاررا تصرف ومحمود را درآنجا نصب میکند. زمان لشکری برای تصرف دوبارۀ کندهارمیفرستد اما آنها به محمود تسلیم میگردند. محمود با قوت بیشتربطرف کابل مارش نموده، زمان راشکست وگرفتارساخته ومتعاقبا چشمهای اورا کورمیکند. این شاه کور، بالاخره به لودیانه رفته ودرآنجا محبوس حکومت برتانیه میگردد.
محمود خودرا درکابل مستحکم نموده وپس ازآن پشاوررا ازدست شجاع الملک خارج میسازد که ازترس انتقامجوئی فتح خان به آنجا فرار نموده بود. این واقعه درآغازقرن حاضربوقوع پیوسته ومتعاقبا به قیام غلزیها درمقابل حکومت تبدیل میگردد. آنها توسط فتح خان شکست میخورنداما دوباره درسال بعدی قیام نموده وبازهم شکست میخورند. هنگامی که محمود بکابل برمیگردد، شجاع با جمع آوری قوتهای زیاد بطرف کابل مارش نموده ودرسال 1803 (سالیکه کمپنی هند شرقی دهلی را تسخیر مینماید) کابل را تصرف ومحمود را زندانی میسازد. دراینوقت، قاجار، شاه پارس برای تصرف هرات کوشش مینماید اما حاکم خراسان او که رهبری تهاجم را بعهده دارد، شکست میخورد. متعاقب آن حکومت هند، باترس ازمفکورۀ تهاجم هند توسط ناپلیون بهمکاری الکساندر روسیه، تصمیم میگیرد که با شاه شجاع الملک رابطه برقرارنموده وهیئتی تحت ریاست الفنستون به پشاورمیفرستد، جائیکه نمایندۀ برتانیه شاه درانی را ملاقات نموده وبا اومعاهدۀ به امضا میرسانند. این واقعه درسال 1809 رخداده واولین معاملۀ برتانوی ها با افغان ها محسوب میشود.
دراینجا لازم است تفاوت برداشت دربارۀ این مردم را که درآنوقت از ایشان داشتیم وحالا (پس ازآشنائی تقریباهفتاد سال) درنظربگیریم: افغان های خوب، مهمان نواز، مودب و جوانمرد آنروزی - مغرور، بی ثبات، لافوک وفریبکاران خاین بوده؛ دربین آنها هیچگونه دین وایمانی وجود نداشته وهرگونه اعتمادی بالای سخنان ایشان منجربه فاجعه میشود. در حقیقت، نکتۀ آخری به واسطۀ تجارب گرانبها و درموارد متعدد باثبات رسیده است.
به تعقیب معاملات فراموش ناشدنی درپشاور، فتح خان ازتعهد با شجاع سرباززده وبا تعقیب جاه طلبی های پدرش به توطئۀ اعادۀ دوبارۀ محمود اقدام میکند. اواززندان فرارنموده وبا قرارگرفتن دردربارکندهار(منحیث وزیر) با تحت الحمایۀ خویش بمقابل کابل مارش میکند. شجاع شکست خورده ومجبوربه ترک کشورمیگردد. او پس ازمشکلات زیاد و ماجرا های مخاطره آمیز، بالاخره به نزد برادرخود (زمان) به لودیانه رفته و اوهم محبوس حکومت هند یعنی کمپنی هند شرقی میشود.
با استقراردوبارۀ محمود درکابل و تقررفتح خان بحیث صدراعظم، امور حکومت دستخوش تغییرات قابل ملاحظۀ میشود. این وزیردر حقیقت شاه بوده وشاه نقش یک نازپروردۀ عیاش وفاسد را دارد. فتح خان حالا بازی دلخواه خودرا به پیش میبرد. او خصایل مردم خویش را بسیارخوب می داند وبا دادن آزادی های نسبی و اشکال مهمان نوازی خود را مشهور میسازد. درعین حال اوغافل ازمنافع شخصی وضرورت تقویۀ موقعیت خویش نبوده وآنرا با توزیع حکومتهای بسیارمهم محلی وولایتی دربین پسران وهواخواهان خویش فراهم میسازد. اما شهرت وقدرتی که توسط فتح خان کسب شده، ازتوجهی محمود دورنمانده وباعث حسادت او می گردد. بآنهم شاه مظنون، وقت را برای درگیری بازبا یک چنین وزیر قدرتمند مساعد ندانسته و منتظروقت میماند. پارسها ازمدتی مصروف دخالت ودسیسه درامورهرات بوده و درسال 1816 آنرا بدست میآورند. فتح خان برای پاک کاری آنها فرستاده میشود که با بخت خوب خود این کاررا بزودی و بصورت موثر انجام میدهد. بآنهم این موفقیت او باعث دشمنی بیشترمحمود وظهور حسادت کامران پسر موصوف میگردد.
درسال 1818 به بهانۀ ناچیزی، محمود اورا محبوس ساخته وبه کامران تسلیم میکند. کامران با فروکردن یک میلۀ داغ درچشم فتح خان، او را کورمیسازد؛ یک عمل وحشیانۀ که یک شهزادۀ جوان و وحشی با دست های خویش انجام میدهد. دراثراین عمل، تمام روسای بارکزی، برادران و پسران فتح خان به قیام برمیخیزند و محمود توسط دوست محمد ازکابل بیرون رانده میشود. این فراریان (محمود وکامران) درغزنی توقف می نمایند، اما به علت عدم مقاومت طرفداران خویش بطرف هرات میروند؛ ولی قبل ازآن، اسیران خود را با بدترین شکنجه ها بقتل میرسانند. قتل فتح خان طوفان انتقامجوئی را برپا میکند که سرنوشت سدوزیها را رقم میزند. فتح خان زندگی خودرا در بازی ایکه آغازکرده بود فدا میکند اما این فداکاری ضایع نگردیده و فامیلش آنرا نصیب می گردد. بارکزی ها درسال 1826 کابل را تحت قیادت دوست محمد بدست میآورند درحالی که شیردل برادر موصوف حاکم کندهار میباشد.
