جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه

زندگانی فاطمه زهرا

از: سيد جعفر شهیدی

تاریخ اسلام

زندگانی فاطمه زهرا

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


آنچه در زیر می‌خوانید، آگاهی از ديدگاه‌های‌ دانشمندان عالم تشیع دربارۀ مدخل «فاطمه زهرا» است. مسئوليت این ديدگاه‌ها به‌عهده نويسندۀ آن است و نشر اين ديدگاه‌ها در دانشنامه به‌منزله تأیید یا رد نظرات ارائه شده در این مقاله نیست.


[] گزارشى در باب موضوع كتاب

بسم‌الله الرحمن الرحيم

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحقَّ»[۱].

موضوع اين كتاب گزارشى از زندگانی دختر پيغمبر است. بزرگ‌ترين بانوى اسلام فاطمه يا فاطمه‌ى زهرا. ولی خواننده خواهد ديد، آنچه در اين مجموعه فراهم آمده تنها سرگذشت زندگى شخصى نيست، رويدادهایى است آموزنده و عبرت‌آميز - هر چند گزارش زندگى شخصيت‌هاى بزرگ و برجسته‌ى تاريخ خود درسى آموزنده است. آنچه در اين صفحات مى‌خوانيد تحليلى از چند حادثه‌ى شگفت است كه قرن‌ها پيش از زمان ما رخ داده است، اما اگر قهرمانان اين حادثه‌ها را از حادثه‌ها جدا كنيم، خواهيم ديد آن حادثه‌ها در طول تاريخ حتى در زمان ما نيز، در گوشه‌اى از جهان رخ داده است و می‌دهد. اگر زمان و مكان رويدادهايی كه درباره آن سخن می‌گویيم، با ما فاصله‌ى بسيار دارد، آثارى كه از آن‌ها به‌جاى مانده نه تنها ديرينگى نگرفته، بلكه تازگى خود را همچنان نگاه داشته است. و شما پس از خواندن اين كتاب خواهيد ديد آنچه مى‌گويم گزاف يا اغراق نيست.


[] آن حادثه‌ها چيست؟

دو جنبش متضاد كه پس از مرگ پيغمبر اسلام در مدينه - مركز استقرار و نشر دين اسلام - پديد گرديد:

۱- جنبشى كه مى‌كوشيد روش پيغمبر اسلام(ص) را در اداره‌‏ى حوزه اسلامى دنبال كند، و به تعبير ديگر مى‌خواست نگاهبان سنت رسول خدا باشد.

٢- حركت ديگرى كه به‌گمان و يا به‌اجتهاد خويش، به تناسب پيشرفت زمان، تجديدنظر در نظام سياسى و احياناً بعضى نظام حقوقى دين را ضرورى مى‌دانست، و معتقد بود سنت‌گرايان واقعيت را چنان‌كه بايد درك نمى‌كنند، و اين دگرگونی متناسب با خواسته‌هاى عصر، و به‌سود مسلمانان و موجب تقويت قدرت مركزى و حفظ وحدت اسلام است. و اگر بخواهيم همين معنی را در قالب عبارتى روشن‌تر بريزيم بايد گفت:

حركتی بود كه مى‌خواست مسير حكومت در راه‌هاى ترسيم شده‌ى عصر پيغمبر باشد و حركتی كه استقرار نظام سياسى تازه را - هر چند با سنت رایج مطابقت ننمايد - ضرورى مى‌دانست. امروز هم كه نزديك چهارده قرن از آن حادثه مى‌گذرد، هر دو جنبش طرفدارانی از مسلمان و جز مسلمان، شرقى يا غربی دارد.

فاطمه(ع) و شوهرش و خاندان پيغمبر و تنی چند از ياران آنان، پيشروان حركت نخستين بودند و گروهى (بيشتر مهاجران و كمتر انصار) رهبران حركت ديگر.

