فهرست مندرجاتبررسی روایات جمع قرآن در زمان عثمان
(ترجمه بخشی از کتاب تاریخ قرآن نلدکه)
- مقدمۀ مترجم
- ترجمه متن نلدکه
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[قرآنپژوهی] [قرآن]
مقالۀ حاضر ترجمۀ بخشی از جلد دوم کتاب تاریخ قرآن (اثر مشترک تئودور نولدکه و فریدریش شوالی) است که به موضوع روایت جمع دوم قرآن معروف به توحید مصاحف در عصر عثمان میپردازد. نویسنده که در بخش دیگری از نوشتۀ خود روایات جمع و تدوین نخست در زمان ابوبکر را بررسی کرده و آنها را از نظر تاریخی نپذیرفته است، در اینجا نیز به نقل و نقد روایت متداول و نیز اشاره به روایات غیرمشهور در باب جمع عثمان میپردازد و جزئیات بسیاری از این روایات را با هم مقایسه میکند. در قسمت پایانی، مؤلف به بررسی ترتیب سورهها در مصحف عثمانی و مقایسۀ رابطۀ طول سوره با جایگاه کنونی آن در قرآن میپردازد.
البته مترجم در مقدمه بهبررسی دیدگاه نلدکه پرداخته و دیدگاههای مخالف او نیز اشاره کرده است.
[↑] مقدمۀ مترجم
يكـى از معـروفتـرين و مهمتـرين آثار قرآنپـژوهى غـرب در دو سـدۀ اخير تاريـخ قـرآن اسـت. اين كتـاب نخسـت در قالـب پاياننـامهاى بـه زبـان لاتين بـه قلـم تئودور نلـدكه (١٨۵٦) به رشتۀ تحرير درآمد، اندكى بعد تحرير آلمانى آن در مسابقۀ آكادمى علوم فرانسه شركت داده و برندۀ مسابقه شد و سپس در ١٨٦٠ در گوتينگن (آلمان) انتشار يافت.[۱]
تقريباً ۴٠ سال بعد، در ١٨۹٨، ناشر از مؤلف خواست تا با بهرهگيرى از اطلاعات و مطالعات جديد خود كتاب را بازنگارى كند. نُلْدكه به دليل مشغله و كهولت سنّ از اين كار عذر خواست و شاگردش فريدريش شوالى[٢] (١٨٦٣-١۹١۹) را براى اين كار معرفى كرد. ويرايش دوم كتاب تاريخ قرآن دقيقاً ۴٠ سال (از ١٨۹٨ تا ١۹٣٨) طول كشيد. دو جلد آن را شوالى زير نظر نُلْدكه در سالهاى ١۹٠۹ و ١۹١۹ بازنگارى و منتشر كرد؛ اما اندكى پيش از انتشار جلد دوم درگذشت و شوهر خواهر وى هاينريش تسيمرن[٣] كار چاپ آن را به انجام رسانيد براى جلد سوم كتاب، هرچند يادداشتهاى اوليهاى فراهم آمده بود، اما ٢٠ سال كار مشترك و متوالى گوتهلف برگشترسِر[۴] (١٨٨٦-١۹٣٣) و اُتو پِرِتْسل[۵] (١٨۹٣-١۹۴١) لازم بود تا به شكل نهايىاش در سال ١۹٣٨ درآيد. بنابراين از آغاز تحرير نخست تاريخ قرآن تا شكلگيرى نهايى آن قريب به ٨٠ سال گذشت و نسخۀ نهايى كه همواره پس از آن تجديد چاپ شده، حاوى اجزاى سهگانهاى است كه به ترتيب در ١۹٠۹، ١۹١۹ و ١۹٣٨ منتشر شده است.[٦] عناوين سه جلد اصلى تاريخ قرآن، به ترتيب از اين قرار است. ج ١: در باب اصل و منشأ قرآن؛ ج ٢: جمع و تدوين قرآن؛ ج ٣: تاريخ متن قرآن.
با گذشت ١۵٠ سال از تحرير نخست اين كتاب، ترجمهاى از آن حتى به ديگر زبانهاى اروپايى انجام نيافته بود. امين خولى در مقالۀ «تفسير» خود در دائرۀالمعارف الاسلاميۀ (ج ۹، ص ۴٣٣) مىگويد يكى از دانشجويان مصرى كل كتاب را با كمك و مشاورۀ اساتيد آلمانى و عرب ترجمه كرده، اما به دليل مشكلاتى همچنان در دانشكدۀ ادبيات دانشگاه قاهره انتشار نيافته مانده است. در ايران نيز قريب ۴٠ سال پيش مرحوم آيتالله دكتر سيدمحمد حسينى بهشتى جلد نخست اين كتاب را به فارسى برگردانده كه آن نيز هنوز به صورت دستنويس باقى مانده است. تنها ترجمۀ كامل اين اثر به زبان عربى سالها پيش به همت آقاى جورج تامر و همكارى سه محقق ديگر عرب انجام و در اواخر سال ٢٠٠۴ ميلادى انتشار يافته است.[٧]
١- نوشتهاى كه در پِى مىآيد ترجمهاى است از آغاز جلدِ دوم كتاب كه در آن موضوع جمع قرآن و توحيد مصاحف به دست عثمان مطرح، و جوانب مختلف آن مورد نقد و بررسى قرار مىگيرد. اين جلد از كتاب حاوى ٧ فصل اصلى است.[٨]
٢- موضوع تاريخ قرآن و بحث دربارۀ جمع و تدوين قرآن هم در ميان محققان مسلمان و هم در ميان اسلامشناسان غربى همواره معركۀ آرا بوده است و بسيارى از عالمان اسلامى روايت جمع و تدوين قرآن در عهد ابوبكر و تكميل آن در زمان عثمان را پذيرفته بودند. از ميان محققان شيعه در قديم، علامه طبرسى در تفسير مجمعالبيان و از معاصران، سيد عبدالله زنجانى در تاريخ القرآن و علامه طباطبايى در قرآن در اسلام و آیتالله معرفت در التمهید فی علوم القرآن نيز همين ديدگاه را مطرح كرده و پذيرفتهاند. بااين همه، برخى چون آيتالله خويى در البيان فى تفسير القرآن با نقد روايات ابوبكر و حتى روايات جمع عثمان، و نشان دادن تناقضهاى درونى آنها، اين ديدگاه را ضعيف دانسته و با استناد به برخى دلايل متنى و كلامى، جمع قرآن را به زمان پيامبر اكرم بازگرداندهاند.[۹]
٣- غربيان نيز در ارايۀ تصويرى كامل از موضوع جمع قرآن همداستان نبودهاند. برخى چون جان برتُن با رد تمام روايات جمع ابوبكر و عثمان، ديدگاهى مشابه با نظر آيتالله خويى برگرفته و به جمع قرآن در عهد پيامبر قايل شدهاند. در مقابل كسانى چون جان وَنْزبُرو و كِرونه اين زمان را بسيار متأخرتر از عهد ابوبكر مىدانند و حتى تثبيت نهايى آن را در اواخر قرن دوم هجرى تصوير مىكنند.[۱٠] مؤلف متن حاضر ـ كه نوشتهاش نسبتاً قديمى و شايد از نخستين پژوهشهاى مستقل درباب تاريخ قرآن بهشمار مىآيد ـ روايات جمع ابوبكر را چندان استوار نمىداند و مىكوشد تا برخى نقاط ضعف متنى و تاريخى آنها را آشكار كند.[۱۱]
۵- بديهى است صرف نقل و ترجمۀ اين كتاب به منزلۀ صحه گذاردن بر تمام ديدگاههاى مؤلف نمىتواند باشد. روشن است در زمانى كه نُلدكه، در يكصد و پنجاه سال پيش، متن حاضر را مىنوشته است، منابع وى نسبتاً محدود و غالباً مخطوط بودهاند. شايد همين امر يكى از كاستىهاى اساسى وى در قرآنشناسى، بهويژه در منابع مربوط به شيعه باشد. اما از آنجا كه تأثير و تقدم وى در اسلامشناسى و قرآنپژوهى غربيان بسيار بيشتر بوده است،[۱٢] لزوم شناخت و سنجش نقادانۀ اين پيشينه براى ما مهمتر مىنمايد.
٦- ترجمۀ حاضر دراصل برپايۀ متن آلمانى انجام گرفته، و در مواردى با ترجمۀ عربى جورج تامر تطبيق داده شده است، چرا كه ترجمۀ عربى در چاپ كنونىاش، افتادگىهاى فراوان و گاه اشتباهات بيّن و پيش پاافتاده دارد.[۱٣]
٧- آدرس آيات قرآنى در متن آلمانى بنابه رسم روزگار نُلْدكه و شوالى به قرآن چاپِ فلوگل (لايپزيك، ١٨٣۴) است كه تا آن زمان دقيقترين شمارهگذارى از آيات قرآن را داشته است. اما از زمان انتشار مصحف قاهره در ١٣۴۴ ق / ١۹٢۵ م و پس از آن، با فراگيرشدن مصحف مدينه در جهان اسلام، امروزه ديگر هيچ محقّقى حتى در غرب، شمارهگذارى قرآن فلوگل را مبناى خود قرار نمىدهد. از اين رو در ترجمۀ حاضر تمامى آدرس آيات قرآنى به سيستم شمارهگذارى مصحف قاهره برگردانده شده است.
٨- مؤلفان در موارد بسيارى، به بخشهاى ديگر كتاب و يا پاورقىهاى خود در جاى ديگر ارجاع مىدهند. در اين موارد، تمامى اعداد و شمارههاى صفحات را عيناً برگرداندهام. بنابراين خواننده ناگزير است در اين موارد به شمارۀ صفحات اصل آلمانى مراجعه كند. طبيعى است اين امر تا وقتى كه تمام كتاب ترجمۀ فارسى نيابد ميسّر نخواهد بود. بنابراين همواره در متن ترجمه فارسى خود به شمارهگذارى صفحات متن آلمانى اشاره كردهام.
۹- شمارههاى لاتين كه در داخل قلاب [ ] قرار گرفتهاند، نشاندهندۀ پايانِ صفحات در متن آلمانىاند.
[↑] ترجمه متن نلدکه:
تدوين (شكلگيرى) نسخۀ رسمى قرآن در زمان عثمان
الف - روايت متداول[۱۴]
در جريان لشكركشى مسلمانان به ارمنستان و آذربايجان، در ميان سپاهيان عراقى و سورى اختلافاتى [۴٧] راجع به شكل صحيح متن قرآن بروز كرد. اهل حمص قرائت منسوب به مقداد بن أسود را صحيح مىدانستند، اما دمشقيان و شاميان متن خود را برتر مىشمردند.[۱۵] كوفيان و بصريان نيز هريك به قرائت عبدالله بن مسعود و ابوموسى اشعرى تمسك مىكردند.[۱٦] چون حذيفه، فرماندۀ پرآوازۀ سپاهيان پس از پايان جنگ به كوفه بازگشت، در مجلسى در حضور حاكم كوفه، سعيد بن عاص خشم و نگرانى خود از اين اوضاع را ابراز كرد و اين مسئله را مشكل بزرگ آيندۀ اسلام دانست. بسيارى از نخبگان آن روز سخنان وى را تاييد كردند، اما پيروان ابنمسعود قاطعانه بر درستى و اتوريته شيخ خود پاى فشردند. ديرزمانى نگذشت كه حذيفه به مدينه آمد و ديدگاه خود را با خليفه عثمان در ميان گذاشت. عثمان صحابۀ قديمى پيامبر را گرد آورد و آنان متفقاً بر رأى حذيفه صحه گذاشتند. از اين رو، خليفه هيئتى مركب از زيد بن ثابت از مدينه، و سه قريشى اصيل از مكه به نامهاى عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالله بن حارث تشكيل داد و آنان را مأمور تدوين نسخههايى از قرآن بر اساس قرآنِ حفصه كرد.[۱٧] پس از پايان كار، حفصه قرآن خود را بازپس گرفت و نسخههاى قرآن را به مناطق مختلف فرستادند تا در آنجا به عنوان قرآن معيار [۴٨] مورد استفاده قرار گيرد. آنگاه تمام قرآنهاى پيشين را معدوم كردند. ظاهراً همگان با اين تدابير در همان وهلۀ نخست موافقت كردند، اما كوفيان و معلّم قرآنىشان ابنمسعود به مخالفت برخاستند.
دشوار نيست كه زمان تقريبى رويداد اين حوادث را پيدا كنيم. زمان لشكركشى به ارمنستان و آذربايجان را عموم مورخان در سال ٣٠ هجرى دانستهاند،[۱٨] اما پيوند اين حملات با ديگر نبردهايى كه مورّخان در همان منطقه برشمردهاند و نيز با اشخاصى كه نامشان برده شد[۱۹] معلوم نيست. اگر ابنمسعود تا زمان تدوين و نگارش نسخۀ عثمان زنده بوده، در آن صورت اين نسخه مىبايست پيش از سال ٣٢ يا ٣٣ هجرى، يعنى سال وفات ابنمسعود آماده شده باشد.[٢٠] اما ديرترين زمان ممكن براى نهايى شدن نسخه، زمان مرگ عثمان در ١٨ ذوالحجه، پايان سال ٣۵ هجرى است.
