فهرست مندرجاتتاریخ اسلام
زندگانی فاطمه زهرا
- گزارشى در باب موضوع كتاب
- آن حادثهها چيست؟
- صحراى عربستان
- خديجه
- ...
- ...
- ...
- ...
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[قبل] [بعد]
آنچه در زیر میخوانید، آگاهی از ديدگاههای دانشمندان عالم تشیع دربارۀ مدخل «فاطمه زهرا» است. مسئوليت این ديدگاهها بهعهده نويسندۀ آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه بهمنزله تأیید یا رد نظرات ارائه شده در این مقاله نیست.
[↑] گزارشى در باب موضوع كتاب
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحقَّ»[۱].
موضوع اين كتاب گزارشى از زندگانی دختر پيغمبر است. بزرگترين بانوى اسلام فاطمه يا فاطمهى زهرا. ولی خواننده خواهد ديد، آنچه در اين مجموعه فراهم آمده تنها سرگذشت زندگى شخصى نيست، رويدادهایى است آموزنده و عبرتآميز - هر چند گزارش زندگى شخصيتهاى بزرگ و برجستهى تاريخ خود درسى آموزنده است. آنچه در اين صفحات مىخوانيد تحليلى از چند حادثهى شگفت است كه قرنها پيش از زمان ما رخ داده است، اما اگر قهرمانان اين حادثهها را از حادثهها جدا كنيم، خواهيم ديد آن حادثهها در طول تاريخ حتى در زمان ما نيز، در گوشهاى از جهان رخ داده است و میدهد. اگر زمان و مكان رويدادهايی كه درباره آن سخن میگویيم، با ما فاصلهى بسيار دارد، آثارى كه از آنها بهجاى مانده نه تنها ديرينگى نگرفته، بلكه تازگى خود را همچنان نگاه داشته است. و شما پس از خواندن اين كتاب خواهيد ديد آنچه مىگويم گزاف يا اغراق نيست.
[↑] آن حادثهها چيست؟
دو جنبش متضاد كه پس از مرگ پيغمبر اسلام در مدينه - مركز استقرار و نشر دين اسلام - پديد گرديد:
۱- جنبشى كه مىكوشيد روش پيغمبر اسلام(ص) را در ادارهى حوزه اسلامى دنبال كند، و به تعبير ديگر مىخواست نگاهبان سنت رسول خدا باشد.
٢- حركت ديگرى كه بهگمان و يا بهاجتهاد خويش، به تناسب پيشرفت زمان، تجديدنظر در نظام سياسى و احياناً بعضى نظام حقوقى دين را ضرورى مىدانست، و معتقد بود سنتگرايان واقعيت را چنانكه بايد درك نمىكنند، و اين دگرگونی متناسب با خواستههاى عصر، و بهسود مسلمانان و موجب تقويت قدرت مركزى و حفظ وحدت اسلام است. و اگر بخواهيم همين معنی را در قالب عبارتى روشنتر بريزيم بايد گفت:
حركتی بود كه مىخواست مسير حكومت در راههاى ترسيم شدهى عصر پيغمبر باشد و حركتی كه استقرار نظام سياسى تازه را - هر چند با سنت رایج مطابقت ننمايد - ضرورى مىدانست. امروز هم كه نزديك چهارده قرن از آن حادثه مىگذرد، هر دو جنبش طرفدارانی از مسلمان و جز مسلمان، شرقى يا غربی دارد.
فاطمه(ع) و شوهرش و خاندان پيغمبر و تنی چند از ياران آنان، پيشروان حركت نخستين بودند و گروهى (بيشتر مهاجران و كمتر انصار) رهبران حركت ديگر.