امپراطوری درانی که دراثریک تصادف بوجود آمده بود، بعلت بدحکومتی، پس ازهفتاد سال سقوط مینماید. سلطنت نیرومند بنیانگذارآن (احمدشاه) یک دورۀ جاه طلبی، اشغال وغارت میباشد. سلطنت ضعیف جانشین او یکی ازدوره های خوشگذرانی، رکود وانحطاط بوده است. سلطنت های ناپایداررقیبان بعدی ازقبیل زمان، شجاع و محمود نیزیک دورۀ کاملا انارشی، اختلافات، خیانت، شکنجه، تشنجات ومرگ بوده است. هیچ امپراطوری ای با چنین سابقۀ نمیتواند تحمل و دوام بیاورد. افغان ها که با یک رشد سمارقگونه درمقام یک قوم حاکم قرار گرفتند، هیچیک ازخصایل لازم وضروری برای این موقف را دارا نبودند. افغان ها با عبورازیک زندگی وحشیانۀ کوچیگری دراین اواخر، هنوزبیسواد وبی تهذیب بوده و در بهم پیوستن منافع سایراقوام، جلب ودلجوئی آنها، تامین وفاداری وپشتیبانی آنها ناکام ماندند. آنها بعلت تمامیت خواهی در بین اقوام مختلف این کشور، تنها مانده ودرجنگهای ذات البینی مشغول شدند. مناسبات آنها با همسایگان عاطفی وغیرقابل اطمینان بوده، حمایت وپشتیبانی هیچیک ازقدرتهای شرق ویاغرب را بدست نیاوردند.
باینترتیب امپراطوری درانی غرق ونابود میگردد اما نه حاکمیت آنها. این حاکمیت ازیک قبیله به قبیلۀ دیگری آن یعنی ازسدوزی به بارکزی انتقال می یابد. با انتقال حاکمیت تغییرات کاملی در وضع کشوربوجود می آید. امپراطوری ازبین رفته وبه امیرنشینان تعویض میشود. شاه، جای خود را به امیروامپراطوربه شهزاده داده است. درپهلوی آن، تغییرات مهم و با ارزشی رخداده است. حکومت بومی یعنی یگانه چیزی که ازامپراطوری باقی مانده، یک مجموعۀ بهم پیوسته وتابع حاکمیت مرکزی کابل نبوده و به ریاست های مستقل هرات تحت سلطۀ کامران (آخرین نمایندۀ فامیل سدوزی)، کندهارتحت سلطۀ شیردل وبرادرانش (کهندل ورحمدل) وکابل تحت سلطۀ دوست محمد تقسیم گردیده است. پشاورهنوزدردست سلطان محمد میباشد (اواین ولایت را منحیث حاکم تحت قیادت رنجیت سنگه بدست آورد) که در جریان اغتشاشات قتل فتح خان، کشمیررا درسال 1819 واین ولایت را چهارسال بعدتربدست میاورد.
هنگامیکه دوست محمد خان حکومت را درکابل (پایتخت شناخته شدۀ کشور) بدست میآورد، خودرا رهبر مردمان تقسیم شده قلمداد نموده و عنوان امیر(اولین امیرافغانستان) را بخود می گذارد. این واژۀ عربی معنی "فرماندار" را داشته، منحیث یک عنوان نظامی توسط خلیفه ها بشکل امیرالمومنین بکاربرده شده وبه حاکمان ایالاتی ابلاغ میشد که تابعیت خلیفه یا مرکز را داشتند. متعاقب آن، این عنوان منحیث یک عنوان شاهزادگی توسط حاکمان مستقل ولایات کوچک اختیارگردیده و بعدا بمفهوم تابعیت درسلسلۀ حاکمیت استعمال گردید.
با قبول این عنوان، دوست محمد که پایتخت را دراختیار داشت، چیزی بیشترازیک برتری رسمی دربین روسای محلی مناطق بدست نمی آورد. اوهیچگونه قدرت اضافی ویا غلبۀ قلمروی بدست نیاورده ودرواقعیت، قدرت اومحدود به غزنی دریکطرف پایتخت وجلال آباد درطرف دیگر آن میباشد.
دراین زمانیکه افغانستان دربین پسران فتح خان تقسیم شده بود، مناسبات بین هرات و پارس دوستانه نبوده ودرسال 1834 یک قشون پارسی تحت قیادت عباس میرزا فرزند وولیعهد فتح علیشاه بطرف هرات مارش میکند اما به اثریک مصالحه با کامران عقب نشینی مینماید. دراینوقت، شجاع که درلودیانه مهاجرمیباشد، با دیدن حالت هرج و مرج درکشور با یک لشکر بزرگ بغرض تسخیرسلطنت ازدست رفتۀ خویش بطرف کندهار مارش میکند. کهندل درکندهار با درخواست کمک ازکابل، شجاع را شکست میدهد و شجاع بطرف هرات فرارمیکند. اما کامران برادرزاده اش دروازه هارا بروی او بسته مینماید. سرانجام، این سدوزی مایوس ازهرات برگشت نموده وازطریق دشت سیستان رهسپارکلات میگردد جائیکه نصیرخان باو پناهندگی داده واورا به لودیانه می فرستد.
