فهرست مندرجاتسوسیالیسم
(بخش چهارم)
[قبل] [بعد]
از آنچه گفته شد آشکار میشود که مارکس اجتناب ناپذیری تحول جامعۀ سرمایهداری بهجامعۀ سوسیالیستی را کلا و منحصراً از قانون اقتصادی حرکت جامعۀ معاصر استنتاج میکند. اجتماعی شدن کار که با سرعت فزاینده در هزاران شکل بهپیش میرود و خود را بهنحو خیره کنندهای در نیم قرنی که از مرگ مارکس گذشته در رشد تولیدِ بزرگ، کارتلهای سرمایهداری، سندیکاهای سرمایهداران و تراستها نمایان کرده است و نیز افزایش غول آسای ابعاد و توان سرمایۀ مالی، پایۀ مادی اصلی فرارسیدن ناگزیر سوسیالیسم را تشکیل میدهند. نیروی محرک فکری و اخلاقی [معنوی] و مجری فیزیکی این تحول، پرولتاریا است که خودِ سرمایهداری او را پرورش داده است. مبارزۀ پرولتاریا بهضد بورژوازی، که بهنحو فزایندهای خود را از لحاظ محتوایی در اشکال گوناگون و مرکبی نمایان میکند، ناگزیر بهمبارزهای سیاسی با هدف تسخیر قدرت سیاسی بهدست پرولتاریا («دیکتاتوری پرولتاریا») مبدل میشود[۱]. اجتماعی شدن کار الزاما بهاجتماعی شدن وسایل تولید، به«مصادرۀ مصادره کنندگان» [سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان] منجر میگردد. نتیجۀ مستقیم این تبدیل، افزایش عظیم بارآوری کار، کاهش ساعات کار روزانه و نشاندن تولید اشتراکی و پیشرفته بر جایِ بازماندهها و ویرانههای تولید خُردِ ابتدایی و پراکنده است. سرمایهداری سرانجام پیوند بین کشاورزی و صنعت را از هم میگسلد اما در عین حال در عالیترین تکامل خود، عناصر تازهای از این پیوند را، از اتحاد بین صنعت و کشاورزی بر پایۀ کاربست آگاهانۀ علم و ترکیب دسته جمعی کار و توزیع مجدد جمعیت انسانی (و در همان حال پایان بخشیدن بهدور افتادگی، انزوا و بربریت روستا و تمرکز غیر طبیعی تودههای بزرگ جمعیت در شهرهای بزرگ)، فراهم میکند. شکلهای عالی سرمایهداری جدید، شکل تازهای از خانواده، شرایط جدیدی در موقعیت زنان و در تربیت نسل جوان بهوجود میآورند: کار زنان و کودکان و در هم شکستن خانوادۀ پدرسالار توسط سرمایهداری، ناگزیر وحشتناک ترین، مصیبت بارترین و طرد کنندهترین شکلها را در جامعۀ مدرن بهخود میگیرد. با این همه، «صنعت جدید، با اختصاص دادن سهم مهمی در روند اجتماعا سازمان یافتۀ کار بهزنان (خارج از حوزۀ کار خانگی)، بهجوانان و بهکودکان از هر دو جنس، شالودۀ اقتصادی تازهای برای شکل جدیدی از خانواده و رابطۀ بین دو جنس ایجاد میکند. البته فرض اینکه شکل تویتونی [آلمانی] - مسیحی خانواده شکل مطلق و نهایی آن است بههمان اندازه پوچ و بیمعنی است که نسبت دادن خصلت مطلق و نهایی بهشکل خانواده در روم قدیم، یونان باستان یا جوامع شرقی که افزون بر آن اگر این شکلها باهم در نظر گرفته شوند رشتهای را در تکامل تاریخی تشکیل میدهند. وانگهی بدیهی است که گروه کار جمعی مرکب از افراد هر دو جنس و سنین مختلف باید ضرورتا تحت شرایط مناسب سرچشمهای برای تکامل انسان باشد، گرچه در شکل تکامل خود بهخودی، وحشیانه و سرمایه دارانه اش، که در آن وجودِ کارگر برای روند کار است و نه روند کار برای کارگر، این واقعیت [کار جمعی در گروههای مرکب از افراد با سن و جنس متفاوت] سرچشمۀ فساد و بردگی است.» (سرمایه، جلد اول، آخر فصل ١۵). در نظام کارخانهای «نطفۀ آموزش آینده، آموزشی که در مورد هر کودک پس از سن معینی کار مولد را با سوادآموزی و ورزش نه تنها همچون روشی برای افزایش بازده تولید اجتماعی، بلکه بهعنوان تنها روش بهوجود آوردن انسانهایی با تکامل همه جانبه ترکیب میکند» نهفته است (همان جا). سوسیالیسم مارکس مسألۀ ملیت و دولت را بر پایۀ تاریخی یکسانی قرار میدهد، نه تنها برای توضیح گذشته، بلکه همچنین در معنای پیش بینیِ بی باکانۀ آینده و عمل دلیرانه برای دست یابی بدان. ملتها محصول اجتناب ناپذیر و شکل اجتناب ناپذیر عصر بورژواییِ تکامل اجتماعی اند. طبقۀ کارگر نمیتواند نیرومند شود، نمیتواند بالغ [پخته] گردد بدون آنکه «خود را در درون ملت شکل دهد»، بدون آنکه «ملی شود ("هر چند نه در معنای بورژوایی کلمه")». اما تکامل سرمایهداری هر چه بیشتر موانع ملی را فرو میریزد، انزوای ملی را از میان بر میدارد و تضادهای طبقاتی را جانشین تضادهای ملی میکند. بنابراین کاملاً درست است که در کشورهای توسعه یافتۀ سرمایهداری «کارگران میهن ندارند» و اینکه «عمل متحدانۀ» کارگران کشورهای متمدن دست کم «یکی از شرایط نخستین رهایی پرولتاریا است» (مانیفست کمونیست). دولت، که قهر سازمان یافته است، ناگزیر در مرحلۀ معینی از تکامل جامعه بهوجود میآید، هنگامی که جامعه بهطبقات آشتی ناپذیر تقسیم شده و دیگر نمیتواند بدون «اتوریته»ای که ظاهرا بر فرازجامعه قرار دارد و تا درجۀ معینی از آن جدا است، بهزندگی خود ادامه دهد. دولت از آنجا که از تضادهای طبقاتی سر برمی آورد «دولتِ نیرومندترین طبقه و طبقۀ از لحاظ اقتصادی مسلط است که از طریق واسطۀ دولتی بهطبقۀ مسلط سیاسی نیز تبدیل میشود و بدین سان وسایل جدیدی برای فرودست نگاه داشتن و استثمار طبقات زیر ستم بهدست میآورد. دولت عصر باستان بالاتر از هر چیز دولت بردهداران بهمنظور زیر سلطه نگاه داشتن بردگان بود، همان گونه که دولت فیودالی ارگان اشراف برای زیر سلطه نگاه داشتن دهقانان رعیت و وابسته بود و دولت مبتنی بر نمایندگی مدرن، ابزار استثمار کارِ مزدی توسط سرمایه است.» (انگلس، منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، اثری که در آن انگلس دیدگاههای خود و مارکس را تشریح میکند). حتی آزادترین و پیشرفتهترین شکل دولت بورژوایی، جمهوری دموکراتیک، بههیچ رو این واقعیت را [که دولت بورژوایی ارگان استثمار کارِ مزدی توسط سرمایه است] از میان بر نمیدارد، بلکه صرفا شکل آن را تغییر میدهد (رابطۀ بین حکومت و بازار سهام، فساد – مستقیم و غیر مستقیم – مقامات رسمی و مطبوعات و غیره). سوسیالیسم با راه گشایی بهسوی محو طبقات از همین طریق بهمحو دولت رهنمون خواهد شد.
انگلس در آنتی دورینگ مینویسد: «نخستین عملی که در آن دولت واقعا بهعنوان نمایندۀ جامعه بهطور کلی ظاهر میشود – یعنی تصاحب وسایل تولید بهنام جامعه – در عین حال آخرین عمل دولت بهعنوان دولت است. دخالت قدرت دولتی در روابط اجتماعی حوزههای مختلف یکی پس از دیگری زاید میشود و سپس بهخواب میرود[٢].
حکومت بر اشخاص جای خود را بهادارۀ اشیا و هدایت روند تولید میدهد. دولت «ملغی نمیشود» بلکه میپژمرد [خاموش میشود]» (آنتی دورینگ). «جامعهای که تولید را براساس همکاری آزادانه و برابر مولدان سازمان میدهد، کل ماشین دولتی را در آنجایی قرار میدهد که بدان تعلق دارد: موزۀ اشیای عتیقه در کنار چرخ ریسندگی و تبر برنجی.» (انگلس، منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت).