چنان‌كه در ضمن اين گزارش خواهيم ديد، رويدادهاى پى در پى دختر پيغمبر اسلام را ناچار ساخت كه خود پيشرو سنت‌گرايان گردد. او با سخنرانی، اندرز، اعتراض، ناخشنودى نمودن و سرزنش، سنت‌‏شكنان و يا تجددطلبان را از عاقبت نامطلوب روشى كه پيش گرفتند آگاه ساخت. بر خلاف آنچه بعض نويسندگان نوشته‌اند، و ظاهر بعض روايات هم شايد آن را تأييد كند، آنچه در آن روزها گفتند و كردند جنبه‏ى شخصى ندارد. نه آن‌روز و نه اين زمان تنها سخن بر سر آن نبوده و نيست كه: شخصيتی كه سال سى‌وپنجم هجرى زمامدار مسلمانان شد بايد سال يازدهم به‌خلافت رسيده باشد. يا فلان مزرعه را چرا گرفتند؟ و چه مبلغ درآمد داشته؟ يا اگر درآمد آن را از صاحب آن بازداشته‌اند، غرامت آن چيست؟. يا او از چه راه مى‌تواند نان خورش فرزندان خود را آماده كند؟ دقت در اسناد دست اول، و سخنان على و فاطمه و فرزندانش(ع) و مطالعه‏ى روشى كه در زندگانى پيش گرفتند، روشن مى‌سازد كه اين خاندان بدانچه نمى‌انديشيده‌اند مهترى يا مالدارى بوده است.

گفتگو و كشمكش از اين‌جا پديد شد، كه اگر امروز نظامى عادلانه و اصلى تثبيت شده و به‌سود دسته‌اى خاص تغيير يافت، چه كسى تضمين مى‌كند كه فردا و پس فردا اصل‌هاى ديگرى دگرگون نشود؟ و به‌دنبال آن مشكلى از پس مشكلى پديد نگردد؟ تا آن‌جا كه نظام اصلى يكباره درهم بريزد و مقررات آن اصالت خويش را از دست بدهد.

هنوز بيش از ربع قرن بر فرياد اعتراض نمى‌رفت كه نسل آن‌روز اين حقيقت را دريافت و عاقبت ناميمون سنت‌شكنی را به‌چشم خود ديد، اما ديگر كار از كار گذشته بود و بيش از نيم قرن نگذشت كه به‌يك باره هم نظام سياسى و هم قوانين مدنی و حقوقى كه با چنان تلاش و كوشش و مجاهدت و قربانى دادن فراوان پى‏ريزى شده بود به‌هم خورد. روش حكومت الهى به‌سيرت دوره‌ى جاهلى باز گرديد. و زمامدارى خاص خاندانى گرديد كه پيش از اسلام نيز بر عرب مهترى مالی و احياناً سرورى سياسى داشتند.

كتاب حاضر وظيفه ندارد اين دو حركت را تحليل كند، و درباره‌ى رفتار سران دو نهضت به‌داورى برخيزد، يا درباره‌ى آن دسته از مسلمانان كه در چنان دوره‌ى پرآشوب مى‌زيستند قضاوت نمايد. اكنون قرن‌هاست از آن حادثه می‌گذرد. صدها كتاب و ده‏ها مقاله و هزارها سخنرانی بر سر حق بودن يكى از دو جريان و باطل بودن ديگرى نوشته و القا شده است، اما چون يكى از دو دسته نمى‌خواهد تسليم منطق ديگرى شود، بحث و جدال همچنان تازگى خود را نگاه داشته است. اگر چنين بحث‌ها به‌نتيجه می‌رسيد، و يا اگر نتيجه آن از روى انصاف پذيرفته مى‌شد، بايد در همان روزهاى نخست پايان يابد.

چرا آن درگيرى و درگيرى‌هاى همانند آن نبايد به نهايت برسد؟ خود بحثى است.

متأسفانه من نه آن تسامح و يا روشن‌بينی عرفانی را دارم كه بگويم: چنين تضادها سطحى و صورى است و سنت جارى الهى به‌خاطر بقاى جهان آن‌ را خواسته است:

چون‌كه مقتضى بد دوام آن روشمـى‌دهـدشـــان از دلايـل پـرورش
تا نگـردد ملـزم از اشـكال خـصـمتـا بـود محجـوب از اقبـال خـصــم
تا كه اين هفتـاد و دو ملـت مُدامدر جهان ماند الی يوم القيـام[٢]