چنانكه در ضمن اين گزارش خواهيم ديد، رويدادهاى پى در پى دختر پيغمبر اسلام را ناچار ساخت كه خود پيشرو سنتگرايان گردد. او با سخنرانی، اندرز، اعتراض، ناخشنودى نمودن و سرزنش، سنتشكنان و يا تجددطلبان را از عاقبت نامطلوب روشى كه پيش گرفتند آگاه ساخت. بر خلاف آنچه بعض نويسندگان نوشتهاند، و ظاهر بعض روايات هم شايد آن را تأييد كند، آنچه در آن روزها گفتند و كردند جنبهى شخصى ندارد. نه آنروز و نه اين زمان تنها سخن بر سر آن نبوده و نيست كه: شخصيتی كه سال سىوپنجم هجرى زمامدار مسلمانان شد بايد سال يازدهم بهخلافت رسيده باشد. يا فلان مزرعه را چرا گرفتند؟ و چه مبلغ درآمد داشته؟ يا اگر درآمد آن را از صاحب آن بازداشتهاند، غرامت آن چيست؟. يا او از چه راه مىتواند نان خورش فرزندان خود را آماده كند؟ دقت در اسناد دست اول، و سخنان على و فاطمه و فرزندانش(ع) و مطالعهى روشى كه در زندگانى پيش گرفتند، روشن مىسازد كه اين خاندان بدانچه نمىانديشيدهاند مهترى يا مالدارى بوده است.
گفتگو و كشمكش از اينجا پديد شد، كه اگر امروز نظامى عادلانه و اصلى تثبيت شده و بهسود دستهاى خاص تغيير يافت، چه كسى تضمين مىكند كه فردا و پس فردا اصلهاى ديگرى دگرگون نشود؟ و بهدنبال آن مشكلى از پس مشكلى پديد نگردد؟ تا آنجا كه نظام اصلى يكباره درهم بريزد و مقررات آن اصالت خويش را از دست بدهد.
هنوز بيش از ربع قرن بر فرياد اعتراض نمىرفت كه نسل آنروز اين حقيقت را دريافت و عاقبت ناميمون سنتشكنی را بهچشم خود ديد، اما ديگر كار از كار گذشته بود و بيش از نيم قرن نگذشت كه بهيك باره هم نظام سياسى و هم قوانين مدنی و حقوقى كه با چنان تلاش و كوشش و مجاهدت و قربانى دادن فراوان پىريزى شده بود بههم خورد. روش حكومت الهى بهسيرت دورهى جاهلى باز گرديد. و زمامدارى خاص خاندانى گرديد كه پيش از اسلام نيز بر عرب مهترى مالی و احياناً سرورى سياسى داشتند.
كتاب حاضر وظيفه ندارد اين دو حركت را تحليل كند، و دربارهى رفتار سران دو نهضت بهداورى برخيزد، يا دربارهى آن دسته از مسلمانان كه در چنان دورهى پرآشوب مىزيستند قضاوت نمايد. اكنون قرنهاست از آن حادثه میگذرد. صدها كتاب و دهها مقاله و هزارها سخنرانی بر سر حق بودن يكى از دو جريان و باطل بودن ديگرى نوشته و القا شده است، اما چون يكى از دو دسته نمىخواهد تسليم منطق ديگرى شود، بحث و جدال همچنان تازگى خود را نگاه داشته است. اگر چنين بحثها بهنتيجه میرسيد، و يا اگر نتيجه آن از روى انصاف پذيرفته مىشد، بايد در همان روزهاى نخست پايان يابد.
چرا آن درگيرى و درگيرىهاى همانند آن نبايد به نهايت برسد؟ خود بحثى است.
