|
نقدی بر افغاننامه
فهرست مندرجات
◉ پيش سخن
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
دورغنگاری در تاریخ
مکیاولی سیاستمدار معروف ایتالیايی سده ۱٦ در کتاب «هنر جنگ» مینویسد: «اگر بخواهی ملتی را به بردگی بکشی، فرهنگ و هویت او را درهم بشکن. و اگر فرهنگ او غیر قابل خردهگیری بود، تا آنجا که بتوانی از ابزار دروغ استفاده کن و با دروغ آن را از پای در بیاور، چون زمانی که ابزار «راستی» را در دست نداری، دروغگويی بزرگترین عامل پیروزی است».
ابوالحسن رجبنژاد در کتاب «تاریخ دروغ» مینویسد: ابوالفضل بیهقی میگوید: «تاریخ به راه راست رود، که روا نبود در تاریخ تحریف و تبذیرکردن ...» اما کندوکاوی در متون تاریخی ایران و مطالعهی نقادانهی آنها، این حقیقت را به ما مینمایاند که نهتنها بسیاری از تاریخنویسان، محور نوشتههای خویش را منحصراً در اختیار گفتار و کردار گروهی قرار دادهاند که نام و نشانی و قدرت و مکنتی داشتهاند. بلکه کوشیدهاند سیمای راستین آزادگان زمانه را در زنگاری از دروغ و تهمت و افترا و ناسزا بپوشانند.
با نگاه بهضعف و زبونی کشور افغانستان امروزی، نمیتوان تاريخ، فرهنگ و تمدّن اين سرزمين کهن را نفی و انکار کرد، يا بهسرقت برد و ناديده گرفت.
در پی همهی حملات و هجومهای ويرانگر، مردم غيور افغانستان توانست هستی تاريخی و فرهنگی خود را از گذشته به آينده منتقل کند.
امروزه، در ميان گزارشهای دلآزاری که هر روز از چهارگوشهی افغانستان میرسد، از کشتارهای تعصّب نشان، ستمهای بیامان، و سياستهای ضدبشری عليه افغانها از يکسو، و کتابهای نادرست و ادعاهای پوچ و بیپايه تاريخی ايرانيان از سوی ديگر، گاه نيز چشم انسان به ديدن آثاری که زادهی همّت و کوشش و منطق سليم و پژوهش دقيق است روشن میشود، در سالهای اقامتم در ايران، من شاهد برخی از اين آثار نيز بودهام که بهترين گواه بر وجود تاريخ، فرهنگ و تمدن سرزمين کهن افغانستان بودهاند. از جملهی اين آثار شايد بتوان يکی هم از کتاب سه جلدی «افغاننامه»، تأليف شادروان دکتر محمود افشار يزدی نام برد. اما بیترديد، نمیتوان همهی نظریات این پژوهندهی ارجمند ایرانی را دربست پذیرفت.
بههمين جهت، من معتقدم که در بررسی تاريخ و فرهنگ افغانستان ضمن درک شرايط دشوار سياسی - مذهبی بايد به رمز و راز مفاهيم و «تعبيرهای پنهانشده» در پسِ پشتِ واژگان تاريخی آگاه شويم.
بهطور مثال، وقتی میخواهيم دربارهی ايران داوری کنيم، انصاف نيست که اين داوری با معيارهای جغرافيای سياسی امروز سنجيده شود. بايد ايران را در ظرف زمانه و روزگار کهن داوری کرد. از اينرو، تعبير ايران کنونی برای ايران دورهی اساطيری يا دوران باستان روا نيست.
يكی از مشكلات جامعه ايرانی (از لحاظ روانشناسی اجتماعی) در بعد تاريخنگاری كه در اغلب اوقات برای توجيه و تثبيت و تاييد و حتی بزرگنمايی خودی است، بهطور افراطی و تفريطی زبان به تكذيب ديگران میگشايند.
رویای پانايرانیسم اگرچه در شرایط کنونی ایران و افغانستان بههیچ روی به واقعیت نخواهد پیوست اما بهخودی خود تهدیدی همیشگی میباشد که نیاز دارد در برابر آن هوشیارانه بیاندیشیم.
هر چند در مقام مقایسه، آنچه که لشکرکشیهای دولت ترکتبار قاجاری در خلال سالهای ۱۸۵۶-۱۸۳۷، برای افغانستان رقم زد و آنچه که امروز پانايرانيستها و شوونیستهای ایرانی، برای ايران بزرگ خیالی از آمو تا دريای عمان و از سند تا دجله در سر دارند، تنها میتوان به این گفته کارل مارکس بسنده کرد که: «اتفاقات در تاریخ دوبار تکرار میشود، بار اول تراژدی و بار دوم کمدی».
اما، بیپروایی پانايرانیستها و شوونیستهای ایرانی، از جسارتهایی اینچنین، میتواند نهادینه ساختن خواستههایشان و متعارفکردن این زیادهخواهیهای واهی باشد.