و سرانجام كنگره‏ها از منجنيق بيرون خواهد رفت و حركت‌ها بيك نقطه خواهد رسيد، و سنت‌گرا و سنت‌شكن هر دو در كنار هم و در جوار آمرزش حق تعالی خواهند زيست، نه چنين صلاحيتی را در خود مى‌بينم و نه وظيفه‌اى كه بر گردن گرفته‌ام اين رخصت را به‌من خواهد

در چنين شرايط چه بايد كرد؟ نويسنده اين صفحات كوشيده است تا حد ممكن گزارش خود را بر اساس سندهاى دست اول و يا نزديك به‌دست اول تنظيم كند، چه در اين سندها احتمال دست‌خوردگى كمتر است[٣] و نيز تا آن‌جا كه توانسته است گزارش‌ها را با قرينه‌هاى خارجى تطبيق كرده و بالاخره از ميان گفته‌هاى گوناگون آن را پذيرفته است كه همه و يا اكثريت در قبول آن‌هم داستان‌اند و يا به‌گونه‌اى آن را تأييد مى‌كنند.

با اين‌همه نمى‌گويم آنچه نوشته‌ام حقيقتی است كه در خارج رخ داده است، چه آن حقيقت را جز خداى تعالی ديگرى نمى‌داند.


[] صحراى عربستان

«مَنْ عالَ جاريَتَيْنِ حَتَّى تُدْرِكا دَخَلْتُ اَنَا وَ هُوَ الْجَنَّةَ كَهاتَينِ»[۴].

خواننده‌ى عزيز كه هم‌اكنون سرگرم خواندن اين گزارش هستی، آيا تاريخ يا جغرافياى عربستان را خوانده‌اى؟ مقصودم از عربستان تنها شهر مكه و مدينه و آبادانی‌هاى كرانه درياى سرخ نيست. عربستان خوشبخت (يمن) را نيز نمی‌گويم. مقصودم آن قسمت از سرزمين گسترده‌اى است كه از يك سو ميان وادى حَضْرَمَوْت و صحراى نَفُود و از سوى ديگر محدود به بيابان‌هاى دَهْناء و وادى دَواسِر است. سرزمين‌هایى كه بيشترين مقدار دو ميليون و ششصد هزار كيلومتر اين شبه جزيره را تشكيل مى‌دهد و پس از گذشت قرن‌ها تقريباً همچنان دست نخورده مانده است.

آن‌جا سرزمينی است شگفت و شگفتی‌آفرين. بيابان‌هاى خشك بريده از جهان آبادان، خالی از سكنه، دهشتناك از يكسو و رشته كوه‌هاى سوخته از تابش مداوم آفتاب و يادگارهاى آتش فشان‌هاى روزگاران ديرين، از سوى ديگر، تركيبی عجيب و در عين حال جالب را پديد آورده است.

در فصل تابستان هيچ انسان و يا جاندار عادى نمی‌تواند براى مدتى دراز در اين دوزخ گداخته به‌سر برد، و اگر جهانگردى ماجراجو در فصل زمستان يا آغاز بهار قدم در آن سرزمين بگذارد و پس از بريدن فرسنگ‌ها راه به نقطه‌اى برسد كه دوش يا پرندوش بارانی در آن باريده و مانده‌ى آن در گودالی فراهم گشته، ممكن است در كنار آن گودال خانواده‌اى را با يك دو شتر به‌بيند. آنان نمونه‌ى انسان اين بيابان‌اند. سخت‌‏ترين جانداران برابر دشوارى و مخصوصاً بی‌آبی. انسان اين صحرا خشكيده و لاغر، سياه چرده، خشن و پرتوان است كه او را بَدَوى و در تداول بَدو لقب داده‌اند و حيوان آن، باركش سرسخت‌‏تر از انسان كه شتر نام دارد.

تنها اين دو جاندارند كه مى‌توانند در صحنه‌ى پرتلاش و پيكار صحرا پيروز گردند. رستنی آن‌هم خارهاى درختچه مانندى است كه شب هنگام باد در سرشاخه‌هاى آن مى‌پيچد و بانگى ترس‌آور پديد مى‌آورد. بيابان‌نشينان زير درخت را نشيمنگاه غول و آن بانگ را آواز بچه‌ى غولان پنداشته‌اند بدين‌جهت آن خار را (اُمُّ غِيلان) ناميده‌اند كه به تخفيف مُغَيْلان شده است. درخت آن (در واحه‌ها) و كناره‌ى آب‏‌ها خرماست كه در بين رستنی‌ها مظهر مقاومت برابر بی‌آبی است. پايدارى انسان‌هاى سخت‌كوش در چنان شرايط دشوار، نشانه‏‌ى كوشش پى‌‏گير آنان برابر مانع‌‏هاى طبيعى مى‌‏باشد: كوشيدن براى زنده ماندن، و ناچار از به‌دست آوردن آن چيز كه مايه‌‏ى زندگى انسان و حيوان است «آب».

