فهرست مندرجاتدو جریان در یهودیت جدید
صهیونیسم و جنبش روشنگری یهودی (هاسکالا)
- قسمت اوّل: زرسالاران یهود و صهیونیسم
- قسمت دوّم: جریانهای روشنفکری یهود
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قبل] [بعد]
مصاحبهای است با آقای سید مسعود رضوی فقیه که در روزنامه همشهری طی چهار شماره (٢۴ دی، ٢٧ دی، اوّل بهمن، ۴ بهمن ۱٣٧٧) منتشر شد.
[↑] قسمت اوّل: زرسالاران یهود و صهیونیسم
رضوی: بحث را از منشأ صهیونیسم آغاز کنیم. اصولاً صهیونیسم از کجا نشئت گرفته و چه رابطهای با یهودیت دارد؟
شهبازی: در فرهنگ سیاسی معاصر، صهیونیسم بهایدئولوژی ناسیونالیسم یا نژادپرستی یهود اطلاق میشود که در اواخر قرن نوزدهم شهرت یافت و بهطور سنتی تئودور هرتزل بهعنوان بنیانگذار آن شناخته میشود. این مفهوم از واژه «صهیون» گرفته شده که نام تپهای است در بیتالمقدس. معنی این واژه روشن نیست. معانی متعدد برای آن برشمردهاند مانند صخره، زمین خشک، قلعه، آب جاری و غیره. این نام در تاریخنگاری کهن قوم یهود مترادف با نام شهر بیتالمقدس بهکار رفته است. ترکیب «صهیونیسم» را اولین بار یک روزنامهنگار یهودی بهنام ناتان برنبائوم در آوریل ۱٨۹٠ بهکار برد برای ارجاع بهموجی که از دهه ۱٨٨٠ میلادی در میان یهودیان ساکن روسیه و شرق اروپا ایجاد شده بود با شعار بازگشت یهودیان به «ارض اسرائیل» (سرزمین فلسطین). سپس یک روزنامهنگار یهودی متولد مجارستان پیدا شد بهنام بنجامین زیو که با نام تئودور هرتزل معروف است. این آقای هرتزل در سال ۱٨۹۵ در پاریس کتابی نوشت بهنام «دولت یهود». کتاب هرتزل با حمایت کانونهای بسیار ثروتمند و متنفذ یهودی ساکن اروپا و ایالات متحده آمریکا بهسرعت در همه کشورها معروف شد و خود هرتزل نیز بهعنوان «بنیانگذار جنبش صهیونیستی» شهرت فراوان یافت. هیجده ماه بعد (٢۹ اوت ۱٨۹٧) اولین کنگره صهیونیستی در شهر بال تشکیل شد.
این داستان آشنایی است که کموبیش در تمام فرهنگها و منابع درباره منشأ صهیونیسم عنوان میشود. اگر بخواهیم منشأ صهیونیسم را با داستان فوق بشناسیم قطعاً بهبیراهه رفتهایم. این تاریخچه رسمی حاوی سه پیام منحرف کننده و بسیار غلط است: بهما میگوید که صهیونیسم اولاً در اواخر قرن نوزدهم، یعنی حدود یک قرن پیش، ایجاد شد؛ ثانیاً بیان ایدئولوژیک موج آوارگی یهودیان شرق اروپا، یعنی یک جریان طبیعی و خودانگیخته، بود؛ ثالثاً مانند بسیاری از جریانهای ایدئولوژیک اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، یک جریان روشنفکری بود و بنیانگذاران آن روزنامهنگاران و اصحاب اندیشه و قلم، مانند آقای هرتزل، بودند.
هیچیک از این موارد صحیح نیست. هرتزل تنها یک نماد بود برای حرکتی که از مدتها قبل آغاز شده بود. اندیشه «دولت یهود» او حرف جدیدی نبود و از قرن هفدهم میلادی زرسالاران یهودی و وابستگان و شرکای مسیحی آنها برای تأمین منافعشان گاهبهگاه مطرح میکردند. قبل از هرتزل، در قرون هفدهم و هیجدهم و نوزدهم، یهودیان و بعضی از پروتستانها جزوههایی با مضمون تأسیس دولت یهود در فلسطین منتشر کرده بودند. صهیونیسم نیز یک حرکت روشنفکری نبود بلکه یک موج سیاسی هدفمند بود که طراحان و حامیان و سرمایهگذاران آن خاندانهای بسیار ثروتمند یهودی بودند و اهداف آنها با اهداف استعمار بریتانیا گرهخورده بود. سالها قبل از تولد هرتزل، در دوران ریاست لرد پالمرستون بر دیپلماسی بریتانیا، که مقارن است با دوران سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی در ایران، از سال ۱٨٣۹ میلادی حوادث مشکوکی در منطقه سوریه و فلسطین رخ داد و تحرک شدید استعمار بریتانیا برای اشغال سرزمین فلسطین آغاز شد و همین حرکت است که یکصد سال بعد (مه ۱۹۴٨) بهتأسیس دولت اسرائیل انجامید. توجه کنیم که در سال ۱٨۴٠، یعنی ۵۵ سال قبل از انتشار کتاب هرتزل، برخی روزنامههای فرانسوی و آلمانی هدف اقدامات پالمرستون در منطقه خاورمیانه را ایجاد «جمهوری یهودی» در فلسطین عنوان کردند. بنابراین، نباید آقای هرتزل را جدی گرفت. بنیانگذاران و رهبران واقعی صهیونیسم کانونهای معینی بودند و این بخشی از حرکت مرموزی بود که از مدتها پیش آغاز شده و با مطامع استعماری بریتانیا در قرن نوزدهم پیوند تنگاتنگ داشت.
رضوی: یعنی شما منشأ صهیونیسم را در نیمه اول قرن نوزدهم و ناشی از پیوند الیگارشی یهودی با استعمار بریتانیا میدانید؟
شهبازی: خواستم نشان دهم که هرتزل را نمیتوان «بنیانگذار صهیونیسم» و حتی «صهیونیسم جدید» دانست و این نوع نگاه بهتاریخ صهیونیسم در واقع تکرار همان الگوسازی تاریخی است که الیگارشی یهودی با اهداف معینی رواج داده است. اگر بخواهیم مبدأ واقعی صهیونیسم را بشناسیم باید بهسراغ تاریخ باستان قوم یهود و اساطیر یهودی برویم و در این جستجو است که صهیونیسم را بهعنوان ایدئولوژی الیگارشی یهودی خواهیم شناخت...
رضوی: البته مفهوم «قوم یهود» مورد مناقشه است. میدانید که برخی دگراندیشان یهودی مانند کُستلر اصولاً منکر وجود یهودیت بهعنوان یک قوم اند.
شهبازی: کاملاً درست است. مفهوم «قوم یهود» مورد بحثهای فراوان قرار گرفته و نظریات متضادی در این باره وجود دارد. بعضی محققین، مانند پولیاک و کُستلر، منکر قوم یهود بهعنوان یک پدیده نژادی هستند. البته آنها بر ورود عنصر قومی خزرها بهصفوف یهودیان تأکید میکنند که مورد قبول من نیست و در این باره در کتاب «زرسالاران» توضیح داده ام. میتوان از پدیدهای بهنام «قوم یهود» سخن گفت بهعنوان مجموعهای کم و بیش همگون که در طول تاریخ بر اساس تاریخ و فرهنگ و دین و روانشناسی قومی و ساختار سیاسی مشترک شکل گرفته است. البته در هیچ قومی خلوص نژادی وجود ندارد. ولی قطعاً میتوان گرایش یا گرایشهای غالب نژادی را نیز در این یا آن قوم یافت. مثلاً، در طول تاریخ کمتر مردمی مانند سکنه شبه قاره هند مورد تهاجم اقوام غیر بومی بودهاند. ولی این امر گرایشهای غالب نژادی را در اقوام هندی تغییر نداده است و معمولاً میتوان هندیها را از چهره و سیمای ظاهریشان شناخت. در اقوام اروپایی، اعراب و سایر اقوام نیز همینطور است و بههر حال یک گرایش غالب قومی وجود دارد هم در مختصات جسمانی هم در مختصات روانی و فرهنگی. در مورد یهودیان هم تصور میکنم، بجز برخی گروههای «یهودی شده»، مانند یهودیان سیاهپوست آفریقایی یا یهودیان ساکن سواحل هند و حتی برخی ژاپنیهای یهودی شده، بتوان گرایش غالب نژادی را مشاهده کرد. بسیاری از مردم، در همه جای دنیا، تصور میکنند که میتوانند یک یهودی را از طریق چهره ظاهری بشناسند. بههرحال، یک «الگوی قومی» از یهودی وجود دارد و همین «الگوی قومی» است که آن را «قوم یهود» مینامیم؛ همانطور که یک «الگوی قومی» بهنام «ایرانی» را میشناسیم در حالی که میدانیم ایرانیان دارای منشأ نژادی متنوع هستند. خلاصه، مفهوم نژادی از قوم یهود مهم نیست، مهم این است که بدانیم این مجموعه بر اساس چه عواملی شکل گرفته و بهصورت یک هویت واحد «قومی» یا «ملّی» درآمده است.
میان «قوم یهود» و «الیگارشی یهودی» نیز باید تفاوت قائل شد. منظورم از الیگارشی یهودی آن گروههایی است که در طول تاریخ طولانی قوم یهود بر اساس ساختارهایی بسیار متمرکز و منسجم رهبری یهودیان را بهدست داشته و دارند و درواقع هویت قومی و سرنوشت تاریخی یهودیان را آنها رقم زدهاند. ریشههای شکلگیری این پدیده و سیر تاریخی آن را بهطور روشن در اسفار پنجگانه و سایر منابع تاریخ کهن یهودیان، که بهنام «عهد عتیق» معروف است، میتوان دید.
