رهبری که عاشق ميهن، استقلال و مردمش بود!
نويسنده: کاندیدای اکادمیسین محمداعظم سيستانی
در روند گراميداشت از استرداد استقلال کشور، نامی که با استقلال پيوند گسست ناپذير دارد، نام اعليحضرت شاه امانالله غازی است. هيچ افغان چيز فهم، آزادی خواه و حريت پسند و وطنپرستی پيدا نخواهد شد که از استقلال کشور ياد نمايد و همزمان با آن، به ياد غازیمرد نامدار اعليحضرت امانالله خان، محصل استقلال و رهبر وطنخواه و سر بکف افغان نيفتد و ياد آن مرحوم را گرامی نشمارد.
در تاريخ معاصر افغانستان، بعد از احمدشاه بابا، در ميان شاهان و شهزادگان و اميران و يا رؤسای جمهور کشور (رهبران گروههای چپ و راست افراطی، در سه دهه اخير) هيچ يکی از لحاظ وطنپرستی و مردم دوستی و عشق به آزادی و سربلندی کشورش و نيز از لحاظ ضديت با نفوذ بيگانگان در امور داخلی وطن، باشاه امانالله غازی برابری کرده نمیتواند.
مردم حقشناس افغانستان، تا هنوز هم به مناسبتهای مختلف و بخصوص به مناسبت بزرگداشت از سالروز استرداد استقلال کشور، نام اين شخصيت بزرگ ملی و فداکار را با تکريم و احترام عميق بر زبان میآورند. مقام والای اين شخصيت سياسی و رهبر وطنپرست افغان را، همين اکنون پس از گذشت هشتاد وهشت سال بعد از حصول استقلال، میتوان هنگام شنيدن خاطرات بزرگان و ريش سفيدان هموطن به وضاحت تمام درک کرد و به محبوبيت معنوی او در ميان ملت پی برد.
اعليحضرت شاه امانالله خان غازی، مردی روشنفکر، صاحب نظر و متواضع و انسانی صميمی و مردم دوست و به استقلال و اعتلای کشور سخت دلبسته و عاشق بود. رفتارو پيش آمد او با مردم و روشنفکران و تحولطلبان حتی قبل از رسيدن به پادشاهی، زبانزد مردم و او را محبوبالقلوب همه ساخته بود. همين کرکتر و سجای عالی اوست که عناصر آگاه و چيزفهم کشور و بخصوص اشرافزادگان نخبه ولايات کشور که به عنوان "غلام بچه گان" در دربار امير حبيب الله حضور داشتند و با رموز دربار آشنا و از روش امير منزجر و خواهان تحولات سياسی و فراهم آمدن فضای باز سياسی بودند، بدور شاهزاده امانالله خان که با آنها علايق دوستانه و روابط رفيقانه داشت، حلقه زدند و او را به رهبری جمعيتی که بعدها بنام "جوانان افغان" يا "مشروطه خواهان دوم" ياد شدند، برداشتند.
بدين مناسبت نام شاه امانالله غازی با نام "جوانان افغان" يا "مشروطه خواهان دوم" نيز پيوند ناگسستنی دارد و هرکسی که بخواهد تاريخ مبارزات مردم افغانستان را در سه دهه اول قرن بيستم مورد پژوهش و بر رسی قرار بدهد، ناگزير است تا از جنبش مشروطهخواهان اول و دوم و در رأس جمعيت "جوانان افغان" از شاه امانالله، شخصيت ترقيخواه، مهين دوست و محصل استقلال کشور يادآوری نمايد.
انديشمند افغانی دکتور اسدالله حبيب در مقدمه رساله "دوره امانی" مینويسد:
- "در حالی که هرگز قصد بزرگداشت و آرايش رخدادها را ندارم، نمیتوانم فراموش نمايم که برای امير امانالله نيز نمونههای ستم و بيداد و معامله با انگليس وجود داشت و آن راهها در تاريخ کشور ما کوبيده تر و هموارتر بود تا سنگلاخی که او برگزيد و سلطنت را برآن گذاشت."
دکتور حبيب میافزايد:
"به نظرمن امير موصوف مانند اسلاف خويش همه مساعی را برای برانداختن رقبای سلطنت صرف ننمود، بلکه از حلقه حفظ قدرت برون جست و به کارهای بزرگی مانند استرداد استقلال، ترقی و پيشرفت کشور و رشد علوم و فرهنگ و فراهم آوری رفاه مدنی معاصر برای مردم دست يازيد. اقدامات وی با عادت ديرينه جوامع شرقی برابر نبود و هم به چشم دول غربی غير عادی و خشن میآمد و شجاعت و عشق داغ او به پيروزی آرمانهايش بدون شک کينه انگيز بوده است."[۱]
کمترين حق اعليحضرت شاه امانالله برگردن ملت حق شناس افغانستان، تحصيل استقلال کامل سياسی کشور است. بدون شک هرگاه او برضد انگليس، بخاطر استقلال کشورش، مردم را به قيام و جهاد دعوت نمیکرد و مانند اسلافش با انگليس کنار میآمد و از دستورات انگليس در امور مملکتداری پيروی میکرد، شايد تا زنده میبود پادشاه افغانستان باقی میماند و تا وقتی که انگليس نمیخواست، هيچکس ديگری برای جانشينی او قد علم نمیکرد. اما او که عاشق استقلال و سربلندی ميهن و آزادی مردم وطنش بود، اين پادشاهی و تاج و تخت را در قدم آزادی و استقلال کشورش گذاشت و در اولين هفته تاجپوشی خود و در اولين نطق چند ساعته اش خطاب به مامورين و شهريان شرافتمند کابل، در مسجد بزرگ عيدگاه، دم از استقلال عام و تام افغانستان زد و سلطنت خود را مشروط به کسب استقلال کامل کشور اعلان نمود و گفت: «اول برهمه رعايای صديق ملت نجيبه خود اين را اعلان و بشارت میدهم که من تاج سلطنت افغانيه را بنام استقلال و حاکميت داخلی و خارجی افغانستان بسر نهادهام."[۲] سپس از مردم آزاده افغان، طلب کرد تا او را در تحقق اين آرمان بزرگ ملی ياری و مدد رسانند. اعليحضرت امانالله خان در يک نطق ديگر خود در مسجد عيدگاه خطاب به عساکر و مامورين و شهريان کابل در حالی که دريشی سفر بری بتن داشت، گفت:
- "ملت عزيز من! من اين لباس سربازی را از تن بيرون نمیکنم تا که لباس استقلال را برای مادر وطن تهيه نسازم!