هدف از انتشار سلسله مقالات زير با فرنام «نقدی بر افغاننامه»، اين است كه نسل جديد ملت افغانستان بداند كه توطئه ايران عليه تماميت ارضی افغانستان، ريشهی ديرينهای دارد و ديگر اينكه علیرغم فروپاشی شاهنشاهیهای پوشالی و پيدايش واحدهای جغرافيايی جديد (کشور - ملتها) با نامهای تازه برای سرزمينهای آريايی، مانند: افغانستان، تاجيکستان، پاکستان و ايران کنونی، سياستهايی كه بيگانگان از مرزهای مختلف افغانستان و بهويژه از مرز غربی افغانستان عليه ملت افغان، همبستگی ملی و تماميت ارضی كشور ما پياده میكردند، حتی امروز نيز، همچنان پیگيری میشود و فقط و فقط اجراكنندههای سياستها تغيير يافتهاند. اگر ديروز توطئههای ضد افغانی در ايران از سوی دولت ترکتبار قاجار نشأت میگرفت، و در دوران پهلویها ادامه میيافت، امروز سر نخ اين توطئهها به جمهوری اسلامی ايران ختم میشود و مقامات ايرانی كه ديروز مجری سياستهای الحاقگرانه با هماهنگی طرحهای استعماری انگليسیها و روسها بودهاند، امروز همان سياستها را با نظر شوونیسم ایرانی و فاشيزم مذهبی پیگيری میكنند.
▲ | پیش سخن |
شادروان دکتر محمود افشار يزدی، در ديباچهی کتاب اول «افغاننامه» مینويسد:
-
«اکنون که اين ديباچه را مینگارم هشتادوشش سال شمسی از عمرم سپری شده است. در اين سن میبايست خود را بازنشسته کرده و دست از کار شسته باشم، خاصه آنکه بهحکم «سانسور» چندبار قلمم را شکستهاند، ولی عشق وطن و عادت بهتحقيق و نويسندگی همچنان بر سر کار نگاهم داشته است.
در سنی که هستم هيچگونه هوا و هوسی در سر و دل ندارم جز گفتن حقيقت و بهجا گذاشتن کتابی که آلوده بهغرض و سؤنيتی نباشد. اما تصديق دارم که در سن پيری حافظه خطا میکند و قلم گاهی اشتباه مینويسد. بنای من در نوشتههايم هميشه بر انتقاد است، اما با ادب و از روی کمال صميميت و بهقصد حقيقتجويی. تا چه موفق شده باشم قضاوت آن با خوانندگان است. مانند برخی از نويسندگان، از خواننده کتاب نمیخواهم که قلم عفو بر سهو و لغزش من بکشد. تنها درخواستم اين است که انتقاد و قضاوت، مدلل و عادلانه باشد. ممکن است که در نقل حوادث و تاريخها اشتباهاتی کرده باشم که لزوم اصلاح آنها بیچون و چراست، ولی قصدم وقايعنگاری نبوده است، بلکه خواستهام بعضی نکات که ضمن مطالعات و مشاهدات خود بدانها برخوردهام باز نمايم.»[۱]
همو میافزايد:
-
«در هر حال آنچه را که از هر جا نقل کرده و پيرامون آن اظهار عقيده نمودهام، اگر حقيقت محض نيست، محض حقيقتجويی و حقيقتگويی و رفع کدورتها ميان دو ملت ايران و افغان بوده است... اگر با وجود وظيفهای که برای خود قايل هستم، در نقل اخبار و ايراد سخن کوتاهی و لغزشی شده باشد، از راه سهوست نه از روی عمد.
چون افغانستان را بعد از وطنم ايران از هر کشور ديگری بيشتر دوست میدارم کوششم بر اين بوده و هست که خيلی بیغرضانه و بیطرفانه بنويسم، هر چند نوشتهام.»[٢]
اما با اين وجود، بازهم دکتر افشار که مبتکر و يکی از طرفداران جدی پانايرانيسم بود[٣]، در کتاب افغاننامه که بهمنظور توجيه وحدت سياسی افغانستان و ايران کنونی از عهد باستان تا ۱٧۴٧ ميلادی، به رشتهی نگارش درآمده است، خيلی ظريف و ماهرانه حقايق مسلم تاريخی در مورد افغانستان و ايران کنونی را دگرگون مینماياند.[۴] از اين روی، بدیهی است که همهی نظریات او را بهطور دربست نمیتوان پذیرفت. ولی میتوان پذیرفت که در پارهی از موارد، در بیان حقیقت صادق بوده است. بنابر اين، در اين سلسله نوشتارها، به نقد نظريات دکتر محمود افشار در کتاب «افغاننامه» میپردازيم.
بههر حال، دکتر افشار بیشک افغانستان را چون يک وطن دوم دوست میداشت و همين دوستی و علاقهی او نسبت به اين کشور، ما را بر آن میدارد که از وی سپاسگزار باشيم و از خدای بزرگ آمرزش روان او را مسألت کنيم. آمرزيده باد روان دکتر محمود افشار يزدی.
کتاب اول
دکتر افشار جلد اول افغاننامه را از عهد داستان و آغاز تاريخ ايران و افغانستان تا پايان شاهنشاهی نادرشاه افشار طی چهل و چهار گفتار در باب تاريخ مشترک اين دو کشور بهبحث کشيده است.