بَدو هر روز يا هر چند روز بايد كوله‌بار مختصر خود را كه جز چند گلوله پيهِ مخلوط با پشمِ شتر، و يا چند دانه خرماى خشك در آن نيست، بر پشتِ ريش آن جانور بردبار بگذارد، زن و احياناً فرزند خردسالش را بر بالاى كوله‌بار به‌نشاند، توده‏‌هاى شن داغ را در هم بكوبد، از دشت‌‏ها و صخره‌‏هاى آفتاب خورده بگذرد، و به گودالی برسد كه آبی در آن ذخيره شده است.

چه آبی؟ تيره، بدبو، پر از كرم و ديگر خزندگان كه زودتر از وى خود را بدانجا رسانده‏اند. مسافر خسته از ديدن اين تنها مايه‏ى زندگانى شاد مى‏شود، كوله‏بار را از پشت شتر برمى‏دارد، اما افسوس كه شادمانی او دوامى نمی‌‏يابد، چه در اين وقت است كه سر و كله‌‏ى مزاحمى نمودار مى‏‌گردد، موجود سيه‌بختی چون او، انسانی تيره‌روز كه پاشنه‌‏هاى ترك‌خورده و پيشانی چروكيده و سوخته‌‏اش نشان مى‌‏دهد او هم در تكاپوى به‌دست آوردن همان چيزى است كه مسافر پيشين ما خود را بدان رسانده، آب.

صحرا، اين تنها آموزگار بی‌‏رحم، در طول قرن‌ها به فرزندان خود يك درس بيشتر نداده است: بكش تا زنده بمانی! درگيرى آغاز مى‌‏شود، ديرى نمى‌‏گذرد كه زمين از خون انسانی بدبخت رنگين مى‌‏گردد، انسانی كه به‌حكم غريزه مى‏‌خواسته است زنده بماند، اما حريف نيرومندتر از او بر وى پيروز گشته است. هنوز كام تشنه او و باركش خسته‏‌ى وى و يك يا دو موجود بی‌‏نواتر كه خود را بدو بسته‌‏اند، از اين مايع ‌تر نشده كه دشمن نيرومندترى بی‌‏رحمانه دندان خود را مى‌‏نمايد، و بر سر گرفتن آنچه زندگى او و شتر و زن و فرزندانش بدان بسته است، با وى بستيز برمى‌‏خيزد. افسوس كه اين حريف بسيار نيرومندتر از حريفى است كه هم‌اكنون از كشتن او فارغ گشته است. حريفى كه هرگز نمى‌‏توان بر او پيروز شد. به‌چشم خود مى‌‏بيند داغ آب پایين و پایين‌‏تر مى‌‏رود و به‌جاى آب، بخار متراكم به‌هوا بلند مى‌‏شود تا آن‌كه ديگر جز اندكى لجن و چند كرم نيمه جان در ته گودال باقى نمى‏‌ماند. بله! آفتاب كار خود را كرده است. بايد از اين‌جا به‌جاى ديگر برويم...

بايستيد! براه بيفتيد! سرودى است كه بدو در سراسر زندگى پرمشقت خود بر زبان دارد. هر بامداد به‌جایى و هر شب در راهى.

در اين گيرودار و باربندى و بارافكنی، ناگهان آواز خفيفى به‌گوش او مى‌‏رسد. اين چه آوازى است؟ ناله كودكى كه هم‌اكنون ديده بدان زندگانی پر ملامت باز كرده است.

زن او از رنج زادن فارغ شده و انسانی مادينه بدين جمع بی‌‏نوا افزوده است. چه بدبختی بزرگى! هميشه از اين پيش آمد نگران بود!

