|
سرخوردگی جنونآمیز شوونیسم ایرانی
فهرست مندرجات
.
سرخوردگی جنونآمیز شوونیسم ایرانی
شوونیسم (به انگلیسی: Chauvinism)، در معنای اصلی و ابتدایی آن، یک نوع میهنپرستی افراطی و ستیزهجو، و یک ایمان کور به برتری و شکوه ملی [خودی] است. با بسط معنا، شوونیسم طرفداری مفرط و غیرعقلانی بهنام هر گروهی که کسی عضو آن است را شامل میشود، بهویژه هر وقت این طرفداری، همراه با کینه و بداندیشی نسبت به گروه رقیب باشد.[۱]
شوونیسم (Chauvinisme) بهمعنای یک نوع میهنپرستی افراطی و ستیزهجو، یک ایمان کور به برتری و شکوه ملی تعریف شده است. با بسط معنا، شوونیسم طرفداری مفرط و غیرعقلانی از یک گروه، مرام، عقیده است، بهویژه هر وقت این طرفداری، همراه با کینه و بداندیشی نسبت به گروه رقیب باشد. شوونیسم شکلهای مختلفی دارد و متناسب با گروه حامل آن و موقعیت زمانی و مکانی، در اشکال متنوعی جلوهگر میشود. شوونیسم ایرانی هم یکی از آنها است...
شوونیسم ایرانی پدیدهی عجیبی است. این شوونیسم از پشتوانهی تاریخی قابل توجهی برخوردار نیست، ادبیات وزینی در اختیار ندارد، ادعاهایش متکی بر نظریههای زیستشناسانه، مردمشناسانه و علم جغرافیا نبوده و از فرهنگ تحزب، عضوگیری و سازمانگری بهرهمند نیست. شوونیسم ایرانی بر پایهی روایاتی آمیخته با افسانه و رؤیا دربارهی قدرت و عظمت یک امپراتوری و بزرگی و شوکت یک نژاد برتر شکل میگیرد، رویاهایی از جنس داستانهای هزار یکشب، در زمانهایی دور و مکانهایی افسانهای، شیرین و تخدیرکننده.
شوونیسم ایرانی یکی از عارضههای فرهنگی و اجتماعی و حاصل سرخوردگی عمیق و دیرینهی تاریخی ماست، سرخوردگیای ناشی از تضاد میان ادعا و واقعیت، ادعای برتری و واقعیت عقبماندگی. اشاعه شوونیسم ایرانی نوعی بحران هویتی است که بر بستر ناآگاهی و فقدان مطالعات تاریخی، اجتماعی و انسانشناسی شکل میگیرد. این عارضه در چارچوب مرزهای خودی، به فرهنگ رجزخوانی و لافزنی تعلق دارد. هیچکس خودش را با آن درگیر نمیکند. حتی وقتی سیاستمدارانی در پهنه عمومی هولوکاست را انکار میکنند، نه کسی آنرا میفهمد و نه آن را خیلی جدی میگیرد. دست همه برای یکدیگر رو است. رجزخوانی و لافزنی در خانه و کاشانه، هنگام مشاجره با در و همسایه و به روایتی «من آنم که رستم بود پهلوان» مزهی زندگی روزمره ماست.
حتی با یک جمع و تفریق ساده میتوان به این نتیجه رسید که خبری از پاکی و خلوص نژاد آریایی پس از قرنها اختلاط اجتماعی و فرهنگی با عربها، ترکها، مغولها، تاتارها و اقوام دیگر نیست. افسانه نژاد آریایی نیز بههمان مجموعه داستانهای هزار و یکشب تعلق دارد، شیرین، تخدیرکننده و رشک برانگیز.
شوونیسم ایرانی در درون تخدیرکننده است؛ در خارج از مرزهای خودی، ابعاد زیانبار دیگری بهخود میگیرد. در آنجا شوونیست مهاجر دچار توهم آریازدگی میشود؛ گویا به یکی از توابع تهران جلوس کرده است. خود را نماینده ۲۵۰۰ سال تاریخ شاهنشاهی و امپراتوری با شکوه پارسی تصور میکند، ملیت و زبان خود را پارسی معرفی میکند. در مورد جایگاه اجتماعی خود هم دچار توهم است: از حمایتهای دولتی استفاده میکند ولی مدام فخر میفروشد که در ایران صاحب خانه و اتوموبیل بوده است، فرزندانش معلم خصوصی برای آموزش پیانو داشتهاند. او نه تنها با ترک و عرب و هندی هیچگونه خویشاوندی ندارد، بلکه از آنان منزجر است. نارضایتی و سرخوردگی از همان روزهای اول ورود به خاک غربیان به اصطلاح آریایینژاد آغاز میشود. در اقامتگاه پناهندگان با هیچیک از پناهندگان کشورهای دیگر کنار نمیآید، خود را برتر و بهتر از همه میداند. مدام شاکی و عصبانی است، گویا قرار بوده که اهالی کشور میزبان در این اقامتگاهها زندگی کنند؛ گویا سؤتفاهمی رخ داده است. مهمترین معیاری که برای خانهیابی و انتخاب مدرسه فرزندانش در نظر میگیرد، دوری از مهاجرین است، محلهای که خارجینشین نباشد، مدرسهای که دانشآموزان خارجی نداشته باشد.