پیروزی کندهار باعث استحکام قدرت بارکزی ها میگردد، اما اقدام کامران، سدوزیها را مایوس ساخته وامیدواری شاه پارس را درمورد هرات زنده میسازد. هنگامیکه این وقایع درافغانستان جریان دارد، محمد شاه نواسۀ فتح علیشاه جانشین او میگردد. موصوف با تحریک جنرال سیمونیچ، وزیرروسیه درتهران، بطرف هرات مارش نموده وآن را محاصره مینماید. این اقدام توسط فرقۀ تحت رهنمائی و تشویق سرهنگ ایلدرد پوتنجردرآنجا سرسختانه مدافعه میگردد. درعین حال درجانب دیگر کشور، دوست محمد لشکری به مقابل سکها به پشاورمیفرستد تا ولایات اندوس را که آنها ازحکومت کابل و با رضائیت شجاع گرفته بودند، تسخیرنماید. ارتش افغان ها، سکها را درمنطقۀ جمرود نزدیک دهانۀ خیبرشکست میدهد اما دوست محمد با تردید اینکه این موفقیت او شاید باعث حسادت حکومت لارد اکلند گردد کوشش میکند با ارتباط گرفتن با حکومت روسیه خودرا تقویه نماید بدون اینکه تماس همزمان خود با حکومت هند را قطع نماید.
این دو واقعۀ مهم یعنی محاصرۀ هرات توسط پارس ها وشکست سکها توسط افغانها، دردوجانب متقابل سلطنت درانی باعث نگرانی حکومت برتانیه گردیده ودرسال 1837 سرالکساندر برنس منحیث نمایندۀ برتانیه بکابل فرستاده میشود تا مناسبات بین دوست محمد و رنجیت سنگه را برقرارسازد. این اولین باری است که یک نمایندۀ انگلیس درکابل مستقر میشود. اما درپایان همین سال یک نمایندۀ روس بنام ویتکوویچ به کابل میرسد. اویک شخص مرموزبوده وبنحو مرموزی عمل میکند. اواز راه هرات وکندهار سفرنموده و درکندهار معاهدۀ با حاکم آن (کهندل خان) بغرض دفاع هرات وبمنفعت پارس ها امضا میکند. اوآنقدردرکابل موفق میباشد که توجه امیررا ازبرتانیه منصرف ساخته وبا دورنمودن دوست محمد ازبرنس اورا متقاعد میسازد که مذاکرات با نمایندۀ برتانیه را قطع کند.
درعین حال، محاصرۀ هرات که برای 3 یا 4 ماه وبدون کدام موفقیتی دوام دارد، متعاقب اقدامات بحریۀ برتانیه درخلیج فارس پایان یافته وبا اثبات لجاجت دوست محمد، حکومت برتانیه، شجاع الملک مهاجر در لودیانه را حاکم مستحق افغانستان دانسته وتصمیم میگیرد که اورا بامید داشتن یک متحد وفاداروحایل موثربمقابل پارس ها و روس ها درتخت غصب شدۀ موصوف نصب نماید. منحیث گام اولی، یک معاهدۀ سه جانبه به امضا میرسد. شجاع ازجانب خود معاهدۀ با رنجیت سنگه می بندد که حاوی واگذاری تمام مناطق اندوس به سکها است که ازافغانها گرفته بود و رنجیت سنگه ازجانب خود موافقه میکند که برای پیشروی برتانیه به طرف کابل ونشانیدن شجاع بجای دوست محمد مساعدت نماید.
این مقاله ترجمۀ فصل سوم کتاب "نژادهای افغانستان" تالیف ایچ. دبلیو. بیلیو نویسندۀ مشهورانگلیسی است که درسال 1880 م چاپ شده وشامل یک پیشگفتار و13 فصل (مقدمه، افغان، تاریخ افغانها، مناسبات برتانیه با افغانستان، شیرعلی، پتان، یوسفزی، افریدی، ختک، دادیک، غلجی، تاجک و هزاره) میباشد. برگردان این فصل را بدون هیچگونه تبصرۀ به هموطنان خویش پیشکش مینمایم تا شناخت ایشان بیشتروبهترگردد: [برگردان: سهیل سبزواری، سايت خراسان زمين][*]
درآغازقرن گذشته که افغانستان بنام خراسان یاد میشد بطورمساویانه در بین امپراطوری های مغول و پارس تقیسم گردیده بود؛ طوریکه کابل و غزنی درتصرف مغول ها وهرات وکندهارمربوط پارس ها بود. هردو امپراطوری برای مدتهای طولانی بغرض اشغال نیمۀ دیگرتلاش نموده وکندهار بارها دست بدست گردیده است. هرات و کندهاربربنیاد تفاوت های قومی، زبانی، مذهبی (سنی وشیعی)، نزدیکی بمرکزقدرت وترس از حکومت های سختگیرپارس نفرت داشتند؛ درحالیکه با امپراطوری مغول - قسما بربنیاد تشابهات قومی، منافع تجارتی، مذهبی وتا اندازۀ زیادی بعلت فاصلۀ زیاد ازمرکزقدرت وحکومتهای نسبتا معتدل آنها - احساس وابستگی مینمودند.
