جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

ویژه‌ی افغانستان

با همکاری: ولی پرخاش احمدی

ویژه‌ی افغانستان

(سخنی در آغاز)

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


مقالات ویژه‌ی افغانستان که در قسمت پيوست‌ها ارائه می‌شود، آگاهی از ديدگاه‌های مختلف دربارۀ این کشور است. مسئوليت این ديدگاه‌ها به‌عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاه‌ها در دانشنامه به منزله تایید یا رد نظرات ارائه شده در آن‌ها نیست.


[] سخنی در آغاز


    این روح مجروح قبیله ماست از قتل عام هولناک قرن‌ها جسته،
    آزرده و خسته،
    دیری ست در این کنج حسرت مأمنی جسته.
    گاهی که بیند زخمه‌یی دمساز و باشد پنجه‌یی همدرد
    خواند رثای عهد و آیین عزیزش را
    غمگین و آهسته.

(مهدی اخوان ثالث)

آیا زمان آن فرا نرسیده است که شماره‌یی از ایران‌نامه را که ویژه فرهنگ و جامعه در افغانستان است، با ذکر مکرّر این که ایران و افغانستان «پاره‌های یک پیکرند» و از روزگاری دیرین بدینسو زیست باهمی داشته‌اند، نیاغازیم؟

آیا زمان آن فرا نرسیده است که، باری دیگر، بر اصل اشتراک زبانی میان دو کشور- که چون روز روشن است- انگشت نگذاریم، و بلبل‌وار زمزمه سر ندهیم که «پرنیان و پرند» را شناسه یگانه‌یی بیش نیست و با بازگویی این اصل آشکار، نپنداریم که پرده از راز عظیمی برداشته‌ایم؟

آیا زمان آن فرا نرسیده است که بپذیریم که ذهن و زبان ما میراث خواران فرادادهای فرهنگ فارسی دری - که اکنون در واحدهای سیاسی مجزّا، در کنار هم، ولی دریغا که دور از هم، بسر می‌بریم - از دیرباز در پس دیواره‌هایی از ناباوری، ناسازگاری، و بی‌پروایی اسیر بوده است؟

ما امروزیان چه بسیار از «یگانگی فرهنگی» داد سخن می‌دهیم و از «روابط کهن» و «همسایگی تاریخی» میان گویندگان زبان فارسی، و آنانی که در دامان فرهنگ فارسی دری پرورده شده‌اند، یاد می‌ورزیم. چه بسیار مرزهایی را که میان ما حایل شده‌اند، و ما را از همدیگر دور نگهداشته‌اند، می‌نکوهیم. چه پیگیرانه خود را پیام آوران «وصل کردن» می‌خوانیم و در وازنش و تردید «فصل کردن» می‌کوشیم. و چه بسیار بدین باور نیکو و بستوه دل خوش می‌داریم که روزی، در میقات فروغناک فرهنگ، فراتر از چندی و چونی مرزهای سیاسی روزگار، همدلانه و همرایانه، با «سخن گفتن دری» در پی آن باشیم که «دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم.»

* * *

نگاهی به‌دستگاه آفرینش ادبی در فرهنگ فارسی دری به‌روشنی می‌رساند که این دستگاه همواره پیوندی ژرف و بنیادین با لایه‌ها و مرکز‌های گوناگون اقتدار سیاسی داشته است. کانون این اقتدار و دایره توانمندی و اثر گذاری آن هیچگاه ثابت و پایدار و ایستا نبوده است. چه بسیار سلسله‌ها و دودمان‌هایی که گاه در تخالف و تضاد، و گاه در همسویی و همزیستی، درست همزمان و همروزگار با همدیگر، در فراسوی آمودریا، در خراسان و سیستان. در فارس و طبرستان، و یا در شمال هندوستان بنیان‌گذارده شده‌اند و رشد ورزیده‌اند. در برهه‌هایی از زمان، دربارهای سلاطین و پادشاهان مراکز شکوهمندی بوده‌اند برای پیدایش و پرورش حرکت‌های پویای ادبی، و جایگاهی بوده‌اند فراخور برای رهایش و نوازش سخنوران و سخن‌پردازان و سخن‌آگاهان. آن چه نباید از نظر دور داشت این است که این بزرگان خود را وابسته و مربوط به‌ناحیت خاصی با مرزبندی‌های از پیش پرداخته نمی‌پنداشتند. بی‌گمان سخنورانی بوده‌اند که دلبستگی ویژه‌یی به‌زادگاه یا پرورشگاه خویش داشته‌اند، ولی هیچ‌گاه خود را در دام خیالواره انتزاعی هویت جمعی نمی‌افکندند و منحصر به‌مرزهای کم و بیش شناخته شده سیاسی نمی‌نگریستند و نمی‌توانستند بنگرند.

