شما چهجور آدمی هستید؟ چه چیزی معرف شماست؟ شما خودتان را چگونه توصیف میکنید؟ نظر شما درباره خودتان چیست؟ شما درباره خودتان احساس کهتری و کم بینی دارید و یا احساس مهتری و بزرگی میکنید؟ چه چیز و یا چیزهایی در شما وجود دارد که به واسطه آن احساس غرور میکنید؟ دیگران درباره من چگونه میاندیشند؟
پاسخ دادن به سوالاتی از این دست، برداشت و تصور هر فرد از خویش را معین میسازد. هر انسان برداشت و تصوری از وجود خویشتن دارد که آن را میتوان هویت شخصی یا "خود" نام نهاد. این اصطلاح در نظریههای روانشناسی بویژه در زمینه روانشناسی اجتماعی، روانشناسی تحولی، شخصیت و روانشـناسی مرضی مطرح شده است. نظریههای خود در روانشناسی بویژه در مباحث مربوط به روانشناسی شخصیت ناظر به توضیح و تبیین پدیدآیی، تحوی و تشکیل هویت شخصی و خود میباشند. بر این اساس آگاهی و هشیاری انسان درباره خویش بر دو پایه وحدت و هویت استوار است.
در بعد وحدت، مجموعه استعدادها، تمایلات و صفات انسانی با یکدیگر اختلاط و امتزاج پیدا میکنند و کلیت واحدی را تشکیل میدهند. رکن وحدت، احساسی کلی است که هر کس به مجموع حیات جسمانی وروانی خود یعنی به وجود واحد دارد. آدمی با همه تکثر و گوناگونی که در عناصر وجودی خود یعنی به یک نوع پیوستگی را در خود احساس میکند.
این احساس پیوستگی و کلیت توحید یافته را اصل و یا رکن وحدت مینامیم که نشانهای از سلامت روانی است. آدمی همه صفات و فعالیتهایش را به یک کلیت و نظام روانی نسبت میدهد و در این اسناد از واژههای من، خود و خودم استفاه میکند.
این وحدت در اثر ترکیب و توحیدیافتگی دادههای بیرونی و درونی و انسجام آن در شاکله فرد بوجود میآید. بعد دوم، هویت است که ناظر به دوام و بقای آگاهی انسان به وحدت و یکپارچگی خود در طول زمان میباشد. این احساس به صورت تداوم و پیوستگی زمانی درک میشود. وقتی متوجه میشویم که با گذشت روزها و سالها و با همه تغییرات ظاهری و باطنی، «همان» هستیم؛ در حقیقت به هویت دست یافته و تعریفی از خویش بهعنوان یک کلیت توحید یافته داریم. این ادراک همان چیزی است که در فصول بعدی از آن بهعنوان مولفه خود فاعلی نام میبریم.
[↑] تعاریف خود
حدود پنجاه سال پیش اریکسن (۱۹۵۰) مقدمهای درباره مفهوم هویت در روانشناسی نوشت که به سرعت این مفهوم بهلحاظ نظری گسترش یافت و در تحقیقات تجربی نیز مورد توجه قرار گرفت. با گذشت زمان، این مفهوم تعاریف عملیاتیتری به خود گرفت به گونهای که بتوان آن را مورد سنجش و ارزیابی قرار داد. یکی از این تعاریف توصیف هویت یا مفهوم خود میباشد (لاپسلی ۱۹۸۸).
کلمه خود دارای چند معنی است:
- - معنای اول بر همانی دلالت دارد، مانند کلمه خوسانی.
- معنای دوم آن برفردیت یا ذات یک شخص یا چیز دلالت دارد، مانند: خودم، خودت.
- معنای سوم به درون نگری یا عمل بازتابی اشاره دارد و اغلب به صورت پیشوند به کار میرود؛ مانند به خود اعتماد داشتن، خودآگاهی.
- چهارم آن که در خود معنایی از استقالا و کنش وری خود مختار وجود دارد؛ چنانکه در تعبیر خود راندن بکار میرود.
خود در معانی و تعریف گوناگونی مطرح شده است که از آن جمله میتوان به تعاریف زیر اشاره نمود:
- ۱- خود بهمعنای یک وجود فرضی و انگیزشی. این وجود فرضی، درونی، مهارکننده و هدایت کننده اعمال در مقابل انگیزهها، ترسها و نیازها است. در اینجا خود یک وجود فرضی است، وجهی فرضی از روان که نقش معینی برای ایفا کردن دارد (پورافکاری، ۱۳۷۳).
