جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ آبان ۲۱, یکشنبه

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

از: ب. بی‌نیاز (داریوش)

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران


فهرست مندرجات

.



بخش دوم

تصویری از فیلم سینمایی ایرانی «محمد رسول‌الله»

هدف از کتاب «نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران»، طرح پرسش‌های نوینی است که همگی بر اساس مدارک ملموس و واقعی شکل گرفته‌اند و روایات اسلامی را که دویست سال پس از «هجرت» نوشته شده‌اند به چالش می‌کشانند. هرکس که امروزه اندکی با علم جرم‌شناسی آشنا باشد، می‌داند که ضعیف‌‌ترین حلقه در فرآیند جرم‌شناسی، «شاهدها» هستند. روایات اسلامی نیز بر اساس گفته‌های «شاهد»ها استوار شده و آن‌هم دست‌کم دو سده پس از قدرت‌گیری عرب‌ها. این‌که چرا اسلام‌شناسی از اوایل سده‌ی بیستم و به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم از مسیر علمی خود خارج گردید، خود مبحثی جداگانه است که می‌باید آن‌را در مناسبات سیاسی – اقتصادی جهانی بررسی کرد، ولی می‌توان خوش‌بینانه گفت که ما در آینده با مدارک تازه‌ای روبه‌رو خواهیم شد که می‌توانند بر آغازِ ناروشن اسلام پرتوافکنی کنند. ما نمی‌دانیم که «حقیقت» تاریخ آغازین اسلام کجا قرار دارد، ولی می‌دانیم در آن جایی نیست که روایات اسلامی برای ما به ارث نهاده‌اند.

همان‌گونه که در نوشتار پیشین اشاره شد، فروپاشی حاکمیت ساسانی نه معلول حمله‌ی اعراب مسلمان، بلکه به‌عکس، اسلام معلول‌ِ فروپاشی ساسانیان است. این‌که چرا اسلام یک دین‌ِ به‌غایت سیاسی است، باید آن بستر و گستره‌ی واقعی را پژوهید که این دین توانسته از دل آن، طی دو سده، آرام آرام شکل بگیرد و سرانجام تبلور خود را در حکومت‌ِ مأمون، خلیفه عباسی، بیابد. خواننده طی مقالات آتی خواهد دید که قرآن در بافت‌ و تار و پود‌ِ تفکر اسلامی نقش‌ِ اساسی ایفا نمی‌کند: تفکر اسلامی خود را با قرآن به مثابه‌ی عالی‌ترین مرجع دینی توجیه می‌کند ولی این دستگاه دینی-سیاسی ورای قرآن است. هدف این نوشته‌ها این است که روشن سازد که چگونه اسلام بر بستر تحولات‌ِ سیاسی در ایران بزرگ آن‌روزگار شکل گرفته است.

نخست ببینیم که شرایط و اوضاع ایران پیش از فروپاشی ساسانیان چگونه بوده است.


ایران‌: گلستان ادیان و زبان‌ها

ایران را باید گلستان ادیان و زبان‌ها نامید. این گلستان که بر چهار راه حوادث تاریخی نیز قرار داشت، همواره در حال بده بستان و آمیزش با ادیان، ایده‌ها، سنت‌ها و آیین دیگر بوده است. خانواده‌ی زبان‌های ایرانی یکی از بزرگ‌ترین خانواده‌های زبانی است که ده‌ها زبان و گویش را در بر می‌گرفت؛ این گوناگونی‌ِ زبانی در کنار تنوع‌ِ دینی باعث شد که ایران [منظور فقط ایران‌ِ امروزی نیست!] به‌یکی از پیچیده‌ترین هزارتوی‌های فرهنگی تبدیل شود و به‌تبع آن نیز مردمانش آمیخته‌ای بشوند از رگه‌های گوناگون‌ِ فرهنگی و دینی و حتا بیولوژیک. در ایران روزگار ساسانی، ادیان‌ِ زرتشتی، بودایی، یهودی، مسیحی، مندایی، مانوی، مزدکی، زُروانی، میترائی، آناهیتایی و گنوسی‌ (عرفانی) با زیرمجموعه‌های گسترده وجود داشتند. مایکل آکسورتی (Michael Axworthy) ایران را به‌درستی «امپراتوری روح یا فکر» (Empire of the Mind) نامید.[۱] این ادیان، سده‌ها در کنار هم می‌زیسته‌اند و تحت تأثیر آرا و ایده‌های یکدیگر بودند. شگفت‌آور نیست که ما رد پای این ادیان را به‌طور برجسته در یکدیگر مشاهده می‌کنیم.