چنانچه از روايات بهروشنى پيداست، ابتكار اين طرح نه در دست خليفه، بلكه از سوى يكى از فرماندهان سپاهش بوده است. انگيزۀ اصلى او هم نگرانى از اين امر بود كه بروز اختلاف در متن اصلى و صحيح اين كتاب آسمانى، وحدت اسلامى و يكپارچگى حكومت مبتنى بر اصول دينى را به مخاطره اندازد. بههر حال، نقطۀ مثبت عمل عثمان در اين بود كه خيرخواهى اطرافيان را پذيرفت و در انجام درخواست آنان تسريع كرد. همين امر سبب شده است كه تصميمات وى را سنجيده شمارند و نام وى را به نيكى برند. اما كسانى كه در اين ماجرا به مخالفت و مقاومت برخاستند، بعدها [۴۹] حتى همين تدبير خوب او را ناپسند مىدانستند (طبرى، تفسير، ج ١، ص ٢۹۵٢). با اين همه، شخصيتهاى بزرگى چون على و عبدالله بن عمر نيز كه در مسائل سياسى و شخصى با عثمان دشمنى داشتند، در اين كار وى را تأييد كردند.[٢۱]
در سرفصل بحث، روايتى را كه مضمون آن گذشت، از آن جهت روايت غالب و مشهور ناميدم كه در متون ادبى، حديثى، تفاسير قرآن و كتب تاريخى بيشتر آمده است. اما در اينجا هم با همان وضعيتى روبروييم كه در روايات دستۀ نخست يعنى جمع ابوبكر گذشت. پذيرش ظاهرى اين روايت چندان آسان نيست، چرا كه سلسلۀ سند آن تا أنس بن مالك[٢٢] بيشتر پيش نمىرود و بنابراين به هيچ شاهد عينى اى نمىرسد. بيفزاييم كه نقد و ارزيابى روايات ديگر در اين باب نشان داده است كه بر رواياتى از اين دست نمىتوان اعتماد كرد.
ب ـ روايات مختلف و ارزيابى آنها
اصالت ديگر روايات اختلافى در اين باب چندان كمتر از روايت رايج و متداول نيست، زيرا مراجعى كه اين روايات به آنها مىرسند، از قبيل عبدالله بن زبير، كثير بن افلح و زهرى، از مهمترين راويان آن دورهاند. بنابراين لازم است صحت و اعتبار هر روايت را جداگانه بررسى كنيم.
در المقنع روايتى هست كه در آن نام سعيد بن عاص نيامده و به جاى وى از عبدالله بن عمرو بن عاص و عبدالله بن عباس نام مىبرد. فرد نخست را به تقوا و غيرت فراوان ستودهاند و او را در حفظ حديث و توانايى بر كتابت مشهور دانستهاند. مىگويند وى حتى مجموعهاى حديثى هم گردآورى كرده بوده است.[٢٣] با اين همه، شركت او در اين هيئت بعيد بهنظر مىرسد، زيرا پدر وى كه عثمان در سال ٢٨ هجرى [۵٠] وى را از حكومت مصر عزل كرده بود،[٢۴] به صف مخالفان خليفه پيوسته بود. درباب ابنعباس هم بايد گفت كه وى به سبب دانش فراوانش در كلام و تفسير[٢۵] فردى مناسب براى اين مسئوليت بهشمار مىآمده، اما آوردن نام او در شمار هيئت مذكور، بىترديد بدان سبب بود كه برخى مايل بودهاند فردى از افراد منتسب به خانوادۀ پيامبر نيز در تدوين متن رسمى قرآن حضور داشته باشند.
منبعى ديگر[٢٦] نام أُبىّ بن كعب را نيز به اين چهار تن مىافزايد. وى يكى از مشهورترين حافظان قرآن و از جمله كسانى است كه مصحف قرآنى مهمى براى خود تهيه كرده بود.[٢٧] اما دشوار مىتوان حضور أُبىّ بن كعب در هيئت مذكور را پذيرفت. اطلاعات موثقى كه واقدى به ما مىدهد حاكى است كه وى دو يا سه سال پيش از اين زمان يعنى در سال ٢٢ هجرى درگذشته است.[٢٨] اما اينكه سال وفات وى سال ٣٠ يا ٣٢ باشد، محل ترديد است و بعيد نيست آن را ساخته باشند تا وى را در جمع قرآن بهدست عثمان مشاركت دهند.
دو روايت ديگر در دست است كه مىگويند در كنار زيد تنها يك نفر قرشى وجود داشته است. يكى از اين دو روايت، آن قرشى را سعيد بن عاص[٢۹] مىداند كه در فهرست نامهاى ۴ گانۀ بالا به نام او برخورديم. بنابر اين روايت، عثمان [۵١] در ميان صحابۀ پيامبر از داناترين افراد در عربيت و نيز نگارش خط عربى سراغ گرفت. گفتند سعيد بهترين عربىدان و زيد نويسندهاى تواناست. لذا اولى املا مىكرد و دومى مىنوشت. اگر اشتباه نكنم اين روايت از دستكارى در روايت متداول ساخته شده است. نام عبدالرحمن بن حارث را علىالارجح حذف كردهاند، چراكه در اين كار هيچ نقش مهمى براى وى نمىيافتهاند. اگر اين استنتاج درست باشد، روايت حاضر مبتنى بر روايت رايج و از همين رو متأخر است.
روايت دوم[٣٠] در كنار زيد بن ثابت از ابان بن سعيد بن عاص نام مىبرد. وى على الارجح از بستگان همين سعيد است كه در بالا به او اشاره كرديم. ابان از كاتبان پيامبر بود[٣۱] كه بنا به روايت طبرى (تاريخ، ج ١، ص ٢٣۴۹) در نبرد يرموك به سال ١۴ هجرى درگذشته است. روايت ديگر وى را درگذشته به سال ٢۹ هجرى مىداند. اين تاريخ از اين ادعا ناشى شده كه وى در كار تدوين نسخۀ عثمان همكارى داشته است، حال آنكه وى دست كم دو سال پيش از اين از دنيا رفته است. بنابراين قرطبى و ابنعطيه به درستى اين روايت را در شمار اخبار ضعيف جاى مىدهند.
در اين ميان به روايتى نادر در نوع خود برمىخوريم كه سيوطى[٣٢] اينچنين ما را از آن مطلع ساخته است: «ابنابى داوود از محمد بن سيرين و او از كثير بن أفلح[٣٣] نقل مىكنند كه چون عثمان تصميم به كتابت و توحيد مصاحف گرفت، ١٢ تن از قريش و انصار را گـرد هم آوردنـد. آنگاه به سـراغ ربعۀاى[٣۴] كه در خانۀ عمـر بود فرسـتادند و آن را آوردند. عثمان با ايشان شـرط كرد كه چون در آيهاى اختلاف داشـتند، [۵٢] آن را به تأخير اندازنـد. ابنسيرين مىگويد: به گمان من، آنها آيه را به تأخير مىانداختنـد تا ببيننـد چه كسـى به آخـرين عرضـۀ قرآن [بر پيامبر] نزديكتـر و آشـناتر بوده اسـت.» نمىدانيـم اين مطلـب مرتبـط اسـت با آن روايتـی كه مىگويـد عثـمان ابا نداشـت از اينكه از افـرادى پرس و جـو كنـد كه حوالى سـه روز مسـافرت با شـهر مدينه فاصله داشتند.[٣۵] اما قسطلانى[٣٦] كه اطلاعات خود را از همان منبعى اخذ كرده كه سيوطى گرفته بود به اسامى اين ١٢ تن، نام أبىّ بن كعب و مصعب بن سعد را مىافزايد، اما ابنسعد (ج ٣، جزء ٢، ص ٦٢، ص ١۹ بهبعد) بهجز أبىّ، از زيد بن ثابت نام مىبرد. و كنز العمّال (ج ١، شماره ۴٧٦٣) علاوه بر اين دو از سعيد بن عاص نام مىبرد، اما تمام ١٢ قريشى را ذكر نمىكند.
اين روايت هيچ بهرهاى از حقيقت ندارد. به نظر مىرسد كه افزايش تعداد حاضران در هيئت مذكور به منظور پررنگ كردن نقش مدنىها در تدوين نهايى قرآن بوده است. عدد ١٢ نيز گزافى بيش نيست، چون تنها آدمى را به ياد ١٢ نقيب موسى از ميان اسباط ١٢ گانۀ بنىاسرائيل (مائده، ١٢) مىاندازد. ترديد ما وقتى بيشتر مىشود كه مىبينيم نام اغلب اين ١٢ تن هيچگاه برده نمىشود. و سرانجام آنكه، چنانكه خواهيم ديد، قلمداد كردنِ عمل هيئت مذكور بهعنوان تثبيت متن [قرآن] تصورى اشتباه است.
سيوطى[٣٧] روايتى ديگر به نقل از كتاب ابوبكر بن أشته[٣٨] ذكر مىكند كه از روايت رايج بسيار دورتر است. در اين روايت عبدالله بن زبير مىگويد: مردى بر عمر وارد شد و به او خبر داد كه مردم درباب قرآن با يكديگر اختلاف مىورزند. پس عمر دستور داد كه قرآن را بر يك قرائت گردآورى كنند، اما خود پيش از اتمام كار كشته شد. پس از اين ماجرا همان فرد بار ديگر نزد عثمان آمد و نكتهاى را كه به عمر گفته بود با وى در ميان گذاشت. عثمان تصميم گرفت تمام مصاحف قرآن را گردآورد و به ابنزبير نيز دستور داد مصحف عايشه را نزد وى آورد. چون همگان آن را ديده و بسيار پسنديدند، [۵٣] عثمان فرمان به نابودى ديگر قرآنها داد.[٣۹] ميان اين روايت و اطلاعات برگرفته از منابع ديگر[۴٠] پيوندى آشكار مىبينيم. هر دو مىگويند كه عمر پيش از جمع قرآن كشته شد. روشن است كه اين روايت مىكوشد از اهميت نقش عثمان در اين ماجرا، به نفع سلَفش عمر بكاهد؛ شبيه بههمان قصهاى كه در عهد قديم راجع به نقش داوود و سليمان در بناى معبد هيكل مىبينيم.[۴۱] تعجبى نيست كه اين روايت مصحف عايشه را، بهگونهاى جانبدارانه، يگانه مبناى يكسانسازى قرآنها مىداند، چراكه عايشه از طريق خواهرش اسماء با تمام زُبيريان نسبت دارد.
ج - نقد و بررسى روايت متداول
ج - ١: اعضاى هيئت: حال كه اين بحث به مردود دانستن روايات مختلف و اطلاعات آنها درباب تركيب هيئت مدونان قرآن انجاميد، بايد به ارزيابى روايت رايج بپردازيم و معلوم كنيم تا چه اندازه مىتوان بر اين روايت تكيه كرد.
نخست از ويژگىهاى شخصيتى ۴ عضو اصلى هيئت آغاز مىكنيم.
زيد بن ثابت اهل مدينه و از بنى نجار، يكى از تيرههاى قبيلۀ خزرج بود. هنگامى كه جوانى بيش نبود، در شمار كاتبان ويژۀ پيامبر و امر كتابت وحى درآمد.[۴٢] همو مصحف حفصه را كتابت كرد[۴٣] و در عهد عثمان به منصب قضاوت رسيد.[۴۴] منابع ديگرى او را كليددار خزينۀ عثمان مىدانند[۴۵] و دستۀ سوم مىگويند از جمله عاملان ديوانى در دستگاه خلافت عثمان بود.[۴٦] از آنجا كه از نزديكان و ياوران عثمان بهشمار مىرفت،[۴٧] پس از قتل وى در جبهۀ بنى اميه باقى ماند و از بيعت با على سرباز زد.[۴٨] بنا به قول مشهور در سال ۴۵ هجرى درگذشت.[۴۹] [۵۴]
سعيد بن عاص اندكى پس از هجرت به دنيا آمد. اموى بود و از نزديكان عثمان بهشمار مىآمد. با زنان بسيارى از جمله دو دختر عثمان ازدواج كرد.[۵٠] وى پس از بركنارى وليد بن عقبۀ در سال ٢۹ هجرى، از سوى عثمان حاكم كوفه شد و تا پايان سال ٣۴ هجرى در اين منصب باقى ماند.
عبدالرحمن بن حارث تقريباً همسنّ سعيد بود و از خاندان برجسته و بانفوذ مخزوم در شهر مكه به شمار مىرفت. وقتى پدرش به بيمارى طاعون درگذشت، عمر با مادرش فاطمه ازدواج كرد. در شمار زنان عبدالرحمن به دختر ابوبكر، دختر زبير و دختر عثمان برمىخوريم كه آخرى همان مريم بنت عثمان است كه زمانى همسر سعيد بن عاص بوده است. منابع كهن از نقش سياسى عبدالرحمن بن حارث چندان اطلاعى به دست نمىدهند. ظاهراً پيوند وى با بنى اميه تا آخر عمرش محكم باقى ماند، چه دو دختر وى با دو چهرۀ پرنفوذ بنى اميه، يعنى معاويۀ و سعيد بن عاص ازدواج كرده بودند.[۵۱]
عبدالله بن زبير نيز هم سال با عبدالرحمن و از خاندانى بانفوذ در مكه بود. وى از جانب مادرش أسماء، نوۀ ابوبكر و خواهرزادۀ عايشه، و از جانب ديگر ناپسرى خليفه عمَر به شمار مىآمد. جنگجويى شجاع، مشهور به تقوا، و بسيار عابد و روزهدار بود. بااين همه، از آنجا كه پدرش زبير در هواى خلافت پس از عثمان، شورشيان عليه خليفه را تأييد مىكرد، دشوار مىتوان عبدالله را از حاميان نزديك به خليفه عثمان دانست.[۵٢] [۵۵]
ج - ١: روش كار در تدوين و صلاحيت اعضاى هيئت در انجام اين كار: شك نداريم كه زيد، به سبب تجربه و كار پيشينش، براى انجام دستور عثمان به توحيد مصاحف شايستگى داشت. در حقيقت هيچ كس را توان رقابت با او در اين امر نبود و هم از اين رو، وى تنها فردى است كه تمام روايات تاريخى او را از جمله اعضاى هيئت تدوين قرآن در عهد عثمان مىشمارند.
