نگاهی بهمفهوم دولت
شهر در نظریه افلاطون
فهرست مندرجات
- بهسوی حكومت ایدهآل
- روایت كاپلستون از نظریات سیاسی افلاطون
- دولتمرد (مرد سیاسی)
- قوانین
- نكات دیگر درباره نظریات سیاسی افلاطون
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[دولت] [افلاطون]
نظریهی سیاسی افلاطون با علم اخلاق او ارتباط نزدیك دارد. زندگانی یونانی اساساً گونهای زندگی شهری بود، در دولتشهر (مدینه) بهسر برده میشد و جدا از شهر تصور كردنی نبود، بهطوری كه بهخاطر هیچ یونانی اصیلی خطور نمیكرد كه آدمی اگر بهكلّی جدا از كشور[۱] زندگی كند بتواند یك انسان كاملاً نیك باشد، زیرا تنها در جامعه و بهواسطهی جامعه است كه زندگی خوب برای انسان ممكن میشود - و منظور از جامعه همان دولتشهر است. تحلیل عقلی این حقیقت تجربی این نظریه را نتیجه میدهد كه جامعهی سازمان یافته یك نهاد "طبیعی" و انسان ذاتاً حیوان اجتماعی است - نظریهای كه افلاطون و ارسطو در آن مشتركند: این نظریه كه جامعه یك شرّ ضروری و در نتیجه مانع پیشرفت و رشد آزاد انسان است برای یونانی اصیل كاملا بیگانه بود. (البته احمقانه است كه هوشیاری و آگاهی یونانی را بر حسب تشبیه همانند انبوه مورچگان یا كندوی زنبوران معرفی كنند، زیرا فردگرایی متداول و شایع بود، خود را در جنگلهای كشتار همدیگر بین دولتها و در دستهبندیها و گروهگراییها در داخل شهرها نشان میداد، مثلا در كوشش یك فرد برای تحمیل خود بهعنوان جبّار[٢]؛ لیكن این فردگرایی شورش و طغیانی بر ضدّ جامعه نبود - بلكه جامعه بهعنوان یك حقیقت پذیرفته شده از پیش مفروض بود.) بنابراین برای فیلسوفی نظیر افلاطون كه بهسعادت انسان و بهزندگی حقیقةً خوب برای انسان علاقمند بود، ضروری و الزام آور بود كه ماهیت حقیقی و كار ویژهی دولت را معین كند. اگر همهی شهروندان اخلاقاً انسانهای بد باشند، در واقع غیر ممكن خواهد بود كه یك دولتشهر خوب برای خود ترتیب دهند؛ اما، برعكس، اگر كشور بد باشد، شهروندان خود را قادر نمیبیند كه زندگی خوب را چنانكه شاید و باید اداره و رهبری كنند.
افلاطون مردی نبود كه این اندیشه و نظر را بپذیرد كه یك اخلاق برای فرد و اخلاقی دیگر برای كشور وجود دارد. كشور مركب از افراد آدمی است، و وجود دارد برای اینكه زندگی خوب را رهبری كند. قوانین اخلاقی مطلقی وجود داردكه بر همهی آدمیان و همهی كشورها فرمانروایی دارد: مصلحت فردی باید در برابر "حق" سر تسلیم فرود آورد. افلاطون كشور را بهعنوان یك شخصیت یا سازمان زنده (اُرگانسیم) كه بتواند یا بخواهد آزادانه و بدون توجه به "قانون اخلاقی" توسعه یابد نمینگرد: دولتشهر داور حق و باطل و صحیح و خطا و مبدأ قواعد اخلاقی خودش و نیز توجیه گر مطلق خودش، صرفنظر از چگونگی آنها نیست. این حقیقت در جمهوری با بیانی روشن آمده است. گفتگو كنندگان بهتعیین ماهیت عدالت میپردازند، لیكن سقراط در پایان كتاب اول، اعلام میكند كه "من نمیدانم عدالت چیست[٣]".
وی سپس در كتاب دوم[۴] پیشنهاد میكند كه اگر كشور را مورد ملاحظه قرار دهند همان حروف را در "نوشتار درشتتر و با مقیاسی بزرگتر" خواهند دید، زیرا عدالت در كشور "بزرگتر و آسانتر قابل تشخیص خواهد بود" بنابراین او پیشنهاد میكند كه "اول تحقیق كنیم كه عدالت و بی عدالتی چنانكه در كشور پدیدار میشود چیست وثانیاً در فرد، بدین محو كه از بزرگتر بهكوچكتر و با مقایسهی آنها پیش برویم". لازمهی بدیهی این پژوهش آن است كه اصول عدالت برای فرد و كشور یكسان باشد. اگر فرد در زندگی خود بهعنوان عضوی از دولتشهر بهسر میبرد و اگر عدالت مثالی (ایدئال) عدالت یك فرد را همچون عدالت فرد دیگر معین كرده است، در آنصورت آشكار است كه نه فرد میتواند از قانون جاویدان عدالت آزاد و رها باشد و نه جامعه.
[↑] بهسوی حكومت ایدهآل
كاملاً بدیهی است كه هیچ قانون اساسی واقعی یا هیچ حكومتی تجسم اصلی مثالی "عدالت" نیست؛ اما افلاطون علاقمند نبود كه تعیین كند كه كشورهای تجربی چه هستند بلكه علاقمند بود كه تعیین كند كه چگونه باید باشند و بنابراین در جمهوری بهكشف مدینهی فاضله (شهر ایدئال) دست زد، نمونه و الگویی كه هر كشور واقعی میبایستی خود را تا آنجا كه ممكن است با آن منطبق و سازگار سازد. درست است كه در اثر دوران سالخوردگی خود، یعنی قوانین، امتیازاتی بهجنبهی عملیبودن و قابلیت اجرا میدهد؛ لیكن غرض و مقصود كلّی وی یعنی طرح و رسم قاعده یا ایدئال همچنان باقی مانده است و اگر كشورهای تجربی با مثال منطبق و سازگار نشوند، پس بدا بهحال آنها. افلاطون عمیقاً عقیده داشت كه دولتمردی (سیاست) یك علم است یا باید باشد؛ دولتمرد، اگر حقیقةً دولتمرد باشد، باید بداند كه كشور چیست و زندگی آن چگونه باید باشد؛ و الّا كشور و شهروندانش را بهخطر غرقشدن میاندازد و ثابت میكند كه دولتمرد نیست بلكه "سیاستباز"ی ناشی است. تجربه بهاو آموخته بود كه كشورهای موجود بالفعل ناقص و معیوب اند و او به زندگی سیاسی عملی پشت كرد بیآنكه امید افشاندن بذر دولتمردی راستین را در كسانی كه خود را بهتوجه و عنایت او میسپردند از دست بدهد. افلاطون در نامهی هفتم از تجربهی غمانگیز خود، ابتدا با الیگارشی (حكومت متنفّذین) و سپس با دموكراسی مُجدّد سخن میگوید و چنین اضافه میكند: "نتیجه این بود كه من، كه در آغاز پُر اشتیاق برای كارهای عمومی و دولتی بودم، چون بهگرداب زندگی عامّه نگریستم و حركت پی در پی جریانهای حیله گری را دیدم، بالاخره احساس گیجی و دوار كردم... و سرانجام با توجه بههمه كشورهایی كه اكنون موجودند بوضوح مشاهده كردم كه بدون استثنا نظام حكومت آنها بد است. قوانین اساسی آنها تقریباً فاقد رستگاری است، مگر آنكه طرح اعجازآمیزی كه با اقبال و بخت نیك همراه باشد برای آنها ریخته شود.
از این رو ناگزیرم در ستایش فلسفهی صحیح بگویم كه موضع مساعدی فراهم میكند كه بهكمك آنها میتوانیم در همهی موارد آنچه را برای جوامع و برای افراد عادلانه است تشخیص دهیم؛ و بنابراین نوع انسان از شرور و مفاسد رهایی نخواهد یافت مگر اینكه یا سر سلسلهی كسانی كه بحق و براستی از فلسفه پیروی میكنند و اقتدار سیاسی بهدست آورند، یا طبقهای كه در جامعهها قدرت را در دست دارند بهمشیت و عنایت الهی فیلسوفان حقیقی گردند."
[↑] روایت كاپلستون از نظریات سیاسی افلاطون
من (كارپلستون) نظریهی سیاسی افلاطون را، ابتدا چنانكه در جمهوری دیده میشود و سپس چنانكه در دولتمرد (سیاستمدار، مردی سیاسی) و قوانین نمودار است مطرح میكنم.
كشور و دولت برای این وجود دارد كه در خدمت نیازهای آدمیان باشد. آدمیان از یكدیگر بینیاز نیستند، بلكه در تولید و فرآوردن لوازم و مایحتاج زندگی بهكمك و همكاری دیگران نیازمندند. از این رو یاران و یاوران در یك مركز و محل سكونت گرد میآیند "و بهاین محل تجمع نام شهر میدهند"[۵]. بنابراین غایت اصلی و اولیهی شهر غایتی اقتصادی است و اصل تقسیم كار و تخصص از اینجا ناشی میشود. مردمان مختلف مواهب و استعدادهای گوناگون دارند و بهفراخور حال بهطریق متفاوت بهجامعه خدمت میكنند: بهعلاوه، كار یك انسان چنانچه بر طبق مواهب و استعدادهای طبیعی خود تنها بهیك شغل بپردازد در كیفیت و همچنین در كمّیت برتر خواهد بود. كارگر كشاورزی گاوآهن و كلنگ خود را خود تولید نمیكند، بلكه دیگران یعنی كسانی كه در تولید چنین آلات و ابزاری تخصص دارند برای او تولید خواهند كرد. بدین گونه وجود دولتشهر كه اكنون از لحاظ اقتصادی ملاحظه شد، مستلزم وجود كشاورزان، بافندگان، كفشگران، نجاران، آهنگران، چوپانان، بازرگانان، پیشهوران خُردهفروش، كارگران مزدور و غیره است. لیكن این نوع زندگی كه توسط این مردم رهبری و اداره شود بسیار وحشی و خشن خواهد بود. اگر یك شهر "با تنعّم و تجمّل" باید موجود باشد، چیزهای بیشتری مورد نیاز است، و موسیقیدانان، شعرا، معلمان، پرستاران، آرایشگران، آشپزان، قنادان و غیره پدیدار خواهند شد. اما با افزایش جمعیت كه نتیجهی تجمل و خوشگذرانی شهری است، دیگر آن سرزمین برای نیازهای شهر كافی نخواهد بود، و قسمتی از خاك همسایه باید ملحق و ضمیمه شود. بدین سان افلاطون مبدأ جنگ را در یك علت اقتصادی مییابد. (نیازی بهگفتن نیست كه ملاحظات افلاطون را نباید توجیهی برای جنگ تجاوزكارانه بهشمارآورد: برای نظریات او دربارهی این موضوع نگاه كنید بهبخش مربوط به "جنگ" تحت عنوان قوانین).
