جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

زنادقه و متفکران مادی

از: دکتر علی میرفطروس


فهرست مندرجات

[زندیق]


تسلط اندیشه‌های ایده‌آلیستی و دینی بر فرهنگ و ملل اسلامی، به‌معنای فقدان جریان‌های فکری و مترقی و مادی نبود - بلکه دوره فئودالیسم نیز مانند دوره برده‌داری دوران مبارزه شدید ایدئولوژی‌ها است. در طول این مدت، تفکر مادی نیز در کنار عقاید ایده‌آلیستی رشد و قوام یافت. اندیشه‌های “زنادقه” در تکوین و تکامل تفکر مادی و الحادی بسیار موثر بوده است.

هرچند که جنبش “مزدک” بوسیله “انوشیروان” به‌خون کشیده شد و بسیاری از پیروان او به‌طور فجیعی قتل عام گردانیدند، اما اندیشه مزدکی هیچگاه از بین نرفت، بلکه در شورش‌ها و قیام‌های توده‌ای بعد پرچم عقیدتی و ایدئولوژیکی آزاد مردانی چون بابک خرمدین، مقنع، و دیگران گردید.


[] زندیق و مبانى فکرى زنادقه

درباره ریشه‌ی لغت “زندیق” نظریات متعددی از طرف واژه‌شناسان ابراز شده است و بحث نظری در ریشه‌یابی این لغت، در حوصله این کتاب نیست[۱]. اما باید بدانیم که کلمه “زندیق” معرب “زندیک” فارسی است و “زند” نام کتابی بود که “مزدک” در تاویل و تفسیر کتاب “اوستا” نوشته بود و چون مطالب “زند” با اعتراض و مخالفت روحانیون فئودال زرتشتی روبرو شد از آن پس پیروان “مزدک” و معتقدان به کتاب “زند” را “زندیک” می‌گفتند، که نماینده “ارتداد” و “الحاد” به دین رسمی “زرتشتی” بود. پس از حمله اعراب به ایران “زندیک - زندیق” به پیروان مانی و مزدک به افرادی که از پذیرفتن اسلام خودداری می‌کردند اطلاق می‌شد.

در زمان عباسیان، “زندیق” مفهوم فلسفی گسترده‌تری یافت و به افرادی گفته می‌شد که دارای اندیشه‌های مانوی - مزدکی بودند و نیز به کسانی اطلاق می‌شد که با تفکر مادی و عقاید الحادی، خدا، بهشت و دیگر مقوله‌های غیر علمی و مذهبی را انکار می‌کردند.

“حسن رازی” در تشریح عقاید و اعتقادات “زنادقه” می‌نویسد: “... بدان! که این قوم (زنادقه) جمله شریعت‌ها و دین‌های رسل و اخبار گور و عذاب و حشر و نشر و حساب تراز و صراط و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و ملائکه و ملک الموت همه را محال و هذیان می‌دانند و گویند که کتب رسل (پیغمبران) سخن خود ایشان است و هر که بدین چیزها که یاد کردیم - مومن بود، او را جاهل خوانند و گویند: رسولان، جمله حکما بوده‌اند.”[٢]

بررسی دقیق اندیشه‌های زنادقه و ماده‌گرایان ایرانی - اسلامی، به‌علت فقدان اسناد واقعی، بسیار دشوار است، زیرا به‌خاطر خفقان و استبداد سیاه مذهبی و شکنجه و آزار حکومت‌های فئودال، که قدرت سیاسی خود را بوسیله نهادهای حقوق و اخلاقی اسلام توجیه می‌کردند، زنادقه و متفکران مادی، اساساً یا مجال ابراز عقیده و اندیشه نداشتند و یا آثار و رساله‌های فلسفی و علمی آن‌ها - با توطئه و توصیه اربابان دین جمع‌آوری و سوزانده می‌شد.[٣] این امر باعث شد که عقاید زنادقه و متفکران مادی، در آثار مخالفین آن‌ها دستخوش جعل و تحریف گردد. بنابر این عدم دسترسی و آشنائی به آثار و افکار زنادقه و ماده‌گرایان ایرانی - اسلامی، تا زمان ظهور “حلاج” (اواخر قرن سوم هجری) بیش از همه ناشی از نبودن اسناد و آثار واقعی است.

مورخین و تذکره‌نویسان، از ماده‌گرایان و زنادقه بسیاری نام برده‌اند، اما به غیر از تنی چند، از ده‌ها اندیشمند و متفکر مادیگر هیچ‌گونه اثر دقیقی در دست نیست.

هسته‌های نخستین ماده‌گرایی را می‌توان در افکار “دهری”‌های دوره “بنی امیه” یافت. متفکران این دوره، زندگی، مرگ و دیگر مقوله‌های طبیعی را تنها به اتکاء به قوانین “دهر” (دنیای مادی) تبیین می‌کردند.

“دهریّه” فرقه‌ای بودند که “دهر” و “زمان” را باعث هلاکت را باعث هلاکت انسان و موجب اجرای “تقدیر” می‌دانستند و معتقد بودند که تنها حیات این جهان است که اعتبار دارد و وقتی که انسان بمیرد، دیگر همه چیز تمام می‌شود، آنچه انسان را هلاک می‌کند و از بین می‌برد گذشت روزگار (دهر) است نه خواست و “مشیت” خدا.

