[مولویشناسی] [مولانا جلالالدین بلخی]
اين حقيقت كه وى نه تنها در ميان همكيشان مسلمان خود بلكه در ميان مسيحيان و يهوديان قونيه محبوب بود و مقام والايی داشت، بهمعناى نقش آينده وى در گفتوگو ميان اديان تعبير مىگردد.
[↑] تأثيرات مولانا در شرق و غرب
در تاريخ ۱٧ دسامبر ۱٢٧٣ كه مولانا در قونيه درگذشت، در مراسم تدفين وى نه تنها مسلمين بلكه مسيحيان و يهوديان نيز شركت نمودند و بر سر مزار مولانا سماع بزرگى بههمراه همخوانى برگزار گرديد. اين حقيقت كه وى نه تنها در ميان هم كيشان مسلمان خود بلكه در ميان مسيحيان و يهوديان قونيه محبوب بود و مقام والايى داشت، بهمعناى نقش آينده وى در گفتوگو ميان اديان تعبير میگردد. همچنين براساس منابعى كه در دست است روشن گرديده كه مولانا با روحانيون يونانى كه در آناتولى مركزى از مدتها قبل فعاليت مینمودند در ارتباط و رفت و آمد بوده است.
روابط مولانا با يونانىها بسيار خوب بوده و احتمالاً بعضى از آوازهاى محلى و بومى يونان وى را برانگيخته و شايد بههمين علت وى نه بهزبان فارسى بلكه بهزبان يونانى قرون وسطى قطعاتى را سروده است. همچنين وى زبان رايج آن زمان يعنى تركى قرون وسطى را در اشعارش بهكار برده است. سرودن حدود ٢٠٠ غزل بهزبان عربى نيز نمايانگر تسلط وى بهادبيات كلاسيك عرب میباشد.
چنين بهنظر میرسد كه در زمان حيات و نيز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فكرى و ديدگاه وى در نواحى كه دوستدار ادبيات فارسى بوده و از آن استفاده میشده، اشاعه يافته بود.
اين اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشكارتر از نواحى ديگر بود و من معتقدم كه اين امر كه يك عارف هندى بهنام على كلكتهای بهقونيه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا بهنام سلطان ولد ملاقات نموده، حقيقت دارد. وى يك نسخه از مثنوى را با خويش بههند میبرد. اين امر را نمیتوان ثابت كرد ولى حقيقت اين است كه مثنوىهاى كوتاه بوعلى قلندر بهسبك و روان مثنوى معنوى نوشته شده و در واقع ديدگاه و تفكر ساده شده مولانا میتواند قلمداد شود. بدون شك طرز تفكر موجود در مثنوى در زمان حيات سلطان ولد يعنى ۱٣۱٢ سال قبل در شبه جزيره هند شناخته شده بود پس از آن شاهد تأثيرات دائم اشعار مولوى در شبه قاره هند میباشيم و اين تأثيرات بهقدرى عظيم است كه يك وقايعنگار هندو در قرن ۱۵ از بنگال گزارش میدهد كه برهمن مقدس هم مثنوى رومى را مطالعه میكند. بايد توجه نمود كه در شمال سرزمين هند از سال ۱٢٠٦ زبان و ادبيات فارسى زبان ادارى آن منطقه بهشمار میرفت. بنابراين اشاعه و گسترش تفكر مولوى در شبه قاره هند كار سهلى بود و زمانى كه مولوى در مثنوى خويش آواز نى را میآورد:
"بشنو از نى چون حكايت میكند / از جدايىها شكايت میكند" آنگاه بنگالىها آن را انعكاسى يا مقايسهای با فلوتى كه كريشنا با اشتياق مینوازد، میبيند.
فلوت بهعنوان يك آلت موسيقى معنوى و عرفانى هر دو در سنت زنده است و استفاده میگردد. از سال ۱۵٠٠ م. بهبعد مثنوى و قسمتهايى از ديوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناختهتر میگردد.
