جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

فروید، یونگ، روانشناسی و دین

از: اسماعیل درمان


فهرست مندرجات

[دین][روان‌شناسی]


در بارۀ روان‌شناسی و دین و روان‌شناسی دین مقالات زیادی نوشته شده و این نه تنها به‌خاطر نقش اثرگذار دین در اجتماع [است] بلکه حضور پررنگ آن در علوم انسانی و بالاخص روان‌شناسی بوده است. نوشتار زیر نگاه‌کرد دو روان‌شناس مشهور شاخه روان‌شناسی تحلیلی یا روانکاوی را به بحث می‌نشیند. فروید احتمالاً مشهورترین دکتر عصب‌شناس (نیورالوجیست) بود که به روان‌شناسی رو آورد. یونگ نیز مدتی نزدش شاگردی کرد و بعد به‌علت اختلافات نظری و عملی از استادش جدا شد.

جدا از دیدگاه‌های این دو تیوری‌پرداز حوزه روانکاوی (psychoanalysis)، امروزه روان‌شناسان به تنوع فرهنگی و اعتقادی ارزش قایل می‌شوند و در صورت لزوم در کار کلینیکی از آن استفاده می‌کنند. به‌عبارت دیگر، روان‌شناسان کلینیکی به‌جای مقابله‌کردن با باورهای رایج مراجعین، به این می‌پردازند که چگونه می‌شود از ارزش‌های اعتقادی مراجعین برای بهبودی‌شان استفاده کرد. پرواضح است که با باورهای مخرب و خود-ویرانگر برعکس برخورد می‌شود. این مقاله فقط تیوری‌های این دو متفکر را گزارش می‌کند و حاوی هیچگونه بحث ارزشی نیست. در مقالات بعدی بیشتر به این موضوع پرداخته خواهد شد.

[] روان‌شناسی و دین

دانش روان‌شناسی و روانکاوی رابطه‌ی مستقیمی با دین دارد .به‌همین سبب بنیان‌گذاران این دانش و ادامه‌دهندگان آن همواره به بررسی مسئله‌ی دین و تاثیر آن در روان انسان پرداخته‌اند.

دو تن از بنیان‌گذاران اولیه‌ی رشته روان‌شناسی تحلیلی (روانکاوی)، زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، تحقیقات گسترده‌ای در حوزه‌ی اسطوره و دین دارند و دو مکتب فکری متفاوت در روانکاوی و دین‌شناسی به‌وجود آورده‌اند.

ناگفته پیداست که دانش روان‌شناسی به‌عنوان دانش، چون فیزیک، کیمیا (شیمی)، بیالوجی (زیست‌شناسی) و سایر علوم دانشی سکولار است. اما این علم سکولار که بدون ایمان به خدا و با پیش‌فرض قراردادن آن روح و روان انسان را مورد کاوش قرار می‌دهد، خواص ایمان به خدا و اثر آن را در روان انسان مورد بررسی قرار می‌دهد.

لذا از دیدگاه یونگ “بر خلاف علم فیزیک که بدون انگاره‌ی خداوند به‌کار خود می‌پردازد در روان‌شناسی، شناخت خداوند مسئله‌ای است که قطعاً باید آن را شناخت، درست مثل این که مفاهیمی چون عشق، غریزه، مادر و غیره را باید شناخت.”[۱].

یونگ چون روح و روان بشر را دارای خاصیت و کارکرد دینی می‌داند و برای آن خاصیت روان درمانگرانه قایل است، و حتی به‌همین دلیل به روان‌شناسی علاقه‌مند است، تحقیقات گسترده‌ای در دین‌شناسی و اسطوره‌شناسی داشته است.