▲ | جغرافيای تاريخی فلات ايران |
فلات ايران بهعنوان يك مقوله اعتباری، با نظريهپردازیهای گوناگونی روبهرو شده است که در نهايت به یک سرزمين فرضی میرسد. تعريفی که جغرافیدانان از آن ارائه میدهند، علیرغم اختلاف دربارهی آن[۵]، يک اصطلاح جديد جغرافیایی است، که شامل سرزمینهای گسترده آریایی (کشورهای ايران کنونی، افغانستان و شمال غرب پاکستان تا رود سند) میباشد. بدين ترتيب، بهگفتهی دکتر افشار کشوری که امروز مجموعاً بهنام افغانستان ناميده میشود، قسمتی از فلات ايران است که در زمانهای ملوکالطوايفی پيشين قسمتهای مختلف آن نامهای ديگر داشته است. آخرين و مهمترين و جامعترين نام [آن] «خراسان» بوده است که شامل ناحيهی بزرگتری از افغانستان میباشد. بهطوری که بعداً خواهد آمد، گاهی اين عنوان بهجای خود «ايران» استعمال شده است.[٦]
در جای ديگر همو میافزايد: «کلمهی «ايران» در جغرافيا اکنون دو معنی دارد: «فلات يا پشتهی ايران» و «کشور و دولت ايران»...
حدود و اندازهی فلات ايران بهحال طبيعی خود بهجا مانده ولی مرزها و وسعت کشور ايران مانند کشورهای ديگر، بارها در طول زمان تغيير پذيرفته است.»[٧]
با اين توصيف، از لحاظ جغرافيايی، قرارگرفتن افغانستان در بخش شرقی فلات ايران (گسترهی سرزمينهای آريايی)، بههيج وجه، وحدت سياسی افغانستان و ايران کنونی را به اثبات نمیرساند.
▲ | وحدت سياسی ايران و افغانستان |
در کتاب «افغاننامه»، اساس استدلالهای آقای دکتر محمود افشار را اين پيشداوری شکل میدهد که گويا از مهد داستان و عهد باستان تا سال ۱٧۴٧ ميلادی که احمدشاه ابدالی، آخرين امپراتوری افغان را در سرزمين خراسان بزرگ پديد آورد، کشورهای افغانستان و ايران کنونی دارای وحدت سياسی بودهاند. از اين روی، وی بارها، در جای جای اين کتاب، مسئلهای وحدت سياسی اين دو کشور را زير نام «ايران بزرگ» يادآور میشود:
-
«در مورد ايران و افغانستان که روزی جسماً و روحاً يکی بودند، و امروز وحدت سياسی آنها گسيخته و بهصورت دو واحد، دو جسم مجزا، يعنی دو کشور، دو دولت و دو ملت درآمدهاند، بقايای وحدت روحی، معنوی، فرهنگی و ادبی را آرزومندم.»[٨]
«معتقدم که اگر ايران بزرگ گذشته به دو يا چند دولت و ملت، مخصوصاً ايران و افغانستان کنونی، تقسيم شده و رشته مليت مشترک آنها گسيخته و دولتهای مستقل و جدا از هم هستند، عيب و زيانی ندارد بهشرط آن که رابطه معنوی ميان آنها نگسلد، و زبان و ادبيات مشترک که وسيلهی ارتباط معنوی آنهاست شکست نپذيرد.»[۹]
«اينکه گاهی نوشتهام که افغانستان کنونی يا خراسان بزرگ سابق جزئی از ايران بوده، بهمعنی اين است که افغانستان با ولاياتش و ايران امروزی با استانهايش اجزای يک کل بودهاند که ايران بزرگ (در فلات ايران) باشد. هر زمان که اين قطعهی بزرگ ملوکطوايفی يا زير سلطه اجانب نبوده است، مرکز ثقلش گاهی در مشرق و گاهی در مغرب فلات قرار داشته است، و هيچ برتری ميان آنها وجود ندارد و اين همبستگی معنوی تاريخی از شخصيت سياسی و مستقل و تماميت ارضی هيچيک از آنها نمیکاهد، بلکه امریست عادی در ميان ملتها و کشورهای ديگر هم که وضع مشابهی دارند. ايران و افغانستان اکنون دو کشور کاملاً مجزا و مستقل از هم میباشند که روابط تاريخی، طبيعی، مذهبی، فرهنگی و ادبی، آنها را بههم میپيوندد، همچنان که بسياری از کشورهای جهان را و اين نقص و عيبی برای هيچ ملتی نيست.»[۱٠]
«در دورهی سلطنت هخامنشيان که آغاز تاريخ مشترک اين مرز و بوم است، يعنی دوهزاروپانصد سال پيش، فلات ايران يک واحد سياسی بزرگ بوده است: قسمت شرقی آن طبق کتب يونانی مرکب بوده از ساتراپیهايی که اکنون بعضی از آنها کشور افغانستان را تشکيل میدهند.»[۱۱]
در صفحه ٢۱ کتابچهای که بهزبان انگليسی از طرف سازمان تبليغات افغانستان منتشر شده و يک نسخه از آن هنگامی که در هند و عازم افغانستان بودم در سفارت افغانستان بهمن دادند، چنين خواندم که عيناً ترجمه میشود: «ملت افغان هميشه استقلال خود را تحت نامهای مختلف (آريانا) باختر، خراسان و افغانستان حفظ کرده است.» در حالی که هيچکدام از اين عنوانها بهجای افغانستان نبوده و انطباق درست با کشور فعلی افغانستان نداشته است، مانند خراسان...[۱٢] که باز بهگفتهی او: «بعضی از نويسندگان افغان میخواهند که آن را نسبت به گذشته به افغانستان کنونی اختصاص دهند.»[۱٣]
