جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

ژنرال عبدالقادر

از: دانشنامه‌ی آریانا

ژنرال عبدالقادر


فهرست مندرجات
چهره‌های سیاسی افغانستانافسران نظامی

عبدالقادر هراتی یا ژنرال عبدالقادر (زاده‌ی حدود ۱۳۱٠ خ - درگذشته‌ی ۱۳۹۳ خ)، یکی از افسران نظامی در نیروی هوایی افغانستان، عضو شـاخه‌ی پرچم حزب دمکراتیک خلق افغانسـتان و وزیر دفاع این کشـور در دوران اشـغال افغانسـتان توسط نیروهای ارتش سـرخ شـوروی بود.[۱] گفته می‌شـود که به شکلی مخفی برای سازمان استخبارتی نظامی شوروی (جی. آر. یو) فعالیت می‌کرد[٢]. او در کودتای سردار محمدداوود (۱۳۵۲ خورشیدی) فرد کلیدی بود و در هفتم ثور سال ۱۳۵۷ خورشیدی نیز رهبری نظامی کودتای نیروهای کمونیستی را به عهده داشت[٣].


زندگی‌نامه
ژنرال عبدالقادر

عبدالقادر چوپان‌زاده‌ای است که در روستایی «برناآباد»، در منطقه‌ای میان ولسوالی (شهرستان) غوریان و «زنده‌جان» در ولایت (استان) هرات در جنوب غرب افغانستان، در حدود ۱۳۱٠ خورشیدی زاده شد[۴]. یک اشتباه پای او را در سال ۱۳۱۹ خورشیدی، به مکتبی که فقط دو کلاس درس داشت، کشاند. وی خود می‌گوید: «مرا به‌جای عبدالقادر دیگری به مکتب بردند.»[۵]

پس از پایان کلاس (صنف) ششم، قادر برای ادامه‌ی تحصیل به کابل فرستاده ‌شد[٦]. او می‌گوید: «تغییر سیاست دولت مرکزی باعث شد که ما بتوانیم به کابل بیاییم. قبل از آن تاریخ مردم عادی حق نداشتند به مراکز آموزش نظامی افغانستان راه یابند. ولی تغییر دیدگاه در کشور باعث شد که افراد طبقه پایین جامعه نیز شانس راهیابی به مراکز آموزش عالی افغانستان را بیابند.»[٧]

وقتی، وی از دهات به شهر کابل ‌آمد، نوعی تحول اجتماعی را احساس ‌کرد؛ تغییری که «با محیط درسی او کاملاً متفاوت» بود[٨]. در آن زمان، توجه مردم به تغییر روز به روز افزایش می‌یافت و آنان خواستار تغییر در زندگی خود بودند، ولی در دستگاه حاکم گوش شنوا نبود.

به‌هر حال، عبدالقادر پس از پایان دوران مدرسه در کابل، به کشور قرغیزستان اعزام شد و در رشته خلبانی درس ‌خواند و خلبان هواپیمای میگ روسی ‌شد. آنگاه، به کابل بازگشت. اما مد‌ت‌ها برای او و هم‌قطارانش اجازه پرواز در داخل افغانستان داده نمی‌شد[۹].

بازگشت تحصیل‌کردگان از خارج به افغانستان سبب شد که انتظار تحولات در این کشور افزایش یابد، زیرا «این افراد جهانی دیگری را دیده و تجارب نو آموخته بودند.»[۱٠] اما این تحصیل‌کرده‌ها، زمانی که به کشور باز می‌گشتند، در وضع بدی زندگی می‌کردند و این روند باعث شده بود که آنان به‌دنبال تغییرات و کسی باشند که رهبری این تغییرات را به‌عهده بگیرد.

ژنرال قادر می‌گوید: «به‌نظر ما هاشم میوندوال گزینه مناسب بود، ولی وقتی با او دیدار کردیم، پیشنهاد او این بود که منتظر تاریخ باشیم و باید خود را به مسیر تاریخ بسپاریم تا مردم افغانستان با سواد شوند و بعد تغییر خواهد آمد. اما این روند را زمانگیر بود و ما تصمیم گرفتیم که مسیر تاریخ را به جبر تاریج تبدیل کنیم.»[۱۱]

گزینه بعدی برای نیروهای تحصیل‌کرده چپ طرفدار مسکو، سردار داوود بود. به‌گفته عبدالقادر، «سردار داوود که از حکومت پادشاهی در افغانستان ناراضی بود، می‌توانست راه این قشر را به درون سلطنت باز کند.»[۱٢]

محمد داوود که در واقع از روند دهه دمکراسی در کشور ناراضی بود، روزنه‌ی کودتا را بر روی عناصر نظامی چپ تندرو که گوش به فرمان روس‌ها بودند، گشود. عبدالقادر یکی از این افسران بود. او می‌گوید:

    ۲۵ میزان (مهر) ۱۳۵۰ در رستورانی با داوود قرار گذاشتیم. او با یک موتر تویوتا آمد و حیدر رسولی، که رابط ما با داوود بود، نیز همراهش بود. ما بر سر یک دیوار سمنتی (سیمانی) نشسته بودیم و داوود بعد از احوال‎پرسی گفت که «این وطن شماست».