نوزادى مادينه! دختر! اين مايه‌‏ى بدبختی و سرشكستگى! اين فرزند به‌چه كارم مى‌‏خورد؟.

چرا زنم فرزندى نرينه نزایيد؟ اگر پسر بود نعمتى بود! در كودكى شتر را نگاهبانى می‌كرد و در بزرگى در كنارم با دشمنان مى‌‏جنگيد! اما دختر موجودى دست و پاگير است بدتر از آن، مايه‌‏ى شرمسارى و ننگ! چرا؟ چون فراموش نكرده است كه چندى پيش با فلان دسته درگيرى داشت. دختر آنان را باسيرى گرفت و براى هميشه داغ ننگ را بر پيشانی پدر و مادر و قبيله‌‏ى او چسباند. از كجا كه روزى چنين بلایى بر سر خودم نيايد؟

نه! تا دير نشده بايد چاره‌‏اى انديشيد، و علاج واقعه را پيش از وقوع كرد. اين دختر نبايد زنده بماند. مبادا موجب شرمسارى گردد، بايد او را در دل خاك نهفت.[۵].

تنها ترس از مستمندى و درماندگى و يا بيم ننگ و سرزنش خويشان نبود كه او را به كارى چنين زشت وا مى‌‏داشت، گاهى هم باورهاى خرافی و اعتقادات بی‌‏دليل موجب دختركشى مى‌‏شد، چنان‌كه اگر دخترى كبود چشم، يا سياه‌پوست نصيب وى مى‏‌گرديد، آن را بفال بد مى‌‏گرفت. گروهى از اديبان و تاريخ‌نويسان عرب در قرن حاضر مى‌‏خواهند اين كار زشت را به‌حساب عاطفه و علاقه بگذارند. اينان مى‏‌گويند چون پدر محبتی شديد بدين دسته از فرزندان داشت، دختران را به‌خاك مى‌‏سپرد تا به‌كرامت آنان لطمه‏‌اى نرسد[٦] اين توجيهى بی‌‏اساس است. ما مى‌‏بينيم قرآن اين مردم را سرزنش مى‌‏كند كه چرا اين موجود بی‌‏گناه را به‌خاطر ترس از تنگدستی مى‌‏كشيد[٧].

و در جاى ديگر مى‌‏گويد: «آن‌روز كه درباره‌‏ى آن كودك در خاك نهفته پرسش شود، به‌چه جرمى كشته شده است؟»[٨] بارى موجب اين كار زشت هر چه بوده است از زشتی كار نمى‌‏كاهد. آن مردم در سرزمينی آن‌چنان، رسمى اين چنين داشتند و با يكديگر رفتارى زشت‌‏تر و ناهنجارتر از آن و اين.

اين حال بيابان‌نشين پيش از ظهور اسلام بوده است، اما شهرنشين‌‏هاى شبه جزيره هم در گرفتارى دست كمى از بيابانيان نداشته‏‌اند، نهايت اين‌كه درگيرى آنان از نوع ديگرى بوده است. دسته‌‏هايی بزرگ از مردم بينوا بكوشند تا تنی‌چند از دسترنج آنان روزگار را به‌خوشى و تن‌آسانی بگذرانند. رقم دارایى آنان هر روز افزايش يابد، و كمر اينان زير فشار بارهاى سنگين خميده‌‏تر گردد. پيداست كه سرزمينی با چنين موقعيت جغرافيایى و ساكنانی از اين جنس مردم، در ديده‌‏ى نژادشناسان و دانشمندان علم‌الاجتماع چه ارزشى خواهد داشت! اگر در آغاز سده‌‏ى هفتم ميلادى معجزه‌‏ى تاريخ پديد نمى‌‏گشت، و در آن بيابان تاريك، ناگهان چشمه‌‏اى از نور شكافته نمى‌‏گرديد، بی‌‏گمان امروز كمتر كسى بدان مى‌‏انديشيد كه صحرایى به‌نام عربستان وجود دارد، تا چه رسد بدان‌كه بداند اين صحرا در منتهى‌‏اليه جنوب غربی آسيا و موقعيت تاريخى و جغرافيایى آن چنين و چنانست. مگر جهانگردانی حادثه‌‏جو كه بتوانند از رشته كوه‌هاى شبه جزيره‌‏ى سينا سرازير شوند و خشك‌زارهاى نجد و دره‌‏هاى تهامه را به‌پيمايند و خود را به بيابان پهناور نفوذ و يا الربع - الخالی برسانند و بر اثر حادثه‌‏اى براى هميشه زير توده‌‏هاى شن به‌خواب ابدى فرو روند، و يا از ده‏‌ها تن يكى جان سالم بدر برد و ديگران را از آنچه ديده خبر دهد.