او در ادامه میافزايد:
-
«نويسندگان افغان بهکلی اسمی از ايران که بيشتر افغانستان کنونی قسمتی از آن بوده، نبردهاند و حال آنکه جغرافینويسان تاريخی و تاريخدانان اروپايی اسمی که غالباً درگذشته به افغانستان امروزی میدادهاند، همانا «ايران» بوده است و افغانها را ايرانيان شرقی میناميده و مینامند. کلمهی «افغانستان» يا نامهای ديگر که مربوط بهنواحی معينی بوده و باشد، عطف به گذشته و آينده نمیشود. هر يک اختصاص به زمان و مکان خود دارد. اين است معنی تاريخ جغرافيا و جغرافيای تاريخی.»[۱۴]
طبق نوشتهی کتابچهی نيمرسمی که از طرف ادارهی رسمی مستقل مطبوعات افغانستان بهزبان انگليسی چاپ شده و مذکور افتاد، همچنين طبق بعضی کتب تاريخ که اخيراً در افغانستان تأليف شده است، آگهی میيابيم که کشور کنونی افغانستان پيش از آنکه به اين نام ناميده شود هميشه کشوری مستقل و جدا از ايران، موسوم به «آريانا» و «خراسان» بوده است. اين مطلب تا حدی درست است اما نه آن منظور و کيفيت و کميت که آنها مینويسند. نويسندگان افغان میخواهند بگويند: «آريانا» و «خراسان» با «ايران» دو واحد کل و دو همسايه بودهاند و در حال حاضر يکی که «خراسان» باشد، اکنون افغانستان ناميده میشود و آن ديگر مانند سابق، «پارس» يا «ايران» است. اصرار داشتند اين قسمت را هم که اکنون ايران ناميده میشود، «فارس» بنامند که اينهم، بهتعبير يونانی و اروپايی کلمه، نادرست نيست. اما آنچه در ذهن و در نوشتههای ايرانيان و خود افغانيان و روی سوابق تاريخی وجود دارد، برخلاف اين نظريه است و کمی به «تاريخسازی» شبيه است نه به «تاريخنويسی».[۱۵]
آقای دکتر افشار به نکتهی بسيار مهمی که مطلقاً توجه نمیکند، آن است که در دورهی سلطنت هخامنشيان سرزمينی بهنام «ايران» وجود خارجی نداشته است. هيچ سندی در دست نيست که هيچيک از شاهان هخامنشی خود را شاه ايران خوانده باشد؛ بلکه در کتيبههای که از آنها بهجا مانده است، آنها کشور خود را «پارس» ناميدهاند. ملاحظه بفرماييد، بهعنوان مثال، کهنترین کتیبهی باستانی از پدر نیای داریوش بزرگ بهنام آریارمنه است. لوح زرین بهنام آریارمنه که در ابعاد ۱٢ در ٨ سانتیمتر از طلای ناب ساخته شده، دارای ۱٠ سطر بهخط میخی پارسی است و در موزهی برلین آلمان نگهداری میشود. در اين لوح آمده:
-
«آریارمنه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، پسر چیش پیش شاه، نوه هخامنش.
آریارمنه شاه گوید: این کشور پارس که من دارم، دارای اسبان خوب و مردان خوب است، خدای بزرگ اهورامزدا آن را به من ارزانی فرمود. بهخواست اهورامزدا من شاه این کشور هستم.»
لوح زرین ارشام که هیچ تفاوتی در ظاهر با لوح زرین آریارمنه ندارد و در کلکسیون شخصی مارسل ویدال امریکایی نگهداری میشود، متن اين لوح چنين است:
-
«ارشام شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، پسر آریارمنه، شاه هخامنشی.
ارشام شاه گوید: اهورامزدا خدای بزرگ که بزرگترین ایزدان است، مرا شاه کرد. او کشور پارس را که دارای مردم خوب و اسبان خوب است، به من بخشید. بهخواست اهورامزدا این کشور را دارم. اهورامردا مرا و خاندان مرا و این کشور را بپاید.»
سخنان داريوش در کتیبهی منسوب به او، که بر دیوار جنوبی تختجمشید نقش بسته، به شرح زیر است:
-
«من داریوش شاه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای بسیار، پسر ویشتاسب هخامنشی.
داریوش شاه گويد: بهخواست اهورا مزدا، اینهایند کشورهایی که من بهیاری مردم پارس، فرمان راندم، اراده مرا پذیرفتند و مرا خراج گذاردند: عیلام، ماد، بابل، عربستان، آشور، مصر، ارمنستان، کاپادوکیه، سارد(اسپارت)، یونان خشک و آنکه در جزایر است، کشورهای آن سوی دریا، سگاریتا، پارت، زرنگ (سیستان)، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، ستهگوش، رخج، هند، قندهار، سکا، مکا.
داریوش شاه گويد: اگر تو چنین اندیشه کنی که از دشمن نمیترسم، آنگاه این کشور را بپایی؛ اگر این کشور پارس پاس داشته شود، اهورامزدا شادی بیکران بر این کشور ارزانی خواهد داشت.»