سرانجام در زمینۀ شیوۀ برخورد سوسیالیسم مارکس بهدهقانان خرد که در دورۀ سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان ادامه خواهد داشت رجوع بهگفتههای انگلس که در آن دیدگاههای مارکس را بیان میکند مهم است: «هنگامی که ما قدرت دولتی را در دست داشته باشیم بهدنبال مصادرۀ قهری دهقانان خرد (خواه با پرداخت غرامت و خواه بدون آن) نخواهیم بود در حالی که در مورد زمینداران بزرگ مجبور بهاین کار خواهیم بود. وظیفۀ ما در قبال دهقانان خرد در درجۀ اول عبارت خواهد بود از تحول کسب و کار [بنگاه] خصوصی و تصاحب خصوصی او بهتعاونیها نه بهزور، بلکه از طریق ارایۀ نمونه و عرضۀ کمک در این زمینه[٣]. در آن صورت ما البته وسایل فراوانی در اختیار خواهیم داشت تا بهدهقان مزیتهای آینده را نشان دهیم که حتی امروز برای او بدیهی خواهند بود.» (انگلس، مسألۀ دهقانی در فرانسه و در آلمان، در ترجمۀ روسی اشتباهاتی وجود دارد، متن اصلی در زمان نو) [نشریۀ نظری حزب سوسیال دموکرات آلمان از ١۸۸٣ تا ١٩۲٣][۴]
[↑] تاکتیک مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا
مارکس که از سالهای ١۸۴۵-١۸۴۴ یکی از نقایص اصلی ماتریالیسم کهن را ناتوانی آن در فهم شرایط یا سنجش اهمیت فعالیت عملی انقلابی ارزیابی کرده بود در طول عمر خود در کنار کار نظریاش توجهی بیوقفه بهمسایل تاکتیکی مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا داشت. حجم عظیمی از مطلب در این باره در تمام کارهای مارکس و بهویژه در چهار جلد مکاتبات او با انگلس که در ١٩١٣ [در روسیه] منتشر شد وجود دارد. این مطالب هنوز گردآوری، مدون، مطالعه و بررسی نشدهاند. بنابراین ما مجبوریم در اینجا خود را به عامترین و خلاصهترین نکات محدود کنیم با تأکید بر اینکه مارکس، بهدرستی، بر آن بود که بدون این جنبه [یعنی بدون تاکتیک عملی]، ماتریالیسم، ناقص، یک جانبه و بیجان خواهد بود. مارکس وظیفۀ بنیادی تاکتیک پرولتاریا را در هماهنگی با همۀ اصول درک ماتریالیستی – دیالکتکیاش تعریف کرد. تنها بررسی عینی کل مجموع روابط همۀ طبقات یک جامعۀ معین بدون استثنا و در نتیجه بررسی [شناخت] مرحلۀ عینی تکامل آن جامعه و روابط متقابل بین آن و دیگر جوامع میتواند مبنایی برای تاکتیک درست طبقۀ پیشرو باشد. در همان حال همۀ طبقات و همۀ کشورها نه بهطور ایستا، بلکه بهنحو پویا، یعنی نه در حالت سکون، بلکه در حال حرکت (که قوانین آن را شرایط اقتصادی هستی هر طبقه تعیین میکند) مورد ملاحظه قرار میگیرند. حرکت بهنوبۀ خود نه تنها از دیدگاه گذشته، بلکه همچنین از دیدگاه آینده بررسی میشود، نه بر طبق درک عامیانۀ «گرایش بهتحول تدریجی» که تنها تغییرات کُند را میبیند، بلکه طبق درک دیالکتیکی. مارکس در نامهای به انگلس نوشت: «در تکاملهای بزرگ تاریخی بیست سال بیش از یک روز نیست هرچند که بعدا روزهایی فرا میرسد که بیست سال را در خود متمرکز کرده اند.» (مکاتبات، جلد ٣). در هر مرحلۀ تکاملی، در هر لحظه، تاکتیک پرولتری باید این دیالکتیکِ بهلحاظ عینی اجتنابناپذیر تاریخ بشر را بهحساب بیاورد: از یک سو استفاده از دورههای رکود سیاسی یا تکامل کُند و بهاصطلاح «مسالمتآمیز» بهمنظور تکامل بخشیدن بهآگاهی طبقاتی، قوا و ظرفیت مبارزۀ طبقۀ پیشرو، و از سوی دیگر، هدایت تمام فعالیت این دورهها بهسوی «هدف نهاییِ» جنبش این طبقه و بهسمت ایجاد توانایی برای انجام عملیِ وظایف بزرگ در روزهای بزرگی که در آنها «بیست سال متمرکز شده است». دو تز مارکس در این زمینه اهمیت ویژهای دارند؛ یکی از آنها در کتاب فقر فلسفه آمده و مربوط بهمبارزۀ اقتصادی و سازمان دهی اقتصادی پرولتاریا است، دیگری در مانیفست کمونیست آمده و مربوط بهوظایف سیاسی پرولتاریا است. تز نخست چنین است: «صنعت بزرگ، انبوهی از اشخاص را در یک مکان گرد هم میآورد که یکدیگر را نمیشناسند. رقابت، منافع آنان را از یکدیگر جدا میکند. اما حفظ [سطح] مزد، این منفعت مشترکی که در مقابل کارفرما دارند، آنان را با فکر مشترک مقاومت متحد میسازد … تشکلها که در آغاز منفردند، کارگران را بهشکل گروه در میآورند … و در مقابل سرمایهای که همواره متحد است حفظ تشکل برای کارگران از حفظ مزد ضروریتر میشود … در این مبارزه – که جنگ داخلی واقعی است – همۀ عناصر لازم برای نبرد آینده گردِ هم میآیند و تکامل مییابند. با فرارسیدن این نقطه، تشکلها شکل سیاسی بهخود میگیرند.» در اینجا ما برنامه و تاکتیک مبارزۀ اقتصادی و جنبش اتحادیهای را برای چند دهۀ آینده، برای همۀ دورههای طولانیای که در آن پرولتاریا بهگردآوری نیرو بهمنظور «نبرد آینده» خواهد پرداخت، در دست داریم.
در کنار این باید ارجاعهای متعدد مارکس و انگلس بهتجربۀ جنبش کارگری انگلیس را قرار داد؛ [که نشان میدهند] چگونه «رونق» صنعتی بهتلاشهایی برای «خرید کارگران» میانجامد (مکاتبات، جلد اول) تا آنها را از مبارزه منحرف کند؛چگونه این رونق عموما «روحیۀ کارگران را پایین میآورد» (مکاتبات، جلد دوم) و چگونه پرولتاریای انگلیس «بورژوا مسلک [بورژوا زده، بورژوا مآب]» میشود – «این بورژواترین ملتها ظاهرا هدفش این است که در کنار بورژوازی، اشرافیتی بورژوایی و پرولتاریایی بورژوایی داشته باشد» (مکاتبات، جلد دوم)، چگونه «انرژی انقلابیاش» ناپدید میشود (مکاتبات، جلد ٣)، چگونه زمانی کمابیش طولانی لازم است تا «کارگران بریتانیایی این آلودگی بورژوایی ظاهری را از خود بزدایند» (مکاتبات، جلد ٣)، چگونه جنبش کارگری بریتانیا «فاقد جرأت و شهامت چارتیستها است» (١۸۶۶، مکاتبات، جلد ٣)، چگونه رهبران کارگران بریتانیایی تبدیل بهموجودی میشوند که «بین بورژوازی رادیکال و کارگر قرار دارد» (در اشاره بههولی اوک[۵]، مکاتبات، جلد ۴)، چگونه بهیمنِ انحصار بریتانیا و تا زمانی که این انحصار دوام یابد، کارگر انگلیسی نخواهد ُجنبید (مکاتبات، جلد ۴). در این مکاتبات، تاکتیکهای مبارزۀ اقتصادی، در پیوند با سیر عمومی (و نتیجۀ جنبش کارگری) بهنحو تحسین برانگیزی از دیدگاهی وسیع، جامع، دیالکتیکی، و بهراستی انقلابی مورد بررسی قرار گرفتهاند.
مانیفست کمونیست، اصل بنیادی مارکسیستی دربارۀ تاکتیک مبارزۀ سیاسی را مطرح کرد: «کمونیستها برای دستیابی بهاهداف فوری [مستقیم]، برای تحمیل منافع لحظهای طبقۀ کارگر مبارزه میکنند، اما … در مبارزه برای حال، آنان همچنین مراقب آیندۀ جنبش هستند.» بدین علت بود که در سال ١۸۴۸ مارکس از حزب «انقلاب دهقانی» در لهستان، «حزبی که قیام کراکووی در سال ١۸۴۶ را تدارک دید» پشتیبانی کرد. مارکس در آلمان در سالهای ١۸۴۸ و ١۸۴٩ دموکراسی انقلابی افراطی را مورد حمایت قرار داد و بعدها هرگز از آنچه دربارۀ تاکتیک گفته بود برنگشت. مارکس بورژوازی آلمان را عنصری دید که «از همان آغاز، گرایش بهخیانت بهمردم داشت» (تنها اتحاد با دهقانان میتوانست بورژوازی را بهانجام کامل وظایفش بکشاند) «و با نمایندۀ تاجدار جامعۀ کهن سازش کرد.» خلاصۀ تحلیل مارکس از موضع طبقاتی بورژوازی آلمان در عصر انقلاب بورژوا - دموکراتیک چنین است – تحلیلی که ضمنا نمونهای از آن ماتریالیسمی است که جامعه را در حال حرکت میبیند، نه تنها حرکتی که جهت آن رو بهعقب است: [بورژوازی آلمان] بی اعتماد بهخود، بدون اعتماد بهمردم، غرغر کنان در مقابل بالاییها و لرزان در مقابل پایینیها … ترسان از توفان جهانی … بیانرژی در هر زمینهای … نمونهای تقلبی عاری از ابتکار، سالخوردهای فرومایه که خود را محکوم بهمنحرف کردن نخستین تپشهای مردمی سالم و نیرومند در جهت منافع کهن خود دید …» (روزنامۀ نوین راین، ١۸۴۸). حدود بیست سال پس از آن مارکس در نامهای بهانگلس اعلام کرد که علت شکست انقلاب ١۸۴۸ این بود که بورژوازی صلح با بردگی را بهجنگ برای آزادی ترجیح داد (مکاتبات، جلد ۳ ص ٢۲۴). هنگامی که دورۀ انقلابی ١۸۴٩-١۸۴۸ بهپایان رسید مارکس با هر تلاشی برای بازی با انقلاب مخالفت کرد (مبارزه با شاپر و ویلیچ در این زمینه) و بهتوانایی کار کردن در فاز جدیدی اصرار ورزید که بهصورتی ظاهراً صلحآمیز انقلابهای جدیدی را تدارک میدید. روح مبارزهای که مارکس میخواست کار با آن صورت گیرد در ارزیابی او از وضعیت آلمان در سال ١۸۵۶ که سیاهترین دورۀ ارتجاع بود خود را نشان میدهد: «کل قضیه در آلمان بهامکان حمایت انقلاب پرولتری از سوی نوعی نسخۀ دوم جنگ دهقانی بستگی دارد.» (مکاتبات، جلد دوم، ص ١۰۸). تا زماتی که انقلاب دموکراتیک (بورژوایی) در آلمان تمام نشده بود مارکس کاملاً توجه خود را در زمینۀ تاکتیک پرولتاریای سوسیالیست بهتکامل بحشیدن بهانرژی دموکراتیک دهقانان متمرکز کرد. مارکس بر آن بود که شیوۀ برخورد لاسال «بهطور عینی … خیانت نسبت بهکل جنبش کارگری بهنفع پروس است» (مکاتبات، جلد ۳، ص ۲١۰) بهویژه بهخاطر همکاری مخفیانۀ او با یونکرها [اشراف روستایی که بیسمارک بهآنان تعلق داشت] و با ناسیونالیسم پروسی. انگلس در سال ١۸۶۵، ضمن تبادل نظر با مارکس در مورد بیانیۀ مشترکی که قصد داشتند در مطبوعات منتشر کنند، نوشت: «در کشوری که کشاورزی در آن غلبه دارد … حمله صرفاً بهبورژوازی بهنام پرولتاریای صنعتی و نگفتن کلمهای دربارۀ استثمار پدرسالارانۀ پرولتاریای روستا، که زیر شلاق اشرافیت فیودالی بزرگ قرار دارد، عملی جبونانه و پست است.» (مکاتبات، جلد ۳، ص ٢١٧).