من اين شمشير را در غلاف نمیکنم تا که غاصبان حقوق ملتم را به جای خود ننشانم! ای ملت عزيز و ای سربازان فداکار من! بياوريد آخرين هستی خود را برای نجات وطن، بيائيد تا که سرهای پر غيرت خود را برای خلاصی وطن فدا سازيم!"[۳]
شاه امانالله که ديد انگليسها پاسخنامه او را مبتنی بر به رسميت شناختن افغانستان به عنوان يک کشور آزاد و مستقل و دارای حقوق مساوی باساير کشورهای مستقل نداده اند، در دربار کابل به تاريخ ۱۳ اپريل ۱۹۱۹ طی نطقی در حالی که سفير انگليس در آن محفل حاضر بود گفت:
- "من خودم و مملکت خودم را از لحاظ داخلی و خارجی کاملاً آزاد و مستقل اعلان نمودم. بعد از اين کشورما، مانند ساير دول و قدرتهای جهان، آزاد است و به هيچ نيروی، به اندازه يک سر موی اجازه داده نمیشود که در امور داخلی و خارجی افغانستان مداخله نمايد و اگر کسی به چنين امری اقدام نمايد، گردنش را با اين شمشير خواهم زد."
و سپس رو بجانب سفير انگليس نموده پرسيد: "آنچه گفتم فهميدی!" سفير انگليس با حترام و تعظيم جواب داد: "بلی فهميدم."[۴]
سپس شاه جوان بخت آمادگی برای جهاد با انگليس گرفت. مردم مسلمان و استقلال طلب افغان نيز به اين ندای جان بخشای پادشاه جوان خويش، لبيک گفتند و با دادن سر وجان خود در راه کسب آزادی، آماده پيکار با بزرگترين قدرت استعماری آن زمان يعنی انگليس گرديدند.
در اين هنگام خبرهای پيروزی انقلاب هنگری بگوشها میخورد. در آلمان علیالرغم ناکامی انقلاب نومبر سال ۱۹۱۸ حالت انقلابی حکمفرما بود. در ترکيه مبارزان راه آزادی بدور جنرال کمال اتا ترک متشکل ميشد. کشور هند نيز درحال تلاطم بود. در اوايل اپريل ۱۹۱۹ اعتصاب عمومی سراسر آنکشور را فراگرفت: در بمبئی، لاهور، دهلی و ساير شهرهای هند نا آرامیها و تصادمات با افراد پوليس و عساکر استعمارگران رخ میداد. روز ۱۳ اپريل شهر امرتسر دو هزار کشته و چندين هزار مجروح داد که واقعاً تکاندهنده يود. تودههای چند صد ميليونی قحطی زده هند از فعاليتها و خواستههای کارگران و پيشه وران حمايت میکردند.[۵]
در چنين حالات و اوضاعی بود که شاه امانالله، خطابههای پی در پی ضد انگليسی را در محضر شهريان کابل و طبقات و اقشار مختلف مردم ايراد میکرد و با استقبال بيدريغ تودههای مردم مواجه میگرديد. در يکی از اين خطابهها شاه امانالله در مسجد عيدگاه گفت:
- "ای مردم شجاع و با ايمان افغان! ای شيرمردان! حکومت برتانيه فريبکارانه و بيشرمانه دو مراتبه کشور محبوب ما را مورد حمله قرار داد و پنجه کثيفشان را در منطقه فرو میبرند و میخواهند کشورما را که آباء و اجداد ما در آن دفن شده مضحل سازند، عزت و آبرو وهم شخصيت و خصلت افغانی ما را نابود سازند، آزادی و خوشبختی ما را از بين ببرند..."[۶]
بيانيههای شديد ضد امپرياليستی شاه، محبوبيت او را در ميان مردم توسعه و تحکيم بخشيد. روز بعد هزاران نفر از شهريان کابل باشاگردان مکتب حبيبيه در مقابل سفارت انگليس به مظاهره پرداخته و شعارهای ضد انگليس میدادند.
شاه امانالله با اتخاذ سياست ضد انگليسی و مستقلانه خود روز تاروز در ميان مردم محبوبيت کسب میکرد و با احراز چنين محبوبيتی است که پيکار عظيم خلق افغان را برای استرداد استقلال سياسی کشور اعلان نمود و مردم شجاع افغانستان را برای سومين نبرد رهائی بخش ملی با دشمن شناخته شده يعنی انگليس دعوت کرد.
مردم وطن پرست افغانستان به اين دعوت شاه جوان خود لبيک گفتند و تا تاريخ ۳ می۱۹۱۹ سپاه ۶۰ هزار نفری متشکل از اقوام مختلف ولی دارای احساسات برادرانه و آزادی خواهانه با سلاح کهنه ايکه طی جنگهای اول و دوم خود با انگليسها آنرا بدست آورده بودند، آماده نبرد شدند. چهار هزار توپچی تربيت نشده با توپهای کهنه و تجهيزات محدود اين سپاه پياده را همراهی میکرد. ولی دشمن چه کرد؟ دشمن در مقابل اين سپاه اندک و تعليم نديده ابتدا ۳۲۰ هزار و بعد ۷۵۰ هزار افسر و سرباز تعليم ديده که از ۱۸۵ تا ۴۵۰ هزار حيوان باربر در زير بار و بنه و تجهيزات نظامی کمر خم میکرد با صدها طياره جنگی برای نبرد با افغانستان بسوی سرحدات جنوبی و جنوب غربی کشور سوق داد.[۷] وسايل و مهمات اردوی جنگی افغانستان با اردوی بريتانيا که با مدرن ترين جنگ افزارها و طيارات جنگی مجهز بود، به هيچ صورت قابل مقايسه نبود. با وصف عدم تناسب مشهود کمی و کيفی نيروهای نظامی اردوی افغانستان در برابر متجاوزين ستمگر، مقاومت قهرمانانه از خود نشان دادند.