در امپراتوری ایران‌ِ ساسانی، نه زرتشتی دین غالب بوده و نه زبان پارسی (میانه)، زبان‌ِ غالب و اکثریت بوده است. ولی دین‌ِ دولتی، زرتشتی و زبان‌ِ دیوان‌سالاری (بوروکراسی)، پارسی میانه بوده است. دولتی بودن دین زرتشتی و زبان دیوان‌سالاری در تاریخ ایران این اثر‌ِ احساسی را از خود باقی گذاشته که گویا این دو حوزه (زرتشتی‌گری و زبان پارسی) متعلق به اکثریت ایرانیان‌ِ آن روزگار بوده است. اشتباهی که هنوز تکرار می‌شود.

به‌طور کلی چهار جریان دینی در ایران قوی‌ترین را تشکیل می‌دادند: آیین زرتشتی، مسیحیت، بودیسم و جریان‌های گنوسی. گفتنی‌ست که هر کدام از ادیان اصلی، از زیرمجموعه‌های گسترده‌ای برخوردار بودند.


مسیحیت

شاید واژه‌ی «اقلیت دینی» برای مسیحیان در ایران چندان درست نباشد. زیرا این دین از پیشینه‌ی تاریخی دراز و جماعت‌ِ بزرگی برخوردار بود. بیش‌تر تاریخ‌نویسان آغاز مسیحیت را در ایران از دوره‌ی اشکانیان و از سده‌ی اول میلادی می‌دانند. «در قرون اول میلادی مسیحیت از دو راه وارد ایران شده است: نخست از مغرب یعنی سرزمین بین‌النهرین و عراق کنونی که در سراسر‌ِ دوره‌ی پیش از اسلام جزو ایران بوده و همواره مرز طبیعی ایران رود فرات به‌شمار می‌رفته است. دوم از ارمنستان که در سراسر دوره‌ی هخامنشی جزو ایران بوده و سپس در دوره اشکانی شاهزادگانی از همین سلسله در آن‌جا سلطنت کرده‌اند. و پس از آن در دوره‌ی ساسانی اگر گاهی شاهزادگان اشکانی که پادشاهان ارمنستان بوده‌اند دست‌نشانده امپراطوری روم شده‌اند، این دست‌نشاندگی موقتی و حتی غیرطبیعی بوده است. در دوره‌ی ساسانی، نستوریان مغرب ایران به دورترین ایالات شمال شرقی ایران یعنی به آسیای مرکزی و افغانستان امروز، رفته و کلیساهایی در این‌سو و آن‌سوی رود جیحون تشکیل داده‌اند و از آن‌جا اندک اندک به چین رفته‌اند.»[٢]

چند سده پس از ورود مسیحیت به ایران، این دین در همه‌ی کاست‌های اجتماعی رخنه کرده بود. حتا در دربار ساسانی نه‌تنها بخشی از همسران شاه و درباریان بلکه مشاوران و پزشکان شاه نیز پیرو مسیحیت بودند. «از این‌رو بود که پیش از اسلام آیین عیسی رفته رفته رواجی تمام می‌یافت و دین زرتشت را در بین طبقات دردمند و حتی در بین اشراف تربیت‌یافته پس می‌زد و حتی گفته‌اند که اگر اسلام در آن روزگاران به ایران راه نمی‌یافت شاید کلیسا خود آتشکده‌ها را ویران می‌کرد.»[٣]


گنوسیسم (عرفان)

«گنوس» در زبان یونانی، «شناخت یا معرفت» معنی می‌دهد. جریان‌های عرفانی را می‌توان زیر یک سقف قرار داد ولی نمی‌توان آن‌ها را در یک چهارچوب معین و بسته گنجاند. ولی آن‌ها در یک نقطه همه با همه مشترک هستند: رسیدن انسان به‌رستگاری، یک امر فردی است. همه‌ی عارفان چنین می‌اندیشند. همین اصل‌ِ پایه‌ای باعث شد که امپراتوری مسیحی بیزانس جریان‌های گنوسی را که حاضر نبودند زیر حاکمیت ِ دین رسمی بروند قلع و قمع کند. از این‌رو، شریعت - از نوع‌ِ یهودی، مسیحی و اسلامی - جایی در این دستگاه‌ِ فکری (عرفانی) ندارد، زیرا شریعت یا احکام‌ِ دینی‌ به فرد می‌گوید: «تو باید این یا آن احکام یا شریعت را اجرا کنی تا به‌رستگاری برسی!» از این‌رو، شریعت با سامان‌ِ فکری عرفانی که فرد را مسئول‌ِ رستگاری خویش می‌داند در مغایرت کامل است.