از ١۸۶۴ تا ١۸٧۰، بههنگام کامل شدن انقلاب بورژوا دموکراتیک در آلمان، عصری که در آن طبقات استثمارگر در آلمان و اتریش برای پایان دادن بهاین انقلاب از بالا مجادله میکردند، مارکس تنها بهمحکوم کردن لاسال که با بیسمارک لاس میزد بسنده نکرد، بلکه همچنین لیبکنشت را که بهسمتِ ُاستروفیلی [اتریش گرایی] و ولایت گرایی تمایل پیدا کرده بود تصحیح نمود؛ مارکس خواهان تاکتیکی انقلابی بود که هم با بیسمارک و هم با ُاسترو فیلها با بیرحمی یکسانی مبارزه کند، تاکتیکی که با «فاتح»، یعنی یونکر پروسی [بیسمارک]، خود را تطبیق ندهد، بلکه فوراً مبارزۀ انقلابی با او را تجدید نماید از جمله در زمینهایی که پیروزیهای نظامی پروس فراهم کرده بود.» (مکاتبات، جلد ۳، ص ١۳۴، ١۳۶، ١۴٧، ١٧٩، ٢۰۴، ٢١۰، ٢١۵، ۴١۸، ۴۳٧ و ۴۴١-۴۴۰). مارکس در پیام معروف ٩ سپتامبر١۸٧۰انترناسیونال بهپرولتاریای پاریس دربارۀ قیامی نابهنگام [نارس] هشدار داد، اما هنگامی که قیام بههر حال صورت گرفت (در سال ١۸٧١)، مارکس با شور و اشتیاق بهابتکار انقلابی تودهها که «به آسمان حمله ور شده بودند» (نامۀ مارکس بهکوگلمان) درود گفت. شکست عمل انقلابی در این وضعیت، همانند بسیاری دیگر، از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک مارکس، بدی کمتری در سیر و نتیجۀ مبارزۀ پرولتری نسبت بهترک مواضعی که قبلا اشغال شده بود داشت یا نسبت بهتسلیم بدون نبرد. چنین تسلیمی روحیۀ پرولتاریا را ضعیف میکرد و توانایی رزمندگی او را از میان میبرد. مارکس با بها دادن درست [شایسته، آن چنان که باید] بهاستفاده از وسایل مبارزۀ قانونی بههنگام غلبۀ رکود سیاسی و قانونیت بورژوایی، در سال ١۸٧٧ پس از تصویب فانون ضد سوسیالیستی بهشدت عبارت پردازی انقلابی [یوهان] موست را محکوم کرد، اما بههمان اندازه، اگر نه بیشتر، بهاپورتونیسمی که موقتا در حزب سوسیال دموکرات میدان پیدا کرده بود حمله ور شد. حزب در این هنگام بهسرعت، قاطعیت، استحکام، روح انقلابی و آمادگی برای روی آوردن بهمبارزۀ غیر قانونی در مقابل قانون ضد سوسیالیستی از خود نشان نداد. (مکاتبات، جلد ۴، همچنین نکاه کنید بهنامههای مارکس بهزورگه).
[↑] کتابنگاری
مجموعۀ کامل آثار مارکس و نامههای او هنوز منتشر نشدهاند. آثار مارکس بهروسی بیش از هر زبان دیگری ترجمه شده است. در زیر فهرستی از نوشتههای مارکس بهترتیب زمانی میآوریم. مارکس در سال ١۸۴١ تز خود را دربارۀ فلسفۀ اپیکور نوشت. (این اثر در آثار چاپ نشده [مارکس] درج شده که دربارۀ آن سخن خواهیم گفت.) مارکس در این تز هنوز کاملا دیدگاه ایدهآلیستی – هگلی داشت. در سال ١۸۴٢ مارکس مقالههایی در روزنامۀ راین (کلن) نوشت. یکی از آنها نقدی دربارۀ بحث مربوط بهمطبوعات آزاد در مجلس ششم راین بود، مقالهای دیگر بهدزدیدن چوب [الوار] اختصاص داشت، مقالۀ دیگر در دفاع از آزاد کردن سیاست از یزدان شناسی و غیره بود (که قسماً در آثار چاپ نشده [مارکس] درج شده است). در این مقالات ما نشانههایی از گذار مارکس از ایده آلیسم بهماتریالیسم و از دموکراسی انقلابی بهکمونیسم میبینیم. در سال ١۸۴۴ سالنامۀ آلمانی – فرانسوی بهسردبیری مارکس و آرنولد روگه در پاریس منتشر شد، که در آن این تحول سرانجام کامل شده بود. قابل توجهترین مقالۀ منتشر شده در این نشریه، «مقدمۀ نقد فلسفۀ حقوق هگل» بود (که هم در آثار چاپ نشده [مارکس] و هم بهصورت جزوۀ جداگانه منتشر شد و «در بارۀ مسألۀ یهود» (که هم در آثار چاپ نشده [مارکس] و هم بهصورت جزوه در انتشارات زنانیه، بخش کتابهای ارزان انتشار یافت). در سال ١۸۴۵، مارکس و انگلس کتابچهای در فرانکفورت تحت عنوان خانوادۀ مقدس، بهضد برونو باویر و شرکا (که در آثار چاپ نشده [مارکس] درج شده، همچنین دو ویرایش روسی از آن بهشکل کتابچه یکی توسط نووی گولوس در سن پترزبورگ در سال ١٩۰۶ و دیگری توسط وستنیک زنانیا در سن پترزبورگ در سال ١٩۰٧منتشر شده است). تزهایی دربارۀ فویرباخ مارکس در بهار ١۸۴۵ نوشته شده (که بهعنوان یک پیوست در جزوۀ لودویگ فویرباخ انگلس انتشار یافته؛ ترجمهای روسی از آن وجود دارد). در سالهای ١۸۴٧-١۸۴۵ مارکس شماری مقاله در نشریات بهپیش! پاریس، روزنامۀ آلمانی بروکسل (١۸۴٧)، وست فلیشز دامفوت (بیلفلد ۴۸-١۸۴۵)، گزلشافت اشپیگل (البرفلد ١۸۴۶) نوشت (که بیشتر آنها گردآوری نشده، انتشار مجدد نیافته و بهروسی ترجمه نشدهاند). مارکس در ١۸۴٧ کتاب بنیادی خود بهضد پرودن، فقر فلسفه را در پاسخ به کتاب فلسفۀ فقر پرودن نوشت. این کتاب در بروکسل و پاریس انتشار یافت (سه انتشار از این کتاب بهزبان روسی توسط نووی میر وجود دارد، یکی توسط گ. لوویچ، دومی توسط آلکسیوا و سومی توسط پروشچنیه که هر سه مربوط بهسالهای ١٩۰۵ و ١٩۰۶ اند). در سال ١۸۴۸ سخنرانی مارکس در بارۀ تجارت آزاد در بروکسل انتشار یافت (ترجمۀ روسی وجود دارد)، سپس مارکس در لندن با همکاری انگلس مانیفست حزب کمونیست معروف را نوشت که تقریباً بههمۀ زبانهای اروپایی و شماری از زبانهای دیگر ترجمه شده است (حدود هشت ترجمه از آن بهزبان روسی انتشار یافته؛ این انتشارات که توسط مولوت، کلوکل، آلکسیوا و غیره صورت گرفته و بیشترشان مصادره شدهاند تحت نامهای مانیفست کمونیست، دربارۀ کمونیسم، طبقات اجتماعی و کمونیسم، سرمایهداری و کمونیسم، فلسفۀ تاریخ انتشار یافتهاند. ترجمۀ کامل و دقیقترین ترجمۀ این اثر و نیز دیگر آثار مارکس را میتوان در انتشارات «گروه آزادی کار» در خارج از روسیه یافت). از اول ژوین ١۸۴۸ تا ١٩ مه ١۸۴٩ روزنامۀ نوین راین بهسردبیری واقعی مارکس انتشار یافت. مقالات متعدد او در این روزنامه، که تا امروز بهترین ارگان و ارگان بی نظیر پرولتاریای انقلابی است، بهطور کامل گردآوری و تجدید چاپ نشدهاند. مهمترین آنها در آثار چاپ نشده [مارکس] آمده است. مقالۀ کار مزدی و سرمایه که در آن نشریه چاپ شد بارها بهشکل جزوه منتشر شده است (چهار انتشار در روسیه توسط کوزمان، مولوت، میگاکوف و لوویچ در سالهای ١٩۰۵ و ١٩۰۶)، همچنین در روزنامۀ لیبرالها در رهبری (توسط انتشارات زنانیه در بخش کتابهای ارزان، شمارۀ ٢٧٢، سن پترزبورگ، ١٩۰۶). در سال ١۸۴٩ مارکس در کلن دو محاکمۀ سیاسی را منتشر کرد (دو سخنرانی که مارکس در مقابل اتهامات مربوط بهنقض قانون مطبوعات و دعوت بهمقاومت مسلحانه بهضد حکومت برای دفاع از خود ایراد کرد و در دادگاه تبریه شد. پنج ترجمه روسی در سالهای ١٩۰۵ و ١٩۰۶ توسط آلکسیوا، مولوت، میگاکوف، زنانیه و نووی میر انجام شده است). در سال ١۸۵۰ مارکس درهامبورگ شش شماره از روزنامۀ نوین راین منتشر کرد که مهمترین آنها بعدا در آثار چاپ نشده [مارکس] منتشر شد. مقالات بهویژه مهم در این نشریه را انگلس در سال ١۸٩۵ در کتابچهای بهنام مبارزۀ طبقاتی در فرانسه ١۸۵۰- ١۸۴۸ چاپ کرد (ترجمههای روسی توسط «کتابخانۀ» م. مالیخ شمارههای ۵٩ و ۶۰٢ و در مجموعۀ آثار تاریخی، ترجمۀ بازاروف و استپانوف که توسط اسکیمونت در سال ١٩۰۶ در سن پترزبورگ چاپ شد.؛ و نیز در اندیشهها و دیدگاههای سدۀ بیستم، سن پترزبورگ، ١٩١٢). در سال ١۸۵٢ جزوۀ هیجدهم برومر لویی بناپارت در نیویورک بهچاپ رسید (ترجمههای روسی در مجموعههایی که بالاتر ذکر شد). در همان سال جزوهای در لندن بهنام افشاگری در بارۀ محاکمۀ کمونیستها در کلن منتشر شد (ترجمۀ روسی تحت عنوان محاکمۀ کمونارها در کلن، کتابخانۀ علم مردمی، شمارۀ ۴۳، سن پترزبورگ، ٢۸ اکتبر ١٩۰۶). از اوت ١۸۵١ تا ١۸۶٢ مارکس همکار دایمی نیویورک تریبون بود[٦] که در آن بسیاری از مقالاتش بهعنوان سرمقاله بی امضا بهچاپ رسید. برجستهترین این مقالات بعد از مرگ مارکس و انگلس با ترجمۀ آلمانی تحت عنوان انقلاب و ضد انقلاب در آلمان منتشر شد (ترجمههای روسی از این اثر در دو مجموعه توسط بازاروف و استپانوف و سپس در شکل جزوه در پنج انتشار توسط آلکسیوا، ُابشچستِورنایا پولزا، نووی میر، وسوبشچایا بیبلیوتکا، و مولوت صورت گرفته است). برخی از مقالات مارکس در تریبون بعدا، مانند جزوهای دربارۀ پالمرستون، که بهشکل جزوه در سال ١۸۵۶ در لندن منتشر شد، افشاگریهایی دربارۀ تاریخ دیپلوماتیک سدۀ هیجدهم (که وابستگی پولی دایمی وزرای لیبرال انکلستان بهروسیه در آن افشا میشود) و نوشتههای دیگر. پس از مرگ مارکس دختر او، الینور آولینگ، شماری از مقالات مارکس دربارۀ مسألۀ شرق در تریبون را تحت عنوان مسألۀ شرق در لندن در سال ١۸٩٧ بهچاپ رساند. بخشی از آن بهروسی ترجمه شده است: جنگ و انقلاب، مارکس و انگلس: مقالات منتشر نشده (١۸۵٢،١۸۵۳،١۸۵۴)، خارکوف، ١٩١٩، ناشا میسل لایبرری شمارۀ ١. مارکس در آخر سال ١۸۵۴ و در طول سال ١۸۵۵ با روزنامۀ نوین ُادر و در سالهای ١۸۶۲-١۸۶١ با Viennese paper Presse همکاری کرد. آن مقالات گردآوری نشده اند و تنها برخی از آنها در زمان نو مجددا بهچاپ رسیدهاند همان گونه که نامههای پرشمار مارکس. همین امر دربارۀ مقالات مارکس در داس فولک (مردم) (لندن ١۸۵٩) در بارۀ تاریخ دیپلوماتیک جنگ ایتالیا در ١۸۵٩ نیز صادق است. در سال ١۸۵٩ اثر مارکس بهنام سهمی در نقد اقتصاد سیاسی در برلین بهچاپ رسید (ترجمههای روسی: مسکو ١۸٩۶ با ویرایش مانوییلوف، ١٩۰٧، ترجمۀ رومیانتسف). در سال ١۸۶۰ جزوهای از مارکس تحت عنوان آقای فوگت، در لندن منتشر شد.
