|
روابط آلمان و ايران
يگانگی نژاد آريايی
فهرست مندرجات
◉ سرآغاز يك دوستی
◉ اتحاد با امت اسلام
◉ شمشير انتقام از ستمگران
◉ رضاشاه متحد هيتلر
◉ اتحاد آريايیتباران
◉ هيتلر و امام زمان
◉ راديو برلين در تبليغ اسلام
◉ دوستی پايدار
◉ و امروز...
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
آلمانیها و ایران
روابط ایران و آلمان به مجموعه روابط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گفته میشود که بهطور رسمی از سال ۱۸۷۳ میلادی و در پی سفر اول ناصرالدینشاه به آلمان در خلال سفر اولش به اروپا شروع شد. در بین سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۷ که موجودیت ملی ایران از سوی انگلیس و روسیه به مخاطره افتاده بود، از نظر سیاستمداران ایرانی، آلمان کشوری بود که میتوانست بهعنوان حکومتی که دیدگاهی استعماری نسبت به ایران نداشت، با ورود به صحنه ایران بهعنوان قدرت ثالثی خود را مطرح کند و از ایران در برابر روسیه تزاری و بریتانیا حمایت نماید. از اینرو در غیاب حضور پر قدرت دولتهای دیگر (فرانسه، آمریکا و اتریش) آلمانیها تنها امید مردم و حاکمان ایران بودند و اشتیاق برای برقراری روابط سیاسی و اقتصادی با آن کشور زیاد بود. آلمانیها نیز بر این باور بودند که اجرای یک سیاست فعالانه در خاورمیانه، منافع آنان را بهخصوص در بخش اقتصادی تأمین میکند. از اینرو با درخواست ایران همراهی کردند.
نخستین انگیزههای ایجاد رابطه با آلمان، در سال ۱۸۵۰ و به درخواست امیرکبیر مطرح شده بود. در آن زمان امیرکبیر در جستجوی دولت ثالث نیرومندی بود که بدون هیچگونه توقع استعماری با ایران روابط سیاسی برقرار کند. در آن زمان آلمان گرفتار هرج و مرج داخلی ناشی از انقلاب ۱۸۴۸ بود و حکومت متمرکزی نداشت و در نتیجه تلاش برای برقراری روابط به شکست انجامید.
گرچه، سپس نخستین تماس دیپلماتیک ایران و آلمان در سال ۱۸۵۷ رخ داد. اما در خلال سفر اول ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۸۷۳ وی در ژوئن آن سال به برلین وارد شد. (پس از دیدار از سنپترزبورگ و قبل از دیدار از بروکسل و لندن) شاه ایران ۹ روز در برلین بود و با تمام اعضای خاندان سلطنت از جمله ویلهلم اول امپراتور آلمان و بیسمارک صدر اعظم آن کشور ملاقات کرد. وی در ضمن این مذاکرات، علاقه خود را به گسترش و تقویت روابط دو کشور ابراز داشت. ناصرالدین شاه تلاش کرد بیسمارک را متقاعد کند که سفارت آلمان را در ایران برپا کند ولی بیسمارک که منافعی برای آلمان در ایران متصور نبود، از این کار شانه خالی کرد و منتظر ماند تا اول ایران سفارتش را در برلین دایر کند.
سرانجام پس از آنکه ایران در سال ۱۸۸۵ سفارتخانه خود را در برلین دایر کرد، ارنست فول براونتشوایگ (Ernest von Braunschweig) به ایران آمد و سفارتخانه آلمان در ایران را بنا نهاد.
جنگ جهانی اول یک دوره مهم در همکاری ایران و آلمان ضد روسیه و انگلیس بوده است. آلمان سعی داشت از طریق سازماندهی و مدیریت با پول و اسلحه، ملتهای مسلمان از جمله ترکیه، عراق، ایران و افغانستان را ضد انگلستان بشوراند و به این ترتیب با گشایش جبههای در جنوب، قدرت روسها را برای جنگ مستقیم با آلمان کم کند. در این راستا میتوان اعزام مستشار نظامی ویلهلم واسموس (Wilhelm Wassmuss) را نام برد که نقش مهمی در جنوب ایران علیه انگلیسیها اجرا کرد. در ابتدای جنگ ایران طی اعلامیهای بیطرفی خود را اعلام کرد ولی آلمان سعی داشت ایران را از بیطرفی خارج سازد و به نفع خود وارد جنگ کند. این حربه موفقیتآمیز بود. در ۱۹۱۵ آلمانیها از حکومت موقتی ایران که به ریاست نظامالسلطنه مافی در کرمانشاه تشکیل شده بود حمایت کردند. در ۱۷ آبان ۱۲۹۴ (۱۰ نوامبر ۱۹۱۵) قراردادی بین حسن مستوفیالممالک، نخستوزیر ایران و پرنس هانری رویس، وزیر مختار آلمان در تهران به امضا رسید که به موجب این معاهده دو دولت متعهد شدند از یکدیگر در برابر تهدیدات خارجی حمایت کنند و آلمان پذیرفت در صورت حمله انگلیس و روسیه، کمکهای نظامی به ایران گسیل دارد. آلمان بهموجب امضای عهدنامه برست-لیتوفسک در ۳ مارس ۱۹۱۸ به این عهدنامه عمل کرد.