بنابراین، صهیونیسم بهیک قرن اخیر محدود نیست و آغاز آن نیز نه از کتاب هرتزل بلکه از اساطیر یهودی است. این اساطیر نه فقط بر یهودیان بلکه بر مسیحیان نیز تأثیر فراوان گذاشت. آرمانهای صهیونی از دوران جنگهای صلیبی بهشدت با مسیحیت گره خورد و داعیه دولت جهانی مسیحیت را ایجاد کرد. گفته میشد که ظهور مسیح منجر بهایجاد یک امپراتوری جهانی مسیحی بهمرکزیت اورشلیم (بیت المقدس) خواهد شد. لذا، برای تسریع در ظهور مسیح، فرقههای نظامی صلیبی ایجاد شد مانند شهسواران معبد سلیمان، شهسواران سن جان و شهسواران توتونی. این فرقهها، که خصلت جهانوطنی داشتند، یعنی تابع یک دربار اروپایی نبودند، بعدها نقش مهمی در تاریخ اروپا ایفا کردند. مثلاً، پس از آنکه مسلمانان شهسواران توتونی را از فلسطین و مدیترانه بیرون ریختند، آنها برای ادامه جنگ صلیبی، و این بار علیه قبایل «کافر» حاشیه دریای بالتیک، بهشمال اروپا لشکر کشیدند. این سرآغاز تاریخ دولت آلمان است. استاد اعظم فرقه فوق پس از قتل عام و غارت قبایل بروسی حکومتی تشکیل داد و از سوی پادشاه لهستان بهعنوان گراند دوک سرزمین قبایل بروسی منصوب شد. این هسته بعدها بهپادشاهی پروس تبدیل شد و سرانجام در سال ۱٨٧٠ بهتأسیس کشور آلمان انجامید.
صهیونیسم، یا آرمان استقرار سلطنت مسیح در صهیون، یک موتور قوی بود که بهوسیله آن تودههای عوام بسیج و بهعنوان لشکر حکمرانان و الیگارشی اروپا بهکار گرفته میشدند. بهاین ترتیب، «صهیونیسم مسیحی» نقش بسیار مهمی در پیدایش تمدن جدید غرب و در تأسیس آمریکای جدید داشت. انتقال تودههای عظیم انسانی از اروپا بهسرزمینهای دوردست قاره آمریکا کار آسانی نبود. زمانی پادشاه وقت انگلیس بخشی از سرزمین کنونی کانادا را، که امروز نوا اسکاتیا (اسکاتلند نو) نام دارد، بهیک درباری اسکاتلندی بهنام سِر ویلیام آلکساندر بخشید. این آقا با حمایت دربار بریتانیا تلاش وسیعی را آغاز کرد که اسکاتلندیها را بهاین سرزمین بکوچاند. بههر اسکاتلندی که دو هزار پوند پول بهدربار و هزار پوند در سال بهویلیام آلکساندر میداد ٦۵٠٠ هکتار زمین در نوا اسکاتیا واگذار میشد. معهذا، کسی از این طرح استقبال نکرد و از سال ۱٦٢۱ تا سال ۱٦٣۱ تنها ٨۵ نفر حاضر بهمهاجرت شدند. بنابراین، باید انگیزههای قوی معنوی و دینی ایجاد میشد تا این مهاجرت شکل انبوه بهخود بگیرد. چنین بود که اولین کلنیها در قاره آمریکا با پرچم آرمانهای صهیونیستی ایجاد شد. در پشت کمپانیهایی که این مهاجرتها را سازمان میدادند و مدعی بودند انگیزهشان دینی و هدفشان ایجاد کلنیهای صهیونی است، کانونهای مالی و سیاسی قرار داشتند که سود واقعی را از ایجاد این موج میبردند. این صرافان آمستردام و لندن بودند که سرمایه این مهاجرتها را، البته با انگیزه سودهای کلان، تأمین میکردند.
رضوی: درباره این آرمانهای مسیحایی و ارتباط آن با صهیونیسم بیشتر توضیح دهید.
شهبازی: صهیونیسم، بهمعنای عام آن، بر یک پیام مسیحایی و شش اسطوره تاریخی مبتنی است. پیام مسیحایی این است که گویا یهودیان موجود همان قوم برگزیده خداوند، یعنی بنیاسرائیل، هستند؛ از سرزمینی که خداوند بهایشان بخشیده، بهعنف و زور اخراج و در سراسر جهان پراکنده شدند و سرانجام روزی، طبق وعده خداوند، مسیح ظهور میکند و آنها را بهسرزمین آبأ و اجدادی شان (فلسطین) باز میگرداند و با مرکزیت این دولت امپراتوری جهانی مسیح تأسیس میشود.
این شش اسطوره عبارتند از اول، اسطوره ده سبط گمشده بنیاسرائیل؛ دوم، اسطوره تبعید بابل؛ سوم، اسطوره تخریب معبد سلیمان در سال هفتاد میلادی و آغاز آوارگی یهودیان در جهان که به «دوران دیاسپورا» معروف است؛ چهارم، اسطوره انکیزیسیون اسپانیا و پرتغال یعنی کشتار یهودیان بهوسیله محاکم مسیحی تفتیش عقاید که منجر بهمهاجرت بزرگ آنها در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم میلادی از شبه جزیره ایبری شد؛ پنجم، اسطوره قتل عام یهودیان در روسیه و شرق اروپا که به «پوگرومها» معروف است و منجر بهمهاجرت بزرگ یهودیان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بهایالات متحده آمریکا، اروپای غربی، آمریکای جنوبی و تعدادی نیز بهفلسطین شد و ایدئولوژی «صهیونیسم جدید» را آفرید. ششمین و آخرین اسطوره، هالوکاست یعنی قتل عام یهودیان در دوران سلطه فاشیسم بر اروپا است که موج مهاجرت جدید آنها را بهایالات متحده آمریکا و بعضاً بهفلسطین سبب شد و به تأسیس دولت اسرائیل انجامید. روح تمامی این اسطورهها القأ «مظلومیت و آوارگی قوم یهود» است و اثبات این وعده که گویا بر محور «قوم یهود» سرانجام امپراتوری جهانی مسیح تأسیس خواهد شد. چنانکه میبینیم این اسطورهسازیها فقط بهدوران باستان تعلق ندارد و تا قرن بیستم ادامه یافته است.
در سالهای اخیر موج بسیار جدی در میان محققین غربی ایجاد شده که در ماجرای روژه گارودی کم و بیش رسانههای ما آن را منعکس کردند. این محققین بهطور مستدل برخی ادعاهایی را، که سالیان سال بهویژه از طریق فیلمهای سینمایی و رُمانها درباره قتل عام یهودیان در زمان جنگ دوّم جهانی عنوان میشد، مورد تردید قرار دادهاند. مثلا، آقای گارودی در کتاب معروف خود، «اسطورههای بنیانگذار اسرائیل»، نشان میدهد که ماجرای معروف کورههای آدمسوزی در اردوگاههای هیتلری یک دروغ بزرگ تاریخی است. این کورهها برای سوزانیدن اجساد کسانی بوده که بهعلت رواج بیماری تیفوس در زمان جنگ دوّم جهانی میمردند و آتش زدن اجساد ایشان از نظر بهداشتی الزامی بود. چنین کورههایی در پاریس، در لندن و در همه شهرهای مهم اروپای آن زمان وجود داشت و اختصاص بهمناطق تحت اشغال آلمان نداشت. این امر نشان میدهد که تاریخنگاری تا چه حد میتواند تأثیرات عمیق سیاسی داشته باشد.
رضوی: یعنی الیگارشی یهودی از تاریخنگاری بهعنوان یک حربه مهم برای تحقق اهداف خود استفاده میکند؟
شهبازی: آری! قطعاً میتوان ادعا کرد هیچ ملتی مانند یهودیان بهتاریخنگاری توجه ندارد، هیچ کس مانند آنان از تاریخنگاری بهسود خود استفاده نکرده و هیچ کس مانند آنان بر تاریخنگاری جهان تأثیر نگذاشته است. تاریخنگاری رسمی یهود بر تاریخنگاری رسمی غرب معاصر نیز سلطه عجیبی یافته است. این نوع تاریخنگاری، یهودیان را بهعنوان قومی همیشه مظلوم و زیر ستم جلوه میدهد و رواج این تصویر هم بهدلیل سرمایه گذاریها و تبلیغات وسیع و پرهزینه است و هم بهدلیل توانایی عجیب و استعداد غریب الیگارشی یهودی در اسطوره سازی و جعل دروغهای بزرگ تاریخی. باید توجه کنیم که یهودی نوعی و تیپیک، یعنی آن یهودی که در فرهنگهای مسیحی و اسلامی معرفی شده، خود را واقعاً یک موجود برگزیده خداوند و تحت حمایت خداوند و خلاصه نورچشمی و عزیزدردانه خداوند میداند و بهرغم این احساس همیشه مظلوم نمایی میکند. این نوع از روان شناسی منحصر بفرد است و در هیچ قوم و ملت دیگر مشابه ندارد. در طول تاریخ، بسیاری از اقوام و ملتها، از جمله ایرانیان، مورد تهاجمهای خونین بودهاند ولی در روان شناسی قومی و ملّی آنها اثر اندکی از جزع و مظلوم نمایی میتوان یافت. مثلاً، در روان شناسی ما ایرانیان همیشه این تفاخر وجود داشته که از تهاجمهای سخت خارجی سربلند بیرون آمده ایم. سایر ملتها، اعم از غربی و شرقی، نیز چنین اند. ولی یهودیان، برعکس، بهشدت عنصر مظلومیت را برجسته میکنند و از کاه کوه میسازند. شش اسطورهای که گفتم بر اساس همین روان شناسی شکل گرفته است و در واقع این اسطورهها در بنیان تاریخنگاری رسمی یهود قرار دارد. البته توجه دارید که بر تاریخنگاری رسمی یهود و تاریخنگاری رسمی غرب تأکید میکنم یعنی منظورم مورخین و محققین مستقل یهودی یا غربی نیست؛ منظورم الگوها و قالبهای رسمی تاریخنگاری یهودی یا غربی است.