دین از نظر فروید: مکتب معارض یونگ از آن فروید است که بر خلاف یونگ، دین را توهم اسکیزوفرنیک یا جنون‌آمیز می‌داند و نه تنها برای آن ارزش حیاتی و روان درمان‌گرانه قایل نیست بلکه آن را ناشی از روان نژندی وسواس‌آمیز عام نوع بشر می‌داند. او به این‌که خدا را رد می‌کرده همواره به‌خود می‌بالیده است.

فروید دین را توهمی جهت آرامش و تحقق رویایی آرزوها می‌داند. از نظر او دین از عقده اُدیپ و رابطه با پدر سرچشمه می‌گیرد. حسادت و رقابت با پدر در تصرف جنس مخالف تا سرحد مرگ و حتی خوردن گوشت قربانی البته نه به جهت کینه و دشمنی، بلکه به‌خاطر کسب قدرتی که پدر دارد و پشیمانی و حرمت ازدواج با مادر و پس از آن حرمت ازدواج درون گروهی اولین تجلیات دین می‌باشند.

پدر محافظ و نگهدارنده و روزی‌دهنده‌ای است که به او پناه برده می‌شود. پشیمانی از عمل خویش و حرمت خوردن حیوانات توتمی و ممنوعیت ازدواج درون گروهی و ... همه از آرزوی سرکوفته‌ی عقده اُدیپ، یعنی کشتن پدر و تصرف جنسی مادر ناشی می‌شود.

فروید، عواطف دوگانه یا دو پهلو نسبت به پدر، یعنی از یک طرف خشم و نفرت و از سوی دیگر عشق و پناهندگی را دوگانه‌ی پاداش و تنبیه ادیان می‌داند.

فروید این نظر داروین را می‌پذیرد که انسان‌های ابتدایی مانند میمون‌های رده بالا به‌صورت گروهی زندگی می‌کرده‌اند.

پدر که از قدرت بسیاری برخوردار بود زنان و فرزندان بسیاری داشت. او پسران جوان را از گروه می‌راند تا زنان را برای جفت‌گیری در انحصار خود داشته باشد. از نظر فروید پدر که رهبری گروه را به‌عهده داشت به‌خاطر حسادت، نزدیکی جنسی را منع می‌کرد. این ممنوعیت مبنا و منشأ توتمیسم و قوانین توتمیستی مانند برون همسری گردید.

سرانجام پسران طغیان می‌کنند و تصمیم می‌گیرند پدر را بکشند و از گوشت او بخورند تا قدرت او را به‌دست آورند. اما به‌زودی احساس گناه می‌کنند و از کرده‌ی خود پشیمان می‌شوند و دوباره به برون‌همسری روی می‌آورند تا از انگیزه‌ی پدرکشی دوباره جلوگیری نمایند.

به این ترتیب قوانین و مراسم توتمی نظیر حرمت زنای با محارم، ممنوعیت شکستن تابوها، میوه‌ی ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای جلوگیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می‌شود.

توتم جد و نیای مشترک قبیله است که نگه‌دارنده و محافظ و الهام‌بخش آنان می‌باشد. لذا دین روان رنجوریی است که از عقده‌ی ادیپ و رابطه با پدر ناشی می‌شود.

روانکاوی به مثابه‌ی دانشی که باید موضع و روشی علمی داشته باشد انگیزش‌های خاص پشت باورهای دینی را نمایان می‌سازد. آنچه که تجلی می‌یابد، مجموعه‌ای از تکانه‌های آرزومندانه‌ای است که دین را به‌عنوان چیزی با منشأ دقیقاً انسانی نمودار می‌سازد که صرفاً بر حسب تمایل طبیعی بشر برای حفاظت و خوشبختی قابل تبیین است.

به اعتقاد فروید، این تکانه‌ها از درماندگی کودک بر می‌خیزند و از طریق تصویر پدر - خدا، تا بزرگسالی ادامه می‌یابند. پدر واقعی که در ابتدا کودک ناتوان را حفاظت کرده است، اکنون به مثابه خدایی که فرد را در برابر تمامی خطرهای دنیای واقعی مصون می‌دارد، زنده می‌شود؛ به نظر فروید، این‌که فرد بزرگسال باید مشتاق به عبادت خدا باشد، آشکارترین مدرک از ماهیت خردسالانه‌ی این باور است.