بآنهم مدتی بود که مشعل هردوامپراطوری روبخاموشی بوده، ثبات و استواری آنها ازبین رفته وهریک با قدم های خود (یکی کندترودیگری سریعتر) بنابودی نهائی نزدیک میشدند. دراینوقت، غلزی های کندهار درمقابل فرمانروائی پارسها نارضائیتی نشان میدهند وبدینجهت قوتهای بیشتری برای مطیع ساختن آنها فرستاده میشود. اما خشونت جنرالان و سربازان پارسی موجب بیشترشدن وخامت اوضاع و مقاومت آنها می گردد تا اینکه درسال 1707 غلزی ها تحت قیادت میرویس به قیام بر خاسته، حاکم پارس را بقتل رسانیده، سربازان آنهارا ازکندهاربیرون رانده وخود را حاکم مستقل کندهاراعلام میکنند.
درجریان یک دهه، افغان های هرات که بنام ابدالی یاد میشوند، نمونۀ کندهاررا تعقیب نموده وتحت قیادت اسدالله خان سدوزی قیام نموده، حاکم پارس را خلع و خود را حاکم مستقل آن ولایت اعلام میکنند.
وضع درقسمت افغانستان غربی تا پایان ربع اول آنقرن به اینترتیب باقی میماند.
همزمان با این تحولات، یک جنرال ارتش پارس بنام نادر(سردارمشهور ترکمن) وارد صحنه گردیده وبزودی منحیث یک فاتح بیرحم وخونخوار، هردو امپراطوری را درهم میکوبد. اوغلزیهای را که حاکم پارس بودند بیرون رانده، هرات را تسخیرنموده، روسها راعقب زده ودرسال 1732 تاج شاهی برسرمیگذارد. نادرپنجسال بعد، کندهاررا پس ازیک محاصرۀ طولانی تسخیرنموده، شهر کهنه را ویران وبعوض آن شهرجدیدی دریک ساحۀ باطلاقی وحدود یک میل بطرف شرق آن اعمارنموده وآنرا نادرآباد نام مینهد. بهنگام محاصرۀ کندهار، اویک قوۀ بزرگی ازغلزی ها وقبایل دیگرافغان جمع آوری نموده، مناطق همجواررا غارت، مردم را واداربه اطاعت وسرانجام پس از سقوط شهرکندهار، به طرف کابل وشمال هند پیشروی مینماید. ده سال بعدتر، درسال 1747، این فاتح پنجاب وقتل عام کنندۀ دهلی (مشهوربه فاتح قرن و رقیب چنگیزو تیمور) زمانی به قتل رسانیده میشود که با غنایم بیشمارجنگی بسرحدات پارس میرسد.
نادربهنگام لشکرکشی به هند یک فرقۀ قوی افغان ها را با خود میبرد. او یک سرشماری تعداد خانواده درهرقبیله را فرمان میدهد وبعدا فیصدی معین مقررمینماید تا آن تعداد بصورت مجهزوآماده، درنقاط معین با وی یکجا گردند. آن سرشماری یگانه معیار موجود برای درک تعداد نفوس این مناطق بوده وهنوزهم منحیث نشانۀ قوت قبایل آنها درنظرگرفته می شود.
دربین قشون افغان، یک اشراف ابدالی و رئیس قبیلۀ سدوزی قرار دارد. نام او احمدخان بوده و یک فرقۀ 10000 سوار را همراهی میکند. احمد خان بهنگام بازگشت ازهند باتعداد کمی ازافرادش درقرارگاه کمپ شاهی قرارداشته وقسمت اعظم فرقۀ او درعقب لشکر و مسئول کاروان خزانه وغنایم میباشد. اوبمجردیکه ازمرگ نادر باخبرمیشود و با درنظرداشت نفرت افغانها ازپارس ها، همراه با افراد خویش ازکمپ فرار نموده، با عجله خود را به کاروان غنایم وخزانۀ شاهی (که به کندهاررسیده است) رسانیده وآنرا غصب مینماید.
اوبا غنایم وخزانۀ بدست آورده تمام روسای مهم افغانستان وبلوچستان را خریداری نموده وباتفاق آرا بحیث شاه درکندهارتاجگذاری میکند. اوفورا نادرآباد را تخریب وشهرجدید کندهار را بنام احمدشهریا احمدشاهی بنیاد گذاشته وآنرا پایتخت قرارمیدهد. اما این شهربصورت عام بنام اولیۀ آن یعنی کندهاریاد شده وگفته میشود که این همان محلی است که افغان های ماجراجو کاروان غنایم وخزانه (یا وسیلۀ تصادفی ارتقای آنها بشاهی) را غصب کردند. این شهربمقایسه با آنچه نادر ساخته بود بهتربوده و در مسیرشاهراه بزرگ دریک فضای باز و حدود دو میل بطرف شمال آن قراردارد. این شهردربهترین حالت آن، مجموعۀ است ازیکتعداد خانه های حقیر گلی ومزدحم که دربین دیوارهای مستحکم ساخته شده وفقط دارای یک تعمیرمهندسی (بنام مقبرۀ بنیانگذارآن) میباشد.
احمدخان در1747 به نام احمدشاه یا "دُر دُران" تاجگذاری میکند؛ این عنوان ازرسوم خاص قبیلۀ ابدالی یعنی پوشیدن گوشوارۀ گوهرنشان در گوش راست ایشان گرفته شده است.