“دهری”‌ها وجود را فقط عبارت از همین حیات مادی و دنیوی می‌دانستند و چون زمان را “لانهایه” و “ازلی” و “ابدی” می‌پنداشتند، نه به‌وجود خالق (خدا) معتقد بودند و نه به حشر و قیامت اعتقاد داشتند. آن‌ها معتقدات عامه مردم را و آنچه را که دیگران درباره ملائکه و جن و رویا و امثال آن‌ها می‌گفتند، مسخره می‌کردند و آن معتقدات را خرافات می‌شمرند.[۴]

“دهری”‌ها منکر وجود خداوند آفریدگار بودند و روح را که مستقل از جسم باشد و همچنین جاویدان بودن روح را قبول نداشتند و ماده و عالم را قدیم و ابدی می‌دانستند. تعداد “دهری‌ها” بسیار بودند، ولی اطلاعی از متفکران برجسته و یا تالیفات ایشان در دست نیست، محتملاً تالیفات مزبور در ادوار و زمان‌های مختلف سوزانده شده‌اند.[۵]

افکار “دهری‌ها”، اگرچه براساس تبیین مادی و این‌جهانی هستی استوار بود، با این‌حال فاقد یک “نظام” فلسفی بوده است.

* * *

با آغاز خلافت عباسی و توجه به فلسفه و علوم علمی و عقلی، یک نهضت بزرگ علمی و فرهنگی - با تلاش و همت دانشمندان و متفکران ایرانی آغاز شد که وجود عناصر ایرانی (برامکه) در دستگاه خلافت، بر این حرکت و نهضت فرهنگی، امکان و میدان بیشتری داد. در حقیقت عصر نخستین خلفای عباسی را باید “عصر طلائی علم و فرهنگ” دانست.

در این دوره، همراه با گسترش تولید و مبادلات، علوم طبیعی (مانند علم هیات و ستاره‌شناسی، هندسه، طب، علم میکانیک، شیمی، جبر و مقابله) نیز ترقی و پیشرفت فراوانی کردند.

علوم طبیعی، اندک اندک راه را برای رویکرد عقلانی به طبیعت و واقعیت اشیأ گشودند. درون‌اندیشی و ذهن‌گرایی در تحلیل و تبیین هستی، جای خود را به تجربه‌های حسی و سپس استنتاج عقلانی از پدیده‌های طبیعی داد. این دستاوردهای علمی، در پیدایش و رشد مبانی فلسفه مادی، کمک شایانی کردند.

با پیدایش “معتزله”، بسیاری از “دگم”ها و اعتقادات دینی، مورد شک و تردید قرار گرفت. عقل‌گرایی معتزله، عامل مترقی و پیشروی بود که راه را برای اظهار و آشکارکردن اندیشه‌های مادی، هموار ساخت.

ماده‌گرایی در فلسفه ایرانی - اسلامی، در جریان مبارزه علیه خرافه‌پرستی و مذهب شکل گرفت. این جریان فلسفی، با مبارزه گروه‌های پیشرو جامعه - که خواستار شناخت جدیدی از طبیعت و انسان بودند - عمیقاً پیوند داشت.

بسنده‌کردن به “حس گرایی” (Sensualisme) و عدم توجه این ماده‌گرایان به پیوستگی و تداوم “عمومی” عناصر و اشیأ - و نیز تأکید و توجه آن‌ها به دیالیکتیک “خاص”، ساده بودن ماده‌گرایی، این دوره را نشان می‌دهد. این “حس گرایی” در عین حال بیانگر تاثیرپذیری ماده‌گرایان ایرانی - اسلامی، از متفکران مادی هند (چارواکاها) و یونان باستان (اپیکوریان) می‌باشد.

ماده‌گرایی در قرن سوم هجری، با تکیه بر دستاوردهای علوم طبیعی، پرچم مبارزه علیه خرافه‌پرستی مذهبی را برافراشت. این فلسفه، برای رهائی انسان از قید و بند دین و یاری او در پیروزی بر مشکلات خویش، سلاح عقیدتی بسیار مطمئن و موثری بود.

اخلاق محافظه‌کارانه مذهبی، که هرگونه حرکت فعال را از توده‌ها سلب می‌کرد و حقیقت زندگی را در واصل شدن به “ذات مطلق” می‌دانست، به اخلاق رسمی جامعه فئودالی آن عصر، بدل شده بود و تعلیمات ماده‌گرایان بر علیه این اخلاق، قد علم می‌کند.

ماده‌گرایان قرن سوم هجری، به توانایی انسان در پی‌ریزی خوشبختی خویش در این جهاد، اعتقاد کامل داشتند، آن‌ها تاکید می‌کردند که: پهنه عقل؛ حقیقت‌جویی و فرزانگی است و پهنه الهیات؛ پرهیزگاری و اطاعت است.

تعلیمات و تبلیغات این متفکران، بی‌شک با منافع روحانیون و پاسداران سیاسی آن‌ها (خلفأ) عمیقاً تضاد داشت، به‌همین جهت تاریخ فلسفه مادی در فرهنگ ایرانی - اسلامی، از خون متفکران آزاده، همواره رنگین است:

در این زمان، زنادقه و متفکران مادی را، هرجا که می‌گرفتند، غالباً زنجیر کرده و به‌درگاه خلیفه می‌برده ، تا به‌دستور او کشته شوند.[٦]

هرگاه محل تجمع آن‌ها را کشف می‌نمودند، آن‌جا را همچنان بر سرشان خراب می‌کردند.[٧]

طبری در شرح حوادث ۱٧٠ هجری می‌نویسد: “هارون‌الرشید” همه کسانی را که فراری و متواری شده بودند، عفو نمود - مگر “زندیق”‌ها را - “یونس بن افروه” و “یزید بن الفیض” از جمله آن‌ها بود.[٨]. “یونس ابن افروه” در معایب اعراب و مفاسد دین اسلام، کتابی تالیف کرده بود.