همزمان با رویکار آمدن رضاشاه در ایران، جمهوری وایمار در آلمان که یک حکومت سوسیال دموکرات بود و مسلکی متفاوت با حکومت پهلوی داشت بهقدرت رسید. با وجود تفاوتهای اساسی روش زمامداری کشور بین دو حکومت، آلمان برای تثبیت موقعیت خود در زمینه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به همکاری نزدیک با ایران پرداخت. آلمان نفت مورد نیاز خود را از شرکت نفت ایران-انگلیس تهیه میکرد و با موافقت شوروی خط کشتیرانی هامبورگ-انزلی به حمل و نقل کالا و مسافر میپرداخت و شرکت یونکرز محصولات پستی از باکو تا انزلی و تهران را جابهجا میکرد. در این دوره آلمان در بخش نظامی و ساخت چند کارخانه اسلحه و مهماتسازی نیز به ایران مشارکتهایی میداد. در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۰۷ (۱۷ فوریه ۱۹۲۹) سه موافقتنامه: عهدنامه دوستی، قرارداد اقامت و توافقنامه بازرگانی و گمرکی به امضا رسید. در سال ۱۹۳۲ آلمان با در اختیار داشتن ۸ درصد از تجارت خارجی ایران، مقام چهارم را بعد از شوروی، انگلیس و ترکیه کسب کرد.
با روی کار آمدن حکومت نازی در آلمان، ایران در معرض توجه بیشتر آلمانیها قرار گرفت. رضاشاه و هیتلر بیش از هر زمان دیگری بههم نزدیک شدند. با پیشنهاد آلفرد روزنبرگ در ۱۹۳۴، حکومت نازی وارد استراتژی نزدیکی از طریق حس آریاییدوستی ایرانیان و آلمانیها شد. طبق قوانین نورنبرگ ازدواج آلمانیها با ایرانیها که دارای «خون خالص آریایی» بودند آزاد بود. مجلس و مردم ایران از قدرت روزافزون آلمان خشنود بودند. آلمان توانست در سال ۱۹۴۰ رتبهی اول را در تجارت خارجی ایران کسب کند. در زمان شروع جنگ جهانی دوم در حدود ۱۲۰۰ آلمانی مشغول کار و تجارت در ایران بودند. اما، در ۸ سپتامبر ۱۹۴۳ (۱۷ شهریور ۱۳۲۳) زمانی که ایران همکاری با آلمان را از دست داده بود، برای حفظ منافع کشور اعلان جنگ صوری با آلمان را داد و در صف متفقین قرار گرفت.
كتابی كه بهتازگی بهعنوان «آلمانیها و ايران» در برلين منتشر شده، در اصل كاوشی در تاريخ روابط سياسی آلمان با ايران است؛ اما اين كتاب بيش از آنكه در شناخت تاريخ ديپلماسی آلمان راهگشا باشد، نكات بسيار جالبی را در رابطه با تاريخ سياسی ايران معاصر مطرح میكند.
نويسنده آنگونه كه خود توضيح داده، اين كتاب را در پاسخ به يك پرسش اساسی تدوين كرده است. به گمان او در رابطه ايران و آلمان چيزی ناشناخته و مرموز وجود دارد، كه درخور كاوش و ژرفش بيشتر است.
او میگويد كه در ايران جمهوری اسلامی حكومت میكند، كه از نظر موازين حقوق بشر و عرف بينالمللی يكی از بدنامترين رژيمهای جهان است. اين رژيم با سركوب نيروهای آزاديخواه داخلی به مردم خود اعلام جنگ داده است و در عرصهی بينالمللی با پيروی از سياستی تهاجمی افكار عمومی جهان را آشفته كرده و كشورهای منطقه را به نگرانی فرو برده است.