بخشی از عناصر گنوسیسم در ادیان باستان ایران مانند میتراگرایی، آیین آناهیتا، آیین زرتشت و کیش‌ِ زُروانی قرار داشتند[۴]. مانویت که توسط مانی در میانرودان پایه‌ریزی شده بود، نمونه‌ی برجسته یک جریان گنوسی بود. می‌توان گفت که این جریان گنوسی از همه‌ی ادیان، عناصری برگرفته و آن را در دستگاه فکری خود گنجانده بود. مانی حدود سال ۲۱۵ میلادی در بابل زاده شد و حدود ۲۰ ساله بود که ادعای پیامبری کرد. او همه‌ی خردسالی و جوانی‌اش را در صومعه گذراند و تقریباً مهم‌ترین آثار دینی آن زمان را مطالعه کرده بود. او می‌گفت که تنها پیامبری است که خودش کتاب‌‌هایش را نوشته است. بر این اعتقاد بود که موسا و عیسا، خود کتاب‌های‌شان را ننوشته‌اند. به‌هر رو، «آیین مانی، هم در قلمرو بیزانس و هم در آن‌سوی آمویه به‌سرعت انتشار و رواج یافت. هنوز یک قرن از مرگ مانی نگذشته بود که آیین او از ترکستان تا کارتاژ [تونس امروزی] انتشار یافت و در آن‌زمان چندان بعید نمی‌نمود که مانویت روزی بر جهان حکمروایی یابد ... حتا تا زمان اسلام در ایران به‌صورت زیر زمینی می‌زیست و حتی آیین مزدک تا حدی تحت تأثیر آن به‌وجود آمد.»[۵]

پس از قتل مانی در سال ۲۷٦ یا ۲۷۷ میلادی به‌فرمان‌ِ کرتیر، روحانی بزرگ ساسانی، سرکوب و کشتار‌ِ پیروان او نیز آغاز گردید. مانوی‌ها در دوره‌ی ساسانی زیر عنوان «زندیک» [زندقه] طبقه‌بندی شده بودند و بعدها در عصر‌ِ خلفای عباسی که «دیوان زنادقه» برپا شد، به‌هر جریان گنوسی یا مخالف‌ِ حکومت اسلامی، زندقی می‌گفتند.

به‌هر رو، میان‌رودان محیط تمرکز جریان‌های گنوسی بود. البته در کنار‌ِ مانوی‌ها و باقی‌مانده‌های مزدکیان، مندائیان که یک جریان ناب‌ِ گنوسی بودند، نیز حضور داشتند. بعضی مورخان بر این نظرند که مانویت تحت‌ِ تأثیر مندائیان و صابئان پدید آمد؛ در قران صابئین در کنار ادیان دیگر به‌عنوان اهل کتاب ذکر شده‌اند[٦]. مجموعه این شرایط باعث شد که «در پایان دوره‌ی ساسانی، در آیین زرتشت خلاف و اختلاف بسیار بود. این آیین در قلمرو پهناور حکومت ساسانی با ادیان و مذاهب گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذاهب منداییان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود و آیین برهمن و دین شمنان [بودایی] از جانب مشرق آن را تهدید می‌کرد.»[٧]


کیش‌ِ بودایی

بوداگری از یک سده‌ی پیش از میلاد از گنداره‌ی هند به قلمروی پارتیان و منطقه باختر (باکتریا) راه یافت. سپس از باختر (باکتریا) به منطقه سُغد توسعه یافت. این گستره‌ی جغرافیایی کوچک‌تر از مابقی‌ِ قلمروی ساسانی نبوده است. آیین بودایی، هم در زمان پارتیان و هم در زمان‌ِ ساسانیان، توانست سرانجام شرق‌ِ ایران را به بزرگ‌ترین مرکز بودیسم شرق‌ِ میانه تبدیل کند. با گسترش‌ِ هندوئیسم در هند، موقعیت برتر‌ِ بودیستی هند رفته رفته از میان رفت. حالا شرق‌ِ ایران، به بزرگ‌ترین مرکز بودیستی شرق [میانه] تبدیل شده بود[٨]. گسترش بودیسم در سده هفتم میلادی با قدرت‌گیری‌ِ اقوام ترک در سُغد [با مرکزیت سمرقند] تا قزاقستان و قرقیزستان ادامه یافت. کریستن‌سن نیز تأیید می‌کند که «در دوره تسلط یونانیان [سلوکیان] دیانت بودایی در ولایات شرق ایران نفوذ یافت. پادشاه هند موسوم به آشوکا که در حدود سال ۲٦۰ قبل از میلاد دین بودایی گرفته بود، مبلغانی به ایالت گنداره (دره کابل) و باختر [باکتریا، با مرکزیت بلخ] گسیل داشت.»[۹]