بهندرت برخى مفسران مسلمان با شگفتى پرسيدهاند چگونه به جاى زيد، ابن مسعود نيامده است؛ او كه پيش از تولد زيد، به اسلام گرويده بود و صاحب دهها فضيلت ديگر بود؟[۵٣] آنگاه خود در نهايت چنين اظهار كردهاند كه زيد تمام قرآن را از حافظه مىدانست، حال آنكه ابن مسعود تنها هفتاد سوره را از بر بود. چنين دعوى و استدلالى از اساس باطل است. صاحبان اين نظر از يك سو، آن روايتى را بد فهميدهاند كه مىگويد پيامبر ٧٠ سوره را در حضور ابنمسعود قرائت كرده بود،[۵۴] حال آنكه زيد هنوز كودكى بيش نبود. اينان گويى از ياد بردهاند ابنمسعود خود صاحب نسخهاى از قرآن مخصوص به خود بود كه تا مدتها پس از وى همچنان از جايگاه و اهميتى فراوان برخوردار بوده است. از سوى ديگر، اين دسته از عالمان اسلامى از اين نكته غافل بودهاند كه قرآن عثمان در اصل بر مبناى مصحف حفصه شكل گرفته است و هيچكس بهتر از زيد نمىتوانسته اين كار را انجام دهد، چه همو خود محرّر و تنها كاتب اين نسخه بود. با تمام اين احوال به درستى نمىدانيم بهچه سبب نام اين اين سه نفر قريشى در جمع هيئت تدوين قرآن قرار گرفته است. سعيد بن عاص از سال ٢۹ هجرى حاكم كوفه بود و همچنانكه از علل انتخاب وى در اين هيئت نيز چيزى نمىدانيم، نمىتوان معلوم كرد آيا واقعاً در زمان شروع به كارِ اين هيئت، وى خود به مدينه آمده يا خليفه او را فراخوانده است. نبايد آن روايات را چندان جدى گرفت كه مىگويند سعيد اوضاع و احوال عراق را نيك مىشناخت و بلافاصله نسبت به دغدغههاى حذيفه [۵٦] واكنش مثبت نشان داد، چراكه اينها همه ضرورت حضور او در هيئت مذكور را ايجاب نمىكند. حال كه اطلاعات ما دربارۀ آن دو قريشى ديگر نيز كمكى در يافتن علت حضور آن دو در هيئت تدوين قرآن نمىكند، بايد ببينيم آيا در خود اين روايتِ رايج مطلب قابل اعتمادى هست؟
بله هست. عثمان به اعضاى هيئت چنين دستور داد: «اگر در جايى از قرآن اختلاف نظر پيدا كرديد، آن را به لسان (لهجۀ) قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان آنان نازل شده است.»[۵۵] با شنيدن اين جمله بهروشنى حس مىكنيم كه حضور پررنگ قريشيان در اين هيئت براى امانت دارى و تضمين نگارش آن به لهجۀ قريش بوده است. اما روايتى مشابه، اين سه نفر قريشى را داناترين افراد به لهجۀ قريش مىانگارد، ولى تصميم نهايى در هنگام اختلاف نظر را به عثمان وامىگذارد. مثلاً وقتى زيد تصميم داشت واژۀ «تابوه» را در دو آيۀ بقره، ٢۴٨ و طه، ٣۹ بنويسد و ديگران بر كتابت "تابوت" تأكيد مىورزيدند، عثمان گفت تلفظ صحيح قريشى اين واژه همان تابوت است.[۵٦] رأى عثمان از اساس اشتباه است و اين مثال نيز اساساً مثال خوبى نيست. تابوت اصلاً عربى نيست بلكه از زبان حبشى گرفته شده. تلفظِ «تابوهٌ» نيز شكلى نامأنوس و بااشمئزاز داشته است. از سوى ديگر، با شرايط و ويژگىهايى كه از آن دوران مىشناسيم، مجادله بر سر وزن صرفى اين واژه بعيد به نظر مىرسد. نه در سخنان پيامبر چيزى درباب ريشهشناسى واژههاى آن عصر آمده است و نه خلفاى نخست و اتباع ايشان چيزى از دقايق اين امر مىدانستند.[۵٧]
ديدگاه مسلمانان در اين باب پيوندى وثيق دارد با اين مسأله كه ميان مصحف عثمانى (قرآن رسمى) و جمع نخست زيد در عهد ابوبكر چه رابطهاى هست؟ [۵٧] چون قرآن منشأ واحد الهى دارد به پشتوانۀ اين عقيدۀ كلامى پيشينى، هر دو نسخه از يك درجه از اعتبـار برخـوردار مىشـوند؛[۵٨] اما چـون ترجيـح قـرآن عثـمان بايـد به دليـل قاطعى صـورت پذيـرد، اين عالمـان از نظريۀ قرائات يا احرف سـبعۀ كمك گرفتـهانـد. بنابـر اين نظريـه، در جمع نخسـت هر بخش قـرآن به يكى از هفت لهجۀ مختـلف عربى نوشـته شـده بود،[۵۹] اما مصـحف عثـمانى تنها بر پايـۀ لهجۀ قريش بـود[٦٠] كه جبرئيل قرآن را به همان لهجه بر پيامبر قرائت كرده بود.
تمام رواياتى كه مىكوشند قرآن عثمانى را به يكى از لهجههاى عرب پيوند دهند بايد كنار گذاشته شوند. قرآن به هيچيك از لهجههاى خاص يا محلى عرب نوشته نشده است. زبان قرآن بيشتر از هر چيز به زبان شعر جاهلى مىماند. اين شعرها به يك زبان (محلى) نوشته نشده، چه شاعران فراوان بوده و از قبايل مختلفى دور از يكديگر برخاستهاند كه همين امر سبب شده متون شعرى كهن از حيث لهجه بسيار متفاوت از يكديگرند. از سوى ديگر، اين نكته را هرگز نبايد از ياد برد كه ما نمىتوانيم راز و شيوۀ نگارش برخى از ويژگىهاى صوتى قرآن هنگام تدوين را، آنهم با خط ناقصى چون خط اوليه عربى دريابيم؛ همان خطى كه غالباً حروف صدادار را منعكس نمىكند. بااين همه، هماهنگى فراوان متون لغوى و نحوى نشان از وجود نوعى وحدت زبانى بالفعل در آن دوران دارد. اما اينكه بپنداريم [۵٨] لهجههاى عربى در مناطق گستردهاى از شبه جزيره پنهان بوده است، با آنچه از جغرافياى زبان در ديگر مناطق جهان مىشناسيم منافات دارد. اينها همه ما را به اين نتيجه مىرساند كه شعر كهن عربى و قرآن به زبانى فصيح و قابل فهم براى عموم نوشته شده[٦۱] كه اختلاف آن با لهجههاى محلى در مراكز فرهنگىاى چون مكه و مدينه بسيار كمتر از ديگر از مناطق دوردست در شبهجزيره بوده است.
گذشته از تمام اين فرضيات، اگر عثمان مىخواست بهترين و آشناترين افراد به لهجۀ قريش را انتخاب كند، بايد به سراغ كسانى ديگر مىرفت، نه آنكه اشخاصى منتسب به قريش را برگزيند كه در مدينه رشد و تربيت يافتهاند.
از سوى ديگر، توجه به اين بخش از روايت كه مىگويد زيد و همكارانش كار كتابت قرآنها را از روى مصحف حفصه انجام دادند،[٦٢] پاسخ سادهترى براى حل اين لُغَز در اختيار مىنهد. با اين همه، من همچنان در اين امر ترديد دارم كه آيا اعيان سهگانۀ قريش كه نامشان در هيئت مذكور آمده، حاضر به انجام اين استنساخ شدهاند؛ بهويژه آنكه حتى با فرض توانمندى ايشان، اين كار بسيار دشوار و نفسگير بوده است. و چون زيد هم خود به تنهايى از انجام كامل اين عمل سنگين - كه ٣ يا ۴ نسخه را كتابت كند - برنمىآمده، حدس من اين است كه جمعى از كاتبان و ناسخان حرفهاى در اين كار دست داشتهاند و زيد [۵۹] تنها وظيفۀ نظارت و راهنمايى را بر عهده داشته است. چندان معلوم نيست كه اين سه نفر قريشى آيا اساساً از دانش كافى براى مساعدت زيد برخوردار بودهاند. با تمام اين احوال، اين راه حل از تمام نظرياتى كه در روايات فوق مطرح مىشود، معقولتر مىنمايد.
راه حل ديگرى هم هست كه بيشتر به اين روايت توجه مىكند كه عثمان در كار خود كوشيد بيشترين حد ممكن از آيات وحيانى قرآن را گرد آورد.[٦٣] بدين سان، به تمام نقلهاى مختلف آن روايت معروف[٦۴] توجه مىشود كه مىگويد آيۀ ٢٣ سورۀ احزاب نخست مفقود بود، آن را نزد خزيمۀ بن ثابت يافتند و در جاى خود قرار دادند. بنابه نقل طبرى (تفسير، ج ١، ص ٢٠)، در اولين جستجو در متن تدوين يافتۀ جديد، متوجه نبودِ اين آيه شدند، اما در جستجوى دوم، فقدان آيات پايانى سورۀ توبه را دريافتند و پس از وارسى آنها را نزد يك خزيمۀ ديگرى يافتند. ترمذى در بخش تفسير خود، تنها به همين آيات اخير اشاره مىكند. آن سه تن قريشى طبيعتاً بايست در يافتن چنين امورى نقش پررنگترى مىداشتند، چرا كه اينان به دليل پيوندهايشان با خاندان ثروتمند و بانفوذ، لاجرم بايست بهتر از هر كسى مىدانستند چه كسى چه بخش از مكتوبات قرآنى را در اختيار دارد. اما روشن است كه اين روايات بخشهايى از ماجراى جمع ابوبكر را با حوادث اينجا خلط كرده يا گمان بردهاند اين حوادث در زمان ابوبكر رخ داده است.[٦۵] در عين حال، تمام اين روايات [٦٠] با آن نكتۀ اصلى در روايت جمع عثمان در تعارضند كه مصحف عثمان در اصل بر مبناى مصحف حفصه (جمع ابوبكر) تهيه شده است. جايگاه اين روايات را بايد مانند همان اخبارى دانست كه وجوه قرائات و لهجههاى مختلف را در نص عثمانى به ديدۀ اعتبار مىنگرد. بنابر اين روايات، شناسايى مصاحف يا برگپارههاى قرآنى كه از شرايط اعضاى هيئت بوده و اين سه تن قريشى لاجرم واجد آن بودهاند، كمترين اهميت علمى نداشته است و اين امر اساساً در انتخاب اين سه تن در هيئت تدوين قرآن نقشى نداشته است.
پس از اين همه كندوكاو، تنها يك احتمال را مىتوانم قطعى بشمارم: قريشىهايى كه نامشان در فهرست هيئت تدوين قرآن عثمان ذكر شده، به سبب موقعيت پرنفوذ اجتماعىشان مىتوانستهاند اعتبار اين كار را نزد افكار عمومى مسلمانان بالاتر ببرند. اما انجام اين امر صد البته ضرورى نبوده است. دستورالعمل خليفه [به رعايت لهجۀ قريش در توحيد مصاحف] كه صحابۀ كبار نيز آن را تأييد مىكردند، بهترين توصيهاى است كه به ذهن خطور مىكند. اگر قرار بود اين فرمان در عمل اجرا شود، دستكم بايست به سراغ مردانى مسنتر، تواناتر و جاافتادهتر مىرفتند.
كسانى كه اين نتيجهگيرى برايشان راضىكننده نيست، ناگزير بايد بپذيرند كه اساساً اين سه قريشى هيچگونه همكارى در تدوين قرآن عثمان نداشتهاند و بالتبع تمام اين روايات محصول تحريف حقايق تاريخى به نفع مصالح قريش يا انگيزههاى بداند. اما قدم گذاردن در اين راه هم مشكلات و تنگناهاى خاص خود را دارد، چرا كه امكان ندارد مصالح بنىاميه و بنىزبير يكجا جمع شوند. پس بهتر است دعوت از اين سه قريشى را حقيقتى تاريخى بدانيم، گواينكه مقصود خليفه از انتخاب ايشان را به درستى درنمىيابيم.
و سرانجام بايد گفت كه اين مسأله چندان از اهميت و حساسيت برخودار نيست. با در نظر گرفتنِ اصل ماجرا كه بايست قرآنهاى متعددى بر مبناى نسخۀ مادر تدوين و كتابت مىشد، تركيب هيئتِِ مذكور در درجۀ دوم اهميت قرار مىگيرد. مهمتر از آن، اين تصميم اساسى بود كه از اين پس بر متن واحد و يكسانى از قرآن استناد كنند. در خبر است كه «عثمان [٦١] صحابه را گرد آورد و موضوع را در ميان نهاد. در آنجا همگان مسئله را فيصله دادند و تصميم به اجراى پيشنهاد حذيفه گرفتند.»[٦٦] از اعضاى اين مجلس چيزى نمىدانيم. حذيفه چون خودش پيشنهاد دهندۀ اين طرح بوده، حضورش در آن جلسه طبيعى است؛ و بهتر است سعيد را نيز از اعضاى اين جلسه بهحساب آوريم تا آنكه در شمار اعضاى هيئت.