در عهد مغول در فاصله سال ۱۵٢٦ م تا اواسط قرن نوزدهم، ما شاهد تأثيرات روزافزون تفكرات مولانا در ادبيات هندوفارسى و پس ازآن در ادبيات اردو میباشيم. در دوران مغول بهخصوص پس از اكبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زيادى از مفسران مذهبى وجود داشتند. شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نيز بهتعدادى از عالمان مأموريت داد تا درباره مثنوى تفسيرنويسى نمايند. در قرون ۱٧ و ۱٨ نمیتوان هيچ آثار منظومى را در ادبيات فارسى يافت كه بیتأثير از مثنوى نوشته نشده باشند. اين نكته نيز بسيار مهم است كه حتى در ادبيات عاميانه نيز پژواك تفكرات مولانا بهچشم میخورد. براساس ميراث فرهنگى موجود در سند در قسمت جنوبى پاكستان امروز كه از سال ٧۱۱ م تحت حكومت اسلام درآمد، مثنوى بهطور دائم مطالعه میشده است.
شاعر بزرگ سندى زبان، شاه عبدالليف متوفى بهسال ۱٧۵۱ در رسالهاش كه اثر بزرگ نظمى وى است، بهحدى منعكس كننده نحوه تفكرات مولانا است كه هربرت سلى مینويسد: "اين كافى است كه شاه عبدالليف با آثار مولانا آشنا باشد و از اين طريق بتوان آثار وى رادرك نمود". بهخاطر میآورم كه اولين بار كه رساله سندى شاه عبدالليف را خواندم، بهناگهان قسمتى از جملات مثنوى را مشاهده كردم، بهخصوص مصرعهايى از دفتر اول (مصرع ۱٧٠۴) كه در آن مولوى از آب صحبت میكند كه نه تنها تشنگان بهدنبال آب میگردند، بلكه آب نيز در جستجوى تشنگان است.
شاه عبدالليف راز عشق ميان چشمه آب و انسان تشنه را در رسالهاش بهشكل يك داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونههايى ازاين دست را در اثر وى بسيار میتوان يافت.
در قديم نيز در مناطق مسلمان نشين چنين گفته میشد كه عارفان بزرگ در كتابخانههاى خويش اين سه كتاب را حتماً دارا هستند، يعنى قرآن، مثنوى و ديوان حافظ اين سه كتاب بهشكلى استاندارد و سنتى نزد همه عارفان قرن ۱٨ در ايالت سند نيز يافت میشد.
در تمامى آثارى كه بهصورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوى مولانا نقش بسيار عميقى را ايفا نمودهاند.
نيكلسون كه ما بهخاطر ترجمه و چاپ كامل مثنوى از او سپاسگزارى مینماييم، از تفسير عالم و محقق هندى "بحرالعلوم" بهعنوان بهترين تفسير نوشته شده ياد میكند. بحرالعلوم بهسال ۱٨۱۵ در شهر مدرس درگذشت.
اما میتوان نقشهاى بسيار مهم تر مثنوى و كليه اشعار مولانا را مشاهده كرد. هر كسى كه آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، میداندكه اقبال تا چهاندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وى احساس مسؤوليت مینمايد.
به خاطر میآورم زمانى كه دانشجوى جوانى بودم و براى اولين بار مقاله نيكلسون درباره اثر اقبال بهنام "پيام مشرق" را مطالعه نمودم، مشاهده كردم كه چگونه اقبال در اين اثر كه بهسال ۱۹٢٣ م منتشر گرديد براى اولين بار هر دو شاعر محبوب خويش را در كنار هم قرار داده است. او در تفكر خويش ملاقاتى ميان گوته شاعر آلمانى و مولانا در بهشت را تجسم مینمايد و درباره حقيقت مولانا سخن میراند و بدان جا میرسد كه "زيركى و هوشمندى از جانب شيطان میآيد و عشق از جانب انسان". اقبال از اينكه مولانا بهعنوان بزرگ ترين شاعر ايرانى محسوب میشود همواره بهوجد میآمد. وى مولانا را بهعنوان راهبر خويش در "جاويدنامه" میشناسد و از طريق رهبرى مولانا عروج روح آدمى بهبالا و در نهايت رسيدن بهخداوند را تجربه میكند، همان طورى كه دانته در كمدى الهى ورجيل را بهعنوان راهبر خويش جهت عروج بهآسمان انتخاب میكند.