به اعتقاد فروید، دین بازگشت به شیرخوارگی است.”[٢]

از نظر فروید دین ناتوانی عقلی انسان برای چشم‌پوشی آگاهانه از غرایز به‌منظور زندگی اجتماعی است. دین مانع فرایند رشد و بالندگی عقلانی انسان است و می‌خواهد انسان را در دوران کودکی نگهدارد. “دین زاییده‌ی عطش اطاعت است، اطاعتی که به‌شکل آیین‌ها و تشریفاتی به اجرا در می‌آید.”[٣]

فروید نیز به تبع متفکران پس از عصر روشنگری نظیر اگوست کنت و هگل و خصوصاً جیمز فریزر تاریخ را به ادوار و اعصار مختلف تقسیم می‌کند. او سه مرحله برای تاریخ قایل است:

۱- مرحله جادویی: در این مرحله بشر همه توانی را به‌خود نسبت می‌دهد و با قدرت جادوگری ارواح و شیاطین وحتی طبیعت را تحت کنترل خود در می‌آورد.

۲- مرحله دینی: در این مرحله بشر همه توانی را به خدایان نسبت می‌دهد و خود را در اطاعت و انقیاد آنان در می‌آورد. در این مرحله انسان دوره‌ی کودکی و شیرخوارگی را طی می‌نماید. مثلاً اگر از اصول تمدن و قوانین اخلاقی و نظم اجتماعی پیروی می‌نماید به‌دلیل اعتقاد و اطاعت از فرامین خدایان است. اگر نظریات و ایمان و اعتقادات دینی موجب آرامش روحی و روانی می‌شود، فقط به این دلیل است که انسان در مرحله شیرخوارگی و کودکی قرار دارد.

بدون تکیه‌گاه دینی و الطاف الهی مانند کودکی که خانه‌ی گرم و نرم والدین را از دست می‌دهد، درمانده و بی‌پناه می‌شود. فروید می‌گوید: ”البته به‌طور حتم این کودک بودن محکوم به فناست. انسان نمی‌تواند تا ابد کودک باقی بماند؛ او در نهایت باید به "زندگی خصمانه" وارد شود. ما این امر را "آموزش واقعیت" می‌نامیم.”[۴]

او زندگی دینی را چون سمی (زهری) می‌داند که از نظر انسان نا بالغ به‌دلیل اعتیاد، شیرین به‌نظر می‌رسد. اما از آن‌جا که انسان نمی‌تواند برای همیشه در مرحله کودکی بماند برای رهایی و رسیدن به بلوغ و عقلانیت خواهد جنگید و در این نبرد پیروز خواهد شد. ”اگر چه زندگی بدون سم دین دشوار خواهد بود، این امر ارزش جنگیدن با این مشکلات را دارد. انسان با رها کردن افسانه‌ی دنیای دیگر، به قابلیت‌های خود دست می‌یابد.”[۵]

۳- مرحله علمی: در این مرحله “بشر همه توانی خود را رها می‌کند چرا که دیدگاه علمی نسبت به جهان، دیگر هیچ جایی را برای همه توانی بشر باقی نمی‌گذارد؛ در این مرحله انسان‌ها کوچکی خود را می‌پذیرند و فروتنانه تسلیم مرگ و سایر مقتضیات طبیعت می‌شوند.”[٦]