اما اگر باید جنگ پیگیری شود، در آن صورت، بنابر اصل تقسیم كار و تخصص، باید طبقهی خاصی از پاسداران كشور وجود داشته باشند كه خود را منحصراً بهكار جنگ اختصاص دهند. این پاسداران باید دلیر، و برخوردار از موهبت عنصر "ثیمو آیدس" (دلیری و دلاوری) باشند؛ اما آنان باید فلسفی نیز باشند، یعنی بدانند كه دشمنان حقیقی كشور چه كسانی هستند. اما اگر اجرای كار پاسداری آنان باید مبتنی بر معرفت باشد، پس باید دورهای از آموزش و پرورش را تحمل كنند. این دوره با موسیقی، بهضمیمهی نقل داستانها، آغاز خواهد شد. لیكن، افلاطون میگوید، ما بهندرت اجازه خواهیم داد كه كودكان كشور در تأثیر پذیرترین سنّ، عقایدی مخالف آنچه در بزرگی باید داشته باشند بهذهن خود راه دهند[٦]. بنابراین نتیجه میشود كه افسانههای مربوط بهخدایان، آن گونه كه هزیود و همر نقل كردهاند بهكودكان آموخته نخواهد شد یا در واقع در كشور پذیرفته نخواهد شد، زیرا آن داستانها خدایان را چنین تصویر میكنند كه بهامور غیر اخلاقی ناهنجار میپردازند و صور مختلف بهخود میگیرند.
همچنین، این ادعا كه زیر پا نهادن سوگندها و شكستنپیمانها را خدایان پدید آوردهاند تحمل ناپذیر است و نباید آن را پذیرفت. خدا را باید نه بهعنوان پدید آورندهی همه چیز اعّم از خوب یا بد، بلكه فقط بهعنوان پدیدآورندهی چیزهای خوب معرفی كرد.
باید توجه كرد كه، با اینكه سقراط بحث را با این امر آغاز میكند كه او منشأ كشور را در نیاز بهبرآوردن حاجات طبیعی گوناگون انسان میداند و منشأ اقتصادی كشور را بهاثبات میرساند، با این همه باید دید كه چگونه این علاقه بزودی بهمسألهی تعلیم و تربیت متوجه میشود. كشور صرفاً برای این وجود ندارد كه حاجات اقتصادی آدمیان را برآورد، زیرا انسان صرفاً "انسان اقتصادی" نیست، بلكه برای سعادت آنان و برای پروردن آنها در زندگی خوب و بر طبق اصل عدالت وجود دارد. این مطلب تعلیم و تربیت را ضروری میگرداند، زیرا اعضاء كشور موجوداتی عقلانی اند. اما هر نوع تعلیم و تربیتی كافی نیست، بلكه تنها تعلیم و تربیت حقیقی و متضمن خیر مورد نیاز است. كسانی كه زندگی كشور را تنظیم و اداره میكنند، كسانی كه اصول تعلیم و تربیت را معین میكنند و كارها و مشاغل مختلف موجود در كشور را بهاعضاء مختلف آن تشخیص میدهند، باید بهآنچه حقیقی و خیر است معرفت داشته باشند - بهعبارت دیگر باید فیلسوف باشند. این تأكید افلاطون بر حقیقت است كه، آنطور كه بهنظرما میرسد، او را بهطرح تقریباً فوق العادهای برای طرد شاعران حماسی و نمایشنامهنویسها از مدینهی فاضله (شهر ایدئال) رهنمون میشود. چنین نیست كه افلاطون چشم از زیباییهای همر یا سوفوكلس بپوشد: برعكس، درست همین امر كه شاعران سخنان زیبا و صنایع بدیع بهكار میبرند آنان را آن قدر در چشم افلاطون خطرناك نموده است. زیبایی و فریبایی سخن آنان گویی قندی است كه زهری را كه ساده دلان مینوشند در خود پنهان دارد. علاقهی افلاطون اصلاً و اولاً اخلاقی است: او بهنحوهی سخن گفتن شاعران دربارهی خدایان و بهنحوهی توصیف آنها از خصوصیات غیر اخلاقی و غیره معترض است. تا آنجایی كه شاعران اصلاً در مدینه فاضله مورد قبولند، باید بهپدید آوردن نمونههای خصال نیكوی اخلاقی بپردازند، اما بهطور كلی شعر حماسی و نمایشی (دراماتیك) از كشور دور خواهد بود و حال آنكه شعر غنایی تنها تحت نظارت دقیق اولیاء كشور مُجاز است.
برخی آهنگها و آوازها (ایونیائی و لودیائی) بهعنوان مخالف روح مردانگی و در خور مجلس باده نوشی و اهل كیف مطرودند. (ممكن است فكر كنیم كه افلاطون در نتایجی كه بر قبول آثار مهم ادبیات یونانی مترتّب است مبالغه كرده است، لیكن اصلی كه وی را برانگیخته است باید مورد قبول همه كسانی باشد كه جدّاً بهیك قانون اخلاقی عینی معتقدند، ولو اینكه با كاربردهای خاص آن اصل توافق نداشته باشند. زیرا با فرض هستی نفس و یك قانون اخلاقی مطلق، وظیفهی اولیاء امور عمومی است كه تا آنجا كه میتوانند و تا آنجا كه اعمال خاصی كه برای جلوگیری بهكار گرفته میشود آسیب بزرگتری ایجاد نكند، از تباهی اخلاق اعضاء كشور جلوگیری كنند. سخن گفتن از حقوق مطلق "هنر" مطلقاً بیمعنی است و افلاطون در این كه نمیگذاشت با چنین ملاحظات بی ارزشی آشفته و مشوّش شود كاملاً موجه بود).
علاوه بر موسیقی، ورزش بدنی در تعلیم و تربیت شهروندان جوان نقشی ایفا خواهد كرد. این توجه و مواظبت بدن، در مورد كسانی كه میخواند پاسداران كشور و پهلوانان جنگ باشند، دارای خصیصهی ریاضت كشی خواهد بود، یك "نظام ساده و معتدل" نه برای بهوجود آوردن پهلوانان تنبل كه "همه عمر بهخواب میگذرانند و اگر كمی از روش و عادت معمولی خود انحراف جویند دچار خطرناكترین بیماریها میشوند "بلكه" این مردان جنگی باید مانند سگهای همیشه بیدار باشند و با بالترین حدّ تیزهوشی و حسّاسیت چشم و گوششان باز باشد"[٨]. (در این طرحها و پیشنهادها برای تعلیم و تربیت مدنی جوانان، هم از لحاظ جسمانی و هم از حیث روانی، افلاطون آنچه را ما بهمقیاس زیاد متحقق و دارای واقعیت دیده ایم و تصدیق میكنیم كه ممكن است برای غایات بد علاوه بر غایات خوب بهكار رود، پیش بینی میكند. لیكن روی هم رفته، این سرنوشت اغلب طرحهای عملی در قلمرو سیاسی است، كه در حالی كه ممكن است بهسود واقعی كشور بهكار روند، ممكن است مورد سوءاستفاده نیز قرار گیرند و در راهی بهكار روند كه جز آسیب رساندن بهكشور ثمری نداشته باشد. افلاطون این نكته را بهخوبی میدانست و انتخاب فرمانروایان كشور موضوع مهم مورد علاقهی او بود.)
بنابراین ما تا اینجا دو طبقهی مهم در كشور داریم - طبقهی فروتر صنعتگران و پیشهوران و طبقهی برتر پاسداران. اكنون این سوال مطرح میشود كه فرمانروایان كشور چه كسانی هستند. افلاطون میگوید آنان بهدقت از طبقه پاسداران انتخاب میشوند. اینان نباید جوان باشند: باید بهترین مردان طبقهی خود و تیزهوش و نیرومند و مواظب و عاشق كشور باشند و منافع و مصالح كشور را منافع و مصالح خود بدانند - نیازی نیست كه گفته شود كه معنی این جمله پی گیری منافع و مصالح حقیقی كشور است بدون اندیشهی سود و زیان شخصی خودشان[۹].