دو كشور ايران و آلمان، به رغم تفاوتهای عميق و اختلافات اساسی، با گذار از جنگها و انقلابات و تحولات سياسی در طول بيش از صد سال روابطی نزديك داشتهاند. چرا؟
ماتياس كونتزل در ديباچهی كتاب يادآور میشود كه ايران و آلمان با بندهای آشكار و پنهان، گاه معقول و اغلب نامعقول بههم پيوند خوردهاند. دولتمردان آلمانی به طور سنتی به روابط نزديك و دوستانه با ايران علاقهمند هستند. آنها هنوز هم تا امروز از اتخاذ سياستی قاطع عليه برنامه هستهای جمهوری اسلامی طفره میروند.
نويسنده برای حل معمای «دوستی مصيبتبار ايران و آلمان» به پيشينه و زمينههای تاريخی اين رابطه نقب میزند، و گاه به نتايجی شگفتانگيز میرسد. او در كندوكاو انتقادی خود، به گنجينهای بزرگ از منابع آرشيوی، آمار و دادههای منتشر نشده تكيه كرده است. او عقيده دارد كه بسياری از مدارك و اسناد اين رابطه هنوز به درستی كاويده نشده است.[۱]
▲ | سرآغاز يك دوستی |
ناصرالدين شاه قاجار اولين زمامدار ايرانی بود كه در سال ۱۸۷۳ از برلين ديدن كرد. او بیدرنگ اين آرزو را بيان كرد كه كشورش با آلمان مناسباتی نزديك و دوستانه داشته باشد. برای طرف آلمانی اين رابطه هنوز جذابيتی نداشت.
آلمان در نيمهی دوم قرن نوزدهم هنوز سرگرم سامان دادن به حاكميت سياسی خود بود، و به كشورهای دور عنايت چندانی نداشت؛ اما با به قدرت رسيدن ويلهلم دوم در سال ۱۸۸۸ اين كشور سياست فعالتری در برابر كشورهای خاورزمين در پيش گرفت. قدرت تازه اروپا مدعی بود كه در پيشبرد سياست خارجی خود از تجاوزگریها و آزمندیهای استعماری دور است.
▲ | اتحاد با امت اسلام |
با رشد قدرت آلمان، اين كشور به زودی در رقابت با قدرتهای بزرگ اروپا، بهويژه بريتانيا قرار گرفت. قيصر آلمان بر آن بود كه بهترين راه تضعيف امپراتوری بريتانيا، مشغول كردن آن با منازعات استعماری است. به عقيده ويلهلم دوم اگر تمام كشورهای اسلامی در برابر استعمار بريتانيا قيام كنند، اين كشور در جبههی شرق درگير میشود و نمیتواند به قلدری در برابر قدرتهای اروپايی ادامه دهد.
قيصر آلمان بهزودی به ظرفيت بالای اسلام در مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و بر آن شد كه از حربهی «جهاد عليه كفار» بهرهبرداری كند.
ويلهلم دوم در ۲۹ اكتبر ۱۸۹۸ در پيامی به دلجويی از «امت غيور اسلام» پرداخت. او در دمشق به زيارت آرامگاه صلاحالدين ايوبی سردار بزرگ اسلام در مبارزه با اروپائيان، رفت و از جهاد او عليه مهاجمان كافر ستايش كرد.
ويلهلم در پايان سفر خود به خاورميانه اعلام كرد: «به ۳۰۰ ميليون مسلمان جهان اطمينان میدهم كه قيصر آلمان برای هميشه دوست پيروان محمد خواهد بود.»[٢]
ويلهلم بخشی از سياست جنگی خود را چنين بيان كرد: «تمام جهان اسلام بايد عليه يوغ انگلستان قيام كند.» او در آستانهی ورود به جنگ جهانی اول در ۱۵ اوت ۱۹۱۴ به متحد خود انور پاشا سلطان عثمانی نوشت: «حضرت سلطان بايد مسلمانان را در آسيا، هند، مصر و آفريقا به جهاد فرا بخوانند.»[٣]
ندای ويلهلم در دفاع از «جهاد عليه كفار» پژواكی شايسته يافت: برخی از علمای شيعه قيصر آلمان را «ناجی اسلام» خواندند و به او «حاجی ويلهلم محمد» لقب دادند. بسياری از مسلمانان صادقانه عقيده داشند كه خداوند ويلهلم را برای رهايی اسلام از دست كفار روس و انگليس فرستاده است.