تصور اقبال چنين است كه وى در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده میكند. من نسبتاً مطمئن هستم، ولى نمیتوانم بهاثبات برسانم كه تصوير بهدست آمده از مولانا بهتوسط اقبال مرهون مجموعه كوچكى از آثار مولانا توسط نيكلسون بوده است و اين مجموعه بهنام "اشعار انتخابى از ديوان شمس" در سال ۱٨۹٨ م در كمبريج منتشر گرديد و اغلب تفسيرهايى كه وى از ديوان شمس داشته، براساس همين مجموعه انجام گرديده است. مجموعهای كه من در دوران دانشجويى نسخهای از آن را براى خويش دست نويسى نمودم. من معتقدم كه انعكاسهايى كه درباره مولانا در اقبال ايجاد گرديد، بهوجود همين منابع برمى گردد. مولانا براى اقبال بهمثابه يك انسان ايدهآل خداجوى تلقى میگردد.
قسمتى از اشعار برجسته وى كه همواره بهمناسبتهاى مختلف تكرار میشود چنين است:
"انسانم آرزوست" من بهدنبال انسانى میگردم و اين چيزى است كه اقبال در مولانا آن را میيابد كه دربرگيرنده نيروى محركه عشق خداوندى است، پس از اقبال نيز گروهى از شاعران بودند كه مولانا را سمبل خويش قرار دادهاند كه البته نمیتوانيم وارد جزييات آثار آنهاشويم و اين دسته از شعرا بهزبانهاى هندوفارسى، اردو، سندى و يا حتى بهزبان بنگالى شعر میسرودند. اما تأثير مولانا در كشورى كه وى بيشتر ساليان عمر خويش را در آنجا سپرى نموده است چيست؟ از زمانهاى قديم تاكنون بر روى آثار مولانا تحقيقات زيادى انجام گرفته است.
آداب و قواعد مولوى كه از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه يافت، بيش از همه در روشنفكران و هنرمندان امپراتورى عثمانى تأثير نهاد و رقص جمعى سماع در اغلب مناطق عثمانى اشاعه يافت ولى سماع مولوى در هند وجود نداشت اگرچه صوفيان هندى بهموسيقى علاقه داشتند.
البته قابل درك است كه تفسير و شرح مثنوى قبل از هر جا در تركيه آغاز گرديد. دانشمندان و عالمان ترك و نيز بوسنيايى بيش از همه در اين زمينه سهم دارند و يكى از مقاصد آنها اين بود كه اين اثر را براى كسانى كه بهزبان فارسى آشنايى نداشتند در دسترس قرار دهند. ميل ارائه و تفسير آثار مولانا بهزبان تركى از دوره جمهوريت بهبعد افزايش يافت، بهاين ترتيب كه امروزه بهسختى میتوان خواننده ترك زبانى را پيدا نمود كه براى خواندن آثار مولانا زبان فارسى را بداند. در طول ٧٠ و يا ٨٠ سال اخير مثنوى و قسمتهايى از ديوان شمس بهگونههايى مختلف انتقال يافته است. در اينجا من از يكى از مترجمان عاليقدر بهنام "شيخ عبدالباقى گول پينارلى" نام میبرم كه مثنوى و ديوان شمس را بهزبان تركى جديد و گونهای مدرن ترجمه نموده و تفاسير متعددى بهصورت دست نوشته از وى موجود است. اما بهنظرمن كارى كه بسيار اهميت دارد وظيفه دانشمندان و عالمان است كه همواره سعى داشته و دارند كه آثار مولوى را بهزبان مدرن تركى امروز برگردانند.