با این وصف، از این امر نمی‌توان چشم پوشید که ما امروزیان که در واحدهای چندگانه سیاسی امروزین، هوای فرهنگ فارسی دری را نفس می‌کشیم، با آن که بارها از همگونی و همسانی فرهنگی یاد می‌ورزیم، خواسته یا ناخواسته، در گیر آن بوده‌ایم که این فرهنگ غنامند و فرایند پرشاخ و برگ فراوری ادبی درآن را در گونه‌ها و شکل‌های پذیرفته هویت سیاسی امروزین قالب ریزیم، و حتی بکوشیم تا تافته نوبافته‌یی را بر تمامت بلندای ادب دیرین نیز بپوشانیم. از این‌رو، گاهی تراشیدن گونه‌یی هویت آرمانی - که همواره «خود» را در برابر «دیگری» توجیه و تعریف می‌کند - و چه‌بسا که از ادعای برتری‌جویی و برتری‌خواهی نیز بار می‌گیرد، برنگرش‌مان چیره می‌گردد. مگر نه چنین است که گوهرتولید فرهنگی و ادبی امروز فارسی دری، به‌گونه‌یی فراگیر، در گرو بینشی بوده است که انگاره پر هیبت «ملت-دولت» (یا رساتر از آن، «دولت - ملت») در رگه‌های آن جریانی مستدام و مستمر داشته است؟

پیوند تنگاتنگ و سخت در همبافته آفرینش ادبی با خیالوارگی مفهوم «ملت» و سازه‌های پیوست آن محصول روزگار بسیار پسینی است. برداشت برازنده یی از این پیوند، در زمینه دانش‌های اجتماعی و پژوهش‌های فرهنگی، در کنار نبشته‌هایی از دیگران، در اثر راهگشای اندرسن (Benedict Anderson) با عنوان Imagined Communities [جوامع تخیلی]، دردوسالودودهه پیشتر ازامروز ارایه گردیده است. درک و دریافت این پیوند جز با دقت همه جانبه و فراگیر در انگاره «ملت» و چیرگی پدیده «ملت- دولت» امروزین و ساختارهای نیرومند آن در بافت تاریخی «آگاهی ملی» امکان پذیر نخواهد بود. از رهگذرهایی چند، در حوزه فرهنگی امروزین زبان فارسی، توجه جدی به‌انگاره «ملت » و «هویت جمعی-ملی» در تبارشناسی تاریخ ادبی و داد و ستد آن با رویه‌های اقتدار سیاسی از ارزشمندی بسیار برخوردار تواند بود. باید بی درنگ افزود که منظور از خیالوارگی ملی، که بدان اشاره رفت، مصنوع بودن و ساختگی بودن ملت‌هایی نیست که امروزه از آبشخور فرهنگ فارسی سیراب می‌شوند. منظور، اما، رابطه فزاینده این خیالواره زایشگر و فریبنده با کارکردهای آفرینشی و تخلیقی است که بر سرشت شکننده و دگرگونی پذیر پدیده «ملت» پرده یی از ابهام و ایهام می‌کشد، و با پردازشی آفریدگرانه و بن مایه یی خلاق، آن را نهادی می‌نمایاند ازلی و ابدی و فارغ از سنجش تاریخی و دگرگشت جامعه شناختی.