بنابراین، دست‌کم از ۲۵۰ سال پیش از میلاد، بودیسم به «ولایات شرق ایران» نفوذ کرده بود. یعنی تا گرفتن قدرت توسط ساسانیان در سال ۲۲۴ میلادی، بودیسم حداقل ۴۰۰ سال برای گسترش خود در ایالات شرقی ایران فرصت داشت تا در مناطقی مانند بخارا، بلخ و شهرهایش (بامیان و سمنگان)، منطقه سغد (پایتخت سمرقند)، مرو، غزنه، کابل، قره تپه، ترمذ و ... گسترش یابد.

بخارا، بلخ و بامیان مراکز‌ِ بزرگ‌ِ کیش بودایی در شرق ایران بودند. خوشبختانه در همین باره کتاب‌های همزمان وجود دارد که این ادعا را گواهی می‌کنند. بامیان از زمان انفجار مجسمه بودا (بزرگ‌ترین مجسمه ایستاده بودا در جهان) توسط طالبان، به جهانیان شناسانده شد. حتا نام شهر‌ِ بخارا، بودیستی است که از واژه‌ی «بخار» مغولی برگرفته شده (گلدزیهر) و «دیر» یا «معبد بودایی» معنا می‌دهد.

در زمان حاکمیت‌ِ کوشانیان در باکتریا یا باختر (که مرکز آن بلخ بود)، بودیسم با سرعت هر چه بیشتری گسترش یافت. کانیشکا، مشهورترین شاه کوشانی که میان سال‌های ۱۰۲ تا ۷۸ پیش از میلاد حکومت می‌کرد، کاپیشا را پایتخت خود کرد. در همین زمان نیز به معبد یا صومعه بلخ، نام «ناوا ویهارا» [به معنای «معبد نو»] داده شد که ایرانیان به آن «معبد نوبهار» می‌گویند. این معبد هیچ گاه نه به زرتشتیان تعلق داشت و نه آتشکده بود.

طبق منابع چینی و همچنین پژوهش‌های دیاکونف، پژوهشگر شوروی، یکی از شاهزادگان اشکانی که به کیش‌ِ بودا گرویده بود و سالیان دراز در چین زندگی می‌کرد، آیین بودایی را در ۳۹ جلد به زبان ساده چینی ترجمه کرد.[۱٠]

در کنار‌ِ این تنوع‌ِ دینی، تنوع‌ِ زبانی نیز وجود داشت: ده‌ها زبان و گویش که متعلق به زبان‌های ایرانی بودند. بخش بزرگی از آن‌ها در ایالات شرقی ایران قرار داشتند. در میانرودان زبان‌ها آرامی، سُریانی و عربی در کنار زبان‌های ایرانی رایج بود که زبان‌ِ نوشتاری آن‌ها سُریانی بود ولی زبان‌ِ گفتاری‌شان، گویش‌های گوناگون‌ِ عربی‌ِ آمیخته به سُریانی و آرامی بود. در آن‌روزگار، در هیچ قلمرویی در جهان یک چنین گوناگونی‌ِ دینی، زبانی و فرهنگی وجود نداشت.


آغاز فروپاشی شاهنشاهی ساسانی

خسرو پرویز، موریکیوس و هراکلیوس

پس از مرگ هرمز چهارم (۵۷۹ تا ۵۹۰ میلادی)، بهرام چوبین توانست طی کودتایی قدرت را به‌دست بگیرد. خسرو پرویز که خود را پادشاه قانونی می‌دانست مجبور شد نزد‌ِ موریکیوس امپراتور بیرانس پناهنده شود. موریکیوس از خسرو پرویز استقبال بسیار خوبی کرد و به او اطمینان داد که در صورت تمایل می‌تواند سپاهیانش را برای به‌دست آوردن قدرت در اختیارش بگذارد. و همین‌ کار را کرد. خسرو پرویز توانست با کمک سپاهیان بیزانس بهرام چوبین را شکست بدهد و تاج پادشاهی را بر سر بنهد. البته در این میان نیز خسرو پرویز با دختر موریکیوس، ماریا، ازدواج کرد.