در سال ١۸۶۴، پیام اتحاد بینالمللی کارگران [انترناسیونال اول]، نوشتۀ مارکس در لندن انتشار یافت (ترجمهای روسی از آن وجود دارد). مارکس نویسندۀ بسیاری از بیانیهها، پیامها و قطعنامههای شورای عمومی انترناسیونال بود. مطالب و مواد مربوط بهاین زمینه نه تجزیه و تحلیل و نه حتی گردآوری شدهاند. نخستین برخورد بهاین موضوع اثری از گوستاو جایک (Gustav Jaeckh) بهنام انترناسیونال است (ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، انتشارات زنانیه) که در آن از جمله چند نامه و طرح قطعنامه از مارکس چاپ شده است. از جمله اسناد انترناسیونال که مارکس نوشته پیام شورای عمومی انترناسیونال دربارۀ کمون پاریس است که در سال ١۸٧١ در لندن زیر عنوان جنگ داخلی در فرانسهمنتشر شد (ترجمۀ روسی یکی با ویرایش لنین، انتشارات مولوت و دیگران). مکاتبات مارکس با یکی از اعضای انترناسیونال بهنام کوگلمان مربوط بهسالهای ١۸٧۴-١۸۶۲است (دو ترجمۀ روسی وجود دارد یکی توسط آ. گویخباگ و دیگری با ویرایش لنین.). در سال ١۸۶٧، اثر عمدۀ مارکس، سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی جلد اول درهامبورگ منتشر شد. جلدهای دوم و سوم سرمایه توسط انگلس پس از مرگ مارکس در سال ١۸۸۵ و ١۸٩۴ منتشر شدند. ترجمههای روسی از این قرارند: جلد اول پنج انتشار (دو تا با ترجمۀ دانیلسون در سالهای ١۸٧۲ و ١۸٩۸، دو تا با ترجمۀ ای. آ. گورویچ . ل. م. زاک با انتشار استرووه، چاپ اول ١۸٩٩ ، چاپ دوم ١٩۰۵ و دیگری بهانتشار بازاروف و استپانوف). جلدهای دوم و سوم یکی با ترجمۀ دانیلسون (که چندان رضایت بخش نیست) و دیگری توسط بازاروف و استپانوف (ترجمۀ بهتر) منتشر شدهاند. مارکس در سال ١۸٧۶ در نوشتن کتاب آنتی دورینگ انگلس مشارکت کرد و فصل کاملی از این کتاب را که بهتاریخ اقتصاد سیاسی میپردازد نوشت.
پس از مرگ مارکس آثار زیر از او منتشر شدند: نقد برنامۀ گوتا (ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶ و در آلمان در زمان نو، ١۸٩١-١۸٩۰ شمارۀ ١۸)؛ مزد، بها و سود (سخنرانیای که در ٢۶ ژوین ١۸۶۵ ایراد شد؛ زمان نو، XVI ، ١۸٩۸-١۸٩٧، ترجمۀ روسی توسط مولوت، و لوویج ١٩۰۶-١٩۰۵)؛ آثار منتشر نشدۀ کارل مارکس، فریدریش انگلس و فردیناند لاسال، سه جلد، اشتوتگارت، ١٩۰٢ (ترجمۀ روسی با ویرایش آکسلرود و دیگران، دو جلد، سن پترزبورگ، ١٩۰۸، جلد اول همچنین توسط گورویچ انتشار یافته، مسکو، ١٩۰٧، نامههای لاسال بهمارکس جداگانه انتشار یافته و در آثار منتشر نشده درج است). نامههایی از کارل مارکس، فریدریش انگلس و دیگران بهف. آ. زورگه و دیگران (دو انتشار روسی، یکی با ویرایش آکسلرود و دیگری با مقدمۀ لنین انتشار Dauge)؛ تیوریهای ارزش اضافی، سه جلد در چهار قسمت، اشتوتگارت ١۰-١٩۰۵، دست نوشتهای جلد چهارم سرمایه، بهانتشار کایوتسکی (تنها جلد اول بهروسی ترجمه شده است در سه چاپ: سن پترزبورگ، ١٩۰۶، ویرایش پلخانف، کیف، ١٩۰۶، ویرایش پلخانف و کیف، ١٩۰٧، ویرایش توچاپسکی). در سال ١٩١٣ چهار جلد بزرگ از مکاتبات مارکس و انگلس شامل ١٣۸۶ نامه که در فاصلۀ سپتامبر ١۸۴۴ تا ١۰ ژانویۀ ١۸۸٣ نوشته شده منتشر شد که حجم بزرگی از مواد و مطالبی که در زمینۀ مطالعۀ زندگی نامه و دیدگاههای مارکس بسیار پر ارزش است عرضه میکند. در سال ١٩١٧ دو جلد از مقالات مارکس و انگلس که در فاصلۀ ١۸۶۲-١۸۵۲ نوشته شده اند منتشر گردید (به آلمانی). این فهرست از آثار مارکس را باید با این نکته خاتمه دهیم که بسیاری از مقالات و نامههای کوتاه مارکس که غالبا در زمان نو، بهپیش و دیگر مجلات آلمانی زبان نوشته شدهاند در اینجا منظور نشده اند. همچنین بی شک فهرست ترجمههای آثار مارکس، بهویژه جزوههایی که در سالهای ١٩۰۵ و ١٩۰۶ منتشر شدهاند کامل نیست.