شکنجه و آزار ماده‌گرایان و زنادقه، برای اظهار توبه و نوشتن “پشیمان نامه” در طول حکومت خلفای عباسی، رواج بسیار داشته است “عطابن مقدم واسطی” می‌گوید: هنگامی‌ که شخصی را نزد خلیفه (مهدی) آورده بودند، خلیفه وی را توبه داد و از او خواست تا اظهار پشیمانی نماید، اما این شخص از توبه و پشیمانی خودداری کرد تا آن‌که “خلیفه” دستور داد گردنش را زدند و سپس بدار آویختند.[۹]

در دوره “مهدی” (خلیفه عباسی) فعالیت‌های زنادقه و نشر عقاید مادی و الحادی شدت یافت و توجیه خلیفه به “علم کلام” و علمای فئودال مذهبی، باعث شد تا مبارزه با “ماده‌گرایان” و “زنادقه” وسعت بیشتری بگیرد، چنان‌که “مهدی” کسی را برگماشت تا زندیقان و متفکران مادی را تعقیب، دستگیر و سرکوب نماید و او را “صاحب الزنادقه” نام گذاشت.

“مهدی” (خلیفه عباسی) ده سال خلافت کرد و تمام این مدت در تعقیب و شکنجه و اعدام زنادقه و ماده‌گرایان گذشت و پسرش (هادی) گفته بود: "به‌خدا اگر زنده ماندم همه زنادقه و متفکران ملحد را خواهم کشت. می‌گویند که او برای اعدام ماده‌گرایان و زنادقه ۱٠٠٠ دار برپا کرده بود.[۱٠] این روایت نشان می‌دهد که زنادقه و متفکران مادی در آن عصر عده بسیاری بوده‌اند.

“مسعودی” می‌نویسد: مهدی (خلیفه عباسی) به‌قتل کفار و بد کیشان و زنادیق - که در زمان او عده‌شان افزون شده بود، بسی کوشید، زیرا در عصر او، عقیده آن‌ها آشکار شده، کتب مانی، و ابن دیصان و مرقیون توسط “عبدالله بن مقفع” و دیگر کسانی که زبان فارسی و پهلوی را خوب می‌دانستند، ترجمه و منتشر شده بود.[۱۱]

“طبری” در شرح حوادث سال ۱٦۹ هجری می‌نویسد: ‌هادی (خلیفه عباسی) بکشتن زندیق‌ها بسی کوشید و سخت گرفت و گروهی از آن‌ها را به‌خون کشید، که “یزدان بن باذان” منشی “یقطین” در شمار آنان بود. همچنین “علی بن یقطین” را کشت، زیرا او که به‌هنگام حج وقتی که مردم را به‌حال دویدن دیده بود، چنین گفت: "من آن‌ها را یک گله گاو می‌دانم که خرمند می‌کوبند“[۱٢].

“طبری” از شکنجه و کشتار متفکران مادی و ملحد گزارش‌های دیگری نیز دارد: وقتی “یعقوب زندیق” را نزد “هادی” (خلیفه عباسی) آوردند، خلیفه دستور داد تشکی بر روی “یعقوب” اندازند... و سپس چندین نفر را روی آن نشانید تا “یعقوب زندیق” بمرد.[۱٣]

* * *

با برجسته‌ترین چهره‌های تفکر مادی و معروف‌ترین “زنادقه” - تا ظهور حسین بن منصور حلاج - آشنا می‌شویم.


[] ابن مقفع

“مقفع” از برجسته‌ترین نمایندگان تفکر علمی در قرن سوم هجری است. او برای پیروزی علم و انسان، بر ضد خرافات مذهبی- که وسیله مهمی برای انقیاد و اسارت روحی توده‌ها بود - مبارزه می‌کرد.

“مقفع” به تمام ادیان و مذاهب، به دیده “شک” و اعتراض می‌نگریست، و به‌علت آزادگی و شجاعتی که در ابراز عقاید خود نشان داد، به‌عنوان “الحاد” و “زندقه” به‌دستور “منصور” (خلیفه عباسی) کشته شد.

تفکر مترقی و عقاید الحادی او از مطالعه باب “برزویه طبیب” که به‌نظر می‌رسد خود آن را به کلیه و دمنه افزوده است، به‌خوبی آشکار می‌شود:

... “و به‌حکم این مقدمات، از علم طب تبر می‌نمودم و همت و نهمت به‌طلب “دین” مصروف گردانیدم، الحق راه آن دراز و بی‌پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق... و خلاف میان احصاب ملت‌ها (مذاهب) هرچه ظاهرتر... و اختلافات میان ایشان در معرفت “خالق” و ابتدای خلق و انتهای کار، بی‌نهایت، و رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی... و هر طایفه‌ای را دیدم که در ترویج دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می‌گفتند و گرد تقبیح ملت (مذهب) خصم و نفی مخالفان می‌گشتند... به‌هیچ تأویل درد خویش درمان نیافتم و روشن شدم که پای سخن ایشان (اهل دین) بر هوا بود...”[۱۴].

بخش‌هایی از “کلیه و دمنه” در حقیقت ادعانامه “مقفع” علیه مظالم و مفاسد اجتماعی عصر او است.

“مقفع” قسمتی از دوران عمر خود را در زمان حکومت “اومی” سپری کرد و با توجه به استبداد سیاه فکری و مذهبی آن عصر، او حتی لحظه‌ای از تبلیغ و ترویج اندیشه‌های عملی و مترقی باز نماند و به‌عنوان روشنفکری آگاه و مسئول، با معتقدات غلط و غیرعلمی عصر خود، مبارزه کرد.

“مقفع” در جریان نهضت فرهنگی زمان عباسیان، نقضی بسیار مهم و اساسی داشت، او برای آماده ساختن زمینه‌های بحث و تحقیق در امور فلسفی، ابتدأ کتب “مرقیون”[یادداشت ٢] و “ابن دیصان” و “مانی” را به‌عربی تجربه کرد.