فروید فرایند رشد عقلانیت را به‌علت این‌که انسان‌ها بیشتر از احساسات و هوا و هوس‌ها و غرایز پیروی می‌کنند، بسیار کند و دشوار می‌داند. او می‌گوید: ”اگر انسان‌ها را بتوان آموزش داد که دین را به مثابه‌ی یک پندار بنگرند، آن‌گاه امید بیشتری برای پیشرفت اجتماعی وجود خواهد داشت... آموزش بی‌دینی تلاش ارزشمندی است و دلایل منطقی وجود دارد که نتایج این امر، به‌طور کلی سودمند خواهد بود.”[٧]

از آن‌جا که دین به شکل کودکانه و خیالی زندگی مرتبط است، مانع فرایند رشد فردیت می‌شود. اما فروید معتقد است که هر چه افراد پخته‌تر می‌شوند گرایش به کودکی از بین می‌رود. لذا در فرایند رشد انسان و رسیدن به عقلانیت دین از بین می‌رود.

فروید در دوره‌ای زندگی می‌کرد که گرایش‌های ساینتیستی و پوزیتیویستی و روش تجربه باوری خام رواج کامل داشت. برای مثال ارنست ماخ فیلسوف، فیزیکدان و ریاضیدان اتریشی علم را در روش مشاهده و تجربه خلاصه می‌کرد و برای مسأله و فرضیه و اندیشه در فرایند شناخت ارزشی قایل نبود.

او فرض وجود الکترون را برای توضیح وضع اتم به‌دلیل غیر قابل مشاهده بودن رد می‌کرد. فروید نیز متأثر از آن فضای فکری علم را در مشاهده و تجربه و آزمایش خلاصه می‌کرد و فرضیۀ و تخیل و شهود از نظر او ارزش و اعتباری نداشت.

    “علم بیان می‌کند که تنها منشأ دانش، آن چیزی است که از مشاهده‌ی قابل آزمایش و اثبات بر می‌خیزد و هیچ منشأ دانش، همچون وحی، شهود و غیب، قابل اطمینان نیست چرا که تمامی آن‌ها ارضای تکانه‌های آرزومندانه به‌حساب می‌آیند - علم به دقت مراقب است تا از هرگونه عامل فردی و تاثیرات محیطی به دور بماند - رویه آن، رسیدن به‌همسانی با واقعیت است - این همسانی با دنیای واقعی بیرونی را حقیقت می‌نامیم.”[٨]


[] چند نکته انتقادی

فرضیات فروید در مورد قبایل بدوی و انسان گله‌ای داروین مبتنی بر مشاهده و تجربه نمی‌باشد و حاصل حدس و گمان است. این فرضیه به افسانه‌ی پریان بیشتر شبیه است تا یک نظریه علمی.

همین‌طور نظریه‌ی توتم و تابو نیز با واقعیت‌های همه‌ی جوامع منطبق نیست. از آن مهمتر این‌که توتم و تابوها صرفاً زاییده عقده ادیپ و تقابل پسر با پدر نمی‌باشند. فروید افسانه عقده ادیپ را چنان مطلق می‌کند که حتی مکیدن پستان مادر توسط نوزادان را نیز ناشی از آن می‌داند.

عملی که از نیاز تغذیه و رشد و در مراحل بالاتر علاوه بر آن‌ها از نیاز به محبت و امنیت البته نه به مفهوم جنسی و فرویدی آن، ناشی می‌شود.

نگاه فروید به همه‌ی مسایل از جمله به دین از زاویه‌ی عقده‌ی جنسی و لذا مردسالارانه است. به‌همین سبب به فرهنگ‌ها و جوامعی که مادرسالار بوده‌اند و یا به ادیانی که الهه‌های مؤنث داشته‌اند توجهی نکرده است. او همچنین روشن نکرده است که شیرخوردن دختر از سینه مادر چگونه با نظریه جنسی او منطبق است.

روش علمی فروید یعنی روش مشاهده و تجربه و آزمایش با فرضیه جنسی او تناقض و نایکسانی ریشه‌ای دارد، زیرا فرضیه جنسی او پنداری است که هر کار و عمل و انگیزشی را توجیح می‌نماید و در هیچ شرایطی و بر پایه هیچ آزمایشی نقض و ابطال نمی‌شود. او نشان نمی‌دهد که تحت چه شرایطی حاضر است از مدعای خود دست بردارد.