ادبیات دربارۀ مارکس و مارکسیسم بسیار گسترده است. در اینجا تنها بهبرجستهترین موارد اشاره میکنیم. مؤلفان بهسه گروه عمده تقسیم شده اند: مارکسیستها، که بهطور عمده دیدگاه مارکس را میپذیرند؛ نویسندگان بورژوا که اساسا با مارکسیسم دشمنی دارند؛ و رویزیونیستها که فرض میشود برخی از مبانی مارکسیسم را میپذیرند اما در واقعیت، درک و مفاهیم بورژوایی را جانشین آن مبانی میکنند. شیوۀ برخورد نارودنیکی بهمارکسیسم را باید بهعنوان نوع ویژهای از رویزیونیسم روسی در نظر گرفت. ورنر ُسمبارت در سهمی در کتابنگاری مارکسیسم (آرشیو برای علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی،١٩۰۵، ص ۴١٣ تا ۴٣۰) سیصد و چندی عنوان [کتاب و مقاله در مورد مارکسیسم] در فهرستی که کامل نیست ارایه میدهد. برای تکمیل آن نگاه کنید بهنماگرهای زمان نو در سالهای ١۸۸٣ تا ١٩۰٧ و سالهای پس از آن، همچنین بهکتاب نگاری سوسیالیسم و کمونیسم نوشتۀ یوزف اشتامهامر، جلدهای ١ تا ٣ (ینا، ١٩۰٩-١۸٩٣). برای کتاب نگاری تفصیلی مارکسیسم، همچنین نگاه کنید بهکتاب نگاری علوم اجتماعی، برلین، ١٩۰۵. همچنین نگاه کنید در میان کتابها، بهنوشتۀ ن. آ. روباکین (جلد ٢، چاپ دوم). ما در اینجا تنها اصلیترین کتابها را ذکر میکنیم. در زمینۀ زندگی نامۀ مارکس، باید پیش از همه بهمقالات انگلس در فولکس کالندر[تقویم مردم] که توسط براکه در سال ١۸٧۸ در براونشویگ در منتشرشد و بهواژه نامۀ علوم سیاسی جلد ۶ ص ۶۰٣-۶۰۰ رجوع کرد؛ ویلهلم لیبکنشت، کارل مارکس، خاطرات بیوگرافیک، نورمبرگ، ١۸٩۶؛ لافارگ، خاطراتی از کارل مارکس؛ لیبکنشت، کارل مارکس، چاپ دوم، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، پل لافارگ، خاطرات من از کارل مارکس، اودسا، ١٩۰۵، (منبع: زمان نو،IX, 1)؛ یادبود کارل مارکس، سن پترزبورگ، ١٩۰۸، ۴١۰ صفحه، مجموعۀ مقالات از ی. نوزوروف، ن. روژکوف، و. بازاروف، ی. استکلف، آ. فین – ینوتایوسکی، پو رومیانتسف، ک. رنر، هو رولاند- هولست، و. ایلین، ر. لوکزامبورگ، گ. زینوویف، ی. کامنف، پ. اورلفسکی و م. تاگانسکی؛ فرانتس مهرینگ، کارل مارکس. زندگی نامۀ حجیمی که یک سوسیالیست آمریکایی بهانگلیسی نوشته (جان اسپارگو، کارل مارکس، زندگی و آثار او، لندن، ١٩١١) رضایتبخش نیست. برای بررسی کلی فعالیتهای مارکس نگاه کنید بهکایوتسکی، کار تاریخی کارل مارکس، بهمناسبت بیست و پنجمین سالگرد مرگ استاد، برلین، ١٩۰۸. عنوان ترجمۀ روسی این کتاب کارل مارکس و اهمیت تاریخی او است، سن پترزبورگ، ١٩۰۸. همچنین بهجزوهای بهزبان ساده نوشتۀ کلارا زتکین زیر عنوان کارل مارکس و کار زندگی او (١٩١٣) نگاه کنید. خاطراتی از مارکس، خاطرات آننکوف در وستنیک یوروپی، ١۸۸۰، شمارۀ ۴ (همچنین در خاطرات او، جلد سوم، دههای بهیاد ماندنی، سن پترزبورگ، ١۸۸٢)؛ خاطرات کارل شوتز در روسکویه بوگاتسوو،١٩۰۶، شمارۀ ١٢، خاطرات م. کوالوسکی در وستنیک یوروپی، ١٩۰٩، شمارۀ ۶ و غیره. در مسألۀ فلسفۀ مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی بهترین تشریح توسط پلخانف در این آثار او آمده است: بیست سال، سن پترزبورگ، ١٩۰٩، چاپ سوم؛ از دفاع تا حمله، سن پترزبورگ، ١٩۰٩؛ مسایل بنیادی مارکسیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ نقد منقدان ما، سن پترزبورگ، ١٩۰۶؛ در مسألۀ گسترش درکی مونیستی از تاریخ، سن پترزبورگ، ١٩۰۸ و غیره. آنتونیو لابریولا، گفتاری در بارۀ دید مادی تاریخ، سن پترزبورگ، ١۸٩۸؛ همچنین ماتریالیسم تاریخی و فلسفه، سن پترزبورگ، ١٩۰۶؛ فرانتس مهرینگ، در بارۀ ماتریالیسم تاریخی (دو انتشار توسط پروسوشچنیه و مولوت)، سن پترزبورگ، ١٩۰۶ و افسانۀ لسینگ،١٩۰۸ (زنانیه)؛ همچنین نگاه کنید بهچارلز آندلر (غیرمارکسیست)، مانیفست کمونیست، تاریخ، مقدمه و توضیحات، سن پترزبورگ، ١٩۰۶. همچنین ماتریالسیم تاریخی، مجموعۀ مقالاتی از انگلس، کایوتسکی، لافارگ و بسیاری دیگر را ببینید، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ ل. آکسلرود، قطعات فلسفی، پاسخی بهمنقدان فلسفی ماتریالیسم تاریخی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶. دفاع ویژهای از انحرافات ناموفق دیتسگن از مارکسیسم در کتاب ای. اونترمن میتوان دید: نقایص منطقی مارکسیسم تنگ نظرانه، ٧۵٣ صفحه، مونیخ، ١٩۰٩ (کتابی حجیم اما نه چندان جدی). ریشههای فلسفی مارکسیسم، در مجلۀ همۀ علوم سیاسی، سال شصت و دوم انتشار، ١٩۰۶، کتاب m ص ۴٣٢-۴۰٧ اثر جالبی است از یک مخالف دیدگاههای مارکسیستی که وحدت فلسفی این دیدکاهها را از نقطه نظر ماتریالیستی نشان میدهد. بنو ِاردمن، مفروضات فلسفی درک مادی تاریخ، در سالنامۀ قانون گذاری، مدیریت و اقتصاد ملی (سالنامه اشمولر)، ١٩۰٧، کتاب سوم، صفحات ١ تا ۵۶، فرمولبندی بسیار مفیدی از برخی از اصول بنیادی ماتریالیسم فلسفی مارکس و مجموعهای از استدلالات بهضد آنها از دیدگاه کانتی و لاادریگری بهطور کلی است. رودلف اشتاملر (طرفدار کانت)، اقتصاد و حقوق از دیدگاه درک مادی تاریخ، چاپ دوم، لایپزیک، ١٩۰۶؛ ُولتمن (طرفدار کانت)، ماتریالیسم تاریخی (ترجمۀ روسی ١٩١١)، فیرلاندر (طرفدار کانت) کانت و مارکس، سن پترزبورگ، ١٩۰٩، همچنین بهمباحثات بین آ. بوگدانف، و یازاروف و دیگران از یک سو و وو ایلین از طرف دیگر رجوع کنید (دیدگاههای دوتای اول در خلاصهای از فلسفۀ مارکسیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ آو بوگدانف، سقوط شیی پرستی بزرگ، مسکو، ١٩۰٩، و آثار دیگر و دیدگاه آخری در کتابش ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، مسکو ١٩۰٩، آمده است). در مسألۀ ماتریالیسم تاریخی و اخلاق کتبهای برجسته از این قرارند: کارل کایوتسکی، اخلاق و درک مادی تاریخ، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، و آثار متعددی از کایوتسکی، لویی بودن، سیستم نطری کارل مارکس در پرتو نقد اخیر، ترجمه از انگلیسی با ویراستاری و. زاسولیچ، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ هرمان گورتر، ماتریالیسم تاریخی، ١٩۰٩. از آثار مخالفان مارکسیسم موارد زیر را خاطرنشان میکنیم: توگان- بارانفسکی، مبانی نظری مارکسیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰٧؛ س. پروکوپوویچ، نقد مارکس، سن پترزبورگ، ١٩۰١؛ هاماخر، سیستم فلسفی – اقتصادی مارکسیسم (لایپزیک، ٧٣۰ صفحه، مجموعهای از نقل قولها)، ورنر ُسمبارت، سوسیالیسم و جنبش اجتماعی سدۀ نوزدهم، سن پترزبورگ؛ ماکس آدلر (طرفدار کانت)، علیت و غایتگرایی (وین، ١٩۰٩، در مطالعات مارکسی) و نیز مارکس همچون متفکر توسط همین نویسنده.
کتاب یک هگلی ایدهآلیست بهنام جیووانی جنتیله، فلسفۀ مارکس،پیزا، ١۸٩٩، شایستۀ توجه است. مؤلف برخی از جنبههای مهم دیالکتیک ماتریالیستی مارکس را که معمولاً طرفداران کانت و پوزیتیویستها و غیره بدان توجه ندارند خاطرنشان میکند. همچنین لوی، فویرباخ، اثری دربارۀ یکی از پیش کسوتهای عمدۀ فلسفی مارکس. کتاب دفترچۀ یک مارکسیست، نوشتۀ چمیشف،سن پترزبورگ (دیه لو)، ١٩۰۸، مجموعۀ مفیدی از نقل قول از شماری از آثار مارکس است. در مورد آموزۀ اقتصادی مارکس کتابهای مهم عبارتند از: کارل کایوتسکی، آموزۀ اقتصادی کارل مارکس (چاپهای روسی زیاد)، مسألۀ ارضی، برنامۀ ارفورت و جزوههای فراوان. همچنین رجوع کنید بهادوارد برنشتاین، آموزۀ اقتصادی مارکس، جلد سوم «سرمایه» (در ترجمۀ روسی ١٩۰۵)؛ گابریل درویل، سرمایه (شرح جلد اول سرمایه در ترجمۀ روسی ١٩۰٧). یکی از نمایندگان بهاصطلاح رویزیونیسم در میان مارکسیستها در زمینۀ مسألۀ ارضی ادوارد داوید که کتاب سوسیالیسم و کشاورزی (ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١٩۰٢) است. برای نقد رویزیونیسم رجوع کنید به: و. ایلین، مسألۀ ارضی، بخش ١، سن پترزبورگ، ١٩۰۸. همچنین کتاب و. ایلین، تکامل سرمایهداری در روسیه، چاپ دوم، سن پترزبورگ، ١٩۰۸؛ مطالعات اقتصادی و مقالات، سن پترزبورگ، ١۸٩٩؛ دادههای جدید دربارۀ قوانین تکامل سرمایهداری در کشاورزی، جلد ١، ١٩١٧ را ببینید. یک کاربرد دیدگاههای مارکس با مقداری انحرافات را در زمینۀ آخرین دادههای مربوط بهروابط کشاورزی در فرانسه میتوان در کتاب Comp&egravre-Morel بهنام مسألۀ ارضی و سوسیالیسم در فرانسه، پاریس، ١٩١٢، ۴۵۵ صفحه ملاحظه کرد. دیدگاههای اقتصادی مارکس با کاربست آن در مورد آخرین پدیدههای اقتصادی را میتوان در هیلفردینگ، سرمایۀ مالی، سن پترزبورگ، ١٩١١، دید (برای تصحیح اشتباهات اصلی در دیدگاههای مؤلف در زمینۀ نظریۀ ارزش، بهمقالۀ کایوتسکی تحت عنوان طلا، اسکناس و کالاها در زمان نو، XXX, I، صفحات ۸٣٧ و ۸۸۶ رجوع کنید)؛ و و. ایلین، امپریالیسم، آخرین مرحلۀ سرمایهداری، ١٩١٧. انحرافات از مارکسیسم در نکات اساسی عبارتند از: پتر ماسلف، مسألۀ ارضی (دو جلد) و نظریۀ توسعۀ اقتصادی (سن پترزبورگ، ١٩١۰). نقدی بر این انحرافات را میتوان در مقالۀ کایوتسکی زیر عنوان مالتوسیانیسم و سوسیالیسم در زمان نو، XXIX, I ، ١٩١١، ملاحظه کرد.
نقد آموزۀ اقتصادی مارکس از دیدگاه بهاصطلاح نظریۀ مفیدیت نهایی را که در میان استادان بورژوا رواج دارد میتوان در آثار زیر یافت: بوهم – باورک، کارل مارکس و پایان سیستم او (برلین، ١۸٩۶ در Staatswiss. Arbeiten. Festgabe für K. Knies)، ترجمۀ روسی، سن پترزبورگ، ١۸٩٧، نظریۀ مارکس و نقد آن، و سرمایه و سرمایهداری، چاپ دوم، دو جلد، اینسبروک، ١٩۰٢-١٩۰۰، ترجمۀ روسی، سرمایه و سود، سن پترزبورگ، ١٩۰٩. همچنین ریکس، ارزش و ارزش مبادله (١۸٩٩)، فون بورتکیه ویکز، محاسبۀ ارزش و محاسبۀ قیمت در سیستم مارکس (ارشیو علوم اجتماعی ١٩۰٧-١٩۰۶)؛ لیو فون بوخ، دربارۀ عناصر اقتصاد سیاسی، بخش اول، شدت کار، ارزش و قیمت (که در روسیه هم چاپ شده). هیلفردینگ از دیدگاه مارکسیستی نقد بوهم باورک را در نقد بوهم باورک از مارکس (مطالعات مارکسی، جلد ١، وین، ١٩۰۴) و در مقالات کوتاهتری در زمان نو تجزیه و تحلیل کرد.