«ملت»‌ها، اما، همان قدر با یادآوری از خاطره‌ها و انگاره‌ها و ذهن باوری‌هایی از گذشته و پیشینه فرهنگی خود (که در بازتافتن هویت امروزین شان اثر می‌گذارد). بار می‌پذیرند و در تعریف ماندگاری خود از آن فیض می‌برند که در فراموش کردن جلوه‌های دیگری از آن؛ همان قدر با پرده گشایی از راز و رمز نهفته درآن هویت کنونی خود را تفسیر و توجیه می‌کنند، که از پرده پوشی و پیچیدگی و استتار آن. در پهنای فرهنگ فارسی دری نیز، آنگاه که گذشته ادبی گزاره یی می‌گردد برای تراشیدن و بنیاد نهادن هویتی امروزین، پردازه‌های گرانسنگ ادبیات، فراتر از سنجشگری «سرشت» ادبی خود، توشه راه کسانی می‌گردد که با آن که دم از فرهنگ فراگیر و «فراملتی» فارسی دری می‌زنند، در خوانش و گزینش گذشته ادبی به‌گونه ژرفی«ملّی» و «بسته» می‌اندیشند.

از همین روست که تا آن گاه که درگیر آفرینش هویت جمعی ملی در پرتو پدیدآیی و تحول و تطور «ملت-دولت» هستیم، دیدگاه‌های مان ازگذشته تاریخی فرهنگ فارسی دری یکرویه و یکسویه خواهد ماند و درک مان از آنانی که با ما «اشتراک فرهنگی» دارند، از روزنه تنگ برداشت‌ها و تأمل‌های کنونی و سخت امروزینه انجام خواهد پذیرفت. تا آن گاه که بتوانیم چهارچوب این روزنه را باژگون سازیم و دیدگاه‌های چیره بر اندیشه خود را در رابطه با جغرافیا و تاریخ درازدامن فرهنگ خویش از پرویزن نقد و بازنگری بگذرانیم، ناگزیر خواهیم بود تا مرزهای سیاسی که افتراق میان «من» و «ما» را رنگی از حقانیت می‌زنند، پذیرا شویم. بی گمان، درموقعیتی یک چنین، سخن گفتن از باز پیوستن پاره‌های مجزای همزبان و هم‌فرهنگ، با آن که سخت خجسته می‌نماید، جز آن که یادآور گذشته‌یی آرمانی و حسرتبار باشد، راه به‌جایی نخواهد برد.

اکنون که پدیده «ملت - دولت»، خواسته یا ناخواسته، حتی در چشم‌انداز آنانی که دم از یگانگی فرهنگی می‌زنند، امری پذیرفته شده است، و کمتر کسی را سراغ داریم که خود را فارغ از مرزهای متداول آن بخواند و بشناسد و بشناساند، زمان آن فرا رسیده است که به‌جای آن‌که همه فارسی‌زبانان را زیر چتر واحد سیاسی-ملی فراخوانیم، با اندیشه فراخ هر واحد سیاسی را که میراث‌خوار فرهنگ فارسی شناخته می‌شود و مردمان آن دل در گرو این فرهنگ دارند، چونان بخشی هم‌سنگ و هم‌تراز (و نه کهتر و نه مهتر از دیگر واحدهای همزبان) بشماریم، و فرهنگ برازنده فارسی دری را در ساختن و پرداختن و تراشیدن هویت آن همان قدر سازنده بنگریم که در پایه‌ریزی هویت خود کارساز می‌خوانیم. و، باری، اگر هویت دیگر، یا دیگران، را پدیده‌یی پسین می‌پنداریم، نباید و نشاید که هویت خود را یکسره اصیل و همواره ماندگار قلمداد ورزیم.