باز در اين کتيبه میخوانيم:
-
«اهورامزدای بزرگ، که خدای بزرگ است، داریوش شاه را آفرید، او را شهریاری بخشید. بهخواست اهورامزدا داریوش، شاه است.
داریوش شاه گوید: این کشور پارس که اهورامزدا مرا ارزانی داشت، زیباست و دارای اسبان خوب و مردم خوب است، بهخواست اهورامزدا و من، داریوش شاه، این کشور از دشمن نمیهراسد.
داریوش شاه گوید: اهورامزدا و ایزدان مرا یاور باشند. اهورامزدا این کشور را بپاید از: دشمن، خشکسالی و از دروغ. به این کشور نیاید نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ. این را من از اهورامزدا و ایزدان خواهانم، اهورامزدا و ایزدان این بخشش را بهره من سازد.»[۱٦]
با اين تفصيل، بازهم میتوان اصرار داشت که کشور يا قلمرو اصلی شاهان هخامنشی «ايران» ناميده میشد؟! يا بايد اين واقعيت را پذيرفت و تن به آن داد که کلمهی «ايران» هم مانند آنچه که دکتر افشار در مورد کلمهی «افغانستان» و نامهای ديگر استدلال میکند، اختصاص به زمان و مکان خود دارد و مربوط بهنواحی معينی بوده و يا امروزه نام کشوری خاصی است که عطف به گذشته و آينده نمیشود. باز بهگفتهی خود او، «اين است معنی تاريخ جغرافيا و جغرافيای تاريخی».[۱٧] پس، بدون ترديد، ايران را نيز نمیتوان از اين قاعده مستثنا کرد. دکتر افشار، خود اين واقعيت را به اين شکل بيان میدارد:
-
نکته مهم ديگر آنکه در زمان هخامنشيان هم دولت آنروز ايران را «پارس» میگفتند. چه در تورات و چه در کتب يونانی «شاهنشاهی پارس» نوشتهاند. «ايران ويجه» بيشتر بههمين خراسان و مشرق ايران گفته میشده است. در زمان ساسانيان است که تمام امپراتوری فلات که مشتمل بر شرق و غرب و شمال و جنوب آن بوده، «ايران» و «ايرانشهر» ناميده شده است.[۱٨]
دی. ن. مکنزی (D. N. Mackenzie)، در دانشنامهی ايرانيکا در مدخل «ايرانشهر» مینويسد: «ترکیب ایرانشـهر، اصطلاحی است که در زمان ساسانیان ابداع شده است.»[۱۹]. بنابراین، منطقی نمینماید که گفته شود، از عهد هخامنشیان تا زمان ساسانیان افغانستان جزئی از ایران بود؛ زیرا نهتنها کشور افغانستان، بلکه حتی کشوری بهنام ایران نیز با این نام و نشان وجود خارجی نداشت.
▲ | نامگذاریها و اختلافنظرها |
وقتی سخن از جغرافيای تاريخی یک کشور است، تاریخنگار کاری به حدود کنونی و جغرافيای جاری آن ندارد. بنابراين، منظور از نامهای تاريخی افغانستان نیز تطبيق اين نامها با جغرافيای سياسی امروزی افغانستان نيست، زيرا، حدود و وسعت اين سرزمين، با نامهای مختلف، بارها در طول زمان تغيير پذيرفته است.
از آنجايی که پاسداری از ميراث تاريخی، فرهنگی و تمدنی، نامهای تاريخی را نيز شامل میشود، در مورد کاربرد اين نامها، ميان ايرانیها و افغانها اختلافنظر فاحش وجود دارد و هر کس به فراخور بينش و نگرش خود دربارهی آنها سخن میگويد. بنابراين، مطلب اساسی اين است که نخست بايد ديد، اين نامها چه هستند، و از لحاظ جغرافيای تاريخی، جايگاه آنها کجا است.