رضوی: این روانشناسی خاص در یهودیان چگونه بهوجود آمد؟
شهبازی: این روانشناسی در یک فرایند طولانی شکل گرفت که از قرون اولیه میلادی شروع میشود. باید بهاین نکته بسیار مهم توجه داشته باشیم که یهودیان، برخلاف سایر جوامع انسانی، بهیک سرزمین خاص و معین مقید نیستند و از قرون اولیه میلادی تا بهامروز نوعی زندگی کوچ نشینی در پهنه جهانی داشتهاند. این الگوی زیست و معیشت کاملاً انتخابی بوده و اجبار در کار نبوده است. یعنی آنها داوطلبانه موطن اولیهشان، سرزمین فلسطین، را رها کردند و داوطلبانه در طول قرنها بهاین سرزمین باز نگشتند در حالی که فرصتهای فراوان در اختیار آنها بود که بهطور کامل در فلسطین ساکن شوند. مثلاً در قرن شانزدهم و در دوران نفوذ یوسف ناسی در دربار سلیم دوّم سلطان عثمانی. این یوسف ناسی بسیار مقتدر بود و سلطان سلیم آنقدر بهاو ارادت داشت که جزیره ناکسوس و ۱٢ جزیره دیگر از بزرگترین جزایر دریای اژه را به او بخشید. در آن زمان فلسطین اهمیتی نداشت. آیا یوسف ناسی نمیتوانست بهجای جزایر غنی و پردرآمد فوق، فلسطین را بخواهد و یهودیان را در این سرزمین سکنی دهد؟ قطعاً میتوانست. ولی واقعیت این است که یهودیان آن زمان علاقهای بهسکونت در فلسطین نداشتند و هیچگاه بنادر پر رونق و زرخیزی مانند آنتورپ و لیسبون و آمستردام و سالونیک و ازمیر و قسطنطنیه و فاس و هرمز و غیره را رها نمیکردند و به «ارض موعود» نمیرفتند. این امر امروزه نیز صادق است و خاندانهای ثروتمند و زرسالار یهودی، دولت اسرائیل را تنها بهعنوان یک پایگاه سیاسی و بهعنوان یک کانون ایجاد تشنج منطقهای و جهانی میخواهند تا از طریق آن همیشه بازار صنایع تسلیحاتی و نظامی آنها پر مشتری باشد، نه بهعنوان محل اقامت و زندگی خود. آنها هیچگاه کاخهای مجلل و افسانهایشان در جزایر خصوصی اقیانوس آرام را رها نمیکنند و بهفلسطین نمیروند. میدانید که بارون ادموند روچیلد بزرگ ترین سرمایهگذاری را برای استقرار یهودیان در فلسطین کرد و سهم او در این ماجرا آنقدر زیاد است که به «پدر ارض اسرائیل» شهرت دارد. ولی او در طول عمر طولانیاش تنها سه بار بهفلسطین سفر کرد و در این سفرها هم کمتر از عرشه کشتی مجللش، که یک کاخ تمام و کمال بود، خارج شد. در این سفرها، ملاقات او با یهودیان ساکن فلسطین را مانند ملاقات یک پادشاه با رعایایش توصیف کردهاند. میگویند زمانی که بارون روچیلد سران یهودیان فلسطین را برای شام بهعرشه کشتی خصوصیاش دعوت کرد، از دیدن این کاخ مجلل دریایی حیرتزده شدند و این جوک در میان آنها رواج یافت. یک یهودی بهروچیلد میگوید: نمیخواهی به «ارض موعود» بروی؟ روچیلد جواب میدهد: تو به «ارض موعود» برو، من در «کشتی موعود» میمانم. این آقای روچیلد جمله معروف و گویایی دارد. میگوید «صهیونیست یک یهودی آمریکایی است که بهیک یهودی انگلیسی پول میدهد تا یک یهودی لهستانی بهفلسطین برود.»
طبعاً فقدان سرزمین یک خلأ در ساختار این قوم ایجاد میکرد و این خلأ با مفاهیم دینی و اساطیری خاص که مبتنی بر اصل برگزیدگی و رسالت مسیحایی است و با ساختار سیاسی متمرکز و فرقهگونه معین مرتفع شد و این عناصر سبب شد که قوم یهود در طول نزدیک بهدو هزار سال اخیر، که بهجامعهای جهانوطن تبدیل شد، موجودیت و تداوم خود را حفظ کند. تاریخسازی و ترویج افسانه مظلومیت یکی از ارکان مهم این فرهنگ منحصربهفرد است که بقای یهودیان را سبب میشده و همدلی جوامع میزبان را نسبت بهاین مهاجرین تازه از راه رسیده جلب میکرده است. البته باید توجه کنیم که عدم تعلق یهودیان بهسرزمین واحد و کوچنشینی آنها در پهنه جهانی مزایای چشمگیری برای آنها داشته و بههمین دلیل این شیوه زیست و معیشت را انتخاب کردند و ادامه دادند. اگر یهودیان در سرزمین فلسطین میماندند شاید در طول این تاریخ طولانی، مانند بسیاری از اقوام کوچک دیگر، مضمحل میشدند و قطعاً اگر میماندند هیچگاه وزن و اهمیت جدی نمییافتند. فنیقیها (کنعانیها) در فلسطین ماندند و امروز بهتاریخ تعلق دارند و اثری از آنها نیست. در حالی که فنیقیها تجار بینالمللی و صرافان بزرگ زمان خود بودند و اصولاً یهودیان تجارت بینالمللی و صرافی را از همسایگان فنیقی شان یاد گرفتند. بنابراین، عناصر فرهنگی و سیاسی فوق، یعنی اسطورهها و روان شناسی دینی و تاریخی و ساختار سیاسی متمرکز و فرقه گونه و انواع شگردهای خاص آنها برای کسب و تکاثر ثروت و رشد سیاسی و اقتصادی، عناصر بسیار نیرومندی بود و این تنها جامعه بشری جهانوطن را در طول قرنها بهیک نیروی متنفذ جهانی تبدیل کرد. بهدلیل همین خصوصیت است که یهودیان بهعنوان بنیانگذاران بانکداری بینالمللی شناخته میشوند زیرا تنها جماعتی بودند که بهدلیل حضور اعضای مختلف یک خاندان در مراکز مختلف جهان اعتبار مالی جهانی داشتند و میتوانستند با صدور یک حواله و برات مبالغ عظیمی در یک گوشه دیگر دنیا در اختیار فلان تاجر قرار دهند و بابت این اقدام، که از هیچ کس دیگر جز یهودیان ساخته نبود، حقالعمل کلان دریافت کنند. در حالیکه تا قبل از قرن نوزدهم حتی برای یک لرد مقتدر انگلیسی نیز ممکن نبود که در لندن یادداشتی بنویسد و حواله او، مثلاً در اصفهان، بهپول تبدیل شود. البته تجار مسلمان در دوران معینی در محدوده مراکز مهم تجاری شرق و دنیای اسلام چنین مبادلات مالی داشتند. همینطور است در زمینه مسایل سیاسی و اطلاعاتی و فرهنگی، که یهودیان بهدلیل جهانوطنی بودنشان نقش منحصربهفردی ایفا میکردند. این رفتارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بهدلیل شیوه منحصربهفرد زندگی جامعه جهانی یهود، رفتارها و کنشهای طبیعی آنها بود که گاه در نظر سایر ملتها غیرطبیعی و عجیب جلوه میکرد.
رضوی: اینکه رفتارهای فوق طبیعی است، نکته مهمی است و دیدگاه شخص را درباره یهودیان بسیار تغییر میدهد. تواناییهایی که اقوام بهلحاظ تاریخی و اقلیمی و فرهنگی داشتند، یهودیان توانستند این تجربیات را اخذ کنند و با استفاده از آن پیشرفت کنند. این تجربیات از پدر بهپسر رسید و نتیجه این شد که در جامعه یهود، چنانکه اشاره کردید، قابلیتهای بسیار بهوجود آمد و این جامعه و افرادش توانستند در مواقع بحرانی و در مقاطع سرنوشتساز تاریخی، کانونهای رو بهرشد قدرت را تشخیص بدهند و بهآن سمت بروند. مثلاً مرکز فعالیت خود را از بغداد بهاندلس منتقل کنند و سپس بهعثمانی و شمال آفریقا و بنادر مدیترانه و غرب اروپا و بالاخره بهانگلیس و سرانجام بهآمریکا.
شهبازی: درست است. ما جز گروهی از تجار ارمنی چند قرن اخیر، ساختار جهانوطنی مانند یهودیان سراغ نداریم. گروههای ارامنه فوق هم بهاین دلیل بسیار موفق بودهاند. بهعبارتی، چرخش در میان فرهنگهای مختلف موجب میشد که این افراد از هوشیاری مالی و سیاسی و اطلاعاتی بالایی برخوردار شوند و بهخوبی از فرصتهای جدید استفاده کنند و در دوران پیدایش استعمار غرب بهواسطهها و دلالهای ایشان و بالاتر از آن حتی بهطراحان و برنامه ریزان اقدامات آنها تبدیل شوند. فیلیپ لاوسون در تحقیقی که درباره کمپانی هند شرقی بریتانیا انجام داده مینویسد که «انگلیسیها تا اوایل قرن هفدهم چیز زیادی از تجارت بینالمللی نمیدانستند.» درواقع، بهکمک یهودیان بود که آنها توانستند تجارت خود را در شرق آغاز کنند و آن را سامان دهند. این نقش بهدوران جدید اختصاص ندارد. مثلاً ما میدانیم در قرن نهم میلادی این یهودیان بودند که بهخلفای فاطمی تونس اطلاع دادند که اوضاع سیاسی مصر خراب است و آنان را بهاشغال این سرزمین تحریک و راهنمایی کردند و پس از استقرار خلافت فاطمی در مصر نقش مهمی در دستگاه آنها بهدست گرفتند. بعدها یهودیان همین نقش را در تهاجم پرتغالیها بههند ایفا کردند.