موریکیوس در سال ٦۰۲ میلادی با یک کودتا توسط یک فرمانده‌ی نظامی به‌نام فوکاس به‌قتل رسید. خسرو پرویز از حکومت بیزانس خواست قاتل را به او تحویل بدهند. بیزانس تقاضای خسرو پرویز را نپذیرفت، و به‌دنبال آن شاه ایران علیه بیزانس اعلام جنگ کرد. او در سال ٦۰۵ دارا (شهری که قلعه آن شهرت داشت) را به تصرف خود در آورد و سپس رهسپار بیزانس شد. خسرو پرویز تا کالسدون پیشروی کرد، سپس به تعقیب سپاهیان بیزانس ادامه داد. سرانجام خود‌ِ بیزانسی‌ها برای آرام کردن شاه ایران، قاتل موریکیوس را به‌قتل رساندند. خسرو پرویز که متوجه ضعف و بحران‌ِ درونی بیرانس شد، به جنگ خود ادامه داد. او سرانجام پس از ۱۲ سال جنگ علیه بیزانس، توانست در سال ٦۱۴ میلادی سوریه، فلسطین و مصر را که استان‌های بیرانس بودند به اشغال در آورد. البته در این میان برای تحقیر مسیحیان، به مقبره رستاخیز مسیح (در اورشلیم) یورش بُرد و صلیب مقدس را با خود می‌برد. این توهین دینی را کلیسای بیرانس هرگز نبخشید. البته در این میان، پسر یکی از فرماندهان کارتاژ به‌نام هراکلیوس قدرت را در بیرانس گرفته (٦۱۰ میلادی) و حالا امپراتور بیزانس شده بود. هراکلیوس که از پیشرفت‌های نظامی خسرو پرویز به‌وحشت افتاده بود، تصمیم گرفت پایتخت بیزانس را ترک کند و به‌سوی سیسل برود. کلیساها البته جلوی او را گرفتند و چندین تُن طلا و نقره در اختیار او گذاشتند تا علیه خسرو پرویز بجنگد و صلیب مقدس را پس بگیرد.[۱۱]

طی این جنگ که از سال ٦۰۳ میلادی شروع شده بود، مالیات‌ها (گزیت) و مالیات‌های اضافی (سرگزیت) که از غیرزرتشتیان گرفته می‌شدند («جزیه» مسلمانان ادامه همین گزیت و سرگزیت می‌باشد) برای مردم کمرشکن بود. این جنگ در عمل، مردم امپراتوری ساسانی را که - اگر نسبی بنگریم - جزو «خوب‌زیستان» آن‌روزگار بودند، به فقر و فلاکت سوق داد. این جنگ ۲۵ ساله نه تنها مردمان «درجه دوم» یعنی غیرزرتشیتان و غیر‌ِ پارسیان را از قدرت دورتر کرد، بلکه شکاف عظیمی میان صاحبان قدرت نیز به‌وجود آورد.

باری، از سال ٦۱۸ میلادی، هراکلیوس شروع به جمع‌آوری نیرو کرد و توانست تا سال ٦۲۱ میلادی یک سپاه منظم و کارکشته گرد آورد. در این سال نخستین جنگ مذهبی جهان - در باستان پسین - آغاز شد. سپاه هراکلیوس با پرچم‌های صلیب‌دار، شعارهای مذهبی و شمایل‌های مسیح‌ِ مصلوب به‌سوی ارمنستان به راه افتاد.

زمانی‌که خسرو پرویز از این رویکرد‌ِ هراکلیوس آگاهی یافت به سپاهیان کارکشته خود در مصر، فلسطین و سوریه فرمان داد تا برای مقابله با هراکلیوس به‌سوی ارمنستان رهسپار شوند. خسرو پرویز در سال ٦۲۲ میلادی در ارمنستان از هراکلیوس شکست خورد (بازتاب این شکست در قرآن: سوره الروم)[۱٢]. هراکلیوس پس از این پیروزی به عرب‌های ساکن آن مناطق که اکثراً مسیحی بودند اعلام کرد که خودشان می‌توانند اداره‌ی آن مناطق را به‌دست بگیرند.