قيام قهرمانانه مردم افغانستان در نبرد با استعمار انگليس که تازه از جنگ جهانی اول فاتح و مغرور بر گشته بود، بخاطر استرداد استقلال کشور، احساسات ملی و وطنپرستی مردم افغانستان را اوج تازهيی بخشيد و روند نبرد استقلال گسترش بی سابقه يی کسب کرد. چنانکه قبايل داوطلب پشتون از گذرگاه خيبر تا بلوچستان در دفع و طرد مسلحانه استعمارگران بريتانوی نقش عظيمی ايفا نمودند. همچنان نبرد استقلال مورد دلچسپی و سيع خلقهای هند برتانوی قرار گرفت. سپاهيان هندی در گارنيزيونهای بريتانوی واقع در مناطق قبايلی همراه با سلاح و تجهيزات دست داشته شان به اردوی افغانستان روی آوردند. در عين حال نا آرامی و اعتصابات مردم هند بر ضد استکبار استعمارگران در شهرهای بمبئی، لاهور، امرتسر و ساير شهرهای نيم قاره در تضعيف روحيه و تغيير رويه تجاوزکاران انگليس بی تاثير نبود. از اين است که پايداری و مقاومت مردم در برابر غول استعمار انگليس منتج به اعلام آتش بس از جانب انگليس برای مذاکرات صلح راولپندی گرديد (۳ جون ۱۹۱۹).
در چنين اوضاعی بود که يکی از رهبران بلشويکها، در باره اهميت مبارزات افغانها اظهار داشت:
- "لازمه جبهه انقلابی نهضت ملی در شرايط فشار امپرياليزم، به هيچوجه آن نيست که عناصر پرولتاريائی در نهضت وجود داشته باشد و نهضت دارای برنامه انقلابی و جمهوری خواهانه و يا متکی بر دموکراسی باشد. مبارزه امير افغان برای استقلال افغانستان با وجود نظريه سلطنت طلبی او و اعوان و انصارش از نظر عينی، مبارزه انقلابی است، زيرا اين مبارزه امپرياليزم را ضعيف و قوايش را تجزيه کرده و آنرا از ريشه متزلزل میسازد."[۸]
در هر حال در تحت رهبری صادقانه و زعامت وطن پرستانه اعليحضرت شاه امانالله غازی، استقلال سياسی افغانستان حاصل شد و افغانستان دوباره حيثيت و آبروی از دست رفته خود را باز يافت و در صف ملل آزاد جهان قرار گرفت (۲۸ اسد ۱۲۹۸ش مطابق ۱۸ اگست ۱۹۱۹م).و افغانها از آن پس همين روز ۱۸ اگست مطابق ۲۸ اسد را روز استرداد استقلال کشور شناختند.
وحدت ملی، آرمان بزرگ شاه امانالله:
شاه منور و مترقی قبل از همه مسايل، متوجه تحکيم بنيان وحدت ملی افغانستان گرديد و عاقلانه اين وحدت ملی را بر محور حقوق مساوی مردم افغانستان در برابر قانون به حرکت آورد. يکی از مهمترين تحولات مرحله اول اصلاحات اجتماعی دولت، طرح و تصويب قانون اساسی يا نظامنامه اساسی دولت افغانستان بود که در سال ۱۳۰۱ شمسی در لويه جرگه ۸۷۲ نفری در جلال آباد تحت رياست شخص شاه مورد بحث و تصويب قرار گرفت و برای نخستين بار افغانستان در تاريخ چند هزارساله خود صاحب يک قانون اساسی مبنی بر مبادی عالی حقوق انسانی گرديد.
اين قانون اساسی که در ۷۳ ماده تنظيم و تصويب شده بود، در فصل حقوق عمومی: اصول برابری و آزادی شخصی و لغو اسارت و بردگی، آزادی مطبوعات و شغل و پيشه و تدريس و حق ملکيت شخصی و مصئونيت مسکن و منع مصادره دارائی و لغو بيگار و شکنجه و مجازات غيرقانونی و غيره نکات برجسته و اساسی بازتاب يافته بود. (مواد: ۹ و ۱۰، ۲۲ ،۲۴) افزون برين مزايا، در ماده شانزدهم درج شده بودکه: "تمام اتباع افغانستان برطبق شريعت و قوانين دولت از حقوق و وجايب مساوی برخوردارند." ماده ۱۱ قانون اساسی حکم میکرد: "در افغانستان اصول اسارت و بردگی بالکل موقوف است." بنابر حکم اين ماده، در حدود هفتصد تن غلام و کنيز هزاره در شهر کابل از منازل اربابان خود برآمدند. از اين است که مردم هزاره بيش از هر قوم و قبيله ديگر به دفاع از شاه امانالله برخاستند و بيش از ديگران مورد غضب و ضرب و شتم رژيم سقاوی قرار گرفتند.