رضوی: یعنی یهودیان بهدلیل خصلت جهانوطنیشان از اطلاعات وسیع و شمّ اقتصادی قوی برخوردار شدند و چون مقید بهوطن خاصی نبودند ثروت را در هر جایی مییافتند بهسراغ آن میرفتند؟
شهبازی: دقیقاً! بههمین دلیل از نیمه دوّم قرن نوزدهم مهاجرت انبوه یهودیان به ایالات متحده آمریکا شروع شد و در واقع آنها این کشور را از درون اشغال کردند. در تاریخ طولانی یهود از اینگونه نقل و انتقالات جمعیتی فراوان میتوان دید. مثلاً، در زمانی که وضع آنها در امپراتوری روم خراب میشد به بینالنهرین و قلمرو دولت ساسانی میرفتند و بالعکس. به این دلیل، در جنگهای ایران و روم نقش مؤثری داشتند. بنابراین، فرضاً اگر در آیندهای غیرقابل پیشبینی وضع ایالات متحده آمریکا خراب شود، کاملاً طبیعی است که یهودیان به بهانهای موج جدیدی از مهاجرت انبوه به نقطه دیگر را آغاز کنند و سپس درباره «یهودستیزی» آمریکاییان فغان و شیون سر دهند و بر آنان تُف و لعنت کنند. این رفتاری است که یهودیان در دو هزار سال اخیر با تمامی جوامع میزبان خود داشتهاند: امپراتوری روم، ایران ساسانی، خلافت عباسی، خلافت فاطمی، دولتهای اسلامی اندلس، سپس دولتهای مسیحی اسپانیا و پرتغال، سپس عثمانی، روسیه، آلمان و غیره و غیره. تاریخ یهود را اینگونه کوچهای عجیب و اسطورهسازیهای عجیبتر رقم میزند. برای تمامی کوچهای بزرگ و کوچک یهودیان یک اسطوره نیز ساخته شده و علت کوچ با «تئوری مظلومیت و آوارگی» تبیین شده است. مثلاً، در زمان سلطنت فیروز ساسانی وضع اقتصادی ایران بهشدت خراب شد و در نتیجه بسیاری از یهودیان ساکن ایران بهحواشی خلیج فارس و مراکز شکوفای تجاری و کشاورزی عربستان و یمن مهاجرت کردند. تاریخنگاری یهود علت واقعی این مهاجرت را ذکر نمیکند بلکه برای توجیه آن افسانهسازی میکند و بر اساس تئوری مظلومیت و آوارگی این مهاجرت را به «یهودستیزی» فیروز نسبت میدهد، بهاین پادشاه ساسانی لقب «فیروز شریر» میدهد و بهعنوان مدرک به کتاب حمزه اصفهانی استناد میکند که حدود پنج قرن پس از فیروز نوشته شده است![۱]
[↑] قسمت دوّم: جریانهای روشنفکری یهود
رضوی: درباره شش اسطورهای که گفتید توضیح دهید.
شهبازی: اولین اسطوره، ماجرای «ده سبط گمشده بنیاسرائیل» است. منشأ این اسطوره بهداستان معروف یوسف و حسد برادران بهاو میرسد. میدانیم بنیاسرائیل دوازده سبط یا قبیله بودند که سبط یا قبیله یهودا یکی از آنها است. در حوالی سال ۹٢٨ قبل از میلاد، ده قبیله بنیاسرائیل بهرهبری خاندان یوسف در شمال سرزمین فلسطین دولتی تشکیل دادند که «مملکت افرائیم» نامیده میشد و پایتخت آن شهر معروف سامریه یا شمرون بود. افرائیم نام پسر یوسف و نوه محبوب یعقوب، بنیانگذار بنیاسرائیل، است. در مقابل این دولت مقتدر و ثروتمند، دولت قبیله یهودا قرار داشت که در منطقه پست جنوبی فلسطین مستقر بود و از وضع اقتصادی مناسبی برخوردار نبود. از این زمان توطئه سران قبیله یهودا علیه مملکت افرائیم شروع شد و سرانجام با تحریک و دسیسه آنها در سال ٧٢٠ پیش از میلاد سارگون دوم، پادشاه آشور، بهدولت افرائیم حمله کرد و بهکمک یهودیان آن را منقرض نمود. آشوریها تعدادی از سکنه اسباط دهگانه بنیاسرائیل را بهاسارت گرفتند و بهسایر مناطق امپراتوری خود کوچ دادند و بقیه را سران قبیله یهودا بهبردگی بردند. از این زمان است که در دین یهود مفاهیم «عبد عبرانی» و «کنیز عبرانیه» پیدا شد. این ماجرا بعدها بهدستمایه «اسطوره ده سبط گمشده بنیاسرائیل» بدل شد که اولین جعل بزرگ تاریخی یهودیان است. در این اسطوره، نقش یهودیان در نابودی ده سبط ساکن در مملکت افرائیم پوشیده و ناگفته ماند و یهودیان مظلومیت آنها را بهعنوان مظلومیت خود در تاریخ ثبت کردند. طبق این اسطوره، که بخصوص از قرن پانزدهم و دوران رنسانس در میان مسیحیان رواج فراوان یافت، روزی ده سبط گمشده بنیاسرائیل پیدا خواهند شد و بهرهبری سران یهودیان دولت جهانی یهود را ایجاد خواهند کرد. این اسطوره در غارت قاره آمریکا نقش مهمی ایفا کرد و بسیاری از کاوشهایی که در اعماق این قاره برای چپاول صورت میگرفت بهبهانه جستجو برای یافتن ده سبط گمشده بود با هدف تسریع در ظهور مسیح. زیرا گویا تا این ده سبط پیدا نمیشدند مسیح ظهور نمیکرد.
دوّمین اسطوره، داستان تبعید سران دولت یهود بهبابل است در سال ۵٨٦ پیش از میلاد و در زمان بخت النصر پادشاه کلدانی بابل و هووخشتر پادشاه ایران. در این زمان دولت کلدانی بابل، که از اقوام سامی و بهتعبیری عرب بودند، و دولت ایرانی ماد در یک جبهه قرار داشتند و بخت النصر داماد هووخشتر، پادشاه ماد، بود. در جبهه دیگر بقایای دولت آشور و فرعون مصر قرار داشتند. این دو جبهه در حال جنگ بودند و دولت کوچک یهود در فلسطین دست نشانده و متحد فرعون مصر بود. در نتیجه، بخت النصر در رأس سپاهی مرکب از کلدانیان و ایرانیان، از جمله فارسها، بهدولت یهود حمله کرد و در ماجرایی تقریباً مسالمت آمیز و با حمایت مردم و سکنه سرزمین یهود، شاه یهود و مادر دسیسه گر او و تعدادی از سران دولت فوق را بهبابل منتقل کرد. امروزه، در کاوشهای باستان شناسی آرشیوهای دولت کلدانی بابل کشف و حقایق بسیاری درباره دوران تبعید گروه فوق روشن شده و آشکار گردیده که شاه یهود در بابل زندگی شاهانه داشت و مورد احترام بخت النصر بود. بر اساس این اسناد، امروزه حتی برخی محققین معتقدند که اصولاً شاه و سران دولت یهود بهتبعید برده نشدند و خود آنها برای فرار از منطقه آشوب زده شان داوطلبانه در بابل ساکن شده بودند. بهعلاوه، متن کنونی «عهد عتیق» بهشکلی کاملاً روشن و واضح صراحت دارد که تصرف بیتالمقدس بهوسیله بخت النصر در پی یک شورش مردمی بهرهبری ارمیأ نبی علیه شاه و اشراف یهود بود و حتی بخت النصر بهدعوت مردم بیتالمقدس بهاین شهر حمله کرد. ارمیأ دشمن مصر و بتپرستی مصری و مورد احترام فراوان بخت النصر بود. بهرحال، اسطورهسازان یهودی این ماجرای کاملاً روشن را بر اساس تئوری مظلومیت و آوارگی بهداستانی عجیب تبدیل کردهاند که شهرت فراوان دارد و تا بدانجا رواج یافته که حتی در فرهنگ ما ایرانیان، که قاعدتاً باید حامی متحد خود یعنی دولت سامی کلدانی باشیم، نام بخت النصر دارای مضمون منفی است.