بنابراین كسانی كه از كودكی این معنی در آنها مشهود بوده است كه آنچه را برای كشور بهترین است انجام میدهند و هرگز از این خطّ مشی انحراف نجستهاند بهزمامداری كشور انتخاب میشوند. آنان پاسداران كامل و در واقع تنها مردمی خواهند بود كه بحق سزاوار نام "پاسدار" هستند: دیگران، كه تا كنون پاسداران نامیده شدهاند، "مددكاران" خوانده میشوند، و كار آنها حمایت از تصمیمات فرمانروایان است[۱٠]. (دربارهی تعلیم و تربیت فرمانروایان بزودی بحث خواهم كرد). بنابراین، نتیجه این است كه كشور آرمانی و ایدئال (مدینه فاضله) شامل سه طبقه بزرگ است (بهاستثنای طبقهی بردگان، كه دربارهی آنها بعداً بیشتر سخن خواهد رفت)، صنعتگران و پیشه وران در پایین، مددكاران با طبقهی سپاهیان بالاتر از آنها، و پاسداران یا پاسدار در رأس. مع ذلك، هر چند مددكاران وضع برتری از وضع پیشه وران دارند، حیوانات وحشی نیستند كه زیردستان خود را شكار كنند و آسیب برسانند، بلكه ولو اینكه نیرومندتر از همشهریان خودند، دوست و متحد آنان خواهند بود و بدینسان ضروریترین كار این است كه مراقبت كنند كه آنها تعلیم و تربیت صحیح و روش درست زندگانی داشته باشند. افلاطون میگوید كه آنان نباید از خود دارایی شخصی و خصوصی داشته باشند، بلكه باید تمام ضروریات خود را از همشهریان خود دریافت كنند. باید خوراك مشتركی داشته باشند و همه با هم مانند سربازانی كه در یك اردو هستند زندگی كنند: با زر و سیم نه معامله كنند و نه دست بهآن بزنند. "و این طریق رستگاری آنان و رستگاری كشور خواهد بود.[۱۱]"
اما همینكه شروع بهاندوختن ثروت كنند، خیلی زود بهجبارانی مبدّل میشوند.
باید بهیاد آورد كه افلاطون در آغاز این محاوره بهتعیین ماهیت عدالت مبادرت كرد، و چون این كار دشوار یافته شد، پیشنهاد شد كه اگر آن [عدالت] را آنطور كه دركشور (مدینه) وجود دارد مطالعه كنند، ممكن است بتوانند واضحتر دریابند كه عدالت چیست. در مرحلهی كنونی بحث وقتی طبقات مختلف كشور مطرح شد، مشاهدهی عدالت در كشور ممكن میشود. حكمت مدینه در طبقهی كوچك فرمانروایان یا پاسداران قرار دارد، شجاعت مدینه در مددكاران و اعتدال مدینه عبارت است از تبعیت لازم و مقتضی فرمانبرداران از فرمانروایان، عدالت مدینه در این است كه هر كسی بدون دخالت در كار دیگران مواظب و متوجه كار خود باشد.
همانگونه كه فرد وقتی عادل است كه تمام عناصر نفس او بهنحو شایسته و هماهنگ كار ویژهی خود را انجام دهند و پایینتر نسبت بهبالاتر تبعیت لازم را داشته باشد، همینطور مدینه وقتی عادل یا درستكار است كه تمام طبقات و افرادی كه طبقات از آنها تركیب و تألیف شده است، وظایف مربوط بهخود را بهطریقی شایسته و صحیح انجام دهند. از سوی دیگر، بی عدالتی سیاسی عبارت است از روحیهی ناآرامی و بیقراری و دخالت در كار دیگران، كه منجر بهطبقهای میشود كه در كار طبقهی دیگر مداخله میكند[۱٢].
. افلاطون در كتاب پنجم جمهوری دربارهی طرح مشهور در خصوص "اشتراك" زنان و فرزندان بحث میكند. زنان باید مانند مردان تربیت شوند: در مدینهی فاضله زنان صرفاً در خانه نمیمانند تا از كودك مراقبت كنند، بلكه در موسیقی و ورزش و انضباط نظامی همچون مردان پرورش داده خواهند شد. توجیه این نظر در این امر است كه مردان و زنان صرفاً از جهت نقشی كه در زاد و ولد و تكثیر نوع ایفا میكنند اختلاف دارند. درست است كه زن ضعیفتر از مرد است، لیكن مواهب طبیعی در هر دو جنس یكسان است و زن تا آنجا كه بهطبیعت او مربوط است، در تمام پیشهها و حرفههایی كه بهروی مرد گشوده است، حتی جنگ، پذیرفتنی است.
زنانی كه تربیت شایسته یافتهاند برای مشاركت در زندگی و وظایف رسمی پاسداران مدینه انتخاب خواهند شد. دربارهی اصول بهنژادی افلاطون فكر میكند كه روابط زناشویی شهروندان، بخصوص طبقات بالاتر مدینه، باید تحت نظارت دولت باشد. بدین گونه ازدواجهای پاسداران یا مددكاران تحت نظارت مقامات قضائی خواهد بود، نه تنها بهمنظور ادای مؤثر و كافی وظایف رسمی شان بلكه همچنین برای بهدست آوردن بهترین فرزندان كه در پرورشگاه دولتی پرورش خواهند یافت. لیكن باید توجه كرد كه افلاطون هر گونه اشتراك كامل زنان بهمعنی عشق آزاد بی بند و بار را پیشنهاد نمیكند. طبقه پیشه وران و صنعتگران خانواده و اموال خصوصی خود را حفظ میكنند: فقط در دو طبقهی بالاتر است كه مالكیت خصوصی و زندگی خانوادگی باید حذف شود، و این شیوه برای خیر كشور است. بهعلاوه ازدواج پاسداران و مددكاران باید بهدقت بسیار ترتیب یابد: آنان با زنانی كه توسط مقامات صلاحیت دار قضائی برایشان تجویز شده است ازدواج خواهند كرد و در زمانهای مقرّر آمیزش خواهند داشت و فرزند خواهند آورد و نه خارج از آن زمانها. اگر آنان روابطی با زنان خارج از حدود مقرر داشته باشند و از این روابط فرزندانی حاصل شوند، دست كم بهاشاره گفته شده است كه چنین فرزندانی باید بهطور نهانی از میان برده شوند. كودكان طبقات بالاتر، كه برای زندگی آن طبقات مناسب نیستند، اما بهطور مشروع و قانونی متولد شدهاند بهطبقهی پیشهوران تنزّل خواند یافت.
(طرحها و پیشنهادهای افلاطون در این موضوع برای همهی مسیحیان راستین تنفّر آور و شنیع است. البته نیات و مقاصد او عالی بود. زیرا بزرگترین بهبود ممكن نژاد انسانی را آرزو میكرد؛ لیكن نیات خوب او وی را بهپیشنهاد اقداماتی كشانید كه برای همه كسانی كه مؤمن بهاصول مسیحی در باب ارزشهای شخصیت انسان و تقدّس حیات انسانی اند ناگزیر غیر قابل قبول است.
به علاوه بههیچ وجه دلیل نمیشود كه آنچه در پرورش نژاد حیوانات موفقیتآمیز است، هنگامی كه در مورد نژاد انسان بهكار رود همچنان موفقیتآمیز از كار در خواهد آمد، زیرا انسان نفس ناطقه (عاقله)ای دارد كه ذاتاً وابسته بهماده نیست بلكه مستقیماً مخلوق خداوند قادر مطلق است. مگر یك نفس زیبا همیشه با یك تن زیبا، یا یك خصلت نیك با یك بدن نیرومند همراه است؟ همچنین اگر چنین اقداماتی در مورد نژاد انسان موق باشد - و "موفق" در این مورد بهچه معنی است؟
این دلیل آن نمیشود كه حكومت حق دارد كه چنین اقداماتی را بهكار ببرد. كسانی كه امروز از افلاطون پیروی میكنند، یا دوست دارند كه بهاو تأسّی جویند و مثلاً از سترونسازی اجباری نامناسبها حمایت میكنند باید بهخاطر داشت كه عذر افلاطون را ندارند كه وی در دورهای پیش از ظهور اصول و ایدئالهای مسیحی میزیست.)
در پاسخ این اعتراض كه هیچ شهری عملا نمیتواند بر طبق طرحهای پیشنهاد شده سازمان داده شود، "سقراط" جواب میدهد كه نباید انتظار داشت كه یك ایدئال در عمل با دقت و صحت كامل تحقق یابد. با وجود این، وی میپرسد، كوچكترین تغییری كه یك شهر را توانا میسازد كه این صورت و طرح اساسی تأسیس مدینه را بپذیرد چیست؟ و وی بهذكر یك تغییر مبادرت میكند - كه نه كوچك است و نه آسان - یعنی اینكه اختیار قدرت در دست فیلسوف - پادشاه باشد. اصل دموكراتیك حكومت بنابر نظر افلاطون بیمعنی و باطل است: "حاكم باید موافق معرفت حكومت كند و این معرفت باید معرفت حقیقت باشد. انسانی كه حقیقت را میشناسد فیلسوف حقیقی و اصیل است. افلاطون برای تفهیم مطلب مثالی از یك كشتی، ناخدا و كاركنان آن میآورد[۱٣]. از ما میخواهد كه كشتیی تصور كنیم" كه در آن ناخدایی هست كه از دیگر سرنشینان كشتی بلندتر و قویتر است، لیكن كمی كر و نزدیك بین است و شناخت او از دریانوردی چندان بهتر از این نیست. "كاركنان كشتی سر بهشورش بر میدارند، سكّان كشتی را بهدست میگیرند، "بادهنوشی و عیاشی میكنند و بهمسافرت خود آنطور كه از چنین ملّاحانی انتظار میرود ادامه میدهند". اما اینان نمیدانند كشتیرانی حقیقی چیست و در اندیشهی فراگرفتن فنّ كشتیرانی هم نیستند. بدین گونه اعتراض افلاطون بهدموكراسی (حكومت عامه) از سنخ آتنی این است كه این سیاستمداران واقعاً از كار و شغل خود اصلاً شناخت ندارند، و وقتی مردم هوس كنند از سیاستمدارانی كه بر سر كارند خلاص و آسوده میشوند و چنان بهراه خود ادامه میدهند كه گویی هیچ معرفت خاصی برای هدایت و رهبری صحیح كشتی شهر لازم نیست. وی بهجای این شیوه بیخبرانه و لاابالیگرانه رهبری پیشنهاد میكند كه حكومت بهفیلسوف-پادشاه سپرده شود، یعنی مردی كه معرفت واقعی از مسیری كه كشتی باید در پیش گیرد دارد، و میتواند كمك كند كه كشتی از طوفانها بهسلامت بگذرد و بر مشكلاتی كه در سفر با آنها روبروست غالب آید. فیلسوف عالی ترین ثمره تعلیم و تربیتی خواهد بود كه كشور بهبار آورده است: او، و تنها او، میتواند بهاصلاح طرح واقعی مدینه فاضله را ترسیم و آن طرح را تكمیل كند، زیرا با عالم "صور" آشنایی دارد و میتواند آنها را در تشكیل واقعی سرمشق خود قرار دهد[۱۴].