در مورد مسألۀ دو جریان عمده در تفسیر و تکامل مارکسیسم – رویزیونیسم در مقابل مارکسیسم رادیکال («ارتودوکس»)، نگاه کنید بهادوارد برنشتاین، پیش شرطهای سوسیالیسم و وظایف سوسیال دموکراسی (نسخۀ اصلی آلمانی، ١۸٩٩، اشتوتگارت، ترجمۀ روسی، ماتریالیسم تاریخی، سن پترزبورگ، ١٩۰١، و مسایل اجتماعی، مسکو، ١٩۰١) و از تاریخ و نظریۀ سوسیالیسم، سن پترزبورگ، ١٩۰٢، پاسخی بهبرنشتاین در برنشتاین و برنامۀ سوسیال دموکراسی نوشتۀ کایوتسکی وجود دارد (اصل آلمانی، اشتوتگارت، ١۸٩٩، چهار ترجمۀ روسی در ١٩۰۶-١٩۰۵). دربارۀ ادبیات مارکسیستی فرانسوی نگاه کنید بهکتابهای ژول ِگد، چهار سال مبارزۀ طبقاتی، خبردار! و مسایل دیروز و امروز (پاریس، ١٩١١)؛ پل لافارگ، دترمینیسم اقتصادی کارل مارکس (پاریس، ١٩۰٩)، همچنین نگاه کنید بهآنتون پانه کوک، دو گرایش در جنبش کارگری.
در مسألۀ نظریۀ مارکسیستی انباشت سرمایه اثر تازهای از روزا لوکزامبورگ بهنام انباشت سرمایه (برلین، ١٩١٣) و تحلیلی از تفسیر نادرست او از نظریۀ مارکس توسط اتو باویر وجود دارد، انباشت سرمایه (زمان نو، XXXI,، ص ۸٣١ و ۸۶٢)، همچنین نقدی از اکشتاین در بهپیش و از پانه کوک در روزنامۀ برمر بورگر، ١٩١٣.
از ادبیات قدیمی روسی دربارۀ مارکسیسم موارد زیر شایان توجه است: ب. چیچرین، سوسیالیستهای آلمانی در مجموعۀ علوم سیاسی بزوبرازوف، سن پترزبورگ، ١۸۸۸، و تاریخ آموزههای سیاسی، بخش ۵، مسکو، ١٩۰٢، ١۵۶ صفحه؛ پاسخی بهنوشتۀ بالا توسط زیبر تحت عنوان اقتصاد دانهای آلمانی از عینک آقای چیچرین، در مجموعۀ آثارش جلد دوم، سن پترزبورگ، ١٩۰۰؛ لو اسلومینسکی، آموزۀ اقتصادی کارل مارکس، سن پترزبورگ، ١۸٩۸، ن. زیبر پژوهشهای اجتماعی – اقتصادی دیوید ریکاردو و کارل مارکس،١۸۸۵ و مجموعۀ آثار او در دو جلد، سن پترزبورگ، ١٩۰۰. همچنین بررسی سرمایه توسط جی کوفمن در وستنیک یوروپی، ١۸٧۲، شمارۀ ۵- مقالهای برجسته بهخاطر آنکه مارکس در پس گفتار چاپ دوم سرمایه، استدلالهای کوفمن را نقل کرد و آنها را همچون تشریح درستی از روش ماتریالیستی – دیالکتیکی خود، تأیید نمود.
در مورد نوشتههای نارونیکهای روسی دربارۀ مارکسیسم: ن. میخاییلیفسکی – در روسکویه بوگاتسووف ١۸٩۴، شمارۀ ١۰ و ١۸٩۵ شمارههای ١ و ۲؛ همچنین تجدید چاپ شده در مجموعۀ آثار او – نکاتی دربارۀ یادداشتهای انتقادی استرووه (سن پترزبوگ، ١۸٩۴). ک. تولین (و. ایلین) دیدگاههای میخاییلوفسکی را از نقطه نظر مارکسیستی در دادههایی که شاخص تکامل اقتصادی ما هستند مورد تجزیه و تحلیل قرار داد (این نوشته در سال ١۸٩۵ در سن پترزبورگ بهچاپ رسید اما توسط سانسور منهدم گردید)، بعدها در سال ١٩۰۸، این نوشته در مجموعۀ دوازده سال در سن پترزبورگ تجدید چاپ شد. دیگر آثار نارونیکها: و. و. خطوط سیاسی ما، سن پترزبورگ، ١۸٩۲، و از سالهای هفتاد تا سدۀ بیستم، سن پترزبورگ، ١٩۰٧؛ نیکلای – ُان، تصویر کلی اقتصاد ما پس از اصلاحات، سن پترزبورگ، ١۸٩٣؛ و. چموف، مارکسیسم و مسألۀ ارضی، سن پترزبورگ، ١٩۰۶، و طرح- نوشتههای فلسفی و جامعهشناسی، سن پترزبورگ، ١٩۰٧.
علاوه بر نارودنیکها بهموارد زیر توجه کنیم: ن. کاره یف، طرح – نوشتههای قدیم و جدید دربارۀ ماتریالیسم تاریخی، سن پترزبورگ، ١۸٩۶ چاپ دوم در ١٩١٣ تحت نام نقد ماتریالیسم اقتصادی؛ ماساریک، مبانی فلسفی و جامعهشناسانۀ مارکسیسم، مسکو، ١٩۰۰؛ کروچه، ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد مارکسیستی، سن پترزبورگ، ١٩۰٢.
برای ارزیابی درست مارکسیسم باید با آثار نزدیکترین همفکر و همکارش، فریدریش انگلس، آشنا شد. فهم مارکسیسم و بررسی کامل آن بدون بهحساب آوردن تمام آثار انگلس ممکن نیست.
برای نقد مارکسیسم از دیدگاه آنارشیسم رجوع کنید بهو. چرکزوف، آموزۀ مارکسیسم، دو بخش، سن پترزبورگ، ١٩۰۵؛ و. توکر، بهجای یک کتاب، مسکو، ١٩۰٧؛ و بهسورل [آنارکو] سندیکالیست، مطالعات اجتماعی اقتصاد مدرن مسکو، ١٩۰۸ رجوع کنید.
مقالۀ کارل مارکس (زندگی نامۀ مختصر مارکس و شرح مارکسیسم) در فاصلۀ ژوییه تا نوامبر ١٩١۴ نوشته شده است. نخستین انتشار در سال ١٩١۵ در دانشنامۀ گرانات، چاپ هفتم، جلد ٢۸ با امضای و. ایلین.
متن کنونی براساس دست نوشت لنین است که با نسخۀ چاپ ١٩١۸ مقابله و تکمیل شده است.
منابع ترجمه: نسخۀ انگلیسی، انتشارات خارجی پکن، چاپ دوم، ١٩٧۰ و ترجمۀ فرانسوی از مجموعۀ آثار لنین جلد ٢١.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- مارکس و انگلس، همچنان که اکثریت قریب بهاتفاق متفکران سیاسی و اجتماعی سدۀ نوزدهم و آغاز سدۀ بیستم، واژههای «دیکتاتور» و «دیکتاتوری» را در معنا و مفهومی نزدیک بهآنچه در روم قدیم بهکار برده میشد، بهکار میبرند. ما برای اینکه درک سدۀ نوزدهمی از واژههای دیکتاتور و دیکتاتوری را نشان دهیم تعریف واژه نامۀ فرانسوی لیتره از دیکتاتور را در اینجا میآوریم. هدف ما این است که ویژگیهای اصطلاح «دیکتاتوری پرولتاریا» را در اندیشۀ سیاسی مارکس نشان دهیم. روشن است که معنی لغوی و تاریخی یک اصطلاح بههیچ رو تمام بار معنای علمی، فلسفی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن را ندارد. وانگهی محتوای مفاهیم در طول زمان تغییر میکنند حال آنکه شکل لفظی آنها ممکن است حفظ شود. اصطلاح دیکتاتور و دیکتاتوری که امروزه معمولا (به ویژه در زبان عادی و از آن بیشتر در رسانههای گروهی و در گفتمان حاکمان و مقامات رسمی) با استبداد، خودکامگی، اتوریتر بودن، ستمکاری، قدرت مادام العمر و غیره مرادف است نه در اصل خود و نه در سدۀ نوزدهم چنین معنایی نداشت. از این رو ما میکوشیم نخست درک سدۀ نوزدهمی این اصطلاح را بیان کنیم و سپس با رجوع بهیک رشته منابع از مارکس درک دقیق او از اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا و ویژگیهای بنیادی آن را توضیح دهیم.تعریف واژه نامۀ فرانسوی لیتره (١۸٧٧- ١۸۶٣) از دیکتاتور چنین است:«صاحب منصبی که در روم قدیم در برخی شرایط بحرانی او را بهحکمرانی منصوب میکردند؛ قدرت او مطلق بود و برای مدت قانونی ۶ ماه تعیین میشد، اما معمولا هنگامی که خطر برطرف میشد دیکتاتور پیش از پایان این دوره از مقام خود کنارهگیری میکرد.»Magistrat souverain qu’on nommait à Rome, en certaines circonstances critiques ; son pouvoir était absolu, et fixé à une durée légale de six mois ; mais d’ordinaire le dictateur abdiquait avant ce terme quand le danger était passé.این واژه نامه سپس معنی «مدرن» (بخوانید سدۀ نوزدهمی) دیکتاتور را چنین بیان میکند:«[دیکتاتور] در عصر مدرن نامی است که بهبرخی از رؤسای دولتها داده میشود که موقتا همۀ قدرتها را در دست میگیرند» (تأکید از ما است.)Dans les temps modernes, nom donné à quelques chefs qui réunissent temporairement tous les pouvoirs en leurs mains.هال دریپر Hal Draper، مارکسیست آمریکایی در مقالۀ دیکتاتوری پرولتاریا نزد مارکس و انگلس (١٩۸٧) مینویسد:«واقعیت کلیدیای که تاریخِ این کلمه را دچار گرفتاری و اشکال کرد چنین است: در نیمۀ سدۀ نوزدهم، کلمۀ قدیمی «دیکتاتوری» هنوز همان معنایی را داشت که قرنها پیش، از آن کلمه فهمیده میشد و در این معنی، دیکتاتوری مرادف استبداد، ستمکاری، حکومت مطلقه و خودکامگی نبود و مهمتر از همه اینکه نقطۀ مقابل دموکراسی بهشمار نمیرفت» و میافزاید:«دیکتاتوری در همۀ زبانها (فرانسوی، آلمانی و غیره) ارجاعی بود بهکلمۀ «دیکتاتورا» در جمهوری روم »، نهاد مهمی که سیصد سال دوام آورد و اثر خود را بر تفکر سیاسی برجای گذاشت. این نهاد سیاسی [یعنی دیکتاتورا] بهمعنی اعمال قدرت در حالت فوق العاده بود که بهشهروند قابل اعتمادی برای مقاصد موقت و محدودی بهمدت حداکثر شش ماه واگذار میشد. هدف آن حفظ وضع موجود جمهوری بود و دیوار حفاظتی برای دفاع از جمهوری در برابر دشمن خارجی یا نیروی برانداز داخلی بهحساب میآمد؛ در واقع نهادی بود بهضد عناصری که ما امروزه آنها را متهم بهداشتن تمایل به دیکتاتوری [به معنی امروزی کلمه] میکنیم. این نهاد دست کم تا زمان ژول سزار عمل کرد و سزار، با اعلام شخص خود همچون دیکتاتور نامحدود و دایمی یعنی دیکتاتور بهمعنی امروزی کلمه، دیکتاتورای جمهوری را از میان برداشت.»