“مقفع” در یکی از آثار خود، نشستن خدا را بر عرش و این‌که هنگام صعود پیغمبر به معراج فاصله او با خداوند به اندازه دو کمان بود و نظیر این عقاید را به‌باد انتقاد و استهزأ می‌گیرد و می‌گوید: خدا با تمام قدرتی که برای او قائلند، چرا بندگان خود را بیمار می‌کند، مریض یا دچار انواع بلاها می‌سازد، خدا چگونه بر آنان تکلیف می‌کند که به آنچه مورد قبول عقل نیست، ایمان آورند و تصدیق کنند، یا چگونه شیطان بر خدا غالب شده و عده‌ای از مردم را مطبع خود نموده است... به این ترتیب: ابن مقفع نه تنها از اسلام بلکه از کلیه ادیان انتقاد می‌کرد و...[۱۵]

او سر انجام به‌خاطر عقاید الحادی خود، به شهادت رسید. “حمدالله مستوفی” می‌نویسد: مقفع بن فارس (صاحب کلیه و دمنه) و پسرش - که در عهد “هادی” (خلیفه عباسی) جهت آن‌که “نقیض قرآن” انشأ می‌کرد، کشته شد.[۱٦] در “رساله الصحابه” از تز جدایی دین از دولت طرفداری کرده است.

“جهشیاری” در چگونگی قتل فجیع “ابن مقفع” می‌نویسد:

“... آنگاه خلیفه دستور داد تنوری را پر از هیمه و آتش کردند، پس فرمان داد یک یک اعضأ بدن مقفع را بریدند و در حالی که مقفع آن را تماشا می‌کرد، در تنور انداختند... جلاد همچنان اعضأ بدن مقفع را یکی پس از دیگری می‌برید و در برابر چشمانش در تنور می‌انداخت... تا همه اعضأ بدنش بریده شد... پس از آن بدنش را به آتش کشید، خلیفه گفت: ای زندیق ‌زاده! پیش از آن‌که به آتش آخرت بسوزی، ترا در آتش دنیا می‌سوزانم...”[۱٧]

“مقفع” در لحظات مرگ، بسیار شجاع و پایدار بود، او به‌عنوان یک متفکر آگاه، از مرگ واهمه نداشت و بی‌هراس به آن می‌نگریست. “مقفع” حتی در آخرین لحظه زندگی خود از شرف و شخصیت انسان‌های آزاده دفاع کرد.

می‌گویند: وقتی خلیفه دستور داد “ابن مقفع” را قطعه قطعه کنند و در تنور اندازند، ”مقفع” خطاب به خلیفه گفت: “تو مرا می‌کشی و با کشتن من هزار نفر را کشته‌ای، اما اگر یکصد تن مانند تو (خلیفه) کشته شوند، جبران یک‌نفر را هم نخواهد کرد.”[۱٨]


[] ابن ابی العوجا

“عبدالکریم بن ابی العوجا” اندیشمند دوره عباسی، از “زنادقه” پرشور روزگارش بود که با عقاید خرافی و معتقدات دینی به‌شدت مبارزه می‌کرد. او هرگونه کوششی را در تشریح و تبیین مقوله‌های طبیعی به اتکای دین و افسانه‌های مذهبی رد می‌کرد. “ابن ابی العوجا” عالم را قدیم می‌دانست و وجود “صانع” و “آفریدگار” را انکار می‌نمود.

می‌گویند که: او روزی اشاره به کعبه نمود و خطاب به “امام جعفر صادق” گفت “تا کی این کشتزار را لگد می‌کنید و به این سنگ سیاه (حجر الاسود) پناه می‌برید؟ و تا کی این خانه را که از سنگ و گل ساخته شده است می‌پرستید؟ و مانند شتری فراری پیرامون آن می‌دوید؟ ‌هان؟! به‌راستی هر که در این باره بیاندیشد، خواهد دانست که این کار افراد نادان و دیوانه می‌باشد و نه کار مرد اندیشمند و صاحب عقل”.[۱۹]

“ابی العوجا” به‌راستی، یکی از نخستین قهرمانانی بود که به‌طور آشتی‌ناپذیر خدایان را درهم کوبید و افسانه‌های دینی را لگدکوب کرد، او سرانجام به‌خاطر عقاید ضد مذهبی به‌دست مهدی (خلیفه عباسی) به‌قتل رسید. پیروان “ابی العوجا” بعد از مرگ او، به‌نام “عوجائیه” به مبارزات خود ادامه دادند.


[] زكریای رازی

شیمیدان، عارف و فیلسوف بزرگ قرن سوم هجری - زكریای رازی - نیز از مبارزان راستین در قرن سوم هجری بود.

“رازی” را می‌توان پیشوای "پوزیتیویسم" در فرهنگ ایرانی - اسلامی (و شاید جهانی) دانست... او نخستین كسی بود كه قبلاً از "بیكن" به اهمیت تجربه و مشاهده در علوم پی برد.

از نظر فلسفی او را باید جزو "ماده‌گرایان مكانیستی" به‌شمار آورد، در عقاید او عناصری از فلسفه "دموكریت" و "اپیكور" می‌توان یافت... او جهان را مركب از ۵ “هیولی” (ماده قدیم) می‌دانست و معتقد بود “هیولی” دارای اجزای بسیط و با بعد هستند ... “رازی” در كتاب "فی المده فی الزمان و فی الخلاء و الملاء و هی المكان" می‌گوید: عقل نمی‌پذیرد كه ماده و مكان آن، ناگهان - بدون این‌كه سابقاً ماده یا مكان موجود باشد، به‌وجود آید چون همیشه هر چیز از چیز دیگری به‌وجود می‌آید و ابداع (خلق) محال است ... او در كتابی كه درباره “هیولی” (ماده قدیم) نوشته، تاكید می‌كند كه: جسم را حركتی است ذاتی ... [٢٠]

تعلیمات اخلاقی “رازی” از تفكر مادی و طبیعی او ناشی می‌شود این‌كه شریعتمداران و ایده‌آلیست‌ها كوشش كرده‌اند تا تعلیمات “رازی” را "ضد اخلاق" و "لذت‌جویی محض" جلوه‌گر سازند، صحیح نیست ... او در كتاب "سیره الفلسفیه" اگرچه بر "لذت دائم" تاكید می‌كند، اما باید دانست كه این اصول اخلاقی در برابر آیین اخلاقی الهیون، كه لذت‌های طبیعی را حقیر می‌داشتند و برای رسیدن به "ذات مطلق" از نیازها و نعمت‌های طبیعی پرهیز می‌كردند، قد علم می‌كند.