امپراتور بیزانس هیچ‌گونه ادعای ارضی نسبت به ایران نداشت و حتا پس از سال ٦۲۲ میلادی اعلام کرد که نیروهای نظامی‌ِ دو طرف به مرزهای سابق باز گردند و خواستار پس گرفتن صلیب مقدس شد. خسرو پرویز ولی حاضر به پذیرش این شکست نبود و به جنگ ادامه داد. در ادامه‌ی جنگ، نیروهای هراکلیوس در اوایل سال ٦۲۸ میلادی در نینوا شکست بسیار سختی به نیروهای خسرو پرویز وارد آوردند. شکست‌ِ نینوا برای ارتش ایران که طی این ۲۵ سال جنگ رمق‌اش گرفته شده بود، عملاً تیر خلاص بود. این شکست باعث شد که درباریان و موبدان زرتشتی خسرو پرویز را از دین طرد کنند و کشتن او را آزاد اعلام نمایند. چند ماه بعد، در همان سال ٦۲۸ میلادی، خسرو پرویز دستگیر شد و پسرش قباد دوم (شیرویه) که از همسر مسیحی‌اش مریم، دختر موریکیوس، بود جانشین او شد. خسرو پرویز پس از چند روز در زندان گویا توسط شخصی به‌نام‌ِ مهر هرمزد پسر مردان‌شاه، پاذوسپان نیمروز، به‌قتل رسید. شکست‌ِ نینوا شیرازه‌ی حاکمیت ساسانی را از هم پاشاند: ۲۵ سال جنگ نه تنها اقتصاد کشور را به نابودی کشاند، بلکه باعث گسترش سرکوب و خشونت‌های افراطی سیاسی و اجتماعی شد. هم‌چنین دیگر عملاً ارتشی وجود نداشت که بتواند هم از مرزها و هم از استان‌ها محافظت کند. همین شرایط باعث شد تا راه برای شورش‌ها و طغیان‌ها در استان‌های ایران باز شود.


بحران چیره‌ناپذیر حکومت‌ِ ساسانی

پس از قتل‌ِ خسرو پرویز، حکومت‌ِ ساسانی فقط در حرف و نوشته‌ها وجود داشت. کریستن‌سن در این باره می‌نویسد: «مرگ خسرو پرویز موجب غلیان هوی و هوس و طغیان حرص و آز شد و قدرت دودمان پادشاهی، به‌علت سلطنت بی‌دوام و مستعجل جانشینان خسرو ضعیف و بی‌مایه گشت.»[۱٣]

ابتدا کواد دوم شیرویه (قباد دوم) پسر خسرو پرویز، پس از یک برادر‌کُشی گسترده و یک حکومت‌ِ شش ماهه مُرد. می‌گویند او را مسموم کردند. سپس پسر‌ِ قباد که خردسال بود و اردشیر سوم نام گرفت، پادشاه شد. در این میان، شهروراز، سردار نامدار خسرو پرویز، با کمک نیروهای بیزانس توانست اردشیر سوم را به‌قتل برساند و خود شاه شود. ولی شهروراز هم پس از مدتی توسط گارد سلطنتی به‌قتل می‌رسد. پس از او خسرو سوم، برادر زاده‌ی خسرو پرویز، به‌قدرت رسید که او نیز توسط فرمان‌فرمای خراسان کشته شد. بعد از او در تیسفون پوران، دختر خسرو پرویز، به شاهی نایل آمد که یک سال و چهار ماه سلطنت کرد. در این زمان، سرانجام صلیب مقدس به بیرانس باز گردانده شد و پیمان صلح نیز با بیزانس به امضا می‌رسد. این رویداد در پایان‌ِ سال ٦۲۹ میلادی رخ داد. پس از پوران، شخصی به نام پیروز دوم به شاهی رسید. پیروز نیز از قدرت خلع می‌شود و به‌جای او آزرمیدخت خواهر پوران در تیسفون تاج بر سر می‌نهد که البته چند ماه بیش‌تر حکومت نمی‌کند. طبق اسناد دو نفر دیگر به‌نام‌های هرمزد پنجم و خسرو چهارم عنوان شاهی داشتند. سرانجام کسی به‌نام فرخزاد خسرو که از خویشاوندان خسرو پرویز بود، بر پایتخت ایران تیسفون حاکم شد.

«در فاصله چهار سال، تقریباً کشور ایران ده شاهنشاه دید. عاقبت یکی از اخلاف خسرو پرویز را که پسر شاهزاده شهریار بود و یزدگرد نام داشت، یافتند.»[۱۴] یزدگرد سوم، از سال ٦۳۲ میلادی (طبق روایات اسلامی سال وفات محمد) تا سال ٦۵۱ میلادی حکومت کرد. ولی از سال ٦۲۸ تا ٦٦۱ میلادی چه رویدادهای تعیین‌کننده‌ای در ایران رخ دادند؟


ایران‌ِ از سال ٦۲۸ تا ٦٦۱

ملوک‌الطوایفی به سبک اشکانیان (تقسیم ایران میان حاکمان‌ِ محلی)