سومین اسطوره، ماجرای تخریب معبد سلیمان در سال هفتاد میلادی است. ادعا میشود این معبد را رومیها تخریب کردند و یهودیان بهدلیل آزار و تعقیب دینی مجبور بهجلای وطن شدند و بهاین ترتیب دوران آوارگی یا «دیاسپورا» آغاز شد که تا امروز ادامه دارد. این داستان نیز دروغی بزرگ بیش نیست. طبق اسناد و منابع تاریخی، در این دوران سران یهودی، بهرغم مردم فلسطین، در جبهه رومیها قرار داشتند و اداره سرزمین فلسطین با آنها بود. این مقارن با انقلاب بزرگ مسیحیت در فلسطین است. بسیاری از اتباع الیگارشی یهودی بهدین جدید میگرویدند و میان آنها با رومیها و سران یهودی، و در رأس آنها خاندان سلطنتی یهودی هیرود، جنگهای خونین بود. در جریان یکی از این جنگها، معبد سلیمان بهعنوان پناهگاه و سنگر مورد استفاده مردم شورشی قرار گرفت و لژیونهای رومی و ارتش سران یهودی بهاین مکان حمله کردند. در جریان جنگ معبد آتش گرفت و تخریب شد. بنابر این، ماجرا اصلاً بهنوع دیگری است و ربطی بهیهود ستیزی و تعقیب دینی یهودیان ندارد. مضافاً اینکه یهودیان در این زمان فلسطین را ترک نکردند. مرکز الیگارشی یهودی تا سال ۴٢٦ میلادی در فلسطین بود و در مقاطعی آنان نزدیکترین روابط را با حکمرانان روم داشتند. برای نمونه، در اواخر قرن دوّم و اوایل قرن سوّم میلادی، یهودا ناسی رابطه بسیار نزدیک با خاندان سوروس، یعنی خاندان امپراتوران وقت روم، داشت و در فلسطین برای خود حکومت مستقلی بر پا کرده بود و بهعنوان «شاه یهود» شناخته میشد. رابطه آلکساندر سوروس با یهودیان چنان نزدیک بود که این امپراتور روم از طرف دشمنانش به «آرکی سیناگوگوس»، یعنی «رئیس کنیسه»، ملقب شده بود. مهاجرت یهودیان از فلسطین بهبین النهرین، یعنی مرکز شکوفای اقتصاد دنیای آن روز، حرکتی تدریجی و کاملاً داوطلبانه و با انگیزههای مالی بود و هیچ ربطی بهتعقیب و پیگرد و آزار دینی نداشت.
اسطوره چهارم، ماجرای انکیزیسیون اسپانیا و پرتغال است. در تحقیق خود (کتاب زرسالاران) در این باره بهطور مفصل صحبت کرده ام و بی پایگی این جعل بزرگ تاریخی و اهداف آن را نشان داده ام و گفته ام که اصولاً تأسیس انکیزیسیون در اسپانیا و پرتغال با هدف سرکوب مسلمانان بود ولی، مانند داستان اسباط گمشده بنیاسرائیل، در یک تاراجگری بزرگ و زشت تاریخی مظلومیت مسلمانان شبه جزیره ایبری بهسود یهودیان بهیغما رفت. بنیان گذاران و بسیاری از دادستانهای انکیزیسیون «مارانو» بودند یعنی یهودیانی که با انگیزههای معین سیاسی بهظاهر مسیحی میشدند. و مهم تر از آن، پاپی که فرمان تأسیس انکیزیسیون را صادر کرد، یعنی سیکستوس چهارم، از معدود پاپهایی است که نزدیکترین روابط را با یهودیان داشت و حتی زمانی که بهسختی بیمار شد، پزشکان یهودی خون او را عوض کردند. میبینید که ماجرا پیچیده تر از آن است که تصور میکنیم.
پنجمین اسطوره، ماجرای قتل عام یهودیان در روسیه و شرق اروپا است که به «پوگرومها» معروف است. «پوگروم» واژه روسی است بهمعنی حمله و کشتار گروهی بهوسیله گروه دیگر. از سال ۱٨٨۱ میلادی حرکتهای مرموزی شروع شد که راز آن تاکنون روشن نشده. ماجرا چنین بود که گروهی از درون جنگلها، بهخصوص در سرزمین اوکرائین، بهیهودیان حمله میکردند، آنها را میکشتند و سپس ناپدید میشدند. تلاش دولت روسیه برای کشف عاملین این جنایتها بهجایی نرسید. برخی از مورخین یهودی معاصر این قتلها را بهگروههای انقلابی نارودنیک منسوب میکنند که درست نیست. استناد آنها تنها بهیک اعلامیه از سازمان «نارودنایا ولیا» (اراده خلق) است که در آن دهقانان روسیه را بهقیام علیه «استثمارگران یهودی و تزار اشراف» فراخوانده. تبلیغات بسیار گستردهای در رسانههای اروپای غربی و آمریکا درباره این کشتارها شروع شد و شاخ و برگهای فراوان بهآن داده شد و موجی از همدردی عمومی بهسود مظلومیت یهودیان ایجاد کرد. این موج چنان قوی بود که حتی نویسنده آزادهای چون ویکتور هوگو را فریب داد و او طی عریضهای بهدولت روسیه خواستار «عدالت و شفقت» در حق یهودیان شد. در تبلیغات آن زمان و در تاریخنگاری کنونی یهود وانمود میشود که این کشتارها را عمال حکومت تزاری انجام میدادند. سندی برای اثبات این ادعا وجود ندارد و قرائن نیز چیز دیگر نشان میدهد. یک اصل روشن است، و مورخین دانشگاه عبری اورشلیم نیز تأیید میکنند، که این حوادث را یک کانون مرکزی و سازمان یافته و پنهان هدایت میکرد. قبلاً حکومت نیکلای اوّل را در روسیه داریم که با الیگارشی یهودی میانهای نداشت ولی چنین حوادثی در آن زمان اتفاق نیفتاد. برعکس، این قتلها درست در زمانی اتفاق افتاد که سرمایه داران بزرگ یهودی، مانند خانوادههای گوئنزبرگ و پولیاکف، طی دهه ۱٨٧٠ نفوذ فراوان در روسیه پیدا کرده بودند. و این حوادث در زمانی رخ داد که بدهی دولت روسیه بهخاندان یهودی روچیلد بهمبلغ ٦۹ میلیون پوند استرلینگ رسیده بود. این مبلغ در قرن نوزدهم بسیار هنگفت بود و برابر با میلیاردها پوند امروز است. بهرحال، هم اصل ماجرای پوگرومها بسیار مرموز است و هم درباره ابعاد آن بسیار اغراق شده و میشود. تعداد این پوگرومها زیاد نبود و اصلاً چنان اهمیتی نداشت که بهخاطر آن میلیونها نفر یهودی از زندگی در منطقهای که دویست سیصد سال در آن حضور داشتند، چشم بپوشند و راهی سرزمینهای جدید شوند. پوگرومها نمیتوانست علت مهاجرتی چنین وسیع باشد. بی شک، در پشت این حادثه سازمان مخفی نیرومندی قرار داشت که، طبق یک برنامه دقیق و با اهداف معین، یهودیان شرق اروپا را بهسوی مهاجرت بهغرب هدایت میکرد.
در این دوران بیش از چهار میلیون نفر یهودی در روسیه و شرق اروپا سکونت داشتند. توجه کنیم که این یهودیان سکنه بومی نبودند. تا قبل از دوران شارلمانی، که مقارن با دورانهارون الرشید است، یعنی تا اواخر قرن هشتم میلادی، در سراسر اروپا هیچ یهودی سکونت نداشت. اولین یهودی اروپا فردی بهنام اسحاق تاجر است که مدتی سفیر شارلمانی در دربارهارون الرشید بود و قاعدتاً از طرف الیگارشی یهودی مستقر در بغداد بهاروپا کوچیده بود. بهرحال، یهودیان روسیه و شرق اروپا بیشتر مهاجرین قرن شانزدهم بهبعد بودند و در زمانی بهاین منطقه رفتند که شرق اروپا اهمیت فراوان در اقتصاد اروپا داشت و انبار آذوقه اروپا محسوب میشد. این یهودیان مباشران املاک اشراف محلی، بهخصوص در لهستان، شدند و شریان حیات اقتصادی منطقه را بهدست گرفتند و تا آنجا قدرت یافتند که در اواخر قرن نوزدهم مالک حدود یک میلیون و چهار صد هزار هکتار از اراضی مرغوب کشاورزی شرق اروپا بودند. آنها صرافان منطقه نیز بودند و شبکه وسیعی از میخانهها و میهمانخانهها را در تملک داشتند. تاریخ و ادبیات شرق اروپا سرشار است از وقایع و داستانهایی درباره فجایع و ستم مباشران و صرافان یهودی علیه مردم این مناطق. عجیب اینجاست که پوگرومها و موج مهاجرت بعد از آن درست در زمانی اتفاق افتاد که تحولات اقتصادی شرق اروپا بهسود یهودیان نبود. شورشهای اشراف لهستان علیه روسیه سبب شده بود که بسیاری از آنها بگریزند و املاک شان مصادره یا مخروبه شود و مباشرین یهودی جایگاه سابق را در کشاورزی منطقه از دست بدهند. دولت روسیه محدودیتهای شدید در راه فعالیت میخانه دارها و فروش مشروبات الکلی وضع کرده بود. آزادی سرفها، یعنی تبدیل دهقانان از برده بهرعیت نسبتاً آزاد، سبب شد یک قشر جدید مرفه در میان دهقانان ایجاد شود که در فعالیتهای پولی و تجاری شاغل شدند و صرافان یهودی را از روستاها بیرون راندند. تمام این عوامل باعث شده بود یهودیان از نظر اقتصادی بهرکود برسند و امکانات گذشته را برای تکاثر ثروت نداشته باشند. لذا، آنها بهدنبال بهانهای بودند که شرق اروپا را تخلیه کنند و بهسرزمینهای از نظر اقتصادی شکوفا، بهخصوص ایالات متحده آمریکا، بروند. طبعاً این مهاجرت انبوه میلیونی در شرایط عادی امکان نداشت و برای تحقق آن بههمدلی افکار عمومی و دولتهای غرب اروپا و ایالات متحده آمریکا نیاز بود وگرنه این انتقال عظیم جمعیتی واکنش شدید مردم بومی را برمیانگیخت. بنابراین، باید فضای تبلیغاتی مناسبی ایجاد میشد تا دولتهای اروپای غربی و آمریکا و مردم این کشورها مهاجرت عظیم فوق را بپذیرند. پوگرومها و تبلیغات و مظلوم نماییهای بعد از آن بهانه لازم برای این مهاجرت بود.