كسانی كه بهعنوان نامزدان یا حاكمان احتمالی انتخاب میشوند نه تنها در موسیقی و ورزش، بلكه در ریاضیات و نجوم نیز، تعلیم و تربیت یافته خواهند بود. اما آن ریاضیات را صرفاً بهاین منظور فرا نخواهند گرفت كه در انجام محاسبات كه هر كسی برای اجرا باید آن را بیاموبد توانا شوند، بلكه بیشتر بهاین منظور فرا خواهند گرفت كه در درك معقولات توانا شوند - نه با "روحیه بازرگانی و پیشه وران، بهمنظور خرید و فروش"، و نه فقط برای كاربردی كه در امور نظامی دارد، بلكه اصولاً برای اینكه بتوانند "از عالم صیرورت بگذرند و بهجهان حقیقت و وجود برسند"[۱۵]، و بتوانند بهسوی حقیقت كشانده شوند و روح فلسفی كسب كنند[۱٦]. اما این همه صرفاً مقدمهای خواهد بود برای دیالكتیك[۱٧]، كه بدان وسیله آدمی فقط با نور عقل و بدون مدد حواس بهكشف وجود مطلق آغاز میكند، تا اینكه "سرانجام بهوسیله مشاهده عقلانی بهخیر مطلق نائل میشود و در آنجا بهسر حد عالم معقولات میرسد"[۱٨]. و بدین گونه بهتمام مراحل و مراتب "خط" ارتقاء خواهد یافت. بنابراین حاكمان منتخب شهر یا بهتر بگوییم كسانی كه بهعنوان نامزد برای مقام پاسداری انتخاب شدهاند، كسانی كه "تن و روان سالم" دارند و دارای فضیلتند، بتدریج مورد این تعلیم و تربیت قرار میگیرند، كسانی كه در سی سالگی رضایت بخش بودن رفتار خود را بهثبوت رسانیدهاند مخصوصاً برای پرورش در دیالكتیك برگزیده میشوند. آنان بعد از پنج سال كه در این دوره تحصیل و مطالعه صرف كردند، "دوباره بهدرون غار فرستاده خواهند شد و مجبورند بهخدمات نظامی یا دیگر كارهای مخصوص جوانان بپردازند". تا بتوانند تجربه لازم زندگی را كسب كنند و نشان دهند كه آیا، وقتی با وسوسههای گوناگون روبرو میشوند، "استقامت میورزند یا تسلیم میشوند"[۱۹]. پس از گذشت پانزده سال از چنین دوره آزمایش و كارآموزی، كسانی كه خود را ممتاز نشان دادهاند(و در این هنگام پنجاه ساله خواهند بود) بهمرحلهای خواهند رسید "كه باید دیده نفس را بهنور كلی كه همه اشیاء را روشن میكند بگشایند، و خیر مطلق را مشاهده كنند؛ زیرا خیر مطلق الگو و نمونهای است كه آنان بر طبق آن شهر و زندگی افراد، و باقی مانده زندگی خویشتن را نیز، انتظام میبخشند، و فلسفه را وجهه نظر اصلی خویش قرار میدهند؛ اما وقتی نوبت آنان فرا رسید، رنج كارهای سیاسی را بر خود هموار میكنند، و برای خیر و مصلحت عامه حكومت را بر عهده میگیرند، نه بهاین عنوان كه گویی كار بزرگی انجام میدهند، بلكه بهضرورت [اجرای تكلیف]؛ و وقتی دیگران را مانند خود پرورش دادند و آنان را بهجای خویشتن برای اینكه حاكمان شهر باشند گماردند، آنگاه به "جزایر سعادت"[٢٠] عزیمت خواهند كرد و در آنجا ماوی خواهند گرفت؛ و شهر برای آنان بناهای یادبود و آیین قربانی بهپا خواهد ساخت، و اگر سروش غیبی معبد دلفی موافقت كند، از آنها بهعنوان نیمه خدایان، و بههر حال بهعنوان نفوس سعادتمند و ملكوتی، تجلیل خواهد كرد"[٢۱].
افلاطون در كتابهای هشتم و نهم جمهوری نوعی فلسفه تاریخ میپروراند. شهر كامل شهر اشرافی (اریستوكراتیك) است؛ اما وقتی دو طبقه بالاتر برای تقسیم دارایی دیگر شهروندان متحد میشوند و آنان را عملاً بهبردگان تبدیل میكنند، حكومت اشرافی بهصورت حكومت متفاخران (تیموكراسی)[٢٢] در میآید. كه غلبه و تفوق عنصر همت و اراده را نشان میدهد. بعد حُبّ مال و ثروت افزایش مییابد، تا اینكه تیموكراسی بهالیگارشی[٢٣] (حكومت متنفذین و توانگران) مبدل میشد، و قدرت سیاسی میرود كه بهشرایط مالی وابسته و متكی شود. بدین گونه یك طبقه مسكین تحت حكومت متنفذان و متمولان پدید میآید، و در پایان بینوایان توانگران را از صحنه خارج میكنند و حكومت عامه (دموكراسی) برقرار میشود. اما عشق مفرط و نامعقول آزادی، كه خصیصه دموكراسی است، بر سبیل عكس العمل بهحكومت جباران[٢۴] منجر میشود. در آغاز قهرمان توده مردم بهبهانههای موجه نما دارای نگهبان شخصی میشود، سپس بهانه را دور میافكند، كه در او عقل حاكم است، نیكبخت ترین مردم است، همینطور دولت اشرافی بهترین و نیكبختترین دولتهاست؛ و درست همان گونه كه جبار ستمگر، اسیر جاهطلبی و شهوت بدترین و بدبختترین آدمیان است، همینگونه شهری كه جبار حاكم آن باشد بدترین و بدبختترین شهرهاست.
[↑] دولتمرد (مرد سیاسی)
مقارن پایان رساله سیاسی (مرد سیاسی، دولتمرد)، افلاطون نشان میدهد كه علم سیاست، یا علم شهر یاری و شاهانه، را نمیتوان با مثلاً هنر سرلشكر یا هنر قاضی یكی گرفت، زیرا این هنرها جنبه كمك كننده و تایید اجرایی دارد، سرلشكر بهعنوان وزیر (مددكار) فرمانروا عمل میكند، قاضی بر طبق قوانینی كه مقنن وضع كرده است رای میدهد. بنابراین علم شهر یاری باید نسبت بهتمام این هنرها و علوم خاص برتر باشد. و آن را میتوان چنین تعریف كرد: "آن علم عام كه فوق همه آن هنرهاست، و قوانین را پاسداری میكند و همه امور دولت را سامان میبخشد و تاروپود همه آنها را با هم بهراستی و درستی میپیوندد"[٢۵]. وی این علم شهر یار یا فرمانروا را از حكومت خود كامه ستمگر متمایز میداند، بهاین نحو كه حكومت استبدادی صرفاً متكی بر زور و جبر است، در صورتی كه حكومت دولتمرد یا پادشاه حقیقی "اداره ارادی دوپا داران مختار"[٢٦] است.
"عده كثیری از مردم، از هرگونه كه باشند، نمیتوانند معرفت سیاسی داشته باشند یا كشور را خردمندانه اداره و رهبری كنند"، بلكه "حكومت حقیقی در عده قلیلی، یا در یك فرد، یافت میشود"[٢٧]، و كمال مطلوب این است كه حاكم (یا حاكمان) برای موارد فردی قانون وضع كنند. افلاطون اصرار میورزد كه قوانین باید تغییر كنند یا چنانكه اوضاع و احوال اقتضا میكند اصلاح و دگرگون شوند، و هیچ احترام موهومی برای سنت گذشته نباید مانع تقاضای روشنبینانه در مورد شرایط متغیر امور ونیازهای تازه باشد. درست همان گونه كه بی معنی است كه یك طبیب در مورد بیمار خود، وقتی بهسبب شرایط متغیر سلامتش دستور غذایی جدیدی لازم است، بهحفظ دستور غذایی یكسانی اصرار ورزد، همین طور نامعقول خواهد بود كه علی رغم اوضاع و احوال جدید بهقوانین كهنه و منسوخ بچسبند. اما چون این، بیش از شناخت و شایستگی انسانی، مستلزم معرفت و صلاحیت الهی است، ما باید با چیزی كه در مرتبه دوم قرار دارد، یعنی حكومت قانون، خرسند باشیم. حاكم، كشور را بر طبق "قانون " ثابت اداره میكند. "قانون" باید اقتدار مطلق داشته باشد، و هر كس كه از قانون تخلف و تجاوز كند باید بهمرگ محكوم شود[٢٨].
حكومت میتواند حكومت یك تن یا تنی چند یا اشخاص بسیار (عامه مردم) باشد. اگر ما از حكومتهای با نظم و اداره نیكو سخن بگوییم، دراین صورت حكومت یك تن یعنی حكومت پادشاهی بهترین است (صرف نظر از صورت كمال مطلوب، كه در آن پادشاه برای موارد فردی وضع قانون میكند). حكومت تنی چند در مرتبه دوم بهترین نوع حكومت است، و حكومت افراد كثیر بدترین نوع حكومت است. اما اگر از حكوتهای بیقانون سخن بگوییم، در این صورت بدترین حكومت، حكومت فردی است یعنی حكومت خودكامه ستمگر (زیرا میتواند بیشترین آسیبها را بزند)، و بعد از آن حكومت عده قلیل است، وكمترین بدی را حكومت عامه (افراد كثیر) دارد.