حال كه پذيرفتيم عثمان براى يكسان سازى مصاحف، درواقع كارى جز استنساخ مهمترين مصاحف موجود در مدينه انجام نداد، ديگر موضوع بحث جمع قرآن نخواهد بود، بلكه بايد تنها از كار (پروژۀ) عثمان سخن گفت. تعبير "جمع" در روايت رايج نيامده، بلكه به شكل پراكنده در روايات ديگر[٦٧] يا در متون تاريخى[٦٨] و كتابهاى علوم قرآنى[٦۹] بدان اشاره شده است. از سوى ديگر نمىتوان در توصيف كار عثمان تعابيرى بهكار برد كه تنها در منابع متأخر آمدهاند؛ فىالمثل بگوييم هدف اصلى از جمع عثمان، معناى لغوى و رايج آن نبوده، بلكه مراد اتلاف بوده است.[٧٠] در اين استنباط مىتوانيم به عبارت يعقوبى (ج ٢، ص ١۹٦) هم استناد كنيم، اما تا آنجا كه من مىفهمم، روايت مراد از اين جمع را گردآورى و تحصيل متن قرآن مىداند. [٦٢]
د - ترتيب سورهها در مصحف عثمان[٦۱]
بهدرستى معلوم نيست سورههاى قرآن در ترتيب مصحف عثمان بر اساس چه ضابطهاى چيده شدهاند. در همين آغاز كار، از ميان احتمالات مختلفى كه به ذهن مىرسد، بايد ضابطۀ مضمون يا محتوا را كنار بگذاريم، زيرا بر همگان روشن است كه نه فقط سورهها، بلكه بسيارى از آيات قرآن نيز به مضامين و موضوعات مختلف مىپردازند. ملاك ترتيب زمانى را نيز بايد كنار گذاريم. رعايت اين ملاك نه تنها با شرايط زمانى و مكانى آن روزگار منافات دارد (كه در بحث از مصاحف غيررسمى پيش از عثمان از آن سخن گفتيم)،[٧۱] بلكه اساساً انجام آن به سبب مشكلات موجود در نگهدارى نسخههاى قرآن ناممكن بوده است. از يك سو، دستهاى از آيات را به دستور خود پيامبر در جاهاى ديگر (و سورههاى قبلى) قرار داده بودند. و از سوى ديگر، هنگام جمع نخست به دست زيد، جابهجا شدن بخشهاى مختلف قرآن يقيناً روى مىداده است. هم از اين رو، وقتى محمد بن سيرين (م ١١٠ هـ) مىپرسيد از چه رو قرآن را بر حسب زمان نزول مرتب نكردهاند، عكرمۀ مىتوانست در پاسخ بگويد: «حتى اگر تمام جن و انس دست به دست هم مىدادند، انجام اين كار ناممكن بود.»[٧٢] نسلهاى بعدى هم رعايت ترتيب زمانى نزول را در قرآن حرام و انجام آن را بدعت مىشمردند.
با اين حساب، تنها اين راه باقى مىماند كه ترتيب سورهها در مصحف عثمان را مكانيكى و بر اساس طول سورهها بدانيم. دانشمندان اسلامى پيشتر خود به اين قاعده اشاره كردهاند: «عثمان قرآن را جمع و تاليف كرد (ألّفه)، سورههاى بزرگ را با سورههاى بزرگ و سوَر كوتاه را با سوَر كوتاه قرار داد.»[٧٣] قرآن رسمى عثمان، صرف نظر از [٦٣] سورۀ فاتحه، با سورههاى بزرگتر شروع مىشود، پس از آن سورههاى كوتاهتر و در انتها كوچكترين سورهها قرار گرفته است. به عكس آنچه در نگاه نخست به نظر مىرسد، چنين قاعدهاى در چينش سورهها چندان عجيب نيست، زيرا مرتب ساختنِ كتاب بر اساس حجم بخشهاى مختلف آن، چه از بزرگ به كوچك و چه بالعكس، به يك اندازه معقول است. هركه به دنبال اين امر جستجو كند، در ميان متون ادبى جهان، نمونههاى متعددى از هر دو شيوه خواهد يافت. در اينجا تنها مايلم اين مثال را يادآورى كنم كه بخشهاى مختلف ميشنا در يهوديت بر اساس تعداد فصولشان مرتب شدهاند.[٧۴]
مسلمانان اوليه براى تعيين طول سورهها، به تعداد آيات هر سوره توجه نداشتهاند، بلكه اين كار را با نظر به بلندى ظاهر سوره و بر حسب حجم و تعداد صفحات آن سوره انجام دادهاند. علت اين بوده كه اندازه و طول آيات در سورهها يكسان نيست. مثلاً سورۀ هفتم (اعراف) ٣٠ آيه بيشتر از سوره چهارم (نسأ) دارد، اما از نظر حجم يك صفحه از سورۀ نساء كوچكتر است. سورۀ بيستم (طه) ۵ آيه بيشتر از سورۀ نهم (توبه) دارد، ولى از نظر حجم به نصف سوره توبه هم نمىرسد. سورۀ بيست و ششم (شعراء) از نظر حجم يك چهارم سورۀ دوم (بقره) است، اما تنها ٦۹ آيه كمتر از بقره دارد. با اين همه، بايد به خاطر داشت كه ملاك حجم يا اندازۀ ظاهرى سوره همهجا و بهدقت رعايت نشده: در مواردى از اين اصل تخلف شده است. من براى تبيين اين نكته جدول زير را تهيه كردهام كه در آن نام و شمارۀ سوره در ترتيب رسمى قرآن همراه با تعداد آيات و اندازۀ آن سوره بر حسب تعداد صفحات و سطور در چاپ فلوگل (١٨۵٨ م)[٧۵] آمده است. آنگاه در ستون آخر، جايگاه هر سوره را بنابر ترتيب و اندازهگيرى دقيق صفحات و سطور آن آوردهام. [٦۴]
-
الف: نام سوره
ب: شمارۀ سوره در ترتيب رسمى
ج: تعداد آيات
د: تعداد صفحات كامل
هـ : تعداد سطرهاى اضافه
و: جايگاه دقيق سوره از نظر حجم
الف | ب | ج | د | هـ | و |
---|---|---|---|---|---|
فاتحه | ١ | ٧ | - | ۵ | ٢ |
بقره | ٢ | ٢٨٦ | ٢٢ | ١١ | ۴ |
آلعمران | ٣ | ٢٠٠ | ١٣ | ١١ | ٣ |
نساء | ۴ | ١٧۵ | ١۴ | ۴ | ٧ |
مائده | ۵ | ١٢٠ | ١٠ | ١٨ | ٦ |
انعام | ٦ | ١٦۵ | ١١ | ١٦ | ۵ |
اعراف | ٧ | ٢٠۵ | ١٣ | ٣ | ۹ |
انفال | ٨ | ٧٦ | ۴ | ٢٠ | ١١ |
توبه | ۹ | ١٣٠ | ۹ | ٢١ | ١٦ |
هود | ١٠ | ١٠۹ | ٧ | ١ | ١٧ |
یونس | ١١ | ١٢٣ | ٧ | ٧ | ١٠ |
یوسف | ١٢ | ١١١ | ٦ | ٢٠ | ١٢ |
رعد | ١٣ | ۴٣ | ٣ | ٧ | ١٨ |
ابراهیم | ١۴ | ۵٢ | ٣ | ٨ | ٢٦ |
حجر | ١۵ | ٧ | ۹۹ | ١٨ | ٢٨ |
نحل | ١٦ | ٧ | ١٢٨ | ٦ | ٢٠ |
اسراء | ١٧ | ١١١ | ٦ | ۴ | ٣٣ |
کهف | ١٨ | ١١٠ | ٦ | ٦ | ٢۴ |
مریم | ١۹ | ۹٨ | ٣ | ١٨ | ٢٢ |
طه | ٢٠ | ١٣۵ | ۵ | ٧ | ٨ |
انبیاء | ٢١ | ١١٢ | ۴ | ۹ | ٢١ |
حج | ٢٢ | ٧٨ | ۵ | ـ | ۴٠ |
مؤمنون | ٢٣ | ١١٨ | ۴ | ٧ | ٣۹ |
نور | ٢۴ | ٦۴ | ۵ | ٦ | ٢٧ |
فرقان | ٢۵ | ٧٧ | ٣ | ١۴ | ٢٣ |
شعراء | ٢٦ | ٢٢٧ | ۵ | ١۵ | ٢۹ |
نمل | ٢٧ | ۹۵ | ۴ | ١٨ | ٣٧ |
قصص | ٢٨ | ٨٨ | ۵ | ۴ | ١۹ |
عنکبوت | ٢۹ | ٦۹ | ۴ | ـ | ٢۵ |
روم | ٣٠ | ٦٠ | ٣ | ٦ | ۴٣ |
لقمان | ٣١ | ٣۴ | ٢ | ٢ | ٣۴ |
سجده | ٣٢ | ٣٠ | ١ | ١ | ١۴ |
أحزاب | ٣٣ | ٧٣ | ۵ | ٧ | ١٣ |
سبأ | ٣۴ | ۵۴ | ٣ | ۹ | ۴٢ |
فاطر | ٣۵ | ۴۵ | ٣ | ٢ | ٣٠ |
یس | ٣٦ | ٨٣ | ٣ | ـ | ۴١ |
صافات | ٣٧ | ١٨٢ | ۴ | ـ | ٣۵ |
ص | ٣٨ | ٨٨ | ٣ | ١ | ٣٦ |
زمر | ٣۹ | ٧۵ | ۴ | ۵ | ٣٨ |
غافر | ۴٠ | ٨۵ | ۴ | ١٨ | ١۵ |
فصلت | ۴١ | ۵۴ | ٣ | ٣ | ۴٦ |
شوری | ۴٢ | ۵٣ | ٣ | ٧ | ۴٨ |
زخرف | ۴٣ | ٨۹ | ٣ | ١١ | ۵٧ |
دخان | ۴۴ | ۵۹ | ١ | ١ | ۴٧ |
جاثیه | ۴۵ | ٣٦ | ١ | ٢١ | ٣١ |
احقاف | ۴٦ | ٣۵ | ٢ | ١ | ۴۵ |
محمد | ۴٧ | ۴٠ | ٢ | ٦ | ۵٨ |
فتح | ۴٨ | ٢۹ | ٢ | ٧ | ۵٦ |
حجرات | ۴۹ | ١٨ | ١ | ١٠ | ۵۹ |
ق | ۵٠ | ۴۵ | ١ | ١٢ | ۵۵ |
ذاریات | ۵١ | ٦٠ | ١ | ١٢ | ۵١ |
طور | ۵٢ | ۴۹ | ١ | ٧ | ۵٠ |
نجم | ۵٣ | ٦٢ | ١ | ١١ | ٣٢ |
قمر | ۵۴ | ۵۵ | ١ | ١١ | ۴۴ |
الرحمن | ۵۵ | ٧٨ | ١ | ١۵ | ۵٣ |
واقعه | ۵٦ | ۹٦ | ١ | ١٨ | ۵۴ |
حدید | ۵٧ | ٢۹ | ٢ | ٧ | ۴۹ |
مجادله | ۵٨ | ٢٢ | ١ | ٢٠ | ٦٠ |
حشر | ۵۹ | ٢۴ | ١ | ١٨ | ۴٨ |
ممتحنه | ٦٠ | ١٣ | ١ | ۹ | ۵٢ |
صف | ٦١ | ١۴ | ـ | ٢٠ | ٦٧ |
جمعه | ٦٢ | ١١ | ١ | ـ | ٦٨ |
منافقون | ٦٣ | ١١ | ـ | ١٧ | ٦۹ |
تغابن | ٦۴ | ١٨ | ١ | ـ | ٦۵ |
طلاق | ٦۵ | ١٢ | ١ | ۴ | ٧٢ |
تحریم | ٦٦ | ١٢ | ١ | ـ | ٧۴ |
ملک | ٦٧ | ٣٠ | ١ | ٧ | ٧٦ |
قلم | ٦٨ | ۵٢ | ١ | ٧ | ٦٢ |
حاقه | ٦۹ | ۵٢ | ١ | ۴ | ٦۴ |
معارج | ٧٠ | ۴۴ | ١ | ـ | ٦٦ |
نوح | ٧١ | ٢۹ | ـ | ۵ | ٢ |
جن | ٧٢ | ٢٨ | ـ | ۵ | ٢ |
مزمل | ٧٣ | ٢٠ | ـ | ۵ | ٢ |
مدثر | ٧۴ | ۵۵ | ١ | ٢ | ٧٧ |
قیامۀ | ٧۵ | ۴٠ | ـ | ١٦ | ٧٣ |
انسان | ٧٦ | ٣١ | ١ | ١ | ٧٨ |
مرسلات | ٧٧ | ۵٠ | ـ | ٢٠ | ٧۹ |
نبأ | ٧٨ | ۴١ | ـ | ١٨ | ٦٣ |
نازعات | ٧۹ | ۴٦ | ـ | ١٨ | ٧۵ |
عبس | ٨٠ | ۴٢ | ـ | ١۴ | ٨٠ |
تکویر | ٨١ | ٢۹ | ـ | ١١ | ٨۹ |
انفطار | ٨٢ | ٢۹ | ـ | ١١ | ٨۹ |
مطفّفین | ٨٣ | ٣٦ | ـ | ١٧ | ٨۵ |
انشقاق | ٨۴ | ٢۵ | ـ | ١٠ | ٨۴ |
بروج | ٨۵ | ٢٢ | ـ | ١١ | ٨٨ |
طارق | ٨٦ | ١٦ | ـ | ١٠ | ۹٨ |
أعلی | ٨٧ | ١۹ | ـ | ٧ | ٨٢ |
غاشیه | ٨٨ | ٢٦ | ـ | ١٠ | ۹٠ |
فجر | ٨۹ | ٣٠ | ـ | ١٣ | ۹٢ |
بلد | ۹٠ | ٢٠ | ـ | ٨ | ٨٧ |
شمس | ۹١ | ١۵ | ـ | ٦ | ۹٦ |
لیل | ۹٢ | ٢١ | ـ | ٨ | ٨٦ |
ضحی | ۹٣ | ١١ | ـ | ۴ | ۹١ |
شرح | ۹۴ | ٨ | ـ | ٣ | ١ |
تین | ۹۵ | ٨ | ـ | ۴ | ۹٣ |
علق | ۹٦ | ١۹ | ـ | ٧ | ۹۵ |
قدر | ۹٧ | ۵ | ـ | ٣ | ۹۹ |
بینه | ۹٨ | ٨ | ـ | ۹ | ١٠٠ |
زلزله | ۹۹ | ٨ | ـ | ۴ | ١٠١ |
عادیات | ١٠٠ | ١١ | ـ | ۴ | ١٠۴ |
قارعه | ١٠١ | ۹ | ـ | ۴ | ۹۴ |
تکاثر | ١٠٢ | ٨ | ـ | ٣ | ۹٧ |
عصر | ١٠٣ | ٣ | ـ | ٢ | ١٠٢ |
همزۀ | ١٠۴ | ۹ | ـ | ۴ | ١٠۵ |
فیل | ١٠۵ | ۵ | ـ | ٣ | ١٠٧ |
قریش | ١٠٦ | ۴ | ـ | ٢ | ١٠۹ |
ماعون | ١٠٧ | ٧ | ـ | ٣ | ١٠٣ |
کوثر | ١٠٨ | ٣ | ـ | ١ | ١٠٦ |
کافرون | ١٠۹ | ٦ | ـ | ٣ | ١١٠ |
نصر | ١١٠ | ٣ | ـ | ٢ | ١١١ |
مسد | ١١١ | ۵ | ـ | ٢ | ١١٢ |
اخلاص | ١١٢ | ۴ | ـ | ٢ | ١١٣ |
فلق | ١١٣ | ۵ | ـ | ٢ | ١١۴ |
ناس | ١١۴ | ٦ | ـ | ٢ | ١٠٦ |