اما روشنفكران آزادانديش به تبليغات ويلهلم روی خوش نشان ندادند. در شرايطی كه بيداری ملی در ايران و تركيه نضج میگرفت، روشنفكران سكولار نمیتوانستند با شعار تاكتيكی «جهاد اسلامی» همراهی كنند. آنها «جهاد با مارك آلمانی» را شمشيری دودم میدانستند كه به تقويت نيروهای كهنهانديش و متعصب منجر میشود.
▲ | شمشير انتقام از ستمگران |
با فرو رفتن نهضت مشروطه در آشوبهای داخلی و دخالتهای خارجی، آزادیخواهان ايرانی برای نجات ميهن از چنگ استعمارگران بهقدرت آلمان دل بستند. نويسنده در فصلهای اول و دوم كتاب ريشههای تاريخی اين گرايش را با ذكر نمونهها و شواهد بیشمار نشان میدهد.
با شعلهور شدن جنگ جهانی اول، بسياری از ايرانيان آرزو میكردند كه آلمان و متحدانش در جنگ پيروز شوند تا ايران از سلطهی بيگانگان نجات يابد.
نويسنده مثال میآورد كه حزب دموكرات بهرهبری سليمان ميرزا، كه برخی از روشنفكران تحولخواه در آن گرد آمده بودند، آشكارا از آلمان هواداری میكرد. به نظر او مأموران آلمانی در تأسيس كميتهی «اتحاد اسلام» و تشكيل «دولت مهاجرين» در كرمانشاه (به رياست رضاقلی خان نظامالسلطنه مافی) نقشی فعال داشتند.
▲ | رضاشاه متحد هيتلر |
با شكست آلمان در جنگ جهانی اول، احساسات تند ناسيوناليستی با گرايش فاشيستی در اين كشور شكل گرفت، كه خود زمينهای شد برای رشد حزب ناسيونال سوسياليسم بهرهبر آدولف هيتلر. اين حزب تبليغ میكرد كه آلمانیهای اصيل از نژاد آريايی هستند كه همان «نژاد برتر» است.
در همين سالها در ايران رضاشاه پهلوی سلطهی خود را با تكيه بر «ميراث ايران باستان» و سرچشمههای اصيل ملت ايران تحكيم میكرد.
رضا شاه كه میكوشيد پروژهی نوسازی كشور را بدون دخالت استعمارگران پيش ببرد، در آلمان نازی متحدی يافت كه میتوانست به رشد ايران كمك كند، و چه بهتر كه اين متحد خود را از «نژاد آريا» نيز میدانست! آلمان به اطلاع پادشاه ايران رساند كه آماده است بدون هيچ چشمداشت استعماری، به رشد و توسعۀ ايران كمك كند. آلمانیها در ازای دريافت نفت و مواد خام، به تأسيس شالودهی صنعتی كشور كمك كردند.
وزارت تبليغات آلمان نازی به رهبری گوبلز میكوشيد با برنامهای سنجيده، نظريات برتری نژادی و عقايد ضدسامی را در ايران گسترش دهد. فرستندهی فارسیزبان «راديو برلين» تبليغ میكرد كه آلمانیها و ايرانيان از يك نژاد هستند و بايد در جبههای متحد عليه استعمار مبارزه كنند. بسياری از عوام باور داشتند كه آلمانیها يا اهالی قوم «ژرمن» در اصل اهل استان كرمان بودهاند![۴]
نويسنده يادآور میشود كه نظريهپردازان اصلی ناسيونال سوسياليسم، مانند آلفرد روزنبرگ، معتقد بودند كه ايرانيان امروزی با «نژاد آريايی» هيچ ارتباطی ندارند، اما در عين حال بهرهگيری از عواطف ايرانيان را برای پيشرفت مقاصد خود سودمند میديدند.
▲ | اتحاد آريايیتباران |
هنگامی كه در آلمان حزب نازی به قدرتهای جهانی اعلام جنگ داد، اين سياست به كام بسياری از مردم ستمزده شرق، از جمله مردم ايران، شيرين آمد. بار ديگر تاكتيك اتحاد بر ضد «دشمن مشترك» در خاطرهی جمعی مردم زنده شد.
بسياری از مردم مسلمان، از جمله در ايران، به آدولف هيتلر، پيشوای حزب نازی دل بستند. برای توجيه و تحكيم اين گرايش، افسانهها و شايعات بسياری بر سر زبانها افتاد. گفته میشود كه برخی از ملايان شيعه تبليغ میكردند كه هيتلر پنهانی اسلام آورده و برای «اعتلای كلمهی حق» با روس و انگليس مبارزه میكند!