غبار مؤرخ نامدار کشور شهادت میدهد که روح اين مواد قانونی آن بود که در عمل تطبيق میشد و از لوث کذب و ريا و فريبکاری مبرا بود. چنانکه مراسم مذهبی و تکيه گاههای پيروان مذهب اماميه عملاً آزاد شد. در مجالس مشوره ولايات قندهار و غزنی و جلال آباد و انجمن معارف کابل، يک يک نفر نمايندگان انتخابی هندوهای افغانستان شامل و در امور اداره سهيم گرديدند و قيد رنگ زرد از دستار هندوها با باقيات پول جزيه از آنها (طبق فرمان حمل ۱۲۹۹ش =۱۹۲۰ شاه امانالله خان) مرفوع گرديد.[۹] و اولاد هندو در مدارس ملکی و نظامی (ليسههای حبيبه و حربيه) و افسری در اردو قبول شد و ديگر تبعيض و تفريق از نظر نژاد و زبان و مذهب و قبيله وجود نداشت، معاش مستمری و نسبی عشيره محمدزائی و خوانين و امتيازات روحانيون لغو گرديد و ملت در حقوق با هم مساوی شد.[۱۰]
بقول استااولسن دانشمند دانمارکی: در قانون اساسی برای مردم افغانستان همان حقوقی پيش بينی گرديده بود که در قوانين ليبرال غربی وجود داشت. هويت ملی بحيث "افغان" از طريق حفظ حقوق برابر برای همه رعايای کشور تأمين میشد. اين قانون اساسی در جامعه افغانستان انقلابی بود، نه تنها بخاطر اينکه حقوق مدنی شهروندان را اعتراف، عمليه دستگاه دولت را تنظيم و اصل مسئوليت کابينه را معين میکرد، بلکه همچنان به اين دليل که اقتدار پادشاه را محدود و تابع قانون میساخت (ماده ۷) و مقاطعه راديکال از حاکميت شخصی و استبدادی مروج در افغانستان بود.[۱۱]
هنگامی که شاه امانالله به تطبيق قانون در اجرای وظايف پرداخت، دشمنیها و مخالفتها برضد او وسعت گرفت. اما آنچه را که شاه نمیپذيرفت، سيستم جانبداری و مکلفيتها در قبال خويشاوندان و ساير افراد متنفذ بود. از اين است که وقتی شاه مستمری افراد خاندان محمد زائی و ديگر خوانين و روحانيون متنفذ را لغو نمود، يا اينکه وقتی دستور زندانی کردن يکی از اقارب نزديک مادری خودرا صادر کرد، معنايش اين بود که میخواست بمردم نشان بدهد که همه مردم در برابر قانون يکسانند و هيچيک از ديگری برتری ندارد و هرکه خلاف رفتاری کند، مطابق قانون مجازات میشود، اما اين عمل شاه تحسينی برنيانگيخت و برعکس بخاطر عدول از مکلفيتهای قومی ـ قبيلوی محکوم شد.
شاه امانالله خان به اهميت وحدت ملی و اتفاق ملت بسيار اهميت میداد و هرگز نمیتوانست بدون هيجان در باره آن سخن بگويد. در سفر قندهار در سال ۱۳۰۴ خورشيدی پس از خطبه نماز روز جمعه هفتم عقرب، که به امامت خودش بر گزار شده بود، در مسجد خرقه مبارک حين ايراد خطبه نماز، در باره اتفاق ملت به تفصيل سخن زد و در يکجا گفت:
- "هرکسی که در افغانستان زندگی میکند، بدون استثنا افغان گفته میشود. پس درانی و غلجائی و اچکزائی و اوپره چه معنی دارد؟"
شاه بکار بردن کلمه "اوپره" را برای اقوام و قبايلی که گويا افراد سر برآورده ندارند، تحقير ناجايز دانست و کاربرد آن را جداً منع کرد و همه اين اختلافات را بهترين سلاح بدست دشمنان وطن شمرد و گفت:
- "دشمنان ما از اين خصومت در ميان ما چقدر استفاده کرده اند. آه که ما را بدست خود ما از ما جدا کردند! تکه تکه نمودند، پارچه پارچه ساختند و تمام قوای ما را ميان خود ما به تحليل رساندند. در اينجا اشکهای امير جاری میشود".[١٢]
شاه امانالله در نطق ديگری به مردم قندهار در مورد وحدت ملی گفت: هندو، هزاره، شيعه، سنی، احمدزايی و پوپلزايی نداريم، بلکه همه يک ملت هستيم و آنهم افغان. نزد من همه افغانها برادراند."
توصيههای اعليحضرت امانالله برای مردم در جهت حفظ استقلال، وحدت ملی و دوری از خرافات، عالی و حکمتآميز بود. هنگام وداع به عزم سفر اروپا، در قصر ستور وزارت خارجه در محضر اقشار مختلف مردم مطالب آتی را بيان نمود:
- "سفرم بخارج خاص برای منفعت شماست و بس، اگر نيامدم به ياد داشته باشيد که از وطنتان دفاع کنيد و يک ملت واحد باشيد. تحت سلطه حکمران يا پادشاه مستبدی بسر نبريد، به هدايات من گوش دهيد و به خرافات عقيده نداشته باشيد، زيرا بعضی ملاهای بیخرد، دين را يک زنجير برایتان ساخته و چيزهای غلط برایتان میگويند و شما را فريب میدهند، مطابق اوامر خدا و پيغمبر(ص) رفتار نمائيد. به چيزهايی که ملاها میگويند باور نکنيد. در مقابل زنان از مدارا و ترحم کار بگيريد، شما همه از يک کشور هستيد و با هم برادر میباشيد، زنان مانند شما حق دارند و انسانند، بيشتر از يک زن نگيريد و اطفالتان را به مکتب بفرستيد و ثروتتان را در راه تعليم و تربيه اولادتان به مصرف برسانيد."[۱۳]
مرحله دوم اصلاحات اجتماعی حکومت امانی، با عودت شاه از سفر طولانیاش به کشور آغاز شد. شاه که از پيش آمد رجال مقتدر اروپا و ملاحظه تخنيک و فرهنگ غرب و بخصوص از مشاهده برنامههای پر قدرت مصطفی کمال اتاترک در ترکيه و رضاشاه در ايران متحسس شده بود، در جهت تطبيق برنامههای اصلاحی در افغانستان شتاب ورزيد و لويه جرگه هزار و یک نفری را در کابل در ۲۹ ماه اگست ۱۹۲۸ داير و آرزوها و نيات خود را در زمينه تسريع پروسه تحولات اجتماعی با لويه جرگه در ميان گذاشت.
نخست شاه در باره سفر خود گزارش داد و بعداً برنامه اصلاحات خود را در مورد تغييرات سريع شرايط اقتصادی و اجتماعی افغانستان مطرح نمود. برطبق اين اصلاحات، مناسبات کهنه فيودالی و ماقبل فيودالی لغو و قشر بالائی زمينداران و رؤسای قبايل و نيز قشر روحانی پر نفوذ کشور که در آن زمان سياست اصلاح طلبانه دولت را تخريب میکردند، از امتيازات خويش محروم میشدند.
به قول استااولسن "اين پروگرام که قلب قدرت روحانيت را در افغانستان نشانه گرفته بود" شامل، رفع چادری (نقاب) زنان، منع مريدی در اردو، ممانعت تحصيل ملايان در مدرسه ديوبند هند برتانوی، گرفتن امتحان از ملانمايان، توزيع تذکره نفوس به مردم افغانستان، جلب جوانان بخدمت سربازی، تحصيل مشترک پسران و دختران در مکاتب ابتدائی و اعزام جوانان افغان برای تحصيل به خارج و منع نکاح صغيره و تعيين سن ازدواج برای دختران (۱۸ سال) و برای پسران (۲۲ سال) وغیره مسایل حقوقی و اجتماعی میشد.[۱۴] ولی این رفورمها با عکسالعمل قشر روحانی و محافظهکار لویه جرگه روبرو گردید که در رأسشان فضل عمر مجددی معروف به نورالمشایخ قرار داشت.