خوش نويسان ترك همواره سعى داشتهاند كه با رقابت با ديگران جمله "يا حضرت مولانا" را بهشكلى زيبا خوش نويسى نمايند و امروزه میتوان آويزهايى طلايى با اين مضمون را يافت. اما انسان متعجب خواهد گشت كه مشاهده نمايد كه در غزليات مدرن ترك كه در دهههاى اخير سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعكاس داشته است. بنابراين تنها ترجمهها و تفاسير گول پينارلى و طارق يحيى وديگران درباره مولانا نيست، بلكه شاعران مدرن امروز نيز همواره در آثار خويش بر وى اقتدا مینمايند. هر شخصى كه با ادبيات مدرن ترك آشنايى دارد، میداند كه يحيى كمال بيات لى، متوفى بهسال ۱۹۵٨ م يكى از بزرگ ترين نمايندگان ادبيات كلاسيك ترك میباشد. يكى ازآثار تقريباً ناشناخته ولى بسيار باارزش وى بهنام "سماع سماوى" بهمعناى رقص آسمانى است كه در آن از تجربيات و احوال دراويش كه بارقص چرخان حول خويش، خود را در آسمان میيابند، صحبت مینمايد. همچنين نيز شاعر سورآليست ديگرى بهنام آصف خان جلبى درمورد رقص سماع اثرى بسيار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر ديگرى بهنام نظيم حكمت نيز میتوان نام برد كه وى در دنياى غرب بهعنوان پيش قراول سوسياليسم و منتقد سنن و رسوم شناخته میگردد و در مسكو درگذشته است. وى در دوران جوانى خويش شعرى بسيار زيبا و مملو از احساسات بهافتخار حضرت مولانا سروده است. بههر حال قونيه موضوع تعداد بسيار زيادى از كتب بوده است كه در دهههاى ۴٠ و ۵٠ در تركيه بهطبع رسيدهاند.
به خاطر میآورم، البته از اينكه دوباره از خودم صحبت میكنم از شما عذرخواهى میكنم زمانى كه براى اولين بار بهعنوان يك شرقشناس جوان كه بهتركيه آمدم و پول بسيار كمى بههمراه داشتم همان طورى كه اغلب دانشجويان بهاين معضل مبتلا هستند، سعى كردم تا آخرين فنيگها را پس انداز نمايم تا بتوانم بهقونيه بروم. در آن زمان قونيه هنوز ماواى رويايى براى حيوانات بود و طبيعت زيباى خود را داشت. اگر انسان رعد و برق بهارى را در قونيه ديده باشد و اينكه يك شبه درختان سبز میشوند و شهر از عطر مملو میگردد، آنگاه میتوان بهناگهان پى برد كه چرا اشعار بهارى هميشه در اثار منظوم مولانا بهكرات بهچشم میخورد، زيرا وى بهار را سمبل بيدارى میداند. من معتقدم كه اگر شخصى يك بار چنين روزى را در قونيه مشاهده نمايد، آنگاه میتواند بهراحتى تصاوير ترسيم شده از جانب مولانا رادرك نمايد.
همان طورى كه در ابتدا عرض نمودم تاكنون بهتأثيرات ترجمههامر ـ پورگشتال و روكرت از رومى در ادبيات آلمانى بسيار پرداختهام. امااين تأثيرات نه تنها در ادبيات آلمانى از قرن ۱۹ با ترجمه "رومى" آغاز گرديد، بلكه همچنين در ادبيات انگليسى از همان زمان نيز براى اولين بار قابل مشاهده است. در اين جا ما شاهد اولين ترجمه از قسمتهايى از مثنوى بهزبان انگليسى هستيم و بهدليل ترجمه ـ هامر ـ پورگشتال و روكرت از مثنوى، هگل ـ فيلسوف نيز بهرومى علاقه مند گرديد و بعضى از عناصر اوليه تفكرات خويش را از وى الهام گرفت.