دکتر محمود افشار یزدی، در جلد اول کتاب افغاننامه مینویسد:
-
کشوری که امروز مجموعاً بهنام افغانستان نامیده میشود، قسمتی از فلات ایران است که در زمانهای ملوکالطوایفی پیشین قسمتهایی مختلف آن نامهای دیگر داشته است. آخرین و مهمترین و جامعترین نام «خراسان» بوده است که شامل ناحیهی بزرگتری از افغانستان میباشد. بهطوریکه بعداً خواهد آمد، گاهی این عنوان بهجای خود «ایران» استعمال شده است. حال بعضی از نویسندگان افغان میخواهند که آنرا نسبت به گذشته به افغانستان کنونی اختصاص دهند.[٢٠]
این در حالی است که بهگفته همو:
-
بهواسطهی مجاورت خراسان بزرگ با هندوستان زمانی هندوها کلیهی ایرانیانی را که در دورهی سلطنت مسلمانان بر هند، به این شبهجزیره رفتهاند، «خراسانی» نامیدهاند، همچنانکه عربها نیز بهواسطهی مجاورت با ناحیهی «پارس» همه ایرانیان و زبان آنان را «فارس» و «فارسی» مینامیدهاند. باز همچنان ما هم بهواسطهی مجاورت با «ایونی» (Ionie) در آسیای صغیر همه ملتهای یونانیزبان را «یونانی» خواندهایم و کشور آنان را هم یونان نامیدهایم.[٢۱]
او در پاورقی میافزاید: «گاهی هم به مردمی و ملتی اسمی داده میشود، که هیچ با آنها مناسبت ذاتی ندارد، اما ممکن است علت تاریخی داشته باشد.»[٢٢] او در ادامه مینویسد:
-
در بمبئی هندوستان که بودم میشنیدم هندیها به ما ایرانیان «مغول صاحب» میگفتند. علت گویا این است که وقتی سلسلهی مغولیهی گورکانی، یعنی اخلاف امیر تیمور گورکان در هند سلطنت میکردند، و زبان رسمی و درباری آنان فارسی بود، و شعرا و بسیاری از رجال آنان ایرانی بودند، در بعضی نقاط هندوستان ایرانیان مقیم هند را بهغلط «مغول» مینامیدهاند. این اسم اشتباهی از همان زمان به روی ایرانیان مسلمان هند مانده است و گرنه بهنظر نمیرسد که علتی دیگر داشته باشد. در وقتی که در هندوستان کلمهی «ایرانی» بهکار میبرند، منظورشان زردشتیان ایران است. هر زمان بخواهند زردشتی هندوستان را معیین کنند، او را «پارسی» میگویند. این را هم اضافه کنم که نهتنها بابر و اولاد او «مغول» نبودند، بلکه امیر تیمور هم فقط از طرف مادر بهخانوادهی مغولی چنگیز منسوب است، ولی خودش اهل ترکستان و ترک بوده است. وقتی بابریان به هند آمدند، به مغول شهرت یافتند و هماکنون اروپاییان آن دودمان را «مغول بزرگ» مینامند. در تاریخ از این قبیل اشتباهات زیاد است.[٢٣]
در این هیچ جایی تردیدی نیست که کشور افغانستان امروزی، مجموعاً بخشی از گسترهی پهناور سرزمینهای آریایی است، که در فرگرد نخست وندیداد، بهعنوان شانزده کشور اهورامزدا آفریده یاد شده است، نه فلات ایران. چون فلات ایران (Iranian Plateau یا Persian Plateau)، اصطلاح جدیدی برساختهی اروپاییان است[٢۴]. گذشته از این، در فهرست ساتراپیها در سنگنبشتههای هخامنشی، در کنار نام کشور پارس، برخی از همین نامهای اوستایی، بهصورتهای متفاوت نیز یاد شده است، اما هیچ عنوان کلی برای آنها - بهنام ایران یا فلات ایران - نام برده نشده است؛ زیرا در آن زمان، چنین چیزی وجود خارجی نداشته است.
با اینحال، بیشتر نویسندگان معاصر افغانستان بر این نظر هستند که «آریانا»، قدیمیترین نام کشور افغانستان است. اما نویسندگان ایرانی از جمله دکتر محمود افشار، نظر متفاوت دارند. چنانکه دکتر افشار با نقل قول از دایرةالمعارف بزرگ ده جلدی لاروس فرانسوی مینویسد:
- «آریانا»، «آریان» یا «آریانه» نامیست که در قدیم برای تعیین وطن آرینها، یعنی قسمت شرقی شاهنشاهی پارس (ایران و افغانستان) استعمال شده است.»[٢۵]
او در توضیح این نقل قول خود میافزاید:
- ملاحظه میفرمایید که طبق «لاروس»، اسم «آریانا» مخصوص افغانستان نیست. بلکه روزی شامل تمام قسمت شرقی شاهنشاهی ایران بوده است، که «آرینها» در آن میزیستهاند. «لاروس» بعد از اصطلاح فرنگی «شاهنشاهی پارس» کلمهی ایران و افغانستان را که نامهای جدید این دو کشور میباشد، در پرانتز نوشته و خواسته است بگوید که شاهنشاهی قدیم ایران شامل هر دو دولت بوده است.
بنابراین، آنچه «لاروس» نوشته با آنچه [من] مینویسم، فرقی ندارد. من هم معتقدم که آرینها ابتدا در قسمت شرقی شاهنشاهی ایران، یعنی همین افغانستان امروز سکونت داشته و بعد بهطرف جنوب و مغرب آن شاهنشاهی، یعنی ایران کنونی، رهسپار شدهاند. افغانها هم همین را میگویند. تفاوت آنها از یک طرف و «لاروس» و من از جانب دیگر، در این است که افغانها در اظهار این حقیقت مسلم تاریخ و جغرافیای تاریخی که آریانا جزئی از شاهنشاهی ایران بزرگ قدیم بوده، پرهیز دارند.[٢٦]
نخست باید دید که تاریخنگاران و جغرافیدانان عهد کهن دربارهی «آریانا» چه نوشتهاند، سپس به نقد و بررسی نظر دکتر افشار میپردازم.
