رایان کابلی
(بخش نخست)
فهرست مندرجات
- مقدمه
- شاهیهای کابل یا کابلشاهان
- عنصر کوشانو یفتلی
- رتبیل شاهان یا شاهان کوشانو یفتلی و ارتباط آنها با برهمن شاهیان
- رتبیل، رای، پاله
- مرکز سلطنت و تغییر محل آن بطرف شرق کابل - ویهند
- مؤسس سلالۀ برهمن شاهی
- سری سامنته دیوا
- (کملو) یا (کلمو)
- بهیمه یا (بهیمه پاله)
- جیپال
- غزنویان و رایان
- سایر شاهان این خاندان
- بتکدههای معروف
- معبد زور
- بتکده سکاوند
- معبد (آروند) و کاپیسا
- معبد برهمنی سوریا در کوتل خیرخانه
- مسکوکات برهمن شاهان کابلی
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[تاریخ افغانستان] [بعد]
«رایان کابلی» که از شمارۀ ٣٠ تا شمارۀ ٣٢ مجلۀ «آریانا» در سال ۱٣٢۴ خورشیدی به نشر رسیده، رسالۀ کوچکی است که در سال ۱٣٢٣ خورشیدی موفق به احراز جایزۀ اول وزیر اقتصاد ملی شده است[۱]. این رساله از روی متن منتشر شده در مجلۀ آریانا، با همان سبک نگارش، در اینجا نیز در سه بخش منتشر میشود. (مهدیزاده کابلی)
[↑] مقدمه
در تاریخ افغانستان قدیم از اوائل قرن هفت تا شروع قرن دهم مسیحی سه قرنی است که در اطراف آن تا حال [۱٣٢٣ خ] تحقیق و تتبع بهعمل نیامده و چیزهائی که نوشته شده هنوز در مرحلۀ ابتدایی است. این دوره میان تاریخ افغانستان قدیم و افغانستان عصر اسلامی مشترک است زیرا از یکطرف دین مقدس اسلام در حوالی سال ٣٣ هجری (مطابق ۱۵٣ میلادی) در سرحدات غربی کشور ظهور نموده و بهتدریج پیش میآید و نشر شده میرود و از جانب دیگر سلالههائی که این سه قرن را اشغال کردهاند با عربها مقاومت میکنند و سخت میجنگند تا اینکه نیمۀ غربی خراسان مسلمان میشود و سلالههای مسلمان خود کشور دودمانهای پیشین و آیین و رسوم آنها را از بین میپردارند.
بعد از سقوط امپراطویهای کوشانی و یفتلی حتی سلطنت کوشانیهای کوچک (کیداریها) هم از میان رفته و ملوکالطوایفی جای سلطنتهای بزرگ را فرا گرفت. درین میان سلطنت محلی کاپیسا یا کابل از همه قویتر و نیرومندتر بود و پادشاهان آن به جنوب هندوکش حکمروایی و آمریت داشتند و ایشان همان پادشاهانی میباشند که عمومأ در تاریخ بنام (رتبیل شاهان) و (کابلشاهان برهمنی) یاد میشوند.
اگرچه راجع به تاریخ این دورۀ مملکت ماخذ مختلف: چینی، عربی، سانسکریت، ترکی و حتی فارسی موجود است و هر کدام به ذات خود مستقلأ پارهئی روشنی انداخته میتوانند ولی اشکال در اینجا است که باید تمام منابع مذکور بهم تطبیق داده شوند تا یکی ممد دیگری گردد و گرنه پراگندگی و اختلاف طوری ظهور خواهد کرد که موضوع لاینحل خواهد ماند.
پیرارسال با رساله رتبیل شاهان که در سالنامه ۱٣٢۱ بصورت مستقل نشر شد تا اندازهئی که مقدور بود در اطراف نصف دورۀ مذکور که مربوط به تاریخ رتبیل شاهان کابل بود پارهئی تحقیقات مختصری نمودم. با این اثر کوچک کوشش نمودهام که نصف دیگری آن که مربوط به کابلشاهان برهمنی است حتیالامکان روشن شود. چون تسلسل موضوع و ارتباط عرقی و تا اندازه ارتباط مذهبی و تهذیبی رتبیل شاهان و برهمن شاهان ایجاب میکرد مجددأ در عمومیات این اثر از رتبیل شاهان هم صحبت شده است. آنچه بیشتر بدان توجه شده است یکی موضوع نژاد و دوم مسئله دیانت است که هر دو در اینجا تحلیل شده و این دو عامل منابع مختلف فوقالذکر را بههم تطبیق میدهد.