“رازی” تاكید می‌كند ... لیكن اختیار این سیرت، مستلزم آن نیست كه انسان شیوه مرتاضین هند و یا روش "مانویه" را در ترك زناشویی و اختیار گرسنگی و تشنگی و یا روش "نصاری" را در رهبانیت و انزوا در صومعه‌ها و یا طریقه جمعی از مسلمین را در اعتكاف (ماندن) مساجد و ترك مكاسب و اقتصار (كوتاهی) در خوردن و پوشیدن، پیشه خود كند و از لذت فعلی (این جهانی) چشم بپوشد ... بلكه باید به دیده عقل در لذایذ ببیند و آن‌هایی را پیشه كند كه عواقبی وخیم و دردناك نداشته باشند[٢۱].

بنابر این علم اخلاق “رازی” مترقی‌تر از علم اخلاق “اپیكور” است، زیرا اخلاق “اپیكور” (بر خلاف اخلاق رازی) انسان را به مبارزه برای تامین خوشبختی بر نمی‌انگیزد، اخلاق اپیكور، اخلاق "تامل" است نه "تحرك"[٢٢].

كوشش‌های “رازی” در نشان دادن "بنیان ادیان" بسیار علمی و تاریخی است ... “رازی” این نظر الهیون و ایده آلیست‌ها را كه: "دین یك پدیده فطری انسان است> به‌كلی رد می‌كند و نشان می‌دهد كه منشأ دین و خرافه‌پرستی در تاثیرپذیری انسان از شرایط ناهنجار اجتماعی قرار دارد: بی‌تكیه گاهی‌های اقتصادی - اجتماعی، نداشتن امنیت جسمی و روحی و در نتیجه: ترس و تردید از آینده و عدم آگاهی از علت پدیده‌ها، انسان را به‌سوی خدا می‌كشاند ...

“رازی” در دو كتاب خود به‌نام‌های "نقص الادیان" و "مخارق الانبیا" با تمام ادیان و مذاهب مخالفت كرده است به‌طوری‌ كه مورد تكفیر روحانیون قرار گرفت و آن‌ها به جمع‌آوری و سوزاندن آثار “رازی” فتوی دادند. امروز از این دو كتاب ارزنده، اثری در دست نیست... این دو كتاب، بی‌شك حاوی شدیدترین و تندترین مطالب الحادی و آته‌ئیستی بوده كه در طول قرون وسطی نوشته شده است.

“رازی” معتقد بود كه معجزات پیغمبران چیزی جز خدعه و نیرنگ و شعبده نیست ... مبانی و اصول ادیان با حقایق علمی، مخالفت و مغایرات دارند به‌همین جهت هم، میان آن‌ها اختلاف دیده می‌شود. به‌عقیده او: علت اعتماد و اعتقاد مردم به ادیان و اطاعت از پیشوایان مذهبی، تنها ناشی از "ترس" و عادت است. دین، نماینده جهان‌بینی و تفكری است كه از نادانی آغاز می‌گردد و به تاریك‌اندیشی منتهی می‌شود. “رازی” همچنین معتقد بود: كتاب‌هایی كه به "آسمانی" معروفند، كتبی خالی از ارزش و اعتبار می‌باشند[٢٣].

او ضرورت "وحی" را باطل می‌دانست و در واقع، “رازی” بزرگترین مخالف فلسفه مبنی بر "وحی" در اسلام است[٢۴].

“رازی” با “حسین بن منصور حلاج” رابطه و مكاتبه داشت و بی‌شك اندیشه‌های فلسفی و اجتماعی او در افكار و عقاید “حلاج” بی‌تاثیر نبوده است.


[] ابو شاكر

“ابو شاكر” از ماده‌گرایان و ملحدین برجسته دوره عباسی بود كه با "امام جعفر صادق" مناظره‌های بسیار داشته است.

“ابو شاكر” به حواس انسان اعتبار و اهمیت فراوان می‌دهد و در عقاید خود اندیشه‌ای دیالكتیكی درباره وحدت زندگی و مرگ در تحول و تكامل طبیعت و انسان مطرح می‌سازد... تئوری شناخت “ابو شاكر” از ماتریالیسم “اپیكوری” مایه می‌گیرد كه بر شناخت و ادراك "حواس" متكی بود.

او معتقد به‌یك ضرورت طبیعی در تحول تمام طبیعت و موجودات است و به تكامل خود به‌خودی و علت‌گرایی در همه پروسه‌های موجود در جهان ایمان دارد.

“ابو شاكر” می‌گوید: جهان را كسی نیافریده و به‌خودی خود به‌وجود آمده است، آیا علف صحرا را كسی می‌آفریند؟ مگر نه این است كه علف به‌خودی خود در صحرا سبز می‌شود؟ آیا مورچه را كسی می‌آفریند؟ مگر نه این است كه این موجودات به‌خودی خود به‌وجود می‌آیند؟[٢۵]

او با تكیه بر قانون طبیعی و اصل تحول و تكامل خود به‌خودی موجودات، به نفی "خالق" می‌پردازد.