بدین سان دموكراسی، بنابر نظر افلاطون "از همه حكومتهای قانونمند بدتر است، و از همه حكومتهای بی قانون بهتر است"، "حكومت عامه از هر جهت ضعیف است و وقتی با دیگر حكومتها مقایسه شود نمیتواند هیچ خیر بزرگ یا شر بزرگی برساند، زیرا در چنین دولتی كارها و اداره امور در میان عده كثیری از مردم تقسیم شده است"[٢۹].
از اظهار نظرهای افلاطون در مورد جباران ستمگر و نیز از ملاحظات او در باب سیاستمداران كه از معرفت احتراز میكنند و كسانی كه "هواخواهان حزبی " نامیده میشوند پیداست كه او درباره خود كامگان عوامفریب چه فكر میكند. اینها "حامیان بزرگترین بتها و خود نیز بت هستند؛ و در حالی كه بزرگترین مقلدان و جادوگرانند، سوفسطایی بهتمام معنی نیز هستند"[٣٠].
[↑] قوانین
افلاطون در تصنیف قوانین ظاهراً تحت تاثیر تجربه شخصی بوده است. بدین سان میگوید كه اگر دولتمرد روشنفكر با یك جبار یا شهریار روشنفكر و نیكخواه برخورد كند شاید بهترین شرایط برای تاسیس قانون اساسی مطلوب وجود خواهد داشت، زیرا حاكم مطلق العنان در وضعی خواهد بود كه اصلاحات پیشنهاد شده را بهموقع عمل میگذارد[٣۱]. تجربه (ناخوشایند) افلاطون در سیراكوز لااقل بهاو نشان داد كه امید تحقق اصلاحات اساسی مطلوب در شهری كه یك شخص بر آن حكومت میكند بهتر است تا در حكومت عامهای نظیر دموكراسی آتن. همچنین افلاطون بهوضوح تحت تاثیر تاریخ آتن، پیشرفتش بهوضع یك امپراتوری بازرگانی و دریایی، و سقوطش در جنگ پلوپنزی، بود. زیرا در كتاب چهارم قوانین تصریح میكند كه شهر در حدود هشتاد استادیوم[٣٢] از دریا فاصله خواهد داشت- اگر چه حتی این فاصله خیلی نزدیك است- یعنی مدینه باید یك مدینه كشاورزی باشد، و نه یك مدینه بازرگانی، یك جامعه تولید كننده، و نه وارد كننده. تعصب وتنفر یونانی در مخالفت با دادوستد وتجارب در این كلام وی آشكار میشود كه "دریا همچون یك همدم روزانه خوشایند است، لیكن كیفیت تلخ و شوری دارد؛ زیرا معابر را از سوداگران و دكانداران پر میكند. و در نفوس آدمیان سیرتهای عهد شكنانه نااستواری پدید میآورد- مدینه را هم نسبت بهشهروندان خود و هم نسبت بهبقیه آدمیان بی وفا و غیر دوستانه میسازد"[٣٣].
دولت باید یك طرز حكومت حقیقی باشد. حكومت عامه (دموكراسی)، حكومت متنفذین (الیگارشی) و حكومت استبدادی (خود كامه ستمگر) نامطلوب است، زیرا اینها دولتهای طبقهای هستند وقوانینشان برای خیر و سود طبقات خاص وضع میشود و نه برای خیر و مصلحت كل جامعه دولتهایی كه دارای چنین قوانینی هستند حكومتهای واقعی نیستند بلكه حزبها و دسته بندیهایی هستند و دعوی آنها درباره عدالت لاف و گزافی بیش نیست[٣۴].
حكومت نباید بهكسی بهدلیل ملاحظات تبار و نسب یا ثروت واگذار شود، بلكه بهدلیل شخصیت و اهلیت و شایستگی برای فرمانروایی حكومت را باید بهوی سپرد.
و فرمانروایان باید مطیع قانون باشند. "جامعهای كه در آن قانون فوق حاكمان است، و فرمانروایان فروتر از قانونند، دارای رستگاری و هر بركت و نعمتی است كه خدایان میتوانند ببخشند". افلاطون در اینجا دوباره بر آنچه قبلاً در رساله سیاسی گفته است تاكید میكند.
پس دولت نه برای خیر طبقه معینی از آدمیان، بلكه برای هدایت ورهبری زندگی نیكو، وجود دارد، و افلاطون در قوانین عقیده راسخ خود را درباره اهمیت نفس و توجه و مراقبت نفس دوباره با الفاظ روشن اظهار میكند. "پس از خدایان، الهی ترین چیزی كه آدمی داراست نفس اوست كه بهراستی بیش از همه چیز متعلق بهاوست "، و "همه طلایی كه زیر زمین یا روی زمین است در مبادله با فضیلت كافی نیست "[٣۵].
افلاطون مدینههای بزرگ را چندان خوش نداشت، و شمار شهروندان را در تعداد ۵٠۴٠ تعیین میكند، كه میتواند قابل قسمت بهپنجاه و نه عدد باشد و "تعداد لازم را هنگام جنگ و در زمان صلح و برای تنظیم قرار دادها و معاملات، بهضمیمه مالیاتها و بخشهای شهری ارائه میدهد"[٣٦]. اما اگر چه افلاطون از ۵٠۴٠ شهروند سخن میگوید، از ۵٠۴٠ خانه نیز سخن میگوید،كه مستلزم شهری است دارای ۵٠۴٠ خانواده نه ۵٠۴٠ نفر. بههر صورت كه باشد، شهروندان دارای خانه و زمین خواهند بود. زیرا، هر چند افلاطون صریحاً بهكمونیسم (مرام اشتراكی) بهعنوان كمال مطلوب میچسبد، در رساله قوانین برای بهترین نظام بندی كه عملی تر است وضع قانون میكند. وی در عین حال برای جلوگیری از رشد یك جامعه ثروتمند و تجاری شرط و قیودی میاندیشد. مثلاً شهروندان باید پولی كه تنها در میان خودشان رایج باشد و بقیه بشر آن را نپذیرند داشته باشند[٣٧].
افلاطون نحوه تعیین و نصب و وظایف مقامات دولتی و قضایی را بهتفصیل مورد بحث قرار میدهد: من بهذكر یك یا دو مطلب اكتفا خواهم كرد. مثلآً سی و هفت پاسدار قانون (نوموفیلاكس) وجود خواهند داشت، كه هنگام انتخاب كمتر از پنجاه سال سن ندارند و منصب خود را حداكثر تا هفتاد سالگی حفظ خواهند كرد. "همه كسانی كه سوار یا پیاده خدمت سربازی میكنند یا در دوره خدمت نظامی در جنگ شركت داشتهاند، در انتخابات مقامات دولت سهم خواهند داشت"[٣٨]. همچنین شورای شهر با ٣٦٠ عضو انتخابی از هر طبقه مشخص جامعه نود نفر، تشكیل خواهد شد، رای گیری ظاهراً بهنحوی تعیین شده كه انتخاب پیروان و طرفداران عقاید افراطی را نامتحمل میسازد. تعدادی وزیر خواهند بود، مانند وزیرانی كه سرپرست و ناظرموسیقی و ورزش اند (دو وزیر برای هر یك، یكی برای تعلیم و تربیت، دیگری برای اداره مسابقات). اما مهمترین وزراء وزیر آموزش و پرورش خواهد بود كه از جوانان، چه مرد و چه زن، سرپرستی خواهد كرد و باید دست كم پنجاه سال داشته باشد، "پدر فرزندانی كه بهطور قانونی بهوجود آمدهاند، هم پسر و هم دختر، یا بههر حال از یك جنس. كسی كه انتخاب شده است و كسی كه انتخاب كننده است باید در نظر بگیرد كه این مقام از همه مقامات كشور مهمتر است "؛ قانونگذار نباید اجازه دهد كه تعلیم و تربیت كودكان و نوجوانان كاری ثانوی و فرعی یا كیف ما اتفق شود[٣۹].
هیئتی از زنان برای نظارت كردن بر زوجین بهمدت ده سال بعد از ازدواج وجود خواهد داشت. اگر زن و شوهری در مدت یك دوره ده ساله فرزندانی پدید نیاوردند، باید در صدد جدایی و طلاق برآیند. مردان باید بین سنین سی و سی و پنج و دختران بین شانزده و بیست (بعداً هجده) ازدواج كنند. نقض وفاداری زناشویی سزاوار كیفر خواهد بود. مردان خدمت سربازی را بین بیست و شصت سالگی انجام خواهند داد، و زنان بعد از بچه آوردن و پیش از پنجاه سالگی. هیچ مردی پیش از سی سالگی و هیچ زنی پیش از چهل سالگی بهامور دولتی منصوب نخواهد شد. قیود مربوط بهنظارت دولت بر روابط زناشویی برای ما بسختی پذیرفتنی است، اما افلاطون بی شك آنها را نتیجه منطقی این عقیده استوار خود میدانست كه "عروس و داماد باید در این اندیشه باشند كه برای جامعه بهترین و زیباترین نمونههای كودكانی را كه میتوانند بهبار آورند"[۴٠].