اودرسال بعدی، کابل را ازحاکم پارسی آن میگیرد (که توسط نادرمقرر شده بود) وباینترتیب قدرت خودرا استحکام می بخشد. متباقی دورۀ 26 سالۀ او درجریان بدون وقفۀ اشغالگری وغارت میگذرد. او بطورمکرر خزانۀ خویش را با هجوم متوالی هند پُرنموده ونام قبیلۀ خودرا بلند می سازد. اوبا اشغال مناطق دیگران، یک خط مشی یا نحوۀ زندگی را برای جاه طلبی اشراف حریص و تجملی خویش میگشاید. اوبه هنگام وفات، امپراطوری را برجای میگذارد که ازستلیج واندوس (سند) درشرق تا دشتهای پارس درغرب، ازاکسوس (آمو) درشمال تا بحرهند درجنوب وسعت دارد. او برای پسر خود (تیمورولیعهد) دخترامپراطوردهلی را ازدواج نموده وهمراه با اولاهوروتمام پنجاب را منحیث جهیزیه بدست می آورد. به اینترتیب تمام حیات و زندگی احمدشاه دراشغال وغارتگری سپری می گردد. منحیث یک سرباز تولد و بزرگ شده و منحیث یک سرباززندگی ووفات مینماید. او برای مردم بیقراروبیقانون خویش، شغل اشغالگری و برای اشراف بی ثبات وجاه طلب خویش ساحاتی حاصلخیز برای ارضای امیال آنها فراهم مینماید. اما هیچ چیزی برای منافع اساسی کشورش انجام نمیدهد. قوانین ولوایح اوبرای حکومتداری چیزی جزیک تخیل بیش نبود. مردم و کشوراو همانطور باقی میماند که قبلا بود، با تفاوت اینکه غنایم و تجمل دربارجدید، تعداد زیادی ازآنها را از یک زندگی چوپانی و آوارگی به یک دربار دارای آداب معاشرتی وعادات مسکونی جلب نمود. اما شرایط زندگی مردم وکشور، منحیث المجموع، نتوانست تغییرات چشم گیری نماید. قرارمعلوم، آنها بطورمداوم کسانی بوده اند بیقانون، بیقرار و جاه طلب و مردمانی بوده اند حریص ثروت (پول پرست)، بدون اینکه کارصادقانۀ برای بدست آوردن آن انجام دهند.
این خصلت آخری منحیث صفت مشخصۀ یک قوم توسط غنایم بزرگ بدست آمده دراثرتهاجمات مکرروموفقانه شاهان آنها بیک نیروی بسیار قوی تبدیل شده است. درحالی که دیگران بدون انکشاف، بدون سرک و بدون امنیت باقی مانده اند.
احمدشاه در1773 وفات میکند و ولیعهد مورد نظراو، تیمورپسردومش، جانشین اومیشود. اولین اقدام شاه جدید، سرکوب مخالفت برادربزرگش (سلیمان) بواسطۀ کورساختن اومیباشد. اوبعدا مصروف خوشگذرانی، عیش ونمایش مجلل زندگی دربارگردیده وحکومت کشوررا برای وزرا وحکام اداری خویش میسپرد. او پایتخت را ازکندهاربه کابل انتقال داده واکثرا زمستان ها را درپشاورسپری میکند که تقریبا به پایتخت دومی او تبدیل میشود. سلطنت تیموردرتضاد کامل با سلطنت پدرش است. زیرا تهاجمات نظامی مکرر، جنون خزانه وثروت، اقدامات بیقرار و الحاق دوامدار قلمروهای دیگران که خصلت پدرش بود، به زندگی تجملی و عیاشی خانوادگی، به خنیاگری دربار و به کبوتربازی وخروس جنگی تبدیل میگردد. ولایت های اشغالی یکی بعد دیگری ازبدنۀ امپراطوری جدا میشود. بالاخره خزانه نیز، طوریکه قبلا ازهند تغذیه و پرکاری می شد، خشک گردیده، عدم رضایت متداول شده واولین علایم ظهورطوفان نمایان میگردد. تیمورمنحیث یک عیاش و شهوت ران منفورشده ولی به خاطرپدرش تحمل میگردد. این حقیقت بیشترازهرامردیگری نشان میدهد که چطوراحمدشاه توسط مردمش نگهداری میشد درحالیکه امروز بسختی توسط نامش شناخته میشود. آشوب ها و غصبهای سالیان متمادی باعث استقرارمفکورۀ مردم بطرف قهرمانان معاصر(صرفنظرازدرجۀ اهمیت آنها) میشود.
درواقعیت، حوادث دهه کوتاه حکمرانی نادرشاه براین کشور بصورت بهتری نسبت به تمام دوران ربع قرن سلطنت مستقل درانی ها شناخته میشود. یکی، اشغالگری بود که تخریب کرد، تحت انقیاد آورد وحاکمان پارسی ای را مقررکرد که دارای روحیۀ نسبتا متمدن بوده و بصورت مطلق حکومت میکردند. دیگری سردستۀ دزدانی بود که ویران کرد، غارت نمود و تابع ارادۀ پشتیبانان وپیروانش بود. اعمال وکرداریکی بخاطرات سپرده شده وازدیگری فراموش میشود.
تیموردر1793 پس از20 سال سلطنت وفات نموده وتعداد زیاد پسران و دختران برجا میگذارد. ازجملۀ پسران او، زمان حاکم کابل، عباس حاکم پشاور، کهندل حاکم کشمیر، همایون حاکم کندهار و محمود حاکم هرات بوده واین مجموعۀ آن چیزی است که ازامپراطوری احمدشاه درانی به هنگام مرگ جانشینش باقی مانده است. این بود کشورپختون که کشمیر بآن علاوه شده است.