دریپر «تاریخ واژۀ «دیکتاتوری» در جنبش چپ را با نخستین جنبش سوسیالیستی - کمونیستی، جنبش «برابرها» (به رهبری بابوف، بویوناروتی و غیره) در انقلاب کبیر فرانسه مربوط میکند. این جنبش که رادیکالترین جریان انقلابی در سالهای آخر سدۀ هیجدهم فرانسه بود بهرغم سرکوبهای متوالی از سوی جریانهای مختلف طبقاتی در انقلاب فرانسه و سپس از سوی ناپلیون و دورۀ بازگشت سلطنت و غیره دوام آورد. جریان بلانکیسم ادامه و الهام گیرنده از این جنبش بابوف و بویوناروتی بود که کمونیسم تخیلی نامیده شده است. فیلیپ بویوناروتی در کتابهای خود «هم سوگندی برای برابری» و «تاریخ هم سوگندان برابری موسوم به[توطیۀ] بابوف» از حکومت انقلابی موقتی که پس از انقلاب باید بهوجود آید، که حکومت گروهی است که انقلاب کرده، سخن میگوید و اینکه این حکومت برای مدتی (حدود یک نسل) باید با دیکتاتوری عمل کند (هرچند لفظ دیکتاتوری را بهکار نمیبردند) تا مردم برای دموکراسی «تربیت» شوند.بلانکیستها همین درک را از دیکتاتوری انقلابی داشتند. از دید آنها دیکتاتوری انقلابیای که پس از انقلاب لازم بود دیکتاتوری حزب یا گروهی بود که انقلاب کرده است و ناگزیر دیکتاتوری اقلیت بود. انگلس در «برنامۀ کمونارهای بلانکیست پناهنده» مینویسد: «از این فرض بلانکی که هر انقلابی میتواند از ضربۀ یک گروه انقلابی کوچک بهوجود آید خود بهخود ضرورت استقرار یک دیکتاتوری پس از پیروزی ماجرا نتیجه میشود و این البته نه دیکتاتوری کل طبقۀ انقلابی، یعنی پرولتاریا، بلکه دیکتاتوری اقلیت کوچکی است که انقلاب کرده و خود را از پیش زیر دیکتاتوری یک یا چند فرد سازمان داده است.پس میبینیم که بلانکی انقلابی نسل پیشین است.»دیکتاتوری نزد مارکس و انگلس نه بهمعنی دیکتاتوری یک فرد است و نه دیکتاتوری گروه یا حزب و نه دیکتاتوری اقلیت.مهمترین ویژگیهای دیکتاتوری پرولتاریا از دید مارکس و انگلس چنین اند:• دیکتاتوری پرولتاریا بهمعنی حکومت یا فرمانروایی طبقۀ کارگر است. مارکس بارها و بارها دیکتاتوری پرولتاریا را مرادف با سلطۀ طبقاتی پرولتاریا بهکار برده است (مقالۀهال دریپر که بالاتر بدان اشاره کردیم حاوی نقل قولهای متعددی از مارکس و انگلس مبنی بر مرادف بودن دیکتاتوری پرولتاریا با دولت طبقۀ کارگر و سلطۀ طبقاتی پرولتاریا است.) مارکس در نقد برنامۀ گوتا مینویسد: «بین جامعۀ سرمایهداری و جامعۀ کمونیستی دورهای از تحول انقلابی اولی بهدومی وجود دارد. متناظر این تحول یک دورۀ گذار سیاسی هست که دولت آن نمیتواند چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا باشد.» (تأکید از مارکس است)• دیکتاتوری پرولتاریا بهمعنی وسیعترین دموکراسی برای طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان است (یعنی همۀ کسانی که زندگیشان متکی بر کار خودشان است و نه استثمار دیگری). مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست، نخستین گام انقلاب کارگری را تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر میدانند که از دید آنها مرادف بهدست آوردن دموکراسی است. در این زمینه شیوۀ برخورد مارکسیستی بهدهقانان خرد (که میتوان آن را بهدیگر تولید کنندگان خرد تعمیم داد) آموزنده است.• دیکتاتوری پرولتاریا ابزار سرکوب مقاومت طبقات استثمارگر یا بقایای آنها پس از انقلاب کارگری است.باکونین در کتاب «دولت گرایی و آنارشی» (١۸٧۴) مینویسد: «ما قبلا مخالفت خود را با نظریۀ لاسال و مارکس بیان کردهایم. این نظریه تأسیس دولت خلقی را که از نظر آنها چیزی جز پرولتاریای سازمان یافته بهمثابۀ طبقۀ حاکم نیست، اگر نه بهعنوان هدف نهایی، دست کم همچون هدفی که از نظر اهمیت درست پس از آن قرار دارد، توصیه میکند. مسأله این است که اگر پرولتاریا حاکم گردد بر چه کسانی حکومت خواهد کرد؟ این بدان معنی است که پرولتاریای دیگری باقی خواهد ماند که زیر سلطۀ این دولت جدید خواهد بود.» باکونین سپس میگوید آن طبقهای که پرولتاریا بر او حکومت خواهد کرد اساسا دهقانان هستند. مارکس در برخورد بهدرک باکونین از دولت کارگری مینویسد:«نه، این بدان معنی است که تا زمانی که طبقات دیگر، بهویژه طبقۀ سرمایهدار وجود دارند، و تا هنگامی که پرولتاریا با سرمایهداران مبارزه میکند (زیرا هنگامی که پرولتاریا بهقدرت برسد دشمنان او و سازمان جامعۀ کهن هنوز از بین نرفتهاند) باید وسایل قهر آمیز، یعنی وسایل حکومتی، بهکار گیرد. [یعنی] اگر خود او هنوز یک طبقه است و اگر شرایط اقتصادیای که از آنها مبارزۀ طبقاتی و وجود طبقات ناشی میشوند هنوز ناپدید نگشتهاند و باید بهشکل قهر آمیز یا از سر راه برداشته شوند یا تحول یابند، این روند تحول باید با قهر تسریع شود.»مارکس دوباره از باکونین چنین نقل میکند: «مثلا تودههای دهقانی، خیل دهقانان، چنانکه همه میدانند، از نظر مساعد مارکسیستها بهرهمند نیستند و چون در پایینترین سطح فرهنگی قرار دارند باید زیر حکومت کارگران کارخانه قرار گیرند.» و مارکس این تز او را با توضیح شیوۀ برخوردی که پرولتاریای انقلابی با دهقانان خرد باید داشته باشد، شیوهای مبتنی بر عدم خصومت، کمک برای بهبود سریع زندگی دهقانان و کذار داوطلبانهشان بهتولید تعاونی و اشتراکی، این نقد باکونین را رد میکند.• دیکتاتوری پرولتاریا حکومت نخبگان نیست:باکونین در کتاب «دولتگرایی و آنارشی» ضمن رد هرگونه دولت و حکومت، چه استبدادی و چه دموکراتیک و انتخابی، برخورد مارکسیستی در مورد دولت کارگری را نیز نقد میکند و مینویسد: برگزیدگانی که قرار است در حکومت مورد نظر مارکسیستها قدرت را در دست داشته باشند سوسیالیستهای معتقد، پرشور و فاضل هستند. سپس میافزاید: «سوسیالیستهای فاضل و سوسیالیسم علمی که پیوسته در آثار و گفتههای لاسالیها و مارکسیستها یافت میشوند خود بیانگر این اند که بهاصطلاح دولت خلقی چیز دیگری جز همان حکومت مستبدانه بر مردم از سوی یک اشرافیت جدید و بسیار کوچک از دانشمندان واقعی یا ادعایی نیست. مردم، دانشمند نیستند و این بدان معنی است که حکومت توجهی به آنها نخواهد داشت. آنها همۀ مردم را در گلۀ حکومت شوندگان جای خواهند داد. آزادی زیبایی است!مارکسیستها این تناقض را حس میکنند چون میدانند که حکومت فضلا (چه رؤیا پردازیهایی! – پرانتز از مارکس است) سرکوب کننده ترن، منفورترین بی ارزشترین حکومتها در جهان، و بهرغم شکل دموکرتیک آن یک دیکتاتوری واقعی است، خود را با این فکر که این دیکتاتوری موقت و کوتاه مدت است تسلی میدهند.»مارکس در برخورد بهاین ارزیابی باکونین، ضمن آنکه تأکید میورزد که هرگز اصطلاح حکومت فضلا یا حکومت عالمان را بهکار نبرده است، میگوید سوسیالیسم علمی تنها در تقابل با سوسیالیسم تخیلی بهکار برده شده است. همچنین چند سطر پایینتر با رد اصطلاح «دولت خلقی» لاسالیها و غلط دانستن این اصطلاح و مباینت آن با مانیفست کمونیست، دربارۀ خصلت گذارای دیکتاتوری پرولتاریا میگوید: «نه آقای عزیز! سلطۀ طبقاتی کارگران بر قشرهای یاغی دنیای کهن تنها تا هنگامی که مبنای اقتصادی وجود طبقات هنوز منهدم نشده وجود خواهد داشت.»