با مرور اين جدول درمىيابيم كه ترتيب رسمى قرآن با ترتيب آيدهآل (و دقيق آن برحسب حجم سورهها) بسيار متفاوتند. فقط شش سوره در جاى خود قرار گرفتهاند: آلعمران (٣)؛ يوسف (١٢)؛ انبياء (٢١)؛ ذاريات (۵١)؛ عبس (٨٠) و انشقاق (٨۴). اين امر آدمى را به تعجب و پرسش وامىدارد كه با آنكه اجراى كامل و دقيق اين قاعده ممكن بوده، بهراستى چرا نظام دقيق سورهها بر اساس حجم يا طولشان بهطور كامل رعايت نشده است؟
منشأ برخى بىدقتىها از اينجاست كه بسيارى از سورهها را احتمالاً كاتبان مختلف بر روى صحيفههاى نايكسان و با خطوط متفاوت نگاشتهاند و همين امر اندازۀ دقيق و واقعى سورهها را برهم مىزد. اما در مواردى كه اين قاعده به شكل فاحشى رعايت نشده است، نمىتوان به اين تفسير و تعليل استناد كرد. مثلاً ما واقعاً درنمىيابيم چرا سورههاى رعد (١٣)، ابراهيم (١۴) و حجر (١۵) كه ٣ يا ۵/٣ صفحه بيشتر نيستند در ميان سورههايى قرار گرفتهاند كه طول هر يك دستكم ٧ صفحه است؛ يا نمىتوانيم توضيح دهيم كه چرا سورۀ انفال (با ۵ صفحه) پيش از سورۀ توبه (با ١٠ صفحه) قرار گرفته و سورۀ سجده (با ۵/١ صفحه) پيش از سورۀ احزاب (با ٣/۵ صفحه) واقع شده است؟ از سوى ديگر دشوار مىتوان پذيرفت كه مصحف حفصه فاقد صفحاتى يكسان بوده باشد. تنها اين احتمال باقى مىماند كه بگوييم ترتيب كنونى سور ناشى از وضعيت ناآمادۀ متن قرآن در صحيفههاى حفصه باز مىگردد كه زيد - خواه به دلايل شخصى يا به سبب پذيرش قوانين روزگار خود - جرأت تغيير آن يا دستكم اصلاح اساسى آن را نداشته است. دور نيست كه بپنداريم او دربند اسباب و قيود مختلف بوده است. همچنين مىتوان گفت انگيزۀ انتخاب اين روش غريب، ترس از انجام كامل كار تدوين قرآن بوده است، تا مگر كمال هرچه بيشتر آن سبب چشمزدن نيروهاى شرور و پنهان نشود. اين تصور خرافى همواره در ميان تمام اقوام بدوى رواج داشته است.
اختلاف ترتيب كنونى سورهها با ترتيب ايدهآل بر اساس طول، تنها در دو جا بهگونهاى رضايتبخش قابل فهم است. يكى كه بزرگترين و مهمترين اختلاف موجود در مصحف رسمى نيز بهشمار مىآيد، عبارت است از قرار گرفتن سورۀ فاتحه تنها با پنج سطر طول، درست پيش از بلندترين سورۀ قرآن يعنى بقره. اختلاف كماهميت ديگر آن است كه كوچكترين سورۀ قرآن ـ كوثر تنها با يك سطر طول ـ در انتهاى قرآن قرار نگرفته است. قرآن به سورههاى فلق و ناس ختم مىشود كه هريك دو سطرند. محتواى اين دو سوره همانند سورۀ نخست قرآن دعايى است و همين امر آدمى را به اين گمان وامىدارد كه اين دو عمداً در انتهاى قرآن قرار گرفتهاند. حتى اگر مدوّن متن دربندِ هيچ عقيدۀ خرافى يا دينى نبوده باشد، اين عمل او چندان تعجبانگيز نيست، چه مناسب است كتاب مقدس چون قرآن با دعاى حمد و سپاس آغاز شود و با دعاهاى حفظ و سلامت پايان پذيرد. پيشتر درباب تعلق اين دو سوره به متن قرآن يا عدم آن به تفصيل بحث كرديم.[٧٦]
نمىتوان به قطع و يقين گفت كه نسبت به تعداد سورههاى قرآن در مصحف عثمان تمايل خاصى وجود داشته است. اين نكته عيناً در باب تعداد سورهها در مصاحف ابنمسعود و أبىّ نيز صادق است. لذا بهتر است اين تعداد خاص سورهها را صرفاً تصادفى بدانيم.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برگرفته از: نشریهی قرآنپژوهی خاورشناسان، شماره ١، پاییز و زمستان ١٣٨۵، صفحات ١٢٣ تا ١٦٢ است؛ که توسط مهدیزاده کابلی برای دانشنامهی آريانا بازنویسی و ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Theodor Nöldeke, Geschichte des Qorans. Eine von der Pariser Académie des Inscriptions gekrönte Preisschift, Göttingen, 1860
[٢]- Friedrich Schwally.
[٣]- Heinrich Zimmern.
[۴]- Gotthelf Bergsträßer.
[۵]- Otto Pretzl.
[٦]- Theodor Nöldeke et al., Geschichte des Qorans, 3 volumes, Leipzig: Dieterich’sche Verlagsbuch – handelung, 1909 - 1938. [Vol. 1: Über den Ursprung des Qorāns, by Theodor Nöldeke & Friedrich Schwally, 1909. Vol. 2: Die Sammlung des Qurans, by Theodor Nöldeke & Friedrich Schwally, 1919. Vol. 3: Die Geschichte des Korantexts, by Gotthelf Bergsträßer & Otto Pretzl, 1938.] Hildesheim and New York: Georges Olms Verlag, 1970, 2000.
[٧]- تاريخ القرآن، تأليف تيودور نولدكه، تعديل فريدريش شفالى، نقله الى العربيۀ د. جورج تامر، بالتعاون مع فريق عمل مؤلف من السيدۀ عبلۀ معلوف - تامر، د. خيرالدين عبدالهادى، د. نقولا ابومراد، برلين، مؤسسۀ كونراد - ادناور، ٢٠٠۴. xxxvi+٨۴١ ص. قرار است بهزودى ترجمۀ ديگرى بهقلم عمر لطفى العالم از سوى دارالمدار در بيروت انتشار يابد.
[٨]- ترجمۀ ۴ فصل نخست این کتاب در مجلۀ علوم حدیث، سال دهم، ش ١و٢، ٣۵-٣٦، بهار و تابستان ١٣٨۴، ص ٧٠-١٠٠ منتشر شده که به موضوع نقد و بررسی روایات جع نخست قرآن به دست ابوبکر میپردازد. ترجمۀ فصل پنجم کتاب نیز که به امر مصاحف صحابه پیش از جمع عثمان میپردازد، در مجلۀ ترجمان وحی، سال دهم، ش ١۹، شهریور ١٣٨۵ انتشار یافته است.
[۹]- براى اين نقدها نك. البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالزهراء، بىتا، ص ٢٣۹-٢۵۹.
[۱٠]- در اين باره نك. «تحليل ادبى قرآن، تفسير و سيره: نگاهى به روششناسى جان ونزبرو»، نوشتۀ اندرو ريپين، ترجمۀ مرتضى كريمىنيا، پژوهشهاى قرآنى، سال ششم، شماره پياپى، ٢٣-٢۴، پاييز و زمستان ١٣٧۹، صص ١۹٠-٢١٧؛ «ملاحظاتى بر كتاب مطالعات قرآنى» نوشتۀ ويليام گراهام، ترجمۀ مرتضى كريمىنيا، آينۀ پژوهش، سال يازدهم، ش ۵، شماره پياپى ٦۵، آذر و دى ١٣٧۹، صص ۴٦-۵٣.
[۱۱]- نگاه كنيد به «نقد و بررسى روايات جمع قرآن»، نوشته تئودور نُلدكه، بازنگارى فريدريش شوالى، ترجمۀ مرتضى كريمىنيا، مجلۀ علوم حديث، سال دهم، ش ١و٢، ٣۵-٣٦، بهار و تابستان ١٣٨۴، صص ٧٠-١٠٠.
[۱٢]- دو كتاب كه به روشنى تأثير تاريخ قرآنِ نُلدكه - شوالى در آنها هويداست، عبارتند از: در آستانۀ قرآن، نوشتۀ رژى بلاشر، ترجمۀ محمود راميار، چاپ اول تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ١٣۵۹، ٣٢٦ ص؛ درآمدى بر تاريخ قرآن، نوشتۀ ريچارد بِل، بازنگرى و بازنگارى و. مونتگمرى وات، ترجمۀ بهاءالدين خرمشاهى، چاپ اول، قم، سازمان اوقاف و امور خيريه، مركز ترجمۀ قرآن مجيد به زبانهاى خارجى، ١٣٨٢، ٢٧٦ ص.
[۱٣]- دربارۀ معرفى اين ترجمۀ عربى و مرورى بر برخى اشتباهات آن نك. مرتضى كريمىنيا، «تاريخِ قرآن (نُلدكه - شوالى): تاريخچۀ تدوين و نقد و بررسى ترجمۀ عربىِ آن» در پژوهشنامۀ قرآن و حديث، سال اول، ش ١، پاييز ١٣٨۵، ص ١۴٣-١۵٣.
[۱۴]- بخارى، فضائل القرآن، § ٣؛ ترمذى، در تفسير آيات پايانى سورۀ توبه؛ مشكاۀ، فضائل القرآن، فصل ٣، § ۵؛ الفهرست، تصحيح Flügel، ص ٢۴ به بعد؛ ابنأثير، الكامل، تصحيحِ Tornberg، ج ٢، ص ٨۵ و بعد؛ ابنخلدون، تاريخ، چاپ قاهره، ج ٢، ص ١٣۵؛ نيسابورى، غرائب القرآن در حاشيۀ طبرى، تفسير، چاپ نخست، ج ١، ص ٢٣؛ علاءالدين، ج ١، ص ٦؛ المقنع؛ المبانى، برگ ٦ و بعد؛ قرطبى، برگ ٢٠ب؛ الاتقان، ص ١٣٨ و بعد؛ قس شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠، ص ۴٢٦ و بعد؛ et Extraits Notices.[١۵] . ابنأثير در ج ٣، ص ٨٦، بهطور كلى چنين مىنويسد. اما طبرى در تفسير، ج ١، ص ٢٠ مىگويد: اهل شام از قرائت أبىّ پيروى مىكنند. نيز نك همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ٢۹، پانويس ٦.
[۱۵]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ٢٨ و بعد.
[۱٦]- نك. همين كتاب، پيشتر، ص ١۴ و بعد، ١٨ بهبعد. ابنعطيۀ و قرطبى، برگ ٢٠ الف، بنابه نقل از طبرى آوردهاند: «صحف موجود نزد حفصه در اين جمع دوم مبنا قرار گرفت: جُعِلَت اِماماً.»
[۱٧]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٢٨۵٦؛ ابنأثير، الكامل، تحقيق Tornberg، ج ٣، ص ٨۵؛ ابنخلدون، تاريخ، چاپ قاهره، ج ٢، ضميمۀ ١٣۵؛ ذهبى، تاريخ، ج ١، نسخۀ خطى پاريس، برگ ١۵١ (به نقل از Caetani)؛ قس ولهاوزن در مأخذ زير:
Wellhausen, Prolegomena zur ältesten Geschichte des Islams, p. 110.[۱٨]- نك. اثر كايتانى با اين مشخصات: Caetani, Chronographia Islamica, a.H.٣٢, § ۴. ابوالمحاسن، تحقيقِ Juynboll، ج ١، ص ۹٧؛ ابوالفداء، تحقيقِ Reiske، ج ١، ص ٢٠۴؛ و نويرى سالِ بهسال ٢۹ اشاره مىكنند. تصريح به سال ٢٦ (در الاتقان، ص ١٣۹ بنابه گفتۀ ابنحجر؛ و قسطلانى، ج ۴، ص ۴٣٨) بهسبب اشتباه با نبردى زود هنگامتر بوده است. نك. كتاب سابقالذكرِ كايتانى، حوادث سال ٢۵ هجرى § ٣.
[۱۹]- اين تاريخ با Eutychius، تحقيق شيخو، ج ٢، ص ٣۴١ مطابق است.
[٢٠]- ابنأثير، ج ٣، ص ٨٧.