متأسفانه من نه آن تسامح و يا روشنبينی عرفانی را دارم كه بگويم: چنين تضادها سطحى و صورى است و سنت جارى الهى بهخاطر بقاى جهان آن را خواسته است:
چونكه مقتضى بد دوام آن روش | مـىدهـدشـــان از دلايـل پـرورش | |
تا نگـردد ملـزم از اشـكال خـصـم | تـا بـود محجـوب از اقبـال خـصــم | |
تا كه اين هفتـاد و دو ملـت مُدام | در جهان ماند الی يوم القيـام[٢] |
و سرانجام كنگرهها از منجنيق بيرون خواهد رفت و حركتها بيك نقطه خواهد رسيد، و سنتگرا و سنتشكن هر دو در كنار هم و در جوار آمرزش حق تعالی خواهند زيست، نه چنين صلاحيتی را در خود مىبينم و نه وظيفهاى كه بر گردن گرفتهام اين رخصت را بهمن خواهد
در چنين شرايط چه بايد كرد؟ نويسنده اين صفحات كوشيده است تا حد ممكن گزارش خود را بر اساس سندهاى دست اول و يا نزديك بهدست اول تنظيم كند، چه در اين سندها احتمال دستخوردگى كمتر است[٣] و نيز تا آنجا كه توانسته است گزارشها را با قرينههاى خارجى تطبيق كرده و بالاخره از ميان گفتههاى گوناگون آن را پذيرفته است كه همه و يا اكثريت در قبول آنهم داستاناند و يا بهگونهاى آن را تأييد مىكنند.
با اينهمه نمىگويم آنچه نوشتهام حقيقتی است كه در خارج رخ داده است، چه آن حقيقت را جز خداى تعالی ديگرى نمىداند.
[↑] صحراى عربستان
«مَنْ عالَ جاريَتَيْنِ حَتَّى تُدْرِكا دَخَلْتُ اَنَا وَ هُوَ الْجَنَّةَ كَهاتَينِ»[۴].
خوانندهى عزيز كه هماكنون سرگرم خواندن اين گزارش هستی، آيا تاريخ يا جغرافياى عربستان را خواندهاى؟ مقصودم از عربستان تنها شهر مكه و مدينه و آبادانیهاى كرانه درياى سرخ نيست. عربستان خوشبخت (يمن) را نيز نمیگويم. مقصودم آن قسمت از سرزمين گستردهاى است كه از يك سو ميان وادى حَضْرَمَوْت و صحراى نَفُود و از سوى ديگر محدود به بيابانهاى دَهْناء و وادى دَواسِر است. سرزمينهایى كه بيشترين مقدار دو ميليون و ششصد هزار كيلومتر اين شبه جزيره را تشكيل مىدهد و پس از گذشت قرنها تقريباً همچنان دست نخورده مانده است.
آنجا سرزمينی است شگفت و شگفتیآفرين. بيابانهاى خشك بريده از جهان آبادان، خالی از سكنه، دهشتناك از يكسو و رشته كوههاى سوخته از تابش مداوم آفتاب و يادگارهاى آتش فشانهاى روزگاران ديرين، از سوى ديگر، تركيبی عجيب و در عين حال جالب را پديد آورده است.
در فصل تابستان هيچ انسان و يا جاندار عادى نمیتواند براى مدتى دراز در اين دوزخ گداخته بهسر برد، و اگر جهانگردى ماجراجو در فصل زمستان يا آغاز بهار قدم در آن سرزمين بگذارد و پس از بريدن فرسنگها راه به نقطهاى برسد كه دوش يا پرندوش بارانی در آن باريده و ماندهى آن در گودالی فراهم گشته، ممكن است در كنار آن گودال خانوادهاى را با يك دو شتر بهبيند. آنان نمونهى انسان اين بياباناند. سختترين جانداران برابر دشوارى و مخصوصاً بیآبی. انسان اين صحرا خشكيده و لاغر، سياه چرده، خشن و پرتوان است كه او را بَدَوى و در تداول بَدو لقب دادهاند و حيوان آن، باركش سرسختتر از انسان كه شتر نام دارد.