بلافاصله، بعد از این حوادث و زمینهسازیهای سیاسی و تبلیغاتی، زرسالاران بزرگ یهودی، مانند بارون هرش و روچیلدها، مذاکره با مقامات روسیه را آغاز کردند. بارون هرش با دولت روسیه بهتوافق رسید که ظرف ٢۵ سال ترتیب مهاجرت چهار میلیون یهودی را بدهد و بر اساس این توافق با سرمایه دو میلیون پوند سازمانی ایجاد شد بهنام «اتحادیه مستعمراتی یهود» یا «ایکا». فهرست مؤسسان این سازمان نشان میدهد که رهبری موج فوق بهدست چه کسانی بوده است. مؤسسان ایکا، علاوه بر بارون هرش، اعضای برخی از بزرگ ترین خاندانهای زرسالار یهودی معاصر هستند؛ یعنی خانوادههای روچیلد، کوهن، گلداسمید، کاسل، موکاتا و ریناش. بعد از مرگ بارون هرش، بارون ادموند روچیلد متولی این سازمان شد. سپس، بارون هرش با دولت آمریکا بهمذاکره پرداخت. این مذاکره دو سال طول کشید و پس از بذل و بخششهای فراوان، سرانجام دولت آمریکا تسلیم شد و «بنیاد خیریه بارون دو هرش»، با هدف اسکان یهودیان مهاجر در آمریکا، در این کشور آغاز بهکار کرد. بهاین ترتیب، اولین گروه مهاجرین یهودی راهی آمریکا و کانادا شدند. در میان نخستین نسل مهاجرین یهودی فوق بنیانگذاران صنعت سینمای آمریکا وهالیوود قرار داشتند: لویی مایر، برادران شنک، شموئل گلبفیش (ساموئل گلدوین بعدی)، لوئیز زلنیک، برادران وارنر، سام اشپیگل، ال جلسون، اسرائیل بالین (ایروینگ برلین) و غیره.
چنین بود که بر بستر جوسازیهایی که بهبهانه پوگرومها صورت گرفت، جنبش جدید صهیونیستی پدید شد. سازمانهایی مانند هیبت زیون (عشق صهیون)، بنیزیون (اولاد صهیون)، اهوت زیون (برادری صهیون) و غیره ایجاد شدند. این جنبش در مجموع به «هووی زیون» (عاشقان صهیون) معروف است. در این فضا بود که رسالههای متعدد درباره تأسیس دولت یهود در فلسطین منتشر شد. ناتان برنبائوم اصطلاح «صهیونیسم» را درست کرد و تئوریسینهای سیاسی مانند دکتر لئون پینسکر بهفعالیت پرداختند. این دکتر پینسکر در سال ۱٨٨٢ رسالهای منتشر کرد بهنام «خود رهایی». او در این رساله گفت که «یهود آزاری» در «یهود ترسی» (جودا فوبیا) ریشه دارد که یهودی را موجودی ماورأ انسان، چیزی مانند غول، میبیند. برای اینکه این «جودا فوبیا» از بین برود باید یهودیان کشور خاص خود را داشته باشند و بهآنجا مهاجرت کنند. روح و جوهره این رساله «اقتدار دولت یهود» است. مثلاً، پینسکر میگوید: «قدرت از آن کسانی است که اعمال قدرت میکنند.» برنبائوم نیز رساله «نوزایی ملّی در یهود» را نوشت و خواستار تشکیل کنگره جهانی یهودیان شد. سرانجام، این موج بههرتزل و کنگره صهیونیستی انجامید.
نتیجه این موج، مهاجرت وسیع یهودیان از شرق اروپا بود. از سال ۱٨٨۱ (شروع پوگرومها) تا سال ۱۹۱۴ میلادی بیش از دو و نیم میلیون نفر یهودی از شرق اروپا مهاجرت کردند. در این مهاجرت «صهیون» بهانهای بیش نبود و این مهاجرتها بهطور عمده به ایالات متحده آمریکا صورت گرفت نه بهفلسطین. در واقع، هدف اصلی از ایجاد این مهاجرت تاریخی و سرنوشتساز، اشغال کامل کشور ایالات متحده آمریکا از درون بود. توجه کنیم که از دو و نیم میلیون نفر یهودی مهاجر، حدود دو میلیون نفرشان بهایالات متحده آمریکا رفتند، ٣۵٠ هزار نفرشان بهاروپای غربی، تعدادی بهآرژانتین و سایر کشورها و تعداد بسیار کمی بهفلسطین. این بیتوجهی بهسرزمین فلسطین را در گذشته، مثلاً در موج بزرگ مهاجرت یهودیان شبه جزیره ایبری در قرن شانزدهم، نیز میتوان دید که درست مانند جریان اخیر بر اساس اصل مظلومیت و آوارگی و بهبهانه دروغین انکیزیسیون صورت گرفت. در آن زمان نیز در حالی که انبوه یهودیان مهاجر در کانونهای اصلی تجاری حوزه مدیترانه و غرب اروپا مستقر شدند، از سواحل لبنان و شمال آفریقا تا اسلامبول و ازمیر و سالونیک تا بنادر هلند و آلمان و ایتالیا و فرانسه و بلژیک، و خیل کثیری از آنها بهلهستان و شرق اروپا رفتند، تنها گروه بسیار ناچیزی بهفلسطین رفتند که بطور عمده حاخامهای سالخورده یهودی بودند. در موج اخیر نیز همین گرایش مشاهده میشود. این امر نشان میدهد که این بار نیز هدف چنگاندازی بر فرصتهای بکر اقتصادی بود و آرمانگرایی دینی تنها پوششی بود برای اهداف دیگر. البته در موج اخیر، فلسطین، برخلاف گذشته، اهمیت جدّی یافته بود و بهاین دلیل «آرمان صهیون» تابعی از چنگاندازی استعماری بر منطقه استراتژیک خاورمیانه و شمال آفریقا نیز بهشمار میرفت. با کشف نفت این منطقه از اهمیت فوقالعاده برخوردار شد و بهتبع آن «آرمان ارض موعود»، یا صهیونیسم، نیز جدّیتر شد.
رضوی: یعنی نفوذ یهودیان در سیاست و اقتصاد و فرهنگ ایالات متحده آمریکا از زمان مهاجرت فوق شروع شد؟
شهبازی: خیر! نفوذ یهودیان از آغاز کشف قاره آمریکا وجود داشت زیرا کریستف کلمب، طبق نظر برخی محققین، یهودی مخفی بود و این کاملاً مسلم است که سفر او با سرمایه یهودیان دربار اسپانیا انجام شد. و این نیز مسلم است که اولین اروپایی که بر قاره آمریکا پا نهاد، یعنی یکی از همراهان کلمب، رسماً یهودی بود. در قرون هفدهم و هیجدهم و نوزدهم نیز یهودیان در آمریکای شمالی بسیار متنفذ بودند و در واقع سنگ بنای بندر نیویورک را یهودیان نهادند. ولی اقتدار مالی آنها، هم در ایالات متحده و هم در کانادا، نسبتی با جمعیت شان نداشت. تا اواخر قرن نوزدهم یهودیان در آمریکای شمالی از نظر جمعیت بسیار اندک بودند و لذا الیگارشی یهودی بهحضور یک جمعیت انبوه یهودی نیاز داشت تا بتواند اقتدار سیاسی خود را تثبیت و تکمیل کند. نتیجه این بود که در آستانه جنگ دوم جهانی، شهر نیویورک با یک و نیم میلیون نفر سکنه یهودی بهبزرگ ترین و متراکمترین مرکز یهودیان جهان تبدیل شد و در ساختار جهانی یهودیان همان مقامی را یافت که بندر آمستردام قرن هفدهم از آن برخوردار بود. در این زمان در شیکاگو ٣۵٠ هزار نفر، در فیلادلفیا ۱٧۵ هزار نفر و در لندن ۱۵٠ هزار نفر یهودی استقرار یافته بودند.