    بعد از این دیدار، من و اکرم هلالی و خان‌محمد به خانه داوود رفتیم و در آنجا از طرح او درباره نظام اقتصادی و مناسبات بین‌المللی افغانستان جویا شدیم که تاکید داشت: «سوسیالیسم برای شرایط افغانستان مناسب است».

    در این نشست، داوود دستور داد زمینی را که در قلعه مراد بیگ داشت، تقسیم کنند و بعد با ‌خشم به‌سوی من نگاه کرد، که معنی این حرکت او تعهد به وعده‌های قبلی بود.[۱٣]

همو می‌افزاید: «وقتی از داوود پرسیدم که اگر این کار با شکست مواجه شود چه کنیم. با خشم جواب داد که چرا شکست؟»[۱۴]

    بعد از این دیدار، من به پایگاه هوایی شیندند در جنوب افغانستان اعزام شدم ولی به تاریخ ۱۰ سرطان (تیر) ۱۳۵۲ به من خبر داده شد که کوچ‌کشی ‌کنم. من آمادگی حرکت به طرف کابل را گرفتم ولی بعد برنامه تغییر کرد. سپس فهمیدم که در آن روز سردار ولی در سفارت انگلیس مهمان بوده و شب دیر هنگام به خانه‌اش آمده است.

    چند روز بعد دوباره به من گفته شد که به کابل برگردم، وقتی به تاریخ ۲۵ سرطان به کابل رسیدم، افسران و هم‌کلاس‌هایم را در اطراف ارگ ریاست جمهوری دیدم. با دستگیری خان‌محمد خان یکی از افسران ارتش کودتا بدون جنجال پیش رفت.[۱۵]

در این زمان، شاه در سفری به ایتالیا رفته بود و پس از پیروزی کودتا، سردار محمد داوود، پسر عموی ظاهر شاه، قدرت را به‌دست گرفت و رئیس جمهوری افغانستان شد. نظر رایج این است که علت کودتا را باید در تلاش شوروی برای تحکیم نفوذ آن در افغانستان و منطقه جست‌وجو کرد. به گفته‌ی سید طیب جواد، «اکثر افسرانی که در این کودتا در کنار داوود خان قرار گرفتند، جز سازمانی به‌نام سازمان انقلابی قوای مسلح بودند که در سال ۱۹٦۴ میلادی زیر نظر «جی. آر. یو» در کابل در میان افسران جوان تشکیل شده بود»[۱٦]. اما با وجود همکاری‌های محمد داوود و حزب دمکراتیک خلق، او نه با بسیاری از سیاست‌های این حزب موافق بود و نه نسبت به همه‌ی رهبران آن خوش‌بین.

با این وجود، در ارتش افغانستان، علاوه بر افسران وابسته به جناح‌های پرچم و خلق حزب دمکراتیک خلق افغانستان، گروه‌هایی از افسران تحصیل‌کرده‌ی شوروی وجود داشتند که در کودتای محمد داوود مستقلاً شرکت کرده و بعد از آن به یکی از دو گروه خلق و پرچم پیوستند. ژنرال عبدالقادر، رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش بود که بعداً به سازمان نظامی جناح خلق پیوسته و در کودتای هفتم ثور ۱٣۵٧ خورشیدی نقش اساسی بازی کرد.

    در چارچوب قوای هوایی و مدافعه‌ی هوایی، گروه‌های مستقلی بودند که وابستگی با هیچ‌کدام از جناح‌های حزب نداشتند. ولی هوادارنی بودیم که ما آرمان خود را ابتدا در وجود کودتای داوود خان می دیدیم و بعد تحت تأثیر تبلیغات دو جناح حزب دمکراتیک خلق افغانستان قرار گرفتیم. باید به‌صراحت بگویم که ما از طرف جناح حزب خلق دعوت شده بودیم که به حزب بپیوندیم و این مسأله یک واقعیت بود که حزب دمکراتیک خلق افغانستان را به‌عنوان یک ارگان سیاسی قبول کرده بودیم، به‌خاطر این که در خط مشی هر دو جناح حزب تفاوتی موجود نبود[۱٧].