۲- خود بهمعنای جزئی از روان آدمی که عمل دروننگرانه دارد. این عمل، دو نوع خود را با حیثیت فاعلی و مفعولی مطرح میکند که در نظریه "خود" جیمز بکار رفته است. در اینجا، خود جزئی از روان تلقی میشود که عملی دروننگرانه دارد.
۳- خود بهمعنای موجود زنده. در این معنا، خود به تمامی تجربه شخص پوشش میدهد. اصطلاح خود بهصورت فراگیر و نسبتاً خنثی بکار برده میشود و اصطلاحاتی چون من، شخص، فرد و ارگانیزم میتوانند معادل خوبی برای این معنی باشند.
۴- خود بهمعنای کل سازمان یافته شخصی. در این معنی تاکید بر پیوستگی خود میباشد که میتوان واژه شخصیت را معادل آن بکار گرفت. کسانی که این اصطلاح را بهمعنی مزبور بکار میبرند غالباً آن را بهصورت ساختاری منطقی که بطور غیر مستقیم از طریق تجربه استمرار شخص علیرغم تغییرات زمان استنباط میشود مورد استفاده قرار میدهند. به این ترتیب، شخصیت معادل خوبی برای این کاربرد است (همان منبع).
۵- خود بهمعنای هشیاری، ادراک خود و هویت. در این مورد میتوان از واژههای خویشتن خویش آلپورت (۱۹۶۸؛ نقل از سیاسی، ۱۳۷۰) مدد گرفت. خویشتن خویش ناظر بر هشیاری انسان نسبت به هویت و وجود خود بهعنوان یک واحد کامل و مجزا از دیگران است. در این آگاهی انسان خود را بهصورت یک واحد شکل یافته در مییابد و با وجود آگاهی که از تکثر مولفهها و عناصر شخصیتی خویش دارد، خویشتن را بهعنوان یک فرد میبیند. غیر از این حالت، حالتی است که فرد دچار گسستگی شخصیتی و نابهنجاری میشود. نابهنجاری در این زمینه به صورت عدم هشیاری نسبت به واحد بودن خویش قابل درک است.
۶- خود بهمعنای هدف انتزاعی یا نقطه پایان بر یک بعد شخصی. این مفهوم در نوشتههای یونگ و مزلو بیان گردیده است. در این خصوص دستیابی به خود، نمایش نهایی رشد روحگرایی است. مزلو نیز همین معنا را بیان کرده است منتها آن را در اصطلاح مرکبی تحت عنوان خودشکوفایی مطرح میکند (پورافکاری، ۱۳۷۳).
۷- خود بهعنوان یکی از دیرینه ریختها شخصیت. این فرآیند یک نظام روانی است که درصدد اعتدال و توحیدیافتگی آدمی بکار گرفته میشود. یونگ خود را مرکز شخصیت میداند که میان ناهشیار و هشیار قرار دارد و کل وجود را دربر خواهد داشت و همه نظامهای دیگر شخصیت، چون اقمار آن میگردند و از دیرینه ریختها محسوب میشوند (فتحی آشتیانی، ۱۳۷۴).
۸- خود وسیلهای برای ارضای تمایل برتری جویی. آدلر (۱۹۶۹) با معرفی مفهوم خود خلاق، معتقد است که این خود برای ارضای تمایل برتری جویی و بکارگیری عوامل زیستی و اجتماعی در تجارب تازه و فعالیتهای ابتکاری مورد استفاده قرار میگیرد (سیاسی، ۱۳۷۰). بهعبارت دیگر عوامل رشد شخصیتی در نظر آدلر بر محور "خود" عمل میکنند. برتری جویی عامل انگیزشی مهمی در نظر آدلر است که میتواند رفتارهای آدمی را سامان دهد. خود، محوری است که این فرآیندها حول آن شکل میگیرند. خود را میتوان محرک تمایل برتریجویی قلمداد نمود.
۹- خود بهمعنای خویشتن. در این تعریف آلپورت برای اجتناب از ابهام واژه من و خود، واژه "کنشهای اختصاصی شخصیت" را بکار میبرد. این کنشها شامل علم به بدن، علم به حرمت خود و برتری جویی و فکر منطقی میباشندو نه انسان، یکتایی و بیمانندی را هدیه میدهند. این مجموعه وحدت یافته که متشابه بودن فرایندهای روانی بر آن پایه استوار است، خویشتن خوانده میشود (همان منبع).