▲ | هيتلر و امام زمان |
نويسندهی كتاب «آلمانیها و ايران» سند میآورد كه برخی از ملايان در قم هيتلر را از اخلاف پيامبر اسلام دانستند و دستهای از علما تا آنجا پيش رفتند كه گفتند هيتلر همان «امام زمان» است كه برای «احيای دين محمد» ظهور كرده است.
يك سند جالب گزارشی است كه اروين اتل، سفير آلمان در تهران در فوريه ۱۹۴۱ به مقامات برلين فرستاده است. آقای سفير مینويسد: «سفارت ما از چند ماه پيش از منابع گوناگون مطلع شده است كه برخی از ملايان در سراسر كشور بالای منبر از پديدهای تازه سخن میگويند، دال بر اينكه خداوند امام زمان را در هيئت آدولف هيتلر به زمين فرستاده است. در سراسر كشور، و بدون هيچ دخالتی از جانب سفارتخانهی ما، شايع شده است كه پيشوای آلمان برای نجات اين كشور آمده است... در تهران يك ناشر عكسهايی از پيشوا (هيتلر) و امام علی، امام اول شيعيان، را چاپ كرده است. اين عكسهای بزرگ تا چند ماه در طرف راست و چپ ورودی چاپخانه چسبيده بود. اين عكسها پيام روشنی داشتند: علی امام اول است و پيشوا امام آخر.»[۵]
نويسندهی كتاب «آلمانیها و ايران» شرح میدهد كه پيش از اشغال ايران توسط متفقين، شايعات عجيبی دربارهی هيتلر بر سر زبانها افتاده بود. برخی از ملايان موعظه میكردند كه هيتلر از اخلاف پيامبر اسلام است و زير پيراهن خود عكسی از امام علی را با خود دارد. در برابر عدهی ديگری عقيده داشتند كه هيتلر از اول مسلمان نبوده، بلكه بهدنبال مطالعه و تحقيق به اسلام گرويده است.
▲ | راديو برلين در تبليغ اسلام |
بهرام شاهرخ گويندهی معروف «راديو برلين» تفسيرهای ايدئولوژيك خود را اغلب با آيههايی از قرآن همراه میكرد.
نازیها تبليغ میكردند كه ريشهی تمام آفتها استعمار انگلستان است، و هدايت اين دستگاه را يهوديان بهدست گرفتهاند.
آنها در توجيه سياست ضديهودی نازيان به آيات قران متوسل میشدند، و عمليات ضديهودی هيتلر را با غزوات محمد عليه طوايف يهودی مقايسه میكردند.
وابستهی فرهنگی سفارت آلمان دربارهی كارآيی اين تبليغات نيرنگآميز به رؤسای خود لافزده بود كه با «درآميختن تبليغات سياسی با باورهای دينی ايرانيان» به موفقيت فراوانی دست يافته است.[٦]
اروين اتل سفير آلمان در تهران نيز در نامهای كارپايهی تبليغاتی خود را چنين توضيح میدهد: «تنها اگر بتوانيم روحانيت كشور را با تبليغات آلمانی همراه كنيم، آنگاه شكی نيست كه تودههای وسيع مردم ايران را در كنار خود خواهيم داشت.»[٧]
حمله متفقين به ايران در شهريور ۱۳۲۰ به «پيوندهای اقتصادی و ايدئولوژيك» آلمان نازی و ايران رضاشاه پايان داد.
▲ | دوستی پايدار |
نويسنده در فصل سوم كتاب بهعنوان «انقلاب خمينی از تئوری تا عمل» به تفصيل به انقلاب سال ۱۳۵۷ میپردازد و پايههای بيگانهستيزی و به ويژه يهودیستيزی حاكميت برآمده از انقلاب را نشان میدهد.
در فصلهای چهارم و پنجم كتاب، نويسنده روابط آلمان و ايران را در دوران سیسالهی جمهوری اسلامی رديابی میكند. او نشان میدهد كه بهرغم برخی «ناملايمات گذرا» مانند فتوای آيتالله خمينی به كشتن سلمان رشدی، قتل روشنفكران و فعالان ايرانی در «رستوران ميكونوس» يا ماجرای «كنفرانس برلين» اين دوستی پايدار مانده است.