[٢۱]- ابنأثير، ج ٣، ص ٨٧.
[٢٢]- زُهرى (متوفاى ١٢۴ ق) از أنس بن مالك (متوفاى حدود ۹٠ ق).
[٢٣]- نك. ابنقتيبۀ، ص ١۴٦؛ نووى، ص ٣٦١ وبعد؛ ابنسعد، ج ۴، جزء ٢، ص ٨ بهبعد؛ أُسد الغابۀ، ج ٣، ص ٣٣.
[٢۴]- قس [يوليوس] ولهاوزن در مأخذ زير:
Jul. Wellhausen, Prolegomena zur ältesten Geschichte des Islams, p. 127.[٢۵]- جزئيات بيشتر را در ضميمۀ تاريخى ادبى در پايان همين كتاب، جلد دوم ببينيد.
[٢٦]- شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠، ص ۴٢٧؛ ابنسعد در ج ٣، ٢، ص ٦٢، سطر ١٧ تنها مىگويد عثمان وى را مأمور به جمع قرآن ساخت. در ادامه روايتى مىآورد كه أُبىّ را در فهرست ١٢ نفرۀ هيئت تدوين قرآن مىشمارد. سيوطى در الاتقان، ص ۴٣٠، آغاز صفحه، روايتى مىآورد كه در آن، هانى البربرى، غلامِ آزاد شدۀ عثمان نقل مىكند روزى عثمان وى را همراه با آياتى از چند سورۀ قرآن (بقره، ٢۵۹؛ روم، ٣٠؛ طارق، ١٧) نوشته شده بر روى كتف گوسفند به سراغِ أبىّ فرستاد تا آنها را تصحيح كند و أبىّ نیز چنين كرد.
[٢٧]- نك. همين كتاب، پيشتر، ص ٢٨ بهبعد.
[٢٨]- نك. ابنقتيبۀ، ص ١٣۴؛ ابنسعد، ج ٣، ٢، ص ٦٢؛ ابوالمحاسن، تحقيقِ Juynboll، ج ١، ص ۵٨، ۹٧؛ ابنحجر؛ أسد الغابۀ، ج ١، ص ۵٠، ذهبى، حفاظ، ج ١، ص ١۵.
[٢۹]- عمر بن محمد؛ المبانى، ٣؛ گ. وايل (G. Weil)، در كتابِ Geschichte der Chalifen، ج ١، ص ١٦٧، پانويس ٣، به نقل از ذهبى، تاريخ الاسلام، مخطوطِ Gothan، ص ١٧١.
[٣٠]- ابنعطیۀ، برگ ٢۵؛ قرطبى، برگ ٢٠ب؛ طبرى، تفسير، ج ١، ص ٢٠؛ أسد الغابۀ، ج ١، ص ٣٧.
[٣۱]- بلاذرى، ص ۴٧٣، طبرى، تاريخ، ج ١، ص ١٧٨٣؛ أسد الغابۀ، ج ١، ص ۵٠ و جزآن.
[٣٢]- الاتقان، ص ١٣۹.
[٣٣]- بنا بر خلاصۀ، وى از عثمان و زيد نقل كرده و در نبرد حرّۀ كشته شده است.
[٣۴]- Qurankiste.
[٣۵]- الاتقان، ص ١٣۹؛ قرطبى؛ المقنع.
[٣٦]- ج ٧، ص ۴۴۹، كه به كتاب المصاحفِ ابنأبىداوود استناد مىكند.
[٣٧]- الاتقان، ص ۴٣٠.
[٣٨]- متوفاى ٣٦٠ ق. نك. Flügel, Grammatische Schulen، ص ٢٢۹.
[٣۹]- شُقِّقَت.
[۴٠]- ابنسعد، ٣، ١، ص ٢١٢، سطر ١۴.
[۴۱]- Wellhausen, Prolegomena zur Geschichte Israels, 2. Ausgabe, S. 187 f.[۴٢]- طبرى، تاريخ، ج ٢، ص ٨٣٦؛ نيز همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ۴٦.
[۴٣]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ١٢ بهبعد.
[۴۴]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٣٠۵٨؛ ابنأثير، ج ٣، ص ١۵٠.
[۴۵]- نويرى، ص ٢۵۹؛ يعقوبى، ج ٢، ص ١۹۵؛ أسد الغابۀ، ج ٢، ص ٢٢٢.
[۴٦]- ابنأثير، ج ٣، ص ١۵۴.
[۴٧]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٢۹٣٧؛ ابنأثير، ج ٣، ص ١١۹.
[۴٨]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٣٠٧٠، ٣٠٧٢؛ ابنأثير، ج ٣، ص ١۵۴؛ أسدالغابۀ، ج ٢، ص ٢٢٠.
[۴۹]- ابنسعد، ج ٢، ٢، ص ١١٦؛ أسدالغابۀ، [ج ٢،] ص ٢٢٢؛ ابنأثير، ج ٣، ص ٣٧٨؛ ابنقتيبۀ، ص ١٣٣. اگر سخن ابنهشام (ص ۵٦١) درست باشد كه مىگويد زيد در جنگ خندق (پايان سال ۵ هجرى) پانزده ساله بوده، در آن صورت هنگام وفات پيامبر، وى بايست ٢٠ ساله بوده باشد.
[۵۱]- ابنسعد، ج ۵، ص ١ بهبعد؛ أسدالغابۀ، ج ٣، ص ٢٨٣ وبعد.
[۵٢]- ابنقتيبۀ، ص ١١٦؛ نووى، ص ٣۴ وبعد؛ أسد الغابۀ، ج ٣، ص ١٦١ بهبعد؛ نيز نك.
Wellhausen, Prolegomena zur Geschichte Islams, S. 131 f.
[۵٣]- قرطبى، برگ ١۹ ب.
[۵۴]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ٢٨.
[۵۵]- ابنأثير، ج ٣، ص ٨٦، سطر ٢۴ وبعد.
[۵٦]- ترمذى، در تفسير آيۀ آخر سورۀ توبه؛ المقنع؛ ابنعطيۀ، برگ ٢۵ الف. يكى از روايات مذكور در المبانى، برگ ٧ب (فصل ٢)، مىگويد هنگام جمع نخست أبان بن سعيد با زيد بر سر اين كلمه اختلاف نظر داشت.
[۵٧]- Nöldeke, Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft, 1910, S. 4.
[۵٨]- ابنعطيۀ، مخطوط Sprenger ۴٠٨؛ قرطبى، برگ ٢٢ب؛ الاتقان، ص ١۴۵؛ مخطوط Lugdun ٦۵٣.
[۵۹]- المقنع؛ شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠، ص ۴٢۵؛ الاتقان، ص ١٣٣؛ شوشاوى، فصل ٢. براى ديگر نظريات درباب احرف سبعۀ نك. همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ۴۹ بهبعد.
[٦٠]- الاتقان، ص ١۴٠: «حارث (بن أسد) محاسبى (متوفاى ٢۴٣ ق) مىگويد: المشهور عند الناس أنّ جامعَ القرآن عثمان، و ليس كذلك، و انّما حمل عثمانُ الناس على القراءۀ بوجهٍ واحدٍ على اختيار وقع بينه و بين من شهده من المهاجرين و الأنصار لمّا خشى الفتنۀ عند اختلاف أهل العراق و الشام فى حروف القراءات.»
[٦۱]- ولهاوزن (Wellhausen) در كتاب شرك عربى (Arabisches Heidentum)، چاپ دوم، ص ٢١٦، سخن از زبانى حاكم بر تمام لهجهها مىگويد كه در دورۀ "ادب أمّيّين" پيش از اسلام در مكه متداول بوده است. نُلدكه دراين باب رأيى متفاوت دارد. نك.
Nöldeke, Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft, 1910, S. 4.
بهجز اين، من به طور كلى با نقدهاى نلدكه بر ديدگاههاى فُلِرز درباب زبان قرآن موافقم. ديدگاههاى فُلِرز در اين كتاب وى نشر يافته است:
[Karl] Vollers, Volkssprache und Schriftsprache im alten Arabien, 1906.
[براى مرورى بر ديدگاههاى كارل فُلِرز درباب زبان قرآن، نقد نلدكه بر وى و ساير ديدگاههاى مستشرقان دراين باره نك. مرتضى كريمىنيا، «مسئله تأثير زبانهاى آرامى و سريانى در زبان قرآن»، نشر دانش، سال بيستم، ش ۴، شماره پياپى ١٠٧، زمستان ١٣٨٢، ص ۴۵ - ۵٦. (مترجم)]
[٦٢]- فنسخوها فى المصاحف». براى مراجع نگاه كنيد به همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ۴٧، پانويس ٣. كتابهاى تراجم و طبقات غالباً عبارت "فكتبوا المصاحف" را آوردهاند. مثلاً: أُسد الغابۀ، ج ٣، ص ٢٨١ و ٢٨۴؛ نووى، ص ٢٨١؛ خلاصۀ، ذيل مدخل "عبدالرحمن بن حارث".
[٦٣]- در اين باره مىتوان به همان روايتى استناد كرد كه در پانويس ش ١ در ص ۵٣ [متن آلمانى] بدان اشاره شد. اما اين نكته در نقل و روايت متداول از ماجراى جمع عثمان نيامده است. از همين رو نمىتوان آن را از روايتى ديگر برداشت كرد كه ترمذى و بخارى در كتاب تفسير خود و سيوطى در الاتقان، ص ١۴٢ به اين صورت آوردهاند: «ابنزبير مىگويد به عثمان گفتم: آيۀ ٢٣٨ سورۀ بقره آيۀ والذين يتوفون منكم و يذرون أزواجاً (بقره، ٢۴٠) نسخ كرده است. پس چرا آن را مىنويسيد و رهايش نمىكنيد؟ گفت: اى برادرزاده! هيچ بخشى از آيات قرآن را از موضع خودش جابجا نمىكنم.»
همينجا اضافه كنم كه اين دو آيه بههيچ وجه با هم متعارض نيستند. آيه ٢٣۴ بقره مىگويد زنان بيوه با گذشت چهار ماه و ده روز از فوت همسرانشان، مىتوانند مجدداً ازدواج كنند. اما مضمون آيه ٢۴٠ حق زن بيوه در برخوردارى از نفقۀ يك ساله از ماترك همسرش را بيان مىكند كه تنها در صورتى به وى تعلق مىگيرد كه وى در اين مدت مجدداً ازدواج نكند.
[٦۴]- تنها الفهرستِ ابننديم، تصحيح Flügel، ص ٢۴ و ابنأثير ج ٣، ص ٨٦، هيچ يك از آيات مفقوده را ذكر نمىكنند.
[٦۵]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ١٢ بهبعد.
[٦٦]- ابناثير، ج ٣، ص ٨٦. بنابه نقل ابناثير، ج ٣، ص ٨٧؛ طبرى، تاريخ، ج ٢، ص ٧۴٧؛ و الاتقان، ص ١٣۹، انتهاى صفحه، وقتى على [عليه السلام] به كوفه آمد در پاسخ به كسانى كه بر عثمان و مصحف وى طعن مىزدند و از آن به بدى ياد مىكردند، گفت كه خليفه اين كار را با مشورت و اتفاق نظر صحابه انجام داده است.
[٦٧]- الاتقان، ص ۴٣٠، به نقل از عبدالله بن زبير. ترجمه اين روايت در همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ۵٣ آمده است.
[٦٨]- يعقوبى، تحقيق Houtsma، ج ٢، ص ١۹٦؛ Eutychius، ج ٢، ص ٣۴١.
[٦۹]- طبرى، تفسير، ج ١، ص ٢٠؛ ابنعطيۀ؛ المقنع؛ الاتقان، ص ١٣٨، ١۴٠، ۴٣٠؛ قسطلانى، ج ٧، ص ۴۴۹.
[٧٠]- اين نظر نُلدكه در چاپ اول همين كتاب، ص ٢١٢ بوده است.
[٧۱]- همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ۴٦ بهبعد.
[٧٢]- الاتقان، ص ١٣۵.
[٧٣]- يعقوبى، تحقيق Houtsma، ج ٢، ص ١۹٦؛ مشابه آن در Eutychius، ج ٢، ص ٣۴١؛ الاتقان، ١۴٠: «فنسخ [عثمان] تلك الصحف فى مصحف واحد مرتباً لسوره». الاتقان، ص ١۴۵: «أمرهم عثمان أن يتابعوا الطوال».
[٧۴]- H. L. Strack, Einleitung in den Talmud, ۴. Aufl. (1908), S. 25, nach A. Geiger, Wissenschaftl. Zeitschrift für jüdische Theologie, Bd. II, S. ۴٨۹ff.
[٧۵]- در اين كار، عناوين مذكور در ابتداى سوره (چون نام سوره، مكان نزول و بسمله) را به شمار نياوردهام. همچنين سطرهاى نيمه و غيركامل را كامل حساب كردهام. اگر عناوين ابتداى سورهها را نشماريم، هر صفحه از قرآنِ چاپ فلوگِل ٢٢ سطر دارد.
[٧٦]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ١٠٨ بهبعد؛ ج ٢، ص ٢٣، ۴١ وبعد. [ترجمۀ اين بخش از كتاب تاريخ قرآن در شمارۀ ١۹ مجلۀ ترجمان وحى، شهريور ١٣٨۵ به چاپ رسيده است. (مترجم)]
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ ابناثير، عزّالدين ابوالحسن على، الكامل فى التاريخ=Chronicon ، تحقيقِ C[arl]. J[uhans]. Tornberg، ١۴ جلد، لايدن، ١٨۵١ ـ ١٨٧١.
□ ابناثير، عزّالدين ابوالحسن على، أُسدالغابۀ [فى معرفۀ الصحابۀ، قاهره، ١٢٨٠ ـ ١٢٨٦ (م)].