در سال ۱٨٢۱ م كتابچهای بهزبان لاتين توسط يك تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان: Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica و بهمعناى "صوفى گرى و يا پانتهايسم ايرانى" منتشر گرديد كه در آن بهاين مطلب كه صوفى گرى با فلسفه پانتهايسم تفاوت دارد، پرداخته است.
اما وى با تمام بيزارى از تمام چيزهايى كه جنبه عرفانى داشته، همان طورى كه اغلب روحانيون، پروتستان چنين هستند، براى اولينبار در اين كتابچه يكى از معروفترين داستانهاى مثنوى را بازگو نموده كه در آن يك عابد فكر میكند كه دعاهايش مستجاب نمیگردد. اين يكى از زيباترين داستانهاى مثنوى میباشد كه بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را میخواند تا اينكه شيطان بر وى ظاهر گرديده میگويد كه از خداوند پاسخى نخواهد شنيد و اين سعى و تلاش تو براى دريافت پاسخ از خدا بيهوده است پس تسليم من شو و دست از اين عمل بردار. سپس زاهد در خواب میبيند كه از جانب خداوند پاسخ میرسد كه "اى انسان صدا كردن تو، صدا كردن من است و من اينجا هستم" اين بدين معناست كه عبادت يك هديه خداوندى است و هر چه انسان در حين عبادت بهجاى آورد در حقيقت از جانب خداوند برزبان آورده است." در هر خطاب تو كه میگويى كجا هستى خطاب من نيز میباشد و در پى آن خداوند میگويد لبيك من اين جا هستم. اين يكى از عميق ترين و زيباترين داستانهاى مثنوى میباشد ولى وى نظر موافقى با اين داستان ندارد و آن را نمیپذيرد، وى اين مسأله را كه خداوند عبادت را تا حدودى در درون خود انسان قرار داده را بیمعنا میداند.
جالب توجه اين جاست كه اين داستان در يك اثر سوئدى كه در باره اديان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدى بهنام ناتان زودربلوم كه يكى از بانيان علوم دينى مقايسهای میباشد اين داستان را در آن اثر يافت، براى وى اين نشانهای بود مبنى بر اينكه اسلام نيز همانند مسيحيت بهعفو و بخشش آشنايى داشته و معتقد است. زودربلوم اهميت اين داستان را در جهت تفاهم بيشتر ميان اديان متذكر گرديده و در ميان تمامى آثار داستانى دينى در اروپا، آن را بهعنوان يك نمونه مهم براى عرفان اسلامى و نيز تمامى محافل عرفانى برشمرده است.
انگليسىها قبل از همه مولانا و آثارش را پذيرفتند و اين پذيرش از طريق ترجمههاى كامل و يا بخشهايى از مثنوى بوده است. در آلمان نيز همواره خلاصههايى از آثار مولوى نوشته شده از جمله توسط گئورك روزن كه براساس ترجمه كتاب اول مثنوى انجام گرفت و اين كار توسط پسرش فريدريش روزن در سال ۱۹۱٣ م دنبال گرديد.
ولى پس از پايان جنگ جهانى اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپاى مركزى بهشكلى جدى بهجريان افتاد. در اين مقطع زمانى ما تلاشهاى زيادى را شاهد هستيم كه سعى در فهم و درك مولانا دارند. مارتين بوبر میگويد كه دو دانشمند سوئدى و روسى ترجمههايى از اين آثار را انجام داده و پس از آن در جمهورى دموكراتيك آلمان (آلمان شرقى سابق) بعضى از آثار مولانا را بهعنوان نماينده فلسفه ديالكتيك معرفى نمودهاند.