اراتستن (Eratosthenes) (زادهی حدود ۲۷۶ پ.م - درگذشتهی ۱۹۵ یا ۱۹۴ پ.م)، نخستین جغرافیدان و ستارهشناس يونانی دوران اسکندر مقدونی بود که نام «آريانا» را برای سراسر سرزمينهای ميان بيابان مرکزی ايران تا رود سند بهاستثنای باختر (بلخ) و سرزمينهای شمالی اطلاق کرده است.[٢٧] اما پس از او، استرابو (Strabo) که استرابون نیز گفته میشود (زادهی ۶۳ یا ۶۴ پ.م - درگذشتهی حدود ۲۴ م)، از تاریخنگاران و جغرافیدانان یونانی بود که اندکی بعد از سقوط دولت يونانی باختر میزيست و کتاب جغرافیای وی تنها اثر باقیمانده در زمان فرمانروایی آگوستوس (۲۷ قبل از میلاد - ۱۴ پس از میلاد) میباشد. او باختر (بلخ) و سغد را هم جزئی از آريانا بهشمار آورده است. او در کتاب پانزدهم جغرافيای خود، حدود آریانا را به این صورت توصیف میکند:
- بعد از هندوستان آریانا قرار دارد. نخستین بخش از سرزمینهای تحت تصرف ایرانیان بعد از رود سند و ساتراپیهای علیا که در آنسوی کوههای تاروس واقعاند. آریانا از جنوب و شمال با همان دریا و کوههایی که هندوستان جریان دارد. مرز آریانا از این رود، در سمت مغرب، تا خط فرضی که از دورازههای کاسپین تا کرمانیا کشیده شود، ادامه دارد. بنابراین به شکل چهار ضلعی است. ضلع جنوبی آن از مصب سند و پاتالنه آغاز شده و در کرمانیا و خلیج فارس پایان میبابد. در اینجاست که خشکی برجستگی شدیدی بهصورت دماغهای رو به جنوب پیدا میکند. آنگاه کرانه، در درون خلیج رو، به فارس انحنا میپذیرد. آریانا نخست زیستگاه اربیها است. اسم آنان همانند اسم رودخانه اربیس است. رودی که حد فاصل میان آنان و قوم بعدی، یعنی اوریتهها، است. نئارخوس میگوید: کرانه سرزمین اریها هزار استادیا طول دارد. اما این ناحیه را هنوز باید جزو هندوستان حساب کرد. آنگاه به طایفه خود مختار اوریتیه میرسیم. در ازای ساحل دریای سرزمین متصرفی این قوم ۱٨۰۰ استادیا است. سپس ایختوفاکیه است که ٧۴۰۰ در ازای این کرانه روی هم رفته ۱٢٩۰۰ استادیا است.[٢٨]
حدودی را که استرابو، برای سرزمین آریانا بیان میدارد، تقریباً همان حدودی است که قلمرو احمدشاه درانی، از سال ۱۷۴۷ میلادی به بعد، در آن شکل گرفت. سپس، همو دربارهی آریانا چنین میگوید:
- بعضی مورخین، آریانا را بر بخشی از پارس و ماد و همچنین قسمتهایی از باکتریا و سغدیانا در شمال اطلاق مینمایند، زیرا مردم این نواحی با زبانی واحد که لهجههای آن تفاوتهای اندک با هم دارند سخن میگویند.[٢۹]
برگردیم به سخن دکتر افشار. او با استناد به دایرةالمعارف فرانسوی لاروس استدلال میکند که «افغانها در اظهار این حقیقت مسلم تاریخ و جغرافیای تاریخی که آریانا جزئی از شاهنشاهی ایران بزرگ قدیم بوده، پرهیز دارند»! آنچه لاروس بهطور کلی نوشته، سخن از «امپراتوری پارس» است؛ گرچه مشخص نیست که هدف آن «شاهنشاهی هخامنشیان» است یا «شاهنشاهی ساسانیان»؛ اما در هر دو حالت مراد دولت پارس است، نه کشور ایران و نظر افغانها نیز با آن مخالف نیست.[٣٠] چیزی که افغانها با آن مخالف است، برداشت دکتر افشار است که با سوگیری از گرایش پانایرانیستی صورت گرفته است و کاملاً با حقیقت مسلم تاریخ و جغرافیای تاریخی متفاوت است. او ابتدا، «شاهنشاهی پارس» را بهصورت «شاهنشاهی ایران» تحریف کرده و سپس به این نظر شاذ پرداخته است که «آریانا جزئی از شاهنشاهی ایران بزرگ قدیم بوده است». در حالیکه «ایران» در زمان هخامنشیان وجود خارجی نداشت و این واژه نخستینبار در دورهی ساسانیان از ترجمهی «آریانا»، بهشکل «اران» (ایران با تلفظ یای مجهول) ابداع شده است. بنابراین، «ایران» صورت دیگر واژهی «آریانا» است، نه چیزی جدا از آن که بهصورت جز و کل تلقی شود.
موضوع قابل توجه دیگر آن است که او مینویسد: «اسم «آریانا» مخصوص افغانستان نیست. بلکه روزی شامل تمام قسمت شرقی شاهنشاهی ایران بوده است، که «آرینها» در آن میزیستهاند.» اما غافل از آنکه در دنبالهی آن، خود او این اظهارنظر را رد کرده است: «من هم معتقدم که آرینها ابتدا در قسمت شرقی شاهنشاهی ایران، یعنی همین افغانستان امروز سکونت داشته و ...» این توضیح روشن دکتر افشار، آشکارا میرساند که منظور از قسمت شرقی ایران، همین افغانستان امروزی است که از مهد داستان و عهد باستان، محل سکونت «آرینها» (قوم آریایی) و نامش «آریانا» بوده است.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بهرشتهی تحرير درآمده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- افغاننامه، ج ۱، ص ۱۴
[٢]- همانجا، ص ۱۵
[٣]- گنجينهی مقالات، ج ۱، ص ۴۹۵
[۴]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٢۲
[۵]- فلات ايران سرزمين بلند و كوهستانی است كه علاوه بر ايران، كشور افغانستان و بخشی از پاكستان را نيز در بر گرفته و از اطراف به سرزمينهای پستی منتهی میشود. ضلع شمالی فلات ايران از كوههای آرارات در تركيه شروع شده و در شمال شرق به ارتفاعات هندوكش در خاك افغانستان ختم میشود. غرب فلات ايران را رشته كوه زاگرس و شرق آن را رشته كوه سليمان محدود كردهاند. رجوع شود به: جغرافيا سال دوم (كليه رشتهها بجز ادبيات و علوم انسانی)، سايتهای وابسته به معاونت سينمای سازمان صدا و سيما (شبکهی آموزش).