تنها اين دو جاندارند كه مىتوانند در صحنهى پرتلاش و پيكار صحرا پيروز گردند. رستنی آنهم خارهاى درختچه مانندى است كه شب هنگام باد در سرشاخههاى آن مىپيچد و بانگى ترسآور پديد مىآورد. بياباننشينان زير درخت را نشيمنگاه غول و آن بانگ را آواز بچهى غولان پنداشتهاند بدينجهت آن خار را (اُمُّ غِيلان) ناميدهاند كه به تخفيف مُغَيْلان شده است. درخت آن (در واحهها) و كنارهى آبها خرماست كه در بين رستنیها مظهر مقاومت برابر بیآبی است. پايدارى انسانهاى سختكوش در چنان شرايط دشوار، نشانهى كوشش پىگير آنان برابر مانعهاى طبيعى مىباشد: كوشيدن براى زنده ماندن، و ناچار از بهدست آوردن آن چيز كه مايهى زندگى انسان و حيوان است «آب».
بَدو هر روز يا هر چند روز بايد كولهبار مختصر خود را كه جز چند گلوله پيهِ مخلوط با پشمِ شتر، و يا چند دانه خرماى خشك در آن نيست، بر پشتِ ريش آن جانور بردبار بگذارد، زن و احياناً فرزند خردسالش را بر بالاى كولهبار بهنشاند، تودههاى شن داغ را در هم بكوبد، از دشتها و صخرههاى آفتاب خورده بگذرد، و به گودالی برسد كه آبی در آن ذخيره شده است.
چه آبی؟ تيره، بدبو، پر از كرم و ديگر خزندگان كه زودتر از وى خود را بدانجا رساندهاند. مسافر خسته از ديدن اين تنها مايهى زندگانى شاد مىشود، كولهبار را از پشت شتر برمىدارد، اما افسوس كه شادمانی او دوامى نمیيابد، چه در اين وقت است كه سر و كلهى مزاحمى نمودار مىگردد، موجود سيهبختی چون او، انسانی تيرهروز كه پاشنههاى تركخورده و پيشانی چروكيده و سوختهاش نشان مىدهد او هم در تكاپوى بهدست آوردن همان چيزى است كه مسافر پيشين ما خود را بدان رسانده، آب.
صحرا، اين تنها آموزگار بیرحم، در طول قرنها به فرزندان خود يك درس بيشتر نداده است: بكش تا زنده بمانی! درگيرى آغاز مىشود، ديرى نمىگذرد كه زمين از خون انسانی بدبخت رنگين مىگردد، انسانی كه بهحكم غريزه مىخواسته است زنده بماند، اما حريف نيرومندتر از او بر وى پيروز گشته است. هنوز كام تشنه او و باركش خستهى وى و يك يا دو موجود بینواتر كه خود را بدو بستهاند، از اين مايع تر نشده كه دشمن نيرومندترى بیرحمانه دندان خود را مىنمايد، و بر سر گرفتن آنچه زندگى او و شتر و زن و فرزندانش بدان بسته است، با وى بستيز برمىخيزد. افسوس كه اين حريف بسيار نيرومندتر از حريفى است كه هماكنون از كشتن او فارغ گشته است. حريفى كه هرگز نمىتوان بر او پيروز شد. بهچشم خود مىبيند داغ آب پایين و پایينتر مىرود و بهجاى آب، بخار متراكم بههوا بلند مىشود تا آنكه ديگر جز اندكى لجن و چند كرم نيمه جان در ته گودال باقى نمىماند. بله! آفتاب كار خود را كرده است. بايد از اينجا بهجاى ديگر برويم...
بايستيد! براه بيفتيد! سرودى است كه بدو در سراسر زندگى پرمشقت خود بر زبان دارد. هر بامداد بهجایى و هر شب در راهى.
در اين گيرودار و باربندى و بارافكنی، ناگهان آواز خفيفى بهگوش او مىرسد. اين چه آوازى است؟ ناله كودكى كه هماكنون ديده بدان زندگانی پر ملامت باز كرده است.
زن او از رنج زادن فارغ شده و انسانی مادينه بدين جمع بینوا افزوده است. چه بدبختی بزرگى! هميشه از اين پيش آمد نگران بود!