“ابو شاكر” در جدل‌ها و بحث‌هایی كه با "امام جعفر صادق" داشته است به بی‌اساس بودن باورها و مفاهیم ملكوتی تأكید می‌كند، در یكی از این مباحثات می‌گوید: تو چرا شاگردان و مستمعین دیگر خود را فریب می‌دهی؟! آنچه كه تو درباره خدا می‌گویی، غیر از افسانه نیست و تو با افسانه‌سرایی می‌خواهی مردم را وادار به قبول چیزی كنی كه وجود ندارد و با هیچ‌یك از حواس پنجگانه خود نمی‌توانیم او را ادراك كنیم.

ممكن است تو (جعفر صادق) بگویی كه انسان اگر نتواند خدا را با حواس پنجگانه خود ادراك كند، می‌تواند با حواس باطنی خود، او را ادراك نماید، اما استفاده از حواس باطنی هم موكول به استفاده از پنج حس ظاهر است، اگر تو توانستی در ذهن خود چیزی را مجسم نمایی كه در تجسم آن، یك یا چند حس ظاهری مداخله نداشته باشد؟ وقتی تو شكل یك دوست غائب را در باطن خود مجسم می‌كنی، اگر حس بینایی تو نباشد محال است كه بتوانی او را ببینی و هرگاه حس شنوایی تو نباشد محال است كه بتوانی صدایش را در باطن بشنوی و ... پس تمام احساسات باطنی تو وابسته به پنج حس ظاهری است و هرگاه پنج حس ظاهری نباشد، تو نمی‌توانی از هیچیك از احساسات باطنی خود استفاده نمایی[٢٦].

“ابو شاكر” سپس به نفی "خالق" و مقوله‌های ملكوتی می‌پردازد و می‌گوید: خدایی كه تو مردم را به پرستیدن او دعوت می‌كنی چیزی نیست غیر از آنچه كه از قوه وهم تو بیرون آمده است، تو شناسایی خدای نادیده را از طرف مردم، وسیله قرار داده‌ای تا این‌كه دارای نفوذ و ثروت شوی و در زندگی، خوش بگذرانی[٢٧]

“ابو شاكر” به‌عنوان یك متفكر مادی، به‌خوبی خاستگاه تاریخی دین را می‌شناسد و تأكید می‌كند: این ما هستیم كه خدای خود را به‌وجود می‌آوریم ... خالق، ما هستیم، نه خدا ...[٢٨].


[] ابو تَمّار مُطَبّب

“ابوبكر حسین التمار” از ماده‌گرایان و متفكران بزرگ قرن سوم هجری بود. در كتب تاریخ و فلسفه اسلامی، علاقه‌ای به تشریح افكار و عقاید این اندیشمند دیده نمی‌شود، از این رو، اطلاعات ما درباره عقاید فلسفی او بسیار ناچیز و محدود است.

“تَمّار مُطَبّب” فیلسوفی "دهری" و ماده‌گرا بود، او در فلسفه و علوم طبیعی استاد بوده و چنان‌كه از نام وی پیداست در علم "طب" مهارتی بسیار داشت.

افكار فلسفی “تَمّار مُطَبّب” - مانند همه ماده‌گرایان و "دهری"‌ها بر اساس علم و تجربه قرار داشت... او تبیین و تشریح مقوله‌های طبیعی را به اتكای دین و افسانه‌های ملكوتی شدیداً انكار می‌كرد.

به‌نظر می‌رسد كه ماده‌گرایی “تَمّار مُطَبّب” - فاقد جنبه‌های ایده‌آلیستی ماده‌گرایی زكریای رازی بود... زیرا “تمار” از منتقدان به‌نام عقاید "رازی" به‌شمار می‌رفت.

“تَمّار مُطَبّب” در سال ۳۱۳ هجری درگذشت.


[] ابوعیسی ورّاق

“ابوعیسی وراق” معاصر “ابن راوندی” بوده و در آغاز، تحت تاثیر افکار و عقاید “معتزله” قرار داشته و کتاب‌هایی درباره آن مکتب نوشت، او پس از مصاحبت‌ها و بحث‌های عقیدتی با “ابن راوندی” از دین اسلام برگشت و “مرتد” شد.

“ابوعلی جبائی” می‌نویسد که: خلیفه، “ابن راوندی” و “ابوعیسی وراق” را احضار کرد، “ابن راوندی” بگریخت، ولی “ابوعیسی” گرفتار شد و در زندان به‌مرد.[٢۹]


[] صالح عبدالقدَوس

“صالح عبدالقدوس” نیز از “زنادقه” و ملحدین دوره عباسی بود که کتابی به‌نام “کتاب الشکوک” نوشت و در آن به اصول و مبانی دینی و آیات و احادیث، “شک” و اعتراض کرد.

“عبدالقدوس” معتقد بود که تمام “کتاب‌های آسمانی” ساخته و پرداخته ذهن بشر هستند. او به اتهام “زندقه” تحت تعقیب قرار گرفت و به دمشق گریخت اما بعد از مدتی دستگیر و محبوس شد و سرانجام به‌خاطر پافشاری و تأکید بر عقاید و افکار خود به فتوای شریعتمداران به قتل رسید.


[] ابن راوندی

“ابن راوندی” اهل “مرورود” خراسان و معاصر “حلاج” بود، او یکی از “زنادقه” و ملحدین بزرگ در فرهنگ اسلامی به‌شمار می‌رود.

نکته بسیار مهم در تحلیل زندگی و عقاید او، این است که ”راوندی” مانند حلاج ابتدأ متشرع و معتقد به اصول و عقاید دینی بوده و یکی از علمای بزرگ مذهبی به‌شمار می‌رفت که در تبلیغ و تشریح اصول اسلامی (مخصوصاً شیعه) کتاب‌هایی تألیف کرد. اما پس از تحقیق و تأمل در ماهیت ادیان، از عقاید مذهبی خود برگشت و “مرتد” گردید و در مخالفت با اسلام کتاب‌های بسیار نوشت.