□ ابنتغرى بَردى > ابوالمحاسن بن تغرى بَردى.
□ ابنحجر، ابوالفضل محمد بن على، الاصابۀ فى تمييز الصحابۀ [كلكته، ١٨۵٦ ـ ١٨۹٣ (م)].
□ ابنخلدون، المقدمۀ، بيروت، ١٨٨٦.
□ ابنخلدون، تاريخ، بولاق، ١٢٨۴ ق. [در متن گاه اين اثر چاپ قاهره خوانده شده است.]
□ ابنسعد، محمد، طبقات، تحقيقِ Sachau و ديگران [با همكارى بروكلمان، هوروويتس، ليپرت، مايسنر، ميتْوُخ، شوالى، و سترستئن، ٨ جلد، لايدن، ١۹٠۴ ـ ١۹١٧، ج ۹، فهرستها، ١۹٢١م. (م)].
□ ابنعطيۀ، عبدالحق بن ابىبكر بن عبدالملك المحاربى المغربى، مقدمۀ لكتاب الجامع المحرر الصحيح الوجيز فى تفسير القرآن العزيز، مخطوط Sprenger ۴٠٨ ، برگ ١ ـ ۹٢الف.
□ ابنقتيبۀ، ابوعبدالله محمد بن مسلم الدينورى، كتاب المعارف =Handbuch der Geschichte، تحقيقِ Wüstenfeld، گوتينگن، ١٨۵٠ (تجديد چاپ در مصر).
□ ابننديم، الفهرست، تحقيقِ G. Flügel [لايپزيك، ١٨٧١ ـ ١٨٧٢].
□ ابنهشام، سيره، تحقيقِ Wüstenfeld، ٢ جلد، گوتينگن، ١٨۵٦ ـ ١٨٦٠م. [براى ترجمۀ آلمانى <. [Weil, G
□ ابواسحاق شيرازى، التنبيه (= Jus Shafiiticum)، تحقيقِ A.W.T. Juynboll، لايدن، ١٨٧۹.
□ ابوتمّام، ديوان الحماسۀ [از اين اثر چاپهاى متعددى در دست است، اما بهدرستى معلوم نيست مؤلفان كدام چاپ را مورد نظر داشتهاند. سه چاپ قديمى كه محتملاً يكى از آنها مورد ارجاع نُلْدكه و شوالى بوده اينهايند: تحقيقِ فرايتاگ، بن، ١٢۴۴ ـ ١٢٦۴ق/ ١٨٢٨ ـ ١٨۴٧م، دو جلد؛ تصحيحِ كبيرالدين احمد و غلام ربانى، كلكته، چاپ سنگى، يك جلد، ١٢٧٣ق/ ١٨۵٦م؛ قاهره، مطبعۀ بولاق، ١٢٨٦ ـ ١٢۹٢ق/ ١٨٦۹ ـ ١٨٧۵م. (م)].
□ ابوالفداء، [عمادالدين اسماعيل بن على]، تحقيقِ Reiske [هرچند يوهان ياكوب رايسكه Johann Jakob Reiske آلمانى در سالهاى ١٧٧٠ و ١٧٧١ ترجمهاى لاتينى از تقويم البلدان، مشهورترين كتابِ ابوالفداء را در مجلهاى در هامبورگ منتشر كرده، اما به نظر مىرسد، مراد مؤلفان اثر ديگر وى، يعنى المختصر فى اخبار البشر است كه بعدها در ۴ جلد انتشار يافته است: المختصر فى اخبار البشر: تاريخ ابوالفداء، ۴ جلد در دو مجلد، بيروت، دارالمعرفۀ، بىتا. به گفتۀ هميلتون گيب (مقالۀ «ابوالفداء» در دايرۀالمعارف اسلام، لايدن، ويرايش دوم، ج ١، ص ١١۹)، اين اثرِ ابوالفداء در تاريخ شرقشناسى قرون هجدهم و نوزدهم منبعى بسيار مهم بهشمار مىآمده است. بروكلمان هم (مقالۀ «ابوالفداء» در دايرۀالمعارف اسلام، لايدن، ويرايش اول، ج ١، ص ٨۵ ـ ٨٦) بهتفصيل نام تمام آثار كهن فرنگى را برمىشمارد كه بهنحوى ترجمه، تصحيح يا تلخيصى از اين كتاباند؛ آثارى از رايْسْكِه (لايپزيك، ١٧۵۴؛ كپنهاگ، ١٧٨۹ ـ ١٧۹۴)، گاگْنيِر (آكسفورد، ١٧٢٢،)، امبرايت گوتينگن، ١٨١٦)، فلايْشِر (لايپزيك، ١٨٣١)، نوئل دسوِرگر (پاريس، ١٨٣٧) و ويليام ميور (لندن، بىتا). بر اين اساس مشخصات كامل كارهاى رايسكه در باب المختصر كه در قرن هجدهم فراهم آمده از اين قرار است:
□ Abulfedae annales moslemici lat. ex arab., fecit J.J. Reiske (up to the year ۴٠٦ = ١٠١۵-١٠١٦), Leipzig, ١٧۴۵, ١٧٧٨.□ ابوالفرج اصفهانى، كتاب الاغانى، بولاق [٢٠ جلد، ١٢٨۵ق/ ١٨٦٨ ـ ١٨٦۹م. (م)].
□ Abulfedae Annales Moslemici arab. et lat. op. stud. J.J. Reiskii, ed. J.G. Chr. Adler, Copenhagen, ١٧٨۹ – ١٧۹۴.(م) . (.[
□ ابوالمحاسن بن تغرى بردى، تحقيقِ Juynboll، و تحقيق Popper. [جمالالدين ابوالمحاسن يوسف بن تغرىبردى اتابكى (٨١٣ ـ ٨٧۹ ق) آثار زيادى از خود بهجا گذاشته است. تنها كتاب وى كه تا زمان تأليف تاريخ قرآن نُلدكه ـ شوالى در اروپا انتشار يافته بوده، و در اينجا مراد مؤلفان مىتواند باشد، النجوم الزاهرۀ فى ملوك مصر و القاهرۀ است. يُنبُل و ماتْس قسمتهايى از اين كتاب را با عنوان تاريخ ابوالمحاسن ابنتغرى بردى (از سال ٢٠ تا ٣٦۵ ق) در دو جلد (لايدن، ١٨٨۵ ـ ١٨٦١) منتشر كردند و بخشهايى ديگر (از سال ٣٦٦ تا ۵٦٦ و از سال ٧۴٦ تا ٨٧٢ ق) را پاپِر در بركلى (١۹٠۹ ـ ١۹٢۹) انتشار داد. بعدها اين كتاب به صورت كامل در ١٦ جلد از سوى وزارۀ الثقافۀ و الارشاد القومى (قاهره) در ميانه سالهاى ١٣۴٦ ـ ١٣۹٢ ق/ ١۹٢۹ ـ ١۹٧٢ م چاپ شد. (م)]
□ الاتقان > سيوطى.
□ احمد بن حنبل، المُسند، ٦ جلد، قاهره، ١٨۹٦.
□ الاغانى > ابوالفرج اصفهانى.
□ امرىء القيس، تحقيقِ Ahlwardt [احتمالاً مراد مؤلفان چاپ آلوارت از ديوان شش شاعر كهن عرب Six The Diwans of the Ancient Arabic Poets است كه وى در سال ١٨٧٠ در لندن به چاپ رسانيد و در آن، علاوه بر ديوان امرىء القيس به روايت سكرى، چند قطعۀ تازه را افزود (م)].
□ أُسدالغابۀ > ابناثير.
□ اوس بن حَجَر [ظاهراً مراد مؤلّفان چاپى از ديوان اوس بن حجر است كه گاير (R. Geyer) در سال ١٨۹٢ ميلادى در وين به چاپ رسانيد. چاپ كاملتر اين اثر را با عنوان ديوان اوس بن حجر، محمد يوسف نجم در سال ١۹٦٠م در بيروت (دار صادر) منتشر كرده است. براى مشخصات كامل كتابشناختى چاپ گايرGeyer, R.< (م)].
□ بُخارى، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، الصحيح او الجامع الصحيح، ١٠ جلد، قاهره، ١٣٠٣.
□ بِرگِوى (برگيلى)، تقىالدين محمد بن پيرعلى. مخطوطِ. .Göttingen Asch [نُلدكه و شوالى به اشتباه وى را متوفاى سال ۹٧٠ هجرى مىخوانند. نام صحيح وى بِرگِوى (منسوب به شهر بِرگى)، و سال تولد و وفاتش ۹٢۹ (يا ۹٢٦) تا ۹٨١ هجرى است. اغلب فهرستنويسان چون عمررضا كحاله و اسماعيل باشا بغدادى شهرتش را بِركَوى ضبط كردهاند. وى نحوى، محدث، مفسّر و فقيه صوفى حنفى است كه در باليكَسير تركيه زاده شد، بيشتر ايام تحصيلش را در استانبول گذراند و در شهر بِرگى وفات يافت. از او قريب ٦٠ كتاب در حوزههاى مختلف علوم اسلامى در دست است (نك. اسماعيل باشا بغدادى، هديۀ العارفين، بيروت، ١۹۵۵، ج ٢، ص ٢۵٢؛ دانشنامۀ جهان اسلام، ج ٣، ص ١٨٦ ـ ١٨٧). به درستى معلوم نيست كه نُلدكه و شوالى به كدام يك از آثار وى ارجاع مىدهند. عنوانى كه ايشان نام مىبرند [Katechismus] اشاره به نامى كلى چون «اعتقادنامۀ برگوى» است. تنها اثرى كه ممكن است اين ويژگى را داشته باشد، كتابى با عنوان آداب البركوى است كه بسيارى از عالمان تُرك هم بر آن شروحى نوشتهاند (عمررضا كحاله، معجم المؤلفين، ج ۹، ص ١٢٣ ـ ١٢۴). دست آخر بايد گفت، صرف نظر از مراد و منظور واقعى مؤلفان، هيچيك از آثار برگوى در بحث حاضر ارزش استناد و ارجاع نداشته است. (م)]
□ بغدادى، عبدالقاهر بن طاهر، الناسخ و المنسوخ (مخطوطِ Petermann I ۵۵۵).
□ بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، تحقيقِ M.J. de Goeje، لايدن، ١٨٦٦.
□ تبريزى، ولىالدين محمد بن عبدالله، مشكاۀ المصابيح، ترجمۀ انگليسى از A.N. Matthews، كلكته، ١٨٠۹ ـ ١٨١٠ [ترجمۀ ديگر از J. Robson، ۴ جلد، لاهور، ١۹٦٣ ـ ١۹٦۵م؛ چاپ جديد: الخطيب العمرى (التبريزى)، محمد بن عبدالله، مشكاۀ المصابيح، تحقيقِ محمد ناصر الالبانى، ٢ جلد، بيروت، المكتب الاسلامى، ١۴٠۵ق. (م)].
□ ترمذى، ابوعيسى محمد بن عيسى، السنن او الجامع الصحيح، ٢ جلد، دهلى، ١٣١۵ق.
□ تقىالدين محمد بن پيرعلى > بِرگِوى (برگيلى)
□ التنبيه > ابواسحاق شيرازى.
□ جوهرى، [اسماعيل بن حماد،] الصحاح [تاج اللغۀ و صحاح العربيۀ]، بولاق، ١٢٨٢ ـ ١٢۹٢ ق.
□ الحماسۀ > ابوتمّام.
□ خازن، علاءالدين على بن محمد بغدادى، تفسير، ۴ جلد، قاهره، ١٣٠۹.
□ خزرجى، [صفىالدين احمد بن عبدالله،] خلاصۀ تذهيب [تهذيب] الكمال فى أسماء الرجال، قاهره، ١٣٢٢. [اين اثر را اخيراً (١۴٢٢ ق) دارالكتب العلميۀ در بيروت، همراه با تحقيق مجدى منصور الثورى منتشر ساخته است. (م)]
□ خلاصۀ > خزرجى
□ ديوان هذيل، تحقيق كُزِگارتِن [لندن، ١٨۵۴. نيز براى اطلاعات كامل كتابشناختى < Kosegarten (م)].
□ ذهبى، تاريخ الاسلام، مخطوطِ Paris ١٨٨٠ und Gothan
□ ذهبى، تذكرۀ الحفاظ، حيدرآباد [بىتا].
□ زمخشرى، كشاف، قاهره، ١٣٠٨؛ كلكته، ١٨۵٦.
□ سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، كلكته، ١٨۵٢ ـ ١٨۵۴ [مؤلفان در موارد معدودى به چاپ قاهره، ١٣٠٦ نيز ارجاع مىدهند (م)].
□ شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠ [مراد از عقيلۀ كتابى از شاطبى (متوفاى ۵٣٨ ق) با عنوان عقيلۀ أتراب القصائد فى أسنى المقاصد است كه شروح بسيار زيادى بر آن نوشتهاند. اين اثر خود درواقع قصيدهاى ٣٠٠ بيتى مختوم به (راء) است كه سراينده در آن المقنعِ ابوعمرو دانى را تلخيص و به نظم درآورده است. دو شرح مهم بر اين اثر يكى جميلۀ أرباب المراصد (از جعبرى) و دومى الوسيلۀ الى كشف العقيلۀ (نگاشتۀ سخاوى) است. ظاهراً مراد مؤلفان همين شرح اخير است كه در مجلۀ زير به چاپ رسيده است:
□ Mémoires présentés par divers savants á l’Académie royale des inscriptions et belles – letters de l’Anstitut de France.(م)]□ شوشاوى [احتمالاً مراد حسين (حسن) بن على بن طلحۀ الرجراجى الشوشاوى، معروف به ابوعبدالله سملالى (متوفاى ٨۹۹ ق) است كه به گفتۀ زركلى از وى كتابى با عنوان مباحث فى نزول القرآن و كتابته برجا مانده و نسخهاى از اين اثر در ظاهريه در دمشق است. در واقع نام كامل و صحيح اين كتاب الفوائد الجميلۀ على الايات الجليۀ است كه اكنون دو تصحيح از آن در دست است: الف ـ الفوائد الجميلۀ على الايات الجليۀ، تحقيق ادريس عزوزى، مغرب، وزارۀ الاوقاف و الشئوون الاسلاميۀ، ١۹٨۹. ب ـ الفوائد الجميلۀ على الايات الجليۀ فى علوم القرآن و فضائله، تحقيق امين عبدالحفيظ ابوبكر رغروعى، ليبى، جامعۀ سبها، كليۀ الاداب و التربيۀ، ١۹۹۴. (م)].