زمان شاه بکمک پاینده خان صدراعظم پدرش موفق به تاجگذاری می گردد. این وزیرتوانا و زیرک فرزند حاجی جمال بارکزی است که یکی از مهمترین طرفداران احمدشاه بهنگام تاجگذاری او بود. هدف او در طرفداری زمان بخاطراستعمال موصوف منحیث یک دست نشانده در تحقق اهداف بلندپروازانۀ خودش میباشد. ازتاجگذاری زمان شاه دیری نمیگذرد که سلطنت اوتوسط همایون درکندهارومحمود درهرات بمنازعه کشانیده میشود. اوفورا بمقابل کندهارمارش نموده وپس ازسرکوب او به هرات پیشروی مینماید ولی بعلت اغتشاش درکابل مجبورمیگردد که با هرات مصالحه نماید. دراین هنگام، آغا محمدخان موسس سلسلۀ موجود قاجاربسلطنت میرسد. موصوف با تسخیرخراسان تقاضای واگذاری بلخ را مینماید که بصورت ظاهری درجملۀ الحاقیات حکومت کابل محسوب میشود. زمان که توانائی مقاومت را ندارد آن ولایت را بامید دوستی با حکومت پارس و پیشرفتهای بعدی خودش بطرف هند به پارسها واگذار میکند. زیرا برای او معلوم بود که امپراطوری درانی بربنیاد غارت هند اساس گذاری شده و نمیتواند بدون تغذیۀ دوامدارازین منبع پایان ناپذیر زنده و پابرجا نگهداشته شود. با ازدست رفتن بلخ، مردم پنجاب به بغاوت برمیخیزند که منحیث جهیزیۀ زن تیمورضم امپراطوری گردیده و زمان شاه میخواهد که رنجیت سنگه را بحیث فرماندارخویش درلاهورمقرر نماید.
دراین موقعیت ویژه، پاینده خان صدراعظم با دریافت لحظۀ مناسب برای خلع دست نشاندۀ خویش (که اورا انعطاف ناپذیرترمی یابد) وارد معاملۀ با شجاع الملک (برادرزمان) میشود که او را به تخت سلطنت بنشاند. اما این توطئه توسط زمان کشف گردیده وفورا پاینده خان را با رفقایش اعدام میکند. پس ازاین واقعه، فتح خان پسرپاینده خان جانب محمود را گرفته و با کمک بدست آورده ازپارس ها، کندهاررا تصرف ومحمود را درآنجا نصب میکند. زمان لشکری برای تصرف دوبارۀ کندهارمیفرستد اما آنها به محمود تسلیم میگردند. محمود با قوت بیشتربطرف کابل مارش نموده، زمان راشکست وگرفتارساخته ومتعاقبا چشمهای اورا کورمیکند. این شاه کور، بالاخره به لودیانه رفته ودرآنجا محبوس حکومت برتانیه میگردد.
محمود خودرا درکابل مستحکم نموده وپس ازآن پشاوررا ازدست شجاع الملک خارج میسازد که ازترس انتقامجوئی فتح خان به آنجا فرار نموده بود. این واقعه درآغازقرن حاضربوقوع پیوسته ومتعاقبا به قیام غلزیها درمقابل حکومت تبدیل میگردد. آنها توسط فتح خان شکست میخورنداما دوباره درسال بعدی قیام نموده وبازهم شکست میخورند. هنگامی که محمود بکابل برمیگردد، شجاع با جمع آوری قوتهای زیاد بطرف کابل مارش نموده ودرسال 1803 (سالیکه کمپنی هند شرقی دهلی را تسخیر مینماید) کابل را تصرف ومحمود را زندانی میسازد. دراینوقت، قاجار، شاه پارس برای تصرف هرات کوشش مینماید اما حاکم خراسان او که رهبری تهاجم را بعهده دارد، شکست میخورد. متعاقب آن حکومت هند، باترس ازمفکورۀ تهاجم هند توسط ناپلیون بهمکاری الکساندر روسیه، تصمیم میگیرد که با شاه شجاع الملک رابطه برقرارنموده وهیئتی تحت ریاست الفنستون به پشاورمیفرستد، جائیکه نمایندۀ برتانیه شاه درانی را ملاقات نموده وبا اومعاهدۀ به امضا میرسانند. این واقعه درسال 1809 رخداده واولین معاملۀ برتانوی ها با افغان ها محسوب میشود.
دراینجا لازم است تفاوت برداشت دربارۀ این مردم را که درآنوقت از ایشان داشتیم وحالا (پس ازآشنائی تقریباهفتاد سال) درنظربگیریم: افغان های خوب، مهمان نواز، مودب و جوانمرد آنروزی - مغرور، بی ثبات، لافوک وفریبکاران خاین بوده؛ دربین آنها هیچگونه دین وایمانی وجود نداشته وهرگونه اعتمادی بالای سخنان ایشان منجربه فاجعه میشود. در حقیقت، نکتۀ آخری به واسطۀ تجارب گرانبها و درموارد متعدد باثبات رسیده است.
به تعقیب معاملات فراموش ناشدنی درپشاور، فتح خان ازتعهد با شجاع سرباززده وبا تعقیب جاه طلبی های پدرش به توطئۀ اعادۀ دوبارۀ محمود اقدام میکند. اواززندان فرارنموده وبا قرارگرفتن دردربارکندهار(منحیث وزیر) با تحت الحمایۀ خویش بمقابل کابل مارش میکند. شجاع شکست خورده ومجبوربه ترک کشورمیگردد. او پس ازمشکلات زیاد و ماجرا های مخاطره آمیز، بالاخره به نزد برادرخود (زمان) به لودیانه رفته و اوهم محبوس حکومت هند یعنی کمپنی هند شرقی میشود.