چون کابلشاهان برهمنی در مأخذ فارسی بیشتر به «رای» شهرت دارند این اثر را «رایان کابلی» نام نهادم و به کمال عجز به پیشگاه مطالعه علاقهمندان تقدیم میدارم و امیدارم از سهو و خطائی که رفته چشم نپوشند.
سقوط تدریجی عظمت کوشانیهای بزرگ منجر به این شد که کوشانیهای باختر با کوشانیهای کابل ملحق شده و سلطنتی تشکیل نمایند بنام سلطنت کیداری که روی همرفته نیمه اخیر قرن چهارم و بعضی سالهای اول قرن اول مسیحی را در بر میگیرد. کیدارا، اسم شخصی است که عامل اتحاد کوشانیهای شمال و جنوب هندوکش بشمار میرود. از این رو کسانی که بعد از او سلطنت کردهاند بنام خاندان کیداری مشهور اند. کیدارا و کیداریها از سلسله کوشانیهای بزرگ منقطع نیستند، منتها سقوط عظمت کوشانیهای بزرگ و محدود شدن قلمرو جانشینان آنها سبب شده است که احفاد (کیدارا) را «کوشانیهای خورد» بنامیم.
دودمان کیداری با موضوع رتبیل شاهان که پیرار سال شرحی راجع به آنها در سالنامه نوشتم و برهمن شاهان یا هندوشاهان که این رساله را در اطراف آنها وقف کردهام، مختصر ارتباطی دارند که باید از نظر نماند.
کیدارا موسس خاندان کیداری در روی مسکوکات، اسم خود را بهرسم الخط برهمنی «کیدارا کوشانشاه» خوانده که از آن واضح کوشانی بودن او تصریح میشود ولی مقصد من بیشتر به کلمۀ (شاه) است زیرا اقلآ از همین اوائل قرن چهار مسیحی به بعد پادشاهان جنوب هندوکش مخصوصأ آنهایی که مرکزشان کابل بود، منحیث عرق و عقیده هرچه بودند ملقب به «شاه» یا «شاهی» یا «شاهیا» یاد شدهاند. مثل: رتبیل شاه، ترکی شاهی، هندوشاهی، برهمن شاهی، هندوشاهیا، شاهیهای کابل وغیره که تحت عنوان «کابلشاه» آمده میتوانند.
البیرونی برهمنها یا هندوهائی را که از وسط قرن ۹ تا ربع اول قرن ۱۱ در حصص شرقی افغانستان سلطنت کردهاند و سلالۀ را که از قبل از ایشان از کابل به جنوب هندوکش حکمفرمایی داشتند به لقب «شاهی» یا «شاهیا» یاد کرده و ایشان را «شاهیأ کابل» هم خوانده و به اصطلاح خود، اینها را به دو دستۀ ترکی و هندو یا برهمنی تقسیم نموده است.[٣]
«کلهنه» شاعر و مؤرخ کشمیر در اثر خویش موسوم به «راجا ترانگینی» که قریب ۱۱٨ سال بعدتر از (الهند) البیرونی نوشته شده، هندو شاهیها یا برهمن شاهیان را اعم از اینکه مرکزشان در کابل یا در حصص شرقی افغانستان در حوالی اتک (در ویهند) بوده به لقب «شاهی» یاد کرده است. همین قسم بلاذری هم یک دفعه بدون اینکه اسم پادشاه کابل را متذکر شود، او را به صفت «کابلشاه» خوانده. هکذا صفت «شاهی» با کلمۀ «تجن» یا «تگین» بصورت «تجین یا تگین شاهی» در مسکوکات بعضی شاهان محلی گندهارا دیده شده است.