دکتر شجاعالدین شفا، دانشمند بلندپایۀ ایرانی بخشی از گزارش محرمانه وزير مختار انگليس در تهران را در مورد روحانيت متنفذ آنکشور نقل میکند و مینويسد:
- "غير از دربار و مامورين دولتی، دسته متنفذ ديگری در ايران هستند که بايد هميشه آنها را حفظ کرد، و اينها علما و روحانيون هستند. اين طبقه موقوفات سرشار و فراوانی در اختيار دارند که روحانيون و مدرسين و طلاب در سرتاسر ايران از درآمد اين موقوفات و سهم امام و نذور مختلف بهره کافی میگيرند. ما (انگلستان) بايد برای نفوذ در اين طبقه از دستگاه حاکمه ايران با اعزام عدهای سيد و ملاو درويش از هندوستان به مراکز دينی و اماکن مقدسه و متبرکه شيعه، بتدريج دستگاه عاليه روحانيت ايران را بر طبق دلخواه خود اداره کنيم." (سر هوارد جونس، وزير مختار انگلستان در ايران، گزارش محرمانه به وزارت خارجه انگليس، نقل از اسناد منتشر شده وزارت امورخارجه انگلستان) دکتر شفا در همين راستا مطلب ديگری را ذکر میکند. (دکتر شفا، توضيح المسايل، ص ۴۲، چاپ پنجم)
اين سياست انگليس در ديگر کشورهای اسلامی و از جمله در کشور ما نيز صدق میکند. انگليسها پس از روی کارآوردن امير عبدالرحمن خان، سياست نفوذ بر دولت را از طريق روحانيون پرنفوذ بکار بستند و با اعزام برخی از شيوخ هندوستان به کشور ما نقش مؤثری در سرنوشت داخلی کشور بازی کردند. به گواهی برخی از تاريخنويسان افغان، خانواده روحانی حضرت شوربازار در اواخر قرن ۱۹ ميلادی، ابتدا به ننگرهار و سپس به کابل آمده در شوربازار سکونت اختيار کردند. در آغاز خانواده حضرات مجددی تنها با مسايل دينی سروکار داشتند، ولی پس از نبرد استقلال بزرگان اين خانواده در مسايل سياسی دست زدند و اقدات دولت را در پروسه رشد اجتماعی و فرهنگی کشور به انتقاد گرفتند و درد سرهای برای دولت ضد امپرياليستی امانی فراهم کردند.
بهر حال در روز سوم جلسه موضوع آزادی زنان از زندان چادری مطرح شد. برخی از ملایان با روی لوچی زنان مخالفت کردند و آنرا برخلاف اصول اسلام دانستند. شاه بجواب آنها گفت: "اگرچه من ملا نیستم ولی میدانم که ستر زن در اسلام از گردن به پائین را دربر میگیرد." ملاها بازهم سخن شاه را رد کردند و شاه با عصبانیت خطاب به ملاها گفت: "تمام مصیبتهای ملی از دست شما (ملاها) است. شما [که مفتخورانی بیش نیستید]، من آنچه میخواهم همان را نافذ میکنم و ترک این ستر (برقع - چادری) راحتی با زور برچه عملی خواهم کرد، نه با روغن مالی و تملق، باید بدانید که من یک شاه انقلابی ام." و سپس اعضای لویه جرگه را مخاطب ساخته گفت: "ای نمایندگان ملت عزیز من! توصیه من بشما اینست که آنرا به همه ملت برسانید، وآن توصیه اینست که بدانید این ملایان در این کشور با وعظهای خود مسئول پخش دسایس دشمنان اند. علت عقبمانی مردم ما همان افسانههای موهومی است که اینها به مردم میگویند و با این قصهها مردم را فریب میدهند. من در زمان حکومت خود چارهً این ملاها را خواهم کرد، مگر شما نمایندگان ملت هم باید مردم را به این نکته آگاه نمائید که فریب یک مشت ملاهای که بدبختی ملت را میخواهند، نخورند."[۱۵]
بقول لودویک آدمک، افغانستانشناس معروف: در روز چهارم لویه جرگه، شاه در مورد ملایان و شرایط ملا بودن صحبت کرد و گفت که "بعد از این از کسانی که میخواهند ملائی کنند امتحان مسلکی گرفته میشود و آنانی که از این آزمون موفق بدر نشوند از ملائی محروم خواهند شد. همچنان بعد از این به ملاهای خارجی و غیر افغان و آنهایی که از مدرسه دیوبند هند فارغ شدهاند، اجازه داده نخواهد شد که به افغانستان بیایند و ملائی کنند، زیرا که آنها افراد بد و شرور یا پروپاگندچیان خارجی و خاین اند."[۱۶]
داکتر کاکر از قول منشی علیاحمد میگوید:
- "شاه تاکید کرد که تمام این ملایان تحت تاثیر دسایس اجنبی اند و برای اثبات این ادعا شواهدی را نیز بیان کرد. شاه میخواست تمام این ملایان یا از افغانستان تبعید گردند و یا در یک محل معین تحت مراقبت گرفته شوند و بدون اجازه مقامات دولتی حق خروج نداشته باشند."[۱۷]
اعضای لويه جرگه که اکثريتشان ملاکين و روحانيون بودند وقتی متوجه شدند که شاه علاوه بر تحريمشان از امتيازات سابقه، ازدواج با صغير را لغو و برای زنان حقوق مساوی با مردان میخواهد و منبعد زنان بدون چادری میتوانند در جامعه ظاهر شوند (بخصوص پس از آنکه شاه رفع نقاب زنان را اعلان و ملکه ثريا با روی باز وارد جرگه شد) و وقتی ديدند که پادشاه، ملکها و اربابان را از وظيفه دلالی منع کرده و از نفوذ شان در ميان دهقانان و از امتيازاتشان در تماس با مراکز قدرت میکاهد، بنابرين مخالفت با پيشنهادهای اصلاحی شاه آغاز شد. نخستين کسانی که با اصلاحات شاه سر مخالفت برداشتند، حضرات شوربازار بسرکردگی نورالمشايخ مجددی از آنسوی مرز و برادرش محمدصادق مجددی از اينسوی بر ضد اصلاحات امانی آستين برزدند. نورالمشايخ مخالف سرسخت روی لچی زنان و تعليم پسران بود، از نظر او رفتن به مکتب پسران را کافر میسازد. اما واقعيت اين است که اگر پسران به مکتب بروند و علم بياموزند، ديگر دکان پيری و مرشدی با کساد روبرو میشود و يک پسر تعليم ديده حاضر نمیگردد حلقه مريدی برگردن اندازد.