نوزادى مادينه! دختر! اين مايهى بدبختی و سرشكستگى! اين فرزند بهچه كارم مىخورد؟.
چرا زنم فرزندى نرينه نزایيد؟ اگر پسر بود نعمتى بود! در كودكى شتر را نگاهبانى میكرد و در بزرگى در كنارم با دشمنان مىجنگيد! اما دختر موجودى دست و پاگير است بدتر از آن، مايهى شرمسارى و ننگ! چرا؟ چون فراموش نكرده است كه چندى پيش با فلان دسته درگيرى داشت. دختر آنان را باسيرى گرفت و براى هميشه داغ ننگ را بر پيشانی پدر و مادر و قبيلهى او چسباند. از كجا كه روزى چنين بلایى بر سر خودم نيايد؟
نه! تا دير نشده بايد چارهاى انديشيد، و علاج واقعه را پيش از وقوع كرد. اين دختر نبايد زنده بماند. مبادا موجب شرمسارى گردد، بايد او را در دل خاك نهفت.[۵].
تنها ترس از مستمندى و درماندگى و يا بيم ننگ و سرزنش خويشان نبود كه او را به كارى چنين زشت وا مىداشت، گاهى هم باورهاى خرافی و اعتقادات بیدليل موجب دختركشى مىشد، چنانكه اگر دخترى كبود چشم، يا سياهپوست نصيب وى مىگرديد، آن را بفال بد مىگرفت. گروهى از اديبان و تاريخنويسان عرب در قرن حاضر مىخواهند اين كار زشت را بهحساب عاطفه و علاقه بگذارند. اينان مىگويند چون پدر محبتی شديد بدين دسته از فرزندان داشت، دختران را بهخاك مىسپرد تا بهكرامت آنان لطمهاى نرسد[٦] اين توجيهى بیاساس است. ما مىبينيم قرآن اين مردم را سرزنش مىكند كه چرا اين موجود بیگناه را بهخاطر ترس از تنگدستی مىكشيد[٧].
و در جاى ديگر مىگويد: «آنروز كه دربارهى آن كودك در خاك نهفته پرسش شود، بهچه جرمى كشته شده است؟»[٨] بارى موجب اين كار زشت هر چه بوده است از زشتی كار نمىكاهد. آن مردم در سرزمينی آنچنان، رسمى اين چنين داشتند و با يكديگر رفتارى زشتتر و ناهنجارتر از آن و اين.
اين حال بياباننشين پيش از ظهور اسلام بوده است، اما شهرنشينهاى شبه جزيره هم در گرفتارى دست كمى از بيابانيان نداشتهاند، نهايت اينكه درگيرى آنان از نوع ديگرى بوده است. دستههايی بزرگ از مردم بينوا بكوشند تا تنیچند از دسترنج آنان روزگار را بهخوشى و تنآسانی بگذرانند. رقم دارایى آنان هر روز افزايش يابد، و كمر اينان زير فشار بارهاى سنگين خميدهتر گردد. پيداست كه سرزمينی با چنين موقعيت جغرافيایى و ساكنانی از اين جنس مردم، در ديدهى نژادشناسان و دانشمندان علمالاجتماع چه ارزشى خواهد داشت! اگر در آغاز سدهى هفتم ميلادى معجزهى تاريخ پديد نمىگشت، و در آن بيابان تاريك، ناگهان چشمهاى از نور شكافته نمىگرديد، بیگمان امروز كمتر كسى بدان مىانديشيد كه صحرایى بهنام عربستان وجود دارد، تا چه رسد بدانكه بداند اين صحرا در منتهىاليه جنوب غربی آسيا و موقعيت تاريخى و جغرافيایى آن چنين و چنانست. مگر جهانگردانی حادثهجو كه بتوانند از رشته كوههاى شبه جزيرهى سينا سرازير شوند و خشكزارهاى نجد و درههاى تهامه را بهپيمايند و خود را به بيابان پهناور نفوذ و يا الربع - الخالی برسانند و بر اثر حادثهاى براى هميشه زير تودههاى شن بهخواب ابدى فرو روند، و يا از دهها تن يكى جان سالم بدر برد و ديگران را از آنچه ديده خبر دهد.