از روی این ملاحظات اینقدر میتوان گفت که میان این خاندانهای شاهی جنوب هندوکش که مرکزشان عمومأ کابل بود، ارتباطی وجود داشت. پس به شهادت منابع فوقالذکر و پارهئی ماخذ دیگر که اینجا تذکار آن چندان ضرورت ندارد گفته میتوانیم که پادشاهان کابل اقلأ از اوائل قرن چهارم مسیحی بهبعد بهصفت «شاه» یا «شاهی» یاد شدهاند و «شاهیهای کابل» یکی از موضوعات پیچیدۀ تاریخ افغانستان است که تا حال مسلسل و بهصورت عمومی روش نشده است. کلمه یا صفت «شاهی» که میخواهم مفصل شرح یابد تنها رابطهایست که از عصر کیدارا (اوائل قرن چهارم مسیحی) تا ختم سلطنت احفاد برهمن شاهیهای کابل در ویهند (ربع اول قرن ۱۱ مسیحی) مدت تقریبأ هفت قرن خاندانهای شاهی کابل زمین را در جنوب هندوکش بههم پیوست و متصل نگهمیدارد و به تعقیب کیداریها، کشاتریاهای کاپیسا، یفتلیها، رتبیلها، تروکشهها، زابلیها، تجنها، یا تگینها، برهمنها، هندوها همه در جزء آن میآیند.
[↑] عنصر «کوشانو یفتلی»:
یکی از علل یکجا شدن کیداریهای کوشانی باختر با کوشانیهای کابل مسألۀ تجاوز ساسانی از غرب و تهدید توکیوها (ترکان غربی) از جانب شمال آمو دریا بود. کیداریها با تشکیل دولت محلی و کوچک کوشانی در کابل مدتی موجودیت خود را حفظ کرده و چون ساسانیها در جنوب هندوکش هم ایشان را آرام نگداشتند و تجاوزات شان بیشتر شد، یفتلیها که تازه وارد افغانستان شده بودند از گوشه شمال شرقی، از تخارستان فرود آمده و جواب آنها را دادند. با اقداماتی که یفتلیها در راه تشکیل دولت قوی و نیرومندی نمودند، احفاد کوشانیهای کیداری از صحنه سیاست و مملکت داری بیرون شده و در تۀ درهها و قلل کوهها مستقر گردیدند. یفتلها در موقعی که ساسانیها بجانب غرب و گوپتاهای هندی در شرق مقتدر بودند، خاک افغانستان را حفظ و برعلاوه فتوحاتی هم در هند کردند ولی اخر گوپتاها ایشان را از دیار خود کشیده و دولت مقتدر آنها در افغانستان به ادارات محلی و کوچک در جنوب و شمال هندوکش مبدل شد. عنصر کوشانی مجددأ برای مرتبه سوم موقع یافت که روی صحنه سیاست و اداره بیآید.
درینجا یک مسئله قابل دقت است و آن این است که عنصر نژادی یفتلی که حین تشکیل امپراتوری در تمام آریانا در دو طرفۀ هندوکش انتشار یافته بود، در دور ثانی که اقتدار آنها به ادارات کوچک محلی مبدل شد و حتی زمانی که این امارات کوچک هم از بین رفت، بکلی از بین نرفت و جا جا آثاری از آنها در هر گوشه و کنار منجمله در علاقههای جنوب هندوکش در کاپیسا و کابل و زابل باقی ماند چنانچه از کلمۀ (زابل) با مفهوم بزرگ جغرافیایی و عرقی که در دورههای اسلامی و در داستانهای رزمی و تاریخی داشت، کلمه ایست یفتلی که اصل آن به شهادت مسکوکات «یفتل شاهان» «زوبل» بوده[۴] و در مرورزمانه (واو) به (الف) مبدل شده و زابل گردیده و از آغاز ادبیات فارسی اقلأ از هزارسال به اینطرف به این شکل باقی مانده است. این کلمه در روی مسکوکات «یفتل شاهان» طوری خوانده شده که گویی نام منطقهی باشد زیرا «راؤ زوبل» یعنی (شاه زابل) ثبت شده است. بعضی میگویند که «زوبل» یا «زاول» اصلآ اسلحه یکی از قبایل یفتلی بود. اگر این مسئله صحیح باشد بعد از استقرار اینها در حوالی غزنی این علاقه بنام «زابل» شهرت یافته است. بهرحال در یفتلی بودن این کلمه هیچ شبههیی نیست.