شاه امانالله واقعا مرد انقلابی و از خودگذری بود: او نهتنها با حصول استقلال سياسی افغانستان، حيثيت و اعتبار انگليسها را در انظار جهانيان خورد و خمير نمود، بلکه با قطع نمودن معاش مستمری سرداران محمدزائی، خوانين و روسای قبايل و روحانيون بزرگ، دشمنی آنها را نيز بجان خريد. مبارزه با سنتها و عنعنات ناپسند قرون وسطايی جامعه، چون ترک لباس سنتی پيراهن و تنبان و پوشيدن لباس اروپائی بجای آن، گذاشتن کلاه شپو يا قره قل به عوض دستار، تبديل روز رخصتی جمعه به يکشنبه، دستور انتخاب يک همسر به مامورانی که بيشتر از يک همسر داشتند، لغو مريدی و پيری در اردو، گرفتن امتحان ملائی از ملانماها، کشف حجاب زنان و دادن حق بسيار برایشان در برابر مردان و لغو نکاح صغير با مردان مسن و... و... از جمله اقداماتی بود که هر يک میتوانست آتش دشمنی را با دولت او دامن بزند و او را از سرير قدرت پائين بکشد. از اينها که بگذريم، شاه امانالله در جبهه خارج نيز به اقداماتی متوسل شد که برای ثبات کشورش میتوانست بسيار خطرناک باشد: مثلاً: کمک به شورشيان بخارا و ارسال اسلحه و افراد به امير بخارا برای آزادی کشورش از تسلط بلوشويکها، حمايت از انورپاشا و ابراهيم لقی، رهبران جنبش آزادی بخارا. در حالی که بلشويکها هم عساکر و اسلحه کمکی افغانی را دستگير کردند و هم طلای پادشاه بخارا را ضبط نمودند. همچنان تحريک قبايل آنسوی سرحد برای آزادی و دعوت سرانشان به کابل، برسميت شناختن حکومت مؤقت انقلابيون هندی و پذيرفتن مهاجران هندی در افغانستان، هر يک روغنی بود که آتش دشمنی انگليس با او را شعله ور میساخت. بقول يکی از صاحب نظران، جناب آصف آهنگ، شاه امانالله، اين مرد وطنپرست و احساساتی در هفت جبهه جنگ میکرد [مقصود آقای آهنگ این هفت جبهه عبارت بود از جبهه روحانیون، رؤسای قبایل، خوانین و ملاکان، مستمری بگیران محمدزائی، سنتهای کهنه فیودالی، توسعه معارف و آزادی زنان، مبارزه با انگليسها، مبارزه با بلشویکها] و نتيجه آن از همان اول معلوم بود. (از يک نامه خصوصی جناب آهنگ صاحب عنوانی من)
برخی ديدگاهها درباره اعليحضرت امانالله خان:
فرايزر تتلر، مورخ و سفير انگليس در کابل در باره او مینويسد:
- "امانالله خان متصف بشجاعت و دوستی زعامت بود و از اجداد خود پاينده خان تقليد میکرد. امانالله خان شخص وطندوست و طرفدار ترقی افغانستان بود و میخواست افغانستان در بين کشورهای جهان صاحب مقام عالی باشد. امانالله خان خطيب ارجمند و در شئون بين المللی معلومات کافی داشت. نقطه ضعف در شخصيت امانالله خان آن بودکه دارای غرور و خود خواهی بود."[۱۸]
جواهرلعل نهرو صدراعظم هند، در مورد سفر طولانی شاه امانالله به اروپا و نتايج آن مینويسد:
- "در اوايل سال ۱۹۲۸، امانالله و ملکه ثريا افغانستان را برای سفری طولانی در اروپا ترک گفتند. به بسياری از پايتختهای اروپائی از جمله روم، پاريس، لندن، برلين، مسکو رفتند و در همه جا با استقبال گرم مواجه گشتند. همه اين کشورها باکمال اشتياق خواستند توجه و حسن نيت امانالله را برای منظورهای بازرگانی و سياسی خود جلب کنند. در همه جا هدايای گرانبهايی به او تقديم شد، اما او مانند يک سياستمدار عالی نقش خود را بخوبی اجرا میکرد و در هيچ جا هيچ تعهدی بگردن نگرفت. در هنگام بازگشت از ترکيه و ايران نيز ديدن کرد. مسافرت طولانی امانالله توجه فراوانی را به او جلب کرد. اعتبار و حيثيتش زيادتر شد و اهميت افغانستان را هم در سراسر جهان بيشتر ساخت. اما در خود افغانستان وضع خيلی خوب نبود. امانالله کار خطرناکی کرده بود که در گرماگرم تغييراتی که در کشور شروع کرده بود و روش زندگی قديمی را دگرگون میساخت، کشور خود را ترک گفت و به سفر رفت. مصطفی کمال هرگز چنين کار خطرناکی نکرد."[۱۹]
خانم ريا تالی ستيوارت نويسنده کتاب "آتش در افغانستان" میگويد:
- "اميران سابقه افغانستان متکبر و مغرور بودند و تماس با ايشان دشوار بود، اما امانالله خان برعکس شخصيت دموکرات داشت و مانندهارون الرشيد اکثراًبدون (گارد) محافظ دربازارهای شهرگردش میکرد و با مردم مخلوط و محشور میگرديد. از تشريفات بدش میآمد و خود را مانند افغانهای ديگر حساب میکرد و احساس برتری نمینمود. امانالله خان يک ملیگرای وطندوست و پشتیبان آزادی شرق بود و خيلیها شهرت يافت و محافظهکاران را به وحشت انداخت، او صادق بود و در عصری ساختن کشورش خيلیها جدی گرديد، در ختم سلطنت خود گفت: چون تمرد عليه شخص وی است، لذا نمیخواهد خون بريزد و از سلطنت دست کشيد و آنرا به برادرش عنايتالله خان واگذاشت. درباريان بیکفايت به دورش حلقه زده بودند، همچنان حربه کفر را عليه وی به کار بردند و او را ضد اسلام دانستند، در حالی که وی يک مسلمان صادق بود."[۲۰]