۱۰- خود بهعنوان یک نظام حمایت کننده. سالیوان (۱۹۶۳) با بکارگیری واژه نظام خود، آن را یک عامل انگیزشی میداند که میتواند فرد را حفظ و حمایت کند. در این نظر، خود معنای حمایت کننده دارد (فتحی آشتیانی، ۱۳۷۴).
۱۱- خود بهمعنای جزئی آگاه از میدان پایداری. راجرز خود را جزئی از میدان پدیداری میداند که از آن جدا شده و در اثر عمل متقابل ارگانیزم و محیط بوجود میآید. در این تعامل قسمتی از کل میدان ادراکی جدا میگردد و عنوان خود پیدا میکند که آگاهی انسان را از وجود و کنشوری خویش بوجود میآورد.
خود عبارت است از احساسات، افکار، عواطف و تکاپوهایی که فرد نسبت به آن هشیار است و آنها را بهعنوان اینکه متعلق به او هستند ارزیابی میکند. خود عبارت است از آگاهی به اینکه هست و کنشی دارد (همان منبع). این ادراک در نظر راجرز با حضور و تعامل در میدان پدیداری قابل حصول است.
بهعبارت دیگر خود بهصورت مجرد قابل ادراک نیست. خود موجب میشود که انسان حضور خویش را در میدان پدیداری بهعنوان یک شخص ادراک کند و با دیگران و پدیدهها تعامل برقرار کند. در این نگاه که یک نگاه ارگانیسمی است، خود و میدانی که در آن قرار گرفته است، لازم و ملزوم یکدیگر محسوب میشوند.
۱۲- خود بهعنوان پردازشگر اطلاعات. کانتور و کیلستروم (۱۹۸۷) خود را یک پردازشگر میدانند که توانایی درونشد، اندوختن و برونشد را دارد. در نظر آرنسون (۱۹۹۹)، خود یک پردازشگر فعال اطلاعات و یک شناساگر محسوب میشود. این معنا عمدتاً در نظریههای شناختی مطرح میشود.
در نظریههای شناختی مفهوم پردازش اطلاعات عاملی برای تعیین پاسخ انسان به محرکها میباشد. برخلاف نظریههای رفتارینگر که صرفاً به محرک و پاسخ میاندیشند و به نحوه پردازش دادههای محیطی در درون انسان توجهی ندارند؛ نظریههای شناختی نقش تعیین کنندهای برای مرکز پردازش قائل هستند. در نظر آنان لزوماً پاسخهای انسان متناسب با محرکها نخواهد بود، بلکه این نوع پردازش از محرکهاست که پاسخ انسان را معین میسازد و این از ویژگیهای انسان است که میتواند رفتاری مغایر با محرکی که دریافت کرده است، از خود نشان بدهد.
هر اندازه خود در انسان رشد یافتهتر باشد، پردازش با قوت بیشتری صورت میپذیرد و پاسخهای انسان در قبال محرکهای درونی و بیرونی رشد یافتهتر خواهد بود. بهعنوان مثال فردی که دارای خود پنداشت مثبت باشد در مقابل انسانی که تعامل مناسبی با وی ندارد، لزوماً همانند او بخورد نمیکند، بلکه رفتار وی با نظارت خود به صورت محترمانهای سامان مییابد. این موضوع نشان میدهد که نظریههای شناختی تبیین واقعیتری از انسان دارند.
۱۳- خود بهعنوان نظریه پیش بینی کننده. اپشتین (۱۹۷۳؛ نقل از تدشی، ۱۹۸۶) "خود" را یک نظریه میداند که خویش را تبیین و آینده را پیشبینی میکند و به لحاظ اعتبار و سودمندی آن ارزشیابی میشود. این پیش بینی به میزان زیادی تحت تاثیر رشد یافتگی خود میباشد.
۱۴- خود بهعنوان احساس مفعولی من. احساس مفعولی من، در نظر مولفان متعددی موجب کنش سازشی فرد میشود (آرنسون، ۱۹۹۹). در این زمینه توضیحات بیشتری وجود دارد که در توصیف نظریههای تحولی خود در فصول بعدی به آن اشاره بیشتری خواهد شد.
۱۵- خود بهمعنای عامل کنشوری. برخی محققان، خود را بهعنوان عامل سه نوع کنش معرفی میکنند: کنش اداره کننده فرد، کنش سازماندهی و کنش انگیزشی و هیجانی فرد. "خود" موجب میشود که فرد خود را در ارتباط با جهان مادی و اجتماعی، طراحی و برای آینده زندگی و تعیین میزان رفتارهای انگیزشی، مدیریت کند (همان منبع). این سه کنش را نمیتوان بهصورت عناصر مجزا در نظر گرفت بلکهامتزاج آنها در یک کلیت موجب میشود که یک رتفار سازمان یافته، دارای هدف و انگیزه بوجود آید. مدیریت این نوع رفتار بهعهده خود میباشد.