از روی این مسئله و از روی مسکوکاتی که سکهشناسان بصورت عمومی آنها را به صفت «کوشانو و ساسانی» یاد میکنند، متعلق به امرای محلی احفاد کوشانیهای خورد و یفتلی وغیره میباشند. همین قسم از روی دوام نفوذ بعضی امرای یفتلی در کاپیسا و علاقه بامیان و بادغیس و غرجستان وغیره ثابت میگردد که عنصر عرقی یفتلی در دو طرفه هندوکش پراگنده و منتشر و مستقر بود و از اختلاط و امتزاج اینها با احفاد کوشانیهای کیداری عنصر محلی بود که میتوان آن را «کوشانو یفتلی»[۵] خواند و سلالههای از آن در کابل، کاپیسا، بادغیس و بامیان در یکی دو قرن پیش و بعد از شروع عهد اسلامی سلطنت کردهاند.
[↑] رتبیل شاهان یا شاهان کوشانو یفتلی
و ارتباط آنها با برهمن شاهیان: طوریکه در رسالۀ رتبیل شاهان نوشتم و در طی مطالعات حاضره هم چند صفحه بعد شرح خواهم داد، «رتیبل» اسم عامی است که اقلآ در دورۀ دو قرن (از حوالی وسط قرن ٧ تا وسط قرن ۹) بیشتر از طرف نویسندگان عرب در مورد پادشاهانی استعمال شده که مرکزشان کابل و قلمرو سلطنتشان تمام صفحات جنوب هندوکش را فرا میگرفت. از روی کلمه «رتبیل» راجع به عرق و خون و نژاد این پادشاهان چیزی بدست نمیآید و اگر بیاید آنهم مبهم خواهد بود. حال آنکه صراحت مخصوصأ در اینجا اهمیت زیاد دارد. زیرا تاریکی زمانه، عدم اسناد لازمه و تعبیرات سوء وضعیت را دگرگون ساخته و اشتباه، اشتباهی بزرگتر را به میان آورده است.
آنچه که بیشتر قابل دقت و تحقیق و تصریح است، عنصر نژادی سلالهها و پادشاهانی است که از اوائل قرن هفتم میلادی در جنوب هندوکش به سلطنت رسیدهاند و مرکز اینها تا کوههای کاپیسی و سپس کابل بوده است. این پادشاهان را زائرین چینی و مؤرخین و جغرافیهنگاران عرب و خراسان در قرن ٣ و ۴ هجری به نام و نشان و القاب مختلف یاد کردهاند که یکی ایشان را (کشتاتریا) خوانده و دیگری (تجن) یاد نموده و برخی (رتبیل) گفته و عدهیی هندو و برهمن صفت کرده و بعضی ترک و «تروکشه» خوانده و هر تعبیری هم از نقطه نظری صحت داشته و دارد. ولی باید مختصرأ تصریح و مخصوصأ عنصر نژادی اینها روشن شود تا پراگندگیها از بین رود و موجب اختلافات بیشتر نگردد.
حقیقت امر این است که بعد از سقوط عظمت و سلطنت کوشانی و یفتلی امارتهای کوچکی از اولاد اینها در نقاط مختلف افغانستان ضمنأ در علاقههای جنوب هندوکش تا زمان ظهور ضفاریها دوام داشت و عنصر نژادی مخصوصأ (کوشانو یفتلی) بیشتر جنوب هندوکش را فرا گرفته بود و پادشاهان و سلالههائی که در کابل زمین تا فتح کابل به دست یعقوب لیث صفار و حتی چندی بعد تر سلطنت نموده اند از روی عرق (کوشانو یفتلی) بودند. و این نظریه خلاف تعبیرات فوقالذکر نبوده بلکه موافق به همه اینها است و تنها نظریهایست که تعبیرات چینی، عربی و فارسی و سانسکریت وغیره را در بر میگیرد.