با استقراردوبارۀ محمود درکابل و تقررفتح خان بحیث صدراعظم، امور حکومت دستخوش تغییرات قابل ملاحظۀ میشود. این وزیردر حقیقت شاه بوده وشاه نقش یک نازپروردۀ عیاش وفاسد را دارد. فتح خان حالا بازی دلخواه خودرا به پیش میبرد. او خصایل مردم خویش را بسیارخوب می داند وبا دادن آزادی های نسبی و اشکال مهمان نوازی خود را مشهور میسازد. درعین حال اوغافل ازمنافع شخصی وضرورت تقویۀ موقعیت خویش نبوده وآنرا با توزیع حکومتهای بسیارمهم محلی وولایتی دربین پسران وهواخواهان خویش فراهم میسازد. اما شهرت وقدرتی که توسط فتح خان کسب شده، ازتوجهی محمود دورنمانده وباعث حسادت او می گردد. بآنهم شاه مظنون، وقت را برای درگیری بازبا یک چنین وزیر قدرتمند مساعد ندانسته و منتظروقت میماند. پارسها ازمدتی مصروف دخالت ودسیسه درامورهرات بوده و درسال 1816 آنرا بدست میآورند. فتح خان برای پاک کاری آنها فرستاده میشود که با بخت خوب خود این کاررا بزودی و بصورت موثر انجام میدهد. بآنهم این موفقیت او باعث دشمنی بیشترمحمود وظهور حسادت کامران پسر موصوف میگردد.
درسال 1818 به بهانۀ ناچیزی، محمود اورا محبوس ساخته وبه کامران تسلیم میکند. کامران با فروکردن یک میلۀ داغ درچشم فتح خان، او را کورمیسازد؛ یک عمل وحشیانۀ که یک شهزادۀ جوان و وحشی با دست های خویش انجام میدهد. دراثراین عمل، تمام روسای بارکزی، برادران و پسران فتح خان به قیام برمیخیزند و محمود توسط دوست محمد ازکابل بیرون رانده میشود. این فراریان (محمود وکامران) درغزنی توقف می نمایند، اما به علت عدم مقاومت طرفداران خویش بطرف هرات میروند؛ ولی قبل ازآن، اسیران خود را با بدترین شکنجه ها بقتل میرسانند. قتل فتح خان طوفان انتقامجوئی را برپا میکند که سرنوشت سدوزیها را رقم میزند. فتح خان زندگی خودرا در بازی ایکه آغازکرده بود فدا میکند اما این فداکاری ضایع نگردیده و فامیلش آنرا نصیب می گردد. بارکزی ها درسال 1826 کابل را تحت قیادت دوست محمد بدست میآورند درحالی که شیردل برادر موصوف حاکم کندهار میباشد.
امپراطوری درانی که دراثریک تصادف بوجود آمده بود، بعلت بدحکومتی، پس ازهفتاد سال سقوط مینماید. سلطنت نیرومند بنیانگذارآن (احمدشاه) یک دورۀ جاه طلبی، اشغال وغارت میباشد. سلطنت ضعیف جانشین او یکی ازدوره های خوشگذرانی، رکود وانحطاط بوده است. سلطنت های ناپایداررقیبان بعدی ازقبیل زمان، شجاع و محمود نیزیک دورۀ کاملا انارشی، اختلافات، خیانت، شکنجه، تشنجات ومرگ بوده است. هیچ امپراطوری ای با چنین سابقۀ نمیتواند تحمل و دوام بیاورد. افغان ها که با یک رشد سمارقگونه درمقام یک قوم حاکم قرار گرفتند، هیچیک ازخصایل لازم وضروری برای این موقف را دارا نبودند. افغان ها با عبورازیک زندگی وحشیانۀ کوچیگری دراین اواخر، هنوزبیسواد وبی تهذیب بوده و در بهم پیوستن منافع سایراقوام، جلب ودلجوئی آنها، تامین وفاداری وپشتیبانی آنها ناکام ماندند. آنها بعلت تمامیت خواهی در بین اقوام مختلف این کشور، تنها مانده ودرجنگهای ذات البینی مشغول شدند. مناسبات آنها با همسایگان عاطفی وغیرقابل اطمینان بوده، حمایت وپشتیبانی هیچیک ازقدرتهای شرق ویاغرب را بدست نیاوردند.
باینترتیب امپراطوری درانی غرق ونابود میگردد اما نه حاکمیت آنها. این حاکمیت ازیک قبیله به قبیلۀ دیگری آن یعنی ازسدوزی به بارکزی انتقال می یابد. با انتقال حاکمیت تغییرات کاملی در وضع کشوربوجود می آید. امپراطوری ازبین رفته وبه امیرنشینان تعویض میشود. شاه، جای خود را به امیروامپراطوربه شهزاده داده است. درپهلوی آن، تغییرات مهم و با ارزشی رخداده است. حکومت بومی یعنی یگانه چیزی که ازامپراطوری باقی مانده، یک مجموعۀ بهم پیوسته وتابع حاکمیت مرکزی کابل نبوده و به ریاست های مستقل هرات تحت سلطۀ کامران (آخرین نمایندۀ فامیل سدوزی)، کندهارتحت سلطۀ شیردل وبرادرانش (کهندل ورحمدل) وکابل تحت سلطۀ دوست محمد تقسیم گردیده است. پشاورهنوزدردست سلطان محمد میباشد (اواین ولایت را منحیث حاکم تحت قیادت رنجیت سنگه بدست آورد) که در جریان اغتشاشات قتل فتح خان، کشمیررا درسال 1819 واین ولایت را چهارسال بعدتربدست میاورد.