حضور این جمعیت انبوه و بسیار ثروتمند بهسرعت چهره فرهنگی و اجتماعی جامعه آمریکا را تغییر داد. یهودیان بههمراه خود حرفههای سنتی خویش را نیز از روسیه و شرق اروپا به «دنیای جدید» منتقل کردند از جمله ایجاد شبکه گسترده تجارت مشروبات الکلی. یهودیان مهاجر اروپای شرقی بنیانگذاران تجارت مشروبات الکلی در آمریکا هستند و این تجارت چنان اوجی گرفت و حیات اجتماعی و فرهنگی جامعه آمریکا را بهخطر انداخت که در سال ۱۹٣٣ دولت آمریکا فروش مشروبات الکلی را ممنوع کرد. یک نمونه معروف، ساموئل برونفمن یهودی است که در کانادا سکونت داشت و بزرگترین تولیدکننده مشروبات الکلی و مواد مخدر برای بازار ایالات متحده آمریکا بهشمار میرفت. او برای توزیع کالاهای خود شبکه مخوفی در آمریکا ایجاد کرد که آرنولد روتشتین یهودی آن را اداره میکرد و بعداً مه یر لانسکی یهودی ریاست این شبکه را بهدست گرفت. کمپانی برونفمن، که سیگرام نام دارد، هنوز نیز فعال است و فروش سالیانه آن فقط از طریق مشروبات الکلی بیش از یک میلیارد دلار است. خانواده برونفمن مالک کمپانی نفتی تکزاس-پاسیفیک نیز هستند که از بزرگ ترین کمپانیهای نفتی ایالات متحده است. مجتمع مطبوعاتی دوپونت کانادا نیز متعلق به برونفمنها است. بنابر این، سازمانی که بهنام «مافیای آمریکا» معروف شده، برخلاف تبلیغاتهالیوود که فقط گانگسترهای ایتالیایی را نمایش میدهد، از بدو تأسیس ابزار الیگارشی یهودی بوده و هست. در تاریخنگاری آمریکا، روتشتین را بهعنوان «بنیانگذار تبهکاری سازمان یافته» در این کشور معرفی میکنند. گانگسترهای معروفی مانند واکسی گوردون، جک دیاموند، فرانک کوستلو، مه یر لانسکی، لکی لوچیانو، بنجامین زیگل، جانی توریو و غیره نوچهها و دست پروردههای روتشتین بودند و او در مطبوعات آمریکا به «سلطان دنیای پنهان» شهرت داشت. از مه یر لانسکی، شاگرد و جانشین روتشتین، که پانزده سال پیش درگذشت، نیز بهعنوان رهبر «شبکه جرم و جنایت سازمان یافته» در آمریکا یاد میشود. او شبکه بسیار وسیعی از قمارخانهها و فاحشه خانهها را در کوبای قبل از کاسترو، باهاماس و ایالات متحده در اختیار داشت. او در تمامی عملیات جنایی قابل تصور، از سرقت مسلحانه و فروش مواد مخدر و قمار و فحشای سازمان یافته تا سرقت کودکان و باجگیری و تجاوز بهعنف و غیره و غیره، دست داشت و بهقتل بسیاری از سران باندهای خودسر و مستقل تبهکار در نیویورک و نیوجرسی دست زد. جالب است بدانید که در سال ۱۹٧٠ دولت آمریکا برای دستگیری لانسکی اقدام کرد. لانسکی به اسرائیل فرار کرد و پس از دو سال جنگ حقوقی با دولت آمریکا سرانجام بهاین کشور بازگشت، محاکمه و تبرئه شد. یکی دیگر از رهبران مافیای آمریکا، ویلیام ساموئل رزنبرگ معروف به «بیلی رز» است که او نیز، مانند لانسکی و لوچیانو و زیگل و غیره، یهودی بود. بیلی رز از وابستگان برنارد باروخ یهودی، رئیس کمیته صنایع جنگی دولت آمریکا، بود و تمام کارهایش را در مشاوره با باروخ انجام میداد. بیلی رز از سال ۱۹٢۴ شبکه بسیار گستردهای از فاحشهخانهها و کلوپهای شبانه (نایت کلاب) تأسیس کرد. وی در دهههای ۱۹٣٠ و ۱۹۴٠ بهنمایش شو نیز اشتغال داشت و یکی از شوهای او فقط طی یک هفته یکصد هزار دلار آن زمان فروش کرد. بیلی رز از این طریق بهیکی از میلیاردرهای آمریکا بدل شد. او، در کنار لرد ساسون و برونفمنهای کانادا و دیگران، یکی از رهبران اصلی سندیکای جهانی تجارت مواد مخدر بود. بیلی رز در سویس بانکی تأسیس کرد بهنام «بانک بینالمللی اعتباری» و از این طریق پولهای حاصل از فروش مواد مخدر را جابجا میکرد و عملیات مالی خود را سامان میداد. این آقای بیلی رز در سال ۱۹٦۵ سفری بهاسرائیل کرد و کلکسیون مجسمههای فلزی خود را، که بیش از یک میلیون دلار ارزش داشت، به این دولت اهدا نمود و بهبن گوریون، نخستوزیر وقت اسرائیل، گفت: «این مجسمهها را ذوب کنید و برای جنگ با اعراب با آن فشنگ بسازید!»
موج مهاجرت بعد از پوگرومها، که با مهاجرت زمان جنگ جهانی دوّم تکمیل شد، واقعاً بهمعنای اشغال کشور آمریکا بود. در همه عرصههای مهم جامعه آمریکا همین وضع ایجاد شد. مثلاً، هالیوود بر بنیاد همین موج و بهوسیله یهودیان ایجاد شد. تمامی کمپانیهای اصلی تولید فیلمهالیوود، مانند پارامونت، مترو گلدوین مایر، یونایتد آرتیست، فوکس قرن بیستم، برادران وارنر و غیره و غیره، که بزرگ ترین تأثیرات را در شکلگیری فرهنگ معاصر جهان داشتهاند، بهوسیله یهودیان ایجاد شدند و بهیهودیان تعلق دارند. امروزه، این نهاد مهم فرهنگی چنان عظمتی دارد که برای تولید هر فیلم سینمایی بهطور متوسط ٢٦ میلیون دلار هزینه میکند و میانگین مخارج تبلیغاتی آن برای عرضه هر فیلم بهبازار ۱٢ میلیون دلار است یعنی بهطور متوسط برای هر فیلم ٣٨ میلیون دلار هزینه میکند. بسیاری از کارگردانهای برجستههالیوود نیز یهودی اند و از نسل همان یهودیان مهاجر. مثلاً، پدر سام اشپیگل از دوستان تئودور هرتزل بود و خود او مدتی بهعلت عضویت در شبکه مافیای روتشتین زندانی شد. اشپیگل تولیدکننده فیلمهای معروفی مثل «پل رودخانه کوای» و «لورنس عربستان» و «ملکه آفریقایی» است. یا ساموئل گلدوین، یکی از دو بنیانگذار کمپانی متروگلدوین مایر، از خویشان مه یر لانسکی تبهکار بود. اینهالیوود بود که بسیاری از ایستارهای اخلاقی را در آمریکا و دنیای جدید دگرگون کرد. مثلاً، اولین فیلم تاریخ سینما، که در آن حریم اخلاق سنتی مسیحی شکسته شد، «ماه آبی است» نام دارد که در سال ۱۹۵٣ ساخته شد. در این فیلم برای اولین بار واژههایی مانند «آبستن» و «باکره» بهکار رفت. از زمان تولید این فیلم فقط ۴۵ سال میگذرد. این فیلم را با فیلمهای جدید مقایسه کنید و ببینید در این دوره کوتاه چه تغییر عظیم و حیرتانگیزی در نظام اخلاقی غرب و دنیای پس از هالیوود رخ داده است. کارگردان این فیلم یک یهودی بهنام اتو پرمینگر است و کمپانی سازندهاش یونایتد آرتیست. این آقای پرمینگر سه سال بعد فیلم «مردی با دستهای طلایی» را عرضه کرد و در این فیلم یک تابوی اخلاقی دیگر را شکست و برای اولین بار بهنمایش اعتیاد بههرویین پرداخت. او در فیلم بعدی اش، که در سال ۱۹۵۹ یعنی ٣۹ سال پیش عرضه شد، برای اولین بار صحنه تجاوز جنسی را بهنمایش گذاشت. فیلم بعدی او «اکسودوس» است که روایتی صهیونیستی و بهشدت ناجوانمردانه از تأسیس دولت اسرائیل ارائه میدهد. در رسانههای رادیویی و تلویزیونی نیز همین وضع حکمفرماست. تقریباً تمامی شبکههای رادیویی و تلویزیونی مهم آمریکا را یهودیان تأسیس کردند و مالکیت آن بهایشان تعلق دارد؛ از رادیو آمریکا تا تلویزیون کلمبیا (سی. بی. اس.). کمپانیهای مهم خبری نیز همین وضع را دارند؛ آسوشیتدپرس، رویتر و غیره و غیره. شبکههای مطبوعاتی نیز همین وضع را دارند. روپرت مردوخ، که به «سلطان رسانهها» شهرت دارد، نامی کاملاً آشناست. درواقع، در طول تاریخ بشری هیچگاه سرزمینی مستعدتر از آمریکای شمالی برای شکوفایی و بروز تمامی استعدادهای نهفته الیگارشی یهودی وجود نداشته است.