نويسنده در بسياری موارد سياست خارجی آلمان را در قبال ايران نادرست و غيراصولی میداند، كه بهسادگی ميثاقهای بينالمللی و موازين حقوق بشر را زير پا میگذارد. نويسنده برای ارائهی نمونهای نزديك به «كنفرانس برلين» اشاره میكند و آنرا فضيحتی آشكار میخواند.
ماتياس كونتزل شرح میدهد كه در سال ۲۰۰۰ بنياد هاينريش بل (مؤسسهی فرهنگی وابسته به حزب سبزهای آلمان) هفده روشنفكر ايرانی از اردوی اصلاحطلبان را به برلين دعوت كرد تا در كنفرانسی دربارهی راهبرد اصلاحات در ايران گفتوگو كنند. شركتكنندگان در كنفرانس پس از بازگشت به ميهن دستگير شدند و در برابر دادگاه انقلاب قرار گرفتند. آنها متهم شدند كه امنيت كشور را بهخطر انداخته و با «دين حق» محاربه كردهاند.
شركتكنندگان در كنفرانس به مجازاتهای شديدی در ايران محكوم شدند. در برابر يوشكا فيشر، وزير خارجه كه خود از حزب سبزها بود، در برابر اين بیعدالتی آشكار سكوت كرد.
▲ | و امروز... |
نويسندهی كتاب عقيده دارد كه انتخابات دورهی دهم رياستجمهوری نهتنها ايران را به بحران سياسی فرو برد، بلكه به همراه آن «روابط آلمان و ايران» را نيز با چالشی جدی روبهرو كرد. به نظر نويسنده «مردم اين كشور را ديگر نمیتوان ملتی يگانه سرگرم مبارزه با شاه و آمريكا و اسرائيل جلوه داد. انتخابات رياستجمهوری اين تصوير را درهم شكست و كشور را به دو اردوی متخاصم تقسيم كرد. اينك هر كشوری در جهان در برابر اين پرسش قرار گرفته است: با كدام اردو قصد همكاری داريد: با اردوی پيشرفت و آزادی يا با اردوی اختناق و عقبماندگی؟»[٨]
كتاب آقای كونتزل سياست كنونی آلمان در رابطه با ايران را سياستی ناسنجيده و كوتهبينانه میداند، كه منافع واقعی مردم دو كشور در آن گم شده است. نويسنده اميدوار است كه اين سياست بر پايههايی استوار و خردمندانه، و در راستای حمايت از جنبش آزادیخواهی مردم ايران تصحيح شود.[۹]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است. اين مقاله زير عنوان «روابط آلمان و ايران، يگانگی نژاد آريايی» در وبسايت ايرانيان انگلستان نیز به نشر رسيده است.
يادداشت ٢: «رابطهی پنهان بین ایران و آلمان در گذشته، سرچشمهی رابطهی آشکار کنونی بین این دو کشور است.» این حکمی است که دکتر ماتیاس کونتسل، یکی از کارشناس سیاسی هامبورگی در کتاب جدیدش «آلمانیها و ایران» صادر کرده است. اینکه او به این رابطه با دیدی انتقادی مینگرد، از زیر تیتر پژوهش ۳۰۰ صفحهایاش پیداست که پر از اعداد و ارقام و آمار و شواهد تاریخی نادر است: «گذشته و حال یک دوستی فاجعهبار».