طبیعی است هر اندازه خود، رشد یافتهتر باشد. رفتار هدفدار و پختهتری توسط فرد مدیریت میشود و به عکس.
نکته مشترک این تعاریف، هشیاری، آگاهی یافتن، قابلیت سازماندهی و ایفاگری نقش میانجی با دنیای برونی است. خود یک محصول روانی – اجتماعی است که از تعامل تدریجی انسان و محیط در زمینههای مختلف آن شکل مییابد و متحول میگردد.
انسان بهعنوان یک واحد کلیت یافته که احساس وحدت میکند، با دیگران تعامل برقرار میکند. او در مناسبات خود با افراد و پدیدههای گوناگون بهعنوان یک "واحد" شرکت میکند. او احساس یکی بودن و وحدت را بر اساس درکی که از "خود" دارد، بدست میآورد. به همین دلیل هنگامی که احساس تفرد و یکی بودن را از دست میدهد، نمیتواند در تعامل با دیگران و پدیدههای گوناگون شرکت کند؛ که این امر یک جنبه مرضی را مطرح میسازد. نکته دیگر آن است که خود سازمان یافته بهمنزله یک عامل پیش کننده و پردازشگر میتواند انگیزه برای رفتار ایجاد کند و آن را در جهت اهداف مورد نظر سامان دهد. به عبارت دیگر خود، رفتار را پدید میآورد و آن را جهت میدهد.
وقتی فرد احساس "خودی" و یکی بودن داشته باشد، خود را فاعل فعل میداند و این آگاهی موجب برونشدهای رفتاری میشود. البته نمیتوان همه رفتارهای انسان را هشیارانه دانست. اما وقتی آدمی به رفتارهای خویش هشیار میشود، همان رفتارها را نیز به "خود" نسبت میدهد.
[↑] وجود خودپنداشت
یک شخص، مجموعه ادراکهای مربوط به خود و صفات و رفتار خویش و نیز نگاه دیگران را در یک تصویر کم و بیش منسجم و مستحکم و بیش و کم عینی متشکل میکند که این کلیت را میتوان درک از خود و یا خود پنداشت نامید (مای لی، ۱۳۸۰). خودپنداشت همان خود ادراک شده است که نقطه نظر عینی فرد را از مهارتها، خصوصیات و تواناییهای خویش بیان و توصیف میکند.
شیولسون و همکاران (۱۹۷۶)، خودپنداشت را بهعنوان ادراک یا فهم هر شخص از خود تعریف کردهاند (واتس لوند و آرچر، ۲۰۰۱). پورکی (۱۹۸۸)، خود پنداشت یا درک از خود را بهعنوان مجموعه پیچیده، سازمان یافته و پویا از باورهای یادگرفته شده، بازخوردها و نظراتی که هر شخص درباره هستی خویش دارد تعریف کرده است.
همچنین الحسن (۲۰۰۰) آن را بهعنوان یک محصول تربیتی در درون فرد میداند که به منزله یک متغیر میانجی متغیرهای دیگری چون پیشرفت و موفقیت، بویژه موفقیت تحصیلی را توصیف میکند. مارکوز و ورف (۱۹۸۷) خود پنداشت را پاسخ فرد به جمله "من که هستم" میدانند که توصیف کننده خلقیات، تواناییها، نگرشها و احساسات فرد است.
در این توصیفها، نکته قابل ملاحظه این است که روانشناسان در تبیین خود به سازمان و وجوه مختلف خودپنداشت توجه جدی مبذول داشتهاند. آنان معتقدند که سازماندهی و یا توصیف یک فرد از خویش، در یک بخش خاص و بنیادین بوجود میآید که یک سازمان شناختی اولیه و بهعبارتی یک روان بنه خود محسوب میشود. روان بنه خود، تعمیمهای شناختی درباره خود بهشمار میروند که از تجربیات قبلی بوجود آمدهاند و فرد آنها را با تجربیات شخصی و اجتماعی مرتبط میسازد و در یک کلیت، البته ناهشیارانه، سازمان میدهد.