ما بيشترين قدردانى را از پروفسور نيكلسون مینماييم و ترجمه ارزنده و تفسير بسيار خوب از مثنوى را مرهون تلاش و زحمات وى میدانيم. وى در عين حال آثار كوچكى درباره "رومى" تأليف نموده و جانشين وى آرتور جان آربرى فعاليتهاى استادش را ادامه داد وداستانهاى مختلفى از مثنوى، اشعار و رباعيات را بهزبان انگليسى ترجمه نمود.
در آلمان پس از روكرت، تنها قسمتهايى از رومى در دورههايى مورد توجه قرار گرفتند. البته شايد توجه و علاقه بهرومى بيشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانى دوم كارهاى عملى زيادى در اين زمينه صورت نگرفته بود.
هلموت ريتر، دانشمند بزرگ، همت خويش را مشغول مولانا نمود. خود من نيز شخصاً در دوران شور و شوق جوانى ام مجموعهای از آثار ديوان را ترجمه نموده و كتابچهای را در مورد چيزى كه در قلبم جاى دارد، يعنى همان گفتار جلالالدين رومى را بهرشته تحرير درآوردم. پس از آن همانطورى كه در كارهايم نشان دادم، چيزى كه رومى را متمايز از ديگران مینمايد همان نحوه و شيوه گفتار وى است. او داراى زيباترين تفكرات فلسفى و دينى است اما اينكه وى چگونه اين تفكرات را بهزبان میآورد بهنظر من مهمترين و اصلىترين نكته است. فكر میكنم كه وى بهترين مثال و تعبير و نماينده براى سوريه ۴۱ آيه ۵٣ از قرآن میباشد. جايى كه خداوند میفرمايد:
"ما بهشما آيات و نشانههاى خويش را نشان داديم، در افق و در روح شما" اين بدين معنى است كه هر چه انسان در اين جهان مشاهده میكند، تماماً نشانههاى وجود خداوند است. همانطورى كه در مثل قديمى عرب داريم "در هر كس نشانهای وجود دارد كه نشان دهنده آن است كه او يك وجود است."
اگر آثار رومى را مطالعه نماييد، خواهيد يافت كه هر چيزى كه در اين جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فيل، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش كور، همه و همه آياتى از خداوند میباشند. اينها براى شعراى عارف كه تنها بهاصول نظرى بسنده نكرده بلكه هر چه را كه مشاهده میكنند بهعنوان اثبات وجود خدا و عشق الهى قلمداد میكنند، مهم هستند.
همكار من، كريستف كنوبل، در برن نيز خود را صرف كار و تحقيق در اشعار مولانا نموده و در آمريكا نيز مجموعهای از رسالههاى دكترى وجود دارد. يكى از دانشجويان من درباره علم پيشگويى رومى رسالهاش را نوشته و ديگر دانشجويانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومى درسرودن اشعار بهزبان فارسى و عربى تحقيق نموده و در سال ۱۹٨٧ م نيز سمپوزيوم بسيار خوبى در لوس آنجلس برگزار گرديد كه بهديدگاههاى مختلف آثار رومى پرداخت.
همان طورى كه قبلاً نيز متذكر شدم، رومى در اين ميان تبديل بهيك سمبل فرهنگى گرديده است طورى كه نام وى بر سر زبانها جارى است. اما زمانى كه اشعارى را كه در رثاى وى سروده شده و میشود را بهعنوان يك شرقشناس كنترل مینمايم، تقريباً شوكه میگردم. از جانب ديگر مولوى نيز در ميان مردم بسيار محبوب گرديده است، بهخصوص از سال ۱۹۵۴ كه گارد قديمى قونيه در انظارعمومى وارد گشت و پس از آن همواره مردم بيشترى بهجمع دوستداران مولانا میپيوندند و گروههاى دوستداران مولانا در همهجا وجوددارند و در آمريكا نيز محلى بهنام مركز مولانا برپا گرديده است.