اما سرنوشت چيز ديگرى مى‌‏خواست. از اين سرزمين بايد طنينی برخيزد، نخست از شهركى در كنار درياى سرخ و سپس واحه‌‏اى در پانصد كيلومترى اين شهر و در شرق اين دريا، آنگاه اين طنين سراسر شبه جزيره‌‏ى عربستان را پر كند، و به ايران، مصر و بالاخره قاره آسيا و افريقا و سرانجام همه‏‌ى جهان برسد: بيابان‌گرد تيره‌روز! آنچه از صحرا آموخته‌‏اى درست نيست! صحرا آموزگارى بدآموز است، تو بايد از خدا درس بگيرى! شعار تو آن نيست كه بدان خو گرفته‌‏اى! تو را براى كشتن نيافريده‌‏اند. تو خليفه‌‏ى خدایى و خدا نور، محبت، زندگى، لطيف و رحمت است... تو براى ديگرى زنده‌‏اى و همه با يكديگر براى خدایيد!

آن درس ديگر را هم كه سينه به سينه، و يا به تقليد از رفتار پدرانت آموخته‌‏اى فراموش كن! آنان نيز معلمان خوبی نبودند! بايد بدانی كه درس را تقليدى نبايد آموخت! دختر نيز مانند پسر است! هر دو به كار تو مى‏‌آيند! هر دو نعمت خدايند! همه‌‏ى نعمت‌هاى خدا را بايد سپاس گفت و نبايد يكى را بر ديگرى برترى داد!

مردم! شما چرا با دختران‌تان چنين رفتارى مى‏‌كنيد؟ چرا بديده‌‏ى كالاى بی‌‏ارزش بدان‌ها مى‌‏نگريد؟ شما را چه كسى زاده و پرورده است؟ مگر شما در دامان همين دختران كه مادر شده‌‏اند پرورش نيافته‌‏ايد؟ بدانيد كه چون دخترى در خانه‌‏اى به‌دنيا مى‌‏آيد خداوند ملائكه را نزد آنان مى‏‌فرستد تا بگويند: «اى اهل خانه سلام بر شما! سپس آن دختر را با پرهاى خود مى‌‏پوشانند و دست‌هاى خويش را بر سر او مى‌‏كشند، و می‌گويند كسى كه نگاهبانی او را بر عهده گيرد تا روز رستاخيز يارى خواهد شد»[۹] «كسى كه دخترى داشته باشد، و او را زنده به‌گور نكند، خوار نسازد، پسر را بر او ترجيح ندهد، خدا او را به بهشت خواهد برد»[۱٠].

اما اين تعليمات آسمانی كه گاه با آيت‌‏هاى قرآن و گاه به‌زبان حديث بر گوش‌هاى گران چنان مردم دير فهم خوانده مى‌‏شد، بايد با آموزش عملى نيز همراه باشد تا اثر آن بيشتر گردد، و نمونه اعلاى اين تربيت عملى، دختر پيغمبر است.

اين شگفت است كه شمار دختران رسول خدا از نخستين زن او خديجه، بيش از پسران است و شگفت‌‏تر آن‌كه پسران او نمى‌‏پايند و در كودكى مى‏‌ميرند. چنان‌كه گفتيم از نظر زندگانى بدوى و قبيله‏‌اى پسر است كه چراغ خانه‌‏ى پدر را روشن مى‌‏كند، و آن‌كه پسرى جاى او را نگيرد نام او فراموش خواهد شد. چنين كس را ابتر مى‌‏گفتند و اين سرزنش كوتاه بينان مكه به محمد(ص) بود: «او ابتر است.» پس از مرگ نامى از وى نمى‌‏ماند؟ چون پسرى ندارد كه جانشين او شود! اين عقيده‌‏ى كوردلانى از قريش بود.