باکونین که در پی تناقضیابی در اصطلاح و مفهوم دولت خلقی (که آن را بهغلط بهمارکسیستها نسبت میدهد) و اثبات تز آنارشیستی انحلال فوری دولت است بهاعتراض میپرسد: «اگر دولت آنها واقعا خلقی است چرا آن را الغا میکنند و اگر انهدام آن برای آزادی واقعی مردم ضروری است چرا جرأت میکنند آن را خلقی بنامند؟» مارکس در برخورد بهاین اعتراض باکونین و برای توضیح شرایطی که هنوز دولت ضروری است و شرایطی که این نهاد دیگر کهنه میشود مینویسد: «جدا از اصرار ملال آور نشریۀ فولکشتات لیبکنشت [بر اصطلاح دولت خلقی] که مزخرف و برخلاف مانیفست کمونیست و غیره است، معنی موقت بودن [دولت کارگری] فقط این است: از آنجا که پرولتاریا برای برانداختن جامعۀ کهن بر پایۀ همین جامعه عمل میکند، و نیز چون هنوز در اشکال سیاسیای حرکت میکند که کمابیش بهاین جامعه تعلق دارند، او هنوز در این مبارزه بهتشکل نهایی خود نرسیده است و از وسایلی برای آزادی خود استفاده میکند که پس از آزادیش کهنه میشوند. آقای باکونین از این امر چنین نتیجه میگیرد که بهتر است اصلا هیج کاری نکرد … و فقط منتظر انحلال عمومی یعنی روز قیامت ماند.» (یادداشت مترجم فارسی)[٢]- در ترجمۀ انگلیسی آمده: و سپس خود بهخود متوقف میگردد and then ceases of itself. در ترجمۀ فرانسوی گفته شده «و آنگاه طبیعتا بهخواب میرود entre alors naturellement en sommeil» که بهاصل آلمانی نزدیکتر است. عین کلمات انگلس چنین است: und schläft dann von selbst ein دیده میشود که انگلس فعل schlafen بهمعنی خوابیدن یا استراحت کردن را بهکار میبرد.بهنظر ما ضرورت دقت ترجمه در این زمینه تنها ناشی از ملاحظات ادبی و فن ترجمه نیست، بلکه اساساً بهخاطر اهمیت نظری و سیاسی مسأله است. اینکه بگوییم در جامعۀ سوسیالیستی دخالت دولتی در روابط اجتماعی بهتدریج «متوقف میشود» با اینکه بگوییم این دخالت «به خواب میرود» معنی یکسانی ندارد. اگر بگوییم متوقف میشود یا از میان میرود بهاین معنی است که دیگر باز نمیگردد و احیا نمیشود در حالی که اگر بگوییم بهخواب میرود امکان بازگشت و احیا و حتی تشدید آن را منتفی نکرده ایم! تجربۀ انقلابات کارگری و تقویت دخالت دولتی و دولتگرایی در اثر انحرافات و غلبۀ آنها – که یکی از عوامل مهمی است که زمینه را برای درجا زدن در سرمایهداری دولتی و بازگشت به سرمایهداری خصوصی افسار گسیخته فراهم میکند – نشان میدهد که حتی با بهوجود آمدن زمینههای مادی عدم دخالت دولتی در روابط اجتماعی، امکان از سر گرفته شدن این دخالت خود بهخود از بین نمیرود. بنابراین در بهترین حالت این دخالت «به خواب میرود» و برای از بین رفتن کامل آن، از بین رفتن یا پژمرده شدن کل نهاد دولتی ضرورت دارد که خود مستلزم پیشروی انقلابهای کارگری در سطح یک کشور (از جمله از طریق انقلابهای فرهنگی) و در سطح بینالمللی و افزایش آگاهی و هشیاری تودههای کارگر و زحمتکش و شرکت و دخالت هرچه بیشتر و هر چه فعالتر تودههای مردم در ادارۀ امور خودشان و تکامل نیروهای مولد و فرهنگ و آگاهی است تا با از میان رفتن کامل طبقات و بازماندههای نظام طبقاتی، دخالت دولتی همچنان در خواب بماند و سرانجام بمیرد! اما یک جنبۀ دیگر مسأله نیز شایان توجه است که از زاویۀ دیگر نشان میدهد «به خواب رفتن» از «متوقف شدن» در این مورد مناسبتر و درستتر است و آن اینکه در تمام دوران گذار از سرمایهداری بهکمونیسم، دولت کارگری یا ارگان سلطۀ طبقاتی پرولتاریا باید وجود داشته باشد و در تمام این دوران این ارگان باید بتواند همچون ارگان سرکوب استثمارگران یا بقایای آنها و حفاظت از کارگران و زحمتکشان عمل کند. از این رو برای حفاظت از کارگران و زحمتکشان و نهادهایشان و دفع خطرات محتمل از سوی دشمنان طبقاتی، این دخالت نمیتواند «کاملاً متوقف شود». باید توجه کرد که مبارزۀ طبقاتی در همین «روابط اجتماعی در حوزههای مختلف» صورت میگیرد و دولت کارگری یکی از ابزارهای مبارزۀ طبقاتی است (هر چند تنها ابزار نیست و نباید باشد). اما این هشدار درست، نافی ضرورت کاهش مستمر دخالت دولتی در حوزههای اجتماعی و «به خواب رفتن آن نیست»، زیرا ارگان سلطۀ طبقاتی در دوران گذار از سرمایهداری بهکمونیسم، برای اینکه واقعاً دولت طبقۀ کارگر باشد، نباید هیج گونه ستمی بر کارگران و دیگر زحمتکشان وارد کند و باید تا آنجا که امکان دارد در حوزههای مختلف اجتماعی کمتر دخالت نماید تا خود کارگران و تودههای زحمتکش با نهادهایی که بهوجود میآورند کارهای عمومی را انجام دهند. از این رو تا طبقات هست دولت نمیتواند بهطور کلی از روابط اجتماعی غایب باشد، اما میتواند و باید، پس از سرنگونی سرمایهداران و زمینداران و استقرار قدرت کارگری، و نیز با تکامل نیروهای مولد و افزایش سطح فرهنگ عمومی و بهویژه آگاهی و سازمانیابی طبقۀ کارگر، دخالت خود را در زندگی مردم و در روابط اجتماعی کمتر و کمتر کند.» (یادداشت مترجم فارسی)[٣]- ترجمۀ فرانسوی چنین است: وظیفۀ ما در قبال دهقان خرد، در درجۀ نخست، عبارت است از فراهم کردن گذار مالکیت و بهرهبرداری فردی او به بهرهبرداری تعاونی، نه از طریق اجبار، بلکه از راه اقناع او با ارایۀ نمونهها و با قرار دادن همیاری [مساعدت] جامعه در اختیار او. (یادداشت مترجم فارسی)
[۴]- مارکس در «نظری کلی بر کتاب دولتگرایی و آنارشی باکونین»، تصویر واژگونهای را که باکونین از شیوۀ برخورد مارکسیستی بهدهقانان خرد در جامعۀ سرمایهداری ارایه میداد نقل میکند و سپس دیدگاه خود را توضیح میدهد. برخورد باکونین چنین است:«مثلا تودههای دهقانی، خیل دهقانان، چنانکه همه میدانند، از نظر مساعد مارکسیستها بهرهمند نیستند و چون در پایینترین سطح فرهنگی قرار دارند باید زیر حکومت کارگران کارخانه قرار گیرند.»توضیح مارکس در این باره چنین است: «[نه]، این بدان معنی است که هر جا که دهقان بهعنوان مالک خصوصی بهشکل تودهای [وسیع] وجود دارد، هر جا این توده، اکثریت کمابیش چشمگیری را تشکیل میدهد، مانند کشورهای اروپای قارهای که در آنها دهقان هنوز نابود نشده و مانند انگلستان بهکارگر کشاورزی تبدیل نگشته است یکی از حالات زیر رخ خواهد داد: یا دهقان، مانع انقلاب، هر انقلاب کارگری، خواهد شد و آن را بهشکست خواهد کشاند، همان گونه که در فرانسه این کار را کرد، یا پرولتاریا (زیرا دهقان مالک پرولتر نیست و حتی اگر شرایط [زندگی] او پرولتری باشند خود را پرولتر نمیداند) بهعنوان حکومت باید اقداماتی بهعمل آورد که در آن دهقانان بهسرعت بهبود سریع وضعیت خود را ببینند و بهانقلاب جلب شوند، اقداماتی که دست کم امکان تسهیل گذار از مالکیت خصوصی زمین بهمالکیت اشتراکی را فراهم سازند، بهطوری که دهقانان براساس توافق خود و بهدلایل اقتصادی، اشتراکی شدن زمین را بپذیرند. پرولتاریا نباید بر سر دهقان بزند مثلا با اعلام لغو حق ارث یا الغای مالکیت او. الغای مالکیت هنگامی ممکن است که کشاورزِ سرمایه دارِ بهره بردار از زمین، دهقان را بیرون انداخته باشد، و یا در جایی که کشتگر حقیقی، مانند کارگر شهری، کارگر مزدی و پرولتر حقیقی است و بنابراین مستقیما و نه بهطور غیر مستقیم با کارگر شهری منافع مشترک دارد. با این همه، مالکیت خرد بر زمین، یا توسعۀ زمین دهقانان صرفا از طریق الحاق زمینهای املاک بزرگ بهدهقانان، که مضمون مبارزۀ انقلابی باکونبن است نباید تقویت گردد.» (یادداشت مترجم فارسی)[۵]- جورج جیکوب هولی اوک George Jacob Holyoake (١٩۰۶-١۸١٧)، فلزکار اهل بیرمنگام، اصلاحطلب و میانهرو، طرفدار جنبش تعاونی رابرت اوین، طرفدار رادیکال جدایی دین از دولت، فعال و بنیانگذار جمعیتهای مروج سکولاریسم (مبدع اصطلاح سکولاریسم)، روزنامهنگار، طرفدار جامعهشناسی و فلسفۀ پوزیتیویستی اگوست کنت، فعال جناح میانه رو جنبش چارتیستی، فعال جنبش اتحادیهای، فعال جنبش تعاونی، خواهان آشتی طبقات و مخالف مبارزۀ طبقاتی. (یادداشت مترجم فارسی).
[٦]- انگلس در مقالهاش دربارۀ مارکس در Handwöterbuch der Staatszwissenschaften, Band VI, S. 603 و برنشتاین در مقالهاش در بارۀ مانک در چاپ یازدهم دانشنامۀ بریتانیکا، ١٩١١، بهاشتباه این تاریخها را ١۸۵٣ تا ١۸۶۰ ذکر میکنند. بهمکاتبات مارکس، منتشر شده در ١٩١٣ نگاه کنید.]
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ مجله هفته (۷ آذر ۱۳۹۰ )، برگرفته از: خیزش، شماره ۴
□
□
□