درماندگی شوونیسم ایرانی در خارج از مرزهای خودی، آنگاه به اوج میرسد که شهروندان عادی کشورهای اروپایی، اصلیت این فرزندان آریا نژاد را تشخیص ندهند و مدام آنها را با شهروندان هندی، ترک و عرب اشتباه گیرند و با پرسشهای تکراریشان اعصاب «همنژادان» مهاجرشان را خُرد کنند: ایران همان عراق است؟ زبان فارسی همان عربی است؟
شوونیسم ایرانی غروری کاذب میآفریند، غروری که به اتکای عظمت افسانهای امپراتوری پارس و نژاد آریایی شکل گرفته است. از دید شوونیست ایرانی، اصالت آریایی را هیچچیز خدشهدار نمیکند، حتی سلطهی دیرپای سلسلههای عرب و مغول و ترک، و درآمیختگی اقوام در چهارراهی که ایران نام دارد. دگرگشت این غرور و تکبر در زندگی واقعی امروزی، بهشکل تحقیر ترک و هندی و پاکستانی متبلور میشود. شوونیسم ایرانی در وضعیت شوریدگی و تهییج، از خرابههای پاسارگاد قبلهگاه میسازد و در ویرانههای آن مراسم سیزده به در برگزار میکند، و در وضعیت ناامیدیای که هویت کاذبش بهرسمیت شناخته نمیشود، به جنون دچار میشود.
تظاهر این جنون را میتوان در حمله مسلحانه جوان ۱۸ ساله ایرانیتبار به گروهی از جوانان مهاجر در شهر مونیخ آلمان در تاریخ ۲۲ ژوئیه امسال مشاهده کرد. جوان از بحران هویتی بیمارگونهای رنج میبرد. گرچه در خانوادهای مهاجر بزرگ شده بود، اما از مهاجرین نفرت داشت؛ خودش را تافته جدا بافتهای میدانست. افسوس که تابعیت آلمانیاش هم مانع از آن نشده بود که در کوچه و خیابان و مدرسه مورد اذیت و آزار قرار نگیرد.
شوونیسم مردم عادی آلمان که با مهاجرین ضدیت دارد، به پاسپورت آلمانی کاری ندارد و خشم و تحقیر ضد خارجیاش را ابتدا براساس مشخصات بیولوژیک مثل رنگپوست و چشم و ابروی طرف مقابل تنظیم میکند. این تقابل حتی آنگاه که جوان آلمانی ایرانیتبار سرشار از خشم و نفرت بهسوی قتلگاهی میشتابد تا همه مهاجرین مزاحم را نابود کند، تکرار میشود. او درگیر مشاجرهای لفظی با شهروندی آلمانی میشود که از قصد او آگاه شده و به او دشنام میدهد. شهروند آلمانی او را «خارجی بیسروبیپا» خطاب میکند و پسر جوان مذبوحانه از خود دفاع میکند: «من آلمانی هستم». او پس از کشتن و زخمی کردن گروهی دختر و پسر جوان که اغلبشان مهاجرتبار بودند، با گلولهای به زندگی خود پایان داد. تیر خلاص اما در حقیقت، از سوی شهروند خشمگین آلمانی بهوسیله فریاد «خارجی بیسر و بیپا» بهسوی او شلیک شده بود.[٢]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[٢]- سیما راستین ،سرخوردگی جنونآمیز شوونیسم ایرانی، رادیو زمانه (وبسایت تربیون زمانه): یکشنبه، ۱۰ام مرداد ۱۳۹۵
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ رادیو زمانه (وبسایت تربیون زمانه)؛ و نیز: عصر نو: سیما راستین ۳۱ ژوئیه ۲۰۱٦