روان بنه خود، یک شاکله اصلی از خود پنداشت است که بهعنوان یک کلیت شخصیتی، اطلاعات و تجربیات بعدی، در درون آن درونسازی میشوند و خود پنداشت پیچیدهتری را تشکیل میدهند. نتایج مطالعات نشان دادهاند که روان بنه خود، فرایند درونسازی اطلاعات را در کلیت و سازمان پیچیده آسان میسازد.
مارکوز معتقد است کمیت و تنوع محرکهای اجتماعی بیش از آن است که فرد سازماندهی میکند. افراد بعضی محرکها، نه همه محرکها، را مورد توجه قرار میدهند، یاد میگیرند، به یاد میآورند و انتخاب میکنند. به عبارت دیگر هر تجربهای در روان بنه، درونسازی نمیشوند؛ بلکه این روند به شخصیت و ساخت شناختی فرد بستگی دارد. این ساختها برای کدگذاری و به یادآوری اطلاعات، چارچوب یا قالب خوانده میشوند.
این مفهوم را آبکلوسون (۱۹۷۵، نقل از مارکوز، ۱۹۹۹) بهعنوان دستورالعمل نامیده است. روان بنه خود، پایهای است که بر مبنای آن ساختهای مربوط به خود بنا میشوند. روان بنه خود تعیین میکند که اطلاعات چگونه سازماندهی شده و چگونه در کلیت شخصیت، درونی میشوند. بر این اساس، درونسازی اطلاعات در روان بنه مقدماتی فعال شده و بتدریج در اثر تعامل با محیط و برونسازی، ساختهای متحولتری پدید میآیند. روان بنه اولیه بتدریج به ساختهای متحولتر و پیچیدهتری تبدیل میشود و انواع خودپنداشت اختصاصیتر را بوجود میآورد.
روان بنه خود، عنصری ذهنی است که موجب دریافت از خویش در ابعاد مختلف مادی، فعال، اجتماعی، و روانی میگردد و بطور قابل ملاحظهای اطلاعات اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار میدهد (مایر، ۱۹۹۹). بنابراین، بر اساس نظرات قبلی و نظرات مولفاتی چون کیلستروم و کانتور (۱۹۸۴) روان بنه، نوع خودپنداشت را میسازد و بازخوردها و نگرشهای ما را درباره خود سازمان میدهد.
نکته دیگر آن است که روان بنه خود موجب میشود که اطلاعات همگن با آن به سرعت پردازش و یادآوری شوند (مایر، ۱۹۹۹). اگر از ما سوال شود که چند ویژگی را با شنیدن یک داستان کوتاه یادآوری کنیم، طبعا ویژگیهای خود را بهتر به یاد میآوریم. وقتی درباره چیزی که به ما مربوط میشود فکر میکنیم، آنها را بهتر یادآوری میکنیم. این توانایی، تاثیر ساخت "خود" را در بازشناسی و یادآوری پدیدهها و وقایع نشان میدهد.
اکثر روانشناسان در تبیین هسته اولیه "خود" در بکارگیری تعبیر روان بنه، اتفاق نظر دارند. وقتی روان بنه با موقعیتها و عوامل مختلف روبرو میشود، بتدریج جنبههای دیگری از خودپنداشت بوجود میآیند. برای نمونه، مارکوز و نوریس (۱۹۸۶) عنوان میکنند که در خودپنداشت، علاوه بر روان بنه، هر فرد دارای خودهای ممکن و احتمالی است. این خودها جنبههایی از خود را مطرح میکنند که ما آن را خود مطلوب میدانیم. مولفان نشان دادهاند که مجموعه روان بنه و خودهای ممکن، حرمت خود را تشکیل میدهند که بهعنوان نوعی قضاوت و ارزشیابی درباره خویش قلمداد میشود.
در نظر مولفان دیگر، خودپنداشت عمدتاً بوسیله نقش فرد تعریف میشود. بامیستر (۱۹۹۹) معتقد است که خود پنداشت نوجوانان سفید و سیاه بر یک پایه شکل میگیرد که ناشی از "خود کلی" است؛ اما نقشهای اجتماعی که برای افراد سیاه و سفید در نظر گرفته میشود، خود کلی را اختصاصیتر کرده و ممکن است دیگر، خود پنداشت در اثر اعمال نقشهای متفاوت، اختصاصیتر میشود؛ دیگر برای خودپنداشت دو مشخصه اصلی تعیین کردهاند که یکی توصیف کننده است؛ مانند تصور کلی بدنی و دیگری ارزیابی کننده همچون حرمت خود که موفقیت و غلبه بر شکست را تداعی میکند.