صفت (کشاتریا) که هیوان - تسنگ در نیمه اول قرن هفت مسیحی در مورد پادشاه کاپیسا استعمال کرده، اشاره به طبقۀ « کشاتریا» یعنی طبقۀ جنگجو است که یکی از چهار طبقۀ معروف اجتماعی میباشد و تسمیه «رتبیل» که عربها استعمال کرده اند به شیوع نامهای برهمنی و هندویی شهادت میدهند. صفت (تجن) که بعضی زائرین دیگر چین متذکر شده اند به تاثیر بعضی کلمات ترکی اشاره میکند زیرا توکیوها (ترکان غربی) در این وقت در شمال هندوکش دست یافته بودند. تروکشۀ منابع سانسکریت صفتی است که نه به ترکها بلکه در مورد عنصر مخلوطی از کوشان و ترک و یفتلی وغیره استعمال میشد. چون چینیها و عربها هیچکدام از ممیزات نژادی که درین وقتها در جنوب هندوکش فایق بود اطلاع دقیق و صحیح در دست نداشتند، از سلالههای جنوب هندوکش به تعبیرات نسبتأ مبهم یاد نموده اند و نوشتههای ایشان به ظاهر امر حتی مؤرخین خود خراسان را به اشتباه افگنده بود. درین شبههیی نیست که عربها اصطلاح کوشانی را بلد نبودند چه رسد به احفاد کوشانیهای کیداری. چون درین وقت مخصوصأ در زمانی که مؤرخین عرب و مؤرخین خراسان آثار خود را مینوشتند مفهوم کوشانی از میان رفته بود. در تعبیرات هر کدام اختلافی پیش شده و محض از روی بعضی عناوین برخی ایشان را ترک گفته حال آنکه اگر خوب دیده شود کسانی را که مثلأ ابوریحان بیرونی در جمله سلاله (ترکی شاهی) حساب میکند. همه کوشانی و مخلوطی از (کوشانویفتلی) بودند حتی (کنیک) یعنی (کنیشکا) بزرگترین امپراطور کوشان هم در قطار آنها شامل است.
اشتباه و سوءتعبیر کلمات از اینجا واضح معلوم میشود. پس طوریکه پیشتر اشاره نمودیم حقیقت امر این است که عنصر کوشانی و عنصر یفتلی که تقریبأ هر دوی آن یک چیز است، بعد از سقوط امپراطوریهای آنها در جنوب هندوکش فایق بود و از اوائل قرن هفت مسیحی به بعد پادشاهان و سلالههای شاهی کابل زمین همه از عرق (کوشانو یفتلی) بودند. چون کلمه (خیونی) را بعضی در مورد کوشانیهای خورد و برخی در مورد یفتلیها استعمال کردهاند، بیمناسبت نخواهد بود که ایشان را بالعموم به صفت (خیونی) بخوانیم.
پس رتبیل شاهان که معاصر ظهور دین مقدس اسلام در سرحدات سیستان تا زمان فتح کابل بدست مؤسس سلاله صفاری در جنوب هندوکش سلطنت داشتند و رایان برهمنی که مدتی مرکزشان کابل و سپس (ویهند) قریب اتک بود و روی همرفته مدت قریب چهار قرن سلطنت جنوب هندوکش بدست آنها بود، از روی نژاد «کوشانویفتلی» بودند و میشود صفت «خیونی» را هم در مورد آنها استعمال کرد.
همین قسم از نقطه نظر آیین و عقیده وضعیت در تمام دورۀ سلطنت کابلشاهان یکسان نیست زیرا درین وقت آیین بودایی، آفتابپرستی، برهمنی، هندویی، شیوایی وغیره در جنوب هندوکش معمول بود. از زمان سلطنت «کدفیزس دوم» یعنی بعد از سال ٧٨ مسیحی آیین شیوایی در جنوب هندوکش شرقی وجود داشت و پادشاه کوشانی مذکور از پیروان جدی آن شمرده میشد و مسکوکات او با تصویر «شیوا» و گاو (ناندی) شهادت صریح درین باره میدهد.
هیوان تسنگ زایر چین در ٦٣٠ مسیحی برهمنیها، بوداییها، همه را در کوچههای شهر کاپیسی و در سایر نقاط جنوب هندوکش دیده. کشف آثار و شواهد معبد برهمنی در کوتل خیرخانه این نظریه را به ثبوت میرساند. عبدالرحمن بن سمره در کوه (زور) در زمین داور بزرگترین معبد برهمنیهای آفتابپرست را خراب نمود. عربها، رتبیلها را مشرک خواندهاند. در (سکاوند) یعنی (لوگر) بزرگترین معبد هندوان وجود داشت و هندوها از اقطار هند به دیدن آن میآمدند. از این همه اشارات پراگنده واضح معلوم میشود که پیروان بودایی، برهمنی، آفتاب پرست و هندو جنوب هندوکش را فرا گرفته بود.