□ طاشكبرىزاده، مفتاح السعادۀ، نسخۀ خطى وين، N. F. ١٢، (فلوگل، ج ١، ص ٢۵ بهبعد) (نك. فهرست اعلام).
□ طاشكبرىزاده، مفتاح السعادۀ، حيدرآباد، ١٣٢٨ ق (نك. فهرست اعلام).
□ طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، التاريخ، تحقيقِ M.J. de Goeje، لايدن، ١٨٧۹ بهبعد Annales] quod scripsit Abū Djafar M. b. DjarĪr al-T.، تصحيحِ دُخويه، ٣ دوره، لايدن، ١٨٧۹ ـ ١٨۹٨. (م)].
□ طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تفسير أو جامع البيان فى تأويل القرآن، ٣٠ جلد، قاهره، ١٣٢١ق.
□ طوسى، فهرست، (Tusy’s list of Shy‘ah Books)، تحقيق آ. اشپرنگر، كلكته، ١٨۵٣.
□ علاءالدين > خازن.
□ عمر بن محمد بن عبدالكافى، مخطوطِ Leiden ٦٧۴ Warn. [احتمالاً مراد ابوالقاسم عمر بن محمد بن عبدالكافى (متوفاى حدود ۴٠٠ ق) است كه بنا به گفتۀ عمررضا كحاله (ج ٧، ص ٣١٢) به نقل از بروكلمان، ج ١، ص ٢٣٠، از او كتابى با عنوان عدّ سور و آى القرآن برجاى مانده است. (م)]
□ فُلِرز < Vollers, [Karl.].
□ الفهرست > ابنالنديم.
□ قرآن، چاپ فلوگل، لايپزيك، ١٨۵٨ [اين كتاب در ايران از سوى انتشارات اقبال تجديد چاپ شده است: القرآن و هو الهدى و الفرقان، از روى نسخۀ تصحيح شدۀ گوستاو فلوگل كه در تاريخ ١٨۴٣ در آلمان بچاپ رسيد، تهران، انتشارات اقبال، ١٣۵١. براى مشخصات كامل كتابشناختى اصل اثر < Flügel, G. (م)].
□ قرطبى، محمد بن احمد، جامع احكام القرآن، مخطوطِSprenger ۴٣٦ ، برگ ٢رو ـ ٣٦رو (بعدها، قاهره، ١٣۵۴ق / ١۹٣۵ م به بعد).
□ قسطلانى، شرح البخارى [، ١٠ جلد، بولاق، ١٣٠٣ق (م)].
□ كايتانى Caetani, L. <.
□ كنزالعمال > متّقى هندى.
□ گلدتسيهرGoldziher, I. <.
□ لَبيد، ديوان، تحقيقِ خالدى، وين، ١٨٨٠.
□ لَبيد، ديوان، بر پايه ميراث دكتر آ. هوبر، تحقيقِ كارل بروكلمان، لايدن، ١٨۹١.
□ لسان العرب، مؤلفان به هيچ چاپى در كار خود اشاره نمىكنند.
□ مالك بن أنس، المُوَطّأ، با شرح زرقانى، ۴ جلد، بولاق، ١٢٨٠ق.
□ المبانى = كتاب المبانى لنظم المعانى، مخطوطِ Wetzstein I ۹۴ [اين كتاب را بعدها آرتور جفرى در اين اثر خود به همراه مقدمه ابنعطيّۀ بر تفسير المُحرّر الوجيز به چاپ رسانيد: مقدّمتان فى علوم القرآن، تصحيحِ آرتور جفرى، قاهره، مكتبۀ الخانجى، ١٣٧۴ق/ ١۹۵۴م. (م)].
□ متقى هندى، علاءالدين على بن حسام، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، حيدرآباد، ١٣١٢ ـ ١٣١۴.
□ متلمّس، ديوان، تحقيقِ Vollers [ تصحيح و ترجمه به آلمانى از كارل فُلِرز، لايپزيك، ١۹٠٣؛ چاپ جديد: تحقيق حسن كامل الصيرافى، در مجلۀ معهد المخطوطات العربيۀ، قاهره، سال چهاردهم، ١۹٧٠م/ ١٣۹٠ق، ص ١ ـ ۵۵۹. (م)].
□ مخطوطِ Landberg ۴٠ = مِزّى.
□ مخطوطِ Landberg ٣۴٣= رسالهاى از سيوطى درباب دو سورۀ مخصوص أُبَىّ.
□ مخطوطِ Leiden ٢٧٣ Warner. ٢ Col. = نويرى.
□ مخطوطِ Petermann I ۵۵٣ = تفسيرى شيعى از قرآن.
□ مخطوطِ Petermann I ۵۵۵ = عبدالقاهر بغدادى، كتاب الناسخ والمنسوخ.
□ مخطوطِ Petermann II ١٧ = تفسير قرآن.
□ [مخطوطِ Sprenger ٣٧٦ = المقنع]
□ مخطوطِ Sprenger ۴٠٦ = تفسير على بن ابراهيم القمّى.
□ مخطوطِ Sprenger ۴٠٨ = ابنعطيۀ، تفسير.
□ مخطوطِ Sprenger ۴٣٦ = قرطبى.
□ مخطوطِ Wetzstein I ۹۴ = المبانى.
□ مِزّى، مخطوطِ Landberg ۴٠ [نُلْدكه و شوالى مشخصات ديگرى از اين اثر بهدست نمىدهند. احتمالاً مراد مؤلفان، كتابِ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال اثر جمالالدين يوسف بن عبدالرحمن المِزّى باشد. اما اين اثر در زمان تأليف تاريخ قرآن دستكم چاپ سنگى (دهلى، ١٣٠٨ق/ ١٨۹١م.) داشته است. بنابراين ممكن است كتاب ديگرِ مزّى، يعنى تحفۀ الاشراف بمعرفۀ الاطراف، مورد نظر ايشان باشد كه بعدها به تصحيحِ عبدالصمد شرفالدين، ١٣ جلد، بمبئى، ١۹٦۵ ـ ١۹٨٢ به چاپ رسيد. (م)].
□ مُسلِم، صحيح، در حاشيۀ شرح قسطلانى بر صحيح بخارى، ١٠ جلد، بولاق، ١٣٠٣.
□ مشكاۀ > تبريزى، محمد بن عبدالله.
□ المقنع، نسخۀ مخطوطِ Sprenger ٣٧٦ [مراد از اين كتاب، المقنع فى معرفۀ مرسوم مصاحف اهل الامصار، نوشتۀ ابوعمرو عثمان بن سعيد الدانى است كه در زمان تأليف تاريخ قرآن مخطوط بوده، اما اكنون دو چاپ مصحّح از آن با اين مشخصات در دست است: الف ـ المقنع فى معرفۀ مرسوم مصاحف اهل الامصار مع كتاب النقط، تصحيح محمد احمد دهمان، دمشق، ١٣۵٨ق. ب ـ المقنع فى رسم مصاحف الامصار مع كتاب النقط، تصحيحِ محمد صادق قمحاوى، قاهره، ١۹٧٨م. (م)].
□ الموطّأ > مالك بن انس.
□ نَوَوى، يحيى بن شرف، التهذيب، تحقيقِ Wüstenfeld [= تهذيب الاسماء و اللغات، بخش اول، تحقيقِ وُسْتِنْفِلْد، گوتينگن، ١٨۴٢ ـ ١٨۴٧م. چاپ جديد: تهذيب الاسماء و اللغات، قاهره، ادارۀ الطباعۀ المنيريۀ، بىتا. (م)].
□ نويرى، مخطوطِ .Leiden ٢٧٣ Warner. ٢ Col.
□ نيسابورى قمى، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، در حاشيۀ طبرى، تفسير، قاهره، ١٣٢١.
□ واقدى، محمد بن عُمر، كتاب المغازى، تحقيقِ A.v. Kremer ، كلكته، Bibl. Indica، ١٨۵٦. براى ترجمۀ گزيدهاى از كتاب به آلمانى< Wellhausen
□ وايل < .Weil, G[ustav]
□ ولهاوزن < .Wellhausen, Julius
□ هبۀالله بن سلامۀ، ابوالقاسم، كتاب الناسخ و المنسوخ، در حاشيۀ اسباب النزول واحدى، قاهره، ١٣١٦ق.
□ يعقوبى، ابنواضح احمد بن ابىيعقوب عباسى، تاريخ، تحقيقِ M. Th. Houtsma، دو جلد، لايدن، ١٨٨٣. نيز Wadih >Ibn.
Birt, Th. Kritik und Hermeneutik nebst Abriß des antiken Buchwesens, 1913.
Büttner, C.G. Suaheli ـ Schriftstücke in arabischer Schrift, Berlin, 1892.
Caetani, L[eone]. Annali dell’Islām, Milano, 1905 – 1912.
Caetani, L[eone]. Chronographia Islamica, Fasc. I.
Flügel, G[ustav]. Die grammatischen Schulen der Araber, 1862.
[Flügel, Gustav. (Hrsg.), Corani textus arabicus ad fidem librorum manuscriptorum et impressorum et ad praecipuorum interpretum lectiones et auctoritatem recensuit indicesque triginta sectionum et suratarum addidit Gustavus Flügel, Leipzig, 1834; zweite Auflage, 1842; dritte Auflage, 1858.]
Fraenkel, S[iegmund]. Aramäische Fremdwörter: de vocabulis in antiquis Arabum carminibus et in Corano peregrinis, Dissert. Lugdun. Bat., 1880.
Gardthausen, V. Griechische Paläographie, Iii (1911).
Geiger, [Abraham.] Wissenschaftl. Zeitschrift für jüdische Theologie, Bd. II.
[Geyer, Rudulf. "Gedichte und Fragmente des Aus ibn Hajar", gesammelt, herausgegeben und übersetzt von R. Geyer, in SBÖAW, philos.ـ hist. Cl. (Wien), Bd. 126, Abh. 13 (1892) S. 1-107.]
Goldziher, I[gnaz]. Deutsche Literaturzeitung, 1906.
Goldziher, I[gnaz]. Muhammedanische Studien, Bd. I, II
Grimme, H[Ubert]. Muhammed, I. Teil, Das Leben, Münster, 1892. II. Teil.
Einleitung in den Koran: System der koranischen Theologie, Münster, 1895.
Hirschfeld, H[artwig]. New Researches into the Composition and Exegesis of the Qoran, London, 1902.
Ibn Wādih (Ahmad b. abī Ja‘qūb alـAbbāsi), Historiae, ed. M. Th. Houtsma, 2 Bde., Leiden, 1883.
Jacob, G[eorge]. Studien in arabischen Dichtern, III, [Heft III, Das Leben der vorislamischen Beduinen, Berlin, 1895. Nachdruck, Hildesheim, 1967].
Journal Asiatique, Dec. 1843. > Kazem ـ Beg.
[Kazem ـ Beg, Mirza Alexander. » Observations sur le "Chapitre inconnu du Coran", publié et traduit par M. Garcin de Tassy.« Journal Asiatique 4e sér., 2 (1843) pp. 373 – 429.
[Kosegarten, Johann Gottfried, The Hudsailian poems, contained in the manuscripts of Leiden, edited in Arabic and translated with annotations by J.G. Kosegarten. Vol. 1, containing the first part of the Arabic text, London, 1854; reprint, Hildesheim, 1984.]
Lammens, H[enry]. Fātima et les filles des Mahomet, notes critiques pour l’étude de la Sīra, Rom, 1912.
Notices et Extraits > de Sacy, S.
Muir, [Sir] W[illiam]. The Life of Mahomet, 4 Bde., London, 1857 - 61; 2. Aufl., London, 1876; 3. Aufl., 1894. Auszug in 1 Band von T.H. Wier, Edinburgh, 1912.
Nöldeke, Th[eodor]. Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft, 1910.
Ruete, Emily. Memoire einer arabischen Prinzessin, 4. A., Berlin, 1886.
de Sacy, [Antoine Isaac] S[ilvestre]. Notices et Extraits des manuscrits de la Bibliothéque Impériale, VII (1810), IX (1813).
Sprenger, A[loys]. Das Leben und Lehre des Mohammad, Berlin, 1869.
Sprenger, A[loys]. Life of Mohammad, Allahabad, 1851.
Strack, H. L. Einleitung in den Talmud, 4. Aufl. 1908.
Vollers, [Karl.] Volkssprache und Schriftsprache im alten Arabien, Strasburg, 1906.
Wellhausen, Julius. Muhammed in Medina, Berlin, 1882.
Wellhausen, Julius. Prolegomena zur öltesten Geschichte des Islam, 1899.
Wellhausen, Julius. Reste arabischen Heidentum, 1. Aufl. 1887; 2. Aufl. 1897.
Wellhausen, Julius. Prolegomena zur Geschichte Israels, 2. Ausg.
Wellhausen, Julius. Skizzen und Vorarbeiten, Heft IV, Berlin, 1889.
Weil, G[ustav]. Geschichte der Chalifen, 3 Bd., Mannheim, 1846 – 1851.
Weil, G[ustav (übers.)]. Das Leben Muhammeds, Stuttgart, 1864.