رضوی: با توجه بهتأکیدی که بر تفکیک میان یهودیان مستقل و الیگارشی یهودی دارید، مفید است بهجریانهای روشنفکری مستقل از الیگارشی یهودی نیز اشارهای داشته باشیم. اخیراً کتابی بهنام «دریای ایمان» ترجمه شده از یک کشیش انگلیسی که در آن فرایند سکولارشدن مسیحیت در غرب را تحلیل میکند. در نیمه اوّل قرن نوزدهم برای اوّلین بار در آلمان بحث نقد «کتاب مقدس» مطرح میشود و این مسئله باعث میشود که بحثهای دامنه داری در بگیرد و حتی بعضی کتابها کنترل و سانسور شوند. اما نتیجه این بحث موجی از روشنگری در میان مسیحیان بود. بهنظر شما این موج بر یهودیان چه تأثیری داشت؟
شهبازی: یهودیان، بهرغم ساختار بهشدت بسته و متمرکز سیاسی آنها، هیچگاه بیتأثیر از فرهنگ جوامع میزبان نبودهاند. بهعبارت دیگر، فرآیند همپیوندی (انتگراسیون) و همانندگری (اسیمیلاسیون) فرهنگی را در طول تاریخ قوم یهود نیز میتوان مشاهده کرد. در گذشته، آنها از فرهنگهای فنیقی (کنعانی)، مصری، ایرانی، یونانی، رومی و اسلامی بهشدت تأثیر گرفتند. شکوفایی تمدن اسلامی سبب شد یهودیان، که در آن دوران بهطور کامل در این حوزه تمدنی ساکن بودند و مرکزشان در بغداد بود، بهشدت تأثیر بگیرند و حتی در میان آنها انشعاب شود و فرقهای بهنام قرائیون بهرهبری عنان بن داوود ایجاد شود که بعدها بهفرقه بسیار متنفذی تبدیل شد و یهودیان حاخامی یا تلمودی بهشدت با آن خصومت داشتند. تأثیر فرهنگ اسلامی بر یهودیان بسیار عظیم است و تقریباً مشابه با تأثیری است که فرهنگ جدید اروپایی در قرنهای اخیر بر آنها داشت. فرایند خردگرا شدن نگاه دینی در اروپای جدید نیز طبعاً بر یهودیان تأثیر گذارد و ساختار سیاسی متمرکز سنتی یهودیان را بهشدت مورد حمله قرار داد. اولین کسی که این موج را شروع کرد اسپینوزای یهودی در نیمه دوم قرن هفدهم بود که در آثارش بهشدت به الیگارشی یهودی حمله کرد. از این دوران است که اولاً، از درون جوامع بسته یهودی بهتدریج افراد مستقل یهودی، یهودیانی که پیوندهای فردی و انسانی خویش را بر پیوندهای قبیلهای- نژادی ترجیح میدادند، سر برآوردند. دوّم، این فرآیند مکانیسم رهبری جوامع یهودی را پیچیدهتر کرد و زرسالاران یهودی را بهسوی ابداع شیوههای جدید برای تداوم سلطه خود سوق داد. معهذا، این فرآیند هیچگاه بهفروپاشی کامل نظام سنتی جوامع یهودی نینجامید و تنها بخشی از یهودیان را به شهروندان فارغ از سلطه دولت غیررسمی یهود تبدیل کرد. در حالیکه بخش دیگر همچنان در چارچوب ساختار متمرکز و پنهان سنتی خود باقی ماندند. از این دوران است که بهتدریج شاهد شکایت برخی از یهودیان فرودست و فقیر از ثروتمندان و رهبران جوامع خویش بهدادگاههای کشورهای محل استقرارشان در اروپا هستیم. بعد از اسپینوزا، بیش ترین نقش را در این موج استحاله فرهنگی در جامعه اروپایی، موسس مندلسون، فیلسوف معروف یهودی قرن هیجدهم، داشت. این موج در قرن نوزدهم به جنبش هاسکالا یا روشنگری یهودی معروف شد و ماسکیلیم یا روشنگران یهودی این نغمه جدید را ساز کردند که یهودیت فقط یک دین است نه یک دولت یا ملت و آنها شهروندان آزاد دولتهای متبوع خود هستند. شعار اصلاحطلبان یهودی این بود: «در خیابان انسان باش و در خانه یهودی». در نیمه اوّل قرن نوزدهم روابط این روشنگران با الیگارشی یهودی بسیار تشنج آمیز بود. برای مثال، در سال ۱٨۱٨ تعدادی از این روشنگران یهودی در شهر هامبورگ موارد مربوط بهظهور مسیح و بازگشت بهصهیون را از ادعیه یهودیان حذف کردند. این اقدام با مخالفت شدید اکثریت جامعه یهودی هامبورگ مواجه شد در حدی که برای مدتی مراسم نیایش در کنیسهها تحریم بود. یکی از معروف ترین ماسکیلیم دکتر لئوپولد زونز است که به «پدر پژوهشهای نوین یهودی» معروف است. دکتر زونز، با هدف کمک بهتسریع فرایند همسانگری فرهنگی، بهپژوهشهای علمی درباره فرهنگ قوم یهود دست زد. او در سال ۱٨٣٢ کتابی بهنام «مواعظ یهودیان» منتشر کرد و در آن نشان داد که در طول تاریخ یهودیان طبق سنن بومی زیستگاه و زمانه خود آئین خویش را سامان دادهاند. او پنج سال بعد کتاب دیگری منتشر کرد بهنام «اسامی یهودی» و در آن نشان داد که یهودیان همواره نامهای اقوام پیرامون خود را جذب کردهاند. یکی دیگر از این روشنگران یهودی، دکتر آبراهام گیگر است. او نیز بهبررسی تاریخ یهود پرداخت و نشان داد که دین و فرهنگ یهود محصول شرایط اجتماعی و متحول با تحولات تاریخی بوده است. این روشنفکران مستقل و اصلاح طلب یهودی بعدها هسته اصلی یهودیان مخالف صهیونیسم را در کشورهای غربی تشکیل دادند. سوسیالیستهای یهودی چون فردیناند لاسال و رزا لوکزامبورگ نیز در تداوم همین جنبش پیدا شدند. یکی دیگر از این یهودیان معترض یاکوب برافمن است که در ٣۴ سالگی مسیحی شد و در سال ۱٨٦٠ کتاب دوجلدی مفصلی مشتمل بر اسناد درونی سازمان یهودیان روسیه (کاهال) منتشر کرد. این اثر به «کتاب کاهال» معروف است و یکی از منابع مهم محققین برای آشنایی با ساختارهای سری جوامع یهودی در قرن نوزدهم و آداب و سنن آنها بهشمار میرود. این کتاب، برخلاف «پروتکلهای بزرگان یهود»، که محققین عموماً آن را جعلی میدانند، کاملاً معتبر است و دائرةالمعارف یهود نیز صحت اسناد مندرج در کتاب برافمن را تأیید میکند. برافمن در مقدمه این کتاب مینویسد جوامع یهودی با حفظ ساختارهای سری درونی خویش، از طریق استقرار در سرزمینهای مختلف، «دولتی در درون دولت» تشکیل میدهند با هدف استثمار سکنه آن سرزمینها و سلطه بر آنان.
در مقابل جنبشهاسکالا، با حمایت الیگارشی یهودی، جنبش ناسیونالیسم یهود سر برکشید. مثلاً، پرز اسمولنسکین در مقالهها و کتابهایش بهمندلسون و حلقه برلین و بهتمام کسانی که یهودیت را صرفاً یک دین میدانستند و عنصر ملی آن را انکار میکردند، سخت حمله میکرد. بهاعتقاد اسمولنسکین، یهودیان یک ملتاند و خصایص ملّی بطور عمده در فرهنگ آنها تبلور یافته که مهم ترین آن زبان عبری و آرمانهای مسیحایی است؛ و کسانی که «روح ملّی یهودیت» را انکار میکنند بهمردم خود خیانت میکنند. در رأس این جنبش خاندان روچیلد و مجموعه مقتدری که آن را «زرسالاری یهودی» مینامم، قرار داشت. این الیگارشی بر پایه میراث قوم یهود، شکل جدیدی از جهانوطنی یهودی را، در آمیزش با آریستوکراسی استعماری دنیای غرب، سازمان داد که با ماجرای مرموز پوگرومها جان گرفت و صهیونیسم جدید را آفرید. آنها ابتدا در سال ۱٨٦٠ سازمان «آلیانس اسرائیلی» را در پاریس تأسیس کردند و در دهه ۱٨٧٠ سازمانهای متعدد ایجاد نمودند و بهکمک ثروت انبوه و نفوذ سیاسی فراوان خود، ساختار سیاسی متمرکز و جهانوطن یهودیان را بهشکل جدید تداوم بخشیدند. این تحولی است که تاریخنگاری رسمی یهود از آن با عنوان «تجدید حیات ملّی یهودیان» یاد میکند. شاخص این ناسیونالیسم یهود احیای آرمان بازگشت بهصهیون بود که سازمان آلیانس اسرائیلی و نشریاتی چونهاشههار، بهسردبیری اسمولنسکین، و اندیشمندانی چون موسس هس ترویج میکردند. موسس مونت فیوره، باجناق ناتان مایر روچیلد (زرسالار بزرگ یهودی و بنیانگذار بنیاد روچیلد انگلستان)، در این تجدید سازمان یهودیان نقش بسیار مهمی داشت.
چنانکه میبینیم، محدود کردن تاریخ صهیونیسم جدید بههرتزل و کتاب «دولت یهود» او نادرست و گمراه کننده است. تاریخنگاری رسمی یهود برای اثبات استقلال صهیونیسم از زرسالاری یهودی و ارائه آن بهعنوان یک جنبش فکری، که از درون روشنفکران طبقه متوسط یهودی بیرون آمد، تلاش فراوان بهکار گرفته است. بررسی منابع یهودی روشن میکند که اثبات این استقلال خط اصلی آنان است زیرا در غیر این صورت صهیونیسم چیزی جز حربه فکری و سیاسی زرسالاری یهودی جلوهگر نخواهد شد. این بررسی نشان میدهد که نقطه ضعف و چشم اسفندیار صهیونیسم دقیقاً آشکار شدن این رابطه است. یک نمونه مقدمه آرتور جیمز بالفور بر کتاب «تاریخ صهیونیسم» نائوم سوکولو است. بالفور مینویسد که در ژانویه ۱۹٠٦ در پی بحثهایی با دکتر وایزمن «قانع شد که تاریخ را نمیتوان انکار کرد» و لذا طرحهای صهیونیستها برای استقرار در فلسطین را پذیرفت. معلوم نیست آقای بالفور، که عضو دایم و ثابت محافل شبانه لرد ناتانیل روچیلد بود، چرا باید اندیشه فوق را از حییم وایزمن بگیرد نه از لرد روچیلد؟ بهعلاوه، خود آقای وایزمن، که بعدها اولین رئیس جمهور دولت اسرائیل شد، در واقع چیزی بیش از عامل و کارگزار روچیلدها نبود و در دوران اقامتش در انگلیس با حمایت سیمون مارکس و اسرائیل سیف، دو تن از نزدیکان لرد روچیلد، زندگی و در دانشگاه منچستر تدریس میکرد و با حمایت آنها بهتأسیس سازمانهای صهیونیستی در انگلیس پرداخت. این نوشته نشان میدهد که تا چه حد تلاش میشود پیوند الیگارشی زرسالار یهودی با صهیونیسم، حداقل در دوران پیدایش و شکلگیری آن، پنهان شود. معهذا، اسناد چنان فراوان و گویاست که کم ترین تردید در اثبات نقش اصلی زرسالاری یهودی در پیدایش «صهیونیسم جدید» باقی نمیگذارد.[٢]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- عبدالله شهبازی، دو جريان در يهوديت جديد: صهیونیسم و جنبش روشنگری یهودی (هاسکالا)؛ قسمت اوّل
[٢]- عبدالله شهبازی، دو جريان در يهوديت جديد: صهیونیسم و جنبش روشنگری یهودی (هاسکالا)؛ قسمت قسمت دوّم
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسایت عبدالله شهبازی (مورخ)، برگرفته از روزنامۀ همشهری: جمعه، ٢ بهمن ۱٣٨٨ (٢٢ ژانویه ٢٠۱٠).