افلاطون در كتاب هفتم از موضوع تعلیم و تربیت و روشهای آن سخن میگوید. وی آن را حتی در مورد كودكان بهكار میبرد بدین معنی كه كودكان باید غالباً در جنبش باشند، چه این كار اضطراب و هیجانات را در نفس خنثی و بی اثر میكند و "آسودگی و آرامش در نفس"[۴۱] پدید میآورد. پسران ودختران از سه تا شش سالگی با هم در معابد تحت سرپرستی و نظارت بانوان بازی میكنند، اما در شش سالگی جدا خواهند بود. و تعلیم و تربیت دو جنس بهطور جداگانه رهبری وهدایت میشود، هر چند افلاطون این نظر را ترك نمیكند كه دختران باید بیش و كم از همان تعلیم و تربیت پسران برخوردار باشند. آنان در ورزش و موسیقی تعلیم و تربیت خواهند دید، اما موسیقی باید بهدقت مورد مراقبت باشد، و گلچینی از اشعار توسط دولت فراهم خواهد شد.باید مدارسی ساخته شود و آموزگاران مزد بگیر (از میان بیگانگان) استخدام خواهند شد: كودكان و نوجوانان هر روز در مدارس حاضر خواهند شد، كه در آن مدارس گذشته از موسیقی و ورزش بهفراگرفتن حساب مقدماتی و نجوم و غیره خواهند پرداخت.
افلاطون برای جشنهای دینی شهر (مدینه) وضع قانون میكند. در هر روزی "یك مقام دولتی دست كم یك قربانی بهنام شهر و شهروندان و دارایی آنان بهیكی از خدایان یا نیمه خدایان تقدیم خواهد كرد"[۴٢]. وی همچنین در موضوع كشاورزی و درباره آیین كیفری وضع قانون میكند. درباره موضوع اخیر افلاطون اصرار دارد كه نسبت بهوضع روانی زندانی باید توجه و بررسی بهعمل آید. تمایزی كه او بین آسیب (بِلابه) و جور و ستم (آدیكیا) قائل میشود[۴٣] بهفرقی كه ما میان یك عمل عرفی و یك عمل جنایی قائل میشویم تقریباً شبیه است.
در كتاب دهم، افلاطون پیشنهادهای مشهور خود را برای مجازات انكار خدا و ارتداد و خلاف دین مطرح میكند. قول بهاینكه جهان محصول حركات عناصر جسمانی، فاقد عقل و ادارك، است الحاد و انكار خداست. برضد این موضع افلاطون استدلال میكند كه حركت باید منشاء داشته باشد، و در نهایت ما باید اصلی كه بهخود متحرك است داشته باشیم، كه نفس یا روح است. (افلاطون اعلام میكند كه باید بیش از یك نفس علت و عهده دار امور جهان باشد، چنانكه علاوه بر نظم بی نظمی و آشفتگی وجود دارد، لیكن ممكن است بیش از دو نفس وجود داشته باشد).
یك عقیده خلاف دین و كفرآمیز زیانآور این است كه خدایان را بهانسان كاری و اعتنائی نیست[۴۴]. افلاطون بر ضد این عقیده چنین استدلال میكند:
۱) خدایان نمیتوانند فاقد نیروی رسیدگی و مراقبت نسبت بهامور كوچك باشند.
٢) خدا نمیتواند نسبت بهجزئیات بیمبالات یا خیلی سختگیر باشد. حتی یك مخترع و صنعتكار انسانی به امور جزئی توجه و عنایت دارد.
٣) مشیت و عنایت الهی مستلزم "دخالت" در قانون نیست. عدالت الهی بههر حال در توالی زندگیها تحقق خواهد یافت.
یك عقیده خلاف دین كه مضرتر است این است كه خدایان رشوه ستانند، یعنی میتوان آنان را بهوسیله تقدیم رشوهها (هدایا) وادار كرد كه ستمگری وبیداد را اغماض كنند[۴۵]. در مخالفت با این عقیده افلاطون استدلال میكند كه ما نمیتوانیم فرض كنیم كه خدایان مانند ناخدایند كه بهوسیله شراب میتوان وادارشان كرد كه از وظیفه خود غفلت كنند و كشتی و دریانوردان را بهتباهی و هلاكت بكشانند، یا مانند ارابه رانی كه [در مسابقهها] میتوان بهآنها رشوه داد تا پیروزی را بهدیگر ارابه رانان تسلیم كنند، یا مانند شبانانی كه اجازه میدهند گله مورد دستبرد قرار گیرد بهاین شرط كه آنها در تاراج سهمی داشته باشند. فرض هر یك از این امور، در حكم ارتكاب عمل كفر آمیز است.
افلاطون مجازاتهایی پیشنهاد میكند كه بر كسانی تحمیل میشود كه ثابت شده باشد كه مرتكب گناه كفر و الحاد شدهاند. یك مرتد اخلاقاً بی آزار با دست كم پنج سال بازداشت در دارالتادیب مجازات میشود، و در اینجا اعضاء "شورای شبانه"[۴٦]، بهدیدار او خواهند رفت و با او درباره خطای راه و روشش گفتگو خواهند كرد(به احتمال قوی كسانی كه مرتكب دو گناه مهمتر و خطرناك تر باشند مدت طولانی تری در حبس خواهند ماند). مجازات محكومیت ثانوی مرگ است.اما بیدینانی نیز كه بر سر خرافات دیگران بهمنظور منافع خودشان معامله وسوداگری میكنند، یا كسانی كه فرقههای غیر اخلاقی بنیاد مینهند، در تمام عمر در یك بخش بسیار دور و جدا از شهر زندانی میشوند و هنگام مرگ جسد آنان را بهگور نخواهند سپرد و دور خواهند افكند، و با خانوادههای آنان محجوران و صغیران شهر كه باید تحت قیمومت و سرپرستی قرار گیرند رفتار خواهد شد. بهعنوان معیار سلامت و امنیت، افلاطون مقرر میدارد كه هیچ پرستشگاه خصوصی یا مراسم ویژهای مجاز نخواهد بود[۴٧]. بهعقیده افلاطون پیش از اقدام برای تعقیب بهعلت بدبینی،پاسداران قانون باید تعیین كنند كه "آیا آن عمل بهطور جدی انجام شده است یا تنها از روی نادانی ورفتار سبك كودكانه".
در میان مطالب مربوط بهقانون كه در كتابهای یازدهم ودوازدهم مفصلاً بحث شده است میتوانیم نكات ذیل را بهعنوان نكات سودمند ذكر كنیم:
۱) افلاطون میگوید كه امری خارقالعاده است اگر در "شهری كه حكومت و سازمان نسبتاً منظم و خوبی دارد" آزاد مردی یا بنده نیك رفتاری بهمنتهای بینوایی و فقر بیفتد. بنابراین حكمی علیه گدایان صادر خواهد شد، و گدای حرفهای را از كشور بیرون میرانند، "تا كشور ما از این گونه حیوانات پاك بماند"[۴٨].
٢) مرافعه جویی یا عمل تنظیم و رهبری مرافعات ودعاوی بهمنظور كسب سود، و همین طور كوشش برای ترغیب دادرسان بهبیعدالتی، مستوجب مجازات مرگ خواهد بود[۴۹].
٣) در مورد اختلاس از صندوق و دارایی عمومی، اگر متخلف یك شهروند باشد بهوسیله مرگ مجازات خواهد شد، زیرا اگر مردی كه از تعلیم و تربیت مدنی برخوردار بوده است چنین رفتار كند، علاج ناپذیر است. اما اگر متخلف بیگانه یا بردهای باشد، هیئت دادرسان با در نظر گرفتن این امر كه وی احتمالاً علاج ناپذیر نیست[۵٠] برایش تعیین مجازات خواهد كرد.
۴)هیئتی از داوران كارگزاران دولت (اویثینوی) تعیین و نصب خواهد شد تا حسابهای مقامات دولتی را در پایان مدت كارشان مورد رسیدگی و ممیزی قرار دهد.[۵۱]
۵) "شورای شبانه" (كه صبح زود پیش از كار روزانه تشكیل میشود) مركب خواهد بود از ده پاسدار قانون (نوموفیلاكس) كه ارشد وبزرگترند، وزیر و وزرای سابق آموزش و پرورش، و ده مرد منتخب میان سنین سی و چهل. این شورا شامل مردانی خواهد بود كه چنان پرورش یافتهاند كه میتوانند وحدت و كثرت را مشاهده كنند، و میدانند كه فضیلت یكی است(یعنی مردانی كه تربیت دیالكتیكی دارند) و همچنین تعلیم و تربیت لازم را در ریاضیات و نجوم دیدهاند و میتوانند عقیدهای راسخ درباره عمل عقل الهی در جهان داشته باشند. بدین ترتب این شورا، كه مركب از مردانی است كه بهخدا و نمونه ایدئال خیر معرفت دارند، قادر خواهد بود كه بر قانون اساسی مراقبت كند و "منجی حكومت ما و قوانین ما باشد"[۵٢].
٦) برای اجتناب از آشفتگی و بدعتها و بی ثباتی، كسی مجاز نخواهد بود كه بدون تصویب و تجویز دولت بهخارج سفر كند، وآن هم تنها وقتی مجاز خواهد بود كه بیش از چهل سال داشته باشد (البته بجز در موارد لشكركشی و ماموریت نظامی). كسانی كه بهخارج میروند در بازگشت "به جوانان میآموزند كه موسسات دیگر دولتها نسبت بهنهادهای خودشان فروترند"[۵٣]. مع ذلك، دولت "ناظران "ی بهخارج میفرستد تا ببینند آیا چیز قابل تحسینی در خارج هست كه اقتباس آن بتواند در وطن مفید باشد. این مردان نباید كمتر از پنجاه یا بیش از شصت سال داشته باشند، و در بازگشت باید گزارشی به"شورای شبانه " بدهند. نه تنها دیدارهای شهروندان از كشورهای خارج، بلكه دیدارهای مسافران خارجی نیز، تحت نظارت و سرپرستی دولت خواهد بود. كسانی كه صرفاً بهدلائل بازرگانی بهكشور میآیند تشویق و ترغیب نخواهند شد كه با شهروندان در آمیزند، و حال آنكه با كسانی كه برای مقاصدی كه حكومت تصویب كرده است میآیند بهعنوان میهمانان دولت رفتاری محترمانه بهعمل خواهد آمد[۵۴].