از دیدگاهی یک چنین است که در شماره‌یی از ایران‌نامه که اکنون در دست خواننده است. آگاهانه برآن بوده‌ایم که به‌پژوهش‌هایی توجه ورزیم که دقیقاً به‌جامعه و فرهنگ افغانستان (به ویژه دوران معاصر) می‌پردازند. از همین روی، نه از «اشتراک فرهنگی و زبانی» سخن به‌میان آورده‌ایم و نه درگیر ستیز خیالی «خود» و «دیگری» شده‌ایم. نه در پی آن بوده‌ایم تا پهنای فرهنگ فارسی را به‌مرزهای خودی محدود سازیم و نه خواسته‌ایم تا برای آن مرکزی تراشیم و حاشیه‌هایی فرض ورزیم. تلاش ما بیشتر آن بوده است تا خواننده را با پاره‌یی از آنچه نویسندگان امروز افغانستان در زمینه‌های فرهنگ‌شناسی و جامعه‌پژوهی نبشته‌اند. آشنا سازیم و افزون بر تحلیل و تفسیر رویدادهای کنونی در آن دیار، روند تطور انگاره‌هایی را دریابیم که خلاقیت ادبی و فرهنگی قلمزنان آن را رقم زده‌اند و گشایش‌گر مسیرهای کمتر کوبیده شده در این عرصه‌ها گشته‌اند. در روزگاری که (به گفته واصف باختری):

تا باغ را تهاجم رگبار فتح کرد

با صد هزار دیده خود آسمان ندید

یک برگ، یک شکوفه که زخم تبر نداشت...

در روزگار تلخی که دست‌هایی آلوده گلوگاه دانش و پژوهش را در سرپنجه‌های مخوف خود می‌فشارد و از بالش و پالایش فرهنگیان جلو می‌گیرد، قلمزنان معاصر افغانستان با پیگیری تمام کوشیده‌اند تا زمینه باز شگفتن نخل ادبیات و هنر را در سرزمین خویش بجویند و دریچه‌یی - حتی اگر کوچک - به‌سوی روشنایی و نور بگشایند.

ایران‌نامه را سپاسگزاریم که زمینه نشر این شماره ویژه را فراهم آورد. همزمان با گردآوری مقالات این شماره، فرزانه سترگ و منتقد و متفکر فرهیخته، شاهرخ مسکوب، که سال‌هایی بسیار از دبیران پیوسته ایران‌نامه بود، رخت از جهان بربست و به‌کاروان رفتگان پیوست. درگذشت آن بزرگمرد فرهنگیان و فرهنگ‌پژوهان را نه فقط در ایران که در افغانستان نیز در سوگ نشاند او هرچند به‌نسل کهن‌تری از روشنفکران ایرانی متعلق بود، همواره تازه می‌اندیشید و بکر می‌نوشت. مسکوب در زمینه‌های گوناگون اندیشه و ادب قلم می‌زد و هر آن چه می‌نوشت، سرشار از بینش، دقت، و موشکافی بود. گزارش‌های درخشان وی از شاهنامه فرزانه طوس، همراه با خوانش جدیدی از غزل‌های خواجه شیراز، پژوهش‌های همه‌جانبه در زمینه نثر کهن و نقش عرفان و دیوان در آن، و دیدگاه‌های سنّت‌شکنانه در دریافت جهان‌بینی سخنورانی چند که در دهه‌های آغازین سده روان مطرح بودند، همه بازگوی اندیشه زایا و پویای مسکوب است. روان آن بزرگمرد را شاد می‌طلبیم.[۱]

ولی پرخاش احمدی


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: این سری مقالات زیر عنوان «ویژه افغانستان»، با همکاری ولی پرخاش احمدی، در ایران‌نامه، سال بیست و دوّم، شماره‌های ۱-۲، بهار و تابستان ۱۳۸۴ به‌چاپ رسیده و توسط مهدیزاده کابلی برای دانش‌نامه‌ی آريانا ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- حبيبی، فرنگيس، يادداشت‌های کابل ایران‌نامه (ویژه‌ی افغانستان)، سال بیست و دوم، شماره‌های ۱-۲



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ایران‌نامه، ویژه‌ی افغانستان شماره‌های ۱-۲، سال بیست و دوم، بهار و تابستان ۱۳۸۴