همان‌طور که قبلاً ذکر شد فروید تحت تاثیر تفکر پوزیتیویستی مشاهده و آزمایش را روش اثبات نظریه می‌داند. در صورتی که اولاً فرضیات اولیه‌ی فروید در مورد عقده‌ی ادیپ و قبیله‌ی اولیه و چگونگی زایش و تداوم دین به‌هیچ طریقی قابل اثبات نمی‌باشد.

بر خلاف نظر و روش فروید حتی در علوم طبیعی هم اگر به عدد ستارگان آسمان در تایید یک نظریه شواهد جمع نماییم باز هم فرضیه اثبات نمی‌شود، بلکه بر عکس یک مورد نقض کافی است تا تئوری ابطال شود. امروزه بر پایه عقلانیت انتقادی، روش مشاهده و آزمایش و اثبات و انطباق با واقعیت و دوری از پندار و انتزاع که فروید به‌عنوان روش علمی پذیرفته بود توهمی بیش نیست.

نقش نظریه و طرح مسأله در علم انکارناپذیر است. ما به‌هیچ طریقی و با هیچ دلیلی نمی‌توانیم فرضیات خود را اثبات کنیم، برعکس فقط می‌توانیم آن‌ها را نقد نماییم.

غریزه جنسی مهم‌ترین غریزه‌ی حیات و تداوم آن می‌باشد. اما تنها غریزه‌ی حیات و زاینده‌ی دین و فرهنگ و پیشرفت و علم و تمدن نمی‌باشد. برعکس اگرچه حیوانات بر پایه غرایز زندگی می‌کنند اما انسان تنها موجودی است که می‌تواند غرایز را مهار نماید و از آن‌ها فراتر برود و حتی به‌قول یونگ به‌حالت بدون غریزه برسد. این چیزی است که فروید هم بر خلاف نظریه جنسی‌اش به آن اذعان و اعتراف کرده است.

بر پایه مرحله‌بندی فروید در مرحله‌ی علمی انسان از مرحله کودکی و شیرخوارگی خارج می‌شود و به بلوغ عقلانی می‌رسد و حیات خود را بر پایه عقل و خرد تنظیم می‌کند، نه غرایز و پندارهای ناشی از آن. تناقض و ناسازگاری بنیادی اندیشه فروید در همین نکته است.

البته فروید در دوران پختگی فکری خود غریزه‌ی مرگ را نیز وارد دستگاه فکری خود کرد و از تقابل غریزه‌ی حیات و غریزه مرگ سخن می‌گفت. هرچند که با تعریفی که روان‌شناسان از جمله خود فروید از غریزه مبنی بر جاذبه و کشش و گرایش ذاتی موجود زنده برای حفظ حیات کرده‌اند، مرگ اگر چه گریز ناپذیر است اما غریزه نیست.[۹]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله با اجازه‌ی نویسنده آقای اسماعیل درمان برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- یونگ، رویاها، ترجمه دکتر اسماعیل‌پور، ص ۸۶
[٢]- مایکل پالمر، فروید، یونگ و دین، ترجمه محمد دهگانپور - دکتر غلامرضا محمودی، ص ۲۴
[٣]- همان‌جا، ص ۶۴
[۴]- همان‌جا، ص ۷۳
[۵]- همان‌جا، ص ۷۳
[٦]- همان‌جا، ص ۵۳
[٧]- همان‌جا، ص ۷۳
[٨]- همان‌جا، ص ۲۳
[۹]- درمان، اسماعیل، فروید، یونگ، روانشناسی و دین، وبسایت روان آنلاین



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وبسایت روان آنلاین، برگرفته از: وبلاگ یونگ (مکتب زوریخ)