٧) بردگی: از قوانین كاملاً روشن است كه افلاطون نظام بردگی را پذیرفته است؛ او معتقد است كه برده دارایی خداوند خویش است، و این دارایی قابل انتقال بهدیگری است[۵۵]. بهعلاوه، در حالی كه در آتن عصر او كودكان حاصل ازدواج میان یك كنیز و یك آزاد مرد ظاهراً آزاد شناخته میشدند، افلاطون حكم میكند كه كودكان همیشه متعلق اند بهمالك كنیز، اعم از اینكه ازدواج با یك آزاد مرد باشد یا یك بنده آزاد شده[۵٦]. در بعضی جهات دیگر افلاطون خود را سختگیرتر از عرف معمول آتنی معاصر خود نشان میدهد. و از حمایت بردگان كه قانون آتنی با آن موافقت كرده بود سرباز میزند[۵٧]، درست است كه او برای حمایت از برده حقوق و اعتبار عمومی مقرر میدارد(مثلاً هر كس بردهای را بكشد تا مانع شود كه وی اطلاعی دربار تخلفی در مقابل قانون بدهد، با او همان رفتار خواهد شد كه گویی یك شهروند را كشته است[۵٨]. و بهاو اجازه میدهد كه در موارد وقوع جنایت آگاهی خود را بدون اینكه تسلیم شكنجه شود ارائه دهد؛ لیكن درباره اجازه برای اقامه دعوی و پی گرد عمومی علیه مردی كه نسبت بهبرده خود مرتكب زیاده روی و انحراف از عدالت (هیبریس) شده است، و قانون آتنی آن را اجازه داده بود، هیچ ذكر صریحی وجود ندارد. اینكه افلاطون از روش دور از تفكر تكلفی كه در رفتار با بردگان در آتن دموكراتیك بهكار میرفت ناخشنود بود از جمهوری آشكار است[۵۹]، لیكن یقیناً نمیخواست كه از رفتار خشونتآمیز نسبت بهبرده حمایت كند. بدین گونه در قوانین، هر چند وی اعلام میكرد كه "بردگان باید چنانكه سزاوارند تنبیه و مجازات شوند، و نه اینكه بهپند و اندرز دادن اكتفا شود كه گویی آزاد مردند، كه این كار فقط آنان را مغرور میكند"، و "زبانی كه برای یك خدمتكار بهكار برده میشود باید با لحن امر و فرمان باشد، و ما نباید با آنان مزاح كنیم، اعم از اینكه زن باشند یا مرد "؛ وی صریحاً میگوید كه "ما باید از آنها بهدقت مواظبت و نگهداری كنیم، نه تنها بهخاطر آنان، بلكه بیشتر بهخاطر خودمان. و رفتار درست و مناسب در مورد بردگان این است كه با آنها بدرفتاری نكنیم، و اگر ممكن باشد حتی نسبت بهآنان بیشتر عدالت كنیم تا با كسانی كه با ما برابرند [افراد آزاد]؛ زیرا كسی كه واقعاً و طبیعتاً عدالت را محترم میشمارد و حقیقتاً از ظلم بیزار و متنفر است، در معامله و رفتار خود با آن طبقه از آدمیان كه نسبت بهآنان بهآسانی میتواند ستمكار باشد شناخته میشود"[٦٠]. بنابراین ما باید نتیجه بگیریم كه افلاطون نظام بردگی را مطلقاً پذیرفته است و در مورد رفتار با بردگان، نه آسانگیری و نرمی آتنی را میپسندیده است و نه بیرحمی و خشونت اسپارتی را.
٨) جنگ: در نخستین كتاب قوانین، كلینیاس[٦۱] كرتی اظهار نظر میكند كه مقررات كرت را قانونگذار با توجه بهجنگ تنظیم و تعیین كرده است. هر شهری طبیعتاً در حال جنگ با هر شهر دیگر است، "نه اینكه در واقع كسانی آن را اعلام كرده باشند بلكه حالتی است دائمی[٦٢]". مگیلوس[٦٣]، اهل لاكدمون، با او موافق است. اما بیگانه آتنی خاطرنشان میكند (الف) در مورد جنگ مدنی یا داخلی، بهترین قانونگذار سعی میكند كه از وقوع جنگ در كشور خود جلوگیری كند، یا، اگر جنگی آغاز شد خواهد كوشید تا دستههای متخاصم را در یك دوستی پایدار و صلح و آشتی دهد، و ب) درباره جنگ داخلی یا بینالمللی، دولتمرد حقیقی نحوه عمل را هدف قرار خواهد داد. و اما نیكبخت كشور، كه در صلح و حسن نیت تامین میشود، بهترین چیز است. بنابراین هیچ قانونگذاری صلح را برای جنگ ترتیب نمیدهد بلكه جنگی را كه تجویز میكند برای صلح است[٦۴]. بدین سان افلاطون هرگز دارای این عقیده نیست كه خط مشی سیاسی برای جنگ است، و با هواخواهان تند و كینهتوز سیاست نظامی در زمانهای جدید همدمی و همفكری ندارد. وی خاطرنشان میكند كه "بسا پیروزی كه برای صاحبانش زیانآور است، اما تربیت هیچگاه زیانآور نیست[٦۵].
[↑] نكات دیگر درباره نظریات سیاسی افلاطون
وقتی كه آدمی درباره حیات انسانی، درباره خیر و درباره زندگی نیكو میاندیشد، چنانكه افلاطون اندیشید، آشكار است كه نمیتواند روابط اجتماعی را نادیده بگیرد. آدمی در یك جامعه، نه تنها در اجتماع خانواده بلكه همچنین در اجتماعی وسیعتر، متولد میشود و در این جامعه است كه باید خوب زندگی كند و بههدف و غایت خود نائل شود. او نمیتواند چنان رفتار كند كه گویی یك واحد جداست كه تنها برای خود زندگی میكند. مع هذا، اگر چه هر متفكری كه بهدیدگاه انسان گرایانه و مقام و سرنوشت انسان علاقهمند است باید برای خودش نظریهای درباره روابط اجتماعی انسان خود را بهعنوان یك عضو غیر فعال قدرت مطلقاً بزرگی - مثلاً امپراتوری ایران - احساس كند كه در آن از وی خواسته نمیشود كه نقش فعالی ایفا كند، مگر بهعنوان مودی مالیاتی یا سرباز، آگاهی سیاسی وی بهندرت تحریك و بیدار میشود: برای او این مطلق العنان یا آن دیگری، این امپراتوری یا آن دیگری، ایرانی یا بابلی، چندان تفاوتی نمیكند. اما وقتی كه انسانی متعلق بهجامعهای سیاسی باشد كه در آن از او خواسته شود كه بار مسئولیت خود را بهدوش بگیرد، و در آن جامعه نه تنها وظایف بلكه حقوق و فعالیتهایی نیز داشته باشد، در آن صورت از لحاظ سیاسی آگاه و هوشیار بار میآید. برای انسانی كه از لحاظ سیاسی ناآگاه است دولت ممكن است بهعنوان چیزی بهنظر آید كه در مقابل او قرار دارد، بیگانه اگر نه سركوبگر، و بهاین تصور متمایل خواهد شد كه راه نجاتش گویی از طریق فعالیت فردی و شاید از طریق همكاری با دیگر جوامع است تا با قدرت اداری حاكم:
او مستقیماً برانگیخته نخواهد شد كه نظریهای از دولت در ذهن خود بسازد. از سوی دیگر، برای انسانی كه از لحاظ سیاسی آگاه است، دولت، همچون هیئتی بهنظر میآید كه وی در آن سهم ونقشی دارد، و آن را بهگونهای ادامه خویشتن میانگارد، و بدین ترتیب برانگیخته خواهد شد تا بهعنوان صاحب اندیشهای ژرف بین نظریهای از دولت در ذهن خود بسازد.
یونانیان این آگاهی سیاسی را در درجهای بسیار پیشرفته داشتند: زندگی خوب برای آنان جدا از مدینه یا دولتشهر (پلیس) غیر قابل تصور بود. پس چه چیز طبیعی تر از اینكه افلاطون، كه درباره زندگی خوب بهطور كلی، یعنی زندگی خوب انسان از این حیث كه انسان است، میاندیشید، درباره كشور نیز از این حیث كه كشور است، یعنی دولت شهر ایدئال(مدینه فاضله) بیندیشد؟ وی فیلسوف بود و بهاندازهای كه بهشهر ایدئال (مدینه فاضله)، یعنی "صورت" یا مثالی كه علاقه مند نبود. البته این سخن بهمعنی انكار آن نیست كه تصور افلاطون درباره دولتشهر تا اندازه زیادی تحت تاثیر طرز عمل دولتشهر یونانی معاصر او بود - طور دیگری نمیتوانست باشد؛ اما وی اصولی را كشف كرد كه در اساس حیات سیاسی قرار دارد، و بنابراین میتوان بهنحو حقیقی گفت كه بنیاد نظریه فلسفی "دولت" را نهاده است. میگوییم یك نظریه فلسفی دولت، زیرا یك نظریه اصلاح مستقیم كلی و عام نیست، در صورتی كه بیان افلاطون درباره دولت مبتنی بر طبیعت دولت من حیث هی است، وبنابراین برای كلی بودن مطرح شده است، یعنی خصیصهای كه برای یك نظریه فلسفی دولت اساسی است. كاملاً درست است كه افلاطون اصلاحاتی را مورد بحث قرار داده است كه فكر میكرد بهعلت شرایط واقعی دولتهای یونانی ضرورت دارد، و نظریه او بر زمینه دولتشهر (پلیس) یونانی طرحریزی شده بود؛ لیكن از آنجا كه وی عام و كلی بودن را در نظر داشت، كه پاسخگوی همان طبیعت حیات سیاسی باشد، باید مجاز باشد كه طرح نظریهای فلسفی درباره دولت را بریزد.