[٦]- افغاننامه، ج ۱، صص ۴۵-۴٦
[٧]- همانجا، ص ۱۲٧
[٨]- همانجا، ص ۳۹
[۹]- همانجا، ص ۳۴
[۱٠]- همانجا، ص ۴۲
[۱۱]- همانجا، ص ۴۸
[۱٢]- همانجا، ص ۵۱
[۱٣]- همانجا، ص ۴٦
[۱۴]- همانجا، ص ۵۱
[۱۵]- همانجا، صص ۵۳-۵۴
[۱٦]- برگرفته از کتاب «کتیبههای هخامنشی» نوشتهی رضا مرادی غیاثآبادی
[۱٧]- افغاننامه، ج ۱، ص ۵۱
[۱٨]- همانجا، ج ۱، ص ٢٦۵
[۱۹]- «ايرانشهر»، نوشتهی دی. ن. مکنزی، دانشنامهی ايرانیکا.
[٢٠]- افغاننامه، ج ۱، صص ۴۵-۴٦
[٢۱]- همانجا، ص ۴٦
[٢٢]- همانجا، پاورقی ص ۴٦
[٢٣]- همانجا، پاورقی ص ۴٦
[٢۴]-In former ages, the names Aryânâ and Persis were used to describe the region which is today known as the Iranian plateau. The earliest Iranian reference to the word (airya/arya/aryana etc), however, dates back to the Iranian teacher Zoroaster (est. anywhere between 1200 to 1800 BCE, according to Greek sources, as early as 6000 BCE and is attested in non-Gathic Avestan; it appears as airya, meaning noble/spiritual/elevated; as airya dainhava (Yt.8.36, 52) meaning the “land of the Aryans” and as airyana vaejah, “the original land of the Aryans”.[٢۵]- افغاننامه، ج ۱، ص ۵٦؛ به نقل از: دایرةالمعارف لاروس (چاپ سال ۱۹٦۸ میلادی)، ج ۱، ص ۵٦۷.
During the Achaemenian dynasty (550-330 BCE), the Persian people called their provincial homeland Pârsa, the Old Persian name for Cyrus the Great's kingdom, which belonged to the Persian tribe of the Iranian branch of the Indo-Iranians and which is retained in the term “Pars” or “Fars” (from which the adjective “Farsi” is derived). It is part of the heartland of Iran and is identified in historical maps, such as Eratosthenes's, and in modern maps.
[٢٦]- همانجا، صص ۵٦-۵۷
[٢٧]- مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ٦؛ همچنين حسن پيرنيا مینويسد: «اراتُستن (Eratosthene) نخستين نويسندهی خارجی است که اين اسم را استعمال کرده و قسمتی از ايران را آريانا (Ariana) ناميده» است.[ر.ک: تاريخ ايران باستان، ج ۱، ص ۱۳٨]
[٢٨]- جغرافيای استرابو، ص ۳۰٦
[٢۹]- همانجا، ص ۳۱۱
[٣٠]- چنانکه میر غلاممحمد غبار مینویسد: «کوروش متوجه تسخیر باختریان ثروتمند شد و از سال ۵۴۵ تا ۵۳۹ پیش از میلاد، با [مردم] افغانستانی که فاقد دولت مرکزی بود، جنگ کرد. مردم افغانستان شش سال در برابر سپاه کوروش جنگیدند. با اینحال، کوروش ایالات کرمان، پارتیا، باختر، ستاگیدیا (هزارهجات)، سیستان، بلوچستان و گندهار را تسخیر و در کاپیسا جنگهای سختی نمود. مگر خودش نیز در سال ۵۳۹ پیش از میلادی، در یکی از این جنگها کشته شد.»
همو در ادامه میافزاید: «داریوش اول، بعد از آنکه در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، مملکت اسکیتها و تراس و مقدونیه را گرفت، به افغانستان متوجه شد، و تا حوزهی سند پیش رفت. از آن به بعد، توجه شاهان هخامنشی بیشتر بهطرف مغرب ایران بود تا به شرق. و این فرصت آن بهدست داد که والینشینهای شمال و غرب افغانستان بهتدریج کسب اقتدار کرده و خود در صدد تأسیس یک سلطنت برآیند.»[افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ۴۰] با این وجود، گزارش غبار نیز قابل تأمل است و شگفتتر اینکه تاکنون، تاریخنگاران ما در گزارهی او ایرادی ندیدهاند.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□