و در جای ديگر اينطور مینويسد:
- "امانالله خان يک حکمرانی بود که نه در شرق ديده شده بود و نه در غرب. هيچ پادشاهی بدون بادیگارد و (تشريفات خاص امنيتی) جايی نمیرفت. اما برعکس امانالله خان هر جا میرفت و با مردم ملحق میگرديد. افغانها فکر میکردند شخصی که در پهلویشان ايستاده شايد امانالله خان باشد. شايد وی را در جاده ببينند که با مردی در حالی صحبت و سخن زدن است. فاميل وی بر او اعتراض میکردند که (مواظب خودش باشد) امانالله خان میگفت: ملت بادی گارد من است. امانالله خان ديوانهوار به مردم افغانستان عشق داشت،"
ريه تالی از قول عبدالغنی خان معلم امانالله خان يادآور میشود که امانالله خان به لباس ملی علاقه خاص داشت و با پوشيدن لباس وطنی، پيراهن و تنبان، لنگی و کلاه و پوستين به سماوارها و چايخانهها میرفت و با مردم مخلوط میگرديد و مردم اگر وی را میشناختند، بازهم چيزی نمیگفتند و در زمان سلطنت خود نيز عين روش را تعقيب میکرد. امانالله خان جوانی جذاب، صاحب قامت متوسط، روی گرد، چشمان سياه و روشن بود که هرگز عصبی نمیشد. مؤدب و خوش صحبت و در گفتار خود سعی میورزيد تا طرف مقابل را بسوی خود جلب و جذب نمايد. باری در سن پانزده سالگی گفته بود: از عقب ماندن کشورش واقعاً خجالت میکشد و از نادانی و نافهمی مردمش رنج میبرد.[۲۱]
پوهاند حبيبی مرحوم در ميان دانشمندان تاريخ و جامعهشناسی کشور از جمله نامدارترين دانشمندان افغانی است که نوشتههای او همواره مبنی بر اسناد و مدارک کتبی و شواهد معتبر استواراند. او عادت نداشت قلمش را در وصف شاهان و حکمرانانی بکار اندازد که مصدر خدمتی برای جامعه و کشور خود نشدهاند. پدر بزرگ حبيبی که مولوی عبدالرحيم آخندزاده نام داشت، از کشتهگان استبداد امير عبدالرحمن خان بود و بنابرين مرحوم حبيبی با حکومت محمدزائی در افغانستان ميانه خوبی نداشت و با نيش قلمش تا آنجا که برايش ممکن بود، به اذيت و آزار و افشاگری اعمال سرداران محمدزائی و بارکزائی پرداخته است، معهذا چون دانشمند با صلاحيت و حقگويی بود، آنجايی که پای صحبت از شاه امانالله و کارنامههای دوران او به ميان آمده، در پهلوی آنکه اقوال انتقادآميز همکاران و معاصران دوره امانی را بيان میدارد، چشمديدها و باورهای خود را از شاه امانالله بدينگونه بر میشمارد:
- در بهار ۱۳۰۸ ش دههزار لشکر قومی قندهاری و هزاره تحت قيادت شاه امانالله خان بسوی کابل حرکت نمود. سپاه زابل و مقر را عبور کرد و بسوی غزنی پيش آمد. در مسير راه بنا بر دسايس انگليس بوسيله برخی عناصر مشکوک و روحانینمايان داخلی به غرض انگيزش و آويزش قبايل درانی و غلجائی بيست تن از طلايهداران کشاف فراهی درانی در منطقه سکونت غلجائيان کشته شده و نعشهای پارهشده کشتهگان را بر پايههای کج شده تلفون انداخته بودند و بر کاغذی با خط بد ملايی نوشته بودند: "اين مهمانی از جانب اقوام غلجائی برای درانيان و شاه امانالله است."
شاه با مشاهده اين وضع اسفناک و فجيع، لشکريان را بدور خود خواند و گفت: "اکنون ثابت شد که دشمنان میخواهند در بين قبايل ما فساد و جنگ اندازند تا ما با دست خود يکديگر را بکشيم و مسبب اين عمل ناجايز من خواهم بود که برای بازگرفتن تخت و تاج، کشت و خونريزی روی خواهد داد. پس ای مردم عزيز من! بيقين بدانيد که من اين مناظر دلشکن جنگ داخلی و قبيلوی را تحمل کرده نمیتوانم. و نمیخواهم شما برای بازگشت تخت و تاج من به چنين کارها دست يازيد. پس بايد من از ميان شما بروم تا موجب چنين کشتار و خونريزی نباشم.
شما ملت عزيزم، زنده و افغانستان باقی خواهد ماند، ولی روسياهی ابدی و مسئوليت اين هنگامه ناشايست بنام من ثبت میشود. در حالی که من از روز اول شاهی خود تعهد سپرده بودم، که برای حفظ استقلال و تماميت مملکت و سعادت و وحدت شما مردم افغانستان کار کنم.
ببينيد! علت بدبختی مردم ما در دورههای سابق تاريخ اين بود که شهزادگان برای بدست آوردن مقام شاهی با همديگر جنگها داشتهاند و در اين بين شما مردم را با يکديگر بجنگ و دشمنیها و عداوتهای قبيلوی برانگيختهاند. من میخواستم دوره شاهی من چنين نباشد و بجای اينکه مردم را به جنگ يک ديگر سوق دهم، بايد منادی دوستی و وحدت و سعادت و اخوت تمام مردم افغانستان باشم. چون اکنون میبينم که شما بجنگ داخلی قبيلوی گرفتار میآئيد، اينک من میخواهم ميدان را به مردم خود افغانستان اعم از موافقان و مخالفان خود، بگذارم. شما با همديگر جور بياييد. من مسئوليت جنگ خانگی شما را برای بازستانی تخت شاهی بدوش خود گرفته نمیتوانم.