بخش بزرگی از منابع تحقیقی کونتسل، برای خوانندهی آلمانی ناشناخته است: مدارک و اسنادی که بهزبان فارسی یا انگلیسی منتشر شدهاند، یا به زبان آلمانی در آرشیوهای وزارت امورخارجهی آلمان نگهداری میشوند و تا بهحال کسی به آنها نپرداخته است. این بخش از اسناد بهویژه برای خوانندهی ایرانی جالب است. چون از روی روابط و مناسبات این دو کشور، سیاستهای جنگطلبانه و کشورگشایانهی آلمان در دوران ویلهم دوم و نازیها و سؤاستفادههای اینان از احساسات مذهبی مسلمانان منطقه، بهویژه مردم ایران پرده برمیدارد.شاید همکاری ماتیاس کونتسل بهعنوان مشاور فراکسیون حزب سبزها در مجلس فدرال این کشور بینسالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۸ به او امکان دسترسی به این «اسناد محرمانه» را داده است. کونتسل زمانی عضو گروه «ضد آلمانیها» بود و در این رابطه تا سال ۱۹۹۵ با مجلهی تئوریک این گروه بهنام «باهاماس» همکاری میکرد. «همبستگی با اسرائیل» شعار اصلی جناح چپ «ضد آلمانیها» بود؛ یعنی «تقویت امکان دفاع پیشگیرانه و فعال» دولت اسرائیلماتیاس کونتسل در میان کارشناسان سیاسی آلمان، بهویژه بهخاطر تزهای «جسورانه»اش معروف است: مثلاً «تروریسم» از دید او «جهادیسم» معنی میدهد. او در تحلیل فاجعهی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ به این نتیجه میرسد که «اسلامیسم» و «ناسیونال سوسیالیسم» در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند. چون «ضدیت با نژاد سامی، تنها شعارمحوری ناسیونال سوسیالیستها نبود، اسلامگرایان هم بههمین اصل پایبندند.»«یهودیستیزی و ضدیت با نژاد سامی»، معیار اصلیای است که کونتسل بر اساس آن رابطهی بین ایران و آلمان را میسنجد. اولین فصل این کتاب ۵ فصلی با همین موضوع آغاز میشود: «دوران قیصر آلمان، نازیها و ایران». در این بخش کونتسل میکوشد خطوط اصلی ناسیونالسوسیالیسم آلمانی را در اسلامگرایی ایرانی بیابد. از اینرو به موضوع شکلگیری و گسترش «دوستی فاجعهبار» ایران و آلمان از قرن ۱۹ میپردازد؛ یعنی از هنگامیکه قیصر آلمانی، ویلهلم دوم به شرق سفر کرد تا سیاست موسوم به «جهاد ساختگی»اش را بهاجرا درآورد.کونتسل از روی شواهد و مدارک معتبر، پیام ویلهلم دوم «به مسلمانان جهان» را در سفر خود به خاورمیانه اینگونه ثبت میکند: «من به مسلمانان جهان، به این ۳۰۰ میلیون انسان اطمینان میدهم که قیصر آلمان، همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.»کونتسل در این بخش، ضمن شرح زمینههای ارادت ویلهلم دوم به «مسلمانان شجاع» منطقه از تلاشهای شرقشناس سرشناس آلمانی، ماکس فرایهر فن اوپنهایم هم یاد میکند که حتی پیش از جنگ جهانی اول، مبلغ سیاست استفاده از «مسلمانان نظامی» در دستگاه جنگی آلمان بود.کونتسل در کتاب خود فصل ویژهای هم به رابطهی اقتصادی آلمان و ایران اختصاص داده است: «آلمان بهعنوان پایهگزار صنعت ایران». نویسنده در این بخش به «مناسبات اقتصادی و همکاریهای ایدئولوژیک» دو کشور، بهویژه در دوران ناسیونالسوسیالیسم در آلمان میپردازد. او تأکید میکند که در این برههی زمانی برخی از وعاظ «دوآتشه» ایرانی از هیتلر بهعنوان «ناجی مسلمانان و امام دوازدهم شیعیان» یاد میکردند.کونتسل مینویسد که ایران پس از دوران رایش سوم، خواهان ادامهی مناسبات با آلمان بوده است و بهویژه بر تمدید «رابطهی خوبی که با رژیم هیتلر داشته» تأکید کرده است. پس از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، «رژیم جدید نیز مشکلی برای تعمیق روابط با آلمان نداشت که تا پیش از آن از رژیم شاه حمایت میکرد.» این امر که در روابط بینالمللی عادی تلقی میشود، بهنظر کونتسل، نشاندهندهی «همکاریهای ایدئولوژیک» بین دو کشور است، بهویژه که ادامهی این روابط «پس از انتخاب رئیسجمهور جدید، محمود احمدینژاد با تبلیغات گوبلزوارش علیه اسرائیل، خالی از اشکال نبوده است.»