هنگامیکه دوست محمد خان حکومت را درکابل (پایتخت شناخته شدۀ کشور) بدست میآورد، خودرا رهبر مردمان تقسیم شده قلمداد نموده و عنوان امیر(اولین امیرافغانستان) را بخود می گذارد. این واژۀ عربی معنی "فرماندار" را داشته، منحیث یک عنوان نظامی توسط خلیفه ها بشکل امیرالمومنین بکاربرده شده وبه حاکمان ایالاتی ابلاغ میشد که تابعیت خلیفه یا مرکز را داشتند. متعاقب آن، این عنوان منحیث یک عنوان شاهزادگی توسط حاکمان مستقل ولایات کوچک اختیارگردیده و بعدا بمفهوم تابعیت درسلسلۀ حاکمیت استعمال گردید.
با قبول این عنوان، دوست محمد که پایتخت را دراختیار داشت، چیزی بیشترازیک برتری رسمی دربین روسای محلی مناطق بدست نمی آورد. اوهیچگونه قدرت اضافی ویا غلبۀ قلمروی بدست نیاورده ودرواقعیت، قدرت اومحدود به غزنی دریکطرف پایتخت وجلال آباد درطرف دیگر آن میباشد.
دراین زمانیکه افغانستان دربین پسران فتح خان تقسیم شده بود، مناسبات بین هرات و پارس دوستانه نبوده ودرسال 1834 یک قشون پارسی تحت قیادت عباس میرزا فرزند وولیعهد فتح علیشاه بطرف هرات مارش میکند اما به اثریک مصالحه با کامران عقب نشینی مینماید. دراینوقت، شجاع که درلودیانه مهاجرمیباشد، با دیدن حالت هرج و مرج درکشور با یک لشکر بزرگ بغرض تسخیرسلطنت ازدست رفتۀ خویش بطرف کندهار مارش میکند. کهندل درکندهار با درخواست کمک ازکابل، شجاع را شکست میدهد و شجاع بطرف هرات فرارمیکند. اما کامران برادرزاده اش دروازه هارا بروی او بسته مینماید. سرانجام، این سدوزی مایوس ازهرات برگشت نموده وازطریق دشت سیستان رهسپارکلات میگردد جائیکه نصیرخان باو پناهندگی داده واورا به لودیانه می فرستد.
پیروزی کندهار باعث استحکام قدرت بارکزی ها میگردد، اما اقدام کامران، سدوزیها را مایوس ساخته وامیدواری شاه پارس را درمورد هرات زنده میسازد. هنگامیکه این وقایع درافغانستان جریان دارد، محمد شاه نواسۀ فتح علیشاه جانشین او میگردد. موصوف با تحریک جنرال سیمونیچ، وزیرروسیه درتهران، بطرف هرات مارش نموده وآن را محاصره مینماید. این اقدام توسط فرقۀ تحت رهنمائی و تشویق سرهنگ ایلدرد پوتنجردرآنجا سرسختانه مدافعه میگردد. درعین حال درجانب دیگر کشور، دوست محمد لشکری به مقابل سکها به پشاورمیفرستد تا ولایات اندوس را که آنها ازحکومت کابل و با رضائیت شجاع گرفته بودند، تسخیرنماید. ارتش افغان ها، سکها را درمنطقۀ جمرود نزدیک دهانۀ خیبرشکست میدهد اما دوست محمد با تردید اینکه این موفقیت او شاید باعث حسادت حکومت لارد اکلند گردد کوشش میکند با ارتباط گرفتن با حکومت روسیه خودرا تقویه نماید بدون اینکه تماس همزمان خود با حکومت هند را قطع نماید.
این دو واقعۀ مهم یعنی محاصرۀ هرات توسط پارس ها وشکست سکها توسط افغانها، دردوجانب متقابل سلطنت درانی باعث نگرانی حکومت برتانیه گردیده ودرسال 1837 سرالکساندر برنس منحیث نمایندۀ برتانیه بکابل فرستاده میشود تا مناسبات بین دوست محمد و رنجیت سنگه را برقرارسازد. این اولین باری است که یک نمایندۀ انگلیس درکابل مستقر میشود. اما درپایان همین سال یک نمایندۀ روس بنام ویتکوویچ به کابل میرسد. اویک شخص مرموزبوده وبنحو مرموزی عمل میکند. اواز راه هرات وکندهار سفرنموده و درکندهار معاهدۀ با حاکم آن (کهندل خان) بغرض دفاع هرات وبمنفعت پارس ها امضا میکند. اوآنقدردرکابل موفق میباشد که توجه امیررا ازبرتانیه منصرف ساخته وبا دورنمودن دوست محمد ازبرنس اورا متقاعد میسازد که مذاکرات با نمایندۀ برتانیه را قطع کند.
درعین حال، محاصرۀ هرات که برای 3 یا 4 ماه وبدون کدام موفقیتی دوام دارد، متعاقب اقدامات بحریۀ برتانیه درخلیج فارس پایان یافته وبا اثبات لجاجت دوست محمد، حکومت برتانیه، شجاع الملک مهاجر در لودیانه را حاکم مستحق افغانستان دانسته وتصمیم میگیرد که اورا بامید داشتن یک متحد وفاداروحایل موثربمقابل پارس ها و روس ها درتخت غصب شدۀ موصوف نصب نماید. منحیث گام اولی، یک معاهدۀ سه جانبه به امضا میرسد. شجاع ازجانب خود معاهدۀ با رنجیت سنگه می بندد که حاوی واگذاری تمام مناطق اندوس به سکها است که ازافغانها گرفته بود و رنجیت سنگه ازجانب خود موافقه میکند که برای پیشروی برتانیه به طرف کابل ونشانیدن شجاع بجای دوست محمد مساعدت نماید.
منبع: http://www.amazon.com/Races-Afghanistan-Account-Principal-Inhabiting/dp/0548175314/ref=sr_1_1?ie=UTF8&s=books&qid=1208092815&sr=8-1