ژنرال عبدالقادر، در باره‌ی پیوستن خود به حزب دموکراتیک خلق افغانستان، چنین می‌گوید:

    به‌تاریخ ۹ حوت (اسفند ۱۳۵۴) در یک شب برفی بود که نورمحمد تره‌کی و امین به خانه‌ام در منطقه قلعه شاده در غرب کابل آمدند. برق نداشتم و در پیش چراغ ارکین (فانوس) سه تایی نشستیم و با هم صحبت کردیم. این دو نفر به من کارت عضویت حزب را دادند. ولی من اعتراض کردم که تا اختلاف میان دو شاخه حزب باشد من به حزب نمی‌پیوندم. اما ترکی گفت که اختلافی در کار نیست و دو شاخه با هم متحد شده‌اند[۱٨].

قادر درباره این‌که چرا از داوود روگردان شد، می‌گوید: «داوود وعده داده بود تا حکومت از طبقات مختلف جامعه تشکیل شود ولی بعدها به سمت قوم‌گرایی حرکت کرد.»[۱۹] به‌نظر او عامل دیگر که باعث جدایی نیروهای چپ از داوود شد، «گرایش داوود به سمت کشورهای اسلامی» بود[٢٠].

سلیگ هریسن، افغانستان‌شناس آمریکایی، بر این باور است که سه نیروی اصلی مخالف محمد داوود در ارتش افغانستان، عبارت بودند از سازمان‌های نظامی خلق و پرچم و گروه مستقل افسران چپ که با جی. آر. یو، سازمان اطلاعات ارتش شوروی، در ارتباط بوده‌اند.

    در واقع در ارتش افغانستان سه گروه از افسران کمونیست به‌وجود آمد. بزرگترین آن، گروه خلقی به رهبری حفیط الله امین و بعد گروه پرچمی‌ها به رهبری میر اکبر خیبر که با جی. آر. یو یا سازمان اطلاعات ارتش شوروی ارتباط داشت و جی. آر. یو، به‌طور جداگانه با گروه دیگر از افسران ارتش هم در ارتباط بود که ژنرال عبدالقادر، رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش که در کودتا نقش اساسی ایفأ کرد، یکی از آن‌ها بود.

ژنرال عبدالقادر می‌گوید: «قرار شد من عضو مخفی حزب باقی بمانم و به‌تاریخ ۲۶ جوزا (خرداد) ۱۳۵۶ بود که در منطقه فاضل بیگ در غرب کابل به‌خانه اسدالله سروری، که بعد رئیس اطلاعات دولت افغانستان شد، دعوت شدم. امین در این نشست گفت که بخش سیاسی حزب تصویب کرده که چون وحدت حزب دولت را به‌هراس انداخته، اگر رهبران حزب توسط دولت بازداشت شوند، نظامیان هر تصمیمی را که بگیرند مورد تائید است.

بعداً اسلم وطنجار آمد و درباره طرح کودتا صحبت کردیم. یک کاغذ را گرفتیم و خط کشی کردیم که از ۱۶ تانک زرهی، که وطنجار در اختیار داشت، در چه موقعیت‌های استفاده کنیم.»

به گفته‌ی همو، زمانی که میر اکبر خیبر کشته شد و رهبران حزب بازداشت ‌شدند. در این زمان امین فرمان کودتا را صادر ‌کرد. صبحگاه هفتم ثور ۱٣۵٧، کودتای نظامی علیه دولت محمد داوود آغاز شد. به گفته‌ی ظاهر طنین، «در حالی‌که نیروهای زرهی تحت رهبری اسلم وطنجار به سوی مرکز شهر حرکت کرده بودند، رهبر دیگر کودتا دگروال (سرهنگ) عبدالقادر را مقر فرماندهی‌اش بازداشت کردند». اما جالب این‌جاست که ژنرال عبدالقادر، خاطره‌ای این روز را دو گونه روایت کرده است. باری گفته است:

    پلان طوری بود که قوای چهار زرهدار (نیروی چهارم زرهی) حرکت می‌کند. در قسمت فاضل بیگ، قسمتی از این قوا به قوای هوایی می‌آید و بخشی دیگر این قوا به سرک عمومی برای وظایف دیگر خود؛ که برای این حادثه قوایی را که از قوای چهار، اسلم وطنجار ترتیب کرده بود، تنها یک تانک خود اسلم وطنجار بیرون شد و برآمد و دیگران اگر برآمده بودند از قوای چهار زرهدار در آن وقت پشت سر او نبودند، به‌تنهایی خودش آمده بود. یک فیر (شلیک) به سر وزارت دفاع کرد و چون دید که پشت‌سرش کسی نیست، به طرف قوای چهار زرهدار رفت و ما به انتظار این بودیم که باید قوای چهار زرهدار به میدان هوایی برای ما، قسمتی از آن بیاید ولی آن قسمت نیامد. در این وقت، من از طرف قوای هوایی دستگیر شدم و تحت مراقبت قرار گرفتم.