از سال ٦۲۸ میلادی حکومت متمرکز ساسانی متلاشی و ایران عملاً چند پاره شد. دیگر نه ارتش‌ِ منظمی وجود داشت و نه کشاورزی و نه صنعت. به این فلاکت، آفت بیماری واگیر (اپیدمی) نیز اضافه شد که بخش قابل‌ِ توجهی از جمعیت فلاکت‌دیده را به‌کام مرگ کشاند. بسیاری از استان‌های ایران دیگر تابع حکومت مرکزی نبودند. دعواها و ستیزها در درون حاکمیت آن‌چنان شدید، بیمارگونه و خونین بود که در عمل هیچ‌کس حرف کسی دیگر را گوش نمی‌داد. در این دوره‌ی بحران و فترت، مملکت به‌حال خود رها شده بود. جالب این جاست که حتا بقایای اشکانیان (پس از ۴۰۰ سال) ادعای حکومت داشتند و به‌ویژه در ایالات شرقی حکومت‌های خود را برقرار کردند.

فروپاشی ساسانی بر خلاف روایات اسلامی نه با جنگ‌ِ قادسیه (٦۳۵ میلادی) و جنگ نهاوند (٦۴۲ میلادی) که پیش از آن صورت گرفته بود. در همین باره کریستن سن می‌نویسد: «... حتی از زمان پیروز (اول) هم، ممالکی که در مشرق مروالرود واقع است، از تسلط دولت ایران خارج بود. هرات هم دیگر جزو قلمرو ساسانی محسوب نمی‌شد. مقارن حمله عرب، ولایات ساحلی بحر خزر در تصرف یکی از سرداران دیلمی بود، که او را موتا یا مورتا می‌خوانند. سلاطین ممالکی که مجاور سرحدات شرقی و شمالی ایران بودند، اغلب به القاب مخصوص معروف‌اند. در این‌جا چند ولایت را با لقب امرای آن‌ها ذکر می‌کنیم: نسا (ورزا) - ابیورد (وهمنه) - خوارزم (خسرو خوارزم) - بخارا (بخار خوداو) - وردانه (وردان‌شاه)، سمرقند (طرخان)، اُسروشنه (افشین)، سغد (اِخشید)، فرغانه (اخشید)، خُتل (خُطلان شاه یا شیر خطلان)، ترمد (ترمد شاه)، جوزجان (گوزگان خودای)، روب (روب‌خان)، طالقان (شهرگ)، هرات (ورازان)، غرچستان (ورازبندگ)، سیستان (زُنبیل)، کابل (کاولشاه) ... در تخارستان، مشرق بلخ، یبغو سلطنت می‌کرد و امیری به‌نام شاد تابع او محسوب می‌شد. نیزک طرخان که در بادغیس بود، مطیع این شاه به‌شمار می‌آمد»[۱۵] البته در مناطق غربی ایران، میان‌رودان، یعنی از حیره تا سوریه امروزی نیز سُریانی‌-آرامی‌ها هم حکومت‌های محلی خود را به‌وجود آورده بودند.

باری، امپراتوری ساسانی پس از سال ٦۲۸ میلادی عملاً به‌یک قلمروی پاره پاره تبدیل شده بود و هر ایالت یا استانی زیر فرماندهی یک حاکم محلی قرار داشت. این چهره‌ی واقعی ایران‌ِ ساسانی پس از شکست‌ِ نینوا است. تنها چیزی که توانست در این بحران عمیق خود را حفظ و پاسداری کند، دیوان‌سالاری ساسانی بود که بذرش در دوره‌ی هخامنشیان کاشته شد و از شالوده و شبکه‌های مستحکمی برخوردار بود (به نقش‌ِ تعیین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری در بخشی جداگانه پرداخته خواهد شد).