در آثار مورخین و محققین اسلامی، هیچ‌گونه علاقه‌ای به تشریح زندگی و عقاید “راوندی” دیده نمی‌شود و این بی‌شک ناشی از “حساسیت” و کینه‌ای است که اربابان دین و دولت نسبت به عقاید این متفکر بزرگ داشته‌اند.

ابوجوزی راوندی را از بزرگان “ملاحده” و یکی از سه تن زندیق بزرگی می‌داند که در میان علمای اسلام ظاهر شده‌اند (دو نفر دیگر: یکی “ابوحیان توحیدی” و دیگری “ابوالعلاء معری” می‌باشد). به‌قول “ابوالحسن خیاط”: راوندی در کتاب “الزمرد” فصلی به‌عنوان “ردِ بر محمدیه” (مسلمین) اختصاص داده که در آن مخصوصاً به‌پیامبر اسلام و قرآن تاخته است. در این کتاب، راوندی رسالت پیغمبران و معجزات منسوب به ابراهیم و موسی و عیسی و حضرت رسول را انکار می‌کند.[٣٠]

راوندی در کتاب “نعمت الحکمه” یا “عبث الحکمه” به یاوه بودن و بیهوده بودن تکلیف امر و نهی به مردم از طرف خداوند پرداخته است[٣۱] معروف است که راوندی - وقتی کتاب “الفرند” خود را برای تحریر و تکثیر به “عباس صروم” (کاتب) داد، عباس صروم پس از مطالعه قسمتی از کتاب “الفرند” گفت: من حیرت می‌کنم که تو چگونه هنوز زنده هستی؟ “راوندی” پرسید: برای چه حیرت می‌کنی که من تا امروز زنده‌ام؟ “صروم” جواب داد: برای اینکه آنچه تو در این کتاب نوشته‌ای کفر است و هر مسلمان که این را بنویسد و بر زبان جاری کند کافر می‌شود... راوندی گفت: این‌ها کفر نیست حقایل علمی هستند.[٣٢] راوندی در کتاب “الفرند” قرآن را مردود دانسته و به‌تمام پیغمبران (به‌خصوص به پیغمبر اسلام) تاخته است. او همچنین در کتاب “الذامخ” می‌گوید: “خدا همچون دشمن خشمگینی است که دارویی جز کشتن او نیست”[٣٣].

در قرن سوم هجری اگر چه نشر افکار و عقاید مادی و الحادی تا حدودی رواج داشته با این‌همه باید گفت که در نشر الحاد و زندقه هیچ‌کس به اندازه “راوندی” تند نرفته است. او به قدیم بودن ماده معتقد بود حکمت و رحمت خداوند و بعثت و رسالت انبیأ را انکار می‌کرده است.[٣۴]

انتقاد راوندی از دین و مبارزه او بر علیه خرافه‌پرستی - که در آن زمان توده‌های زحمتکش را تحت انقیاد و اسارت در آورده بود - ضربه خرد کننده‌ای بر آحاد شریعتمداران آن عصر وارد ساخت و بی‌شک بر آرأ و عقاید روشنفکران آن زمان مانند “حلاج” بی‌تاثیر نبوده است.

“راوندی” نه تنها در علوم عقلی سرآمد دوران خویش بود، بلکه در تمام علوم طبیعی نیز استاد بود. او اولین کسی است که گفت: بدن ما در تمام دوره عمر، از دشمنانی احاطه شده که قصد دارند ما را معدودم سازند، اما در داخل بدن ما عناصری به‌وجود می‌آیند که آن دشمنان را دفع می‌کنند و نمی‌گذارند که آن‌ها بر ما چیره شوند.[٣۵] راوندی نخستین کسی است که به‌شکل ساده به گلبول‌های سفید خون و “آنتی بادی‌ها” در دفاع از بدن اشاره کرد.

آنچه را که “راوندی” در هزار و دویست سال قبل گفته، امروزه مورد قبول تمام پزشکان و دانشمندان دنیا است. او همچنین نظریات پزشکی ارزنده دیگری نیز ارائه داده است که اینک مورد استفاده علم پزشکی می‌باشد.

“راوندی” ضروریت طبیعی را همچون قانون عمومی، به‌شکل کلی در نظر می‌گرفت که در تمام عناصر و پدیده‌ها وجود دارد. او پیدایش و تکامل خود به‌خودی گیاه و حیوان را در مورد انسان نیز صادق می‌داند و معتقد است که انسان نیز بدون هیچ‌گونه عامل خارجی (خدا) خود به‌خود به‌وجود آمده، پرورش یافته و به‌کمال رسیده است.

“ابن راوندی” در مورد مرگ، نظریه “اپیکور” را عنوان می‌کند و معتقد است که: تا من هستم، مرگ نیست - و هنگامی که مرگ آمد، من نیستم. قانون مرگ و زندگی، برای “راوندی” یک سلاح تئوریکی در مبارزه علیه مذهب و الهیات است. این قانون روی افسانه‌های “جاویدان بودن روح” خط بطلان می‌کشد.

“راوندی” پس از ارتداد و “الحاد” همواره مورد تعقیب و آزار شریعتمداران و پاسداران تاریک‌اندیشی بود. مورخین می‌نویسند: راوندی دارای ۱۱۴ جلد کتاب و رساله بود.[٣٦] همه این آثار جمع‌آوری و سوزانده شده‌اند و متأسفانه امروز هیچ اثری از آن‌ها نیست.

“عبدالرحیم عباسی” نقل می‌کند که... راوندی در آغاز از علمای بزرگ مذهبی بود اما پس از تحقیق و تفکر، از دین برگشت و ملحد شد.[٣٧] تاریخ فوت “راوندی” را عده‌ای سال ٢۹٨ هجری و گروهی سال ٣٠۱ هجری (سال دستگیری حلاج) نوشته‌اند.[٣٨]

* * *

گذشته از این متفکران، کتب مختل تاریخی از “زنادقه” و ماده‌گرایان بسیاری نام برده‌اند که شرحی از زندگی و عقاید آن‌ها در دست نیست، و این، البته با “سیاست کتاب‌سوزان”، که در طول دوره اموی و عباسی رونق داشت، قابل توجیه می‌باشد.