به گفته‌ی ظاهر طنین، «پس از حمله‌ی تانکی به مقر فرماندهی نیروهایی هوایی، عبدالقادر که در آن‌جا تحت نظارت بود، از ساختمان فرار کرد و با هلیکوپتر به فرودگاه بگرام رفت.» ژنرال عبدالقادر خود می‌گوید:

    در همین وقت که من تحت مراقبت گرفته شدم، بین ساعت یک تا یک و سی از قوای چهار زرهدار دو زرهپوش آمد و طبق پلانی که قبلاً بود که بالای قوماندانی قوای هوایی و مدافع هوایی فیر صورت بگیرد، این فیر به جای منزل (طبقه) اول به منزل پایینی صورت گرفت و تصادفاً من به همان منزل اسیر بودم. با همین فیر واسطه‌ی زرهی، هرج و مرج رخ داد و ما توانستیم در همین فرصت فرار کنیم و به طرف ایستگاه میدان هوایی که در آنجا یک زرهپوش دیگر ایستاده بود، به طرف آن برویم. من با همان زرهپوش به شهر کابل آمدم. در فاسله‌ی نیمه‌ی راه من اسلم وطنجار را با تانک ملاقات کردم. خوب، مناسبات ما چون با هم دوستانه بود، با سر و صدا گفتم که چرا قوای تو به وقت نرسید. بعد، من برگشتم به همان زرهپوش آمدم و تا رسیدن به میدان، هلیکوپتری که توسط یکی از همکاران ما آماده شده بود، با آن پرواز کردم به طرف میدان هوایی (فرودگاه) بگرام.

اما وی در یک روایت جدید می‌گوید:

    من رمز عملیات را پرسیدم، به من «هلمند دریا» اعلام شد. وطنجار هفتم ثور از پلچرخی با زره‌پوش‌ها (نفربرهای زرهی) به سمت ارگ حرکت کرد. ساعت ده و نیم اولین توپ را به وزارت دفاع شلیک نمود.

    در این هنگام، من در فرماندهی هوایی کابل منتظر رسیدن زره‌پوش‌ها بودم که ناگهان در اتاقی که من و موسی خان نشسته بودیم، یک گلوله توپ اصابت کرد. از تعمیر (ساختمان) فرار کردم. وقتی بیرون از ساختمان آمدم. سرباز امنیتی مرا متوقف کرد و از من رمز عملیات را پرسید. وقتی هلمند دریا را به زبان آوردم، ‌گفت غلط است. از سرباز به اسرار خواستم که در گوشش رمز را بگویم. به این بهانه او را خلع سلاح کردم.

    سپس، خود را به چهارراهی صحت‌عامه، در مرکز شهر کابل رساندم و بعد اسم رمز را که «سیلاب طوفان» بود، دریافت کردم و با یک هلیکوپتر از کابل به بگرام پرواز نمودم.

به‌هر حال، او از آنجا حملات هوایی را علیه کاخ ریاست جمهوری آغاز کرد. این حملات نهایتاً پیروزی کودتاگران علیه دولت محمد داوود را تضمین کرد. در دولت جدید، ژنرال عبدالقادر وزیر دفاع افغانستان شد.

    روز بعد، هشتم ثور (اردیبهشت)، به قصر شورای وزیران رفتم. ببرک کارمل و کشتمند در آن‌جا بودند. تره‌کی از من پرسید که قدرت را به‌چه کسی تحویل می‌دهی. این زمانی بود که من متوجه موضوع شدم و گفتم که من وظیفه خود را انجام دادم و به وظیفه سابق بر می‌گردم. ولی این درخواست من مورد قبول واقع نشد.

    بعد از آن، به تشکیل یک شورا با ترکیب ۱۲ نفر از خلق و ۸ نفر از پرچم به توافق رسیدیم و من به‌عنوان وزیر دفاع افغانستان اعلام شدم.

پس از مدت کوتاهی، به اتهام طرح کودتا، دستگیر شد و ۲۰ ماه در زندان پلچرخی کابل زندانی ماند. پس از سرنگونی رژیم ترکی - امین و اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی از زندان آزاد شد و دوباره به‌عنوان وزیر دفاع گماشته شد. سپس در سال ۱۹٨٦ میلادی، به‌عنوان سفیر در پولند خدمت کرد و در دوران حکومت دکتر نجیب‌الله در کمیته‌ی مرکزی حزب مشغول به‌کار بود.

سرانجام، ژنرال عبدالقادر، سه‌شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ خورشیدی (۲۲ آوریل ۲۰۱۴ میلادی)، به سبب بالا رفتن فشار خون و خون‌ریزی مغزی ناشی از آن (سکته مغزی)، در سن ۸۰ سالگی، در بیمارستان نظامی سردار محمدداوود، در شهر کابل درگذشت.


[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها

احمد شفایی، روایت دو کودتا از زبان ژنرال عبدالقادر
...


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-


[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها:...