اما سرنوشت چيز ديگرى مىخواست. از اين سرزمين بايد طنينی برخيزد، نخست از شهركى در كنار درياى سرخ و سپس واحهاى در پانصد كيلومترى اين شهر و در شرق اين دريا، آنگاه اين طنين سراسر شبه جزيرهى عربستان را پر كند، و به ايران، مصر و بالاخره قاره آسيا و افريقا و سرانجام همهى جهان برسد: بيابانگرد تيرهروز! آنچه از صحرا آموختهاى درست نيست! صحرا آموزگارى بدآموز است، تو بايد از خدا درس بگيرى! شعار تو آن نيست كه بدان خو گرفتهاى! تو را براى كشتن نيافريدهاند. تو خليفهى خدایى و خدا نور، محبت، زندگى، لطيف و رحمت است... تو براى ديگرى زندهاى و همه با يكديگر براى خدایيد!
آن درس ديگر را هم كه سينه به سينه، و يا به تقليد از رفتار پدرانت آموختهاى فراموش كن! آنان نيز معلمان خوبی نبودند! بايد بدانی كه درس را تقليدى نبايد آموخت! دختر نيز مانند پسر است! هر دو به كار تو مىآيند! هر دو نعمت خدايند! همهى نعمتهاى خدا را بايد سپاس گفت و نبايد يكى را بر ديگرى برترى داد!
مردم! شما چرا با دخترانتان چنين رفتارى مىكنيد؟ چرا بديدهى كالاى بیارزش بدانها مىنگريد؟ شما را چه كسى زاده و پرورده است؟ مگر شما در دامان همين دختران كه مادر شدهاند پرورش نيافتهايد؟ بدانيد كه چون دخترى در خانهاى بهدنيا مىآيد خداوند ملائكه را نزد آنان مىفرستد تا بگويند: «اى اهل خانه سلام بر شما! سپس آن دختر را با پرهاى خود مىپوشانند و دستهاى خويش را بر سر او مىكشند، و میگويند كسى كه نگاهبانی او را بر عهده گيرد تا روز رستاخيز يارى خواهد شد»[۹] «كسى كه دخترى داشته باشد، و او را زنده بهگور نكند، خوار نسازد، پسر را بر او ترجيح ندهد، خدا او را به بهشت خواهد برد»[۱٠].
اما اين تعليمات آسمانی كه گاه با آيتهاى قرآن و گاه بهزبان حديث بر گوشهاى گران چنان مردم دير فهم خوانده مىشد، بايد با آموزش عملى نيز همراه باشد تا اثر آن بيشتر گردد، و نمونه اعلاى اين تربيت عملى، دختر پيغمبر است.
اين شگفت است كه شمار دختران رسول خدا از نخستين زن او خديجه، بيش از پسران است و شگفتتر آنكه پسران او نمىپايند و در كودكى مىميرند. چنانكه گفتيم از نظر زندگانى بدوى و قبيلهاى پسر است كه چراغ خانهى پدر را روشن مىكند، و آنكه پسرى جاى او را نگيرد نام او فراموش خواهد شد. چنين كس را ابتر مىگفتند و اين سرزنش كوتاه بينان مكه به محمد(ص) بود: «او ابتر است.» پس از مرگ نامى از وى نمىماند؟ چون پسرى ندارد كه جانشين او شود! اين عقيدهى كوردلانى از قريش بود.
اما بر وفق مشيت الهى، و بهرغم اين كجانديشان تاريك دل، از پيغمبر اسلام دخترى ماند و اين دختر با گفتار و رفتار خود، چه در زندگانى خصوصى و چه در برخوردهاى اجتماعى - سرسخن پدر و رمز اشارتهاى قرآن را بدان خودخواهان نماياند كه «ان شانئك هو الابتر.»[۱۱].