مقصد از شرح چگونگی آیین مردم درین وقتها این است که میان رتبیلها و برهمن شاهیها یا هندوشاهیها اصلأ چندان فرقی نیست و اگر فرقی هم باشد نه از روی عرق بلکه از نقطه نظر آیین و عقیده است که روی همرفته کشاتریاهای کاپیسا را در نیمه اول قرن ٧ بودایی و رتبیلها را که جزء آنست چیزی بودایی و چیزی برهمنی یا بودایی و آنهایی را که در تاریخ بهصفت «برهمن شاهی» یا «هندوشاهی» معروف شدهاند، برهمنی میدانند. به این ترتیب پادشاه مقتدری را که هیوان ـ تسنگ در کاپیسا دیده و نیروی او را تعریف میکند، «کابلشاه» و «رتبیل شاه» میتوان خواند و کسانی را که مؤرخین عرب در عرصۀ دوصد سال (از حوالی ٣٠ تا ٢۵٨ هجری) بنام رتبیل یاد نمودهاند، هندو یا برهمن میتوان دانست تا اینکه کابل بعد از مقابله شدید علیه قشون عرب بدست یعقوب لیث صفاری فتح شد (حوالی ٢۵٨ هجری) و پادشاهانی در تاریخ ظهور میکنند که به نام (هندوشاهی) یا (برهمن شاهی) معروف اند و مرکز شان از کابل به کنار اندوس (رود سند) در حوالی اتک (ویهند) منتقل شده و تا ربع اول قرن ۱۱ مسیحی سلطنت مینمایند.
این محبث و این موضوع نهایت مفید و کمال اهمیت دارد زیرا نظریات زایرچینی و مؤرخین عرب و خراسان و مسکوکات و منابع چینی و عربی و فارسی و سانسکریت همه را بهم وفق میدهد. در ارتباط سلالهها و مفهوم القاب و تعبیرات، چگونگی آیین و ادیان مختلف تا اندازه زیاد روشن میگردد و فهمیده میشود. درین شبههیی نیست که «برهمن شاهان» یا «هندوشاهان» در مأخذ و روایات بیشتر به صفت (کابلی) یاد شدهاند و طوری که بعدتر شرح خواهیم داد، کابل محل تاجپوشی آنها بود و بزرگترین معبد آنها در سکاوند یعنی (لوگر) معمور بود. معذالک این هندوشاهیان که البیرونی شرح صعود آنها را بر تخت بیان میکند و «کلهند» مؤرخ و شاعر کشمیر از تعلقات آنها با امرای محلی کشمیر صحبت مینماید و محمد عوفی در جوامعالحکایات از تعلقات و جنگهای آنها با یعقوب لیث، عمرو لیث صفاری بیاناتی میدهد، کسانی هستند که مرکزشان نه در کابل بلکه (ویهند) در کنار اتک بود. بزبان دیگر ایشان در عین حالی که هندو یا برهمن میباشند و در بعضی مأخذ به صفت هندوشاهیان کابل یاد شدهاند، احفاد هندوشاهیهای کابل یا همان هندوشاهیهایی بودند که از نقطه نظر عرق کوشانی مخلوط با یفتلی محسوب میشوند. بهعبارت دیگر جانشین کسانی بودند که خودشان بودایی، غالبأ برهمنی یا هندو بودند و مأخذ عربی آنها را بنام (رتبیل) یاد کرده است و خون یفتلیها همان یفتلهایی که بعد از سقوط عظمت امپراطوریشان، در جنوب هندوکش پراگنده و مسکون ماندند، در عرق اینها خیلی دخیل بود.[٦]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- احمدعلی کهزاد، رایان کابلی (حصۀ اول)، مجلۀ آریانا، شمارۀ ٣٠، سال ۱٣٢۴، ص ٣٢٠ (٢۵)
[٢]- فریار کهزاد، بر اساس رسالۀ رایان کابلی، بنیاد فرهنگی کهزاد
[٣]- صفحه ۱٠ الیر و نیز اندیا ترجمه ساشو.
[۴]- صفحه ۱۹ Memory of the Archeological Survey of India No.38
[۵]- در بازنویسی فریار کهزاد آمده: "آن را «کوشانو یفتلی» یا «خیونی» خواند." به نظر میرسد که در اینجا واژۀ «خیونی» افزودۀ آقای فریار کهزاد است.
[٦]- احمدعلی کهزاد، رایان کابلی، پیشین، صص ٣٢٠-٣٢۵ (٢۵-٣٠)
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ مجلۀ آریانا، شمارۀ ٣٠، سال ۱٣٢۴ (شمارۀ ششم، سال سوم)