يک اودرزاده من (منظور نادرخان است) در پاره چنار رسيده و ديگر برادر روحانی من (منظور شاه نورالمشايخ است) در همين جا نشسته و جنگ خانگی را در میدهند. ولی من مرد اين کار نيستم و توصيه من بشما اين است که با همديگر کنار بياييد، اتفاق کنيد، استقلال خود را نگهداريد، و وطن خود را بدشمنان خارجی مسپاريد! من فردی از شما هستم، اگر شما سعادتمنديد، عين سعادت و مسرت منست. ولی اگر اينچنين بخاک و خون بغلتيد، موجب بدبختی و ملال دايمی من خواهد بود. سپس شاه نيکدل و حساس و خيرخواه و مردمدوست اين دو بيت واقف لاهوری را اشک ريزان خواند:
- وطن!
جنگ تو صلح و صلح تو جنگ است
من بقربانت اين چــه نيرنگ اســت
مـیروم تــا تــو نـشــنــوی نـامـــم
اگــر از نــام مـن تـرا نــنگ اســت؟
اين بود حکايتی که مرحوم علامه حبيبی از چشمديد خود در مورد آن شاه ترقيخواه و روشنفکر وطن دوست نوشته است و صادقانه شهادت میدهد که مردم بسيار به او ارادت و باور داشتند و میخواستند شاهی را بدو باز گردانند، اما شاه با روبرو شدن آن حادثه دلخراش، واپس به قندهار برگشت و از آنجا راهی ديار غربت شد تا مرگ هموطنان خود را نبيند.
چنين است نمونهيی از وطنخواهی و مردمدوستی يک رهبر دلسوز و مردم دوست که تاج و تخت قدرت را بر مرگ هموطنان خود ترجيح نداد و مردانه از آن درگذشت تا تاريخ از او به عنوان يک رهبر قدرتطلب، خودخواه و خونريز نام نبرد. حقا که تاريخ وطن از او امروز به نيکويی ياد میکند. روانش شاد و يادش گرامی باد.
يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله توسط آقای محمداعظم سيستانی برای دانشنامۀ آريانا ارسال شده است.
پینوشتها
[۲]- اسدالله حبيب، دوره امانی، ص ۱۰.
[۳]- اعليحضرت امانالله خان، حاکميت قانون در افغانستان، به اهتمام حبيبالله رفيع، پيشاور: چاپ ۱۳۷۸
[۴]- دبليو ادمک، تاريخ روابط سياسی افغانستان، ترجمه علیمحمد زهما، چاپ پشاور، ص ۸.
[۵]- نفتولاخالفين، انگلستان بر ضد افغانستان، مسکو: چاپ ۱۹۸۴، ص ۱۸۷-۱۸۸
[۶]- حاکميت قانون در افغانستان، ص ۱۱-۱۲
[٧]- نفتولاخالفين، انگستان بر ضد افغانستان، ص ۱۹۱
[۸]- پوهاند حبيبی، جنبش مشروطيت در افغانستان، کابل: چاپ ۱۳۶۳ ش، ص ۱۷۴
[۹]- هندوها تا زمان امانالله خان از لحاظ اجتماعی نسبت به ساير مردمان کشور در وضع حقيرتری قرار داشتند، بنابر درخواستی از جانب هندوها به شاه، نهتنها خواستههایشان از قبيل اجازه بزيارت رفتن زنان هندو، پوشيدن لباس مطابق رسمشان و مسافرت هندوها بخارج و يا از خارج بداخل و خريداری زمين، و دوباره اعمار کردن دهرمسال و تاديه مالياتهای دفتری برابر با مسلمانان و وارسی شکايات هندوها از طرف شعبات عدلی و ممانعت بخشيدن جزيه و باقياتشان از اين رهگذر، دستور داده شد تا در جلالآباد، غزنين، قندهار، يک نفر از اهالی هندو در شورای حکومتی داخل شوند، چنانچه در کابل انتخاب شده بودند. فرمان ۱۲ حمل سنه ۱۲۹۹ هجری شمسی (امان افغان، شماره ۸، سال اول، ۳۰ ثور ۱۹۲۹ مطابق ۲۰ می ۱۹۲۰، بحواله دورۀ امانی، ص ۲۵-۲۷)
[۱٠]- غبار، افغانستان در مسير تاريخ، ج ۱، ص ۷۳۹
[۱۱]- استا اولسن، اسلام و سياست در افغانستان، ترجمه خليلالله زمر، دنمارک: ۱۹۹۹، ص ۱۲۴
[۱۲]- جريدۀ طلوع افغان، شماره ۱۹، سال پنجم، ۱۹ عقرت ۱۳۰۴ ش، بحواله دوره امانی.
[۱۳]- ريا تالی ستيوارت، آتش در افغانستان، ترجمه کهسار کابلی، چاپ پشاور: ۲۰۰۰، ص ۵۲.
[۱۴]- استا اولسن، همان، ص ۱۴۱
[۱۵]- کاکر، د پاچا امانالله واکمنی ته یوه نوی کتنه، پیشاور: ۱۳۸۴، ص ۸۸
[۱۶]- لودویک ادمک، روابط خارجی افغانستان در نیمه اول قرن بیستم، ص ۱۹۱
[۱٧]- کاکر، د پاچا امانالله واکمنی ته یوه نوی کتنه، ص ۸۴-۸۵
[۱۸]- فضلغنی مجددی، افغانستان در عهد اعليحضرت امانالله خان، آمريکا: چاپ ۱۹۹۷، ص ۳۱۱
[۱۹]- جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاريخ جهان، ج ۲، صص ۱۶۶۵-۱۶۶۶
[٢٠]- آتش در افغانستان، ص ۱۹۰.
[٢۱]- آتش در افغانستان، ص ۲۰۴-۲۰۵
[٢۲]- پوهاند حبيبی، جنبش مشروطيت در افغانستان، ص ۱۷۰-۱۷۱
جُستارهای وابسته
منابع