اى محمد نام تو جاويدان خواهد ماند. آنكه تو را سرزنش مىكند گمنام مىزيد، و گمنام مىميرد: آنچنانكه فرزندزادگان او نيز رمز ديگرى از آن بشارت گشتند كه:
مصطفى را وعده داد الطاف حق | گـر بميرى تـو نميرد اين سـبق... | |
رونـقــت را روز روز افـــزون كـنــم | نـام تــو بــر زر و بــر نـقــره زنــم | |
مـنـبـر و محـراب ســازم بـهـر تـو | در محبـت قهر من شـد قهر[۱٢] |
تقدير خدایى چنان بود كه پيغمبر اسلام همهى محبت پدرى را در حق زهرا بهكار برد، تا با اين تربيت عملى، آن موجودهاى خودخواه بدانند كه بايد دختران را نيز چون پسران ارزش نهاد. مگر ما نمىگویيم يكى از سه قسم سنت كه پيروى آن بر مسلمانان واجب است رفتار پيغمبر است؟ او بايد صاحب دختر شود و دختر خود را آنچنان بهپروراند، و حرمت نهد، تا پيروان او از رفتار وى درس گيرند و اين مايهى بقأ نژاد را خوار نشمرند. اما اين بدان معنی نيست، كه مىگویيم همهى حرمتی كه پيغمبر به دختر خود مىنهاد تنها بهخاطر آموزش ديگران بود، نه چنين است. آنجا كه سخن از شخصيت اخلاقى فاطمه بهميان آيد، در اين باره به تفصيل خواهيم پرداخت و شما خواهيد ديد كه او سزاوار چنين حرمتی بوده است. آنچه مىخواهم بگويم اين است كه پيغمبر در كنار تعليمات قرآن موظف بود پيروان خود را عملاً نيز تربيت كند.
[↑] خديجه
[↑] ...
[↑] ...
[↑] ...
[↑] ...
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ما داستان آنان را بهدرستی بر تو مىخوانيم (الكهف: ٣۱).
[٢]- مثنوى، نيكلسن، دفتر پنجم، ص ٢٠
[٣]- اما معنی اين سخن نه اين است كه نوشتههاى ديگران دربارهى زندگانی دختر پيغمبر(ص)، از نظر نويسنده دور مانده است، چنانكه در فهرست مصادر كتاب خواهيد ديد، به بيشتر آنچه دراين باره نوشته شده، توجه داشتهام.
[۴]- كسى كه دو دختر را به پروراند تا بهحد رشد رسند، من و او با هم به بهشت در مىشويم. (كنزالعمال. كتاب نكاح. باب حقوق دختران).
[۵]- وَ اِذْا بُشِّرَ اَحَدُهْمِ بِاْلانثَى، ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمُّ. يَتَواْرْى مِنَ الْقَوْم مِنَ سُوء ما بُشِّرَ بهِ اَيمُسِكُهُ عَلى هُوٍن اَمْ يَدُسُّهُ فى التُّرابِ الا ساء ما يَحْكُمُونَ (النحل: ۵۹).
[٦]- بلوغ الارب، ج ٣، صص ٢۴-۵٣.
[٧]- و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا. (اسراء: ۱٣).
[٨]- و اذا الموؤدة سئلت. باى ذنب قتلت (تكوير: ٨-۹).
[۹]- كنزالعمال، كتاب نكاح از اواسط طبرانی.
[۱٠]- كنزالعمال، كتاب نكاح، از مسند ابوداود.
[۱۱]- الكوثر: ٣.
[۱٢]- مثنوى، دفتر سوم، نيكلسن، ص ٨٦
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ شهيدی، سيد جعفر، زندگانی فاطمه زهرا(ع)، کتابخانۀ دیجیتال موسسۀ تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(ع)