از جمله “زنادقه” و متفکران ماده‌گرایی که اثری از عقاید و اندیشه‌‌های آن‌ها موجود نیست، می‌توان افراد زیر را نام برد:

  • ابوالخطاب محمد بن لبی
  • زینب مغیره
  • ابن سعید صالح
  • منفذ بن زیاد هلالی
  • عبدالله بن داوود
  • صیهری
  • عماره بن حمزه
  • مطربن ابی الغیث
  • مطیع بن ایاس
  • علی بن الخلیل
  • حماد عجرد
  • نعمان بن طاعوت
  • معن بن زائده
  • حماد زبر قان
  • ابن الاعمی الحریزی و ...

در این مختصر اگر به عقاید الحادی و افكار متفكران بزرگی (مانند ابوحیان توحیدی و ابولعلاء معری) اشاره نشد، برای این است كه: ما در صدد بررسی و مطالعه اندیشه‌های الحادی و مادی تا پایان قرن سوم هجری بوده‌ایم، تا بدین وسیله زمینه‌ای تاریخی در شناخت “انسان - خدایی” و ظهور “اناالحق” حلاج داشته باشیم.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين نوشتار فصلی از کتاب حلاج، دکتر علی میرفطروس است که برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنوسی شده است.
يادداشت ٢: مرقیون یکی از علمای دین مسیح در قرن دوم میلادی بود که از طرف پیشوایان مذهبی تکفیر شد. او آسمانی بودن قسمت‌هایی از کتاب انجیل و تورات را انکار کرد و در اصول مذهب عیسی تغییراتی پدید آورد.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- “نگاه کنید به: عقاید مزدک، دکتر سید علی مهدی نقوی، ص ۱٠٠ و نیز بیست گفتار، مهدی محقق، صص ۱۹٦-۱۹۱.
[٢]- تبصره‌العوام، ص ٣٧
[٣]- نگاه کنید به: تاریخ طبری، ج ۱٢، صص ۵۱۴ و ۵۱۱٧.
[۴]- مزداپرستی در ایران قدیم، کریستن‌سن، ص ۱٦٠ و نیز نه شرقی نه غربی، انسانی، عبدالحسین زرین‌کوب، ص ۱٠٧.
[۵]- اسلام در ایران، ص ٢۴٠.
[٦]- تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۴٣٢
[٧]- نه شرقی، نه غربی، انسانی، ص ۱۱٣.
[٨]- تاریخ طبری
[۹]- تاریخ طبری، ج ۱٢، ص ۵٢۱٣.
[۱٠]- تاریخ طبری، ج ۱٢، ص ۵٢۱۴.
[۱۱]- مروج‌الذهب، ج ٢، ص ٦۹٦
[۱٢]- تاریخ طبری، ج ۱٢، ص ۵۱٧۱.
[۱٣]- تاریخ طبری، ج ۱٢، ص ۵۱٧٢.
[۱۴]- کلیه و دمنه، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، ص ۴٨.
[۱۵]- تاریخ اجتماعی ایران، راوندی، ج ٣، ص ٢٧۱.
[۱٦]- تاریخ گزیده، ص ٦٨٧. “مقفع”
[۱٧]- کتاب الوزرأ و الکتاب، صص ۱۴٦-۱۴۵.
[۱٨]- کتاب الوزرأ و الکتاب، ص ۱۵٠.
[۱۹]- نامه دانشوران ناصری، ج ٣، ص ٣٢۵؛ (و نیز) مغز متفکر جهان شیعه، ص ٣۹۹.
[٢٠]- مقام رازی در فلسفه، عباس اقبال، مجله مهر، سال سوم - آذر ۱۳۱۴ خ، ص ۶۵۵
[٢۱]- مقام رازی در فلسفه، عباس اقبال، مجله مهر، سال سوم - آذر ۱۳۱۴، ص ۶۵۶
[٢٢]- علم اخلاق اپیكور، آ. شیشكین، ص ۲۴
[٢٣]- تاریخ علوم عقلی درتمدن اسلامی، ج ۱، ص ۱۷۶
[٢۴]- معارف اسلامی در جهان اسلامی، سید حسین نصر، ص ۲۳
[٢۵]- مغز متفكر جهان شیعه، ص ۳۹۴
[٢٦]- مغز متفكر جهان شیعه، ص ۴۷۶
[٢٧]- ابوشاكر، ترجمه ذبیح‌الله منصوری، ص ۱۱
[٢٨]- ابوشاكر، ترجمه ذبیح‌الله منصوری، ص۱۲
[٢۹]- الفراق بین الفرق، ص ۴٢۴
[٣٠]- خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص ۹٣.
[٣۱]- خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص ٨٧.
[٣٢]- مغز متفکر جهان شیعه، ص ۱۵٦.
[٣٣]- بیست گفتار، مهدی محقق، ص ۱۹۹
[٣۴]- تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۴٣٠
[٣۵]- مغز متفکر جهان شیعه، ص ۱٦۹.
[٣٦]- خاندان نوبختی، ص ٨٧ و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۴٣٠.
[٣٧]- الفراق بین الفرق، ص ٣۵۴ و نیز مغز متفکر جهان شیعه، ص ۱۴٨.
[٣٨]- الفراق بین الفرق، ص ۱۴٣.



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

علی میرفطروس، حلاج، نشر البرز آلمان، چاپ پانزدهم - ٢٠٠۵ م، برگ‌های ۱٠٢ تا ۱٢٦.