اما بر وفق مشيت الهى، و به‌رغم اين كج‌انديشان تاريك دل، از پيغمبر اسلام دخترى ماند و اين دختر با گفتار و رفتار خود، چه در زندگانى خصوصى و چه در برخوردهاى اجتماعى - سرسخن پدر و رمز اشارت‏هاى قرآن را بدان خودخواهان نماياند كه «ان شانئك هو الابتر.»[۱۱].

اى محمد نام تو جاويدان خواهد ماند. آن‌كه تو را سرزنش مى‌‏كند گمنام مى‌‏زيد، و گمنام مى‌‏ميرد: آن‌چنان‌كه فرزندزادگان او نيز رمز ديگرى از آن بشارت گشتند كه:

مصطفى را وعده داد الطاف حقگـر بميرى تـو نميرد اين سـبق...
رونـقــت را روز روز افـــزون كـنــمنـام تــو بــر زر و بــر نـقــره زنــم
مـنـبـر و محـراب ســازم بـهـر تـودر محبـت قهر من شـد قهر[۱٢]


تقدير خدایى چنان بود كه پيغمبر اسلام همه‏ى محبت پدرى را در حق زهرا به‌كار برد، تا با اين تربيت عملى، آن موجودهاى خودخواه بدانند كه بايد دختران را نيز چون پسران ارزش نهاد. مگر ما نمى‌‏گویيم يكى از سه قسم سنت كه پيروى آن بر مسلمانان واجب است رفتار پيغمبر است؟ او بايد صاحب دختر شود و دختر خود را آن‌چنان به‌پروراند، و حرمت نهد، تا پيروان او از رفتار وى درس گيرند و اين مايه‏‌ى بقأ نژاد را خوار نشمرند. اما اين بدان معنی نيست، كه مى‏‌گویيم همه‌‏ى حرمتی كه پيغمبر به دختر خود مى‌‏نهاد تنها به‌خاطر آموزش ديگران بود، نه چنين است. آن‌جا كه سخن از شخصيت اخلاقى فاطمه به‌ميان آيد، در اين باره به تفصيل خواهيم پرداخت و شما خواهيد ديد كه او سزاوار چنين حرمتی بوده است. آنچه مى‌‏خواهم بگويم اين است كه پيغمبر در كنار تعليمات قرآن موظف بود پيروان خود را عملاً نيز تربيت كند.


[] خديجه




[] ...




[] ...




[] ...




[] ...




[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ما داستان آنان را به‌درستی بر تو مى‌خوانيم (الكهف: ٣۱).
[٢]- مثنوى، نيكلسن، دفتر پنجم، ص ٢٠
[٣]- اما معنی اين سخن نه اين است كه نوشته‌هاى ديگران درباره‌ى زندگانی دختر پيغمبر(ص)، از نظر نويسنده دور مانده است، چنان‌كه در فهرست مصادر كتاب خواهيد ديد، به بيشتر آنچه دراين باره نوشته شده، توجه داشته‌ام.
[۴]- كسى كه دو دختر را به پروراند تا به‌حد رشد رسند، من و او با هم به بهشت در مى‌شويم. (كنزالعمال. كتاب نكاح. باب حقوق دختران).
[۵]- وَ اِذْا بُشِّرَ اَحَدُهْمِ بِاْلانثَى، ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمُّ. يَتَواْرْى مِنَ الْقَوْم مِنَ سُوء ما بُشِّرَ بهِ اَيمُسِكُهُ عَلى هُوٍن اَمْ يَدُسُّهُ فى التُّرابِ الا ساء ما يَحْكُمُونَ (النحل: ۵۹).
[٦]- بلوغ الارب، ج ٣، صص ٢۴-۵٣.
[٧]- و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا. (اسراء: ۱٣).
[٨]- و اذا الموؤدة سئلت. باى ذنب قتلت (تكوير: ٨-۹).
[۹]- كنزالعمال، كتاب نكاح از اواسط طبرانی.
[۱٠]- كنزالعمال، كتاب نكاح، از مسند ابوداود.
[۱۱]- الكوثر: ٣.
[۱٢]- مثنوى، دفتر سوم، نيكلسن، ص ٨٦
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

شهيدی، سيد جعفر، زندگانی فاطمه زهرا(ع)، کتابخانۀ دیجیتال موسسۀ تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(ع)