در تركيه نيز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند كه زبان فارسى را نمیدانند، اما حداقل با زمينههايى اسلامى آشنا هستند و از جانب ديگر انسانهاى فراوان و متجدد كه مشتاق مولانا بوده ولى هيچ گونه آشنايى و اطلاعى از اسلام و فرهنگ اسلامى ندارند. آنها احتمالاً مايلاند تاقطعاتى از مثنوى و يا ديوان را ترجمه نمايند، ولى با روح آنها چيزى كه حتماً بايد در آثار و اشعار مولانا درك و فهميده شود، آشنايى ندارند واين مسأله را من بسيار غمانگيز میبينم.
بههر حال نام وى، نامى آشنا بوده و بسيارى از جنبش و جماعات مشتاق وى، نام مولانا را در غرب شناساندهاند.
در اينجا بايد از كارهاى همكارم اوا دوويتارى در پاريس ياد نمايم. وى بهشكل بسيار فشردهای در زمينه آثار مولانا كار و تحقيق نموده و ما بهخاطر مجموعهای از ترجمههاى مثنوى بهخصوص كتاب "فيه مافيه" كه توسط وى انجام گرديده است، از ايشان تشكر مینماييم. در ايتاليا و چكسلواكى تعدادى ترجمه از مولوى وجود دارد.
جالب توجه است كه آهنگساز بزرگ لهستانى بهنام شيما نوفسكى بههمين ترتيب مولانا را بهعنوان يك الگو و مدل شناخته و يكى ازكارهاى خويش را بهرومى اختصاص داده است اين بدين معنى است كه تأثيرات مولانا در همه جا قابل لمس است. همواره آثار وى تفسير مىگردد و ما او را بهعنوان يك عارف بزرگ میشناسيم. بعضى وى را بهعنوان مترجم تعدادى از اشعار ابن عربى بهزبان فارسى شناختهاند كه البته من اين امر را درست نمیدانم و بعضى وى را بهعنوان يك پانته ايست میشناسد كه در اين مورد بسيار شك دارم. در واقع براى من،هر زمانى كه بخواهم درباره وى صحبت نموده و توضيح دهم، میتوانم از وى بهعنوان يك مفسر قرآنى نيز نام ببرم. يك انسان كه در تمام عرصه هستى همه چيز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعكاس وجود وى تلقى نمايد، هيچ چيزى بهتر از قطعه شعرى كه در پايان مثنوى آمده، گوياى حالش نمیتواند باشد.
آنهايى كه با مثنوى آشنايى دارند، میتوانند صفحهای كه در آن زليخا عشق و شوق خويش را نسبت بهيوسف ابراز مینمايد را بهخاطر آورند كه هر چه كه زليخا بهزبان میآورد، مفهوم يوسف در آن نهفته بود. اگر زليخا میگفت: "آفتاب چه زيبا میتابد" و يا هنوز نان آماده نيست و يا باغبان ميوههايى را آورد. هر چه و هر چه كه او بيان میكرد تماماً نشانههايى براى وجود يوسف میديد.
بايد بگويم كه هر كلمه كه وى گفته نشانه وجود معشوق وى است. "خوش بود آنكه حديث دلبران گفته آيد در حديث ديگران".
بهتر آن است كه اسرار معشوق را باز كرد كه در آن از ديگرى صحبت میشود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گويد، اما میتواند بدان اشاراتى نمايد حال اين اشارات بهوسيله حكايتى در باره يك پشه و يا حكايتى از خورشيد باشد. مولانا هميشه راهبر ما بهسوى خداونداست. من فكر میكنم كه اين آن چيزى است كه ما بايد از وى فرا گرفته و الهامات خويش را بر پايه آن قرار دهيم.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- آنه ماری شيمل، تأثيرات مولانا در شرق و غرب، سایت نشست ادبی دوستان مولانا
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ سایت اینترنتی نشست ادبی دوستان مولانا