وجوه دیگری از "خود" توسط مولفان متعدد مطرح شده است. یکی از این عناوین، خودآگاهی است. این عنوان بارها توسط دورال و ویکلند (۱۹۷۲) در روانشناسی اجتماعی مطرح شده است. وقتی انسانها خودشان را با متوسط اشخاص و یا با کسانی که واجد توان کافی هستند مقایسه میکنند؛ معمولاً احساس خوبی پیدا میکنند و خود را در این ارتباط، توانا، جذاب و دوست داشتنی میدانند و یا برعکس. این توصیف که تداعی کننده تواناییهای فرد است و فرد نسبت به آن هشیار است؛ خود آگاهی نامیده میشود (تایلور و براون، ۱۹۸۸؛ ویلز، ۱۹۸۱).
البته ممکن است آدمی از بعضی جنبههای خودآگاهی دچار نابهنجاری شود؛ همانند وقتی که وی نسبت به بعضی رویدادهای تنش آور هشیار میشود؛ رویدادهایی که در صورت تداوم میتوانند موجب تنیدگی گردند. خودآگاهی میتواند درون نگری و توصیف نسبت بهخود را گسترش دهد که تاثیرات آن در حوزه رفتاری کاملاً مشهود خواهد بود (بامیستر، ۱۹۹۹).
مشخصه دیگر خود پنداشت، حرمت خود یا عزت نفس است. حرمت خود، ارزیابی فرد از خویشتن است. این ارزیابی به صورت مورد قبول بودن و مورد قبول نبودن خود احساس میشود. وقتی فرد خود را بدون ارزیابی مثبت و منفی صرفاً توصیف میکند؛ به خودپنداشت خود اشاره دارد. مثل اینکه فردی بگوید "من آدم حساسی هستم" اما اگر احساس بودن خود را بهصورت مثبت و یا منفی ابراز کند، حرمت خود را بروز داده است؛ مانند آنکه همان فرد بگوید "من متاسفانه آدم حساسی هستم". حرمت "خود" یک قضاوت شخصی از ارزشمندی یا ناارزشمندی خود است که به صورت فاعلی و ذهنی انسان وجود دارد (کوپراسمتی، ۱۹۷۶).
باتل (۱۹۹۲) آن را یک ساختار درباره ارزش خود و عامل اصلی خود پنداشت و یک احساس مثبت و منفی کلی درباره خویش میداند. مکا، اسمالسر و واسکان سلو (۱۹۸۹)، حرمت خود را بازخورد مثبت نسبت بهخود بهعنوان یک فرد مستعد و قدرتمند در مهار زندگی میدانند. رضایت از خود، خود – نظم جویی و تجسم خود از تعابیر دیگری است که توسط روانشناسان متعدد بیان شده است که ناظر به وجود مختلف خود پنداشت هستند (بامیستر، ۱۹۸۲).
[↑] سیر تحوی خود
بنیان تصور از خود در کودک در پایان اولین سال شکل میگیرد. این تصور بدلیل تعامل کودک و والدین بهصورت خود – رضایتی در طفل بنا میشود. وقتی کودک در مییابد که شکایت او فوراً پاسخ داده میشود، جرأت و کوشش میکند که برای بدست آوردن شیء مورد تقاضای خود با دیگران تعامل نماید و این حس در کودک بوجود میآید که جهان قطعی و منسجم است (تورپین، ۱۹۹۰؛ نقل ازهارتر، ۱۹۹۶). اماهارتر معتقد است که مفهوم کلی خود قبل از ۸-۷ سالگی به صورت یک ساخت و کلیت شکل نمیگیرد. البته در این باره مارش و کروان (۱۹۹۱) بیان میکنند که هارتر برای ادعای خویش دلیل تجربی ارائه نکرده است.
کیگان (۱۹۸۲)؛ نقل از کنوکس، (۱۹۹۸) و همکاران وی، معناسازی مغز را اساس تحول خود میدانند. آنها میگویند اگرچه جنبههای مختلف هیجانی، اجتماعی، شناختی و اخلاقی برای خود پنداشت وجود دارد اما این معانی توسط خود و شخص ساخته میشوند. در نظر او ارتباط شیء و شخص، تحول را سامان میدهد. کیگان معتقد است که برای فهم این ارتباط از روش بالینی پیاژه الهام گرفته و بدین لحاظ از روش مصاحبه استفاده میکند.
کیگان مراحلی را برای تحوی خود پیشنهاد میکند که از خود اجباری آغاز میشود و بتدریج عملی شده و با درک موقعیتها و روابط بین شخصی، فرد را به بالاترین مرحله تحول خود میرساند که در آن ایدئولوژی و هدفمندی در زندگی دارای اهمیت است.
در یک نگاه کلی، سیر تحول خود در کودکان بدین شرح است که کودکان تا سن ۷-۶ سالگی خود را برحسب ویژگیهای جسمانی و مادی توصیف و کمتر خود را بهعنوان موجودی روانی معرفی میکنند (براتون، ۱۹۷۸؛ کلر، فورد، میچام، سلمن، ۱۹۸۰؛ نقل از ماسن، ۱۹۸۴). وقتی فرد از وهله کودکی اولیه گذر میکند، در اواسط کودکی بتدریج توصیف خود را انتزاعیتر میکند و شکل اجتماعی و روانی به آن میدهد و از توصیف خود بهصورت مادی و فیزیکی دور میشود؛ گرچه هیچگاه انسان از توصیف خود بهصورت فیزیکی چشمپوشی نمیکند (دیمون وهارت، ۱۹۸۲؛هارتر، ۱۹۸۳؛ سلمن، ۱۹۸۰؛ موهر، ۱۹۷۸).
در این سن، کودک بین ذهن و بدن، بین آنچه در درونش میگذرد و وقایع خارجی و بین خصوصیات روانی و انگیزشی تمایز قایل میشود. در نیتجه وی میتواند درباره خودش فکر کند و افکار خود ر مهار نماید (براتون، ۱۹۸۷).
موهر (۱۹۷۸، نقل از ماسن و همکاران، ۱۹۸۴) در یک تحقیق، ویژگیهای مقاطع تحصیلی اول، سوم و ششم را به ترتیب بیرونی (توصیف با ویژگیهای مادی و جسمانی، مالکیت، اسم و …) رفتاری (توصیف به صورت رفتار فعال و آشکار) و درونی (توصیف به صورت افکار، احساسات و انگیزش) بیان کرده است. بهعبارت دیگر هر اندازه کوکان به سنین بالاتر میروند، توصیف آنها از خود، روانشناختیتر و درونیتر میشود.
[↑] خويشتنپذيری
بدون خويشتنپذيری، خودباوری غیر ممکن است. اگر در الگویی از خودانکاری محصور باشیم، از رشد فردی مان جلوگیری شود و بدین ترتیب هرگز خوشحال نخواهیم بود.
اما معنای خويشتنپذيری تفاوت بسیاری با معنای واژه خود شناسی دارد. چند سال پیش هنگامی که مشغول نوشتن کتابی تحت عنوان "چگونه خودباوری خود را بالا ببرید" بودم، متوجه شدم که تشریح این موضوع مستلزم طولانیترین فصل کتاب است. در این فصل به اصول کلی مطلب اشاره میکنیم.
"پذیرفتن" به معنای تجربه نمودن واقعیت بدون انکار یا اجتناب از آن است و با قبول یا تصدیق صرف در تصور تفاوت دارد. همچنین با دوست داشتن، تحسین نمودن و یا اغماض نمودن نیز تفاوت دارد. من میتوانم واقعیت چیزهایی درباره خود را بپذیرم که اصلاً آنها را دوست نداشته، تحسین و یا چشمپوشی نمیکنم. به مثال سادهای اشاره میکنیم.
[↑] ترس از خودخواهی
منظور شما این است که خودخواهی کار اشتباهی نیست؟ "من در سراسر زندگی حرفهای خود، چه در هنگام ایراد سخنرانی یا حین روان درمانی با اشکال گوناگونی از این سوال، مواجه بودهام."
منظور کسانی که این سوال را مطرح میکنند، این نیست که "آیا من اجازه دارم به حقوق دیگران تجاوز کنم؟، آیا درست است که در مقابل رنجهای بشریت بیتفاوت بود؟ آیا مهربانی و بخشندگی فضیلت نیستند؟"
منظور آنها این است که "آیا من حق دارم به نیازها و خواستهای خود احترام گذاشته و بر اساس بهترین قضاوت درونی خود عمل نموده و برای شادمانی خود تلاش کنم؟"، "آیا منظور شما این است که من نباید مطابق آمال و آرزوهای دیگران زندگی کنم!"
من اغلب هنگام مواجهه با زنانی که در جهت کسب ارزشهای خود سعی میکنند بیشتر اظهار نظر کنند، با طرح چنین سوالاتی روبرو میشوم. اگر زنان احساس میکنند که بهطور خاصی در برابر خودخواهی آسیبپذیر هستند، بدان علت است که اجتماع آنان را بهصورت پرستار و مراقبت کننده بارآورده و به آنها تعلمیات صریحی داده شده که آخر از همه بهخود بیاندیشند.
اگرچه مردان از این مشکل تفسیر دیگری دارند: وظیفه زنان، فریضه انجام دادن کارهاست، صرف نظر از هزینهای که شخصا باید بپردازند، و هرگز هم نباید شکایت کنند.
من به آنها آموزش دادم که نفع شخصی روشن بینانه لازمه یک زندگی راضی کننده و منطقی و همینطور ضرورت خودباروری است. و این نظریهای است که درباره آن سوءتعبیرهای زیادی وجود دارد.
آشفتگی مربوط به این مسئله، به ندرت به زنان محدود میشود. از زمان کودکی همیشه به ما میگویند که خودخواهی کار آسانی است و این فداکار بودن است که شهامت میخواهد. همه افرادی که به فعالیتهای جرات و شهامت میخواهد: تکریم و گرامی داشتن آرزوها، برخورداری از ارزشهایی منحصر به خود و وفادار ماندن به آنها، و مبارزه برای رسیدن به اهداف، چه خانواده و دوستان آن را تایید کنند و چه تایید نکنند. برای اکثر افراد رها کردن آنچه که واقعا میخواهند بسیار ساده است.
[↑] اضطراب و موفقیت
خودباروری در تعقیب اهداف به ما انرژی و نیرو میبخشد. به ما اجازه میدهد تا کسب موفقیتها احساس رضایت و خشنودی بیشتری کنیم. زمانی که خودباوری ما بالاست، موفقیت به نظر ما طبیعی و مناسب جلوه میکند.
اگر چه، زمانی که خودباوری ما ضعیف است، موفقیت باعث اضطراب میشود و اضطراب هم به خودی خود باعث تحریک رفتار خودشکنانه میشود. امروزه، همانگونه که زنان بیشتری وارد محلهای کار میشوند و برای خود حرفه و کسب و کار راه میاندازد، با فراوانی قابل ملاحظهای با انواعی از این مشکل در بین آنها، مواجه میشوم.
من این مشکل را اضطراب موفقیت مینامم. این حالت احساس ترس و وحشتی است که افرادی با خودباوری پایین، زمانی که زندگی کاریشان به خوبی پیش میرود و با دید عمیق آنها در مورد خودشان و آنچه که تصور میکنند برایشان مناسب است در تضاد است، دچار آن میشوند.
ژان که مالک شعباتی از فروشگاههای کوچک بود میگفت: "من همیشه بلند همت، پرکار و پرانرژی بودهام. زمانی که با دیوید که یک پزشک متخصص است و نسبت به من خیلی کمتر کاری و فعال است ازدواج کردم با خودگفتم که تفاوتهای بین ما اهمیتی ندارد چون که او انسانی خونگرم و احساساتی است و چیزی که اهمیت دارد نیز همین است. اما هنگامی که در حرفه خود موفق شدم، شروع به احساس گناه در مورد دیوید کردم؛ چرا که من از او خیلی موفقتر بودم. همچنین این واقعیت که او فردی بیانگیزه بود باعث عصبانیتم میشد. ندای درونی به من میگفت "از زنان انتظار نمیرود که در کارشان موفق باشند؛ آنها نباید از شوهرانشان پیشی بگیرند" آنقدر در احساس گناه خود غوطهور شدم که شروع به دعوا و مجادله با مشتریان کلیدی و مهم خودکردم – و حرفه و کارم شروع به نقصان نمود. حالا بعد از سه سال و کابوسهای فراوانی که پشتسر گذاشتم میخواهم دوباره سعی کنم و حرفه و کارم را از نو بسازم. اما باید اول بدانم که چه اشتباهی مرتکب شدم و چرا، تاهنگامی که دوباره به موفقیت نایل شدم، همان الگوی قبلی را تکرار نکنم."[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين گزارش توسط خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز به نقل از مطب روانشناسی محمدامین جلیلوند برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- جلیلوند، محمدامین، هویت چیست؟، سایت پزشکان بدون مرز
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز به نقل از: مطب روانشناسی جلیلوند با استفاده از منابع زير: روانشناسی خود از، دکتر رضا پورحسین؛ و خود باوری از، ناتانیل براندن، ترجمۀ مینو سلسه
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]