پیش از آن‌که به این موضوع بپردازیم که: پس اسلام از کجا آمد؟ باید به چند نکته‌ی ظریف که شوربختانه پژوهشگران با سهل‌انگاری از کنار آن گذشته‌اند اشاره کنیم: ۱- عرب‌ها چه کسانی بودند؟ ۲- امیرالمؤمنین به چه کسی گفته می‌شد؟ ۳- نقش‌ِ شهر‌ِ حیره در تحولات‌ِ سیاسی و دینی چه بوده است؟ ۴- نقش‌ِ غسانیان در امپراتوری بیزانس و مناسبات‌ِ بعدی آن‌ها با ساسانیان، ۵- وضعیت‌ِ دیوان‌سالاری ساسانی پس از سال ٦۲۸ میلادی و نقش‌ِ آن در حفظ تمامیت ارضی ایران.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Axworthy, Michael: A History Of Iran, Empire Of The Mind
[٢]- نفیسی، سعید، مسیحیت در ایران تا صدر اسلام، به کوشش‌ِ عبدالکریم جربزه‌دار، تهران: انتشارات اساطیر - ۱۳۹۲، ص ۱۴
[٣]- زرین‌کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: انتشارات امیرکبیر - ۱۳۶۲، ص ۱۵۹
[۴]- هادی‌نیا، محبوبه، مکاتب‌ِ گنوسی، خاستگاه و اعتقادات، در: نیم‌سال‌نامه‌ی تخصصی‌ِ پژوهش‌نامه‌ی ادیان، سال سوم، شماره‌ی پنجم، بهار و تابستان ۱۳۸۸.
[۵]- زرین‌کوب، ۱۳۶۲: ص ۱۷۲.
[٦]- در سوره‌ی حج، آیه ۱۷ آمده است:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.
«خدا میان آنان‌که ایمان آوردند و آنان‌که کیش یهودیان، صابئان یا نصاری یا مجوس برگزیده‌اند و آنان‌که مشرک شده‌اند، در روز قیامت حکم می‌کند. زیرا او بر هر کاری ناظر است.» (ترجمه‌ی آیتی). بنابراین طبق‌ِ این آیه‌ی قرآن، یهودیان، صابئان (که گنوسی‌ِ ناب بودند)، مسیحیان و زرتشتیان (که اساساً دوآلیسم بودند) مشرک نیستند.
[٧]- زرین‌کوب، ۱۳۶۲: ص ۱۶۸.
[٨]- مشایخ فریدنی، آزرمیدخت، بلخ، کهن‌ترین شهر ایرانی آسیای مرکزی در قرون نخستین اسلام، تهران: انتشارات‌ِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی - ۱۳۷۶، صص ۳۱-۳۱ و ۳۶-۳۷.
هم‌چنین حفاری‌های باستان‌شناسان شوروی در سال‌های ۱۹۳۳، ۱۹۳۷ و ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ در ازبکستان، تاجیکستان و ترکمستان که در ایالات شرقی ساسانی قرار داشتند، نشان می‌دهند که بوداگری نسبت به ادیان دیگر گسترش بیش‌تری داشته است. برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: «بودیسم در آسیای مرکزی»، «دانشنامه‌ی بودیسم در آسیای میانه» و هم‌چنین به مقاله‌ی «نتایج حفاری‌های مربوط به ازبکستان» در مجله باستان‌شناسی شوروی ۱۹۶۷٫ هم‌چنین نگاه کنید به:
Historische Skizze des Buddhismus und des Islam in Afghanistan – Alexander Berzin
[۹]- کریستن‌سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی، تهران: انتشارات نگاه - ۱۳۸۹، ص ۵۵
[۱٠]- آذری، علاالدین، تاریخ روابط ایران و چین، تهران: انتشارات امیرکبیر - ۱۳۷۷، صص ۳۲-۳۳
[۱۱]- پُپ، فُلکر، آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره. ترجمه‌ی ب. بی‌نیاز (داریوش)، کلن: ۲۰۱۴.
[۱٢]- سوره الروم، آیات ۱ تا ۵ به جنگ ایران و بیزانس (روم شرقی) اشاره کرده است: همان‌گونه که می‌دانیم در ابتدا ایران پیروز می‌شود ولی در پایان هراکلیوس می‌تواند ایران را شکست بدهد.
غُلِبَتِ الرُّومُ، فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ، فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ
ترجمه از فولادوند: روميان شكست‏ خوردند، در نزديك‌ترين سرزمين و[لی] بعد از شكست‌شان در ظرف چند سالی به‌زودی پيروز خواهند گرديد، [فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست و در آن‌روز است كه مؤمنان از ياری خدا شاد می‏‌گردند، هر كه را بخواهد ياری می‏‌كند و اوست ‏شكست‏‌ناپذير مهربان.
[۱٣]- کریستن‌سن، ۱۳۸۹: ص ۵۵.
[۱۴]- کریستن‌سن، ۱۳۸۹: ص ۴۷۹.
[۱۵]- کریستن‌سن، ۱۳۸۹: صص ۴۸۰-۴۸۱.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

ب. بی‌نیاز (داریوش)، کتاب نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران (بخش دوم)، ویراستار: اصغر نصرتی، ايران امروز (نشريه خبری سياسی الكترونيك).