پیام اصلی کتاب «آلمانیها و ایران» این است: آلمان و ایران، صد سال است که دوستیای فاجعهبار را پیگرفتهاند؛ دوستیای که بیش از هرچیز بر پایهی جهانبینی نژادگرایانهی دوران نازیسم استوار شده و هنوز هم ادامه دارد؛ صرف نظر از سیستمهای سیاسی، ایدئولوژیها، برنامههای حکومتی و دولتی و رهبران سیاسی این دو کشور.از نظر کونتسل رهبران سیاسی ایران و آلمان سروته یک کرباسند. او میکوشد با این روش، بر «رابطهی پنهان بین این دو کشور در گذشته» نور بتاباند و زوایای تاریک آن را روشن سازد؛ تلاشی که در اثر یکسویهنگری و تحریف واقعیات شکست میخورد.کونتسل در شرح تداوم روند مناسبات دو کشور، نقش مناقشات و منازعات بین آنها را که به «سردشدن روابط دو کشور انجامیده» و بر دوستی آنها سایه انداخته، کمرنگ مینمایاند. از جملهی مهمترین مناقشاتی که کونتسل هم به آن اشاره دارد، سرپیچی رژیم تهران از پیادهکردن «اقدامات نژادپرستانهی هیتلر» در ایران است: رضا شاه در اکتبر سال ۱۹۴۰ از انتقال یهودیان ایرانی به اردوگاههای کار اجباری، قتل و فرستادن آنان به اطاقهای گاز سرباز زده است.کونتسل هرچند اذعان دارد که «ایران در دورهی نازی پناهگاهی نجاتدهنده برای بسیاری از یهودیان آلمانی بود»، ولی در محاسبات خود، این واقعیت تاریخی را در نظر نمیگیرد. این امر در مورد ۱۰۰۰ کودک یهودیای که به «کودکان تهران» معروف شدهاند، هم صادق است: این کودکان که از پیگردهای نازیها در آلمان جان سالم بدربردهبودند، در تابستان سال ۱۹۴۲ پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای هولناک در راه سیبری و قزاقستان به تهران رسیدند. اگر مواظبت، مراقبت و حمایت مسئولان از این کودکان نبود، آنان نمیتوانستند «سرانجام در فوریه سال ۱۹۴۳، باز هم ماجراهای وحشتناک دیگری را از سر بگذرانند و از راه کراچی و سوئز به فلسطین برسند.»«کودکان تهران» تنها شاهدان تاریخیای نیستند که تئوری کونتسل را زیر سئوال میبرند. اینان همچنین نشان میدهند که استوارکردن تحلیل همهسویهی اقتصادی و جامعهشناسانهی او تنها بر یک عامل ایدئولوژیک، یعنی ضدیت با نژاد سامی، از دامنهی برد خواست پرطرفدار نویسنده هم، مبنی بر تغییر سیاست کنونی دولت آلمان در برابر دولت احمدینژاد و برنامهی اتمی ایران، میکاهد.[۱٠]يادداشت ۳: باری کیواندخت قهاری و مونیکا هوگن، در دویچهوله (صدای آلمان) نوشته بود: «شاید همه ما موقعی از خودمان سوال کرده باشیم که ایرانیان چه خصوصیاتی دارند و به این جواب حاضر و آماده برخورد کرده باشیم که از خصوصیات ایرانیان این است که از نژاد آریایی هستند.» آنها در پاسخ به اين پرسش که «نژادپرستی چیست و مشخصههای اصلی آن چه هستند؟» میافزايند: «برخی شنوندگان ما برایمان نامه دادهاند و به قصد ابراز دوستی و پیوند ایرانیها با آلمانیها نوشتهاند که آنچه این دو ملت را با هم پیوند میدهد این است که هر دو از نژاد آریایی هستند. اما وقتی یک آلمانی چنین چیزی را بشنود، تعجب میکند. چون آلمانیها از اینکه زمانی ایدئولوژی دولتیشان انسانها را به نژادهای مختلف تقسیم میکرد و آنها هم به آن باور داشتند، شرمندهاند.»[۱۱]
[▲] پینوشتها
[۱]- ماتیاس کونتسل، آلمانیها و ايران، ص ۱۴
[٢]- همانجا، ص ٢٧
[٣]- همانجا، ص ٢۸
[۴]- همانجا، ص ۵۲
[۵]- همانجا، ص ۵۲
[٦]- همانجا، ص ۵۴
[٧]- همانجا، ص ۵۵
[٨]- همانجا، ص ۱۲
[۹]- علی امینی نجفی، روابط آلمان و ايران، يگانگی نژاد آريايی، وبسايت بخش فارسی بیبیسی: بهروز شده: ٠٦ دسامبر ٢٠٠۹ - ۱۵ آذر ۱۳۸۸
[۱٠]- بهجت امید، گذشته و حال یک دوستی فاجعهبار، تحریریه: بهمن مهرداد، دویچه وله (صدای آلمان)
[۱۱]- کیواندخت قهاری و مونیکا هوگن، ردهبندی انسانها، دویچهوله (صدای آلمان)
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسايت بیبیسی
□ وبسايت ايرانيان انگلستان
□ وبسايت دویچهوله (صدای آلمان)