نظریه سیاسی افلاطون و ارسطو در واقع بیان تفكر ثمربخش بعدی درباره طبیعت و خصائص دولت را فراهم كرده است. بسیاری از جزئیات جمهوری افلاطون ممكن است در عمل غیر قابل تحقق و حتی در صورت عملی بودن نامطلوب نیز باشد، لیكن فكر بزرگ وی درباره دولت این است كه دولت زندگی نیكوی آدمی را ممكن میسازد وآن را ترفیع میبخشد و بههدف دنیوی و رفاه و آسایش انسان كمك میكند. این نظر یونانی درباره دولت، كه نظر سن توماس نیز هست، برتر از نظری است كه میتوان آن را بهعنوان اندیشه آزادیخواه (لیبرال) درباره دولت شناخت، یعنی این نظر كه دولت را نهادی میداند كه وظیفه آن حفظ دارایی خصوصی و، بهطور كلی، نشان دادن رفتار و روشی منفی نسبت بهاعضاء دولت است. البته در عمل حتی طرفداران این نوع نظر راجع بهدولت ناگزیر بودهاند كه سیاست "لسه فر"[٦٦] را رها كنند، لیكن نظریه آنان در مقایسه یونانیان بی حاصل و تهی و منفی است.
با وجود این، بهاغلب احتمال فردیت[٦٧] بهقدر كافی توسط یونانیان مورد تاكید واقع نشده است، چنانكه حتی هگل توجه كرده است.("افلاطون در جمهوری خود اجازه میدهد كه حكام افراد را در طبقه خاصشان قرار دهند، و كارها و مشاغل خاصی را برای آنان معین كنند. در تمام این روابط فقدان اصل آزادی شخصی وجود دارد." همچنین نزد افلاطون "حق اصل آزادی شخصی ادا نمیشود"[٦۹]. نظریه پردازان عصر جدید كه بر نظریه "قرار داد اجتماعی" تاكید كردهاند بر این مطلب پرتو روشنی افكندهاند. در نظر آنان آدمیان طبیعتاً اتمهایی هستند كه اگر در رقابت متقابل نباشند جدا و غیر متحدند، و دولت صرفاً شیوه و تدبیری است برای اینكه آنان را حتی الامكان در این وضع نگاه دارد و در عین حال مراقب نگاهداشت صلح وامنیت دارایی خصوصی باشد. این نظر یقیناً متضمن حقیقت و ارزشی است است بهطوری كه فرد گرایی متفكرانی مانند لاك[٧٠]. باید با نظریه جمع گراتر دولت كه فلاسفه بزرگ یونانی تصدیق و تایید كردهاند تركیب شود. بهعلاوه، دولتی كه هر دو جنبه حیات انسانی را با هم تركیب میكند باید موضع و حقوق جامعه فوق طبیعی، یعنی كلیسا را تصدیق كند. مع هذا باید متوجه باشیم كه اجازه ندهیم اصرار بر حقوق كلیسا و اهمیت غایت فوق طبیعی انسان ما را بهآنجا بكشاند كه شخصیت دولت را، كه همچون یك "جامعه كامل " است كه رفاه و آسایش دنیوی را بهمنزله غایت خود دارد، بهحداقل برسانیم یا ناقص و تحریف كنیم[٧۱].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- State. باید توجه داشت كه مقصود از "كشور" در اینجا جامعه سازمانیافتهای است در سرزمینی معین كه صاحب حكومتی مستقل و دارای شخصیت حقوقی است. در این فصل كلمات كشور، مدینه، شهر، دولتشهر و احیاناً جامعه و دولت بهمعنی واحد یا بهطور قریبالمعنی بهكار رفته است.[٢]- Tyrant[٣]- ٣۵۴ ج ۱.
[۴]- ٣٦٨ ه ٢- ٣٦۹ الف ٣.
[۵]- جمهوری، ٣٦۹ ج ۱-۴.
[٦]- ٣٧٧ الف ۱٢ - ج ۵.
[٧]- ٣٨٠ ۵-ج ٣.
[٨]- ۴٠٣ ه ۱۱- ۴٠۴ ب ٨.
[۹]- ۴۱٢ ج ۹-۴۱٣ ج٧.
[۱٠]- ۴۱۴ ب ۱-٦
[۱۱]- ۴۱٧ الف ۵-٦.
[۱٢]- ۴٣٣ الف ۱ بهبعد.
[۱٣]- ۴٨٨ الف ۱-۴٨۹ الف ٢.
[۱۴]- افلاطون، مانند سقراط، عمل "دموكراتیك" انتخاب مقامات قضایی، افسران ارشد و غیره را، بهوسیله قرعه یا بر طبق قابلیت خطابی و سخنوری آنان، نامعقول و بیمعنی میشمارد.
[۱۵]- ۵٢۵ ب ۱۱ - ج ٦.
[۱٦]- ۵٢٧ ب ۹-۱۱.
[۱٧]- Dialectic، فن مناظره یا سیر و سلوك عقلی.
[۱٨]- ۵٣٢ الف ٧ ب ٢.
[۱۹]- ۵٣۹ ه ٢-۵۴٠ الف ٢.
[٢٠]- Islands of Blest، جزایر خالدات [= جزایر خالدات] یا جزایر سعادت، نام جزایر كاناری در ماخذ عربی. در افسانههای كلاسیك و سلتی جزایر سعادت (به لاتینی فرتوناتای اینسولای) جزایری در دریای مغرب و منزلگاه ارواح آمرزیدگان شمرده شده، و یونانیان معتقد بودند كه الوسیون (elysiun، منزلگاه ارواح نیكان و پهلوانان كه جایگاه خوشبختی بود) در این جزایر قرار داد. پس از كشف جزایر كاناری و مادیرا، آنها را با جزایر سعادت مطابق شمردند. نام عربی قرطناتش یا فرطوناتش كه در ماخذ قدیم عربی بهجزایر سعادت داده شده مقتبس از نام لاتینی این جزایر است (نقل از دایره المعارف فارسی).
[٢۱]- ۵۴٠ الف ٧- ج ٢.
[٢۵]- ٣٠۵ ه ٢-۴.
[٢٦]- ٢٧٦ ه ۱٠-۱٢.
[٢٧]- ٢٧۹ ب ٧- ج ٢.
[٢٨]- ٢۹٧ ه ۱-۵.
[٢۹]- ٣٠٣ الف ٢-٨.
[٣٠]- ٣٠٣ ب ٨ - ج ۵.
[٣۱]- ٧٠۹ د ۱٠- ٧۱٠ ب ۹.
[٣٢]- Stadium، واحد طول كه معادل ۱٨۵ متر بوده است.
[٣٣]- ٧٠۵ الف ٢-٧.
[٣۴]- ٧۱۵ الف ٨ ب ٦.
[٣۵]- ٧٢٦ الف ٢-٣، ٧٢٨ الف ۴-۵.
[٣٦]- ٧٣٧ ه ۱-٧٣٨ ب ۱
[٣٧]- ٧۴٢ الف ۵-٦.
[٣٨]- ٧۵٣ ب ۴-٧.
[٣۹]- ٧٦۵ د ۵- ٧٦٦ الف ٦.
[۴٠]- ٧٨٣ د ٨ - ه ۱.
[۴۱]- ٧۹٠ ج ۵ - ٧۹۱ ب ٢.
[۴٢]- ٨٢٨ ب ٢-٣.
[۴٣]- ٨٦۱ ه ٦ بهبعد.
[۴۴]- ٨۹۹ د ۵ - ۹٠۵ د ٣.
[۴۵]- ۹٠۵ د ٣ - ۹٠٧ د ۱.
[۴٦]- انجمنی كه برای نظارت بر قوانین كشور هر روز از سپیده دم تا بر آمدن آفتاب تشكیل میشود (توضیح بیشتر آن كمی بعد میآید، و نیز رجوع شود بهكتاب دوازدهم قوانین ۹۵۱ و ۹۵٢ و ۹٦٣).
[۴٧]- ۹٠۹ د ٧-٨.
[۴٨]- ۹٣٦ ج ۱-٧.
[۴۹]- ۹٣٧ د ٦-۹٣٨ ج ۵.
[۵٠]- ۹۴۱ ج ۴-۹۴٢ الف ۴.
[۵۱]- ۹۴۵ ب ٣-۹۴٨ ب ٢.
[۵٢]- ۹٦٠ ه بهبعد.
[۵٣]- ۹۵۱ الف ٢-۴.
[۵۴]- ۹۴۹ ه ٣ بهبعد.
[۵۵]- رجوع كنید به ٧٧٦ ب ۵ - ج ٣.
[۵٦]- ۹٣٠ د ۱ - ه ٢.
[۵٧]- رجوع كنید بهافلاطون و بردگی یونانی، Glenn Moroow، در Mind، آوریل ۱۹٣۹.
[۵٨]- ٨٧٢ ج ٢-٦.
[۵۹]- جمهوری، ۵٦٣.
[٦٠]- ٧٧٦ د ٢-٧٧٨ الف ۵.[٦۱]- Cleinias.[٦٢]- ٦٢٦ الف ٢-۵.[٦٣]- Megillus.[٦۴]- ٦٢٨ ج ۹ - هـ ۱.
[٦۵]- ٦۴۱ ج ٢-٧.
[٦٦]- laissez-faire: نوعی لیبرالیسم مبنی بر سیاست اقتصادی آزاد.[٦٧]- Individuality.[٦٨]- هگل، فلسفه حق، بخش ٢۹۹ و بخش ۱٨۵ (ترجمه S. W. Dyde ۱٨۹٦)
[٧۱]- كارپلستون، فردریك، یونان و رم، تهران، سروش، ۱٣٧٨، صص ٢٧۹-٢۵٧.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ نگاهی به مفهوم دولت - شهر در نظريه افلاطون، پرتال فرهنگی اطلاعرسانی نور؛ برگرفته از: دولت - شهر از دیدگاه افلاطون، کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت